همین دو ماه پیش در یک تصادف کشته شد.
ترک ترک های روی لبانش،از نقش بستن آزادی جستند.
خاکستر های سیگارش،لباس عزا بر تن خود کردند.
لیوان شرابش که همیشه بر تن خود خنکای عرق سرد نوشیدنی را حس می کرد،به یکباره به کویری مانند شد.
همه ی آن ها بی پناه شده بودند...
مادر همسرش را که در خانه تر و خشکش می کرد،نیز سایه ی مبهم او را در خانه گم کرده بود...
ردای مبهم و آشکار مرد،کم کم عدم خود را به خانواده نشان می داد.
دو فرزند داشت.
هر دو به روزگار دهن کجی می کردند؛
حضور پدر بود که آوای همه چیز بود...
مادر بتی بود که ابراهیم نیز نمی توانست آن
... دیدن ادامه ››
را بشکند!
تمامی تبر ها کند بودند.
مشتاق بودند او را ببینند...
خاطراتمان گوش شهر را پر کرده بود.
اما مادر بلیت دیدار را به کسی نمی فروخت.
آغوش او، زندگی به حراج رفته ی ما را باز می گرداند.
کودکان یاغی گری و یاوه گویی را از او به ارث برده بودند.
سیلی دست های پشت پرده را مادر بر فرزندان خود می زد...
یک خشم کهنه زیر پوست زمان،رخ از چهره ی دیگر او کنار زد.
می گفت؛
هنوز قلبم می زند،اما چیزی به از دست دادن آن نمانده است...
سفت و محکم جریان مرگ را به چالش می کشید.
مبارزه ی سختی بود.
فرزندان او را به رقص درمی آوردند.
سوگ بود که به این رقص شکل می داد.
کشتن پدر بالاترین هراس بود که «نان» آن را مرتکب شده بود.
مادر،نبض را گم کرده بود و ریتم را به قافیه باخته بود.
شرارت،سالاری بود که صورت و بدن او را فرسوده کرد.
با خود می گفت؛
زندگی سخت است اما بعد هر دفعه،باید جنگید وسط این جنگل...
«برداشت شخصی»
برترین نمایش سال بدین لحظه،مرا از گذر زمان غافل نمود.
۵ستاره ی ناب!!
عباس جمالی،غم و سوگ را خوب می شناسد...
از نمایش امان به خوبی می توان به این موضوع واقف شد.
بازی صامت او،خود یک سوگ و غم جداگانه است.
به نظرم،آزاده صمدی یکی از اساتید بازی با گریم سنگین و یا بازی با صورتک های عجیب است👌
نمونه ی بارز آن را می توان نمایش آن دیگری،با بازی دیدنی و تماشایی او مثال زد.
بخش پایانی،امضای او را می طلبید که شاهکاری از جنس بازی خود در نمایش بر جا گذاشت.
نمایشی که سوگم را تازه نمود.
خوب آن را درک کردم.
در نظرات دوستان،مکرر به این مطلب بر می خوردیم که اگر عزیزی را اخیرا از دست داده اید،این نمایش به شما توصیه نمی شود.
اما من این نمایش را توصیه می کنم
چرا که خود نیز در نوروز امسال،داغ عزیز دیدم.
انگار سوگ او را تماشا می کردم.
نمایشنامه ی به جا و فکر شده که بسیار دلچسب بود.
همان چیزی بود که می باید.
اشک را از گونه ها روان می سازد...
دست مریزاد،چه ساختید و چه کردید👏🌺