در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:41:10
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
با اینکه داستان رو می دونستم، ولی از همون جمله اول فرو پاشیدم، تا حالا کنار همسر مرده تون خوابیدین؟ با پوست و گوشت و استخوان حسش کردم، منم ۵ ... دیدن ادامه ›› دقیقه دیر رسیدم، بازی ها عالی و بعضی جاها خلاقانه، با اینکه برام دردناک بود ولی تئاترو دوست داشتم
من یه عذرخواهی هم دارم، من همیشه حواسم به سایلنت کردن گوشی هست، خودم هم همیشه منتقد کسانی هستم که گوشیشون سایلنت نیست، امروز هم گوشی من سایلنت بود، ولی متاسفانه آلارمش فعال بود و من به این نکته توجه نکرده بودم، به هر حال وظیفه منه که عذرخواهی کنم
امیرمسعود فدائی و نیلوفر این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عرفان بیک (erfanbeyk)
درباره فیلم پیر پسر i
نقد فیلم «پیرپسر» به کارگردانی اکتای براهنی

تحلیل ساختاری، روایی و روان‌شناختی از منظر مخاطب دقیق و منتقد
به قلم: عرفان بیک

مقدمه

فیلم ... دیدن ادامه ›› «پیرپسر» نخستین تجربه‌ی کارگردانی بلند اکتای براهنی در سینمای ایران است که با تبلیغاتی پر سر و صدا و حضور بازیگرانی چون حامد بهداد، حسن پورشیرازی، محمد ولی‌زادگان و لیلا حاتمی به نمایش درآمد. اثری با مدت زمان طولانی سه ساعت و ده دقیقه، که می‌خواهد روان‌پریشی، پدرکشی، بحران میل، اختلالات شخصیت و روابط خانوادگی معیوب را در بستری واقع‌گرایانه و در عین حال استعاری به تصویر بکشد. اما آیا فیلم در دستیابی به چنین هدف‌های جاه‌طلبانه‌ای موفق عمل کرده است؟

روایت ایستا، کند و فاقد تعلیق

از همان دقایق ابتدایی، فیلم با لوکیشن‌های محدود، عمدتاً در یک خانه، بیننده را در فضایی ایستا و بسته گرفتار می‌کند. نه تنوع مکانی وجود دارد، نه کنش دراماتیک تازه‌ای، و نه تعلیق روایی‌ای که بتواند تماشاگر را در طول ۱۹۰ دقیقه با خود همراه سازد. فیلم به‌جای پیش‌روی و گسترش روایت، در یک چرخه‌ی تکراری گیر می‌کند: مشروب‌خواری و تریاک‌کشی پدر، تماشای تلویزیون یا پلی‌استیشن توسط پسران، و گفت‌وگوهایی که چیز تازه‌ای نمی‌افزایند.

در این میان، حتی جزئیات مانند پخش سخنرانی ترامپ در تلویزیون، که می‌توانست ارجاعی سیاسی یا استعاری داشته باشد، در روایت هیچ کارکرد مشخصی پیدا نمی‌کند. صرفاً به‌نظر می‌رسد نویسنده کوشیده نوعی “زندگی معمولی” را ترسیم کند، اما این تلاش بدون هدف دراماتیک، به فرسایش روایت انجامیده است.

شخصیت‌پردازی معیوب و روان‌شناسی سطحی

مهم‌ترین اشکال فیلم، ناتوانی آن در پرداخت روان‌شناختی شخصیت‌هاست. علی (حامد بهداد) در ظاهر قرار است شخصیتی دارای اختلال روانی، یا حداقل گرفتار در چالش‌های روان‌شناختی ناشی از سرکوب جنسی، ترس، یا گذشته‌ی پرتنش باشد. اما بازی بهداد، برخلاف انتظار، نه روان‌پریشی عمیقی را نمایش می‌دهد، نه برون‌ریزی هیستریک دارد. با شخصیتی مواجهیم که نه در درونش تلاطمی دیده می‌شود و نه در رفتارهای بیرونی‌اش تغییری قابل لمس. او بیشتر شبیه یک فرد خجالتی و پاستوریزه است، تا شخصی گرفتار اختلال روانی.

در مقابل، رضا (محمد ولی‌زادگان) با بازی پخته‌تری که دربردارنده‌ی نشانه‌هایی از عقده‌ی ادیپ و خشونت پنهان است، بیشتر بار روان‌شناختی داستان را به دوش می‌کشد؛ چیزی که در طراحی شخصیت علی انتظار می‌رفت اما محقق نشده است.

عدم رشد شخصیت، فقدان قوس دراماتیک

یکی از بنیادهای ساختار ارسطویی درام، وجود یک شخصیت محوری دارای هدف، مانع، بحران و تحول است. در این فیلم، علی هیچ هدف روشن یا کنش فعالانه‌ای ندارد. عاشق رعنا می‌شود، اما برای عشقش نمی‌جنگد، نه اقدامی علیه پدر می‌کند و نه حامی دختر می‌شود. حتی در مهم‌ترین بزنگاه‌ها نیز غیرفعال است: کیف پول را پدر می‌برد، معادله‌ی قدرت را پدر رقم می‌زند، و علی صرفاً نظاره‌گر است.

تنها کنش پررنگ او در پایان فیلم – قتل پدر برای نجات برادر – نه از دل تحولی تدریجی و منطقی در شخصیت برمی‌خیزد، بلکه شبیه تصمیمی ناگهانی و منفعلانه برای خاتمه دادن به یک روایت فرسوده است. آیا این قوس رشد شخصیت است؟ یا درماندگی نویسنده در ساختن پایان برای قهرمانی که هرگز قهرمان نشده؟

ابهام در اقتصاد و منطق داستان

پدر خانواده – شخصیتی که قرار است مستبد، ثروتمند، و در عین حال ورشکسته باشد – به‌نحوی رفتار می‌کند که مخاطب را در سردرگمی اقتصادی رها می‌کند. او وانتی قدیمی دارد، خانه‌اش مصادره شده، شغلی ندارد، اما می‌تواند برای خوابیدن با یک دختر، یک میلیارد تومان نقد پرداخت کند؛ بی‌آن‌که کسی بپرسد این پول از کجا آمده است. نه منبع درآمدی برایش تعریف شده و نه سبک زندگی‌اش با رفتار مالی‌اش سازگار است. این تناقض‌ها به‌جای رمزآلود کردن شخصیت، باعث بی‌منطق شدن روایت می‌شود.

زن به مثابه ابزار: تحلیل شخصیت رعنا

رعنا با بازی لیلا حاتمی، نماد زنی امروزی است که میل به قدرت اقتصادی دارد و باهوش جلوه می‌کند، اما در نهایت ابژه‌ی معامله‌ای جنسی می‌شود که در آن هیچ استقلال واقعی ندارد. فیلم تلاش می‌کند او را پیچیده نشان دهد؛ زنی مستقل که تصمیم می‌گیرد به رابطه تن ندهد. اما در واقع، رعنا بیش از آن‌که کنش‌گر باشد، تحت کنترل مردان اطرافش (پدر و علی) است، و حضورش نیز بیشتر به‌عنوان ابزاری برای پیش‌برد روایت مردانه داستان تعریف شده است.

جمع‌بندی: فیلمی خسته‌کننده، سردرگم و فاقد منطق درونی

«پیرپسر» می‌خواهد سنگ بنایی برای یک سینمای روان‌شناختی متفاوت در ایران باشد. می‌خواهد فرم‌گرا باشد، شخصیت‌محور باشد، و از طریق ابهام، مخاطب را درگیر کند. اما به‌جای آن، تنها در لوپ‌های تکراری، فضاهای بسته، دیالوگ‌های فرساینده، و شخصیت‌هایی بی‌هدفی گیر می‌افتد که نه رشد می‌کنند، نه دگرگون می‌شوند، و نه همدلی برمی‌انگیزند. روایت، ساختار و شخصیت‌ها، هر سه با ایراداتی بنیادی مواجه‌اند که باعث می‌شود فیلم از فرم و محتوایی که می‌خواهد ارائه دهد، بازبماند.

در نهایت، «پیرپسر» بیش از آن‌که یک تجربه‌ی سینمایی موفق باشد، یک آزمایش شکست‌خورده در تلفیق روایت روان‌شناختی با ساختار فرمی متظاهر است. و مهم‌تر از همه، تماشاگرش را خسته، گیج و سردرگم رها می‌کند.


عرفان بیک (کارشناس بازیگری و کارشناس ارشد ادبیات نمایشی)
https://dark7men.ir/نقد-فیلم-پیر-پسر-به-کارگردانی-اکتای-ب/
فرم کار، ارجاعات و بازی رهسپار، با المان های سنتی و تاریخی و فرهنگی خلاقانه ست.کلاژهای پراکنده در نقطه ای بهم می‌رسند و معنا می یابند. گرچه ... دیدن ادامه ›› این معنا میتوانست در لایه های زیرین عمیق تر باشد اما به عمق نمیرسد و تنها به آن اشاره میکند اما همین اشاره گذری هم جسورانه است. اصولاً در هنر و ادبیات «مادر» نشان خاک و وطن و «پدر»ثمثیل خدا و مذهب است. انگار رهسپار میخواهد جریان کشته شدن شوی پیشین بدست شوی جدید برای تسخیر مادر را بازگو کند اما بر پرداخت منسجم این پلات متمرکز نمی ماند.
از این زاویه، کار معنای جدی تری می یابد و ارجاع مرگ یزدگرد اتفاقا کاملا مرتبط با کشته شدن رهسپار توسط ناصر فاسدست. دیگر آنکه بنظر یکنواختی نور کمی دیر میشکند و استفاده از اوانسن هم دیر اتفاق می‌افتد و پایان بندی هم جای کار دارد. برای همه عوامل آرزوی موفقیت دارم. بعد از مدتها دوباره تئاتر رفتم و بعدش حس خوبی داشتم.
درود عرفان خان.
خوشحالم مـی‌بینم بعد از مدت‌ها حضور دارید.
نویسا باشید –
۱۲ ساعت پیش
سامان حسنی
درود عرفان خان. خوشحالم مـی‌بینم بعد از مدت‌ها حضور دارید. نویسا باشید –
قربانت سامان عزیز
قلم شما رو دورادور دنبال میکنم و لذت می برم
۱۱ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب فیلمو تو سینما دیدم و قبل از سکانس قماربازی پسربچه توی مدرسه واقعا روند فیلم ناامید کننده برام پیش می رفت. ولی کارگردانی اون سکانس و بعدش ... دیدن ادامه ›› سکانس جر و بحث مهناز و سام خانیان منو سر حال آورد. در حالی که همه چیز داشت روال پیش می رفت صحنه نگاه خیره حمید به مهری، شروع سقوط فیلم برام بود. البته که من اول باورم نشد این نگاه از نوع نگاه شهوانی هست هر چند بازی معادی کاملا اینو می رسوند و گفتم از روستایی بعیده همچین صحنه ای و احتمال دادم داستانی از قبل بین این دو بوده که حمید خبر نداشته مهری خواهر مهناز و همین طور مهری خبر نداشته حمید خواستگار مهناز است. هر چند که این هم از منطق دور بود چون حتما که باید حداقل حمید توسط مهناز به مهری معرفی و عکسش نشون داده شده بود. مرگ ناگهانی پسربچه شاید تا حد زیادی تمرکز ما رو از این ماجرا برداشت و مبهوتمون کرد. اما ادامه این رویداد عجیب و غریب قضیه رو از چیزی که بود بد تر کرد. با چه منطقی یه دختر بالغ 25 ساله که قطعا اونقدی جذاب هست که پسرای جوون تر از حمید عاشقش بشن و یعنی گزینه داره بیاد آدمی رو بپذیره که نه تنها به خواهرش خیانت کرده، که به طور غیرمستقیم توی مرگ علیار هم نقش داشته. در حالی که هر چی بیشتر پیش میریم متوجه میشیم مهری اتفاقا رابطه نزدیکی با علیار داشته و خیلی چیزایی که رو که علیار از مادرش پنهون میکرده به خالش مهری میگفته و مهری هم علیارو خیلی دوس داشته. شخصیت پردازی ضعیف حمید که دیالوگ های متعدد بعد از این کنشش در جهت توجیه عملش نسبت به مهناز هم نمیتونه توجیهش کنه، از روستایی بعید بود. شخصیت پردازی مهناز و همچنین علیار خیلی بهتر بود. عشق نوجوانانه ش نسبت به رعنا و شرارت خاصش که در دلش یک علاقه خاص به مادر و خواهرش هم نهفته بود کاراکتری جالب رو ازش ساخته بود. واکنش های مهناز هم نسبت به مرگ علیار، خیلی خوب تلاشش برای فرار از عذاب وجدان نسبت به دروغش به اون رو نشون داد. از یقه گیری سام خانیان و اعظم و پدرشوهرش و حمید، تا حتی رعنا که قبول نکرده بود اونا دو شب پیشش بمونن. و توی سکانس صحبت مهناز با مهری، به خوبی این کم کاری و عدم تربیت درست مهناز نمایش داده شد جایی که مهری گفت علیار سیگارو دست تو دیده و رفته چند بار کشیده چون قشنگ می کشیدی و حتی مهناز از این بابت خبرم نداره. راجب پایان بندی هم بگم که یه مقدار از روستایی این فرم پایان بندی غیرمنتظره بود ولی من دوسش داشتم به شخصه. احساسات انسانی رو به خوبی تصویر کشید و تقریبا به ورطه سانتی مانتالیسم هم نیفتاد. البته که نباید نقش بازی فوق العاده پریناز ایزدیار رو در بالا بردن کیفیت این این سکانس و کل فیلم فراموش کنیم. بدون شک بهترین بازیگر فیلم بود و البته بقیه بازیگرا هم بازی خوبی از خودشون به نمایش گذاشتن به جز سحر گلدوست خصوصا توی سکانس گفتن حقیقت مرگ علیار به مهناز. گریه های خیلی تصنعی که اگه نمی بود خیلی شاید بهتر میشد. در کل من نمیتونم نمره خوبی به این فیلم روستایی بدم. به نظرم روستایی به دام راضی کردن همه افتاده و این به قیمت از دست رفتن انسجام فیلمش شده. این که تو بخوای هم مخاطب عامتو راضی کنی هم جشنواره های خارجی رو نهایتش این فیلمنامه نسبتا ضعیف میشه. البته که هنوزم در دیالوگ نویسی واقعا قهاره و نمیگم لزوما خنده دار شدن بعضی سکانسای جدیش چیز خوبیه، اما من باهاش حال میکنم به شخصه چون میدونم کمدی ناخواسته نیست و آگاهانه این جوری دیالوگ می نویسه. البته یک سری جاها هست که دیالوگ های ضعیف هم داره. شاید یکی از بهترین دیالوگاش همون جمله مهناز به حمید بود: «تو زن و بچه نمیخوای، تو زنِ بچه میخوای». بازیگر نقش علیار هم خیلی بازی خوبی کرد و دوسش داشتم. به قول بعضیا یادآور بچه فیلم 400 ضربه تروفو هم بود. صحنه نگاه ملتمسانه دختربچه هم به سام خانیان از لحاظ بازی واقعا زیبا بود. کلا روستایی به خوبی از چشم و نگاه تو این فیلم بهره برد. نگاه های خشمگین و ناراحت ایزدیار واقعا عالی بود. البته که تو این صحنه نحوه قاب بندی هم کمک زیادی به پذیرش تغییر تصمیم سام خانیان کرد. ولی در کل باید بگم فیلم یک فمنیسم کمی از کنترل خارج شده رو هم به نمایش گذاشت، یعنی اگرچه به درستی به حقوق پایمال شده زنان اشاره کرد ولی منفی کردن تقریبا همه کاراکتر های مرد فیلم، یه مقدار منو اذیت کرد. خصوصا حمید و پدرشوهر مهناز. البته کاراکترای زنش هم مثبت نبودن و خاکستری در اومدن. اون داستان اومدن بچه مهری و حمید هم به عنوان دلیلی برای سخت شدن طلاق، واقعا دیگه تو سینمای ایران نخ نما شده. باید بگم نسبت به ابد و یک روز و متری شیش و نیم و حتی برادران لیلا پایین تر بود ولی وجه این تمایز رو مشخصا سطح فیلمنامه به وجود آورده. وگرنه در مجموع بخش های دیگه این فیلم شامل کارگردانی، طراحی صحنه، فیلم برداری و تدوین خوب و حتی بعضی جاها عالی بودن. توانایی فنی در بهره گیری از حرکت متداوم دوربین بدون کات زدن تو بعضی از بخشای فیلم، واقعا درسی برای هنرجوهای سینماست. در نهایت امیدوارم روستایی به روزای خوبش برگرده
امشب به تماشای اجرای شما نشستیم و باید بگم بیشتر از چیزی که فکرمیکردم روی روح و روانم تاثیر گذاشت! تاثیر فراموش نشدنی. لحظه ای که شاخ اسب تکشاخ ... دیدن ادامه ›› لورا شکست بغض منم باهاش شکست و شاید اگر ردیف اول نشسته بودم، بجای پاک کردن اشکهام، راحت های های گریه میکردم. وقتی تام فریاد میکشید انگار من بودم که داشتم همه خشم و غم درونیم رو سر عزیزترین کس زندگیم خالی میکردم، منم خواستم فراموشش کنم اما انگار وفادارتر از اون چیزی بودم که میخواستم! بازیهاتون پر از حس بود، حسی که آدمو از جا بلند میکرد و محکم به زمین میکوبید، درست شبیه زمین خوردنای خودتون. وقتی سقف باز شد فکرکردم کاشکی منم میتونستم پر بزنم و برم...
دم تک تکتون گرم و خسته نباشید
و به امید دیدن اجراهای خفن دیگه ازتون!
در باغی که مرگ می روید!
نقدی بر نمایش باغبان مرگ

