فریگیس: سیاوش چرا نمی خوابد؟
سیاوش: زیرا که زندگی بیدار است! کی دیگر این ستاره را که تابید و گذشت دوباره می بینم؟
فریگیس: سیاوش از چه پریشانی؟ از نیزه های تورانی؟
سیاوش: درد سیاوش از خویش است! چون همه خوابند و زندگی می گذرد، چرا بیدار نباشم، کش از دست ندهم؟
چرا من باید بمیرم؟ چرا خود را بهدست یخ زدهی مرگ بسپارم؟ تازیان در این توفان مرا گم کردهاند، و من روی و موی ستردهام، و جامه دیگر کرده،
... دیدن ادامه ››
باشد که مرا نشناسند. میتوان گریخت آری، و میتوان سالیان سال بهخوشخواری زیست. بهتر آن بود که مرا مرده میپنداشتند و از جستنم در میگذشتند. کاش پیکری بیجان مییافتم و جامهی خود بر آن میپوشاندم.
مردمان سرنوشت خویش با خون خود می نویسند و کوشش خود٬ اگر مهربانید دژ بر شما بگشایند وگر ستم خواهید کرد هیچ دژی به خونی که در پای آن می ریزند٬ نیرزد.
جهان را همه یکسان ساخته اند،
و از هر گوشه ی آن به دیگری بگریزی،
خود را در آیینه ی همان می بینی که می دیدی،
آبی را در آسمان،
سبزی را بر درخت،
و بی خردی را بر تخت.
چه آغاز طوفانی!
اما زیاد به درازای خود ادامه نداد...
مرگ یزدگرد همانی می بود که می باید.
انتخاب بازیگر،نحوه بیان،موسیقی همه چیز به اندازه بود.
اما پس از کمی درنگ و تعویض صحنه،به دوران افول نمایش نزدیک و نزدیک تر شدیم.
شاید چاشنی تجربه بود که رنگ باخته بود...
از بازی ها،تسلط بر متن و... به یکباره همه و همه تبدیل به یک روایت نه چندان جذاب شدند.
ناگفته نماند که اجرای متنی از استاد بیضایی بسی دشوارتر از دیگر نمایشنامه هاست...
مرگ یزدگرد:۴از۵
سیاوش خوانی:۲از۵
به امید موفقیت تک تک عزیزان