نظر جناب محمدحسن کیانی که به دلیل محدودیت اکانت تیوالشون، بنده نظرشون رو منتشر میکنم:
// شی شدگی به رنگ سرخ//
نمایش قرمز یکی از بهترین های
... دیدن ادامه ››
امسال است...
طبق انتظار رضا بهبودی باعث بهبودی تئاتر کشور شده اما درخشش دانیال نوروش سورپرایز این تئاتر بود، بازی باندازه و صدای واضح و رسا و البته جنس صدا که شبیه صدای سعید در سریال دایی جان ناپلئون به گویندگی دوبلور نامدار " آرشاک قوکاسیان " نمایش را لذت بخش تر کرد.
دکور خوب و حرفه ای، کارگاه نقاشی را به درستی تداعی میکرد...
ولی گویا معضل نمایشنامه یک پاندمی جهانی است!
نمایشنامه خوبی است ولی در جاهایی به قول محمد چرمشیر " صدای نویسنده بلند است. "
جایی که گفتار استاد و شاگرد از موقعیت های دراماتیزه صحنه تبدیل به جنگ و جدل شکاف نسل ها می شود...
شکافی نه از جنس سنت و مدرنیته بلکه از جنس مدرن و مدرن تر....
شکاف بین نسلی، شکافی از جنس طغیان یک نوجوان و به رخ کشیدن تناقضات پدر...
و در اینجا نمایش افت می کند و با مانیفست خوانی بهتر است بگویم مانیفست رجز خوانی روبرو می شویم و خب آفت این نمایش شد...
مثل فیلم های بزن بزن که بازیگرش ثابت است و فقط موقعیت ها عوض می شود این بار هم رضا بهبودی که در "فرشته تاریخ " برتولت برشت بود و با والتر بنیامین مباحثه می کرد این بار برای دوئل با شاگرد کارگاه اش انتخاب می شود....
هرچه سخنان اش (با بازی خوب بهبودی) در مورد شی شدگی و بروزش در خریدن تابلوهای اش به عنوان فخر و پُز خوب بود و تصویری از دغدغه یک هنرمند می داد، جدل ها و مانیفست های رد و بدل شده شعارزده و خسته کننده می نمود و مخاطب را " پَس می زد "
ای کاش تناقض های دیالکتیک در بستر دراماتیک رخ می داد تا حس دلزدگی و کلیشه برای مخاطب ایجاد نمی شد و قطعاً نمره این نمایش را به خاطر نمایشنامه کسر می کنم...
اما یک باگ گنده اثر در کارگردانی معلوم نشدن " دو سال شاگردی " پسر بود...
صمیمیّت و احترام بصورت توامان همراه بود و سپری شدن زمان از لحن و صدا و صمیمیّت قابل تشخیص نبود و تعویض صحنه ها گذر طولانی مدت زمان را به ذهن متبادر نمی ساخت...
قسمت دو نفره قرمز کردن بوم بهترین صحنه کارگردانی بود..
البته اینکه این نمایش به چشمم آمد اشاره اش به شی شدگی ( شی انگاری ) با استفاده از رنگ قرمز بود!
چرا قرمز؟
آبی نمی شد؟ رنگ دریا؟
و چرا رنگ های دیگه نه؟
خب جواب اولیّه حول سبک مورد علاقه نقّاش یعنی اکسپرسیونیسم می چرخد و قرمز یکی از ارکان این مکتب است به خصوص برای به تصویر کشیدن ترس و خشونت و مرگ و بالاخص در جاهایی که با رنگ سیاه همنشین می شود...
اما اگر به دوران زندگی نقّاش دقت کنیم هم عصر با انقلاب کمونیستی ۱۹۱۷ روسیه است و جایی جالب تر می شود که بدانیم که لتونی تبار است....
در آن دوران قرمز، رنگ و نماد کمونیسم بود و حالا نقّاش قصّه ما که دلبستگی به عدالت و برابری برای پرولتاریا دارد و از شی شدگی و به محاق رفتن هنر در عصر کاپیتالیسم در آمریکا ( نماد کاپیتالیسم ) می نالد و به آن معترض است، قرار است تابلوهایی بکشد با غلبه قرمز ( نماد کمونیسم ) برای یک رستوران لاکچری...
رستورانی که قطعاً اکثریت مشتریان اش از سرمایه داران تشکیل شده اند! جایی که تابلوهای قرمز ( رنگ برابری و بی طبقگی) برای مرفهّآن بی درد و طبقات فرادست چشم نواز باشد...
و صاحب آن تابلوها کسی است که معترض طبقه " مرفّه بی درد " است و پول خوبی هم برای کشیدن تابلوها گرفته....
و در نهایت سرگردان می شود بین شی شدگی و شرافت!
و البته با شرافت بر شی شدگی به رنگ سرخ پیروز می شود...
۱۶ از ۲۰
و ۱ نمره ارفاق به خاطر بازی دور از انتظار دانیال نوروش..
و در نهایت ۱۷ از ۲۰
ولی خب چون تعداد ستارگان کهکشان تیوال کم است، ۴ ستاره....