نویسنده: محمد چرم‌شیر | کارگردان: حمیدرضا شبانی

بازیگران: غزاله محمدی (تریسی کندی)، ... دیدن ادامه ›› امیر جلالی (آرنولد کرامبرگ)

در «باغبان مرگ»، مرگ نه یک رویداد مهیب، که خونسردی شومی‌ست که در زیر پوست دیالوگ‌ها جریان دارد؛ چنان آرام، چنان بی‌صدا که گویی چاقویی‌ست در آب. محمد چرم‌شیر، در این اثر بازخوانی‌شده بر اساس یک داستان واقعی، از ما می‌خواهد با قاتلی روبه‌رو شویم که دست‌هایش تمیز است، صدایش پایین، و خشونتش با لبخندی آرام همراه است.
اما این نمایش با کارگردانی حمیدرضا شبانی، پا را فراتر می‌گذارد: مرگ را نه فقط در گفته‌های آرنولد کرامبرگ، بلکه در شکاف‌های درونی تریسی کندی هم می‌یابیم؛ دختری که در ۱۶ سالگی از خانه گریخته، حالا روبه‌روی مردی نشسته که در پنج سال، ۲۵ نفر را کشته، و ظاهراً همچنان دنبال خلق «آخرین اثر هنری» خود است.

تریسی کندی، با بازی درخشان غزاله محمدی، قلب تپنده‌ی این اجراست. او با فرم بدنی کنترل‌شده، تسلط کم‌نظیر بر ریتم دیالوگ، و نگاه‌هایی چندلایه، شخصیتی را می‌سازد که هم جسور است، هم زخمی؛ هم حرفه‌ای است، هم کودک‌مانده. او در یکی از بهترین جملات نمایش می‌گوید:
«انتظار داشتم مردی که تونسته ۲۵ نفر رو بکشه، ظاهری سخت و زمخت داشته باشه...»
اما در مقابلش، مردی نشسته با نگاهی نرم، گفتاری آرام، و ردی از جنون. امیر جلالی در نقش آرنولد، هرچند در انتقال پیچیدگی روانی نقش ناتوان ظاهر می‌شود، اما سایه‌ی شخصیت را دست‌کم تا جایی می‌کشد. او نتوانست بین نوسان‌های خطرناک «قاتل هنرمند» و «مردی که به یک خرس دل بسته» تعادل برقرار کند. بازی‌اش تهی از ظرافت لازم بود؛ بازیگری که در سکوت باید طوفان باشد، اینجا تنها آرام است ــ و نه آرامِ ترسناک.

طراحی صحنه یکی از نقاط درخشان اثر است. صحنه‌ی خلوت، بدون دکور شلوغ، اما دقیقاً به همان فضایی اشاره می‌کند که در آن "هیچ‌چیز همان نیست که به‌نظر می‌رسد". مرز بین خیال و واقعیت در ذهن آرنولد، با همان میز ساده و نورهای جهت‌دار به خوبی القا می‌شود. استفاده نکردن از دکور در بازی، تصمیمی هوشمندانه بود که مخاطب را وادار می‌کرد تنها بر دیالوگ و سکوت متمرکز شود.

اما طراحی لباس و گریم در نقطه‌ی مقابل، ضعف بزرگی داشت: تکراری، نامتناسب با فضای روانی شخصیت‌ها و ناکام در انتقال تضاد درونی کرامبرگ. دست‌های تمیز قاتل، نشانی بود که می‌توانست با یک طراحی هوشمند گریم به رمز بدل شود؛ اما بی‌اثر رها شد.

صحنه‌ای که تریسی با طعنه می‌پرسد:
«شما کدوم هستید؟ کاغذ مگس‌کش یا مگس؟»
نماد همان بن‌بست اخلاقی‌ست که چرم‌شیر در پیِ طرح آن است. مرز شکننده‌ای‌ست بین پرسشگر و پاسخ‌دهنده، بین گناه و داوری، بین زیستن و بخشودن. و شاید مهم‌تر از همه، این سوال همیشگی: "بهای اشتباه چقدر باید باشد آقای کرامبرگ؟"

در مجموع، «باغبان مرگ» نمایشی‌ست که اگرچه بازی مرد آن در انتقال سنگینی نقش ناکام است، اما بازی غزاله محمدی، طراحی صحنه، و تنش پنهان دیالوگ‌ها، آن را به اثری قابل تأمل تبدیل می‌کند؛ تئاتری درباره مرگ، اما مهم‌تر از آن، درباره بی‌پاسخیِ زندگی.

عطا اله خلج شاهرود ۱۴ مرداد ماه ۱۴۰۴
سینما غیر رسمی
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای من همه چی داشت، خنده داشت، گریه داشت و مهم تر از همه این‌ها stairway to heaven داشت.
ریتم کار واقعا عالی بود، بازی‌ها هم هر دو نفر عالی، ... دیدن ادامه ›› کلا عالی.
من هر وقت تو نونوایی یکی ازم میزنه جلو، میگم کاشکی خود نونوا مبصری کنه که برای من چالش و دعوا ایجاد نشه، ممنونم از نادر فلاح که خودش مبصر هم شد و به تماشاگری که نور گوشیش مزاحم بود خیلی قشنگ تذکر داد.

پینوشت شخصی: چهارده مرداد هزار و چهارصد و چهار با صدیقه دیدم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گلاب ادینه و نورا هاشمی، این مادر و دختر هنرمند، با بازی خوبشان، تماشاگران را به تحسین واداشته و همراه خود میکنند در تجربه کردن انواعی از احساساتی ... دیدن ادامه ›› که در این نمایش ارائه شد، احساساتی اعم از حسادت، ترس، اضطراب، امید، ناامیدی، خشم و...
دختری که از استعداد، مطالعه و فن بیان چندانی بهره نبرده ولی معروف و محبوب است و زن مسن تر، که بسیار مستعد تر است و مطالعات کافی دارد ولی نسبت به زن جوانتر از محبوبیت،معرفیت و استقبال مورد نظرش کمتر بهره برده است و از اینرو ناخوداگاه...

در طول نمایش شاهد تضادهای هم این هم آن هستیم، گفتگو ها، کشمکش های این دو زن
سپاس از نقطه نظرات زیبای شما
از جنابعالی خواهشمندم متن خود را ویرایش کرده و برای اینکه اسپویل نشود ، قسمت‌هایی که نمایش را لو میدهد تغییر دهید
پیشاپیش صمیمانه از همکاری شما قدردانی میکنم
با احترام تهیه کننده ی اثر
۲ روز پیش، سه‌شنبه
هاله
salam khanum in kar herfei nist ke mozoue dastano sharh bedin jazzabiat o hayejane tashahye ejra ro baraye mokhatabini ke eshtiagh daran kare jadidioo bebiban az bein mibarid
تغییرات دادم، بعدا متوجه شدم ممکن است اسپویل شود، ببینید حالا بهتر شد
۲ روز پیش، سه‌شنبه
شبیر  
سپاس از نقطه نظرات زیبای شما از جنابعالی خواهشمندم متن خود را ویرایش کرده و برای اینکه اسپویل نشود ، قسمت‌هایی که نمایش را لو میدهد تغییر دهید پیشاپیش صمیمانه از همکاری شما قدردانی میکنم ...
تغییرات دادم، ببینید خوب تر شد، ممنون
۲ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر به موسیقی علاقمند هستید، زیاد خودتون رو درگیر تئاتریکال بودن یا نبودن نمایش نکنید و فرصت تجربه این اجرا رو به خودتون بدین.
چیزی که در کل ... دیدن ادامه ›› نمایش بهش فکر میکردم این بود که ما به تماشای غوغای استعدادها نشسته‌ایم.
صدای خانم نادری و آقای میرزاییان، مو رو بر تن شنونده سیخ میکرد.
هنرنمایی جناب عبدی با پیانو و موسیقی، فراتر از انتظار بود.
نمایش یادآوری میکرد که مردان اجازه دارن آزادانه فالش بخونن، ولی افسوس...
چه صداهای بهشتی‌ای که از ما دریغ نشده...
در ادامه اینکه موسیقی باید از دل بر بیاد؛ سواد اونقدرا اهمیتی نداره.
شاید به سِیرِ داستان خرده‌هایی وارد باشه، مثل اینکه ما تمام اجرا منتظر قصه‌ای بودیم که در یک ربع آخر شنیدیم، ولی قدرت موسیقی حرفی برای گفتن باقی نمیذاشت.
شاید بعضی شوخی‌ها کلیشه‌ای تلقی بشن، ولی زننده نبودن.

نظر کاملا شخصی با امکان افشای داستان:
وقتی که درام در انتهای نمایش بر داستان غلبه کرد، حداقل برای منِ ترومازده(!)، نیاز به comic relief بود. قطعا حساسیتِ شخصیِ من در این نظر تاثیر گذاره، اما حیف دیدم که وقتی که تا این حد در احساسات و سوگ غرق بودم، از صندلی بلند بشم.

در کل خسته نباشید عرض میکنم به این گروه و بازیگران فوق‌العاده.
محمد فروزنده، امیر مسعود و ehSan این را خواندند
Behzad Abdi، بهناز نادری و زهره احمدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کار خوبی بود اما واقعیتش بعضی جاهای نمایشنامه برایم عجیب بود و غیر منطقی
رفتم نمایشنامه اصلی را سریع مرور کردم. مخصوصا جاهایی که برایم گنگ ... دیدن ادامه ›› بود و دیدم دقیقا همان جا ها نسبت به نمایشنامه اصلی تغییر داده شده. بنابراین تغییرات نمایشنامه را اصلا دوست نداشتم. مخصوصا نحوه لو رفتن لوین (جا ماندن قرارداد در دفتر!) که با روند کار همخوانی نداشت و سوال بر انگیز بود. همچنین شخصیت پردازی منشی دفتر را اصلا دوست نداشتم. بهتر بود شخصیتی ضعیف در ظاهر اما باهوش و قدرتمند در باطن باشد.
این نظر من هستش البته
پی نوشت: توی سالن تاتر تلفن زنگ خورد، جواب دادند! ، پسته میخوردند، صدای اسم اس زدن روی اعصاب بود، صدای نایلکس خوراکی !
بهتر است قبل از شروع نمایش تذکر های لازم را بدهید و صبر کنید تا آنهایی که آشنا نیستند موبایل را خاموش کنند و تذکر خوراکی ممنوع را بدهید لطفا 😔
با نظر شما در مورد بینظمی سالن کاملان موافق هستم. و مایلم به نکات شما عکاس خود گروه رو هم اضافه کنم که در مرکزی ترین نقطه مدام عکس میگرفت و مدام صفحه نمایش دوربین دیجیتالیشو رو چک می‌کرد. عکس گرفتن ممنوعه بنا به دلایلی چه خودی و چه تماشاگران. بهتر بود ایشون محلی دور از نظر مشغول عکاسی میشدند.
۳ روز پیش، دوشنبه
رضا ابراهیمی
با نظر شما در مورد بینظمی سالن کاملان موافق هستم. و مایلم به نکات شما عکاس خود گروه رو هم اضافه کنم که در مرکزی ترین نقطه مدام عکس میگرفت و مدام صفحه نمایش دوربین دیجیتالیشو رو چک می‌کرد. عکس ...
عکاس واقعا مزاحم دیدن من هم بود در اجرای یکشنبه ۱۲/۵ساعت ۲۰ :۴۵و این موضوع اصلی خوشایند نبود
۳ روز پیش، دوشنبه
ممنون که به تماشا نشستید و نظر ارزشمندتون رو بیان کردید . بابت موارد پوزش ، مورد بررسی قرار میدهیم
۲ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تقریبا سراسر تایم اجرا ریز ریز می‌خندیدم.
دکور و نورپردازی محشر بود
طراحی لباس عااالی
صدا پیشه‌ها و عروسک کردان‌ها واقعا بی نظیر بودن.
دیالوگ‌ها ... دیدن ادامه ›› چقدر جذاب بود.
اوایل پلات خوبی رو از داستان نگرفتم و ابهامش اینقدر بالا بود که نمیدونستم چی شده و اینا کین و داستان چیه.
اما کم کم همه چیز شفاف شد و چه شفاف شدنی😍
من دو اوج جذاب تو اجرا دیدم که تخت تأثیر قرارم داد. یکی دیالوگ سرجوخه با فرمانروا که سوال کرد آیا من هم در این «ما» هستم؟! و فرمانروا هم طفره رفت.
دوم هم تحریف تاریخ و قهرمان شدن پطرس خیلی برام جذاب بود.
یاد کتاب اتاق قرمز افتادم که نویسنده سوژه «مرگ» رو در اندازه آب نوشیدنی سبک و سطحی کرده. در اجرا از دست رفتن پنجاه درصد سربازان به همین اندازه سطحی بود.
خنده تلخ از خودکامگی فرمانروایان و قتل‌عام فرودستان.
اونجا هم جالب بود برام که تنها جایی که انسان به مثابه انسانیت، بر ایدئولوژی برتری داشت تنها در کابوس پادشاه بود که به گفته خودش برای جان سرجوخه پای اون نامه رو امضا کرد.

در کل من واقعا از اجرای بی نقصشون لذت بردم.
به نظرم اقیانوس خلاقیت بود این اجرا.
چه توی عروسک ها خصوصا در ۱۵ دقیقه پایانی و تبدیل عروسک ها به زمینه صحبت و چه در نورپردازی و دیالوگ های پشت صحنه و اجرای چهار نفر روی صحنه.😍😍😍
تشکر فراوان 🙏🏻🌸
۳ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«جک نارن» پارودی کشف ارتباط مسائل بی ربط

«قیس یساقی» جک نارن را با خلاقیتی موروثی از «مثلث» با توان حداکثری بر صحنه هامون برد. او تماشاگر ... دیدن ادامه ›› را با نبوغش از بیرون سالن با انتخاب اسم نمایش تا داخل آن که از طراحی صحنه شروع شده و با تنوع عروسک ها ادامه دار می شود، درگیر می کند.
باتوجه به این که هر اثر به صورت مستقل باید بررسی شود، اما اشاره به این نکته خالی از لطف نیست: جک نارن در کنار مثلث قدم بزرگی برای تثبیت جایگاه تئاتر عروسکی بزرگسال برداشته است. جک نارن قدم بعدی مثلث است اما نه دنباله روی آن.
قیس یساقی و گروهش قدم بزرگی برای افزایش ظرفیت نمایش عروسکی برداشته است و با توجه به روند تلاش هایشان، نتیجه بی شک قابل تقدیر خواهد بود.
این نمایش با روایتی عروسکی و چشم نواز از جنگ فرانسه و هلند و ژاپن در فضایی فانتزی و با بهره گیری حداکثری از طراحی صحنه، نور، لباس و طنز به اندازه، موفق به خلق جهانی تازه برای همراهی ذهنی مخاطب با داستان شده است. جک نارن مفاهیمی چون وطن، جنگ، قدرت، ایستادگی و مردم را با زبانی پر طنز و طعنه در جهان فانتزی اش به تصویر کشیده است. روایتی متفاوت از جنگ فرانسه و هلند در قرن هفدهم، افسانه ی پطرس فداکار و جنگ هلند و ژاپن در قرن بیستم که تاریخ و تخیل را با هوشمندی و ظرافت های بی نظیری به هم گره داده است. با وجود شروع و ادامه ی نمایش با فرهنگ ژاپن، اما به افسانه ی ژاپنی کمتر از سوژه های دیگر پرداخته شده بود.
با درنظر گرفتن این موضوع که در تئاتر عروسکی، عروسک مورد توجه استا تا عروسک گردان، در این نمایش عروسک گردان صرفا عامل جان بخشی به عروسک نیست و صحنه هایی درخشان از عروسک گردانی که حال بازیگر است، شکل می گیرد. صدای فرشاد قاسمی بهترین انتخاب برای ژنرال بود که هویت او را شکل داده بود و این صداپیشگی بار اصلی نمایش را به دوش کشید، اما در مقابل صدای آنا، (احتمالا) همسر ژنرال در مقام مقایسه در سطح پایین تری قرار داشت.
جک نارن در کنار سرگرم کننده بودن البته نه یک سرگرمی سطحی، با ایجاد سوال در ذهن مخاطب پایان می یابد، دلیل قربانی شدن گردان برای یک نفر چیست؟! در زمان بحران چه کسی و با چه هدفی من را «ما» خطاب خواهد کرد؟! و در نهایت جاودانگی از آن که خواهد بود...؟!
موضوع نمایش جذاب بود و بازی ها خوب بودن تنها نکته قابل فهم نبودن دیالوگهای فرد ناشنوا بخصوص وقتی دونفره صحبت میکردن واقعا عذاب دهنده بود. زیر ... دیدن ادامه ›› نویس ها هم نمیدونم مشکل داشت یا فرمتش اینجوری بود جاهایی که نیاز به زیر نویس نبود داشت جاهایی که نیاز داشت نبود. خلاصه اجرایی نبود که بخوام توصیه به دیدنش کنم.
امتیاز نمایش ( رقص سرخپوستی ) از نگاه تاترینا : ۲/۸۷
( ملاک امتیازدهی : از ۱ تا ۱۰ )
………………………………………….………………..
متن نمایش ( نمایشنامه ) : ... دیدن ادامه ›› ۸
کارگردانی : ۱
بازیگری : ۲
طراحی صحنه ( دکور ) : —-
طراحی نور : ۳
طراحی صدا و موسیقی : ۴
طراحی لباس و گریم : ۳
تأثیرگذاری کلی نمایش : ۱
ارزش توصیه به دیگران : ۱
……………………………………………….…………..
کیفیت سالن اجرای نمایش : ۳
…………………………………………….……………..
روایت تاترینا از نمایش ( رقص سرخپوستی ) :

این اثر، برداشتی از نمایشنامه‌ ی ( دنی و دریای ژرف آبی )
( ‌Danny and the Deep Blue Sea ) می‌ باشد. متنی که به تنهایی و تنش‌ های درونی انسان مدرن می‌ پردازد.
این نمایشنامه ی به‌ ظاهر ساده، در واقع اثری پیچیده و روان‌ شناختی‌ ست که در قالب اکسپرسیونیسم، اعتراف، میل، ترس، وحشت و تلاش دو شخصیت برای پذیرفتن یکدیگر را به تصویر می‌ کشد.
دو شخصیت اصلی داستان، نماینده‌ی انسان‌ های زخم‌ خورده و ترومازده‌ ای هستند که برای ارتباط گرفتن و عشق‌ ورزیدن باید از هولناک‌ ترین و تاریک‌ ترین لایه‌ های وجود خود عبور کنند.
( رقص سرخپوستی ) نمایشی گفت‌ و گومحور و پرتنش است که در ابتدا سرشار از خشونت و بدبینی است، و در ادامه با چرخشی دراماتیک به اعتراف‌ های دردناک و دهشتناک بدل می‌ شود…
این نمایش در صحنه‌ ای کاملاً مینیمال و تهی، تمرکز کامل را به شخصیت‌ ها و دیالوگ‌ های شکسته و نفس‌ گیر می‌ سپارد و تلاش دارد تا با کمترین ابزار، حداکثر تنش دراماتیک را ایجاد ‌کند و در این راستا از فریادها، سکوت‌ ها و تپق‌ ها استفاده می‌ کند؛ اما متأسفانه، با وجود این عناصر، تلاش برای خلق یک اثر قابل تأمل، کاملاً در حد یک ایده باقی ماند و در اجرا به شکلی خام‌ دستانه و ناپخته پیاده شد…
شخصیت‌ پردازی در این نمایش، زیر بار بازی‌ های سطحی و آماتور بازیگران نابود شده بود؛ پرسوناژها نه عمق روانی داشتند و نه پیوندی باورپذیر با آنچه مغز و جوهره ‌ی متن طلب می‌ کرد.
همچنین میزانسن‌ های این نمایش نه‌ تنها ضعیف و فاقد خلاقیت بودند، بلکه از فقدان درک و شناخت کارگردان نسبت به فضای صحنه نیز حکایت داشت…
به‌ نظر می‌ رسد حضور یک تهیه‌ کننده با نام شناخته‌ شده در این نمایش، بیشتر جنبه‌ی تبلیغاتی داشته تا تولیدی. این نمایش به‌ راحتی می‌ توانست بدون تهیه ‌کننده نیز شکل بگیرد!!! به‌ ویژه آنکه بر اساس سازوکار بسیار شریف و قابل تحسین مجموعه ‌ی تأتر لبخند، گروه‌ های نمایشی تنها درصدی از فروش بلیت را به مجموعه پرداخت می‌ کنند و نیازی به پرداخت اجاره برای شب‌ های اجرا ندارند؛ بنابراین، احتمالاً تهیه‌ کننده صرفاً هزینه‌ی پلاتو ( به‌ منظور تمرین‌ های پیش از اجرا ) را پرداخت کرده است!!! و نام او در تبلیغات هیچ توجیه هنری ندارد و جز بهره‌ برداری تبلیغاتی، نتیجه ی دیگری از آن برداشت نمی‌ شود.
به‌نظر بنده، این نمایش در شکل فعلی، از استانداردهای لازم برای ارائه‌ ی یک اجرای قابل ‌قبول فاصله ی زیادی دارد.

پینوشت :

۱- این نمایش در خوشبینانه‌ ترین حالت حدود ۴۰ دقیقه بود، و علت درج زمان بیشتر در صفحه ‌ی تیوال مشخص نیست.

۲- با دیدن اسامی هنرمندانی چون نوید محمدزاده، پانته‌آ پناهی ‌ها، حبیب رضایی و … به عنوان همراهان این نمایش، بی‌ صبرانه منتظر یک شاهکار نمایشی بودم. اما اگر واقعاً این چهره ‌ها در شکل‌ گیری چنین اثری نقش داشته‌ اند، فاتحه ی تأتر ایران جان را باید خواند!

۳- گرمای شدید و وضعیت نامناسب تهویه‌ ی سالن ( شماره ۲ ) تماشاخانه ی لبخند، تجربه‌ ی تماشای نمایش ها را به‌ شدت مختل کرده و متأسفانه نشانی از پیگیری یا رسیدگی از سوی مسئولان مجموعه نیز دیده نمی‌شود.
سلام و احترام

۱. در کل به نظرم با نمایش قابل قبولی مواجه هستیم که ارزش تماشا دارد، البته مخاطب خاص خودش را هم دارد و به نظرم برای همه افراد ... دیدن ادامه ›› قابل‌توصیه نیست (سه ستاره).

۲. متن نمایش، چندلایه است و به موضوعات انسانی قابل‌توجهی می‌پردازد، مثل روابط یک خانواده، پذیرش نقص‌ اعضای آن، گسستگی یا پیوستگی با گروه‌های اجتماعی، گروه‌های اقلیت در اجتماع، چالش‌های فرهنگی ناشنوایان و موضوع صدا در زندگی انسان.
البته این موضوع، در بخش‌هایی از نمایش به ضرر آن تمام می‌شود. از یک سو کثرت موضوعات، امکان پرداخت عمیق را سلب می‌کند و از سوی دیگر بعضی از آن‌ها در به صحنه بردن امکان پرداخت نمایشی ندارند.

۳. اجرا کارگردانیِ جسور و فکرشده‌ای دارد. در جاهایی ایده‌های اجرایی‌اش در کار نشسته است و در جاهایی ریسک کرده و جواب نداده. البته ما در برخی بخش‌ها نمی‌دانیم که با یک ایده اجرایی برای اجرایی کردن متن در ایران مواجهیم یا یک ایده متنی که در نمایشنامه آمده است. خود این امر هم در مخاطب نوعی تعلیق و کشف ایجاد می‌کند که دست‌کم برای من ناخوشایند نبود.

۴. تلاش کارگردان در درآوردن فضای نمایشی تا حدودی موفق بوده و ما با خانواده عجیب بیلی احساس نزدیکی می‌کنیم، اما در پرداخت شخصیت‌ها و به‌ویژه روابطشان غالباً ناکام مانده است، به‌ویژه در مورد رابطه بیلی و دنیل که احتمالاً به خاطر ممیزی امکان پرداخت نداشته است. در کل می‌توان گفت که فضا را خوب درآورده، اما روابط شخصیت‌ها ها را نه‌چندان.

۵. ایده دکور (توری منتهی به اتاق پذیرایی) نیز یادآور مفهوم صدا و پرده گوش است و رنگ قرمز نیز سعی کرده اندکی التهاب فضا را منعکس کند. بازی‌ها نیز روان و خوب است. باقری، نقش پدرِ دیکتاتورمآب را شیرین بازی کرده، فاضلی اجرای باورپذیری دارد و طاری نیز فراتر از انتظار ظاهر شد. اما به نظرم تلاش‌های پیران به دلایل فرامتنی به ثمر ننشسته است.

۶. دو سوم آغازین اجرا، مشکل تکثر موضوع دارد و یک سوم پایانی مشکل ریتم که بخش عمده آن به متن برمی‌گردد، البته این‌که‌ برخی از ایده‌های کارگردانی نیز به ثمر ننشسته، در این ناکامی دخیل بوده است‌.

خدا قوت به گروه محترم نمایش
قسمت اول سریال جدید بهرنگ توفیقی چیزی ک به مخاطب تحویل می‌ده، بیشتر از اینکه یک داستان قوی یا یک نقد اجتماعی باشه، فقط یک شوک خام و بدون فکره. ... دیدن ادامه ›› داستان پسر پولداری ک خونه رو تبدیل به قمارخونه می‌کنه و در نهایت، جایزه ی قمار، درخواست تعرض به یک دختر خدمتکاره، واقعاً جای دفاع نداره.

همه‌چیز انگار فقط برای این طراحی شده ک بیننده رو بهت‌زده کنه. بدون زمینه‌سازی درست، بدون شخصیت‌پردازی عمیق، و بدتر از همه، بدون هیچ نوع نگاه مسئولانه نسبت به یکی از جدی‌ترین آسیب‌های اجتماعی. یعنی چی؟ یعنی قراره تجاوز تبدیل به ابزار روایت بشه؟ صرفاً یک گره دراماتیک برای پیش‌بردن داستان؟

مسئله فقط جسور بودن سوژه نیست. مسئله اینه ک سریال به طرز خطرناکی بی‌پروا و بی‌مسئولیت با این موضوع برخورد می‌کنه. نه نشانی از نقد واقعی به طبقه‌گرایی یا فساد اخلاقی دیده می‌شه، نه تلاشی برای واکاوی روانی اتفاق. فقط یک تصویر صریح، خشن، و زرد از یک اتفاقی ک توی دنیای واقعی، زندگی‌ها رو ویران می‌کنه.

توقع از توفیقی بیشتر از این‌ها بود. کسی که قبلاً نشون داده بلده فضای ملتهب رو هدایت کنه، این بار انگار فقط خواسته همه‌چیز رو دراماتیک کنه، به هر قیمتی. حتی اگر اون قیمت، استفاده‌ی بی‌هدف از یک مسئله انسانی باشه. مخاطب توی این قسمت، نه فکر می‌کنه، نه چیزی یاد می‌گیره، فقط شوکه می‌شه
و واقعاً این نمی‌تونه تعریف یک سریال جدی یا اجتماعی باشه.

بازی‌ها بد نبودن، مخصوصاً بازیگر نقش دختر ک تونست ترس و سردرگمی رو خوب نشون بده. اما وقتی فیلمنامه این‌قدر سطحی با موضوعش برخورد می‌کنه، حتی بازی خوب هم نمی‌تونه سریال رو نجات بده.

