در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سپهر | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:17:04
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یکی پرسید از آن فرخنده ایام
که تو چه دوست داری ؟ گفت: دشنام

که هر چیز دگر که می دهندم
به جز دشنام، منت می نهندم


" عطار "
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش فردا i
از چیزی امیدی می‌سازیم برای فردا
و کش می‌آید
همه‌ی وجودمان در جاذبه‌ی فوق‌العاده‌اش !
سفری، دیداری، تغییری و چیزی از این دست ...
چیزی که متعهدمان کند ادامه بدهیم !

#حسین_پناهی

هر شبِ ما دلگیر
شبِ از فردا سیر
چشم شوری بی اشک
حرفی از جنس کشک
فصلِ تصویرِ بد
سازهای نابلد
شهرِ از خود بی خود
که کلیدش گم شد


#شهیار_قنبری
من که تعهدم پس از تغییر
پیداکردن کار جدیدست ...
معنایش از کف و دست رفته
هرآنچه که داشتم به نام
کاری که داشتم اما جایم درست نبود !!!!

از دست بسته‌،
از حال رفته،
از یار دل شسته،
از خوار تمنای گل نشسته،

از دست داده ... دیدن ادامه ›› ام
از یار رانده ام
از کار پای خود را بُریده ام ،

اماا از جان دست کشانده هرگز،
نامیدی و سقوط هرگز.
(من با نمایش کاری ندارم،
دلنوشته دوست دارم 💜)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زبانِ مادریِ باوفا،
خادمت بودم.
شب همه شب کاسه‌های کوچکِ رنگ پیشِ رویت می‌گذاشتم
تا توسکا و جیرجیرک و سهره‌ات را داشته باشی
ایمن در حافظه‌ام.

سال‌ها کشید این کار.
سرزمین مادری‌ام بودی؛ که را، کجا را، داشتم جز تو؟
گمان می‌بردم رسولم خواهی بود
نزدِ مردمانی نیک
حتّی اندک‌شمار، به تعداد انگشتان دو ... دیدن ادامه ›› دست؛
حتّی اگر زاده نشده بودند هنوز.

حالا اعتراف می‌کنم به تردیدم.
گاه هست که حس می‌کنم عمرم را هدر داده‌ام
زیرا تو زبانِ خارشدگانی
زبانِ بی‌خردانی که به خویش نفرت می‌ورزند
حتّی بیش از نفرتی که از دیگران دارند،
زبانِ خبرچینانی
زبانِ سرگشتگانی
که خود را از هر عیبی مبرّا می‌دانند.
امّا بی تو من که‌ام؟
عالِمی مقیم کشوری پرت
نمونه‌ی ناب موفّقیّتی بی‌ترس بی‌تحقیر.
آری، من که‌ام بی تو؟
فلسفه‌بافی لنگه‌ی دیگران.

می‌فهمم. این است درسی که می‌گیرم:
شکوهِ فردیت از کف رفته،
بخت فرشی قرمز گسترده
پیش پای گناهکاری در نمایشی اخلاقی
وقتی فانوسِ جادو بر پرده‌ی کتانِ صحنه
صوَرِ عذابِ انسانی و الهی بازمی‌تاباند.

زبان مادریِ باوفام،
از این همه که بگذریم، شاید باز منم که باید نجاتت دهم.
پس ادامه می‌دهم:
کاسه‌های کوچکِ رنگ پیشِ روت می‌گذارم
رنگ‌های درخشان، رنگ های ناب
زیرا در روزگار تیره‌بختی آنچه به کار می‌آید.
اندکی نظم است،
ذره‌ای زیبایی.



#چسلاو_میلوش
ترجمه: #آنا_مارچینوفسکا و #میلاد_کامیابیان
از کتاب این جا چه می‌کنی، شاعر
( گزیده شعر لهستان در قرن بیستم )
انتشارات خوانه
سپهر
یه ۵ درخشان
نظر لطف شماست اقا سپهر
خیلی خیلی ممنونم از شما آقا سپهر
چه شعر زیبایی
خیلی ممنونم 🌹😍
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رکورد قیمت‌ها هر روز داره شکسته می‌شه
۵۵۰ هزار تومان برای سالن دولتی!!! 😏😤😐🙄
سپهر
آدرس صفحه اجرا جابه‌جا شد کامنت من هنوز هست ولی روی اسم نمایش که بزنید می‌گه چنین صفحه‌ای وجود نداره و البته قیمت هم تعدیل شد https://www.tiwall.com/p/dastanelatif2
طوفان التیوالی و حمله به قیمت های اشغالی...
۳ روز پیش، شنبه
سپهر
آدرس صفحه اجرا جابه‌جا شد کامنت من هنوز هست ولی روی اسم نمایش که بزنید می‌گه چنین صفحه‌ای وجود نداره و البته قیمت هم تعدیل شد https://www.tiwall.com/p/dastanelatif2
قیمت درست شد 👌🏻👌🏻😍
۳ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش بچه i
__مثل گلوله‌ای که به هنگام فرورفتن یک سرانگشت اثر می‌گذارد
ولی در آن سو، خندقی متلاشی از گوشت و عصب و استخوان می‌سازد-
این است معامله‌ای که عصر ما با ما کرده است!
از روی خندق متلاشی لباس مرتبی پوشیده‌ایم
راه می‌رویم، دوستانمان را می‌بوسیم، در جلسات مربوط به دموکراسی می‌نشینیم
در حالی که، مسئله اصلاً این نیست! چیزی در درون ما مدام
می‌سوزد و می‌پوسد
پی‌ها، مویرگ‌ها، سرخرگ‌ها پاره می‌شوند، خونریزی ادامه دارد
خندق دارد درشت تر از تن ما می‌شود. ما خود همان خندق دهان بازکرده هستیم


#رضا_براهنی
بنوشید
این خون من است
بخورید
این گوشت من است
نفس بکشید
این اندوه من است

" علیرضا روشن "
میثم هنزکی
و این یعنی اجرا رو دوست داشتی به نظر من
بله میثم جان کار خوبی بود
سپهر
بنوشید این خون من است بخورید این گوشت من است نفس بکشید این اندوه من است " علیرضا روشن "
🙏🏻🌸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش ادبیات i
ما رو بردن بیمارستان، دکتر آمد معاینه کرد
گفت: داری آلزایمر می‌گیری
گفتم: آقای دکتر، این مردم نصف‌شون آلزایمر دارند
اونایی هم که ندارند، واسه خاطر اینه که از اول چیزی یادشان نبوده که بخواد یادشان بره، اونا از همون اول راحت بودند

شما راحت شدید؟
اندیشه‌ها به ورطه‌ی خشکیدن
اشعار من به مرز فراموشی
بیداری‌ام: تسلسل مرگیدن
خوابیدنت: هزینه‌ی خرگوشی

می پاشم از گلوی خیابان‌ها
در اقتصاد کودن انسان‌ها
بیدادگاه جامعه بو کرده است
منجی روز آخر من کوشی؟

اسکیزوفرنی‌ام؟ به خودم ... دیدن ادامه ›› مربوط
شاعر شدم که حبسیه بنویسم
پای دلم قلم شده حق دارد
در این حصارِ عادیِ پاپوشی

نان هست، می‌خوریم و نمی‌پرسیم
از این که حس رقص نمی‌فهمیم
چمخاله عشقباز نمی‌خواهد
عشق است حرف پشت همین گوشی

باری ببر به قیمت کاه شب
خاموش باش و گوش به حرف اما
آنان که از نژاد پدر هستند
عادت نمی کنند به خاموشی


#علی_بهمنی
از کتاب فراموشخانه
کِیف میکنم از رفاقت باهات .
میثم هنزکی
کِیف میکنم از رفاقت باهات .
ارادت دارم میثم جان ⚘️
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ما آدم‌های معمولی‌‌تری بودیم
مرده بودیم و هرازگاهی
نفس می‌کشیدیم
این تعارف دلگیر هستی بود
که در وسعِ انگشتانِ اندکِ ما بود...!

مردانی سالخورده
با نفس‌هایی سالخورده
راه بر هر گفت‌گویی بسته بودند و
ما که مرده بودیم
دیگر میلی به گفت‌گوهایِ طولانی نداشتیم

از ما که اغلب جوان ... دیدن ادامه ›› مرده بودیم
ابرها به شادمانی گذر می‌کردند و
باران هم که می‌بارید، باران نبود

روزها
سرگرمِ هم می‌شدند و
درختان تا بهاری دیگر
در ما به خواب می‌رفتند

برای ما زندگی فراخوانِ اندوه بود
سنگ نبشته‌ای از پولک‌‌ِ ماهی‌‌های باستان
سنگ‌نبشته‌ای از پروانه‌های بی‌پروای غزل‌واره‌ها

و این می‌شد که ما همیشه
سراغ کسی را از دور می‌گرفتیم و
کسی نبودیم
این‌جا نزدیکی
به تاریکی نزدیک‌تر است
و شکوفه‌های
ریخته روی دست باد
بی‌پناهی بهار بود

پای درختانی که از ما بلندتر بودند
ما مرده بودیم و
در انظار مردم
به ناچار نفس می‌کشیدیم
کسی نمی‌دانست
ما از کدام‌ نوع‌ِ این فراموشی هستیم
از زندگی دست برداشته‌ایم
یا زندگی از ما گذشته بود
به مرگ احترام می‌گذاشیم و
مرگ
از ما
از این روزهای معمولی
سایه‌اش را برنمی‌داشت...!



#محمداسماعیل_حبیبی

پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سال‌های دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود

از میان زغال‌ها در کوه، عصرها رو سفید برمی‌گشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله‌ای فروتن بود

پا‌به‌پای زغال‌ها می‌سوخت! سرخ می‌شد، دوباره کُک می‌شد
کوره‌ای بود شعله‌ور در خود‌، کوره‌ای که همیشه روشن بود

بارهایی که نانش آجر ... دیدن ادامه ›› شد، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش، یکی دو تا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود

از دل کوه‌های پابرجا، از درون مخوف تونل‌ها
هفت‌خوان را گذشت و نان آورد، پدرم که خودش تهمتن بود

پدرم مثل واگنی خسته، از سرازیر ریل خارج شد
بی‌خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود

مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد‌، کارگر بود، اهل معدن بود


#موسی_عصمتی

در آن یکی دنیا
غروب‌ها که کارخانه‌مان تعطیل می‌شود 
اگر مسیرِ برگشت به خانه این‌قدر سربالایی نباشد،
مرگ اصلا چیزِ بدی نیست.


#اورهان_ولی
ترجمه: #شهرام_شیدایی


سپهری دیدم شعر می نوشت..
سپهری دیدم شعر از خود نمی نوشت...
سپهری دیدم من باب جرز دیوار شعر می نوشت..
سپهری دیدم هر چه شعر می نوشت از اینترنت می یافت..
سپهری دیدم شعرِنو می نوشت اما سپهری نبود...

# کیانی

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«کیمیای سخن»، کتابی که مس سخن را به خاک جعلیات بدل می‌کند.


"...علت اصلی پذیرفتن سخن جعلی، این استدلال عوامانه است که «مهم نیست کی گفته، مهم این است که چی گفته!». اگر مهم نیست کی گفته، پس چرا جاعل زیر سخنش نام گوینده‌ای را ذکر می‌کند؟ اگر مهم نیست کی گفته، می‌توان به ذکر صفت «ناشناس» بسنده کرد. اگر مهم نیست کی گفته، آیا می‌توانیم روی دیوان حافظ بنویسیم: دیوان سعدی!؟ "


📝متن کامل یادداشت جناب آقای مهدی شعبانی، عضو گرامی انجمن، را که در نقد کتاب «کیمیای سخن» نوشته شده است، در سایت ایسنا بخوانید:

https://www.isna.ir/news/1403030401916/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%AC%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C
امیرمسعود فدائی، نرگس رضوی و Ali این را خواندند
دی نوش مومنی رخ و زهره مقدم این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
محک به دست کسی نیست زرشناسی نیست
زمان، زمانه‌ی دلخواه کم عیاران است!

#حسین_جنتی
 
 
به خاطر گل روی شما
که فکر می‌کنید ناموزونیِ دنیا
به خاطر شعرهای ماست
از فردا دیگر شعر نمی‌نویسیم
اما بگذارید خاطره‌ای برایتان نقل کنم:
بچه که بودم
رو به روی خانه‌ی ما جنگلِ تُنُکی بود
(چراگاهِ بزهای مردمِ آبادی )
تا اینکه یک روز سازمان جنگلداری
دستور داد که مردم بزهایشان ... دیدن ادامه ›› را تعطیل کنند
و بعد
موی بز و بوی قورمه بود که آبادی را پر کرد
اما جنگلِ رو به روی خانه‌ی ما
هنوز هم همان طورها تنک مانده ست.
 
البته آسمان به زمین که نیامد
حالا بز نشد ، گوسفند
اسب هم که از قدیم گفته‌اند حیوان نجیبی است.
 
خواهش می‌کنم اشتباه نفرمایید
این یک قیاس مع‌الفارق است
و گرنه شعر کجا ، بز کجا؟!

#حافظ_موسوی
Ali، امیرمسعود فدائی، stanco، مژگان، مهرناز خلیلی و غزل این را خواندند
نرگس رضوی این را دوست دارد
بز شعر میگوید با شیر بی منتی که میدهد
با گوشتش
با خونش
کاش شاعری بودم قدر یک بز
قدر یک سگ
قدر یک گاو
اندازه ی برگ درخت
یا یک فیتو پلانکتون

۱۹ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را همو که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم
هی مترسک کلاه را بردار
ما کلاغان دگر عقاب شدیم
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم
گوش کن ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم
ما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی ؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم

#محمدعلی_بهمنی
روحشون شاد و یادشون گرامی 🖤🖤
۱۰ شهریور

باور کنید حال و هوایم مساعد است
این شایعات شیوه ی برخی جراید است
یک صبح
تیتر می شوم: این شخص

[بگذریم]

یک عصر
خوانده اید... و تکرار زاید است
من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم
باور نمی کنید؟
همین شعر شاهد است

#محمدعلی_بهمنی
۱۰ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر بی‌هنر که کس به پشیزش نمی‌خرید،
باری مجیز بی‌هنران گفت و زر گرفت

#حسین_بیگی_نیا
سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده شاید دوباره گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز....
مصطفی قدیری
سلام شما درباره لیستی که تیوال منتشر کرده اشتباه کردی پروفایل مصطفی قدیری که گذاشتی برای بازیگر هست پروفایل اشتباه گذاشتی.اگرمیتونی اصلاحش کن.
ادیت شد
۰۶ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دشت عطش نهاد
راه پرآفتاب
پرواز باد گرم
خورشید بی‌شتاب
خاموشی وسیع
تک چادر سیاه
شن‌ریزه‌های داغ
چشمان خشک چاه
طرحی ز چند مرد
بر پرده غبار
یک کوزه چند بیل
فرسودگی و کار

" #سیاوش_کسرایی "



عکس: تعمیر خط لوله نفت در خوزستان


هرچه نظر می‌کنم به تیغ، گذشته
از رگ و از استخوان... دقیق گذشته

غصه و افسوس و آه، راه‌گشا نیست
نوبتِ «ای وای» و «ای دریغ» گذشته

«در پیِ آینده باش!» گفتی و گفتم:
حال که آب از سرِ غریق گذشته؟

غافلی و در پیِ نصیحتِ مایی
ساکتی و کارِ ما ز جیغ گذشته


#جواد_زهتاب


بنده و چاکر و خوار و بله‌گویید هنوز
لاجرم ریزه‌خور سفره‌ی اویید هنوز

عورتِ ظلم عیان است و شما کوردلان
روز و شب در پی پوشاندن مویید هنوز

باغِ اندیشه پر از سیب درشت است و شما
سخت دلبسته‌ی آن بوته کدویید هنوز!

با شما رخنه‌ای از روز تولّد باقی‌ست
عمرتان طی شد و مشغول رُفویید هنوز

خون ما هست که از خوردنِ ... دیدن ادامه ›› آن مست شوید
زین سبب دشمن خون‌خوارِ سبویید هنوز

ما به دریا زده‌ایم از پی آن دُرّ و شما
پاچه بالا زده در بستر جویید هنوز

سال‌ها رفت و جهان نو شد و بی‌چاره شما
درصفِ دوست به دنبال عدویید هنوز...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
وطنم! ای بلند پایه بنا!
کشتی‌ات رفته زیر آب چرا؟
از چه می لرزی اینچنین هر روز؟
شهرهایت شده خراب چرا؟

قرن ها مردم خردمندت
زیر تیغِ سپاهیان بودند
تلخکان و ملیجکان اما
گوشه‌ی کاخ در امان بودند

صوفیان را که سوختند عیان
شاعران را که دوختند دهان
قرن‌های مدید، با تو چه کرد
جهل ... دیدن ادامه ›› شیخان و جورِ پادشهان؟!

آنچه رخ داد جز خیانت نیست!
سستی و سهو و اشتباه نبود
جای بس حیرت و تعجب داشت،
روزگارت اگر سیاه نبود!

باز اما به اعتبارِ اُمید
خیل بیچارگان خروشیدند
شعله در شهرها به پا کردند
تا نفس داشتند کوشیدند

تا که خون در دل نفاق کنند
جام بر جامِ اتّحاد زدند
همه با هم به راه افتادند
با صدای بلند داد زدند:

"ای شما که به مکر می‌خواهید
به عقابانِ ما قفس بدهید
دوره‌ی سروری تمام شده
همه باید تقاص پس بدهید!"

در دل اهل کاخ، ترس افتاد
لاجرم حکم تیر صادر شد
هرکه بال و پری به دوشش بود
بی خداحافظی مسافر شد

شاعرانی که بهرِ ریشه ی ظلم
در غزل داس و تیشه آوردند
جا زدند و ز فرط وجدان درد
رو به مشروب و شیشه آوردند!

اندک اندک ز گرد راه رسید
موسم خواب های خرگوشی
«جمع» تبدیل شد به «تنهایی»
شعله محکوم شد به خاموشی

طبق معمول، تا که مردم شهر
اندکی از خروش کم کردند
سر هر کوچه، پای هر دیوار
دارها باز قد علم کردند

جارچی‌ها صدای مردم را
«فتنه های زمانه» می‌خواندند
شاعران نیز دم به دم از ترس
غزل عاشقانه می‌خواندند

دردمندان، اسیر در زندان
فقرا فحش خورده و گریان
نوجوانان همه تپیده به خون
جگر مادرانشان بریان...

دست های نجیبِ کارگران
غرق در زخم و تاول‌اند هنوز
لیکن از لطف اهل کاخ، ببین:
شاعران پای منقل‌اند هنوز!

خون خشکیده را بشوی و ببین
چهره‌ی خلقِ رو سفیدت را
ما نمردیم، کودکان هستند
وطنم! حفظ کن اُمیدت را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
«اگر حال خود از شما پنهان دارم، زبان ملامت دراز می‌کنید، و اگر مکشوف می‌گردانم، طاقت آن نمی‌آورید. با شما چه می‌باید کرد؟»


تذکرة‌الاولیا؛ ذکر بایزید بسطامی
چرا پنهان کنم حالم که از مستی فرا رفته
گرم تیغ آورید یا مل مرا جانم به در رفته
۱۲ مرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
.
ای سینه‌زن! قبول! عزاداریَت قبول!
ما خفته‌ایم! خفته! تو بیداریَت قبول!
ما گفته‌ایم: «نه» همه اهلِ جهنمیم...
تو مالکِ بهشت شدی... آریَت قبول!
باشد! اگر که تیر به چشمی ندوختی،
آن اشک‌های از همه سو جاریَت قبول!
باشد! اگر که دست به خونی نبرده‌ای،
در تکیه‌خانه زمزمه‌ی زاریَت قبول!
آری! اگر میانِ خیابان زِ دستِ تو،
ظلمی نرفته است، میانداریَت قبول!
زنجیر ... دیدن ادامه ›› گر به پای کسی بسته‌ای که هیچ...
ورنه بزن به شانه... خودآزاریَت قبول!
اما اگر که دست در این قصه داشتی،
شرمنده‌ایم! روضه‌ی درباریَت قبول!
پُر سکه باد کیسه‌ات ای کاسبِ حسین!
سودای دین‌فروشیِ بازاریَت قبول!
.
#حسین_جنتی
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایشنامه‌خوانی یک دقیقه سکوت i
زندگی خوابِ پریشانِ شبِ بیماری ست
مرگ، صبحانه ی شیرینِ پس از بیداری ست...


" #محمدرضا_طاهری "
هنوز خواب و خیال جهانیان باقی است
گمان مبر که از این قوم ، مردگان رستند

#ناصرعلی_سرهندی
۲۷ اردیبهشت
ارادت حامی جان
منم دلتنگم
سپهر
ارادت حامی جان منم دلتنگم
فدایت❤️ دلشاد و سرحال باشی، آمین.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید