آنچه در سر می پروراندیم،مبارزه با کل بنا بود،ضربه ای به بن!
نه با بره ها پرسه ای زدیم و نه فریب گرگ را خوردیم...
دهنمان بسته نماند.
هر چه از دل برون میاید را به زبان آوردیم با زور و جبر،زیر فشار قانون و عرف.
چه شوخی چه جدی...
آخر میدانی تفاوت چندانی نبود!!
شاید هم به حزن می انجامید و چند قطره ای هم جاری می شد،اما آب شربی بود و هر که خواست کمی نوشید.
بعضی
... دیدن ادامه ››
آنقدر کمر خم کرده بودند که از شدت درد نمی توانستند قامت راست کنند،اما داستان ما بالعکس بود!
سر بلند بیرون آمدیم...
هر چه بود را بالا آوردیم.
من بعد گول حرف های این میرزا را نخواهیم خورد.
دشمن اطرافمان فراوان بود.
اکثریت هم به مانند هم بودند!
گند میزدند و پشیمان نمی شدند!!
دل می شکنند و مغز می خورند...
کجاست انگیزه و آرزوهایمان؟
هرروز ساکت و مرموز جان میدهیم...
اسب خشممان شیهه می کشد
پریم از نفرت و اندوه
خنجر در پهلو و جمله هایی که عقیم خواهند ماند
اما لال نه
خون همه جا را گرفته،سر و صورت،از مو تا نوک انگشت های پایمان...
((همه ی این ها خیالات هر روزه ی من(تاج الدین) و اندیس الدوله بود که به دربار این میرزا مخنث خدمت گزار بودیم))
روباهی که شکار نشد!!
نمایشی که به قول عامیانه می توان گفت درنیامده بود.
تیر های زیادی شلیک کرد،به تقریبا هیچ کدام به سیبل اصابت نداشتند.
موسیقی خوب بود اما کافی نبود
دکور جای کار بیشتری داشت
متن درست هدایت نشده بود و کارگردانی هم مسیر را نیمه کاره رها کرده و برگشته بود!
این روباه مکار قسر در رفت و در این جا و مکان شکار نشد...
خسته نباشید میگم خدمت تک تکتون🙏