در نهایت، این قسمت اول بیشتر از اینکه شروع یک سریال قوی باشه، شبیه تیزر یه محتوای زرد و جنجالیه. اگه قراره داستان با همین رویکرد جلو بره، این سریال چیزی به مخاطب اضافه نمی‌کنه🕊️
دیشب قسمت اولش رو از یه کانالی دیدم!!
برگ های پاییزی..! من فکر میکردم این سریال تولید چند سال پیشه..!
۴ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در ادامه‌ی مواجهه‌ی نخست با نمایش بر زمین می‌زندش (اینجا: https://www.tiwall.com/wall/post/423894 )، که در آن بیشتر به ساختار کلی، تمهیدات اجرامحور، ... دیدن ادامه ›› و لایه‌های فلسفی پست‌مدرنیستی و این قبیل چیزها پرداختم، این بار قصد دارم پس از مشاهده‌ی دوباره‌ی اثر و بازخوانی دقیق متن کامل اثر، به بررسی برخی موارد تکمیلی بپردازم.
نمایش بر زمین می‌زندش بر بستر زبانی بنا شده که همزمان سه کارکرد عمده دارد: خطابه‌ی فلسفی، گفت‌وگوی روزمره و منولوگ درون‌بدنی. علی شمس با تسلطی نادر، زبان را از کارکرد خالص ارتباطی خارج می‌کند و آن را بدل به دستگاه ادراکی بدن می‌سازد (بحث اجراپذیری تمام اجزا که دغدغه‌ی اصلی اثر بوده و پیش‌تر اشاره کردیم). به‌ویژه در شخصیت اصلی، گفتار همواره در امتداد فعل بدنی یا دستگاه گوارش قرار دارد. این کاراکتر نه فقط با دیگران، بلکه با معده‌اش، میز و گاو سلاخی‌شده‌ی روی آن، زهدان و حتی با غذای سوخته‌اش وارد دیالوگ می‌شود. این زبان‌ورزی‌ای، از سنت تئاتر به آن شکل عرفی که چشممان عادت کرده فراتر می‌رود و وارد قلمرو تئاتر ارگانیک می‌شود. اینجاست که جمله‌ها بیش از آن که از ذهن بیایند، از جوارح تراوش می‌کنند. بدن در این نمایش، نه فقط موضوع بازنمایی، بلکه در واقع بهتر است بگوییم فاعلِ زبان‌ساز است.
اگر در درام‌های کلاسیک، ضمیر، وجدان یا روح نقطه‌ی ثقل کشمکش درونی شخصیت‌ها بوده‌اند، در این نمایش، معده چنین جایگاهی دارد. شخصیت اصلی بارها در مواجهه با موقعیت‌های اخلاقی یا فلسفی، به معده‌اش رجوع می‌کند. از او عذر می‌خواهد، با او مشورت می‌کند و گاه تسلیم فشار او می‌شود. در سطوح زیرین متن، معده نه فقط ارگان زیستی، بلکه تمثیلی از میل و گناه حتی هستی است. این موضوع بازتابی از فلسفه‌ی شوپنهاوری است که میل را نیروی بنیادین جهان می‌داند و بدن را ابزار تجلی آن. در این نمایش، معده جای مرکز ثقل انسان را می‌گیرد و کل تاریخ علم و هنر و دین و اخلاق در سفر تاریخی انسان از دوران سومری‌ها که استعاره از ابتدای بشریت در دوران باستان است تا هرچه جلوتر می‌آییم، از منظر سیر شدن یا گرسنگی‌اش ارزیابی می‌شود.
نکته‌ی مهم دیگری که لازم است به آن اشاره کنم، استفاده‌ی نمایش از صحنه به‌مثابه‌ی نوعی از فضای زاینده است که البته نه به آن شکل تمثیلی که انتظار می‌رود، بلکه از آن هم جلوتر رفته و کاملاً به شکلی ساختاری این امر رخ می‌دهد. میز مرکزی، فضای اتاق و اکسسوارها، گاو معلق، اسکرین، صندلی‌ها و مایکروویو، همه‌شان در خدمت پیکره‌سازی از زهدان یا رحم یا دستگاه گوارش هستند. کارگردان کار به صورتی عامدانه اجزای صحنه را در نسبت‌های کالبدشناسانه قرار می‌دهد، به شکلی که کل صحنه بدل به مدلی بزرگ‌شده از درون بدن (از حیث سازوکار) شود. از این منظر، هر کنش روی صحنه، عملی کاملاً فیزیولوژیک است: فرآورش، لقاح، انتظار، هضم و...
علاوه بر حساسیت‌های دقیق میزانسن، موقعیت بازیگران و حتی زاویه‌ی نگاه آن‌ها نسبت به اشیا، نکته‌ای که بیش از این‌ها به چشم می‌آید، شکل‌گیری بدن‌ها در نسبت با فضاهای غیرمتحرک است. در صحنه‌هایی که بازیگر باید بدون تکیه به جاذبه، روی صحنه‌ی چرخان و وارونه بایستد یا بازی کند، اجرای متن تنها با بدن‌هایی ممکن می‌شود که نه‌فقط آموزش‌دیده، بلکه درکی کاملاً درونی از معماری فضا دارند. اجرای چنین متنی، تنها با تسلط مطلق بازیگران بر بداهه‌ی بدنی ممکن شده است، نه صرفاً با حفظ دیالوگ یا پیروی از کارگردانی.
در متن قبلی تأکید داشتم که بر زمین می‌زندش مصداقی اصیل و البته سرکش تئاتر پست‌مدرن است، حالا می‌توانم محافظه‌کاری در استفاده از واژگان را با بی‌پرواییِ کمی بیشتری کنار بگذارم و بگویم که این نمایش گامی فراتر رفت و آن را به‌مثابه نمونه‌ای از پساپست‌مدرنیسم اجرامحور خواند. حالا این یعنی چه؟ جریان پساپست‌مدرنیسم از پست‌مدرنیسم عبور کرده و به‌جای بازی با نشانه‌ها، به تجربه‌ی واقعی و زیستی و بدنی توجه دارد و مخاطب را درگیرِ بودن می‌کند و نه فقط درگیر برخی رمزگشایی‌های صرف و حس ارضا شدنی ساختگی (گفتم شاید مناسب نباشد اورگاسم فیک را بگویم. درست ایرانیزه کردم؟!) از این رمزگشایی‌ها. علی شمس در این اثر، علاوه بر این که نشانه‌ها را می‌شکند یا روایت را فرو می‌ریزد، بدن را به منبع تولید معنا بدل می‌کند و زبان را به درون بدن بازمی‌گرداند. بدن بازیگر در تعامل با شیء، بیش از آن که در خدمت متن باشد، بلکه در مکالمه با اشیاست. مثلاً بدن خیری‌خواه با میز، با گاو، با دیوار، با جاذبه وارد گفت‌وگو می‌شود. اجرا در مرکز معناست، نه دیالوگ یا روایت. معده خود کاراکتر است و نه استعاره. نمایش در این وضعیت پساپست‌مدرنیسم اجرامحور، یک تئاتر پساگفتمانی‌ست. اینجا دیگر سخن گفتن، امتداد عقلانیت نیست، بلکه عملکرد فیزیکی یک بدن در زیست‌جهانی ناکجایی‌ست.
نمایش بر زمین می‌زندش در متن خود هم بیش از آن‌که صرفاً وسیله‌ای برای اجرای صحنه‌ای باشد، بیانیه‌ای فلسفی-زیستی در باب انسان معاصر است. انسانی که از ساحت اخلاق، منطق و ایدئولوژی عبور کرده و حالا که دورهایش را زده، دیگر تنها با معده‌اش گفت‌وگو می‌کند. در این اثر، زبان جسم‌مند شده، بدن سخنگو شده و تاریخ به درون اندام گوارش عقب‌نشینی کرده است. علی شمس از خلال جزئیات، سامانه‌ای جهان‌ساز آفریده است. جهانی که در آن، بازیگر و صحنه و زبان و مخاطب همگی در دستگاه هضم معنا قرار دارند.

حسین جان دمه در سالن نقد شما و امیرحسین خان رو دوباره خوندم و رفتم داخل ......جات خالی خیلی لذتو بردم بی نظیر بود دمتون گرم واقعا ، الان که پلورم دارم برمیگردم همینطور داره مرور میشه توو مغزم صحنه ها.....
سینا دهقان
حسین جان دمه در سالن نقد شما و امیرحسین خان رو دوباره خوندم و رفتم داخل ......جات خالی خیلی لذتو بردم بی نظیر بود دمتون گرم واقعا ، الان که پلورم دارم برمیگردم همینطور داره مرور میشه توو مغزم ...
خوشحالم که این حس خوب رو تجربه کردی سیناجان.
نظر لطفته❤️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امتیاز نمایش ( هم این / هم آن ) از نگاه تاترینا : ۶/۳۳
( ملاک امتیازدهی : از ۱ تا ۱۰ )
…………………………………………….……………..
متن نمایش ( نمایشنامه ) ... دیدن ادامه ›› : ۶
کارگردانی : ۶
بازیگری : ۸
طراحی صحنه ( دکور ) : ۶
طراحی نور : ۶
طراحی صدا و موسیقی : ۵
طراحی لباس و گریم : ۷
تأثیرگذاری کلی نمایش : ۵
ارزش توصیه به دیگران : ۸
…………………………………………….……………..
کیفیت سالن اجرای نمایش : ۷
…………………………………………………….……..
روایت تاترینا از نمایش ( هم این / هم آن ) :

نمایش ( هم این / هم آن ) با ساختاری ساده و دلنشین، به قلب یکی از جدی ‌ترین واقعیت ‌های امروز هنر می‌زند…
تقابل میان نسل ‌ها، میان سبک ‌ها، و میان جایگاه ‌های حقیقی و جعلی در عرصه ‌ی هنر.

