در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | حسین چیانی درباره نمایش بر زمین می‌زَنَدَش: در ادامه‌ی مواجهه‌ی نخست با نمایش بر زمین می‌زندش (اینجا: https://www.
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:00:02
در ادامه‌ی مواجهه‌ی نخست با نمایش بر زمین می‌زندش (اینجا: https://www.tiwall.com/wall/post/423894 )، که در آن بیشتر به ساختار کلی، تمهیدات اجرامحور، ... دیدن ادامه ›› و لایه‌های فلسفی پست‌مدرنیستی و این قبیل چیزها پرداختم، این بار قصد دارم پس از مشاهده‌ی دوباره‌ی اثر و بازخوانی دقیق متن کامل اثر، به بررسی برخی موارد تکمیلی بپردازم.
نمایش بر زمین می‌زندش بر بستر زبانی بنا شده که همزمان سه کارکرد عمده دارد: خطابه‌ی فلسفی، گفت‌وگوی روزمره و منولوگ درون‌بدنی. علی شمس با تسلطی نادر، زبان را از کارکرد خالص ارتباطی خارج می‌کند و آن را بدل به دستگاه ادراکی بدن می‌سازد (بحث اجراپذیری تمام اجزا که دغدغه‌ی اصلی اثر بوده و پیش‌تر اشاره کردیم). به‌ویژه در شخصیت اصلی، گفتار همواره در امتداد فعل بدنی یا دستگاه گوارش قرار دارد. این کاراکتر نه فقط با دیگران، بلکه با معده‌اش، میز و گاو سلاخی‌شده‌ی روی آن، زهدان و حتی با غذای سوخته‌اش وارد دیالوگ می‌شود. این زبان‌ورزی‌ای، از سنت تئاتر به آن شکل عرفی که چشممان عادت کرده فراتر می‌رود و وارد قلمرو تئاتر ارگانیک می‌شود. اینجاست که جمله‌ها بیش از آن که از ذهن بیایند، از جوارح تراوش می‌کنند. بدن در این نمایش، نه فقط موضوع بازنمایی، بلکه در واقع بهتر است بگوییم فاعلِ زبان‌ساز است.
اگر در درام‌های کلاسیک، ضمیر، وجدان یا روح نقطه‌ی ثقل کشمکش درونی شخصیت‌ها بوده‌اند، در این نمایش، معده چنین جایگاهی دارد. شخصیت اصلی بارها در مواجهه با موقعیت‌های اخلاقی یا فلسفی، به معده‌اش رجوع می‌کند. از او عذر می‌خواهد، با او مشورت می‌کند و گاه تسلیم فشار او می‌شود. در سطوح زیرین متن، معده نه فقط ارگان زیستی، بلکه تمثیلی از میل و گناه حتی هستی است. این موضوع بازتابی از فلسفه‌ی شوپنهاوری است که میل را نیروی بنیادین جهان می‌داند و بدن را ابزار تجلی آن. در این نمایش، معده جای مرکز ثقل انسان را می‌گیرد و کل تاریخ علم و هنر و دین و اخلاق در سفر تاریخی انسان از دوران سومری‌ها که استعاره از ابتدای بشریت در دوران باستان است تا هرچه جلوتر می‌آییم، از منظر سیر شدن یا گرسنگی‌اش ارزیابی می‌شود.
نکته‌ی مهم دیگری که لازم است به آن اشاره کنم، استفاده‌ی نمایش از صحنه به‌مثابه‌ی نوعی از فضای زاینده است که البته نه به آن شکل تمثیلی که انتظار می‌رود، بلکه از آن هم جلوتر رفته و کاملاً به شکلی ساختاری این امر رخ می‌دهد. میز مرکزی، فضای اتاق و اکسسوارها، گاو معلق، اسکرین، صندلی‌ها و مایکروویو، همه‌شان در خدمت پیکره‌سازی از زهدان یا رحم یا دستگاه گوارش هستند. کارگردان کار به صورتی عامدانه اجزای صحنه را در نسبت‌های کالبدشناسانه قرار می‌دهد، به شکلی که کل صحنه بدل به مدلی بزرگ‌شده از درون بدن (از حیث سازوکار) شود. از این منظر، هر کنش روی صحنه، عملی کاملاً فیزیولوژیک است: فرآورش، لقاح، انتظار، هضم و...
علاوه بر حساسیت‌های دقیق میزانسن، موقعیت بازیگران و حتی زاویه‌ی نگاه آن‌ها نسبت به اشیا، نکته‌ای که بیش از این‌ها به چشم می‌آید، شکل‌گیری بدن‌ها در نسبت با فضاهای غیرمتحرک است. در صحنه‌هایی که بازیگر باید بدون تکیه به جاذبه، روی صحنه‌ی چرخان و وارونه بایستد یا بازی کند، اجرای متن تنها با بدن‌هایی ممکن می‌شود که نه‌فقط آموزش‌دیده، بلکه درکی کاملاً درونی از معماری فضا دارند. اجرای چنین متنی، تنها با تسلط مطلق بازیگران بر بداهه‌ی بدنی ممکن شده است، نه صرفاً با حفظ دیالوگ یا پیروی از کارگردانی.
در متن قبلی تأکید داشتم که بر زمین می‌زندش مصداقی اصیل و البته سرکش تئاتر پست‌مدرن است، حالا می‌توانم محافظه‌کاری در استفاده از واژگان را با بی‌پرواییِ کمی بیشتری کنار بگذارم و بگویم که این نمایش گامی فراتر رفت و آن را به‌مثابه نمونه‌ای از پساپست‌مدرنیسم اجرامحور خواند. حالا این یعنی چه؟ جریان پساپست‌مدرنیسم از پست‌مدرنیسم عبور کرده و به‌جای بازی با نشانه‌ها، به تجربه‌ی واقعی و زیستی و بدنی توجه دارد و مخاطب را درگیرِ بودن می‌کند و نه فقط درگیر برخی رمزگشایی‌های صرف و حس ارضا شدنی ساختگی (گفتم شاید مناسب نباشد اورگاسم فیک را بگویم. درست ایرانیزه کردم؟!) از این رمزگشایی‌ها. علی شمس در این اثر، علاوه بر این که نشانه‌ها را می‌شکند یا روایت را فرو می‌ریزد، بدن را به منبع تولید معنا بدل می‌کند و زبان را به درون بدن بازمی‌گرداند. بدن بازیگر در تعامل با شیء، بیش از آن که در خدمت متن باشد، بلکه در مکالمه با اشیاست. مثلاً بدن خیری‌خواه با میز، با گاو، با دیوار، با جاذبه وارد گفت‌وگو می‌شود. اجرا در مرکز معناست، نه دیالوگ یا روایت. معده خود کاراکتر است و نه استعاره. نمایش در این وضعیت پساپست‌مدرنیسم اجرامحور، یک تئاتر پساگفتمانی‌ست. اینجا دیگر سخن گفتن، امتداد عقلانیت نیست، بلکه عملکرد فیزیکی یک بدن در زیست‌جهانی ناکجایی‌ست.
نمایش بر زمین می‌زندش در متن خود هم بیش از آن‌که صرفاً وسیله‌ای برای اجرای صحنه‌ای باشد، بیانیه‌ای فلسفی-زیستی در باب انسان معاصر است. انسانی که از ساحت اخلاق، منطق و ایدئولوژی عبور کرده و حالا که دورهایش را زده، دیگر تنها با معده‌اش گفت‌وگو می‌کند. در این اثر، زبان جسم‌مند شده، بدن سخنگو شده و تاریخ به درون اندام گوارش عقب‌نشینی کرده است. علی شمس از خلال جزئیات، سامانه‌ای جهان‌ساز آفریده است. جهانی که در آن، بازیگر و صحنه و زبان و مخاطب همگی در دستگاه هضم معنا قرار دارند.

حسین جان دمه در سالن نقد شما و امیرحسین خان رو دوباره خوندم و رفتم داخل ......جات خالی خیلی لذتو بردم بی نظیر بود دمتون گرم واقعا ، الان که پلورم دارم برمیگردم همینطور داره مرور میشه توو مغزم صحنه ها.....
سینا دهقان
حسین جان دمه در سالن نقد شما و امیرحسین خان رو دوباره خوندم و رفتم داخل ......جات خالی خیلی لذتو بردم بی نظیر بود دمتون گرم واقعا ، الان که پلورم دارم برمیگردم همینطور داره مرور میشه توو مغزم ...
خوشحالم که این حس خوب رو تجربه کردی سیناجان.
نظر لطفته❤️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید