در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حسین چیانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:52:23
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایشی که بر اساس نمایشنامه «قول» اثر فردریش دورنمات به صحنه آمده بود، با وجود تکیه بر متنی پرکشش و ساختاری دراماتیک، در اجرای صحنه‌ای خود از تعادل میان فرم و محتوا بازمانده است. نمایشنامه «قول»، که از جمله آثار پرتعلیق دورنمات محسوب می‌شود و درون‌مایه‌ای تلخ و اخلاقی دارد، به شیوه‌ای جنایی-فلسفی به مفهوم عدالت، وسواس حقیقت‌جویی و قربانی‌شدن انسان‌ها در راه آرمان‌های انتزاعی می‌پردازد. اما آنچه در اجرای این نمایش رخ داد، بیشتر نمایانگر فاصله‌ای چشمگیر میان پتانسیل متن و کیفیت اجرایی آن بود.
نخستین و شاید اساسی‌ترین ضعف اجرا، در شخصیت‌پردازی و اقناع‌پذیری رفتار قهرمان داستان، یعنی پلیس ماتئی نمود پیدا می‌کند. در نسخه نمایشی، تماشاگر با روندی باورپذیر مواجه نمی‌شود که بر اساس آن، درک کند چرا این افسر پلیس تا این اندازه از چهارچوب وظایف اداری خود عبور کرده و شخصاً درگیر پرونده‌ای می‌شود که ظاهراً بسته شده است. انتظار می‌رفت که تعهد اخلاقی ماتئی و تضاد درونی‌اش با منطق سرد دستگاه قضایی، به‌گونه‌ای عمیق و تأثیرگذار ترسیم شود؛ اما در اجرای پیش‌رو، نه بازی بازیگر و نه میزانسن و فضاسازی، قادر نیستند این انگیزه درونی را به تماشاگر منتقل کنند. این مسئله موجب می‌شود انگیزه‌های شخصیت اصلی به جای آن‌که نیروی پیشران داستان باشند، به شکلی سطحی و خنثی جلوه کنند.
از سوی دیگر، عملکرد بازیگران در این اجرا، در سطحی نازل از بیان و بدن متوقف مانده بود. عدم بروز واکنش‌های درونی، اجرای خشک و مکانیکی دیالوگ‌ها، و ناتوانی در القای حس، باعث شد که خطوط احساسی متن – خصوصاً در لحظات اوج تنش یا مواجهه‌های اخلاقی – به تماشاچی منتقل نشود. در این میان، استفاده از موسیقی‌هایی با فضای کلاسیک یا احساسی، نه‌تنها یاری‌گر نمایش نشد، بلکه گاه به ابزاری بیرونی بدل شد که از فضای درونی اجرا فراتر می‌رفت و وحدت حس و تصویر را در هم می‌شکست. در مواردی، این موسیقی‌ها نه تنها فضاسازی نمی‌کردند، بلکه از کنترل اجرا خارج می‌شدند و به عنصری مزاحم بدل می‌گشتند.
نکته‌ای دیگر که ... دیدن ادامه ›› نمی‌توان از آن گذشت، وضعیت نمایش در نسبت با هویت رویدادی است که در آن شرکت کرده بود. نمایشی که در قالب یک رویداد عروسکی ارائه می‌شود، ناگزیر باید از عروسک به‌مثابه ابزار بیانی اصلی بهره ببرد. اما در این اجرا، حضور عروسک‌ها صرفاً تزئینی و حاشیه‌ای بود و کارگردان نه در سطح روایت و نه در سطح فرم اجرایی، وابستگی‌ای به این عنصر نداشت. حذف کامل عروسک‌ها، خللی در روند اجرا ایجاد نمی‌کرد و این، تناقضی بنیادین است با تعریفی که از «تئاتر عروسکی» انتظار می‌رود. نمایش، عملاً در دوگانگی فرم و هویت، دچار نوعی سردرگمی شده بود.
با این حال، باید اذعان کرد که از منظر طراحی صحنه، دقت و سلیقه قابل قبولی در اجرا به چشم می‌خورد. طراحی صحنه توانسته بود فضای بسته و تنش‌زای یک روایت پلیسی را بازآفرینی کند و از حیث ترکیب بصری و چینش عناصر، انسجامی نسبی بر نمایش حاکم بود. همچنین، ساختار کلی روایت و دکوپاژ صحنه‌ها از الگوی درست دراماتیک پیروی می‌کرد؛ نقاط اوج، گره‌افکنی و تعلیق در جای خود قرار داشتند و ضرباهنگ روایت به‌خوبی طراحی شده بود، هرچند که به دلیل ضعف‌های پیش‌گفته، این عناصر در اجرا به فعلیت نرسیده بودند.
در مجموع، این اجرا از نمایشنامه «قول»، با وجود برخورداری از متنی قوی و ساختارمند، در سطح اجرایی دچار کاستی‌هایی اساسی است. شخصیت‌پردازی سطحی، بازی‌های بدون حس، استفاده نادرست از موسیقی، و غیبت معنایی عنصر عروسک در متنی که برای جشنواره‌ای عروسکی آماده شده، همه‌وهمه باعث شده‌اند که نمایش از پتانسیل‌های دراماتیک خود بازبماند. شاید بازنگری در نحوه‌ی مواجهه با متن دورنمات، استفاده‌ی خلاقانه‌تر از امکانات عروسکی، و هدایت دقیق‌تر بازیگران، بتواند اجرای آینده این اثر را به تجربه‌ای تأثیرگذارتر بدل کند.
من جای دیگه‌ای دیده بودم این اجرا رو و خلاقیتهای ساختن اکسسوارهارو دوست داشتم.
برای اون مکان و تعریفی که داشت انتظاراتو براورده کرده بود ولی موافقم که برای جشنواره نمایش عروسکی، احتمالا گزینه مناسبی نباشه. چون همونطور که گفتی اونا نمک فلفل کارند نه پایه و اصل نمایش
۱۶ ساعت پیش
سیدمهدی
من جای دیگه‌ای دیده بودم این اجرا رو و خلاقیتهای ساختن اکسسوارهارو دوست داشتم. برای اون مکان و تعریفی که داشت انتظاراتو براورده کرده بود ولی موافقم که برای جشنواره نمایش عروسکی، احتمالا گزینه ...
بله متن جوریه که در اجرا می‌شه خلاقیت‌های خوبی به خرج داد که متاسفانه در این اجرا چندان محقق نشده بود.
۱۶ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «زندانی در دانمارک» به نویسندگی و کارگردانی محمد مساوات، با استفاده از مونولوگ‌های درونی، به کاوش در ذهنیت شخصیت اصلی می‌پردازد. این ساختار روایی، به مخاطب امکان می‌دهد تا به‌طور مستقیم با افکار و احساسات شخصیت مواجه شود.
عنوان نمایش، «زندانی در دانمارک»، اشاره‌ای به فضای هملت‌وار دارد؛ با این حال، نمایش فراتر از بازآفرینی داستان هملت می‌رود و به بررسی مفاهیم اسطوره‌ای مانند سرنوشت، گناه و رستگاری می‌پردازد. استفاده از نمادهایی مانند تابوت و زندان، به خلق فضایی استعاری کمک می‌کند که در آن، شخصیت اصلی با مفاهیم مرگ و آزادی درگیر است.
نمایش زندانی در دانمارک، مواجهه‌ای معاصر، ذهنی و پست‌دراماتیک با میراث سترگ «هملت» شکسپیر است. اگر در متن شکسپیری با شخصیتی چندپاره، پرتنش و پیچیده مواجهیم که در میدانِ کنش و تعلیق‌های اخلاقی و سیاسی به پیش می‌رود، در هملت مساوات، این کنش بیرونی به درون رانده شده و در قالب گفتاری طولانی، مجزا از صحنهٔ تعامل، بدل می‌گردد به مونولوگی بی‌واسطه که به‌جای درگیرشدن با دیگری، در خلوتی گورمانند نوسان می‌کند. حاصل، هملتی‌ست که از درام فاصله گرفته و به مونوگرافی ذهنی بدل شده است. هملت شکسپیر در دل یک درام علت‌ومعلولی و کلاسیک به پیش می‌رود؛ روایتی که از آغاز تا پایان، با کنش و ضدکنش‌ها غنا می‌یابد. در حالی که در زندانی در دانمارک، ما با ساختاری اپیزودیک، تکه‌تکه و بدون پیش‌روی روایی مواجهیم. روایت مساوات، خطی نیست، بلکه درجا می‌زند، می‌چرخد، تجزیه می‌شود و درون خود فرومی‌ریزد. اگر هملت شکسپیر، تبلور بحران انسان رنسانسی در مواجهه با قدرت، اخلاق و مرگ است، هملت مساوات بیشتر شبحی ذهنی‌ست؛ راویِ متنی شخصی و ذهنی، که از دل تنهایی خویش با مرگ، واژه و خاطره گفت‌وگو می‌کند. از این رو، هملت مساوات نه بازخوانی، بلکه بازتابی سوبژکتیو است؛ انزوا و فقدانِ فردی، نه دغدغهٔ هستی‌شناختی عام. این تقابل بنیادین، یکی از مؤلفه‌های کلیدی در تحلیل زیبایی‌شناسی این اثر به‌شمار می‌رود.
در یکی از مهم‌ترین ... دیدن ادامه ›› سطوح سبکیِ نمایش «زندانی در دانمارک»، می‌توان به تلاش آگاهانه و پررنگ مساوات برای تلفیق متن با زبان آرکائیک اشاره کرد؛ زبانی که با بهره‌گیری از واژگان و ساختارهایی کهن، می‌کوشد فضای متافیزیکی و اسطوره‌ای اثر را تقویت کند و در عین حال، نوعی فاصله‌گذاری زیباشناختی میان جهان اثر و جهان معاصر برقرار سازد. با این حال، آنچه در اجرا حاصل شده است نه بازآفرینی موفقی از زبان فاخر یا کهن‌الگویی، بلکه انباشت واژگان سنگین و ساختارهای نحوی پیچیده‌ای است که بیشتر از آن‌که در خدمت معنا و روایت باشند، بر سطح کلمات باقی مانده‌اند.
این پیچیدگی زبانی، که در ابتدا شاید مخاطب را به یاد زبان‌ دراماتیک هملت یا خطابه‌های تراژیک یونانی بیندازد، در واقع نه در جهت تعمیق روایت، که در راستای ایجاد هاله‌ای از ابهام و اقتدار کاذب به کار گرفته شده است؛ نوعی «بزک زبانی» که به جای برساختن طبقات معنایی دراماتیک، صرفاً در پی مرعوب‌سازی مخاطب و ایجاد فاصله با اوست. به‌بیان‌دیگر، متن با همه ادعای ارجاع به سنت‌های نمایشی کهن و آغشته‌بودن به زبان مردگان، کمتر از آن‌که کارکردی در روایت «هملتی از گور» داشته باشد، به بازی‌های نسبتاً سطحی با واژگان و جملات محدود شده است؛ بازی‌هایی که نه نوآورانه‌اند و نه پیش‌برنده، بلکه بیشتر در لایه‌ای از پیچیدگی مصنوعی و واژه‌پردازی‌های پرطمطراق بقچه‌پیچ شده‌اند.
در نتیجه، گرچه زبان اثر در ظاهر، سنگین، فاخر و آغشته به ارجاعات کلاسیک می‌نماید، اما در عمل، در تعلیق میان اقتباس و آفرینش، و میان زبانِ مردگان و زبانِ درام، معلق می‌ماند؛ بی‌آن‌که بتواند روایت را از سطح عبوس کلام به ژرفای کنش تراژیک هدایت کند.
یکی از ویژگی‌های ساختاری نمایش زندانی در دانمارک، تقسیم‌بندی آن به دوازده اپیزود با عنوان‌های تاریکی اول تا دوازدهم است؛ رویکردی که بر هم‌نشینی اپیزودیک دلالت دارد و هم‌زمان تلاشی است برای برقراری تعلیق تدریجی و پیمایش تدریجی در ذهنیتی پسامرگ‌گونه. با این حال، در غیاب هرگونه دیالوگ دراماتیک و با تکیهٔ کامل بر مونولوگ درونی، نمایش دچار بحران «تراکم بی‌تعامل» شده است؛ بدین معنا که علی‌رغم انباشت واژگان و مفاهیم، فقدان هرگونه تنش زبانی یا کنش میان‌فردی، به پژواک یکنواختی در ضرباهنگ و معنا انجامیده است.
زبان در برخی از این اپیزودها (تاریکی‌ها) نظیر تاریکی بازیگر مصنوعی یا مزرع کلمات، توانسته به سطح خوبی از تصویرسازی ذهنی و فضاسازی برسد؛ اما در اپیزودهایی چون «تاریکی» (اولین بخش)، زبان به انباشتی آشفته از تصاویر آناتومیک و استعاره‌های فیزیکی تقلیل یافته که نه تنها بار معنایی مشخصی ندارند، بلکه پیوند ارگانیکی با بستر درام نیز نمی‌یابند. این نوع از نوشتار، با وجود تلاش برای آفرینش زبانی آرکائیک و شاعرانه، در نهایت به واژگان بی‌ریشه و تصاویر بی‌مخاطب منتهی شده است.
اپیزود اوفیلیا با وجود کیفیت بالاتر زبانی و تمرکز روایی دقیق‌تر، از اختلال دیگری رنج می‌برد: پرداخت بیش از اندازه به شخصیتی فرعی. اوفیلیا در این نمایش، برخلاف نسخهٔ شکسپیری، نه نقطهٔ تعادل روایت است و نه آینهٔ تراژدی، اما از چنان تمرکزی برخوردار شده که تعادل میان اپیزودها را برهم زده است.
فضای نمایش مخاطب را به یاد اسطوره هادس می‌اندازد که از قضا نام یکی از اپیزودها یا تاریکی‌ها نیز هادس است. مفهوم هادس در اسطوره‌شناسی یونان، نه فقط نامی برای خدای مردگان، بلکه نشانه‌ای از وضعیت برزخی میان بودن و نبودن، صدا و سکوت، حافظه و فراموشی است. هادس، اقلیمی است که در آن، روان مردگان نه به رهایی می‌رسد و نه به حیات بازمی‌گردد؛ بلکه در وضعیتی ایستا، در مکانی فاقد زمان، به سکون ابدی تن می‌دهد. در این معنا، هادس صرفاً مکان نیست، بلکه وضعیت است؛ صورت‌بندی‌ای از زیستن پس از مرگ، یا مرگی که هنوز کاملاً به انجام نرسیده است. روایت، در تعلیق میان گذشته و اکنون، خاطره و فراموشی، و بالاخص میان مرگ فیزیکی و تداوم ذهنی گرفتار است. شخصیت اصلی – که به‌نوعی می‌توان او را بازماندهٔ روانی هملت دانست – نه در قلمروی زندگان سیر می‌کند، و نه در خاموشی کامل مرگ فرو رفته است. او در حدّ فاصل این دو، در فضایی سرشار از پژواک‌های دور و واژگان بی‌مخاطب، به بازگویی تجربه‌ای بی‌زمان و بی‌بدن مشغول است؛ تجربه‌ای که بیش از آن‌که روایی باشد، احضارگرانه است. جهانی که در آن، زبان جای کنش را گرفته، سکوت به مرز معنا بدل شده، و حرکت جای خود را به مکث‌های ممتد داده، همان جهان هادسی است که اسطوره به ما معرفی می‌کند: جهانی پنهان از نظر، اما پرطنین از صداهایی که شنیده نمی‌شوند. در این خوانش، «زندانی در دانمارک» را می‌توان به مثابهٔ تراژدی‌ای هادس‌گون درک کرد؛ نه تنها به خاطر مضمون مرگ و بازگشت، بلکه به‌سبب سازوکار روایی و زیبایی‌شناسی‌اش که از منطق زندگی روزمره، علیت کلاسیک و گفت‌وگوی دراماتیک فاصله می‌گیرد، و در عوض، به منطق احضار، انجماد و بازگشت تکه‌پاره‌های خاطره و زبان پناه می‌برد. این همان منطقهٔ میانی است که هادس در اسطوره، و نمایش در فرم، به آن فرا می‌خوانند.
در سطح اجرایی، یکی از انتخاب‌های مهم کارگردان، ایفای نقش اصلی توسط خود اوست؛ تصمیمی که علی‌رغم ممکن‌بودنِ توجیهاتی چون مواجهه شخصی با متن یا تاکید بر درون‌گرایی روایت، از منظر تئاتری تبعاتی منفی در پی داشته است. در غیاب تنوع اجرایی، حرکت، سکوت معنادار و تنش‌های جسمانی، اجرای نقش به تکرار صوتی‌ای یکنواخت فروکاسته است. نتیجه آن است که بازیگر نه در نقش حل می‌شود و نه با آن یگانگی می‌یابد؛ بلکه در سطحی خوانش‌گونه باقی می‌ماند و از تبدیل شدن به پیکرهٔ شخصیت ناتوان می‌ماند.
در چنین شرایطی، آن‌چه به‌عنوان «صدا» به گوش می‌رسد، نه پژواک مردگان، بلکه صدای نویسنده‌ای زنده است که در حال دکلمه‌ی اندیشه‌های خویش است. به‌همین‌سبب، واژگان در سطح باقی می‌مانند و مخاطب، به‌جای هملتی فرورفته در جنون و مرگ، با محمد مساواتی مواجه است که متنی پرطمطراق را اجرا می‌کند، نه می‌زید. شاید به‌همین‌دلیل، او خود را «اجراگر» خوانده و نه «بازیگر». در این میان، این تصمیم حتی می‌تواند نشانه‌ای از نوعی خودنمایی تفسیر شود.
در این نمایش، موسیقی نقشی کلیدی در ایجاد فضای احساسی و تعلیقی ایفا می‌کند. موسیقی حس خلأ و سکون را به‌خوبی منتقل می‌کند و فضایی برزخی و معلق را ایجاد می‌کند که با مضمون نمایش همخوانی دارد. از سوی دیگر، موسیقی، حس اضطراب و ناآرامی را القا می‌کند و با ایجاد فضایی پرتنش، به تعمیق تجربهٔ تماشاگر از جنبه‌های روانی و درونی شخصیت اصلی کمک می‌کند. انتخاب قطعات موسیقی درست، به ایجاد فضای احساسی و تعلیقی در نمایش کمک می‌کند.
از منظر اجرا، عناصر فنی چون طراحی صدا، نور، موسیقی و ویدئومپینگ خیره‌کننده در سطح بالای حرفه‌ای قرار داشتند. با این حال، این کیفیت بصری و صوتی هرگز در خدمت تجربهٔ احساسی‌ای که اثر مدعی آن است قرار نگرفت. صحنه نه تداعی‌کنندهٔ تابوت بود، نه فضای گور، نه اقامت‌گاه یک ذهن مرده؛ بلکه بیشتر به ساحت یک تریبون هنری بدل شده بود که از آن، حجم عظیمی از واژگان بی‌مخاطب روان می‌شد.

پی‌نوشت: بر خلاف تصور اولیه برخی تماشاگران، بنا بر مشاهدات و بررسی شخصی، مونولوگ نه با تکیه بر پلی‌بک‌های از پیش ضبط‌شده، بلکه با اتکای صرف به صدای زنده و بی‌واسطهٔ بازیگر تحقق یافته است.

از تیوال خواهشمندم محدودیت کاراکتر پست‌ها رو افزایش بده. مجبور شدم کلی از نظرم رو پاک کنم که جا بشه😅
۳ روز پیش، دوشنبه
حسین چیانی
رشتیوال :)
به نظرم سبک جدید خودتون رو با اسم رِشنَقدیوال معرفی کنید 😄

اما هنر شما در نوشتن واقعا تحسین بر انگیزه، این همه جزئیات و به خاطر سپردن عناصر یه نمایش اونم در کنار این همه تحلیل 😃 نشون میده غیر از ادبیات ذهن مهندسی خوبی هم دارید 🤌
۳ روز پیش، دوشنبه
فراز
به نظرم سبک جدید خودتون رو با اسم رِشنَقدیوال معرفی کنید 😄 اما هنر شما در نوشتن واقعا تحسین بر انگیزه، این همه جزئیات و به خاطر سپردن عناصر یه نمایش اونم در کنار این همه تحلیل 😃 نشون میده ...
به سبک جدیدی که پیشنهاد دادید فکر می‌کنم :)
نظر لطف شماست فرازجان. لطف دارید به من.
۳ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نظر جناب محمدحسن کیانی درباره این نمایش که به علت محدودیت اکانتشون، بنده منتشر می‌کنم:

// قصّه شب جمعه //
نام لبخند با مساواتی گره خورده که لبخند نمی زند...
بگذریم..
اول اینکه با نمایش رادیویی روبرو هستید چیزی شبیه قصّه ظهر جمعه با صدای محمدرضا سرشار...
و البته خب این اجرا شب ها دیروقت اجرا میشه و طبیعتاً شد " قصّه شب جمعه "
خودش پشت شیشه است و نور می خوره تو شیشه....
البته خودش نوشته بود اجراگر...
دکور و آکسسوار و نور خلاقانه بود ولی خب تئاتر نبود، اجراگری ... دیدن ادامه ›› بود..
اجراگری که حرکاتی نشان می دهد مرتبط با اصوات و نور...
من از اواسط دیگه چشمانم را بستم و پادکست گوش دادم...
بهتر هم شد چون متن به شدت از  فارسی امروز دور بود...
میشه حتی اسم اش را  " هملت بیهقی " نام نهاد...
متن اگر کمتر بود و آرام و شمرده تر بیان میشد و طی همین یکساعت جمع میشد بد نبود..
ولی خب با تمرکز کامل و چشمان تمام بسته هم گوش می دادی باز هم از متن عقب می ماندی...
و جملات بعد را از دست می دادی...
مثل باران بود...
هرکس باندازه ظرف اش کلمات جمع می کرد..
تو قسمتی که سیگار می کشید آرام تر کلمات شنیده می‌شد و طبیعتاً بیشتر می فهمیدیم..
اگر هملت را کامل یادم نبود که کلاً گیجیده می شدم.. ( گیج می شدم)
...........
دوستان در شک بودند و بعضی در یقین که  مساوات می لبد..
یعنی اینکه مساوات لب می زند و موسیقی و صدا  " پلی بک " یا
" play back "
می باشد...
چرا که جاهایی صدا بود و لب نبود..‌
یا شدت صدا بالا بود و شدت لبیدن پایین...
به شخصه می گویم هردو بود..
یعنی HF بود و مساوات خود در play back نیز صدا می افزود...
دوستانی بودند شاکی که آمده ایم قلم طلایی مساوات را از حنجره اش بشنویم...
البته برای من مهم نبود...
برای من مهم است که اولاً کلمات ولو سنگین را حداقل بشنوم و مغزم نشتکت! ( شتک نکند)
نمونه هایی از قلم مساوات 👆👆
است...
شکستن کلام و فعل کردن آنها نیز جزو قلم طلایی مساوات بود در این اجرا...
حتی ارجاعاتی به اساطیر یونان هم دارد ولی شبیه " بحر طویل " بود..
جایی که مساوات مانند شاعران قرون گذشته که برای کَلیدن ( کل کل کردن ) و خودنماییدن ( خودنمایی کردن )، متنی را سر هم می کردند..

نمی دانم چه کسی زرّین قلم مساواتی را نکوهیده که چنین بحرطویلی با واژگان کهن فارسی به " هملت " پاچیده..

پاچیدن: به عمل " تو پاچه کردن"  می گویند...
.............

در نهایت از اجرا خوشم نیامد چون اجرا نبود فقط اصوات و نور بود...
ولی خب چون قبل اجرا دوستان را دیدم و گپ و گفت کردیم...
نمایش مساوات حال ام را بد نکرد..
البته بعد از اجرا جمع جمیع دوستان بهم پیوستیم اما امان از سیگار پشت سیگار که موجب فراغ مان شد زِ جمع دوستان...
......
پی نوشت:
بطور کلی یادمان باشد از " فیل ها " فاصله بگیریم...
مثلاً  اگر کسی " افشاریانوفیل " هست به نظرش در مورد تئاتری از وی و شاگردان و مریدان اش وقعی ننهیم..
من نیز فریب مبالغات " مساواتوفیل ها " را خورده و بلیت ابتیاع کردم.
نمره این نمایش:
۸ از ۲۰
۲ از ۵
۴ از ۱۰
۲ستاره داوود
از معدود دفعاتی است که با نظر ایشون صد در صد موافقم حتی پی نوشت :)
۶ روز پیش، جمعه
حسین چیانی
شما دچار بت‌سازی افراطی هستید و این اصلا خوب نیست. این رو صرفا بنا به بحث فعلی نمی‌گم. شبقه شما همین بوده متاسفانه. به همین دلیل تلاش می‌کنم خودم رو درگیر این بحث نکنم.
افرادی با طرز تفکر شما هم توانایی شنیدن و دیدن و یادگرفتن از هرآنچه غیر سلیقه یا اندوخته های ذهنی شان است را به اختیار از دست داده اند. حتی نقطه ها را هم متر میکنید.
بت شما ذهن و محتویات آن است.
چه خوب که بت «من تهی مغز» بیرون ... دیدن ادامه ›› خودم هست.

نیکا شهرا که بت ساز و بت پرست و بَدَش چون منی باشد و مایه تاسف.
بحثی نیست. فقط برام جالبه که در پس ظاهر تحلیل گرانه و موشکافانه و آن چشمان خشک تئوریک و دور از نم احساس شما ، جناب چیانی، چگونه استهزانامه جناب کیانی را نشر میدهید؟ دنبال پاسخ نیستم فقط «چرا» مطرح کردم.
۳ روز پیش، دوشنبه
سینا نادری فرد
افرادی با طرز تفکر شما هم توانایی شنیدن و دیدن و یادگرفتن از هرآنچه غیر سلیقه یا اندوخته های ذهنی شان است را به اختیار از دست داده اند. حتی نقطه ها را هم متر میکنید. بت شما ذهن و محتویات آن ...
چون جناب کیانی از دوستان نزدیک و محترم بنده هستن. مانعی نمی‌بینم که نظراتشون رو هرچند که با لحن من متفاوت باشه منتشر کنم. از بابت چشمان دور از نم احساسم از شما عذرخواهم.
۳ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فروش روزهای جدید نمایش کی باز می‌شه؟
انشالله خیلی زود عزیزم خیلی زود...
۱۴ اردیبهشت
خداکنه پنجشنبه اجرا داشته باشن من که فقط جمعه مدرسه نیستیم و تست نمیزنیم نمیشه وسط هفته ۱۱ بیام.
باید بگیم کاش تابستون این ساعت اجرا بود
۱۵ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم. نمایش «معرکه در معرکه» به کارگردانی علیرضا امینی، بازخوانی معاصر و تأثیرگذاری از سنت‌های نمایشی ایرانی‌ است که با تکیه بر عناصر آیینی، موسیقایی و ساختار تمثیلی، مفاهیم اخلاقی و انسانی را به‌گونه‌ای ملموس برای مخاطب امروزی بازمی‌تاباند.
ساختار اجرایی نمایش بر اساس صحنه‌ای دایره‌ای طراحی شده است. این فرم، ضمن یادآوری معرکه‌گیری‌های سنتی، دارای کارکردی فراتر از فرم بصری است: نمایشی که نه آغاز دارد و نه پایانی قطعی، بلکه در چرخش دایره‌وار خود، مفاهیم بنیادینی همچون خیر و شر، فریب، فداکاری، و جاودانگی را در لایه‌های روایی خود بازتاب می‌دهد. این فرم با استفاده از مؤلفه‌های آیینی، مخاطب را از زیست روزمره جدا کرده و به عرصه‌ای از روایت قدسی وارد می‌کند؛ فضایی که در آن اجرای نمایش بدل به آیینی جمعی و تأمل‌برانگیز می‌شود.
روایت اثر در قالب یک معرکه‌گیری سنتی پیش می‌رود: پهلوانی دوره‌گرد با زنی مرموز روبه‌رو می‌شود که یادآور خاطراتی عاشقانه از گذشته است. این مواجهه، آغازگر مسیری پرمخاطره برای پهلوان است. در این مثلث نمایشی، پهلوان نماد خیر، لوطی نماد شر، و زن تجسمی از عشق و اشتیاق است. شخصیت زن در این میان واجد کارکردی فراتر از یک فردیت روان‌شناختی است: او محرک قهرمان، نماینده نیروی عشقی برانگیزاننده، و نماد چالش‌برانگیز سیر سلوک است.
شخصیت‌ها در نمایشنامه‌ی میرباقری تیپیک نیستند، بلکه حاملان نمادها و مفاهیم‌اند. آنان، نه افراد بلکه نقش‌ها هستند—نقش‌هایی ریشه‌دار در ناخودآگاه فرهنگی مخاطب ایرانی که همچون «ماسک»های نمایشی، نه بازتاب روان، بلکه نماینده موقعیت‌های فلسفی و اخلاقی‌اند. پهلوان و لوطی دو قطب متضاد و در عین حال مکمل ساختار متنی‌اند، درحالی‌که زن در میانه این دو قطب، همچون نیرویی محرک و رازآلود، تعادل و بحران را هم‌زمان خلق می‌کند. شخصیت‌های فرعی نیز، در جایگاه ... دیدن ادامه ›› صدای جمعی یا پژواک وجدان اجتماعی، کارکردی تمثیلی دارند.
در بطن این روایت، ما با ساختار کهن‌الگوی «سفر قهرمان» مواجه‌ایم؛ سفری که از مواجهه عاشقانه آغاز می‌شود، از آزمون‌های سهمگین می‌گذرد، و به فداکاری و رستگاری ختم می‌شود. این روند، در دل سنت عرفانی ایرانی ریشه دارد و با مرگ و رستاخیز روحانی در آثار عطار و مولوی هم‌سنگ است. در اینجا «معرکه» نه‌تنها مکان اجرا بلکه استعاره‌ای‌ست از میدان کارزار هستی؛ جایی که انسان برای رسیدن به تعالی و جاودانگی، باید از مسیر عشق و خطر عبور کند.
علیرضا امینی با وفاداری به ریشه‌های آیینی نمایش ایرانی، فضایی خلق کرده که در آن عناصر سنتی نظیر موسیقی زنده، حرکات موزون آیینی و طراحی صحنه مینیمال، به خدمت روایت درآمده‌اند. موسیقی زنده در این اجرا، صرفاً عنصری تزئینی نیست بلکه جزئی جدایی‌ناپذیر از بیان‌گری معنوی و حسی نمایش است؛ عاملی که با استفاده از سازهای سنتی و آواهای اصیل، فضایی آیینی و سحرآمیز پدید آورده است.
زبان نمایش، ترکیبی از گفتار محاوره‌ای تهرانی، ضرب‌المثل‌ها و لحنی آهنگین و شبه‌نقالانه دارد. این زبان، افزون بر آنکه بر بافت فرهنگی اثر تأکید می‌گذارد، بازیگر را نیز به چالشی جدی فرا‌می‌خواند: تسلط بر ریتم گفتار سنتی و انتقال حسی آن به مخاطب. بازیگری در چنین ساختاری باید فراتر از لحن صرف باشد؛ بازیگر نیازمند بدنی قدرتمند، صدایی رسا و اکت‌هایی آیینی است. فرم اجرایی، به ذات خود، نیازمند اجرای غیررئالیستی و اغلب اغراق‌شده است—شیوه‌ای که با سنت معرکه‌گیری، تعزیه و نقالی هم‌خوانی دارد و نباید با بازی‌های مدرن روان‌شناسانه خلط شود.
در اجرای پیش‌رو، کیفیت بازی‌ها در سطحی قابل‌قبول اما نه درخشان قرار داشت. بازی علیرضا امینی در نقش لوطی، حضوری مؤثر و درخورتوجه داشت، اما سایر بازی‌ها در برخی مقاطع فاقد جان‌مندی لازم بودند و گاه به مرز روخوانی نزدیک می‌شدند. با توجه به اقتضائات خاص این فرم، ضرورت دارد که بازیگران بیش از این با بدن و صدای خود در خدمت روایت قرار گیرند. این اجرا اگرچه در مقایسه با نسخه‌های کلاسیک مانند اجرای ماندگار سیاوش طهمورث در سطح پایین‌تری قرار می‌گیرد، اما اگر از منظر خودبسندگی اثر سنجیده شود، مجموع عملکرد بازیگران را می‌توان در سطحی متوسط ارزیابی کرد.
از ویژگی‌های موفق اجرا، شکستن دیوار چهارم است—عنصری که در سنت معرکه‌گیری نقش حیاتی دارد. در این شیوه، مخاطب صرفاً تماشاگر نیست بلکه بخشی از آیین اجراست. حضور مستقیم بازیگر در مواجهه با تماشاگر، رجوع به چشم‌های بیننده، و درگیرکردن او در روند نمایش، از نقاط قوت این اجرا بود. در غیاب این تعامل، اجرا بخشی از انرژی خود را از دست می‌داد.
ریتم نمایش نیز به‌خوبی مدیریت شده بود. اثر نه دچار کندی شد و نه شتاب‌زدگی؛ بلکه با ضرب‌آهنگی پویا، توانست مخاطب را در فضای عرفانی، تمثیلی و آیینی خود نگه دارد و پیام‌های اخلاقی نمایشنامه را بی‌میانجی و خستگی‌ناپذیر منتقل کند.
حرکات موزون و طراحی بدنی بازیگران نیز، که از آیین‌ها و سنت‌های نمایشی الهام گرفته بود، سهم چشمگیری در انسجام اجرایی و انتقال مفاهیم به‌صورت غیرکلامی داشت. این حرکات، در کنار موسیقی زنده، نمایش را از مرز تئاتر صرف عبور داده و به ساحت تجربه‌ای آیینی نزدیک کرده بود.
شایان ذکر است که در صورت اجرای مجدد این نمایش، از مخاطبان آینده چنین آثاری تقاضا می‌شود که از ضبط و فیلم‌برداری در طول اجرا خودداری کنند؛ نه‌فقط به دلیل احترام به تمرکز دیگر تماشاگران (که در این اجرا به‌دلیل روشن بودن نور سالن چندان محسوس نبود)، بلکه به‌منظور حفظ حقوق مادی و معنوی گروه اجرایی و جلوگیری از پخش نسخه‌های ناقص یا بی‌کیفیت از اثری که تمامیت آن تنها در تجربه زنده معنا می‌یابد. در شبی که ما به تماشای این نمایش نشستیم، متأسفانه مواردی از تصویربرداری توسط برخی تماشاگران مشاهده شد؛ اقدامی که نه‌تنها با اصول حرفه‌ای و احترام به حقوق معنوی اثر در تعارض است، بلکه می‌تواند به پیکره‌ی اخلاق حرفه‌ای در حوزه‌ی هنرهای نمایشی آسیب وارد سازد.
در مجموع، معرکه در معرکه، با تمام نقاط و ضعفش، نمونه‌ای از احیای نمایش‌های سنتی در قالبی معاصر است. نمایشی که با وجود برخی کاستی‌ها در کیفیت بازی‌ها، توانسته به‌واسطه‌ی فرم اجرایی سنجیده، زبان نمادین، موسیقی زنده و روح آیینی جاری در آن، مفاهیم عمیق اخلاقی و انسانی را با بیانی زنده و مؤثر به تماشاگر منتقل کند. جمله آخر این که از منظر شخصی، بازگشت به سنت، اگر با درک و تکنیک همراه شود، می‌تواند یکی از راه‌های نجات تئاتر معاصر ایران باشد. خیلی ممنونم از همه عوامل.
با درود بر شما ..یاد یه دوستی افتادم دیروز تو کامنتها ۵ ستاره به تاتری داده بود و با افتخار گفته بود نوش جان عوامل..و جنابعالی در جمعی فرمودین انگار حاکم دویست سکه عنایت کردند😂 ولی فکر کنم جناب چیانی عنایات شما در مورد دادن ستاره مثل حاکمی ست که عنایت سکه کرده اند.یک و نیم ستاره کافی بود..در دادن ستاره خواهشا مثل دادن ۵۰۰ تومنی (که نمیدانم شما از کجا ۵۰۰ تومنی پیدا کرده بودید)که به شاگرد پهلوان در نمایش دادید همانطور هم در دادن ستاره جانب احتیاط جیب را نگه دارید..بازی ها بسیار یخ و فقط گفتن دیالوگ بود..اگر نقش لوطی به دل شما نشست به خاطر شعرها و رقصش بود.و متاسفانه اینجانب که در کنار شما نشسته بودم انگار در تاتر دیگری بودم متاسفانه تاتر چفت و بستی درست نداشت و فقط شاید ادای دینی بود انهم نه زیاد خوب به تاتر زیبای اجرای اول .و درود بر خانمی که در کاسه گردانی انعام شاگرد پهلوان تراول صد تومنی داد...😂😂..من دوهزار تومنی دادم. و جنابعالی دو پانصدی کهنه..و چنان دست به جیب خود کرده و کیف پول را دراوردید که من احساس کردم الان جنابعالی ۱۰۰ عدد تراول خشک در کاسه پهلوان دلشکسته سرازیر خواهید کرد..ولی زهی خیالم باطل بود 😂😂
۱۲ اردیبهشت
حسین چیانی
جناب خیل‌تاش حقیقت رو ناقص بیان نفرماییید. من علاوه بر اون ۵۰۰ تومنی که الان حکم عتیقه داره، اسکناس ۱۰ هزارتومانی هم دادم و شما اون رو ندیدییید. 😂😂 در رابطه با بازی‌ها هم توی متن اشاره کردم ...
😂😂
۱۲ اردیبهشت
چهار تا پاراگراف خوندم
تا اون فاقد جان مندی لازم بودند
جان مندی 😎👌

قبلا معرکه در معرکه رو با اجرای آقای طهمورث دیدم 🙂
۳ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم. نمایش ملت بلون با تمرکز بر شخصیت خسرو، استاد دانشگاهی که پس از مرگ مادرش در دوران کرونا دچار وسواس شدیدی به ... دیدن ادامه ›› تمیزی شده، تلاش می‌کند تا به بررسی روانی و اجتماعی انسان در مواجهه با بحران‌ها بپردازد. اگرچه نمایش سعی دارد به عمق روانی شخصیت خسرو بپردازد، اما در برخی بخش‌ها، پرداخت موضوع به سطحی‌نگری دچار شده و از عمق لازم برخوردار نیست.
این نمایش کوششی است برای ترسیم پرتره‌ای روان‌پریش از انسانی گرفتار در پیامدهای روانی یک بحران جمعی، یعنی همه‌گیری کرونا. اثر با صحنه‌ای از یک کلاس آنلاین دانشگاهی آغاز می‌شود، جایی که استاد درباره مفهوم «قربانی شدن» و اسطوره ادیپ سخن می‌گوید؛ اما آنچه در ادامه می‌آید، نه تنها گسترشی در راستای آن مفاهیم نیست، بلکه از حیث منطق دراماتیک و پیوستگی محتوایی، گسستی عمیق میان مقدمه و بدنه روایت به چشم می‌خورد.
بخش عمده‌ای از نمایش در قالب مونولوگ‌های یک‌نفره شخصیت اصلی سپری می‌شود. اگرچه این فرم می‌تواند ابزار قدرتمندی برای کاوش درونیات یک شخصیت باشد، اما در این‌جا با غیاب هرگونه پیش‌برندگی روایی، مونولوگ‌ها به بازگوکننده صرف حوادث گذشته تنزل می‌یابند. این شکل از روایت، بدون ایجاد تعلیق، کشمکش یا پیشرفت شخصیت، به سرعت دچار فرسایش می‌شود. شخصیت، تنها سخن می‌گوید و مخاطب را از خلال کلماتش به گذشته‌ای می‌برد که صرفاً با الگوی تکرارشونده‌ی «شناخت – خشم – حذف» تعریف شده است. تکرار فرمول «این شخص باعث مرگ مادرم بود، پس او را کشتم» بدون تغییر لحن، عمق یا پیچیدگی، نمایش را به متنی ایستا و قابل پیش‌بینی بدل می‌کند.
یکی از مهم‌ترین ضعف‌های دراماتیک ملت بلون، نبود نقطه عطف قابل‌اعتنا در روایت است. نمایش از ابتدا تا انتها با همان انرژی، لحن و زاویه دید ادامه می‌یابد؛ نه تغییری در درک شخصیت از وضعیت خود ایجاد می‌شود، نه مخاطب با پرسشی تازه یا کنشی پیش‌بینی‌ناپذیر مواجه می‌شود. منحنی تحول شخصیت تخت باقی می‌ماند، چرا که نه کشمکش بیرونی دارد و نه تعارض درونی را بسط می‌دهد. روایت، بر بستری ایستا حرکت می‌کند و در فقدان ضرب‌آهنگ رویداد، به تجربه‌ای خطی و کم‌رمق بدل می‌شود.
در آغاز نمایش، از قربانی شدن و اسطوره ادیپ سخن گفته می‌شود؛ مفاهیمی که در نظریات انسان‌شناسانی چون رنه ژیرار یا در تراژدی یونان باستان جایگاهی کلیدی دارند. در این نظام فکری، قربانی شدن نه یک رویداد صرفاً فیزیکی، بلکه فرآیندی آیینی، پالاینده و معطوف به بازسازی نظم اجتماعی است. قربانی باید شأن قربانی شدن را داشته باشد؛ انتخابی آگاهانه یا نمادین باشد، و جامعه از آن بهره‌ای ببرد، ولو به بهای حذف یک فرد. آغاز نمایش از این جهت نوید یک اثر متفکرانه را می‌دهد. اما در نمایش «ملت بلون»، مفاهیم فلسفی یادشده صرفاً نقش تزئینی و نطق آغازین را ایفا می‌کنند و در متن دراماتیک گسترش نمی‌یابند. کنش شخصیت اصلی از جنس پالایش اجتماعی یا حتی مجازات اخلاقی نیست؛ او نه در مقام یک سزار یا ادیپ، بلکه در موقعیت یک قاتل زنجیره‌ای فاقد انسجام فکری و عاطفی ظاهر می‌شود که قربانیانش صرفاً بهانه‌ای هستند برای تخلیه خشم سرکوب‌شده؛ بی‌آن‌که کنش شخصیت، مخاطب را با سؤالات اخلاقی یا اگزیستانسیال مواجه سازد. از این‌رو، بهره‌گیری از نظریه قربانی و ارجاع به اسطوره ادیپ، کمکی به غنای اثر نمی‌کند.
نمایش، که مدعی مواجهه با مفاهیم بزرگ انسانی چون سوگ، انتقام، و قربانی شدن است، در نهایت به پایانی بسنده می‌کند که از فرط تکرار در آثار مشابه، به کلیشه بدل شده است. پایان‌بندی نه از پس تعلیق می‌آید، نه حاصل پیچشی درونی یا منطقی داستانی‌ست، بلکه همان‌قدر که قابل پیش‌بینی است، تهی از بار عاطفی و دراماتیک نیز هست. این پایان بیش از آنکه بسته‌شدن یک مسیر روایی باشد، همچون کوششی شتاب‌زده برای نتیجه‌گیری از متنی‌ست که خود فاقد مسیر تحول بوده است. نبود شگفتی، دوگانگی یا حتی ابهام در پایان، آن را به شعاری از پیش آشنا تقلیل داده که مخاطب را در موضع انفعال قرار می‌دهد، نه اندیشه یا تزلزل.
از دیگر معضلات نمایش، جایگاه تاریخی و اجتماعی آن است. در حالی‌که جامعه در حال عبور از خاطره دردناک کروناست و بسیاری از آثار هنری تلاش کرده‌اند این تجربه را در بسترهای سیاسی، اجتماعی، یا حتی فردی با رویکردی نو بازخوانی کنند، «ملت بلون» به روایتی شخصی و منزوی محدود شده که فاقد هرگونه چشم‌انداز گسترده‌تری‌ست. کرونا در اینجا نه به‌مثابه معضلی جمعی یا بازتابی از ضعف‌ها و شکاف‌های اجتماعی، بلکه صرفاً به عنوان ماشه‌ای روانی برای یک فروپاشی ذهنی ظاهر می‌شود. این در حالی‌ست که اکنون، با گذشت زمان، مخاطب خواهان تحلیل و بازخوانی آن بحران از زاویه‌ای نو است، نه صرفاً تکرار اضطراب و وسواس فردی.
هومن کیایی در نقش خسرو، با ارائه‌ی یک بازی دقیق و پر از جزئیات، توانسته است پیچیدگی‌های روانی شخصیت را به خوبی به نمایش بگذارد. سحر خطیبی نیز با بازی متعادل خود، مکمل مناسبی برای کیایی بوده است. گرچه بازیگرها، با تمام تلاششان، به خصوص هومن کیایی با وجود کوششی که برای ارائه یک پرتره روانی دقیق از شخصیتی متلاطم می‌کند، عملاً قربانی متن شده‌اند. تلاش هومن کیایی برای ایجاد تنوع آوایی و بدنی در مونولوگ‌های پی‌در‌پی نسبتا قابل تحسین است، اما وقتی شخصیت فاقد تحول، عمق روان‌شناختی یا چالش بیرونی باشد، هرگونه بازی نیز به تکرار بدل می‌شود. او در نقش یک راوی تنها گرفتار است؛ نه امکان دیالوگ دارد، نه مجال کنش، و نه حتی فرصتی برای بازی با عنصر دیگری جز کلمات.
طراحی صحنه و نورپردازی نمایش، با استفاده از عناصر مینیمالیستی، فضای ذهنی و اضطراب‌آلود خسرو را به خوبی منتقل می‌کند. ریتم کلی نمایش در برخی بخش‌ها کند و یکنواخت است، که ممکن است باعث کاهش توجه و درگیری مخاطب با داستان شود. استفاده از نمادهایی مانند کیسه‌های پلاستیکی، اگرچه قصد دارد به وسواس خسرو اشاره کند، اما در برخی موارد بیش از حد تکراری و بدون تنوع است، که ممکن است برای مخاطب خسته‌کننده باشد.
ملت بلون تلاشی ناتمام برای پرداخت یک سوژه روان‌پریشانه در بستر بحرانی جهانی است. نمایش نه از منظر ساختار دراماتیک، نه از لحاظ فلسفی، و نه از حیث جایگاه تاریخی توان اقناع مخاطب امروز را ندارد. اثر، در عین برخورداری از تلاش‌های اجرایی محترم، در پرداخت محتوا، عمق مفاهیم و خلق تجربه‌ای تئاتری، به شدت دچار کاستی است. نمایش اگرچه با نیت جست‌وجوی معنا در پس بحران آغاز می‌شود، اما در پایان چیزی جز پژواک خشم فروخورده و مونولوگ‌های تکراری بر جای نمی‌گذارد. خیلی ممنونم از همه عوامل.
با سلام خدمت شما جناب چیانی عزیز

از نقد دقیق، حرفه‌ای و محترمانه‌ای که بر نمایش “ملت بلون” نوشتید، بسیار سپاسگزاریم. مطالعه‌ی دقیق شما بر متن و اجرا، نشان‌دهنده‌ی توجه ارزشمندتان به جزئیات ... دیدن ادامه ›› اثر است.

در خصوص نکاتی که مطرح کردید، لازم می‌دانیم چند توضیح کوتاه ارائه کنیم:

نمایش “ملت بلون” از ابتدا با نیت ساختن پرتره‌ای روان‌شناختی از یک فرد گرفتار در بحران طراحی شد؛ تمرکز ما بر درونگرایی مطلق یک ذهن آسیب‌دیده بود، نه بازنمایی یک بحران جمعی. انتخاب این رویکرد آگاهانه بود تا حالت ذهنی وسواس‌آلود به شکل تدریجی و فرسایشی به مخاطب منتقل شود؛ حتی به قیمت ایجاد حس ایستایی و خطی بودن روایت. ما در اینجا هدف‌مان خلق تجربه‌ای بود که تماشاگر را وارد زیست ذهنی شخصیت کند، با تمام تکرارها، وسواس‌ها و بی‌ثباتی‌هایش.
طبیعتاً این رویکرد ممکن است از منظر انتظار یک روایت کلاسیک با گره‌افکنی و گره‌گشایی، رضایت‌بخش نباشد.

در مورد اشاره‌ی درست شما به پیوند مفاهیم قربانی و اسطوره‌ی ادیپ، باید بگویم که انتخاب این مفاهیم در نمایش نه برای بازسازی آیینی یا جامعه‌شناختی آن‌ها، بلکه بیشتر برای بازنمایی تحریف ذهنی و وسواس‌آلود شخصیت اصلی صورت گرفت. در نگاه خسرو، این مفاهیم به صورت ناقص، شخصی‌شده و بیمارگونه بازخوانی می‌شوند؛ او نه یک قهرمان تراژیک است و نه یک پالاینده اجتماعی. بلکه قربانیِ سوءبرداشت‌های خودش است. از این منظر، گسست میان مقدمه و بدنه‌ی اثر، نوعی بیان فرمیک از همین تحریف ذهنی بود.

درباره‌ی تکرار فرمول شناخت–خشم–حذف، این روند عمداً بدون دگرگونی شدید طراحی شد تا یأس و بی‌تحولی روانی خسرو، که در باتلاق وسواس و انتقام شخصی گیر افتاده، آشکارتر شود. البته می‌پذیرم که این انتخاب ممکن است در برخی لحظات، منجر به حس یکنواختی و فرسایش شده باشد.

در نهایت، بابت نقد ارزشمندتان درباره‌ی ضرورت نگاه تازه‌تر به تجربه‌ی کرونا، کاملاً موافقم. “ملت بلون” تلاش کوچکی بود برای ثبت یک بُعد خاص و شخصی از این بحران؛ و بی‌شک جای کار بسیار بیشتری در تحلیل ابعاد اجتماعی و جمعی این بحران وجود دارد.

بار دیگر از نگاه تیزبین و تحلیل جدی شما سپاسگزارم. امیدوارم این پاسخ بتواند بخشی از نیت‌ها و مسیر طراحی این اثر را روشن‌تر کند.

نماینده گروه اجرایی
۰۹ اردیبهشت
نوید آغاز
با سلام خدمت شما جناب چیانی عزیز از نقد دقیق، حرفه‌ای و محترمانه‌ای که بر نمایش “ملت بلون” نوشتید، بسیار سپاسگزاریم. مطالعه‌ی دقیق شما بر متن و اجرا، نشان‌دهنده‌ی توجه ارزشمندتان به جزئیات ...
خیلی خیلی سپاسگزارم از توضیحات کامل و جامعتون جناب آغاز عزیز🙏
۱۰ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام بر تیوال و عوامل محترم نمایش
من می‌خواستم برای چهارشنبه 10 اردیبهشت بلیط تهیه کنم که به اشتباه برای سه‌شنبه 9 اردیبهشت تهیه کردم. آیا امکان جابجایی به چهارشنبه برای من وجود داره؟
خیلی ممنونم.
یه پیام تو چت آنلاین بنویسید انجام میدن معمولاً.
۰۹ اردیبهشت
درود بر شما
بلیت به شماره پیگیری ***408 به چهارشنبه [۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۱۹:۰۰] جابجا شد.
لطفا از بخش خریدها بلیت را دانلود و بررسی نمایید.
https://www.tiwall.com/store/receipts
۰۹ اردیبهشت
گروه همیاری
درود بر شما بلیت به شماره پیگیری ***408 به چهارشنبه [۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۱۹:۰۰] جابجا شد. لطفا از بخش خریدها بلیت را دانلود و بررسی نمایید. https://www.tiwall.com/store/receipts
سپاسگزارم از شما.
۰۹ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نظر جناب محمدحسن کیانی درباره این نمایش که به دلیل محدودیت اکانت تیوالشون، بنده مطلب رو منتشر می‌کنم:

منگی مونولوگ خوبی است...
تصویر سازی و دکور خوبی داره‌...
متن اش هم خوبه...
عامه پسند نیست ولی کار خوبیه ....
از شما و آقای کیانی بسیار سپاسگزارم🙏
۰۵ اردیبهشت
و سرانجام کیانی با منگی مواجه شد
۰۵ اردیبهشت
🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼
۰۶ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من بیست سال دیگه هم زندگی می‌کنم...
صد ساله بشی عزیزم.... هی مطلب بگذاری من نرم ببینم تو تاتری رو که پسندیدی:)))))و برعکس برم تاترهایی رو که نپسندیدی ببینم...البته غیر از یه مورد تلنگر:))))))
۰۱ اردیبهشت
arash
صد ساله بشی عزیزم.... هی مطلب بگذاری من نرم ببینم تو تاتری رو که پسندیدی:)))))و برعکس برم تاترهایی رو که نپسندیدی ببینم...البته غیر از یه مورد تلنگر:))))))
جدیدا اشتراکاتمون زیاد شده آرش. بهتره قدردان این تلنگر باشیم و یه تجدید نظر در این باره بکنیم :)))
۰۱ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

دیشب به تماشای این نمایش نشستیم. نمایش شک، روایتی‌ست از مواجهه‌ی نهاد دین با پرسش‌های اخلاقی و روان‌شناختی در بستر یک مدرسه مذهبی دهه ۶۰ میلادی. داستان، حول تردید خواهر آلوشیوس، مدیر سخت‌گیر مدرسه، نسبت به رفتار مشکوک کشیش فلین با یکی از دانش‌آموزان می‌گردد. اما آنچه این نمایشنامه را از یک روایت صرفا اخلاقی متمایز می‌کند، امتناع آن از داوری است. نمایش تماشاگر را وامی‌دارد در مرزهای ناپیدای یقین و شک، قضاوت و تعلیق، قدم بگذارد و هیچ پاسخ قطعی‌ای دریافت نکند.
اجرای کوروش سلیمانی از این نمایشنامه جان پاتریک شنلی، واجد درکی عمیق از جوهره‌ی متن است. فضاسازی سرد، طراحی صحنه‌ی مینیمال، و ریتم منسجم در اغلب بخش‌ها، به خلق جهانی متوازن و پرفشار انجامیده که بیننده را درگیر زیست روانی شخصیت‌ها می‌کند. جناب سلیمانی در کارگردانی خود تلاش کرده است تا وفادارانه به ابهام بنیادین اثر وفادار بماند و قضاوت را به مخاطب بسپارد. با این حال، در لحظاتی خاص، کفه‌ی اجرا به نفع کشیش سنگین می‌شود و این توازن مختل می‌گردد. در مواجهه با متنی که اساسا بر تردید استوار است، مداخله‌ی تفسیری کارگردان باید به‌دقت کنترل شود تا فضای چندپهلوی اثر حفظ گردد.
از مهم‌ترین چالش‌های این اجرا، میزان تعلیق است. اگرچه طراحی فضا و نور کمک شایانی به انتقال جو سرد و مبهم داستان کرده، اما تنش روانی درونی نمایش در برخی نقاط کمرنگ می‌شود و در نتیجه تماشاگر همواره در مرکز تردید قرار نمی‌گیرد. همین مسئله موجب می‌شود که تاثیر احساسی اثر در برخی لحظات به ... دیدن ادامه ›› اوج نرسد.
در بخش بازیگری، رویا افشار در نقش خواهر آلوشیوس نمایشی درخشان و کنترل‌شده ارائه می‌دهد؛ اقتدار سرد و لرزان این زن مذهبی، در بدن و بیان افشار به‌خوبی نشسته و شاید نقطه اوج بازی‌های این اجرا باشد. ساناز نجفی نیز با وجود نقش کوتاهش، حضوری موثر دارد. اما ویدا جوان نمایشی نه‌چندان ماندگار و تا حدی خنثی از خود ارائه می‌دهد. بهنام تشکر، علی‌رغم تجربه‌ی قابل توجهش، موفق نمی‌شود مرز ظریف شخصیت کشیش فلین (میان معصومیت و گناه) را حفظ کند. تکرار در لحن و رفتار بدنی، نقش را از آن ابهام موردنیاز تهی می‌سازد؛ در حالی که از بازیگری در این جایگاه انتظار می‌رود مخاطب را دائما در وضعیت دوگانه‌ی قضاوت نگه دارد.
ریتم اجرا در میانه‌های نمایش دچار افت می‌شود. هرچند این افت در نیمه‌ی پایانی تا حدی جبران می‌گردد، اما در اثری که بار دراماتیک‌اش بر تنش‌های روانی و گفت‌وگویی بنا شده، کنترل دقیق ریتم و میزان انرژی صحنه حیاتی است. چنان‌چه ریتم بیش از حد کند یا دچار یکنواختی شود، تاثیرگذاری آن بر مخاطب کاهش می‌یابد؛ و اگر اغراق‌آمیز شود، باورپذیری و واقع‌گرایی اثر آسیب می‌بیند. اجرای جناب سلیمانی گاه موفق به عبور ایمن از این خط نازک می‌شود، اما نه همیشه.
در حوزه طراحی، استفاده از رنگ‌های خنثی و فضای سرد، در کنار لباس‌های سیاه و سفید، به خلق اتمسفری سخت و رسمی کمک می‌کند. تصاویر ویدئوپروژکتور که در پس‌زمینه پخش می‌شوند، به‌درستی با روایت همسو شده‌اند و سیر بصری نمایش را غنابخشیده‌اند. موسیقی نیز با انتخاب تم‌های ملایم و تکرار سکوت‌های هوشمندانه، لایه‌ای از احساس و مکاشفه را به تجربه‌ی تماشاگر می‌افزاید.
در مجموع، شک (یک تمثیل) اجرایی‌ست منسجم و اندیشمند، که هرچند در برخی نقاط با لغزش‌هایی در بازی و ریتم مواجه است، اما با تکیه بر کارگردانی وفادار، طراحی صحنه‌ی هدفمند و بازی‌های عمدتا دقیق، توانسته فضای فلسفی و اخلاقی متن را بازآفرینی کند. این اجرا، همان‌گونه که متن شنلی می‌طلبد، تماشاگر را در مرکز شک رها می‌کند؛ بی‌آنکه دست به داوری بزند.
نمایش شک، با وجود تمامی قوت‌ها و کاستی‌هایش، اثری است اندیشمند و تامل‌برانگیز که بی‌تردید شایسته‌ی دیده شدن و تجربه‌ی تماشاگر است. در همین‌جا و به‌مناسبت انتشار این نوشتار، وظیفه خود می‌دانم ادای احترام کنم به کوروش سلیمانی، هنرمندی اخلاق‌مدار و شریف، که در شب گذشته افتخار هم‌کلامی با ایشان را داشتم؛ چهره‌ای ارزشمند در فضای تئاتر ایران که اخلاق حرفه‌ای را نه فقط در گفتار، که در سلوک هنری خود نیز به نمایش می‌گذارد. خیلی ممنونم از همه عوامل.
حسین چیانی عزیز ممنونم که آمدی، وقت گذاشتی و نوشتی، منتظر بودم نظر شما را هم _ چون گفته بودی می نویسی _ بخوانم … از اینکه به نکات درستی از جزییات کار اشاره کردی، هم ممنونم … طبیعی ست که جاهایی را هم نظر نباشیم … از دیدنت خوشحال شدم. پاینده باشی …
۳۱ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم. نمایش بازی استریندبرگ، تماشاگر را به سفری روان‌شناسانه در بطن روابط انسانی و بحران‌های زناشویی می‌برد. تجربه‌ای که با وجود برخی لغزش‌ها، در مجموع توانست روایتی قابل تأمل از درامی سیاه و چندلایه ارائه دهد.
متن اثر در نگاه نخست متنی است به‌ظاهر ساده، اما با لایه‌هایی عمیق و حساب‌شده. متن با بهره‌گیری از دیالوگ‌های کنایه‌آمیز، لحنی تند و ریتمی پُرتنش، فضای خفقان‌آوری از یک رابطه بیمار را خلق می‌کند. ساختار این نمایشنامه، بر پایه روایت کلاسیک مبتنی بر گره‌افکنی و گره‌گشایی نیست، بلکه بیشتر شبیه یک دوئل فرسایشی و بی‌پایان میان دو ذهن آسیب‌دیده است؛ ذهن‌هایی که در مسیر فروپاشی، مدام یکدیگر را خلع سلاح، تحقیر یا نابود می‌کنند.
سه شخصیت اصلی نمایش (ادگار، آلیس و کورت) هر یک نمایندگان جهانی خسته و ویران‌شده‌اند. رابطه میان آلیس و ادگار دیگر بر پایه مهر یا پیوند انسانی نیست، بلکه بر شالوده‌ای از نفرت، وابستگی معیوب و عطش سلطه و انتقام بنا شده است. این فروپاشی نه در فریاد، که در رفتارهایی حساب‌شده، خاموش و گاه طنزآلود بروز می‌کند؛ طنزی که در عین خنداندن، دل تماشاگر را فشرده می‌سازد.
در اجرا، سعی شده با خلق فضایی متناسب با متن و استفاده از طراحی صحنه نسبتا کارآمد، تنش‌های روانی شخصیت‌ها به شکلی ملموس به مخاطب منتقل شود. طراحی صحنه با بهره‌گیری از نورپردازی‌های هدفمند، موفق شده است فضای بسته، ملتهب و به‌ظاهر روزمره اما تهی از حیاتِ خانه‌ی ادگار و آلیس را تداعی کند.
با این حال، آن‌چه در اجرای این اثر بیش از هر چیز محسوس بود، عدم توازن میان طنز تلخ متن و اجرای صحنه‌ای آن است. این اختلال عمدتا از کارگردانی ... دیدن ادامه ›› ناشی می‌شود، نه از کیفیت بازی‌ها. بازیگرانی که در ظاهر از توانایی‌های خوبی برخوردارند، در بسیاری از لحظات نتوانسته‌اند میان تلخی نهفته در کلام و لحن طنزآلود آن تعادل ایجاد کنند. به‌خصوص در صحنه‌هایی که نفرت و خشونت پنهان میان زن و شوهر باید به اوج برسد، این حس گاه به‌قدری خشک و بی‌روح منتقل می‌شود که از واقع‌نمایی لازم تهی می‌گردد و تاثیر دراماتیک خود را از دست می‌دهد. البته این ایراد فراگیر نبود و تنها در برخی لحظات مشخص حس شد.
ریتم کلی اجرا، تند و منسجم بود که با روح اثر هم‌راستاست. چنین اثری نیازمند ضرباهنگی بالاست تا هم از رخوت جلوگیری کند و هم خشونت روانی زیرپوست روایت را برجسته سازد. در این‌جا ریتم مناسب تا حدودی توانسته مخاطب را در جریان بازی قدرت شخصیت‌ها نگه دارد.
در میان بازیگران، صفورا خوش‌طینت در نقش آلیس و محمدرضا مالکی در نقش ادگار، اجرایی دقیق، روان و تا حد زیادی باورپذیر از شخصیت‌های خود ارائه دادند. خوش‌طینت با لحنی گزنده و کنترل‌شده، جنبه‌های عصیانگر و زهرآلود آلیس را خوب مجسم کرد و مالکی نیز با بهره‌گیری از بدنی سخت و صدایی خسته اما تهدیدآمیز، فروپاشی تدریجی ادگار را به تصویر کشید. در این میان، مجید اسدی در نقش کورت، حضوری نه‌چندان درخشان و کم‌اثر داشت؛ نقشی که با پرداختی معمولی اجرا شد و نتوانست آن‌گونه که باید، تأثیرگذار باشد.
از دیگر لحظات ضعف در اجرا، یکی صحنه‌ای بود که دو سرباز در ابتدای نمایش دیالوگ‌هایی کوتاه دارند. آن‌ها بدون توجه به هم، صرفاً جملاتی از پیش حفظ‌شده را بازگو می‌کنند و فاقد تعامل زنده‌ای هستند که باید در دیالوگ جریان داشته باشد. این مسئله در همان ابتدا به چشم می‌آید و تا حدی تمرکز مخاطب را از فضای اثر می‌گیرد.
در مجموع، نمایش بازی استریندبرگ، نمایشی است نسبتا موفق در بیان تم‌های اساسی خود؛ اثری که به بازنمایی روابط انسانی در مرز جنون، زوال و خشونت روانی می‌پردازد. نمایشی که از حیث ساختار و انتخاب متن، انتخابی هوشمندانه است و از نظر فرم و تکنیک، بی‌نقص نیست اما دچار لغزش‌های بنیان‌برانداز هم نمی‌شود. اگرچه لحظات درخشان و ماندگارِ خیره‌کننده در آن کم‌رنگ‌اند، اما به لطف فضای کلی اثر و قدرت نسبی بازی‌ها، مخاطب را در مسیر تجربه‌ای تقریبا چالش‌برانگیز و تامل‌برانگیز همراه می‌سازد. خیلی ممنونم از همگی عوامل.
این نمایش تمدید نمی‌شه؟
پونه ٢٥، سپهر، امیر مسعود و بهاره مکرم این را خواندند
گروه هنری میزانسن این را دوست دارد
فعلا نه متاسفانه.
امیدوارم در ماه های بعد، دوره های بعدی اجرا رو شروع کنیم در صورت مهیا شدن شرایط.
۳۰ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم. نمایش دُردنوشان، تلاشی است برای ترکیب عناصر روان‌درمانی، موسیقی سنتی و ادبیات کلاسیک در قالب یک کنسرت-نمایش (گرچه عوامل کار در رورانس کشدار و خسته‌کننده خود تاکید موکد بر کنسرت-نمایش نبودن اثر داشتند و با اتکا به حدفی از استاد علی نصیریان، آن را "چیز خوبی" خواندند). با این حال، این اثر در تحقق اهداف خود ناکام می‌ماند و بیشتر به یک مونولوگ شخصی تبدیل می‌شود تا یک تجربه تئاتری منسجم.
ادعای اجرای سایکودرام در این نمایش، بدون حضور یا مشورت با روان‌درمانگران حرفه‌ای، باعث شده است که مفاهیم روان‌شناسی به‌صورت سطحی و گاه نادرست ارائه شوند. این امر نه‌تنها به اعتبار علمی اثر لطمه می‌زند، بلکه می‌تواند مخاطبان را در درک صحیح مفاهیم دچار سردرگمی کند. استفاده از واژگانی چون سایکودرام و گروه‌درمانی در معرفی آثاری همچون دردنوشان نه‌تنها نادقیق، بلکه نوعی تحریف حرفه‌ای و سوءاستفاده از مفاهیم علمی و روان‌درمانی‌ست. این نمایش با ژست‌هایی از همدلی، بیان احساسات و خوانش‌های سطحی، ادعا دارد که در چارچوب سایکودرام یا درمان جمعی اجرا می‌شود، در حالی که نه مبانی نظری این شیوه‌ها را رعایت می‌کند و نه واجد بستر بالینی، تخصصی یا حتی نمایشی آن‌هاست.
سایکودرام، به عنوان شاخه‌ای تخصصی از روان‌درمانی، نیازمند حضور یک روان‌درمانگر آموزش‌دیده، فضای درمانی امن، قواعد مشخص و تعامل بین‌فردی ساختارمند است؛ نه صرفا مونولوگ‌های شخصی، اشعار کلاسیک و موسیقی سنتی بر صحنه. کارگردان در دردنوشان با تلفیق مبهم عناصر ادبی و روان‌شناختی، صرفا ظاهری از درمان را به نمایش می‌گذارد که نه تنها درمانگر نیست، بلکه می‌تواند گمراه‌کننده، شبه‌علمی و حتی آسیب‌زا باشد.
بدتر آن‌که این دست آثار، با اتکا بر محبوبیت واژگان روان‌درمانی در فضای عمومی، اعتماد مخاطبانی را جلب می‌کنند که در جست‌وجوی آرامش یا شناخت ... دیدن ادامه ›› خود هستند. اما آنچه نصیب تماشاگر می‌شود، ترکیبی بی‌ربط از جمله‌های دل‌نواز، موسیقی احساسی و کلی‌گویی‌هایی‌ست که نه درمان می‌کنند و نه حتی به درک خود واقعی کمک می‌زنند.
در واقع، ادعای گروه‌درمانی یا سایکودرام در چنین قالب‌هایی، یک شکل از مصرف‌گرایی روان‌شناختی‌ست؛ فروکاستن مفاهیم پیچیده به خوراک‌های فرهنگی سطحی که تنها ظاهر درمان دارند اما از معنا و عمق تهی‌اند. ادامه این مسیر، نه‌تنها بی‌احترامی به دانش روان‌درمانی‌ست، بلکه انحرافی خطرناک در ذهن مخاطب نسبت به چیستی درمان واقعی ایجاد می‌کند.
از نظر فنی، نورپردازی نمایش با ایرادات جدی مواجه است. پرتوهای نور مستقیما به چهره بازیگران تابیده می‌شود، که نه‌تنها از نظر زیبایی‌شناسی ناپسند است، بلکه تمرکز مخاطب را نیز مختل می‌کند. همچنین، کیفیت صدا در بخش‌هایی از نمایش پایین است، به‌طوری‌که صدای خواننده گنگ و نامفهوم به گوش می‌رسد، که این مسئله احتمالاً به مشکلات سیستم صوتی بازمی‌گردد.
در بخش‌های موسیقیایی، اگرچه نوازندگان و خواننده تلاش خود را می‌کنند، اما هماهنگی میان موسیقی و روایت داستانی وجود ندارد. این عدم انسجام باعث می‌شود که موسیقی به‌جای تقویت روایت، به‌عنوان عنصری جداگانه و بی‌ارتباط با داستان به نظر برسد.
استفاده از اشعار سعدی در نمایش، به‌جای افزودن عمق به اثر، بیشتر به‌عنوان تزئینی سطحی عمل می‌کند. این اشعار بدون پیوند معنادار با روایت اصلی، تنها به‌عنوان قطعاتی جداگانه در نمایش گنجانده شده‌اند، که این امر باعث کاهش تاثیرگذاری آن‌ها می‌شود. اصولا اشعار سعدی ارتباطی به این نمایش (اگر که بشود اسم آن را نمایش گذاشت) ندارد و صرفا برداشتی سطحی و سانتیمانتال از آثار سعدی شده است تا یک کار با روانشناسی زرد شکل بگیرد. نمایش دردنوشان در استفاده از اشعار سعدی، نه‌تنها مرتکب خطای انتخابی شده، بلکه در نسبت‌دادن این اشعار به مفاهیمی چون روان‌درمانی، خودکاوی و سانتیمانتالیسم سطحی، یک مغلطه ادبی-فرهنگی آشکار را رقم می‌زند. آثار سعدی، با آن‌که واجد لطافت و زبان نرم‌اند، اما هرگز در دام احساسات‌گرایی مبتذل نمی‌افتند. او شاعری است عقل‌گرا، تربیتی و ناظر بر واقعیت‌های انسانی با نگاهی عمیق و پیچیده، نه مُبلغ "حال خوب کن" سطحی‌نگر.
اشعار گلستان و بوستان، پر از پیچیدگی‌های اخلاقی، طنز ظریف و نگاه‌های واقع‌بینانه به ماهیت انسان‌اند. آن‌ها در پی ساختن انسانِ خردمند و آگاه‌اند، نه تسکین‌های زودگذر و شعارهای عامه‌پسند. نمایش دردنوشان اما با بریدن اشعار سعدی از زمینه‌های مفهومی‌شان، و چسباندن آن‌ها به پاره‌گفتارهایی از روان‌شناسی زرد و خودیاری عامه‌پسند، عملا روح اثر سعدی را تحریف می‌کند و آن را به ابزاری برای جلب همدلی سطحی مخاطب تقلیل می‌دهد.
یکی از موارد آشکار گم‌چیدگی مفهومی در نمایش دردنوشان، استفاده‌ی نابه‌جا و بی‌زمینه از رقص سماع است؛ حرکتی آیینی که به‌طور بنیادین در سنت عرفانی مولوی و سلسله‌ی مولویه ریشه دارد، نه در آثار سعدی. سماع، در سنت مولانا، بازنمایی حرکت هستی، سلوک درونی و اتصال عاشقانه‌ی انسان با معشوق ازلی است؛ حرکتی نمادین، عارفانه و دقیقا معنادار. اما در این نمایش، سماع صرفا به‌عنوان یک عنصر بصری تاثیرگذار و احساسی، بی‌هیچ پیوند مفهومی با اشعار سعدی، به صحنه افزوده شده تا بار عاطفی نمایش را افزایش دهد؛ نتیجه، نه تنها سطحی‌سازی این آیین است، بلکه تحریف محتوای آن نیز هست.
از طرفی، اجرای موسیقی در این نمایش نیز از تعادل و تناسب لازم برخوردار نیست. حجم و شدت موسیقی بارها از صدای خواننده پیشی می‌گیرد، به‌طوری که کلام (که در نمایشی متکی به شعر، باید حامل معنا باشد) عملا زیر امواج صوتی دف و ساز گم می‌شود. این اختلال صوتی نه‌تنها تمرکز مخاطب را از بین می‌برد، بلکه عملا نقش موسیقی را از همراهی با روایت به یک عنصر غالب و مزاحم تقلیل می‌دهد.
دردنوشان با انتخاب‌هایی آشفته و تلفیق‌هایی بی‌ریشه (از سماع بی‌ربط تا صدای گم‌شده در موسیقی) نشان می‌دهد که بیش از آن‌که اثری مبتنی بر درک عمیق از شعر، عرفان و روان‌شناسی باشد، تلاشی است برای تاثیرگذاری ظاهری و احساسی، بی‌آن‌که در محتوا یا اجرا انسجام یا اصالت قابل‌دفاعی داشته باشد.
نکته تاسف‌بار آن است که این بهره‌برداری نمایشی نه از سر درک متنی، که بیشتر شبیه به استفاده تزئینی از نام سعدی برای اعتباربخشی به محتوایی بی‌ریشه و گل‌درشت است؛ گویی سعدی را صرفا برای این به صحنه آورده‌اند که در لابه‌لای جملات شبه‌روان‌کاوانه، تلطیفی صورت گیرد و پوششی باشد برای کم‌محتوایی روایت.
واقعیت این است که پیوند دادن سعدی با ادبیات انگیزشی امروز، از اساس یک خطای مبنایی است. سعدی اخلاق‌گراست، اما نه احساساتی؛ شاعر انسان است، نه مبلغ آرامش‌های زودگذر. او زبان هشدار دارد، نه دل‌نوازی‌های نمایشی. هرگونه تلاش برای فروکاستن او به سخنگوی تئاتری پرادعا و بی‌پشتوانه، نه تنها بی‌ثمر، که ضد ارزش فرهنگی است.
در نهایت، دردنوشان به‌عنوان تلاشی برای ترکیب هنر و روان‌شناسی، به‌دلیل عدم انسجام در روایت، ضعف‌های فنی و ارائه سطحی مفاهیم، نتوانسته است به یک اثر موفق تبدیل شود. این نمایش بیشتر به‌عنوان یک تجربه عامه‌پسندانه باقی می‌ماند تا یک اثر تئاتری جدی و قابل‌تامل. خیلی ممنونم از همه عوامل.
با درود

آقاى چیانى ارجمند
سپاسگزارم که با حوصله و دقت نگاهتان را با ما در میان گذاشتید

تا کنون بالغ بر پانصد روان درمانگر با نگرش ها و روش هاى گوناگون روان شناسى و به ویژه پیشکسوتان این علم، نظیر آقاى دکتر محمد صنعتى ... دیدن ادامه ›› و خانم دکتر معینى و آقاى دکتر مهدى دوایى و و نیز تعداد کثیرى از جامعه پزشکى از جمله متخصصین سرطان و همچنین تعدادى از نظریه پردازان ادبى به تماشاى دردنوشان نشسته اند و جز اختلاف سلیقه درباره شیوه ارائه اثر، همگى مهر تایید بر درستى و راستى مطالب مطروح در روایت زده اند و از طرح این روایت قدردانى کرده اند.

همچنین شایان نشان است که دردنوشان با مشاوره سه روان شناس برجسته و دو ادیب فرهیخته نگاشته شده است.

همچنین دردنوشان یک شب در فرهنگسراى نیاوران میزبان یکصد و ده بیمار سرطانى بود که از تماشاى آن خرسند و خرم و خشنود گشتند

این کارى ست که دردنوشان مى کنند و آیینه را به روى مخاطبانشان مى گردانند و این پذیرش نیم نخستین فرآیند درمان است

درباره دیگر مسائلى هم که ابراز نظر کرده اید، همچون سماع و اختصاص آن آیین هفت هزارساله به مولانا، مى توان به تفصیل گفت و گو کرد که مجالش نیست. باشد که قدر تلنگر را بدانیم
۳۰ فروردین
Parisa Teymouri
شما خودت باید تفاوت ها و تناقضات متن اول و آخر خودت رو پیدا کنی.. و اینطوری به رشد خودت کمک کنی .. اینو از من توقع نداشته باش!!!
نه من از شما که کلا توقعی ندارم.
۲ روز پیش، سه‌شنبه
Parisa Teymouri
شما خودت باید تفاوت ها و تناقضات متن اول و آخر خودت رو پیدا کنی.. و اینطوری به رشد خودت کمک کنی .. اینو از من توقع نداشته باش!!!
پریسا جون خود آقای تفتی بی خیال شدن. شما همه کاسه داغ تر از آش نباش. هنرمندی که نتونه با مخاطب خودش درست گفتگو کنه و اشتباهات خودش رو بپذیره و اصلاح کنه سرنوشت محتومش سقوط. پس شما دخالت نکن بذار خود آقای تفتی با نظر مخاطبانشون مواجه بشن.
۲ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نظر جناب محمدحسن کیانی درباره این نمایش که به دلیل محدودیت اکانت تیوالشون، بنده افتخار انتشارش رو دارم:

// شک یا یقین ؟! //

در  مواجهه اول با این نمایش و حتی اسم خود نمایش شاید همه مان بگوییم نمایش در مورد " شک " هست!
ولی شاید به لایه های زیرین برویم به یقین برسیم!!

مدیر مدرسه یقین دارد که پدر روحانی ریگی به کفش دارد برای همین موضوع به دنبال  " فکت " هایی است که این موضوع را ثابت کند اول ... دیدن ادامه ›› جلسه خصوصی با معلم زن که اتفاقاً او هم مثل مدیر یک راهبه است می گذارد و از معلم می خواهد که هرجا کوچکترین ردپایی بین پدر روحانی و دانش آموزان می یابد گزارش دهد...
حتی برای گیرانداختن پدر روحانی به دروغ هم متوسّل می شود...
شک داشتن یا به تعبیر دینی اش، سوء ظن داشتن یک گناه کبیره است و همین طور دروغ...
اما  مدیر مدرسه (خواهر روحانی )که خود منتقد ایده شک در الهیات مسیح است هم بدگمان است و هم دروغ می گوید...  آیا این را نمی داند؟
چرا می داند...
اما چون مطمئن هست که پدر روحانی فاسق است خود را مجاز به گناه می داند...
به عبارت معارف اسلامی، فاسد و افسد می کند و فاسد را بر افسد ترجیح می دهد.
فاسد:  بد گمانی و دروغ
افسد:  فاسق بودن پدر روحانی..
چون یقین دارد فاسد بهتر از افسد است...
..................
معلم ( خواهر روحانی )
او هم به نظر نمیاد دچار شک شده باشد...
او به پدر روحانی مثبت است، او را دوست دارد و حتی با یک جمله پدر روحانی در مورد دانش آموز ( مولر ) پدر روحانی را تحسین می کند و یقین می کند که پدر روحانی گناهی ندارد و یقین دارد که مدیر مدرسه در اشتباه است و بنابراین در خواب های اش به خاطر شک کردن به پدر روحانی عذاب می بیند، حتی مطمئن است که مدیر مدرسه در مورد کم محبتی به دانش آموزان اشتباه می کند ولی بهرحال مامور است و معذور...
پس یقین دارد و نه شک....
......
مادر مولر
مادر مولر بنابر دانسته های اش مطمئن است تمایل و غریزه از پسر خودش هست...
مادر مولر فقط نگران این است که پسرش اخراج نشود، همین و بس!
.........
پدر روحانی مهتر  ( پدر بندیکت )
او شک ندارد پدر روحانی کهتر انسان شایسته و مهربان و فداکاری است و هر گونه شک را نمی پذیرد حتی تا جایی که شاید حتی به برکناری مدیر مدرسه رضایت دهد....
.........
پدر روحانی کهتر
ایشان هم که اصلاً شک ندارند که اگر شک داشتند این مدرسه سوم نبود طی ۵ سال...
ایشان به لطف و بخشندگی خدا و مسیح یقین دارند...
خدایی که با جسمانیت مسیح مصلوب می شود تا همه گناهان بشر بخشیده شود، رابطه جنسی پدر روحانی و شاگرد پسر که هیچ است.... اگر قتل هم می کرد خدا می بخشید حالا یا با اعتراف یا با " ردِّ مظالم " یا هر چیز دیگر...
خدایش رحیم است و تنها گناهی که بخشیده نمی شود امید نداشتن به رحم خداست و بنابراین در اتاق مدیر مدرسه از او می خواهد که بهش رحم کند....
.......
اگر از منظر فوق 👆 به این نمایش بنگریم انگار " شکی " در کار نیست و همه اش یقین است!
با این حساب نمایشنامه که ۲۰ دقیقه اول اش کشدار و خسته کننده به نظر می آید،  خیلی دقیق و حساب شده است...
خیلی دقیق یقین مدیر مدرسه، معلم، پدر روحانی مهتر  و در نهایت پدر روحانی کهتر را نشان می دهد اگر دقایق اولیه حذف می شد به داستان ضربه می خورد چرا که شخصیّت پردازی درستی صورت نمی گرفت...

اما سئوال این است که چرا اسم نمایش شک هست نه یقین؟!
باز در نگاه اول سئوالات اخلاقی پیش بیاید که 👇
آیا بدگمانی و دروغ گفتن حتی به نیّت خیر امری اخلاقی است یا خیر؟
به رحم خدا امیدوار نبودن گناه بزرگتری است یا تعّرض به یک کودک ولو با خواست و غریزه یک کودک؟
و....
و...
و...
اما من شک دارم که  قصد این  نمایش دادن  تضادهای دینی_ اخلاقی باشد!
به نظرم با احتمال بسیار زیادی در حدود ۹۰٪ ، "زیر متن " این نمایش این است که " شک در مورد  خوب بودن کلیسا و مسیح و مذهب را کنار بگذارید و بدانید و آگاه باشید و یقین حاصل کنید که این مسیر به تباهی می رود.... "
‌..............
بازی ها...
بهنام تشکر که همیشه یک چیز است و این بار برخلاف " توافق نامه "  بازی اش در یک کشیش مسیحی نوگرا  خوب درنیامده...
ویدا جوان که واقعاً بد بود به جز چهره اش که دست خودش نیست و حالتی معصومانه دارد و جز این چهره هیچ چیز قابل قبولی برای ارائه در این نمایش ندارد...
.......
رویا افشار که هم چهره اش و هم بازی اش در نقش یک خواهر روحانی متعصّب خوب جا افتاده و جزو نکات خوب این نمایش است...
......
ساناز نجفی که با گریم بسیار خوب اش و بازی باورپذیرش کوتاه اما عالی ظاهر شد و مراتب تشکر و قدردانی را از ایشان دارم...
................
اما یک مورد دیگر به جز بازی بد  بهنام تشکر  و ویدا جوان برایم لایتچسپک بود و احساس می کردم خیلی با فضای یک مدرسه تحت نظارت کلیسا روبرو نیستیم، ادبیات معمولی مدیر و معلم و کشیش بود...
مثلاً ما فقط سلام و خداحافظی در روزمره به کار می بریم اما روحانیون شیعه از جملاتی مثل التماس دعا، ما را در ادعیه تان قرار دهید و غیره که در مسابقات و برنامه های  مذهبی تلویزیون می بینیم در اینجا ندیدیم...
مسیح نگهدارت باشد...
۲بار فقط کلمه منجی ما استفاده شد...
نه تنها در مورد روحانیت بلکه در مناسبات اداری  نیز داریم...
مثلا ریاست محترم ...
یا به استحضار می رساند برای مقام بالاتر  و  برای اطلاع به مقام پایین تر...
خیلی ادبیات روحانیت مسیحی ندیدیم....
نمی دانم در متن نبوده یا در اجرا؟!
...........
در نهایت از تلاش کوروش سلیمانی عزیز تشکّر می کنم به خاطر زحمات اش...
اما خب به نظرم با همه مواردی که در مورد نمایشنامه در بالا ذکر کردم، نمایشنامه استخوان داری نبود، نمایش نامه ای قدرتمند که فارغ از اجرا خود یک اثر خواندنی باشد...
نهایتاً یک نمایشنامه متوسط...
امیدوارم کوروش سلیمانی عزیز نمایشنامه های بهتری در آینده انتخاب کند و البته از بازیگرانی که بتوانند در نقش شان بدرخشند مثل خانم نجفی و افشار...
البته می دانم پاندمی سلبریتی گزینی معضل جدید تئاتر کشورمان شده تا  معضل قدیمی و مداوم فروش گیشه را التیام ببخشد ولی با این حال امیدوارم که کوروش سلیمانی انتخاب های بهتری برای نقش های نمایش های شان داشته باشند....

......
پی نوشت:
اول: بعد از چندی دوستان تئاتربین قدیمی تر را کنار هم یافتیم کهموجب خشنودی مان شد...
اگر می دانستم دورهمی در کنار دوستان و کوروش سلیمانی برقرار است من نیز  می آمدم که البته سلب توفیق شد این مهم....
دوم:  قبل از هر چیز از جناب سلیمانی عذر می خواهم که فقط می توانم کامنت های شان در زیر این دیوار نوشته لایک کنم و پاسخی برایشان نمی توانم بنویسم ....
۱۰ نفر این را خواندند
stanco این را دوست دارد
آقای چیانی عزیز سلام و ممنونم از اینکه پیام ایشان را رساندید …

اما بعد:

آقای کیانی عزیز سلام … اول از اینکه به تماشای نمایش ما آمدید و وقت گذاشتید برای نوشتن یادداشت تان از شما صمیمانه ممنونم … شما حق ... دیدن ادامه ›› دارید اظهار نظر کنید و از آنجا که هر اثر هنری وقتی عرضه می شود می تواند با نظرات مختلفی مواجه شود، ما هم باید جنبه ی هر نقدی را داشته باشیم و در کنار ده ها نظر تحسین کننده، نظرات مخالفی چون نظر شما را هم بپذیریم. یادآوری کنم آنچه کیفیت یک اثر را نهایتا تعیین می کند، نظر اکثریت تماشاگران اثر است، چراکه می دانیم حتی شاهکارهای هنری هم نظرات مخالف کم نداشته اند، تئاتر ما که خداراشکر هیچ ادعایی درباره اش نداریم، جز ادعای «کوتاهی نکردن در انجام وظیفه ی تئاتری مان» جای خود دارد …

اما بعد؛

درباره نمایشنامه و ساختار دقیق و معانی ارزشمندش، که آن را متوسط دانسته اید، پیش از این بسیاری تماشاگران و خود بنده قبلا نوشته ایم. شما هم با مطالعه اثر و خواندن نظرات و نقدهای ایرانی و خارجی آن، و نگاهی به تعدد اجراهای بین المللی اش بهتر می توانید اهمیت و کیفیت آن را ارزیابی کنید.

نقد قاطع و عجیب شما درباره بازیگران، اولین مورد درباره ی بازی های این نمایش است که همواره تماشاگران محترم _ اگر همین برگه را مرور کنید، می بینید _ به خاطر درخشان بودن و یکدست بودن هر چهار بازیگر، آنها را ستایش کرده اند. البته ممنون که خوشبختانه بازی خانم افشار نازنین و ساناز جان ( اینجا توضیح بدهم ما در تئاترمان گریم! نداشتیم و ایشان اصالتا اهل بندرعباس عزیز ما هستند) را لااقل مورد حمله قرار ندادید. در مورد توانایی و بازی و تجربه ی تئاتری بهنام تشکر و ویدا جوان هم نیازی به دفاع نمی بینم. هر آنچه لازم است ایشان با شیفتگی که در همه ی این سالها نسبت به بازی در تئاتر و هنرمندی، پای بندی و مسئولیت پذیری شان به هنرِ بازیگری تئاتر _ با همه ی سختی و تنگناهایش_ نشان داده اند، گفته اند … به عنوان کارگردان از همه ی عزیران بازیگرِ «شَک؛ یک تمثیل» _ با آنکه هر روز سعی در بهتر شدم داریم _ راضی ام چون هرآنچه ارایه ی شخصیت ها لازم داشته ایشان عرضه کرده اند و اگر احیانا، احیانا کوتاهی دیده شده به من برمی گردد …

در مورد بحث سلبریتی زدگی! _ که همواره در گفتگو هایم با خبرگزاری ها به شکل غلط اش خود بارها نقد کرده ام _ باید بگویم، نمایش هایی که ما تاکنون به صحنه برده ایم و شاید شما هم دیده باشید، شاهدی ست بر اینکه هرگز نمی تواند به گروه ما منتسب شود … اضافه کنم اینکه بازیگر شناخته شده و البته توانا برای بازی تئاتر بیاید، اصلا جای عیب نیست، عیب این است که ما صرفا به خاطر شهرت او را دعوت کنیم … شما را در این اظهار نظر به انصاف توصیه می کنم برادر عزیز …

طولانی شد؛ در آخر بی تعارف بگویم از خواندن نظر شما، اصلا ناراحت نشدم، نظر است و شما حق دارید نظر بدهید … فقط یک مورد غمگین ام کرد … اینکه چرا با همه ی تلاش ام نتوانستم به شما این نکته را منتقل کنم که هیچگاه قاطعانه قضاوت نکنیم …

موفق باشید …
۲۹ فروردین
کورش سلیمانی
آقای چیانی عزیز سلام و ممنونم از اینکه پیام ایشان را رساندید … اما بعد: آقای کیانی عزیز سلام … اول از اینکه به تماشای نمایش ما آمدید و وقت گذاشتید برای نوشتن یادداشت تان از شما صمیمانه ...
درود جناب سلیمانی عزیز. بنده خودم نمایش شما رو امشب قراره که ببینم و طبیعتا فعلا هیچ نظر منفی یا مثبتی ندارم و خواستم یادآوری کنم صرفا فرستنده این پیام بودم به خاطر محدودیت اکانت جناب کیانی. ممنونم از پاسخ مبسوطی که با سعه صدر دادید. امشب به دیدن اثرتون خواهم اومد و مفصل دربارش خواهم نوشت. موفق باشید و پیشرو✌️
۲۹ فروردین
حسین چیانی
درود جناب سلیمانی عزیز. بنده خودم نمایش شما رو امشب قراره که ببینم و طبیعتا فعلا هیچ نظر منفی یا مثبتی ندارم و خواستم یادآوری کنم صرفا فرستنده این پیام بودم به خاطر محدودیت اکانت جناب کیانی. ...
آقای چیانی عزیز باز هم ممنونم … به امید دیدار و خوش آمدید …
۲۹ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم. نمایش هارشدگی اثری است که با جسارت و بهره‌گیری از عناصر دلهره‌آور و دراماتیک، به ژرفای روان انسان مدرن نفوذ می‌کند؛ انسانی که در مواجهه با ساختارهای سلطه، نه صرفا مطیع، بلکه تدریجاً بدل به بازتولیدکننده‌ی همان سازوکارهای قدرت می‌شود. این نمایش، بر خلاف بسیاری از آثار مشابه که تنها به بازنمایی سطحی از خشونت یا بحران می‌پردازند، مفهومی پیچیده‌تر از قدرت را به تصویر می‌کشد: قدرت نه به‌مثابه نیرویی صرفاً سیاسی، بلکه به‌مثابه نیرویی روان‌کاوانه، سیال و چندلایه که در متن بدن، میل، حافظه و هویت جاری است. نمایش‌هایی که به مقوله‌ی قدرت می‌پردازند، در تاریخ تئاتر کم نبوده‌اند؛ اما هارشدگی با اتخاذ رویکردی متفاوت و چندلایه، توانسته است چشم‌اندازی نو به این مفهوم بگشاید. در این اثر، قدرت نه صرفا به‌مثابه یک نیروی بیرونی یا ساختار مسلط، بلکه در پیوند با بنیادی‌ترین نیازهای انسانی مورد واکاوی قرار می‌گیرد: از ارتباط قدرت با فتیشیسم جنسی و تمایلات اقلیت‌های جنسیتی، تا پیوندهای پیچیده‌ی آن با مفهوم خیانت و میل لجام‌گسیخته‌ی انسان به سلطه. هارشدگی این ابعاد متنوع و درهم‌تنیده‌ی قدرت را هم در سطح فردی و روان‌شناختی، و هم در ساحت اجتماعی و سیاسی، به شکلی تحلیلی و تئاتریکال به تصویر می‌کشد.
هارشدگی با ساختاری پست‌دراماتیک، مخاطب را از قالب روایت کلاسیک دور می‌سازد و به فضایی تعلیق‌آمیز می‌برد که در آن مرز میان واقعیت و توهم، کنترل و تسلیم، بازیگر و تماشاگر پیوسته در حال جابه‌جایی است. این نمایش بیش از آنکه داستان‌گو باشد، در جستجوی کاوش است؛ کاوش در بحران‌های روانی، ساحت میل، و تاثیر مخرب یا وسوسه‌برانگیز قدرت در زیست فردی و جمعی.
در این اثر، شخصیت‌ها نه به‌مثابه افرادی با پیشینه و انگیزه‌های شفاف، بلکه به‌منزله نمودارهایی روانی بازتاب می‌یابند که در تقابل با یکدیگر و در نسبت با قدرت، شکل می‌گیرند. انتخاب هوشمندانه واژه‌ی هارشدگی به‌عنوان عنوان اثر، حامل لایه‌های معنایی پرشماری است: از هار شدن در برابر خشونت و میل ... دیدن ادامه ›› سلطه تا فروپاشی مرزهای درونی و بیرونی هویت. این فرایند، در اجرا نیز با رویکردی سورئالیستی و ذهن‌محور همراه شده که ذهن مخاطب را به مشارکت فعال در بازسازی وضعیت دعوت می‌کند.
در دل این ساختار پست‌دراماتیک، نمایش از نمایشنامه مرگ و دختر جوان آریل دورفمن بهره می‌گیرد و از آن به‌مثابه ساختاری درون‌متنی و نمایش در نمایش برای تعمیق مفاهیم بهره می‌برد. این انتخاب، هوشمندانه و هدفمند است؛ این نمایشنامه از نمایشنانه‌های محبوب عمر من است. نمایشنامه‌ی دورفمن در سه سطح سیاسی، روانی و اخلاقی، به بررسی ماهیت قدرت می‌پردازد. در سطح سیاسی، با نمایش اقتدار دیکتاتوری و تسلط روانی آن بر قربانی. در سطح روانی، با وارونگی جایگاه قدرت میان قربانی و شکنجه‌گر. و در سطح اخلاقی، با به چالش کشیدن امکان قضاوت در غیاب حقیقت قطعی. تمامی این سطوح، در هارشدگی نیز بازتاب یافته‌اند و رابطه‌ای دیالکتیکی میان اثر و متن نمایش در نمایش شکل گرفته است.
یکی از لایه‌های تحلیلی عمیق نمایش، به پیوند قدرت و میل جنسی در قالب فتیشیسم سادیستی می‌پردازد؛ به‌ویژه در شکل افراطی سوزاندن تن پارتنر. این کنش، در سطح روان‌کاوانه، نه صرفا تجلی خشونت، بلکه تلاشی برای تصاحب نهایی بدن دیگری و حک قدرت بر آن است. چنین کنشی، همان‌گونه که میشل فوکو از آن به‌عنوان "قدرت بر بدن" یاد می‌کند، نماد سلطه‌ای است که از سطح گفتمان و قانون فراتر رفته و به نشان‌گذاری فیزیکی بدل می‌شود. در عین حال، این نوع فتیش را می‌توان شکلی از مقاومت علیه نظم بهنجار میل در جامعه مدرن دانست؛ نظمی که بدن‌ها را رام، نظارت‌پذیر و استاندارد می‌طلبد. هارشدگی با ورود به این قلمرو، نه تنها به میل به سلطه می‌پردازد، بلکه میل به شورش را نیز در ساحت بدن به نمایش می‌گذارد.
در صحنه‌پردازی، میزانسن‌هایی همچون جای‌گیری مکرر ارنواز میان ایرج و جمشید، استعاره‌ای از بدن زن به‌مثابه میدان منازعه قدرت است. این تمهیدات اجرایی، در کنار طراحی مینیمالیستی صحنه و لباس، با رنگ‌هایی چون قرمز و سیاه، حس تعلیق، ستیز و عطش سلطه را تقویت می‌کند. نورپردازی و طراحی صدا نیز با استفاده هوشمندانه از تضادهای نوری، سایه‌روشن‌ها، افکت‌های صوتی و اقتباس از کوارتت مرگ و دختر جوان شوبرت، فضای وهم‌آلود و پرتنشی می‌سازند که ذهن مخاطب را درگیر و معلق نگه می‌دارد.
بازی بازیگران نیز شایسته تقدیر است. بازی ایمان صیاد برهانی، به‌ویژه، در مرز میان اکسپرسیونیسم و واقع‌گرایی روانی حرکت می‌کند و با شدت و عمق، بحران‌های درونی شخصیت را به تصویر می‌کشد. ماهور الوند نیز با ترکیب‌کردن دوگانه‌ی قدرت و شکنندگی، به‌خوبی توانسته است دوگانگی شخصیت را به مخاطب منتقل کند. اجرای یک‌دست و هم‌افزای گروه بازیگران، هارشدگی را از نظر اجرا نیز به اثری منسجم بدل کرده است.
اگرچه برخی عناصر همچون استفاده از ویدئو در روایت ضرورت چندانی نداشتند، اما در کلیت اثر، انسجام فرمی و محتوایی حفظ شده و هارشدگی را به نمایشی بدل ساخته‌اند که شایسته‌ی تامل و تحلیل است.
در مجموع، هارشدگی اثری است چندلایه، پیچیده و مخاطره‌پذیر که در آن، قدرت نه تنها در صحنه، بلکه در خود رابطه تماشاگر و نمایش نیز بازتعریف می‌شود. این نمایش، به‌درستی مرز میان نمایش‌گری و تفکر را در هم می‌ریزد و تماشاگر را وادار می‌سازد تا همچون سوژه‌ای فعال، در بازاندیشی قدرت، خشونت، میل و حقیقت مشارکت کند. خیلی ممنونم از تمامی عوامل.
اینقدر مطلب داشت این تاتر برای دوشنبه بلیط گرفتم برای بار دوم ببینیم اقای چیانی امیدوارم همه ش باشه😊😉
۲۶ فروردین
arash
اینقدر مطلب داشت این تاتر برای دوشنبه بلیط گرفتم برای بار دوم ببینیم اقای چیانی امیدوارم همه ش باشه😊😉
ایشالا که باشه :)
۲۷ فروردین
پویان باقرزاده
خیلی ممنونم از نظر شما. خوشحالم که این مفاهیم که به آن فکر کرده بودیم برای شما قابل رویت بوده. در مورد چرایی استفاده از ویدیو هم دوست دارم مفصل و در یک فرصت مناسب با هم گپ بزنیم. :)
باعث خوشحالی منه اگه فرصتی پیش بیاد و بتونم با شما مفصل صحبت کنم جناب باقرزاده. نه فقط درباره ویدئو که درباره کلیت کار.
۲۷ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نظر جناب محمدحسن کیانی که به دلیل محدودیت اکانت تیوالشون بنده افتخار انتشار نظر رو دارم:

// در بهار آزادی، جای ماندلا خالی... //
چرخه گسست ... دیدن ادامه ›› ناپذیر خشونت در جهان سوم، جایی که انقلابیون همان مسیر را می روند که حاکمان به زیر کشیده شده همان مسیر را رفتند و دوباره انقلابیون امروز توسط انقلابیون فردا سلاخی می شوند و این چرخه تکرار می شود...
شاید تنها استثنای اش، نلسون ماندلا بود که آگاهانه به این چرخه انتقام گیری پایان داد..

سئوال:
۱.چرا چنین است؟
۲.چرا این چرخه پایان نمی پذیرد؟
پاسخ: 
کافی است نگاهی  به زندگی شخصی مدعّیان ساخت آرمانشهر ( در همه جای جهان )  بیاندازیم.  همه چیز واضح است!
متن:
ایده اولیه خوبه، به بیراهه نمیره، روی یک موضوع متمرکز میشه، اما این زندگی شخصی می تونست برای هر کسی اتفاق بیافته، ربطی به انقلاب در جهان سوم نداره...
یعنی مثلث قدرتی که نویسنده با برهم زدن تعادل اش سعی در پیشبرد داستان داره و هر طرف به سمتی متمایل میشه می تونست برای آدم عادی اتفاق بیافته... 
پارانوئید یا اختلال جنسی یا اختلال های  دیگه  می تونست دلیل اصلی باشه و زندان رفتن و شکنجه و این جور مسائل الزاماً باعث این موضوع نیست، همان طور که زندان و شکنجه الزاماً شخصی را اینگونه بیمار نمی کند...
انگار متن از جایی یادش می رود مناسباتی با ۲۰ دقیقه اول اش و تعریف آمریکای جنوبی و انقلاب  داشته...
و ۱۰۰ درصد این دوپارگی و بی ارتباطی با نمایشنامه نویس است....

بازی ها...
ایمان مثل همیشه خوب است اما بازی اش تکرار می شود..
این تکرار وقتی با متن های ضعیف دوستان جدید و قدیم اش قبل از ۱۹۸۹، بعد از ۱۹۸۹ و حتی شاید خود ۱۹۸۹  ترکیب می شود مخاطب را ( مرا ) دچار " ایمان زدگی " می کند...
کم کم باید ایمان را فراموش کنیم و به سمت کفر پیش برویم!
امین اسفندیار بازی اش خیلی بد نیست ولی حرفه ای نیست، مثلاً نمی تواند احساساتی مثل خشم و تنفر و وادادگی و ضعف و قدرت و  حسادت و غیره  را حتی با توجه به داشتن زمان برای تغییر،  منتقل کند و لنگ می زند... شاید اصول اولیه مثل بیان و البته بدن ( در اینجا  میمیک صورت ) نسبتاً خوب باشد ولی بازی اش آماتور گونه و غیرحرفه ای برای یک بازیگر تئاتر است....
و خب مقصر خودش و البته کارگردان نیز هست که نتوانسته بازی خوبی از بازیگرش بگیرد..

بازیگر زن تا قبل از به زنجیر کشیده شدن نسبتا خوب است، بیان و بدن نسبتاً خوب...
اما از جایی به بعد یک بازی منفعل دارد و یادآور کارتون های ۲ بعدی زمان ما مثل تام و جری است...
در کارتون های ۲ بعدی،  یک شخصیت فریز می شود گویا منتظر است و بعد مثلاً جری با چکش به دُم تام می کوبد، حالا تام واکنش نشان می دهد و جری منفعل می ایستد...
خانم الوند هم اینگونه اند...
هیچ حسی در صورت شان نیست،  منتظر می مانند تا نوبت شان برسد بعد حس می گیرند و بازی می کنند...
کمی با بازی ایمان مقایسه کنید متوجه می شوید...
هر چند بازی ایمان هم در جاهایی مشکل داشت و البته مقصر کارگردان است...
کارگردان مکلّف است این ایرادات را برطرف کند...
در کل به نظر می آید خانم الوند از بازیگری در تئاتر دور هستند...

جناب چارلی بد نبود ولی در بیان شان، اضطراب و دویدن روی کلمات مشهود بود...
و احساس می‌شد متن را از رو خوانده و حفظ کرده و در کلاس (( لِکچر )) می دهد و حالتی مانیفست گونه به خود می گیرد...
اما این متن خدا را شکر، خدا را شکر  🤲🤲از شعار و مانیفست به دور است...

در مجموع نمره ۱۲ با ارفاق..
نمره اصلی ۱۰
۱ نمره ارفاق به خاطر ارتباط سوژه این نمایش با کنون مان..
۱ نمره ارفاق به متن به خاطر اینکه متن کوتاه است و کِش نداده و مخاطب را آزار نمی دهد...

.....
پی نوشت:
به نظرم کارگردان اش، کارگردانی نکرده و گذشته به اختیار خودشون...
یا بنده خدا تلاش اش کرده بهش وقعی ننهادند!
البته با توجه به متن اش البته با فرض اینکه دچار سانسور نشده،  احتمالاً بی تجربگی یا تعداد جلسات کم تمرین عامل این همه ضعف در کارگردانی است....
زتدان کسی رو بیمار نکرده بود اطرافیان زندان بهانه کرده بودن برای سرپوش بر اختلالات خودشون!
۲۶ فروردین
سپهر
به نظرم بهتره هشدار اسپویل رو روشن کنید
والا سپهر جان نیازی به اسپویل نیست ایشون یه اجرای دیگه دیدن :)
۲۶ فروردین
دست تیوال درد نکنه
۲۷ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اینکه از این‌ور سال هنوز هیچ تئاتری رو نرفتم ببینم برای خودم غریب، غیر قابل هضم و نابخشودنیه :/
عضم جظم نما و غظیه را حزم کن
۱۹ فروردین
تئاتر شما را ببخشد
۲۴ فروردین
هامون
تئاتر شما را ببخشد
فردا هارشدگی دارم به عنوان اولین تئاتر امسال :)
۲۴ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سلام
دو عدد بلیط نمایش بی‌پدر، ردیف سوم، برای جمعه ۱۵ فروردین با ۲۰ درصد تخفیف به فروش می‌رسد.
جهت هماهنگی به این آیدی در تلگرام پیام بدهید:

Ho3ein_Ch_249

با تشکر.
arash و مهدی یوردخانی این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند هفته پیش داشتم با محمدحسین گودرزی (دوست قدیمی‌ام و منتقد سینما) به بهانه شروع دوره پیشرفته کلاس نویسندگی خسرو نقیبی گپ می‌زدم. محمدحسین می‌گفت "توی یه دنیای بی‌روح و مکانیکی که کثافت از سر و روش می‌باره، عده‌ای (که ما باشیم) جمع می‌شن توی خونه آدمی به اسم خسرو، که چی؟ که داستان‌هایی که نوشتن رو بخونن! حسین از نظر بقیه آدما این خنده‌داره، ما خنده‌داریم!" محمدحسین همیشه دلنشین می‌گوید. این حرفش مثل تمام حرف‌هایش بر جان نشست. آن شب داشتم فکر می‌کردم که این حرف‌های محمدحسین قابل تعمیم به تمام دیوانگی‌هاست. امروز به مناسبت ۲۷ مارس و روز جهانی تئاتر، می‌خواهم گریزی بزنم به تمام آن جنون‌هایی که زندگی را زندگی می‌کنند. به تئاتر، که هر بار پرده بالا می‌رود، جهانی تازه برای ما دیوانگان متولد می‌شود. به آن لحظه که نور تماشاگر خاموش می‌شود و سکوت، قبل از طوفان دیالوگ‌ها، قبل از فوران نور و احساس، در جان آدم رخنه می‌کند. لحظه‌ی رفتن نور تماشاگر، هنوز هم بعد از دیدن حدود چهارصد تئاتر در عمرم، هنوز از لحظات ناب است که انگار هیچوقت تکراری نمی‌شود. مواجهه‌ام با آن لحظه هربار شوقی غیرمنطقی دارد.
ما، همان دیوانه‌هایی هستیم که در تاریکی سالن‌های کوچک و بزرگ، از ایرانشهر عزیزم تا هامون دوست‌داشتنی، از تمام سالن‌های تئاتر شهر تا ملک و کاخ هنر و این اواخر لبخند، چشم‌های‌مان را به صحنه می‌دوزیم و هر بار، بدون اینکه ذره‌ای از شعفمان کم شود، اجازه می‌دهیم که این هنر بی‌بدیل ما را ببلعد.
می‌گویند تئاتر زنده است، اما حقیقت این است که ما را زنده می‌کند. این هنرِ خالص، این آیین رازآلودِ مواجهه‌ی بی‌واسطه، یادمان می‌دهد که چطور ببینیم، چطور بشنویم، چطور بفهمیم. تئاتر من را مجبور کرده که آدم‌ها را دقیق‌تر ببینم، کلماتشان را بشنوم، رفتارشان را تحلیل کنم، و از همه مهم‌تر، فهمیده‌تر عاشق خودش (تئاتر) شوم. چون مگر می‌شود بارها و بارها درد و شادی آدم‌ها را روی صحنه دید و همچنان ساده گذشت؟ مگر می‌شود تماشاگر تئاتر بود و نفهمید که هیچ‌کس به‌تنهایی شرور یا معصوم نیست؟ تئاتر ذهن را تیز می‌کند، روح را صیقل می‌دهد، چشم را برای دیدن آنچه نادیدنی است، تربیت می‌کند.
گاهی که از سالن بیرون ... دیدن ادامه ›› می‌آیم، حس می‌کنم چیزی در من جابه‌جا شده، انگار مغزم را از نو چیده‌اند، انگار قلبم به ضرباهنگ تازه‌ای می‌تپد. این قدرت معشوقه تمامی دیوانگان هم‌قطار، قدرت تئاتر است. این جادوی جنون‌آمیز آن است. شاید برای خیلی‌ها خنده‌دار باشد که ما، در عصر سرعت و سطحی‌گری، هنوز با وسواس برای دیدن نمایشی در تیوال می‌چرخیم، تمام نظرات را با وسواس می‌خوانیم، بلیت می‌خریم، هنوز با تمام وجود در یک سالن تاریک می‌نشینیم و به بازیگرانی که نفس‌نفس می‌زنند و عرق می‌ریزند، خیره می‌شویم، با جمعی دیوانه‌ی دیگر در کافه‌ای جایی با جدیت در سر و کله هم می‌زنیم که فلان‌جای نمایش اگر میزانسن فلان‌طور بود چه می‌شد، شب را به تمام ریزه‌کاری‌های صحنه و لباس و گریم و تناسب فرم و محتوا فکر می‌کنیم و طومار طومار در تیوال قلم‌فرسایی می‌کنیم. تئاتر دیدن برای ما دیوانگان نه تفریح و نه گزینه جایگزینی برای دور زدن در شهر و وقت پر کردن، که بخش جدایی‌ناپذیر زندگی شده است.
اما باور کنید همین دیوانگی است که ما را زنده نگه داشته. همین جنون است که ما را از مرداب روزمرگی بیرون می‌کشد. ما به تئاتر پناه می‌بریم، چون جایی در میانه‌ی صحنه و تماشاچی، هنوز چیزی از جنس حقیقت باقی مانده است. ما به همین تناقض زنده‌ایم که حقیقت را در عیان‌ترین دروغی که صحنه است، جستجو می‌کنیم. ما دلخوشیم به همان فریبی که روی آن صحنه می‌خوریم.
۲۷ مارس، روز جهانی تئاتر مبارک.
در مورد من دیوانگی یا عقلانیت هرگز آن قدر غالب نبود
همیشه در مرزی ناشناخته گام برداشتم که گاه ناخوشایند می نماید
۰۸ فروردین
هامون
در مورد من دیوانگی یا عقلانیت هرگز آن قدر غالب نبود همیشه در مرزی ناشناخته گام برداشتم که گاه ناخوشایند می نماید
قدم برداشتن در مرزی ناشناخته، خودش نوعی دیوانگیه. آدم عادی از ناشناخته‌ها پرهیز می‌کنه.
۰۹ فروردین
زیبا و دلنشین 👌🪩✨🎭
۲۴ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقا این تئاترو خیلی هستم. پکیج کامله. لحظه‌شماری می‌کنم واسه دیدنش.
به ایمان صیاد برهانی هم که همیشه ارادت داشتیم✌️