در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سامان حسنی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:46:44
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
" ســــــــفر بــــــه کــــــرتـــاســـــــــه "


گزاینده عفریتـی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلـاک
(نظامـی)


بر پهنه‌ی پیـرانه‌ای، چون من یکـی دیوانه‌ای
ره مـی‌سِپارَم خیـره‌سَـر، در عالمِ بیگانه‌ای

سَیّاحِ اَدوارِ زمیـن، از بهرِ کوچ اَندَر ... دیدن ادامه ›› کمیـن
بر شاخِ دیوِ اَزمَنِه، همچون یکـی پروانه‌ای

داخل شدم در محفظه، بهرِ سفر در کِرتاسِه
همچون شَمَن در معبدی، مَحفَظ چونان بتخانه‌ای

شارِ فوتون بیشینه شد، وانگه هوا سیمینه شد
بِنْواختم بر دکمه‌ها، چون زلفِ یاری شانه‌ای

هستـی به‌مانندِ سَبو، نَشتِ زمان از زیرِ او
ماشیـنِ اَدوارِ زمیـن، زیرِ سَبو پیمانه‌ای

اَمواجِ مَگنِت در بَرَم، رقصِ فوتون‌ها در سَـرَم
گیتـی چو گلشنخانه‌ای، محفظ به‌سانِ دانه‌ای

بشکافت این دانه زمان، رشد وُ نِمُوّش توأمان
چون غنچه‌ی فتّانه‌ای با سَطوَتِ مردانه‌ای

برگ وُ بَرَش از رادیوم، گلبـرگ‌ها تیتانیوم
دُمگُل زِ آلومینیوم، چون آهنیـن کاشانه‌ای

زان پس رسیدم مقصدم، چون طائِری دل مـی‌زدم
در بحرِ دیدن غرقه چون نَظّارِه‌گر؛ جانانه‌ای

مَسحورِ فَرتوران شدم، مَخمورِ آن نوران شدم
مانندِ بدمستـی که سـرمست است در میخانه‌ای

وحشت به قلبم چیـره شد، آیینه دِل گو تیـره شد
چَشمانِ ناظر خیـره شد در عالمِ مستانه‌ای

من کاشفِ سـرّ زمان، جوینده در جویِ جهان
گنجِ دَفیـنِ لـامَکانْ مفتاح را دندانه‌ای

دیدم به چَشم‌اَم پِتـروسُور، تیـرانوسُور، اِسپینوسُور
اَشجارِ شاهِق؛ غول‌ها در جنگلِ افسانه‌ای

دیپلودوکاس، سوپِرُسُور، آلبِـرتوسُور، آبِلیسُور
بودم میانِ فیل‌ها در قامتِ فنجانه‌ای

با خود بگفتم: یا فَتـی، وَهم‌آفرین حکمت‌فَزا
اشـرف زِ اینان نیستـی گرچه لقبْ فرزانه‌ای

با آنکه عالم سـر زدی، بـی‌دعوتش بر در زدی
اَفغانِ جان کِـی بَرزدی چون اُستُـنِ حنّانه‌ای؟

هُرمِ شـرارِ این سفر، آتش چِنان‌اَم زد به بَر
مقدورِ محبوبـی نَبُد، حتّـی صَنَمْ دُردانه‌ای

افسوس، چون ماندن نشد در محفلِ غولـان‌زمیـن
کیـن بودن‌اَم با مردمان مُردن درین غمخانه‌ای

حالـی گذشته‌ست آن زمان، چون بازگشتم زان جهان
یادش مزیّن مـی‌کنم با خنده‌ی رندانه‌ای –






شهریورماه نود و شش
محمد فروزنده و سجاد آل داود این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Singing the Masculinity Blues
امیرمسعود فدائی این را خواند
عرفان ضرغامی این را دوست دارد
"Male Feminists Are Weasels"
(Joe Rogan)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
" محکوم به هیچ "


...درّه‌های مِه‌آلوده را طـی مـی‌کنم
وَ در آرواره‌های حُزنِ میـرا بودن
نیست مـی‌شوم