دو کاراکتر محوری نمایش، با پوشش، منش، و سبک زندگی کاملاً متفاوت، بستری از تضاد ‌های طبقاتی، فرهنگی و نسلی را رقم می‌ زنند. ( از فنجان ساده ‌ی چای یکی تا ماگ لوکس (Stanley) نوشیدنی دیگری، از سادگی و بی ‌آلایشی تا تجمل و خودنمایی ) همه چیز در خدمت ساختار این تقابل است؛ تقابلی که دقیق و هوشمندانه طراحی شده است.

آن‌ سوی این تضاد ‌های بصری، نمایش به رنج خاموشِ هنرمندان تأتر می‌ پردازد، فاصله ‌ی فزاینده ‌ی میان هنرمندان جدی، حرفه ای و باسابقه ‌ی تأتر با چهره ‌هایی که بدون پشتوانه ‌ی هنری، تنها به واسطه ‌ی شهرت رسانه ‌ای و صنعت سرگرمی به جایگاه ‌هایی رسیده‌ اند که شایسته اش نیستند. آنگاه که این سوپراستارهای سطحی، وارد صحنه ‌ی تأتر می‌ شوند، ناتوانی ‌شان به ‌وضوح عیان می‌ شود و همین تضاد، بخش بزرگی از بار جذابیت این اجرا را می‌ سازد.

و در نهایت، آن ‌چه نمایش را از نقدی تلخ به روایتی متعادل و سازنده تبدیل می‌ کند، نتیجه ‌گیری عادلانه ‌ی آن است؛ و درست مطابق با نامش، نمایش به این درک می‌ رسد که جامعه، هم به ( این ) نیاز دارد و هم به ( آن )، هم به تجربه و پختگی نسل قدیمی و زبردست، و هم به طراوت و استعداد نسل جوان. اجرای زیبای ( رقص قو ) توسط بازیگر جوان در پایان نمایش، نه فقط یک لحظه ‌ی زیباشناسانه، بلکه بیانیه ‌ای تصویری بود از ضرورت همین همزیستی…

( هم این / هم آن ) نمایشی است که می‌ اندیشد و به تماشاگر نیز فرصت اندیشیدن می‌ دهد؛ نمایشی درباره ‌ی خود تأتر، درباره ‌ی هنرمند، و درباره ‌ی هنری که اگر می‌خواهد زنده بماند، باید هم حافظ گذشته باشد و هم پذیرای آینده.

پینوشت:

یکی از نکات آزاردهنده ‌ی این اجرا، سکوی گردان صحنه بود؛ دایره ‌ای که به ‌درستی طراحی یا روغن ‌کاری نشده بود و صدای ناهنجار آن در هنگام چرخش، در لحظاتی که دو پرسوناژ اصلی بر روی آن قرار می‌گرفتند، تمرکز مخاطب را بر هم میزد. این صدای ناخوشایند، ضربه ‌ای ناخواسته به کیفیت کلی اجرا وارد می‌ کرد. بدون تردید، لازم است در اجراهای بعدی این مسئله ‌ی فنی برطرف شود تا کیفیت صحنه با کیفیت اجرا هم ‌تراز باشد.
"بر زمین می زندش" تثلیث نامیمون مرگ و زندگی و زمانست جهت ژنوم میمونیسم
ارتزاق زندگی از مرگ و مرگ را محمل تولد وزایش کردن
علاج درد ... دیدن ادامه ›› مرگ با هاضمه ضعیف فهم
دریافت دُز روزانه سیب و گندم برای صاحبِ صدای بهشتی دیپورت شده از آن
یک پیک آب جو باستانی با خدایگان سر از تخم جهل درآورده
یک ظرف گوه خوری علمی ، بلانسبت جمع، با گالیله
مسئلت فوز و نجاح و خلاصی با ذکر "یوتوبَنا" و استفسار
اقرار صوفی متریالیسم عاشق زندگیست به الصاق روح و تن
انداختن تاس قضا و قدر وسط اتوبوس سواری دَوّار با عزائیل
تبلیغ چتر جبر ایکیاست جهت بقــــــــــا تا به ابد

پ ن :
کباب گوشت تیرکس بازی گوگل کروم ، مستقر در حاشیه دَهر ، چه مزه ایست :)
کیف کردم از خوندن نظر(ها)تون.
قلمتون مانا
۳ روز پیش، دوشنبه
امید فردوسی زاده
کیف کردم از خوندن نظر(ها)تون. قلمتون مانا
سپاس از بذل التفات و عطوفتتان
۲ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و خسته نباشید.
آثار مهدی ملکی همیشه شیرینی و طنز خاص خود را دارد، او در زمینه نمایش ایرانی یک مولف است، و اغلب آثارش در مجموعه آثار مختص ... دیدن ادامه ›› به نمایش ایرانی است. متن « آقا ذبیح» که این بار با عنوان « داستان باغ وحش که هیچ ربطی به متن آلبی ندارد» توسط خود مهدی ملکی در بوتیک هنر اجرا می رود، متنی متفاوت تر از اغلب آثار اجرا رفته اوست. متنی که بارها اجرا و نمایشنامه خوانی شده و ضمن آن که در آنها نیز اجراهای قابل قبولی به چشم می خورد ، اجرای خود مهدی ملکی جذابیتی متفاوت دارد.
متن در عین سادگی، زیر متن های فراوان دارد، و بدون غلو و بزرگنمایی، اتفاقا حرف های مهمی برای گفتن دارد. حتی انتخاب حیوانات و کاراکتر خلق شده برای آنها، ضمن تدایی داستانهایی نوستالژیک درباره این حیوانات، نکات مهم و ریزبینانه ای در خود جای داده است. جغد که در افسانه ها نشان ذکاوت و دانایی است فراموشی گرفته، و کفتار که در اذهان عمومی موجودی پلید و لاشه خوار است ، در اینجا یک دزد بامعرفت است که دستی هم در کار خیر داردو.... این پارادوکس های جذاب در طول متن جاری است و من حیث المجموع توسط اغلب بازیگران به درستی اجرا شده است. بازی ها خوبند ، بعضی ها مسلط تر که خوب سبقه و حضور صحنه ای دخیل در این موضوع است.
اما چند نکته
کاش سالن مناسبتری برای این اجرا در نظر گرفته می شد، تا با طراحی نور و فضاسازی مناسبتر، اتفاقات جذاب صحنه بهتر دیده شوند، طراحی صحنه مینیمال و اندازه بود، اما می توانست شکیل تر و ترو تمیز تر باشد که جلوه چشم نوازتری ارائه دهد. در طراحی لباس و گریم هم اگر اندکی حرفه ای تر برخورد می شد مسلما رنگ و جلای کار جذاب تر بود، چون در یک چنین آثاری نور ، صحنه و لباس و گریم بشدت می تواند بر عمق اثر بیافزاید، البته انتخاب چهره بدون گریم با ظاهر آدمیزاد وتیپ حیوانات اتفاقا جذاب و باور پذیر و همذات برانگیزانه بود، اما یکدست بودن گریم ها و شخصیت پردازی در مورد آنها می توانست شمایل بهتری به کار ببخشد.
.
در مجموع با یک کمدی ترازدی، یا بهتر بگویم گروتسک جذاب مواجهیم که ضمن متفاوت بودن با آثار کمدی جاری در بدنه تئاتر، بدون اینکه از شوخی های جنسی یا حرکات سخیف و الفاظ دم دستی استفاده کند، لحظات شادی بخش و دلنشینی برای مخاطب می آفریند.
.
بنابراین تماشای این اثر جذاب را از دست ندهید.
دم همه شما گرم