نظر جناب محمدحسن کیانی که به دلیل محدودیت اکانت تیوالشون، بنده نظرشون رو منتشر میکنم:
// عدن فراموش عشق باغ من زبان.... //
چرا باغ عدن؟
جایی که زبان وجود ندارد!
و همه چیز معنا است..
یا اگر زبان وجود دارد و عربی است طبق روایات اسلامی...
و قاعدتاً انسان هبوط می کند به زمین اول عبری سخن می گوید ( به روایت تورات)
و بعد زبان های دیگر با گستردگی پهنای زیست تغییر می کند
... دیدن ادامه ››
و کاملاً از یکدیگر جدا می شوند مثل رنگ و نژاد و جنسیت و قومیت...
و برای هم موجودی بیگانه می شوند و در سرزمین های دیگری می شوند اتباع بیگانه...
اما فقط بیگانگی از اجداد و اقوام و احوال و ارزاق و اعصار وجود نمی یابد...
بیگانگی از خود نزدیکترین بیگانگی است و در این نمایش بیگانگی از یار ( همراه و پارتنر و معشوق و معشوقه و.... )
جایی که یادگیری زبان جدید ( بهم ریخته فارسی ) تلاش دارد فقط و فقط یک معنا بسازد بدون قضاوت و پیش داوری و برداشت و کنایه....
جایی که غنای زبان فارسی در ((مَثل و کنایه و آرایه )) باعث بیگانگی یک زوج شده...
زوجی که هر روز کنار هم نیستند و شاید ساعاتی در هفته نه در گفت و گویی عاشقانه بلکه رابطه معلم و زبان آموز بهانه دیدارشان است...
اما هر دو در روزمرگی شان به یاد یکدیگرند و البته دلتنگ..
به هرجا بنگرند یار ببینند و خاطرات گذشته و حتی تصّور حضور....
وقتی همدیگر را می بینند و با زبان فارسی حرف می زنند از هم دلخورند و وقتی از یکدیگر جدا می شوند دلتنگ و لحظه شماری می کنند برای دیدار مجدد....
و این رویه تکرار می شود جایی که یک رفتار برای مرد شوخی است و برای زن ترساندن...
آنها با فارسی بهم کنایه می زنند و رفتارهای معمول و روزمره شان را که عادی است و ذاتاً ایراد خاصی ندارد وسیله تخریب می سازند..
فی المثل: لگد زدن در خواب یک رفتار خیلی بدی نیست یا خوابیدن با صدای طبیعت...
یا نگاه به زندگی منفی و یا نگاه مثبت...
با چنین موضوعاتی یکدیگر را اذیت می کنند و لذت می برند و بعدش دلتنگ می شوند و این چرخه ادامه می یابد...
به نظرم آمد مهاجرت مرد به خاطر این است که می خواهد زن را فراموش کند و دنبال محیط جدیدی است، زن زبان می آموزد ( فارسی بهم ریخته ) که به مرد کمک کند تا زودتر برود و زن نیز با نبودن مرد کم کم به نبودنش عادت کند...
وقتی مرد در یادگیری زبان جدید پیشرفت می کند، زن و مرد با یکدیگر مشغول مکالمه زبان جدید می شوند...
اوایل اش خوب پیش می رود ولی در زبان جدید هم جملات حفظ شده ( از روی متن مشترک حفظ کردند ) فقط جملات اند و برای طرفین معانی دیگر دارند...
جملات زبان جدید را بصورت زیرنویس می بینیم که با جملاتی که می شنویم کاملاً فرق دارد...
زیرنویس زبان جدید است و جملات گفته شده به فارسی است...
جایی که چشم در برابر چشم به یکدیگر دوخته شده و معانی از تله پاتی شان ( به خاطر روابط گذشته شان ) بر کلام جاری می شود و مجدداً از هم دلخور می شوند...
نه تنها کلمات بعضاً تنزیل مفاهیم به عینه هم برایشان متفاوت است...
مثل آرواره و خمیازه...
و از همه مهمتر مفهوم هویت است...
هویتی که بازنمایی عینی اش توسط مرد چندبار اجرا می شود و هربار گویی ناقص است و باید تکرار شود تا کامل شود...
و در نهایت به بیهودگی می رسد...
عشق و رابطه عاطفی چیز عجیبی است!
گاهی نمی شود که بشود!
کارهایی شبیه این نمایش، گاهی به تجربه مشابه و عینی نیاز دارد تا درک شود...
شاید بشود با تئوری های فلسفی ( ژاک دریدا ) تفسیرش کرد و به نظرم خیلی هم برای تحلیل این نمایش موثر است، اما ترجیح دادم فهم خودم را از نمایش بنویسم...
شاید تنها جایی که عاشق باشیم و دلتنگ نباشیم و از واژگان و احساس و معانی یک تفسیر واحد داشته باشیم و همدل و همزبان باشیم باغ عدن باشد...
خلاصه قول بدهید کارهای خوب خوب انجام بدهید تا جهنم نروید که آتشکده عدن دارد...
اونجا دیگه احتمالاً به زبان عجمان ( فارسی )، پارتنرهای تان را می آزارید و دعوا می کنید و بهم نیش و کنایه می زنید...
خلاصه مراقب گناه تان باشید...
...............
فرزانه میدانی همان طور که انتظار داشتم خیلی خوب بود...
احسان معجونی هم خوب بود..
۱۴ از ۲۰...
یک نمره ارفاق به خاطر بازی فرزانه میدانی...
۱۵ از ۲۰
و به ۴ ستاره نزدیک تر است و ۴ ستاره تیوالی...