یأس
پشتِ پنجره‌های محبس
گل‌های رشک را
در گلشنِ اشک
مـی‌پرورَد

هزاره‌ی نسیان
با چَشم‌های دَهرشِکاف
عزیمتِ کارِوانِ مردگان را
مـی‌نگرد

انگشتانِ ... دیدن ادامه ›› جَفا
تار وُ پودِ قلبم را مـی‌کاود
بـی‌آنکه از خاطراتِ حک شده بر لوحِ ذهن – که باید پس از مرگ، در کالبَدِ جانورانِ شعله‌ور تناسخ یابد –
سَهِش‌هایـی هرچند بـی‌عمق
به یغما بَرَد

در اضلـاعِ تردید وُ زوال
لـاشه‌ی گنجشکَکِ قلبم را
نوازش مـی‌کنم

هیـروگـلیفِ نفرینِ حیات
بر ستون‌های روح حک مـی‌شود
تا آفرینشگری‌های دادار
تجسّم یابد

از زخم‌هایم نفرت مـی‌تراود
از اشک‌هایم غُسلِ شَـرَر
از نَفَسَم هوای خُسوف
از سایه‌ام گودالِ قِتال

عشق همیـن نیست مگر؟

بُتِ بَناتُ‌النَّعش
از فراخنای فَرخارِ بازدم سـر برمـی‌افرازد
تا فجرِ شَغَبناکـیِ محکوم بودن به هیچ
خندق‌فِشان بدمَد

التماسگرِ صبحِ رستْگاری
برج‌های جمجمه را
در پرتوی مشعلِ قرن
خِیلِ ستاره مـی‌پندارَد

‌آرواره‌های سَقَط‌خواهـیِ من
تپش‌های تو را
مـی‌بلعد

عشق همیـن نیست مگر؟






پنجم خردادماه چهارصد و دو
" پنج انگشت حولِ حلق "


عَشیـره‌ی خُسـرَوانـی‌های بایِر
الهه‌ی شکارگاهِ اتمـی را
نماز مـی‌گزارَد

بال‌های متلـاطمِ قتلِ عام
ناله‌های مذبوحان را
در ابعادِ تاریکـی
مـی‌پَراکَنَد

دیری نخواهد گذشت
که بادیه‌نشیـنِ مرگ
تندیسِ فرشتِمگس ... دیدن ادامه ›› شود
وَ گلوهای بریده
از فراسوی عرش
نفرینِ حیات را
در ساعت‌های شنـی
جاری سازد

پنج انگشت حولِ حلق –
مـی‌چَرَد
رَمه‌های کُفر
بر سبـزه‌زارِ کیفر

پنج انگشت حولِ حلق –
مـی‌توفد
سَکَراتِ مُوت
در ظُلَماتِ دَهر

پنج انگشت حولِ حلق –
مـی‌غرّد
حِیوانِ رعد
بر اجسادِ لَحَدخواب

پنج انگشت حولِ حلق –
مـی‌گرید
حدقه‌های خالـی
بر جیفه‌ی لـاهوت

پنج انگشت حولِ حلق –
سمفونـیِ شکستـنِ گردن‌ها
در افلـاکِ گورآلود
طنیـن مـی‌فِکنَد





اردیبهشت‌ماه چهارصد و دو
I shall impale you on the crumbled pillars of the millennia
(Timeghoul – Boiling in the Hourglass)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
" نوحـــه بــر مــرقـــدِ کیهـــانـی "


مرده‌دل و مرده‌جو چون پسـرِ مرده‌شو
از کفنِ مرده‌ای‌ست در تنِ تو آن قبا
(مولـانا)


در بُنِ افلـاکِ تار، تیـره‌مُغاکِ فِگار، خوشه‌ی پروین خموش، صِبغِه‌ی نسیان گرفت
مرگ نشست بر پَرِ طائرِ آشوبِ دَهر، هر نَفَسَش چون خَلَـاء، ... دیدن ادامه ›› توفِشِ طوفان گرفت
اشکِ سَحابـی چکید، بر سـرِ نعشِ فلک، برجِ حَمَل غوطه زد، مرثیه در بحرِ او
دانه‌ی کیهان سپس، شد متلـاشـی به خصم، گرد وُ غباری بشد، مِنهَجِ خِذلـان گرفت

طاقِ کبودَش نگر، شمسِ نمورَش نگر، نیلـیِ مُرداری‌اَش، سـردیِ نورَش نگر
ناله‌ی مذبوحـی‌اَش، مویه‌ی مقهوری‌اَش، در دلِ دَیجورِ شب، رحلتِ روحَش نگر
دسته‌ی سیّاره‌ها، دورِ سیه‌چاله‌ها، حلقه زدند بهرِ آن، مرقدِ کیهانـی‌اَش
نور به گُلگشتِ مرگ، گلشنِ پژمرده‌برگ، شمعِ تَعَیُّش کِدِر، ظلمتِ گورَش نگر

نبضِ تَپ‌اَختـر چو طَبل؛ سنّتِ تدفیـنِ ما، مَشیَتِ مرگ‌آفرین؛ طالعِ تکوینِ ما
خوانِ غَمانچامه‌اَت، خونِ رَوانخامه‌اَت، خِیلِ ذبیحان به خط، دفتـرِ تبییـنِ ما
هاله‌ی دنباله‌دار، چون کفنـی مُندَرِس، دستِ مِفیستوفِلِس، روی کواکب کشید
«مرده‌دل وُ مرده‌جو، چون پسـرِ مرده‌شو، از کفنِ مرده‌ای‌ست»، مصـرعِ تضمیـنِ ما

لـاشه‌ی اقمار چون، پیکرِ صدتکّه‌ی، آیِنه‌ای در فلق، جیفِه‌ی سیمینه‌خَد
کوه‌ چو دندانِ دَد، برق وُ جَلـایش رَسَد، چَشمِ مَلـائک زند، نوحه‌ی دوزخ دَمَد
نعشِ خدایان بر آب، مقصدِ غایـی سـراب، کاخِ بهاران خراب، کوخِ تباران طَلَل
طائرِ قَتّاله‌ها، بر سـرِ آلـاله‌ها، با صفتِ سایه‌ها، بال وُ پَران گُستَـرَد

مامِ هلـاکت زحل، در بر وُ آغوش بُرد، کَتمِ عدم نظم را سویِ خَلـالوش بُرد
اَنگرَه‌مَئیـن‌یوه به کیـن، نِحله‌ی بَلوا نِبِشت، زانکه دَبیـرِ فلک، یادِ فراموش بُرد
قامتِ گلدسته‌ها، همچو دو دستِ دعا، گُنگْ‌سپهرِ دُژَم، حمد وُ ثنا ناشِنود
مشعلِ قدسـیِ مِهر، خُفت به غارِ زمان، شمعِ جهانقبـر را شعله‌ی خاموش بُرد –






سوم آذرماه نود و پنج
" طبیعتِ مُغاک "


ملیح‌تر از مَستـیِ عشق، جوانه‌ها اَندَر نِمُو
به دَوَرانِ چاقو مـی‌اندیشم در شکمبه‌ی ظهر

" معامله با زنان در شبِ خرافات "
عنوانِ کتابِ تازه‌ی تو

قُنداق‌های تفنگ در آغوشِ مادر مـی‌گرید
جنیـن‌های فِشنگ در جعبه‌ابزارِ باباست

شبِ تعمید در شـراره‌های ضـربتِ ... دیدن ادامه ›› خوف حالـاست
اکنون که برج‌های تاریکـی قد مـی‌کشد بر سَـرِ ساقه
وینَک که سوسویِ پولـاریس، پاسخـی‌ست به شَتِه‌ای بر مژه‌ات؛
یک سوسنْ دلتنگـی

(طفلک این گوهرِ بـی‌غَش که کلـافـی زِ تقدّس به بَرَش داشت)
آه...

ریش‌هایم را نوازش مـی‌کنم، چون احمقم، خوشحالم

تبعید شدم به کعبه‌ی I.C.U
با شارشِ فوّاره‌ی روح
از منحنـیِ فضازمان

(های!)
وِلوِلِه‌گر!
(غارزی!)
رشد بده بذرِ مرا زِ هاویه!

ها ها ها
ها ها ها –






تیـرماه چهارصد و سه
البته این لایک برای تصویره! چون از کپشن چیزی نفهمیدم😅😅
سامان حسنی
هر چه از دوست رسد روشنی چشم من است گل اگر لایق من نیست خس و خار بیار
نه والا!! سبد سبد گل نثار نقاشی‌ها و طراحی‌هایت برادر🌹🌹♥️♥️😊😊
یه چند روزیه دارم فکر می‌کنم اشکال از منه که نمی‌فهمم!
اگه ادیسه و ساپو و منگی و بچه و چنین گفت زرتشت و کلی کتاب و فیلم و تئاتر و نقاشی دیگه رو نفهمیدم اشکال از منه لابد...
امیرمسعود فدائی
نه والا!! سبد سبد گل نثار نقاشی‌ها و طراحی‌هایت برادر🌹🌹♥️♥️😊😊 یه چند روزیه دارم فکر می‌کنم اشکال از منه که نمی‌فهمم! اگه ادیسه و ساپو و منگی و بچه و چنین گفت زرتشت و کلی کتاب و فیلم و تئاتر ...
از تو که می‌نویسم مرکّب کم می‌شود، دریا زیاد


بخش اول فرمایشتان که لطف است و بزرگواری نسبت به این شاگرد کوچک. بنده سپاسدار شما و همه‌ی سرورانی هستم که پست‌هایم را به زیور نگاه ... دیدن ادامه ›› می‌آرایند.

اما در باب مقوله‌ی جهل و عدم ادراک تام و تمام، باید عرض کنم که همه همینطور هستیم! واقعاً حجم ندانسته‌های ما بسیار بیش‌تر از دانسته‌هاست. منتها شما صداقت معترف شدن را دارید، در صورتی که خیلی‌ها این بی‌پیرایگی را ندارند.

حالا چه خوب که شما چنین گفت زرتشت را خواندید و متوجه نشدید، من در فهم مادون نیچه‌ها هم ناتوانم. ضمناً ژله را هم میذارم لای نون تافتون به شکل ساندویچ می‌خورم (بین خودمون بمونه).
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Untitled
تکنیک: سیاه‌قلم
Jackie Chan
تکنیک: مدادرنگی
You Are Number Six
تکنیک: پودر زغال
Night Is Eternal
روان‌نویس روی کاغذ A4
واووووو👌🏻👌🏻👍🏻👍🏻🌹🌹
چقدر خوبه😳😳😍😍♥️♥️
روحم تازه شد نصفه شبی😊😊😊
امیرمسعود فدائی
واووووو👌🏻👌🏻👍🏻👍🏻🌹🌹 چقدر خوبه😳😳😍😍♥️♥️ روحم تازه شد نصفه شبی😊😊😊
نظر لطف شماست، جناب فدائی.
خوشحالم که مقبول افتاد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.
.
دم شما گرم🤣
😅شوخی به سبک خودمون🌹
امیدوارم خون از دماغ کسی نیاد
اجرای ما فدای سر تک‌تک هموطنامون✋️☺️🍀
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.

من آنم که دیدم یکی « مضحکه »
به دور از افاده، پُز وُ تهلکه

بمانَد که رفتن بسی سخت بود
به مترو شدن بختِ بدبخت بود

چو گیلاس از میله آویختم
به زیرِ بغل بس خُوَی ریختم

چو یک پشّه در ازدحامِ کلاس
میانِ پِرِس یک پَرِ کالِباس

صدا خوب وُ نورش پسندیده ... دیدن ادامه ›› بود
به کردار وُ رفتارِ سنجیده بود

به دور از هیاهوی هر مُدّعا
که: « آثارِ ما هست با محتوا »

« نداری سوادِ هنر، فلسفه »
« نیا دیدنم، باش در خانه، بِه ! »

بدینجا همه یکدل وُ یکصدا
هنرمندِ بامِهرِ بی‌ادّعا

دَرین دَهرِ دَدخویِ دردآفرین
دَمی یاد بردم دَمان خصم وُ کین

چو پایان بِپَذرُفت، کوته سُخُن
که خود نیک دانی همه چند وُ چُن

سپاس از مَلِک مَهدیِ کاردان
به « گاردِن » چهارشاخِ یک گاردان –

خوش آمده ای به دیدنم ای جانان
ای شاعر بذله‌گوی ما ای سامان
این رباعی کوچک من تقدیمت
آن مثنوی ات نشسته بر دلهامان

_________
قدمتون رو چشم
خوشحالیم که دوست داشتید🌹🙏🍀
ممنونم بابت نگارش نظرتون به این زیبایی در قالب مثنوی
و متشکرم بابت وقتی که گذاشتید
این رباعی رو خیلی فوری در جواب این شعر نوشتم برای تشکر
سپاس از اشتراک نظرتون با این حجم از ذوق و زیبایی
انرژی گرفتم
خوش اومدید حسابی😍😍
۲۹ شهریور
سپاس از مهر شما❤️🌱
۳۱ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
- شکلِ دیدن -

شکلِ دیدن می گرفت
گور از دور

طی مسافت نور
دیدگان
سپید می شد؛
الماس فام...

ترتیب گام
نگر از نگر
می بُرد
مرتب از نگاه
بُردِ نگرانِ گیاه؛
مردگان
به تشویش ملائک

پلک
بر می خاست
از چشم انداز
با ریختواره ی گور

دو گام
جدا می مانْد
از رویشِ نگاه؛

طبیعت جذام
از مغاک چهره ها







94/03/24 - از دفتر نه چندان سپید
سامان عزیز خوشحالم که شعر شما جز جوانی های من است

پلک بر می خواست از چشم انداز
۳۱ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
- قیام ات -

در من، پا می شود
مرگِ هزار پا

با عزم نارون در
تاختِ عظمای خاک
که چهار نعلِ ریشه ست؛
توسنِ یک گام

در تنِ بی دست و پا
می نشیند
به حکم پتک خاکستر

با هزار بالِ پاره
چهار زانوی پرپر

می نشیند به دست تابوت
معراج کبوتر







سوم آبان ماه 93 - از دفتر نه چندان سپید
چقدر شعراتون سخته

اما من دوستشون دارم
۱۰ آذر ۱۳۹۳
چندبار از ابتدا تا انتهای شعرتان را مرور نمودم.بعد از خواندن شعر بسیار زیباتون حس کسی را داشتم که به منظره دریا زل زده و ازاو میپرسند چه میبینی؟ واو فقط میتواند بگوید زیبایی ولی در پس این زیبایی خیلی حرفها برای شرح دارد ونتواند...
۱۰ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
- مارها که می میرند -

مارها که می میرند
فلس اژدر مهتاب
از کتف من می ریزند

مثل گلِ سرخِ زخمِ بسترِ گرم
که بر سیاله ی مرگ می راند
و در خنکای بامداد
تن را
وداع می گوید

مارها که می میرند
دخمه های گشاده
نیشترهاشان فروتر؛
الگوی یاخته ... دیدن ادامه ›› های مرداران
بیش تر به هم می ریزند

کهرهای زمستان
بر آسمان شب که می تازند
منطق اطناب یال هاشان
به موجزهای شیدای زمین می بازند

مارها که می میرند...
به یاد غزل های غمگین جدایی؛
خنده ام را صرف؛
در ضمیر اتصال خزش های اریبشان می سازند...






زمستان 91 - از دفتر سطح خلاء
- گاهی بازمی گردند -

کسی از جهان مردگان، شعر مرا می خوانَد...

ارواح سرگردان جنگل، گاه و بی گاه
برای دلداری به من
مشتی برگ زرد بر سنگ قبرم می گذارند

با نغمه ی نهرهای سردِ در تکاپو؛
به ندای زوزه ی گرگی تنها؛
از اجساد ماهیان، بر لب تالاب
که واپسین میل تنفس
مانده هنوز بر لب هاشان؛
به ... دیدن ادامه ›› ملاقات من می آیند

از همان در که به درگاه
می کوبدش
مرده ترین نسیم سحرگاه

آن جا که پشت حفاظ ها
غروب
سرخ تر از
قلب بیتاب کبوتر می زند...

شهاب سرگردان، شعر سنگ قبر مرا می داند
کسی از جهان مردگان، نام مرا می خواند





بهار 92 - از دفتر سطح خلاء
عالی بود:)
۲۳ شهریور ۱۳۹۳
ببخشید اینجا می نویسم؛ خواهش می کنم به پیشنهاد دوستانتان، پیشنهاد بنده را در مورد تیوال با هدف تعامل بیشتر کاربران، مطالعه بفرمایید.
۲۶ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
- تنویر -

نبض تو التماس کاملی ست
که کاملاً لمس نکرده ام

تنها در فواصل تپش شاهرگ شاهانه ی تو
الماس سرافرازی، نبش کرده ام
و نقص عضو دستانم را
فروتنانه
پذیرفته ام...

من کفن- پاره ی الکتریسیته ی زجر، بر شاخساران لرزان عصب؛
تو رخوتی تخدیری زیر سایه ی سیب ... دیدن ادامه ›› کال شعور

من ابدیت گوشتالودِ برهنگی های قبور؛
تو رستاخیزِ لمحه در مغز استخوان آذرخش

من مصلوبم...
با افعی اغوا، دور گردن؛
بر مشرقگاه بیشه زار انقراض خون تو
بامداد جلاد را به انتظار نشسته ام...

من فسیلِ نهنگ- اخترِ یونس- رهیده، زیر آب های مردارِ آسمان
(متلاشی ترین بلور آتش در اضغاث احلام زمان)

من سِیرِ فوتون از لاهوت تا دره های کشتار جهان
(سنگ چین های روحم بازی هفت سنگ کودکان)

من حبل الوریدی بی گردن
تو سرافراز، اما بی تن

می تابم به تو، بی تمنا؛
به زجر/
تقدیر/
ابد/
هیچ –








پ.ن:
گر تو گویی خلاف عقل ست این
عاقلان دیگرند و ما دگریم

باش تا خون ما همی ریزد
ما در آن دست و قبضه می نگریم (سعدی)





بیست و نهم مردادماه 93 - از دفتر ذبیح
- دیگر تنها نیستم -

با یخ خون خودم زخمم را خنک می کردم

دو دقیقه ی کلوخ
در دستان من بود؛

دو دقیقه ی متلاش عظیم
با ریختگی عطر بازوان شکافته ی باران بر تلخاک های فصول
و مرگ
که ساعت مچی ام بود؛

جلایی در اعماق آرواره ی صبحی ... دیدن ادامه ›› بی خبر
که ذائقه ی تاراج زاغ بود؛

دَوَرانِ بُرنده ی از بَرِ نبضی رو به فراموشی در عروق فضا...

جای خالی جزغاله ی قارقار زاغ
در سینه ی صبح
برق می زند؛

وریدهای میله ای شکل تیرآهن ها
که از فرط شتابِ تفکیک، در حافظه ها
محو شده ابتدا و آخرشان
تیر به مچ هایم می کشد

پژواک
از کاخ کلوخ
به دستانم باز می گردد
و من خاک می شوم
خاکی
تر

در اندکِ مرگ، من بیش ترینم
که از گوشه های گرفته، شکوفه ی گِل می چینم
تا فصل را رها ببینم
عظمت را
دقیق تر

از بازوان باران، می شکافد خاک؛
خون می شود

شبح از پشت چشم اندازهای معطر
با الگوی ریشه ی بلور نمک در زخم جگر
به ترک های دیوار نشت می کند

دیگر تنها نیستم...







سوم مرداد ماه 93 - از دفتر ذبیح
ساختار شعرات واقعن عجیبه!
خیلی خوبه
۰۳ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید