در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حسین چیانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:32:32
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دیشب به تماشای این اثر دیدنی نشستیم.
بچه نمایشیه که حرف برای گفتن داره و همین مسئله، کار رو ارزشمند و دیدنی می‌کنه. برای این که متوجه شیم بچه چی می‌گه، باید به نکته‌ای مهم اشاره بشه. دعایی که در لحظات مختلفی از نمایش با ریتم تندی توسط افراد خورده می‌شه چیه؟ چیزی که بنده دقت کردم و متوجه شدم، آیات ابتدایی انجیل یوحنا با زبان اصلی خودش که یونانی هستش قرائت می‌شه. ترجمه فارسی این آیات معروف انجیل یوحنا رو احتمالا خیلی‌هامون شنیده باشیم:
" ۱: در ابتدا کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود. ۲: همان در آغاز با خدا بود. ۳: همه‌چیز به‌واسطه او پدید آمد و از هرآنچه پدید آمد، هیچ‌چیز بدون او پدیدار نگشت. ۴: در او حیات بود و آن حیات، نور آدمیان بود. ۵: این نور در تاریکی می‌درخشد و تاریکی آن را درنیافته است".
تا اینجا احتمالا متوجه شده باشید که در نمایش بچه ما با چی طرف هستیم. تفاوتی که انجیل یوحنا با سه انجیل متی، مرقس و لوقا داره اینه که این سه نسخه از انجیل، شروعشون با زندگی مسئله اما در انجیل یوحنا، این شروع از ماقبل هستی و خلقت اتفاق میفته. پس ما در نمایش بچه، با مسئله‌ای "اساسی" و "بنیادی" مواجهیم. همونطور که درباره آیه اول انجیل یوحنا هم از عبارت "تمام انجیل در یک جمله" استفاده شده.
در این کار، صاحبان اون خونه مجاز از تمام بشریت و بچه‌ای که کائنات بهشون داده نماد از یک ایدئولوژیه. این بچه، بچه‌ای هست که در عین حال بچه نیست. جنسیت بچه مشخص و معین نیست و انگار این مسئله تفاوتی نداره. به این معنا که فراتر از جنسیت و مسائلی تفکیکی از این دسته. موجود عجیب و ناگهانی که انگار ... دیدن ادامه ›› به اون افراد دیکته شده. اصولا بچه نماد معصومیته اما شب ورودش به خونه مصادف می‌شه با ورود گرگ که نمادی از درنده‌خوییه. بچه ظاهرا پیام‌آور خوبیه با توجه به جملات شعارگونه‌ای که انگار از زبان عیسی مسیح جاری می‌شه اما در ادامه اثری از زیبایی اون شعارها نمی‌بینیم. مخصوصا زمانی که اثرات نخوردن گوشت رو در ادامه نمایش می‌بینیم. بچه لباس مسیحیت به تن داره و اشاره‌ای هم در ادامه نمایش به تقدس خوردن نان و شراب می‌شه و این موارد در کنار جملات مسیح‌گونه بچه، ممکنه ذهن رو به سمت دین مسیحیت متمرکز کنه. اما در نمایش بچه تمرکز روی مسئله جزئی و یک موضوع خاص نیست. همونطور که درباره مجاز جز به کل گفتم و البته توجه به این نکته که در دین مسیحیت ممنوعیتی برای خوردن گوشت وجود نداره، این نکته تقویت پیدا می‌کنه. پس ممنوعیت خوردن گوشت در این نمایش به مثابه هرگونه حکم غیرمنطقی ناشی از هر ایدوئولوژیه. این نمایش در نهایت به اثر ایدئولوژی و مهم‌تر از اون، مفهوم "ایمان" به ایدئولوژی می‌پردازه.
کار در فرم و روایت بسیار موفق عمل کرده. پرش‌های زمانی کار، مخاطب رو به خوبی همراه خودش می‌کنه. اینچنین سبکی رو کمتر کارگردانی جسارت می‌کنه سمتش بره. کارگردانی به درستی روی کار انجام شده و این نقطه‌قوت کاره.
بازی‌ها در بیان و بدن بسیار قوی و آماده ظاهر شدن. در روزگاری که کمترین توجهی به طراحی صحنه نمی‌شه، در این کار توجه ویژه‌ای به طراحی صحنه و البته طراحی لباس شده. نورپردازی کار در حد خوبیه و نمی‌شه ایرادی بهش وارد کرد. این کار رو موکدا تاکید می‌کنم. برای خودم هم تلنگری شده که کارهای مرتضی فرهادنیا رو نباید از دست داد. خیلی ممنونم از همگی عوامل.
به نکات خوبی اشاره کردی
شخصا چندتا سوال دارم که هنوز جوابی واسش پیدا نکردم

اسپویل

چرا بچه‌هایی که وارد خونه میشن صداشون با جنسیتشون فرق داره؟
چرا در جواب سوال کاراگاه، شخصیت زن، جمله‌ای رو با ریتم تند و چند ... دیدن ادامه ›› ده بار تکرار میکنه؟
چرا فقط شخصیت گرگ از خونه خارج میشه و به تماشاگر نزدیک میشه؟
چرا دکتر حامله است؟
و اینکه چرا کاراگاه مشکل اجابت مزاج پیدا می‌کنه؟
مریم علیپور
یاد سریال true detective افتادم.ی جورایی آنتولوژی بودن کار.
متاسفانه قسمت نشده true detective رو کامل ببینم هنوز مریم جان. هزاران سریال هم فعلا توی صف موندن😅
۵ روز پیش، پنجشنبه
حسین چیانی
متاسفانه قسمت نشده true detective رو کامل ببینم هنوز مریم جان. هزاران سریال هم فعلا توی صف موندن😅
بله در جریانم 🫠😃
۵ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش عمیق و پرمفهوم نشستم.
نمایش فردا رو پیش از این در گذشته دیده بودم. در دور جدید اجرای این نمایش علاوه بر علاقه‌ای که ... دیدن ادامه ›› به نمایش داشتم، کنجکاو بودم که از میزان و مقدار تغییرات کار مطلع بشم. نتیجه این شد که متوجه شدم کار به جز در جزئیاتی ریز و در پایان‌بندی تغییر بخصوصی نداشته و چقدر این تغییر در پایان‌بندی به کار کمک کرده بود و نتیجه رو رضایت‌بخش‌تر و امیدوارکننده‌تر کرده بود و البته چقدر ذهن مخاطب رو ویران‌تر از پیش کرد.
این نمایش یک نمایش مدرن نئوسورئال بود با فرمی غیرخطی و موازی در روایت. فرم به گونه‌ای بود که وقایع قبل و بعد از فراموشی به صورت موازی به مخاطب عرضه می‌شد و انتخاب چنین فرمی بسیار هوشمندانه اتفاق افتاده بود. نقطه‌قوت نمایش، موفقیتش در ایجاد تعلیق بود. این حس تعلیق لحظه به لحظه با مخاطب همراه می‌شه، با ایجاد گره‌های داستانی تشدید می‌شه و آروم آروم با باز شدن گره، کمرنگ می‌شه. نمایش از این نظر بسیار موفق عمل کرده.
من به نمایش فردا، "نمایش تضادها و تناقض‌ها" می‌گم. این موضوع رو در همه جای کار شاهد هستیم که در ادامه بیشتر دربارش می‌گم:

- کشاکش و جدالی بین تمایل و عدم تمایل به فراموشی: دو نفر که تصمیم به پاکسازی ذهن و فراموشی دارن، در مسیری قرار می‌گیرن که مدام به دنبال بازیابی خاطراتن. جاهایی این مسئله به جدالی ختم می‌شه از جنس خواستن و نخواستن توامان، از جنس رد و تمنایی پارادوکسیکال. نمایش در جایی القا می‌کنه که خاطرات همه چیزه و حتی هویت و "بودن" ما در گرو دو چیزه: خاطراتی که داریم و خاطراتی که دیگران از ما دارن. از طرف دیگه تلقین می‌کنه که بهترین هدیه واقعا فراموشیه. نمایش به نتیجه واحد و متقنی نمی‌رسه و همه چیز رو به مخاطبی می‌سپره که این وسط توی هاله مه‌آلودی (مشابه شروع داستان) سردرگم رها شده و این از زیبایی‌های کاره.

- تضاد و تناقض ارتباط شخصیت‌ها باهم: دو برادر که در ابتدا نسبت به هم دافعه دارن و در ادامه این دافعه تا حدودی جای خودش رو به جاذبه می‌ده و این جاذبه و دافعه جاهایی روی خط باریک و متزلزلی توامان پیش می‌ره و لحظاتی پارادوکسیکال رو به نمایش می‌ذاره. جاهایی این ارتباط شکل متضادگونه‌ای به خودش می‌گیره. جاذبه از سمت برادر کوچیک و دافعه از سمت برادر بزرگ و در موارد محدودی هم عکس این موضوع اتفاق میفته. این مسئله در دل خودش البته نکته مهمی رو مطرح می‌کنه و مجددا نتیجه‌گیری رو به عهده مخاطب می‌ذاره: خاطرات غالب است یا احساس (در اینجا احساس برادرانه)؟ برای این که ارتباط دو کاراکتر مشخص بشه آیا نیاز به وجود خاطرات مشترک داریم و در صورت نبود این خاطرات دافعه اتفاق میفته یا احساس رو امری مستقل از حافظه قلمداد کنیم و به جاذبه تکیه کنیم؟ نمایش خوب برای من نمایشیه که پرسش ایجاد کنه و نه این که لزوما پرسشی رو پاسخ بده. فردا با ایجاد همین پرسش ظریف به خوبی کار خودش رو انجام داده.

- تضاد آزادی و جبر: قفل در باز شده. احتمالا با بیرون رفتن کاراکترها از این محیط زندان‌گونه بسیاری از پرسش‌ها و ابهاماتشون برطرف بشه. اما چنان به این معما و سوالات بی‌نهایت خو گرفتن (خو گرفتنی با تاکید بر ترس همزمان از این شرایط) که از اون آزادی وحشت دارن. این‌ها پذیرفتن که این جبر، سرنوشت محتوم و ابدی اون‌هاست با این که رهایی از این شرایط در چند قدمی اونا وجود داره. نمایش از این نظر دیدگاه جبرگرایانه‌ای داره.

- پارادوکس بین عنوان و محتوای کار: "فردای خودت رو به یاد بیار". نمایش به یک "فردا" اشاره داره. فردایی که وجود نداره و هیچوقت نمی‌رسه. هر چوب‌خط امیدی واهیه برای رسیدن به فردایی که نیست. تمام تلاش‌ها، مشقات و رنج‌هایی که توی این اتاق شبیه زندان می‌بینیم، برای فرار از شبی به سوی فرداست ولی در واقع اتفاقی که میفته اینه که شب می‌ره و دوباره شب میاد. البته این لفظ "شب" معنایی استعاری داره وگرنه در هیچ‌جایی از نمایش اشاره به شب یا روز بودن نمی‌کنه. میرسعید مولویان هم در انتهای کار خط بطلانی روی "فردا" می‌کشه با چوب‌خط بعدی و تکلیف رو روشن می‌کنه که همه این اتفاقات یه دور تکرار بی‌نهایته و فردایی وجود نداره.

یه نکته جالبی هم که توی متن بهش اشاره شده بود، بحث تحریف‌پذیری خاطرات بود. این مسئله اونجایی بهش اشاره می‌شه که موضوع ماهیگیری مطرح می‌شه. این تیپ جزئیات نشون‌دهنده مطالعه کامل و ظریفیه که برای این کار انجام شده.
بازی‌ها به شدت به شدت مسلط و درست بودن. از این تیم بازیگری جز این هم انتظاری نمی‌ره. شدت و جنس بازی‌ها کاملا همگام با داستانه و لحظه به لحظه داره به درستی تغییر می‌کنه.
نورپردازی کار مناسب بود ولی پیشنهاد می‌کنم مقداری از این هم تاریک‌تر باشه فضا. چرا که حافظه به مثابه نور و فراموشی عین تاریکیه. همونطور که وقتی چیزی درست به خاطرمون نیاد انگار همه‌چی تاریکه.
طراحی صحنه و لباس خیلی خوب بود. حسی که آدم از صحنه می‌گیره مشابه با سری اره هستش که به نظرم مشابهت جالبیه اتفاقا.
بحث نورپردازی شد اینو هم اضافه کنم. دیشب مشکلی در سیستم نور کاخ هنر به وجود اومده بود که چند بار نور تماشاگر روشن شد. امیدوارم این مشکل حل شده باشه.
یک گله هم از برخی تماشاگرها دارم. درسته که هر تماشاگر برداشت متفاوت و مستقل خودش از نمایش رو داره و برخی صحنه‌ها در هر نمایشی ممکنه برای مخاطبی فان به نظر بیاد و باهاش بخنده. اما من دیشب لحظاتی رو شاهد بودم که سر دیالوگ‌هایی که اصلا خنده‌دار نبود و اتفاقا برخیشون خیلی هم دارک بود، عده‌ای که به ترک دیوار هم می‌خندن، قهقهه سر می‌دادن. بدتر اونجا بود لحظاتی که نقطه عطف داستان بود و گره داستان آهسته آهسته باز می‌شد هم با خنده‌های گاه و بیگاه (هنوز نمی‌دونم سر چی) تمرکز اکثریت تماشاگرها رو می‌گرفتن. حسی که داشتم اون لحظه شبیه به این بود که انگار روی سه‌گانه رنگ کیشلوفسکی، خنده‌های پشت صحنه فرندز رو گذاشته باشن. همینقدر وصله ناجور! البته که این گله من هم راه به جایی نمی‌بره چون اون جنس مخاطب قطعا این کامنت رو نخواهد خوند (همونطور که اسماعیل جان گرجی توی مصاحبه اخیرش درباره تماشاگری که با موبایل کار می‌کنه گفت اون مخاطب این مصاحبه رو هم نخواهد دید).
در آخر این که این نمایش قطعا ارزش دیدن خواهد داشت. دوستان خیلی‌هاشون درباره معضل صندلی‌های کاخ هنر هم فرموده بودن که کاملا موافقم ولی این کار ارزش دقایقی تحمل اون صندلی‌ها رو قطعا داره. ممکنه برای بار دوم به دیدن این نمایش بیام و مایلم مفصل‌تر از این‌ها با عوامل عزیز گپی داشته باشم. خیلی هم از تمام عوامل ممنونم بابت این اجرای کم‌نقص و در مواردی بی‌نقص.
جناب چیانی ارادت، همین الان اجرا تموم شد و اومدم کامنت شمارو که نگه داشتم بعد اجرا ببینم رو ، بخونم، خواستم بگم واقعاااا دمتون گرم ، نوشته ی شما لذت دیدن این نمایش رو چندین برابر کرد ، همیشه پیگیر نظراتتون هستم
پاشا قهاری
جناب چیانی عزیز چقدر کامنت جذابی گذاشتید از خواندنش لذت بردم ممنون که برای مخاطب تئاتر اینچنین وقت میگذارید. چقدر زیبا در مورد خنده های بی مورد نوشتید: «انگار روی سه‌گانه رنگ کیشلوفسکی، خنده‌های ...
خیلی ممنونم از شما جناب قهاری. نظر لطف شماست.
درباره بحث خنده تماشاگرها هم باید بگم که خب بله ممکنه جاهایی جالب و خنده‌دار به نظر بیاد (توی هر نمایشی؛ بحثم صرفا فردا نیست) و تماشاگرها بخندن. ولی توی این اجرا به دیالوگ‌ها و لحظه‌هایی از نمایش می‌خندیدن که بنده شخصا هیچگونه نکته خنده‌داری پیدا نمی‌کردم و این خنده‌ها بدتر تمرکز مخاطب رو در چنین کاری که نیاز به تمرکز داره به هم می‌ریخت!
حسین چیانی
خیلی ممنونم از شما جناب قهاری. نظر لطف شماست. درباره بحث خنده تماشاگرها هم باید بگم که خب بله ممکنه جاهایی جالب و خنده‌دار به نظر بیاد (توی هر نمایشی؛ بحثم صرفا فردا نیست) و تماشاگرها بخندن. ...
دقیقاً حرف بنده هم همین بوده. امیدوارم روزی برسه که «فرهنگ تئاتر دیدن» رو پیدا کنیم. و این دیدگاه که «بریم تئاتر تا کمی بخندیم!» از ذهن ها پاک بشه. مخلصیم جناب چیانی عزیز
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خلاصه نمایش وسوسه‌کنندست...
لطف دارید. سپاس از نگاهتون
شما رو به تماشا دعوت می‌کنیم
حسین چیانی
ما شما را کجا رنجاندیم یا شیخ؟😂😅
همین که نوشته هایمان را لایک نمی کنید...
آیا چیز کمی است؟
H.M.kiani2
همین که نوشته هایمان را لایک نمی کنید... آیا چیز کمی است؟
ز من مرنج ای شیخ. ما قلبا شما را لایک می‌داریم و به پیام‌هایتان لایک می‌ورزیم. ورنه آن چه ارادتیست که با تکان انگشتی متزلزل شود؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم.
به صورت کلی باید بگم نمایشی راضی‌کننده و درست بود. توی این نمایش، از نظر من اجرا از متن جلوتر بود. بازی‌ها خیلی خوب و مسلط بودن. بیش از همه با بازی خانم استواری ارتباط گرفتم و به نظرم به درستی شخصیت الهام رو فهمیده بودن و به مخاطب نشون دادن.
کارگردانی کار به درستی و ظرافت انجام شده بود و البته وقتی با کسی مثل فراز جان غلامی طرف هستیم، جز این هم انتظار نمی‌ره. شخصیت‌پردازی کار خیلی خوب بود. ابتدای نمایش با نشون دادن نشونه‌هایی، مخاطب رو با تفاوت شخصیت‌ها آشنا می‌کرد. روند تغییر رفتاری شخصیت‌ها با پیشروی داستان به درستی و با سرعت خوبی انجام می‌شد.
متن اما همونطور که سجاد آل داوود عزیز هم بهش اشاره کرد، چیزی نبود که نسل امروز ایرانی باهاش یکی و همراه بشه. دغدغه کاراکترها با دغدغه اونی که داره امروز از ایران مهاجرت می‌کنه متفاوته. شاید بد نبود اگه بخش‌هایی از متن، امروزمون رو نشون می‌داد.
بالانویس کار جاهایی باعث اسپویل چند ثانیه بعد داستان می‌شد. جاهایی هم عدم هماهنگی با دیالوگ‌ها دیده می‌شد. به همین خاطر شخصا از جایی به بعد رو به بالانویس نگاه نکردم و پیشنهاد می‌کنم اگه مشکل چندانی ندارید و تا حدودی دیالوگای انگلیسی رو متوجه می‌شید جاهایی کمتر به بالانویس دقت کنید. امیدوارم در اجراهای آینده با ایجاد تغییراتی در بالانویس این مشکل حل بشه.
کمدی به خوبی و درست در متن گنجونده شده بود. نه کم بود و نه زیاد، نه لوده و نه بی‌مزه. ... دیدن ادامه ›› کمدی کار درست و بجا و به اندازه بود.
زمان نمایش مقداری زیاد بود و به نظرم جا داشت که کمتر از این بشه بدون این که مشکل خاصی در داستان نمایش پیش بیاد. گرچه که ریتم کار هیچ‌جایی نمیفته و مخاطب از کار فاصله نمی‌گیره.
به صورت کلی نمایشیه که می‌تونم دیدنشو پیشنهاد کنم. کاری که می‌شه واقعا لذت برد از دیدنش. خیلی خیلی تشکر می‌کنم از عوامل خوب و عزیز این نمایش.
آقا حسین عزیز من خیلی خوشحال شدم از دیدن شما در سالن
شما به من بینهایت لطف دارید
این نمایش به همراه برادر عزیزم امید امیدی کارگردانی شد
در کار قبلی هم با امید همکاری داشتیم و این دومین همکاری ماست .
شما به گروه ما خیلی لطف دارید
حضور شما برای ما باعث دلگرمی بود و با خودتون انرژی آوردید
مرسی از تشریف فرماییتون و ممنونم بابت این دیدگاه
امیدوارم لایق این همه محبت شما باشم 😍🌹
فراز غلامی
آقا حسین عزیز من خیلی خوشحال شدم از دیدن شما در سالن شما به من بینهایت لطف دارید این نمایش به همراه برادر عزیزم امید امیدی کارگردانی شد در کار قبلی هم با امید همکاری داشتیم و این دومین ...
خیلی از شما و جناب امیدی عزیز ممنونم و امیدوارم کارهای خیلی بیشتری از شما دو کارگردان کاردرست ببینیم و فرصتی پیش بیاد جناب امیدی رو هم ببینم و آشنا شیم و کلی باهم گپ بزنیم😍🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تا اینجا امتیاز پوستر ۵ از ۵. پوستر ندادین ندادین ولی یهو یه خوبشو دادین😁
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم.
اول از همه از متن ستوانِ آینیشمور (توجه بفرمایید به کسره بین دو کلمه. درستش ستوانِ آینیشموره دوستان) اثر مارتین مک‌دونا شروع می‌کنم. همونطور که خیلی‌ها می‌دونن، مک‌دونا در این اثر آمیزه‌ای از طنز و خشونت رو به مخاطب خودش تحویل می‌ده‌. این نمایشنامه، یکی از نمونه‌های برجسته تئاتر ابزورده که حول محور موضوعاتی نظیر خشونت، هویت و اخلاقیات می‌چرخه. این نمایشنامه توی یه جزیره کوچیک ایرلندی اتفاق میفته و داستانش حول محور یه یه جدایی‌طلب ایرلندی می‌چرخه که در تلاشه تا حقیقت مرگ گربه محبوب خودش رو کشف کنه.
چرا این اثر ابزورده؟ ابزوردیسم به بررسی بی‌معنایی زندگی و جستجوی انسان برای معنا توی جهانی بی‌معنا می‌پردازه. توی ستوان آینیشمور، شخصیت‌ها در مواجهه با خشونت و بی‌رحمی‌های زندگی، مابین کشمکشی که با دولت انگلستان دارن، مصرانه دنبال عدالت می‌گردن، اما در نهایت با واقعیت تلخ زندگی روبرو می‌شن و با این سیلی واقعیت، متوجه هیچ بودن تلاش‌هاشون و برای هیچ تلاش کردن می‌شن. خشونت توی این نمایشنامه نه تنها به عنوان یه عمل فیزیکی، بلکه به عنوان یه پدیده اجتماعی و فرهنگی بررسی می‌شه. شخصیت‌ها تحت تأثیر خشونت‌های گذشته و حال خودشون قرار دارن و این خشونت به شکل‌های مختلفی توی زندگی اونا نمود پیدا می‌کنه. این مسأله نشون‌دهنده چرخه‌ای از خشونته که هیچوقت تموم نمی‌شه. چاشنی طنز به درستی با این خشونت ترکیب شده و دیدگاه دیدنی و جالبی از ابزوردیسم در خشونت رو نشون می‌ده. این نگاه متفاوت به مقوله خشونت من رو یاد بعضی از فیلم‌های گای ریچی کارگردان بزرگ میندازه؛ فیلم‌هایی نظیر snatch و lock, stock and two smoking barrels که اگه از سبک این نمایشنامه خوشتون اومده پیشنهاد می‌کنم این فیلم‌ها رو هم مشاهده ... دیدن ادامه ›› بفرمایید.
شخصیت‌ها توی این نمایشنامه با تضادهای اخلاقی عمیقی مواجه هستند. شخصیت اصلی اثر، به عنوان یه نظامی جدایی‌طلب، نماد بی‌رحمی و قساوته اما احساساتی و رقیق نسبت به یک گربه. این شخصیت توی این نمایشنامه در جستجوی یک حقیقته (حقیقت مرگ گربه محبوبش)، اما با انتخابای سختی روبرو می‌شه که اونو به سمت خشونت و انتقام سوق می‌ده. این تضادها می‌تونه نمایانگر بحران هویت و اخلاقیات در دنیای معاصر باشه.
زبان مک‌دونا توی این نمایشنامه به شدت تحت تاثیر فرهنگ محلی و کمدی سیاهه. دیالوگ‌ها به صورت خنده‌دار و در عین حال تلخ بیان می‌شن، که این خودش به ایجاد همون حس ابزوردیسم کمک می‌کنه. شخصیت‌ها به طرز عجیبی به وضعیت‌های وحشتناک واکنش نشون می‌دن و این تضاد بین کمدی و تراژدی، عمق ابزوردیسم رو در نمایشنامه تقویت می‌کنه. به صورت کلی ستوان آینیشمور، با استفاده از عناصر ابزوردیسم، پیچیدگی‌های انسانی و تبعات خشونت رو بررسی می‌کنه. مک‌دونا با خلق فضایی پرتنش و شخصیت‌های چندبعدی، تماشاگر رو به تفکر درباره معنای زندگی و چرخه‌های خشونت و بی‌معنایی دعوت می‌کنه و در کارش هم موفقه.
درباره اجرا هم کمی صحبت کنیم. کارگردانی کار به درستی انجام شده. شخصیت‌پردازی درست، نقطه‌قوت کاره. تمام پارادوکس‌های بین شخصیت‌ها به درستی پرداخته شده. تکلیف مخاطب با کاراکترها روشنه و جایی از این نظر دچار ابهام نمی‌شه.
اثر هستی حسینی تونسته اون چیزی که از اثر معروف مک‌دونا انتظار می‌ره رو به درستی نشون بده. متن اصلی درست فهمیده شده و به خوبی تحویل مخاطب داده می‌شه.
بازی‌ها توی سطح خوبی قرار داره. همه‌چی یکدست انجام شده و هماهنگ پیش می‌ره. بازیگرها و متن به خوبی باهم هماهنگ و یکی شدن و توی لحظاتی خنده‌های خوبی از مخاطب می‌گیرن.
طراحی صحنه و طراحی لباس می‌تونم بگم متوسط رو به بالا بود و ایرادی بهشون وارد نبود.
کار نوآوری و خلاقیت عجیب و غریبی نداشت و از این نظر صرفا اثری بود با وفاداری نسبتا بالا به یک نمایشنامه خارجی که به درستی اجرا شد.
این نمایش رو پیشنهاد می‌کنم. ۵ ستاره نیست اما یه ۴ ستاره خوب به شمار میاد. خیلی ممنونم از عوامل
امیدوارم این نمایش به علت حضور بازیگرهای معروف و سرشناس، نره به اون سمتی که تماشاگرش صرفا برای عکس انداختن با بازیگر محبوبش بلیط تهیه کنه و در نتیجه اطلاعی هم از اولیه‌ترین تکالیف و وظایف تماشاگر نداشته باشه...
عمیقا دوست دارم این نمایش رو ببینم و امیدوارم این نگرانی بی‌مورد باشه.
چو سبزت نیست دود آهسته‌تر کن...
حسین چیانی (chiyanihossein)
درباره فیلم‌تئاتر سیزیف i
برنامه پیش‌رو برای مرهم روزای خماری کشیدن تئاتر:
دیدن فیلم‌تئاتر سیزیف برای بار هزار و دویستم!
جسارتا بهتره در عنوان نمایش، نیم‌فاصله رعایت بشه. عنوان نمایش به عنوان ویترین کار اینجوری وجهه قشنگ‌تری داره. ببخشید بابت جسارتم.
امشب به تماشای این نمایش نشستم.
نمایش دوست داشت حول محور "زن" و تمام معضلات و مسائل عمده و اصلی مربوط به اون در جامعه باشه. در این نمایش، جامعه همون جمع سه نفره بود که مابین اتفاقات حال و ماضی خودشون، به سرکوب شدن، مظلوم واقع شدن، قربانی شدن، فریب خوردن، عصیان و طغیان و سرکشی، خشم فروخورده، بی‌اعتمادی، حمایت، رفاقت و... برخورد می‌کنیم. اصلی‌ترین سوال همینجاس که چطور در نمایشی با زمان محدود می‌شه به همه این مفاهیم درون این جامعه سه نفره زنانه پرداخت؟ البته که نمایش از پس این کار تا تونسته، حتی دست و پا شکسته، جز در یکی دو مورد براومده. اما این کار به اندازه نشون دادن حجم این مفاهیم در بستر اجتماع نبود. نه این نمایش که هیچ نمایشی. به همین خاطره که با این که اعتقاد دارم کار شریف و دغدغه‌مند بود اما ناقص بود، به خصوص در نمایش دادن ناگهانی و شوکه‌کننده حمایت و رفاقتی که بعد از برخی فجایع شاهدش بودیم (جهت پیشگیری از اسپویل بحث رو می‌بندم). همین پرمایه کردن نمایش از حیث محتوا و مفاهیم، ریتم کار رو بیش از مقداری که باید، افزایش داده. البته نه به اون اندازه که مخاطب از داستان جا بمونه اما چندجایی از کار مخاطب رو با شیب زیاد تغییرات غیر قابل پیش‌بینی، بین فراز و فرودها سرگردون می‌کنه. شاید بهتر بود کمی زمان نمایش بیشتر و ریتم پایین‌تر باشه تا روایت و محتوای کار رو مخاطب بهتر مزه مزه کنه.
نیمه اول کار بخش کمدی داستان بود که نقطه‌قوت اصلی نمایش در همین بخش بود. دیالوگا درست چیده شده و همه چیز برای شروع یه طوفان در بخش دوم به درستی و دقت کنار هم قرار گرفته. بخش دوم اما شیب تندی داره. همونطور که گفتم مخاطب رو با حجم تغییرات شدید در روایت و شخصیت‌ها شوکه می‌کنه و ریتم کار به غلط بالاست. پایان‌بندی هم خوبه اما کافی نه. کاش مقدمه بهتری برای این نوع پایان‌بندی در نظر گرفته می‌شد که مخاطب به دوگانگی و ابهام در رابطه با شخصیت‌پردازی کار نرسه (باز هم حیف که اسپویل دست و پای من رو بسته).
بازی‌ها واقعا خوب بود. هر سه نفر بازی خوب و باورپذیری ارائه کردن. در مورد الهام شعبانی اما ... دیدن ادامه ›› با وجود این که از دو بازیگر دیگه بازی مسلط‌تر و روون‌تری داشت اما متاسفانه باز هم تکراری بود و روی جدیدی از الهام شعبانی نسبت به بازیش در نمایش‌ها و کاراکترهای دیگه ندیدیم.
موارد فنی نمایش نظیر طراحی نور، صحنه، لباس و... همه معمولی و متوسط بودند. نه بد بود و نه در مقابل، چیز وجدآوری داشت. پوستر کار هم به شدت ضعیف و به دور از هرگونه جذابیت بصری یا مفهوم خاصی. در آخر اگه توی یه عبارت بخوام بی‌پایانی رو تعریف کنم می‌گم یه کار دغدغه‌مند متوسط. خیلی از عوامل ممنونم.
چند شب پیش به تماشای این نمایش نشستیم.
اولین تئاتر در زندگیم بود که بالاخره بین نمایش قبل از تموم شدن از سالن بیرون اومدم و نتونستم تا انتها این فاجعه رو تحمل کنم. دلیل هم برای این صحبتم دارم.
تنها نقطه‌قوت کار، نمایشنامه بود که باورم نمی‌شه به چنین روزی افتاده باشه با این نمایش.
چیزی که ما از نمایش روحوضی یا نمایش سیاه‌بازی انتظار داریم به کل چیز دیگه‌ایه متفاوت با این نمایش. نمایش سیاه‌بازی، موسیقی خاص خودش، حرکت موزون و بازی بدن خودش و لحن و ادبیات خودش رو داره که توی این نمایش هیچکدوم از اون‌ها به درستی اجرا نشده بود و هیچ خبری از اون طنازی در بیان و بدن که از نمایش اصیل ایرانی سراغ داریم مشاهده نشد.
من از نمایش سیاه‌بازی درست انتظاری که دارم یک پارادوکس ظریف در ارتباط غلام و اربابه. این پارادوکس به عنوان مثال در بلاهت و درایت توامان سیاه خودش رو نشون می‌ده یا علاقه و کلافگی همزمان سیاه نسبت به ارباب از بارزترین شاخصه‌ها به حساب میاد اما تت‌ جایی که من نمایش رو دیدم فقط یه ارتباط خیلی سطحی مشاهده ... دیدن ادامه ›› شده بود.
طنز کار مبتذل بود. من ابتذال در هنر رو در این نمایش شاهد بودم. طنز کار طنز جلف فضای مجازی بود که آدم از شنیدنش دچار شرم نیابتی می‌شه.
این نمایش، نمایش ایرانی سیاه‌بازی یا روحوضی نبود بلکه تئاتر آزاد بود. همون تئاتر آزاد عامه‌پسندی که آفت تئاتر این کشور شده. هم تیکه‌هایی که بین نمایش انداخته می‌شد آدمو به فضای تئاترهای آزاد داخل کوروش‌مال و... پرت می‌کرد و هم تماشاگرهای این کار. تماشاگر نمایش هم انقدر متوجه نیست که نباید چیپس و پفک بیاره و بلند بلند حرف نزنه و قهقهه نامربوط نزنه. کسایی که پشت سر ما نشسته بودن به اندازه ذخیره یک سالشون چیپس آورده بودن و سه دقیقه یه بار بسته جدید رو باز می‌کردن. بعد نمی‌دونم چطوری بود که صدای چیپس جویدنشون هم از حد استاندارد و نرمال چند دسی‌بل بالاتر بود.
خلاصه که اگه مخاطب تئاتر مبتذل آزاد هستید این نمایش رو ببینید وگرنه پیشنهاد نمی‌کنم. در آخر این که "مبتذل" تعریف ثابتی برای خودش داره که من دقیقا همون تعریف مدنظرم برای این نمایش و کلمه توهین‌آمیزی در اینجا نیست. خیلی ممنونم از عوامل
نظرتون محترم است اما ای کاش با کمی مطالعه بیشتر این مطالب را مینوشتید
دوست گرامی امشب این نمایش را دیدم به نظرم مقایسه این نمایش با نمایش های معین مال و کورش و....منصفانه نیست! متوجه اختلاف سلایق هستم و البته به آن احترام میگزارم اما حس کردم باید بیایم و این مطلب را حتما برای شما بنویسم چون با آن مدل نمایش ها و جنس آنها و حس حماقتی که پس از توفیق اجباری تماشایشان به من دست میدهد آشنا هستم. شاد، تندرست و در صلح باشید 🌿
هفتمین هنر
دوست گرامی امشب این نمایش را دیدم به نظرم مقایسه این نمایش با نمایش های معین مال و کورش و....منصفانه نیست! متوجه اختلاف سلایق هستم و البته به آن احترام میگزارم اما حس کردم باید بیایم و این مطلب ...
حقیقتا من تفاوت چندانی ندیدم. شاید یکی از دلایلش این بوده که با انتظار بالاتر و کاملا متفاوتی نسبت به چیزی که در نهایت دیدم وارد سالن شدم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شب پیش به دعوت جناب دماوندی (نویسنده کار) به تماشای این نمایش نشستم. در ابتدا درباره محتوای نمایش گارد زیادی داشتم ولی با تماشای نمایش و صحبت با جناب دماوندی مقداری این گارد پایین اومد، البته نه کاملا. بنا ندارم به طور مفصل این مسئله رو باز کنم و به همین صحبت سربسته اکتفا می‌کنم که هدف آفرینش یک اثر، راه رسیدن به اون هدف رو توجیه نمی‌کنه و چه بسا بدتر این که اون راه، در تناقضی آشکار با هدف باشه.
بگذریم... فرم کار خیلی خوب بود. ذهن مخاطب رو درگیر می‌کرد و با داستان همراه می‌کرد. متن و اجرا و کارگردانی به خوبی باهم جفت شده بودن و به درستی همه چیز پیش می‌رفت.
طراحی صحنه و طراحی لباس زیبا بود و در خدمت داستان و محتوا بود. فقط چیزی که من متوجهش نشدم دلیل فاصله زیاد صندلی‌های ماشین بود که چه مفهومی رو بنا داشت برسونه؟ فاصله فکری و اعتقادی دنیای علی با مسافرها؟ بعید می‌دونم چنین چیزی بوده باشه اما دلیلی هم برای اون فاصله پیدا نکردم.
بازی‌ها به اندازه و باورپذیر بود بود و شخصیت‌پردازی به درستی انجام شده بود. ریتم کار مناسب بود و مخاطب رو همگام با خودش می‌کرد.
به صورت کلی کار از نظر فنی و از نظر فرم قابل قبول و حتی خوب بود. اما ابهام بزرگی بر سر راه حنوط وجود داره که در پاراگراف اول به صورت سربسته اشاره کردم. خیلی ممنونم از تمامی عوامل اجرا.
سلام و درود

تو نوشته تون اشاره کردین:
هدف آفرینش یک اثر، راه رسیدن به اون هدف رو توجیه نمیکنه»
با این اشاره تون هم مخالفم و هم موافق

در روند خلق یک اثر،نشانه ها و کاشت و برداشت های زیادی انجام میشه تا داستان هدف و یا ... دیدن ادامه ›› هدف های خودش رو آرام آرام بیان کنه خیلی وقت ها هدف یا مضمون ماجرا از همون اول مشخصه
اما در بعضی از داستان ها ، سیر تکاملی اثر ( دیالوگ ها ، کنش و واکنش ها) باعث میشه خرده داستانک ها بدل بشه به یک هدف جداگانه( که البته بی ربط به هدف اصلی نیست)
داستان هایی مثل حنوط اگر بیان و در واضح ترین شکل روایت حرفشون رو بزنن بنا به هزار دلیل رو صحنه نمیره و اگر لایه لایه و پرده پرده بخواد حرف بزنه ، با قضاوت های عجیب و غریب ( مقصودم شما نیستین) رو صحنه می‌ره .
پرده ای از ستایش هم پرده ای بود از اجبار و غیره

ممنون از شما که نمایش حنوط رو انتخاب کردین ، کلمات تون ارزشمنده♥️
محمد رحمانیان ثابت
سلام و درود تو نوشته تون اشاره کردین: هدف آفرینش یک اثر، راه رسیدن به اون هدف رو توجیه نمیکنه» با این اشاره تون هم مخالفم و هم موافق در روند خلق یک اثر،نشانه ها و کاشت و برداشت های ...
بله بله تا حدود زیادی با صحبت‌هاتون در حال حاضر موافقم. سپاسگزارم از شما.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بسود و بریخت...
چرا همیشه من؟
این دیالوگ مال بالوتلیه
۲۷ شهریور
پویا فلاح
این دیالوگ مال بالوتلیه
و البته بوالغاک 😅
۲۸ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امکان تمدید نمایش وجود داره؟
دی نوش مومنی رخ، امیر مسعود و رحیم نوروزی این را خواندند
حسین بهمنش و وحید وهابی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب به تماشای این نمایش نشستیم. با دیدن نمایش یاد این بیت شعر از حضرت حافظ افتادم:

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

نمایشنامه دشمن مردم به خوبی این شعر رو برای من تداعی می‌کنه. این نمایشنامه خیلی مهمه و لازمه بیش از این‌ها بهش توجه بشه. در این نمایشنامه به خوبی نشون داده می‌شه که هیچوقت دموکراسی مطلق وجود نداره و چنین ایده‌ای در نهایت به نوعی دیکتاتوری به شکل دیگه‌ای منجر می‌شه. به این شکل که اذهان توده مردم و قشر خاکستری توسط اصحاب قدرت دستکاری شده و فریب می‌خوره، قدرت تحلیل به سادگی ازشون گرفته شده و در نهایت این توده به سمتی از پیش تعیین‌شده سوق داده می‌شه و منجر به ایجاد سیستم دیکتاتوری جدید و سرسخت‌تری شده به نام "افکار عمومی". با ایجاد این سیستم جدید دیکتاتوری، فساد شکل می‌گیره و بدتر از اون، توجیه می‌شه. این سیستم دیکتاتوری جدی‌تره و کمتر از دیکتاتوری‌های شخص‌محور آسیب‌پذیره و از این حیث خطرناک‌تره.
نمایشنامه مرگ مردم درگیر ... دیدن ادامه ›› مثلث نامتوازن اقلیت قدرتمند، اقلیت آگاه و اکثریت بی‌قدرت و ناآگاهه. این مثلث، مسئله جوامع از باستان و مرگ سقراط تا همین امروزه و چیزی نیست که قدیمی باشه یا از اهمیتش کم بشه و این از مهم‌ترین ویژگی‌های این نمایشنامه‌ست.
وفاداری به متن اصلی جز در مواردی نسبتا بالا بود. بازی‌ها اکثرا خوب بود و بعضا هم متوسط. کارگردانی جای کار داشت و انتظار اجرای به‌روزتری از نمایشنامه مرگ مردم داشتم. از طرفی گرچه اصلی‌ترین ویژگی قشر خاکستری و توده مردم که همون به نوعی سهل‌الوصول بودنه رو من به خوبی از کار برداشت کردم، اما به نظر میومد قسمت تغییر اذهان عمومی باید کمی پخته‌تر کار می‌شد نه اینطور شتاب‌زده.
سایر موارد نمایش هم معمولی بود. نقص و کم و کاست نداشت اما عالی هم نبود. در کل نمایش متوسطی بود به استثنای متن کار که اثر قابل تامل ایبسن بود. خیلی ممنونم از تمام عوامل.
آی
از سلسله این حوادث ملولم...
دیشب به تماشای امان نشستیم.
امان نمایشی از دل جامعه ماست و هرآنچه در واقع اطرافمون مشاهده می‌کنیم. امان شرح جامعه‌ایه که دغدغه "زن" داره و به این دغدغه چندان بهایی داده نمی‌شه جز در جلساتی خونگی و هیئتی که مجازی از تمام مجامع مهجور و مظلوم و غم‌انگیزه که در نهایت جز چند آه و گلایه راهی به جایی نمی‌بره در این دیر خراب‌آباد. سکوت و سردی صحنه بوی سرکوب این درد رو می‌ده و الحق که چقدر هم درست و بجا نشون دادن امان عینا این درد رو به صورت مخاطب می‌کوبه و نه کمتر و نه بیشتر و این "به اندازه بودن" اصلی‌ترین نقطه قوت امانه. به اندازه در روایت، بازی‌ها، زمان نمایش، صحنه و...
اما امان حرفی جدید نداره. چیزی رو می‌گه که همه گفتن و راهی به جایی نبردن. شاید امان از قضا می‌خواد این "راهی به جایی نبردن" رو نمایش بده که اگه قصد بر این بوده که باید احسنت بگم که خوب نشون دادن.
کار خوب بود و پیشنهاد می‌کنم. البته اگر که با ریتم یکنواخت کار حوصله‌تون سر نره که اون هم متناسب با سلیقه و مذاق هر مخاطبی متفاوته. خیلی ممنونم از عوامل.