در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | امیرحسین سرمنگانی (هالین)
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:04:33
 

همینم دیگه

 ۱۲ خرداد ۱۳۷۳
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

📌«بالزی» نمایشی که صرفا آشفتگی را در بیداری به نمایش می‌گذارد.
نمایش «بالزی» در نگاه اول می‌کوشد مخاطب را وارد جهانی کابوس‌گون کند؛ جهانی که در مرز خیال و واقعیت می‌گذرد و سوژه‌ی اصلی‌اش، فردی روان‌پریش است که از درون فروپاشیده. اما آن‌چه در عمل رخ می‌دهد، نه خلق رؤیایی تهدیدآمیز است، نه تصویر یک فروپاشی روانی؛ بلکه مجموعه‌ای از عناصر پراکنده، دیالوگ‌هایی بی‌ساختار و نشانه‌هایی بی‌ریشه است که بی‌هدف ظاهر و ناپدید می‌شوند. «بالزی» بیش از آنکه ما را وارد کابوس کند، ما را از تئاتر بیرون می‌کشد.
نمایش با صداسازی‌های هذیانی خسرو شروع می‌شود؛ شخصیتی بی‌ثبات که به نظر می‌رسد گرفتار توهم، اعتیاد و بحران هویت است. سپس بازجویی وارد می‌شود که هم‌زمان نقش پلیس و تأمین‌کننده مواد را ایفا می‌کند. دیالوگ‌های این دو، فاقد پویایی و کشمکش نمایشی‌اند. کاراکترهایی مثل نازی، کلاغ، هملت و سگ‌ها نیز هرکدام به‌نحوی وارد روایت می‌شوند، اما به‌سرعت حذف یا رها می‌شوند بی‌آنکه نقش آن‌ها در مسیر درام مشخص شده باشد.
یکی از نخستین کاستی‌های اثر، فقدان روایت منسجم است. نه حادثه‌ای به درستی بنا می‌شود، نه گرهی شکل می‌گیرد، نه اوجی ساخته می‌شود. پرده‌ها در ادامه هم نیستند و صرفاً با ورود شخصیت یا تغییر فضا از یکدیگر جدا می‌شوند. دیالوگ‌ها بیشتر جنبه‌ی واگویه دارند تا گفت‌وگو، و حضور نمادها بدون ریشه‌ی دراماتیک، آن‌ها را بدل به اشیای تزئینی کرده است.
از منظر روان‌کاوی، «بالزی» می‌توانست نمایش واپس‌رانده‌ها، سایه‌ها، و سوژه‌ی سرکوب‌شده باشد. شخصیت خسرو ... دیدن ادامه ›› بارها از حیوان درون خود می‌گوید، گاهی خَر، گاهی کلاغ. از اعتیاد و ترک آن حرف می‌زند و در بخش‌هایی توهماتی را تجربه می‌کند. اما نمایش نه خاطره‌ای می‌سازد، نه ترومایی را بسط می‌دهد. در نتیجه، آنچه به عنوان روان‌پریشی ارائه می‌شود، بیشتر تظاهر به دیوانگی است تا بازنمایی عمیق روان فروپاشیده.
یکی از جمله‌های کلیدی خسرو این است: «من وقتی هستم که تو من را می‌بینی.» در اندیشه‌ی لاکان، سوژه از دل نگاه «دیگری» ساخته می‌شود. اگر دیگری نگاه نکند، سوژه وجود ندارد. حذف نازی (که می‌توانست آینه‌ی نگاه باشد) شکافی در هستی خسرو ایجاد می‌کند. اما چون کارگردان هرگز این پتانسیل را دراماتیزه نمی‌کند، دیالوگ هم خنثی می‌شود.
از سوی دیگر، در چارچوب یونگی، نمایش می‌توانست با کهن‌الگوها معنا یابد. خسرو می‌توانست «سایه» باشد، نازی «آنیما» (زن درونی روان مرد)، کلاغ «پیام‌آور ناخودآگاه» و سگ‌ها تجسم «قانون». اما وقتی روایتی برای این مفاهیم وجود ندارد، کارکرد کهن‌الگویی‌شان از بین می‌رود و صرفاً به پوسته‌ای نمادین تبدیل می‌شوند که بار معنایی ندارند.
در سطح نشانه‌شناسی نیز، نمایش با شکست مواجه است. ورود دوچرخه و مرگ نمادین آن، پر و خالی شدن صحنه‌ها، حضور ناگهانی سگ‌ها، حتی تاریخ روز ۱۴ تیر، هیچ‌کدام به نظامی از نشانه‌ها تعلق ندارند. هر عنصر به‌شکل مستقل و جدا از کلیت اثر عمل می‌کند. در نتیجه، تماشاگر نه می‌تواند نشانه‌ها را بخواند، نه معناها را کشف کند.
نمایش حتی در برخورد با تماشاگر نیز دچار بی‌تصمیمی است. در تنها یک دیالوگ، خسرو خطاب به کلاغ می‌گوید: «پشت به تماشاگر نباش.» این جمله می‌توانست آغازی برای شکستن دیوار چهارم باشد، اما نه تکرار می‌شود، نه ادامه دارد، و نه هیچ تمهید دیگری برای برقراری ارتباط مستقیم با مخاطب به‌کار می‌رود. نه اجرا تماشاگر را مخاطب خود می‌گیرد، نه تماشاگر می‌تواند وارد جهان اثر شود.
نکته‌ی مهم دیگر، ارائه‌ی نمایش‌نامه‌ی چاپ‌شده به تماشاگران پیش از ورود به سالن است. این ژست که به نظر می‌رسد دعوت به مشارکت ذهنی یا خوانش تطبیقی است، در عمل بی‌ثمر می‌ماند. اجرا نه وفادار به متن است، نه از آن فاصله می‌گیرد. نه می‌توان نمایش را یک بازآفرینی دانست، نه یک بازنویسی. فقط روایتی مبهم و متزلزل است که حتا نسبت خودش با متن مبدأ را هم نمی‌داند.
از منظر فرم اجرایی نیز، نمایش بارها خود را زمین می‌زند. موسیقی‌های بسیار بلند که گاه صدای دیالوگ‌ها را می‌پوشانند، نورپردازی‌های بی‌هدف، حرکت بازیگران در حین جابه‌جایی دکور، و لحن بازی‌ها، همه به‌جای آنکه فضا را تقویت کنند، فهم اثر را دشوارتر می‌کنند. فرم، به‌جای آنکه بستری برای تجربه‌ی روانی باشد، خود تبدیل به مانعی برای تماشاست.
نمایش در پایان با ورود آقای حیدری، سگ‌ها و هملت با لباس پزشکی تمام می‌شود. این پایان نه گره‌گشاست، نه به‌درستی غافلگیرکننده. چون هیچ‌گونه زمینه‌ای برای این ورود چیده نشده، بیشتر شبیه ترفندی است برای خاتمه دادن به اجرایی که به بن‌بست رسیده است.

در مجموع، «بالزی» تلاشی‌ست برای بهره‌گیری از مفاهیم بزرگ با ابزارهای کوچک. مفاهیم روانکاوانه، نمادهای کلاسیک، تکنیک‌های فرم‌گرایانه و عناصر سوررئال، همه به سطحی‌ترین شکل ممکن استفاده شده‌اند، بدون اینکه در خدمت جهانی یک‌پارچه قرار بگیرند. تماشاگر در پایان، نه تجربه‌ای روانی را پشت سر گذاشته، نه کابوسی دیده، نه حتی روایتی شنیده است.
فقط در تاریکی سالن، شاهد آشفتگی‌ای بوده که حتی به ناخودآگاه هم نمی‌رسد...
نمایش به نسبت سایر نمایش‌هایی که با بودجه بالا اجرا میرن، قابل قبول‌تر بود.
تو این نمایش فرم جلوتر از نمایشنامه بود.
نور ایراداتی داشت که به خاطر اجرای اول بود.
نمایشنامه انسجام کافی رو نداشت و گنگ بود برای من!
طراحی لباس‌ها خوب بود.
و این که دیالوگ‌های فرانسوی رو من دلیلی پیدا نکردم براش. میتونست حذف شه.
بازیگری‌هاهم در فرم بهتر بودن و در اکت و بیان باید کمی قوی‌تر ظاهر شن.
و در آخر، از هنرمندان جوان هم حمایت کنیم در حد توان!
موفق باشید جوانان🙂🌱
حسین چیانی و مریم علیپور این را خواندند
فریال آذری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اما افسوس هیدن کردن، دیگه دیره... دیگه دیره...
بعد از سه روز دستور دادن که بردارید این کامنت رو!😂
بله داشتم می‌گفتم که اولین سالن شیشه‌ای ایران خیلی‌هم خوبه! تئاتر هم پول نداره برای آقای درخشانی!
چیزی که برای من عجیبه اینه که سالن انتظار نداره کلا، چون از نظر من حیاط سالن انتظار محسوب نمیشه، مخصوصا توی این گرما، و اینکه تقریبا همه داشتن سیگار می کشیدن و جایی نبود دور از دود سیگار باشی، اولین بار بود می رفتم این تماشاخانه و دیگه حاضر نیستم برم
سحر بهروزیان
هما مثل شهرزاد رویه پاک کردن صورت مساله رو در پیش گرفته خوشحالم از انتخاب سالن های بایکوتی ام!
واقعا. شاید گاهی برای خرید برم قسمت بازارچش😬🤝
امیرحسین سرمنگانی (هالین)
واقعا. شاید گاهی برای خرید برم قسمت بازارچش😬🤝
😂😂😂😂
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سه سال پیش این نمایش رو دیدم و واقعا نمایش خوبی بود!
ایشالله هروقت رفت یه سالن دیگه اجرا کنه، مجدد خواهم دید.
📌درباره نمایش «بر زمین می‌زندش»

نمایش «بر زمین می‌زندش» با ترکیب جسورانه‌ای از نماد، تناقض، اسطوره، تاریخ و سَبْکِ بی‌مکان و بی‌زمان، تماشاگر ... دیدن ادامه ›› را در فضای کابوس‌گونِ ذهن انسان معاصر رها می‌کند. اجرای آن نه در پی داستان‌گویی خطی‌ست و نه قصد دارد موقعیتی آشنا بسازد؛ بلکه کارکرد اصلی آن، بازخوانی فروپاشی معنای زندگی در جهانی‌ست که دیگر نه خدای مشخصی دارد، نه هدف نهایی‌ای، و نه امیدی به نجات.
صحنه‌ای که با مربع در دل دایره طراحی شده، در ساحت نمادها تضادی بنیادین را به رخ می‌کشد: دایره نماد چرخه‌ی هستی و زمان است و مربع نماد نظم، تمدن و قراردادهای انسانی. جای‌گیری مربع در دل دایره، نمایش را به چالشی در دل نظم کیهانی می‌کشاند، جایی که انسان در تلاش است نظم مصنوعی خود را بر جریان بی‌رحم هستی تحمیل کند.
گاو مرده در مرکز صحنه، با شکم دریده و دست‌وپای رو به بالا، نه‌تنها یادآور اسطوره‌ی قربانی‌ست، بلکه نشانه‌ای از اضمحلال معنا و جایگاه مقدس طبیعت در جهان مدرن است. استخراج جنین گاو و پختن آن در فر، کنشی بی‌رحمانه است که تولد را با مرگ گره می‌زند؛ زندگی با پختن آغاز می‌شود، نه زادن.

شخصیت اصلی که هیچ نامی ندارد، به‌وضوح نشانه‌ی «انسانِ» کلی و ابدی‌ست. انسانی که زمان را تجربه می‌کند، ولی از آن رهایی ندارد؛ انسانی که گذشته را می‌بیند، اما از آن چیزی نمی‌فهمد. سفر در زمان با کمربند ایمنی آغاز می‌شود؛ سفری نمادین که به‌جای کشف، بیشتر جنون و بیهودگی در پی دارد.
برخورد او با شخصیت‌هایی چون انسان اولیه، گالیله، خواننده‌ی خاموش، گدای معنوی، و نهایتاً مرگ، ساختار کلاسیک اسطوره‌ی «سفر قهرمان» (به سبک جوزف کمپبل) را تداعی می‌کند، با این تفاوت که این قهرمان هرگز به دانشی نمی‌رسد، بلکه در هر مرحله بیشتر از پیش از معنا تهی می‌شود. حتی در پایان، مرگ را با بازی تخته نمی‌پذیرد، بلکه خودش را تسلیم می‌کند. این ساختار واژگون‌شده‌ی اسطوره است؛ سفری که نه با قهرمانی، بلکه با پذیرش شکست به پایان می‌رسد.
در مواجهه با انسان اولیه، صحنه‌ای طنزآلود و تلخ شکل می‌گیرد: انسانِ مدرن، با لیزر و شنل نورانی، مفهوم «خدا» را به فردی می‌دهد تا بر دیگران سلطه پیدا کند. این کنایه‌ای روشن به زایش ادیان سازمان‌یافته، اسطوره‌های قدرت، و حماقت جمعی‌ست. نور در اینجا نه روشنگری، بلکه ابزار سلطه است. به‌همین‌سان، گالیله‌ای که حقیقت را فریاد می‌زند، با شکنجه‌ای نمادین به اعتراف اجباری تن می‌دهد؛ بازخوانی انتقادی از سرکوب علم توسط قدرت.
انسان در این نمایش به‌نوعی دچار بحران در «نمادین» شده است. شکم گاو به‌مثابه رحمِ جهان است و انسان در پایان به درون آن بازمی‌گردد: این تولدی معکوس است، بازگشت به مرگ. مرگ، که نه چونان هیولا، بلکه چونان ارباب بازی با چتر و چشم‌های سفید ظاهر می‌شود، «پایانِ زمان» نیست، بلکه تحققِ حتمی بیهودگی‌ست.
تاس‌های مرگ از پیش تعیین‌شده‌اند. این وضعیت، یادآور نگاه ژان پل سارتر به پوچی و جبرگرایی‌ست. جایی که آزادی، صرفاً توهم انتخاب میان باخت‌هاست. مرگ به انسان می‌گوید که بازی کن، ولی همزمان تاس را خودش می‌چرخاند؛ و انسان وقتی ساز را می‌نوازد، در واقع آوای بیهودگی‌اش را می‌نوازد.
در گفت‌وگوی انسان با گدا، جامعه‌شناسی فقر و ستیز میان نیازهای مادی و معنوی آشکار می‌شود. گدا نه پول می‌خواهد و نه غذا، بلکه روحش را دوست دارد. و انسانِ نمایش، که خود نیز گرسنه است، به‌جای یاری، جسم را نابود می‌کند تا روح بماند؛ تراژدی‌ای که استعاره‌ی روشن از جامعه‌ای‌ست که ارزش‌ها را قربانی فرم‌های انتزاعی اخلاق می‌کند.
در همین راستا، خواننده‌ی پوزه‌بنددار، آوازی را می‌خواند که «صدای سرکوب‌شده»ی تاریخ است. او با وجود تمام شکنجه‌ها، آواز را به اجرا درمی‌آورد، اما پاداشش یک خوشه گندم و سیب است؛ طعنه‌ای عمیق به وضعیت هنرمند در نظم سرمایه‌داری و استبدادی.
پایان نمایش با ظاهر شدن مرگ و سیب سبز (ارجاع مستقیم به نقاشی «پسر انسان» اثر رنه ماگریت) ما را به دنیای اسطوره‌ای بازمی‌گرداند. سیب، هم‌زمان نماد وسوسه، آگاهی، و در اینجا، بی‌معنایی‌ست. انسان دیگر تلاشی برای بقا نمی‌کند، بلکه خود مرگ را می‌طلبد. جمله‌ی نهایی‌اش ــ «روی سنگ قبرم بنویسید تلاش نکرد و باخت» ــ فریادی‌ست علیه امیدِ کاذب و توهم نجات.
در نهایت، انسان‌هایی که چون میمون وارد صحنه می‌شوند، به تماشاگر هشدار می‌دهند: ما همان حیوانات نخستینیم، فقط با اسباب‌بازی‌هایی پیچیده‌تر. تمدن، تنها شکلی تازه از جنگل است.
مرسی از نظر جامع و کاملت امیرحسین. فقط به نظرم اهدای سیب و گندم بیشتر هدفش ماجرای هبوط آدم و حوا و نقطه‌ی آغازین خلقت بوده که مربوط به اخراج آدم و حوا از بهشته. این مسئله با فضای کلی کار هماهنگ‌تر به نظر میاد اگر کلیت رو با عینک نقد داروینیستی نگاه کنیم. مجددا مرسی از نقد جامع و کاملت🙏
درود
من هم دیشب به تماشای این نمایش رفتم. برای منی که تئاترهای زیادی رو رفتم اخیرا (فین جین، زهره و‌ منوچهر، شکستن خط فرضی، بک تو بلک، باخ، کالیگولا، چیزنامه و …)، واقعا این نمایش غیرقابل تحمل بود برام. با وجود فرم بسیار‌ جالب و فکر شده، برای من مخاطب متن نمایش غیرقابل فهم بود. من لیسانس ادبیات انگلیسی دارم و اصلا فردی نیستم که با تمثیل، استعاره و… ناآشنا باشم اما فرم بسیار بسیار جلوتر از محتوا بود. متن‌ها بسیار آشفته بود و آشفتگی متن باعث کمرنگ شدن نشانه‌ها و استعاره‌ها بود. از بین همه کامنت‌هایی که برای این نمایش خواندم، یک چیز برایم بسیار عجیب بود. اینکه همه افراد تحسین کردن ولی هیچ صحبتی درمورد مفهوم نمایش به درستی نشد. انگار مثل مثل «لباس خیاط» همه احساس می‌کنن که باید تعریف کنند تا از غافله عقب نمانند. من حتی با تماشاگران سالن هم صحبت کردم، در عین حال که حال کرده بودن با نمایش اما حتی در یک جمله هم نمی‌تونستن مفهوم نمایش رو معنی کنند.
بسیار متشکرم از شما که از بین این همه کامنت‌گذار عاشق‌پیشه، نشان دادید که حداقل مفهوم نمایش رو به خوبی درک کردید که بنده هم تا حد خوبی متوجه این مفاهیم شده بودم ولی واقعا متن خیلی می‌تونست بهتر و قوی‌تر ظاهر بشه برای انتقال بهتر این مفاهیم.
ثنا افتخاری
درود من هم دیشب به تماشای این نمایش رفتم. برای منی که تئاترهای زیادی رو رفتم اخیرا (فین جین، زهره و‌ منوچهر، شکستن خط فرضی، بک تو بلک، باخ، کالیگولا، چیزنامه و …)، واقعا این نمایش غیرقابل تحمل ...
درسته. متن باید شبیه همون بک‌توبلک باشه که خوب دربیاد :)
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
۲ تیر ۱۴۰۴ - در حال حاضر نشسته‌ایم به تماشای نمایش جنگ
بعدا باهم درباره این نمایش در ایرانی آزاد حرف خواهیم زد!
مراقب خودتون باشید و زنده بمونید✨❤️
📌درباره نمایش «اعتراف‌ها و دروغ‌ها», به کارگردانی حمید عبدالحسینی

نمایش رو دیدم و میشه گفت نمایش قابل قبولی بود.
بازیگر ها کارشون رو خوب انجام دادن. منتها اغراق در حس بازیگر نقش میترا زیاد بود برای اون فضا. جوری که انگار میخواد مخاطب رو وادار به گریه کنه. درصورتی که اون کنش برای اون نقش یکم زیادی بود.
ساندافکت صدای در دیستورت بود و زیاد بود. به نظر من اصلا صدای اون در لازم نیست و برای یک نشونه میشه صدای بوق هم گذاشت.
حدود پنجاه درصد نمایش به صورت نمایش ثانویه و مونولوگ ضبط شده بود که زیاد بودن این مساله باعث میشه مخاطب روایت رو دنبال نکنه، اونم چنین روایت معمایی رو که لازمه جذابیت و قلاب رو برای مخاطب فراهم کرد.
روایت پرونده‌ها کمی از هم گسسته بود و انسجام لازم رو برای مخاطب عام تئاتر نداشت و میشد با منسجم کردن هر پرونده و ایجاد یک لولا بین هر کدام ... دیدن ادامه ›› شکلِ روان‌تری از روایت رو دریافت کرد.
تصاویری که روی پرده پخش میشد سلیقه‌ی من نبود و کمی باید از لحاظ فنی هم بیشتر به این مورد پرداخته شه.
و در آخر با کمی اصلاح برای شب‌های آتی میشه ما شاهد نمایش بهتری از این تیم خوب خواهیم بود.
کاری به اکانت‌هایی که اکثرا تازه زده شده و امتیاز کامل دادن و کامنت گذاشتن که ندارم طبیعتا. من میام میبینم نمایش رو و نظرم هم می‌نویسم✌🏻
استاد منتظر نظراتتیم.
۳۰ اردیبهشت
حسین چیانی
استاد منتظر نظراتتیم.
رخصت✋🏻
۳۰ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
📌 ساعت متفاوت...! ساعت خیلی خیلی متفاوت و خاص😶
درسته هزینه کردید که کامنتا نشر داده نشه. ولی خب سوال دارم آقای افشاریان😬
یه اجرا یار کارگردان داریم یه اجرا جانشین تهیه کننده :)
همون دوران قاجار فقط این خروجی های اندرونی نمی دونم چرا با این همه خدم و حشم انقدر ضعیف هستن!
۲۸ اردیبهشت
سحر بهروزیان
یه اجرا یار کارگردان داریم یه اجرا جانشین تهیه کننده :) همون دوران قاجار فقط این خروجی های اندرونی نمی دونم چرا با این همه خدم و حشم انقدر ضعیف هستن!
شاید تهیه کننده پولش نمیرسیده بده تیوال تا کامنتارو نشر نده، جانشین اومده داده.
امیدوارم البته برای خود نمایش و کیفیت اجرا هم هزینه کرده باشن. :)
۲۸ اردیبهشت
امیرحسین سرمنگانی (هالین)
شاید تهیه کننده پولش نمیرسیده بده تیوال تا کامنتارو نشر نده، جانشین اومده داده. امیدوارم البته برای خود نمایش و کیفیت اجرا هم هزینه کرده باشن. :)
به زودی مشخص می شه!
۲۸ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
📌درباره نمایش نکراسوف | کارگردان: مصطفی کوشکی

اجرای  «نکراسوف» نه صرفاً اقتباسی از نمایشنامه‌ی ژان پل سارتر، بلکه بازآفرینی‌ای بود که هم متن ... دیدن ادامه ›› را جدی گرفته بود و هم جسارت داشت از آن عبور کند. چیزی که روی صحنه دیدیم، نه یک کمدی سیاسی صرف، بلکه تجربه‌ای مدرن از دروغ، رسانه، و فروپاشی هویت در دنیایی بود که خودش را با خنده‌های از سر مستی و یا جوک‌های خبری پنهان می‌کند.

پرده اول، یعنی فضانوردان، در اجرای‌های جدید جابجا شد و به پرده آخر منتقل شد که این اصلاح باعث شد که روایت از گنگی و عدم پیوستگی خارج بشه.
کاراکتر ژرژ، کلاهبردارِ ناامید و در عین حال باهوش، همان نقطه‌ی تلاقی سیاست و نمایش است. او باهوش‌تر از رسانه است، چون بلد است چه چیزی جذاب است. در نمایشی که همه دنبال «تیتر خوب»اند، کسی که حقیقت را بهتر جعل می‌کند، برنده‌ست. ژرژ نماد همان جریانی‌ست که دروغ را با شجاعت و جذابیت می‌فروشد، چون جامعه‌ای داریم که حقیقت را فقط وقتی باور می‌کند که سرگرم‌کننده باشد.
سیبلا و دخترش، دو نسل رسانه
پیرمرد روزنامه‌نگار و دختر فمنیستش، یک دوگانه‌ی واضح اما هوشمندانه‌اند: یکی نماینده نسل رسانه‌ای که دارد از نفس می‌افتد، و دیگری بازتاب نسل جدیدی از خشم، شعار، و شورش. اما نمایش با این‌ها هم صادق نیست؛ چون حتی دختر نیز در آخر درگیر بازی ژرژ می‌شود. در واقع، هیچ‌کس خارج از دروغ نیست. حتی اعتراض، بازی‌ای در زمین همان ساختار است.

طراحی صحنه (تخته‌چوبی معلق با درهای متعدد) تمثیلی بی‌واسطه از جهان معلقِ امروز است: ساختاری ناپایدار، در حال تعلیق، و دائم در حال تغییر موقعیت. پایین آمدن آن به مثابه شکست و کوتاه شدن سقف آرزو‌ها بود و درهایی که باز و بسته می‌شوند، حکم ورودی‌های احتمالی حقیقت یا دروغ‌اند.

تکرار، ولی نه بازگشت
در آخر، نمایش با تکرار دروغ ژرژ به پایان میرسد. ژرژ این بار در لباس کوبریک ظاهر می‌شود و حالا دیگر فقط دروغ نمی‌سازد، بلکه واقعیت هم صحنه‌گردانی می‌کند.

طراحی لباس بازیگران درخور نمایش بود و نمره قبولی را دریافت می‌کند.
طراحی صحنه با این که خلاقانه بود، ولی گاهی باعث آزار مخاطب میشد و با فرم نمایش هم اونجور که باید، جور در نمی‌آمد!

طنز کار بیشتر سعی شده بود که مثل خود نمایشنامه باشد، اما برای شخص من، وقتی به تیکه‌های طنز لحظه‌ای می‌رسید، تو ذوقم می‌خورد و میگفتم ای کاش سعی نکنند که بخندونند مخاطب رو.

روابط بین شخصیت‌ها خیلی سطحی بود و پرداخت نشده بود.
مثل رابطه بین دخترِ سیبلا با ژرژ، که در آخر نمایش دلیلی برای اون غم و یا ایجاداحساس وجود نداشت.
ژرژ در ابتدا خودش رو به عنوان ژرژ معرفی کرد به دخترِ سیبلا، نه نکراسوف!که دختر گفت همون نابغه‌ی کبیر
ولی وسط نمایش خیلی بی‌دلیل دختر به صحنه میاد و به ژرژ میگه که بابام بهم گفت که تو نکراسوف نیستی، که ژرژ میگه پدرت الکلیه.

درباره تبلیغات این نمایش
در تبلیغات نمایش، تصویر بازیگران یکی‌یکی منتشر می‌شود با این جمله‌ی تکرارشونده: «فلانی نکراسوف می‌شود». این انتخاب نه فقط یک شعار تبلیغاتی، بلکه امتداد زبانی و مفهومی خودِ نمایش روی پلتفرم تبلیغ است. جمله‌ای ساده، اما پر از معنا:
نمایش نمی‌گوید «فلانی نقش نکراسوف را بازی می‌کند» بلکه می‌گوید: «نکراسوف می‌شود». این «شدن» بر انتقال هویت و نقش تأکید می‌کند، دقیقاً همان چیزی که در روایت نمایش می‌بینیم: هرکسی ممکن است «نکراسوف» باشد، کافی‌ست که داستان قانع‌کننده‌ای بسازد.

و در آخر من انتظار بیشتری از آقای کوشکی داشتم، و امیدوارم که در آینده، مثل گذشته، نمایش‌های خوب‌تری ببینیم.

📍امتیاز من به این نمایش: ۳ از ۵
متاسفانه تجربه خوبی نبود برای من.
حرفی نزنم بهتره!
موفق باشید💫
علی داوودی (alidavodi)
ممنونم از حضور شما ، با احترام به سلیقه و نظر شما مخاطب عزیز 🖤
۱۱ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرای آخر رو به همراه دوستان دیدیم، و من به شخصه لذت بردم وقتی دیدم تهیه‌کننده چقدر کمک کرده به اجرا.
امکانات و فضا باعث رشد این نمایش نسبت به اجراهای قبلی شده بود و هم بازیگر و هم کارگردان و هم سایر عوامل جای مانور و گسترش بیشتری داشتن.
مطمئنم که اگر این نمایش به دور جدید اجرا خواهد رسید و مخاطبین بیشتری از تماشای این نمایش لذت خواهند برد.
نظرم درباره اجرای دوره قبلی در کامنت‌های قبلی هست.
که به این اجرا باتوجه به پیشرفتی که داشت من امتیاز ۴ از ۵ رو میدم.
ممنون از آقای کاظمی و همه عوامل این نمایش
موفق باشید❤️
امیر مسعود و آرش یوسف زاده(هالین) این را خواندند
امید معاوی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب( چهارشنبه ) دوباره به تماشای این نمایش خواهم نشست.
به دوستان هم پیشنهاد میکنم که تو این سالن حتما این نمایش رو ببینید.😌
امیر مسعود این را خواند
امید معاوی این را دوست دارد
مرجان آقانوری (marjanaghanouri)
مشتاق دیدار هستیم 🌟
۲۷ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به به😍✌🏻
📌نتایج نظرسنجی هالین، سال ۱۴۰۳
و تعداد شرکت کنندگان در نظرسنجی؟
۲۵ اسفند ۱۴۰۳
Hamid Reza Zarei
و تعداد شرکت کنندگان در نظرسنجی؟
در مجموع 94 شرکت‌کننده در نظرسنجی بودند که برای بخش‌های غیرضروری کمتر بود.
۲۵ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
🎭هنرمند و هنردوست گرامی
ممنون از این که تو این نظرسنجی شرکت می‌کنی تا به نتیجه منصفانه برسیم!

انتخاب برترین‌های ۱۴۰۳

https://haalin.ir/poll/

تاریخ اعلام نتایج: ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
شاهین محمدی و Hamid Reza Zarei این را خواندند
مریم علیپور این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در این نمایش واقعا مده‌آ اجرا نمی‌شود.
خودتون می‌تونید برید ببینید!

🔻 درباره نمایش «مده‌آ اجرا نمی‌شود»
نمایش مده‌آ اجرا نمی‌شود اثری است ... دیدن ادامه ›› که نه‌تنها به مده‌آ و مفهوم خیانت می‌پردازد، بلکه فراتر از آن، بستری برای نقد سانسور، مداخله‌ی ایدئولوژیک در هنر، و تضاد بین سنت و مدرنیته می‌سازد. این نمایش با استفاده از متا-تئاتر (تئاتری که خودش را به‌عنوان یک نمایش افشا می‌کند) و شکستن دیوار چهارم، مخاطب را به درون مسئله‌ی پیچیده‌ای از هنر و ممیزی می‌کشاند.


ساختار و روایت
نمایش با یک صحنه‌ی ثانویه آغاز می‌شود: کارگردانی که روی پرده درباره‌ی مده‌آ و خیانت صحبت می‌کند، اما سپس مشخص می‌شود که این نمایش صرفاً درباره‌ی خیانت نیست؛ بلکه در مورد خودِ روند اجرا و موانع بر سر راه آن است. با وجود دو زن با لباس و حرکات آئینی هندی، نمایش بلافاصله از فضای رایج تئاتر ایرانی فاصله می‌گیرد و به نوعی جهان‌شمولی خیانت و درد را نمایش می‌دهد. اما این آزادی دیری نمی‌پاید—چراغ‌ها خاموش می‌شوند و کارگردان(خانم) مجبور است نمایش را مطابق با چارچوب‌های تعیین‌شده بازتعریف کند.

ورود کارگردان(آقا) مذهبی که هیچ‌چیز از تئاتر نمی‌داند و اعمال دستورات سلیقه‌ای و محدودکننده‌ی او، استعاره‌ای است از نیروهایی که بدون شناخت هنر، تلاش می‌کنند آن را کنترل کنند. (مثل نیروهای غیرارگانیک که در پایان این متن متوجه خواهید شد.)
تغییر تدریجی اجرا از یک روایت آزاد و جهانی، به سمت سنت‌های تحمیلی و سپس تعزیه‌خوانی، روندی است که در آن نمایش به‌مرور از مفهوم اولیه‌ی خود تهی می‌شود. در نهایت، تبدیل شدن اجرای زار (که خود بخشی از آیین‌های ایرانی است)، و در نهایت جرمی که زنان روانه‌ی زندان شدند، نشان‌دهنده‌ی چرخه‌ی پایان‌ناپذیر محدودیت‌های اعمال‌شده بر بدن و بیان زنان در هنر است.

تحلیل تماتیک

۱. هنر در چنگال سانسور: نمایش نشان می‌دهد که چگونه روند خلاقیت و آزادی هنری به‌مرور تحت کنترل قرار می‌گیرد. ابتدا ممیزی در حد تغییر لباس است، اما به‌تدریج، محتوای نمایش، فرم اجرا، و حتی انتخاب بازیگران نیز دچار تحریف می‌شود. انتخاب عنوان مده‌آ اجرا نمی‌شود در همین راستا بسیار معنادار است—نه‌تنها مده‌آ، بلکه هر شکلی از بیان آزادانه‌ی هنر سرکوب می‌شود.

۲. جایگاه زن در هنر و جامعه: زنان در این نمایش نه‌تنها اجراگران، بلکه قربانیان سانسور نیز هستند. آن‌ها ابتدا به‌عنوان هنرمندانی آزاد معرفی می‌شوند، اما به‌مرور هویتشان تغییر می‌کند: ابتدا مجبور به پوشیدن لباس سنتی، سپس به خواندنِ بومی، بعد به اجرای تعزیه، و در نهایت به زندان فرستاده می‌شوند. این روند نمایشی، سرنوشتی استعاری برای بسیاری از زنان در عرصه‌ی هنر و اجتماع است.

۳. تئاتر به مثابه‌ی آیینه‌ی جامعه: اجرای مراسم زار در پرده‌ی آخر، نمادی از فرهنگی بومی است که در عین حال که اصالت دارد، توسط همان نیروهای محدودکننده تحمل نمی‌شود. این پارادوکس نشان می‌دهد که حتی سنت‌های خودی نیز زمانی که با تفسیرهای خاص قدرت در تضاد باشند، به حاشیه رانده می‌شوند.

نمادها و نشانه‌شناسی اجرا
رقص هندی در ابتدا: جهانی‌بودن خیانت و درد را نشان می‌دهد.
تغییر لباس و ورود نمادهای سنتی ایرانی: تحمیل یک روایت خاص بر هنر.
تعزیه: تلاشی برای سازگاری با معیارهای مذهبی، که حتی این نیز کفایت نمی‌کند.
اجرای زار: اشاره به سرکوب سنت‌های بومی و همچنین نقش زن در آیین‌های درمانی و اجتماعی.
جایگزینی زنان با مردان در آگهی بازیگری: نادیده‌گرفتن زنان نه‌تنها در هنر، بلکه در روایت‌های رسمی جامعه.

🔻امتیاز من به این نمایش : ۳ از ۵
چرا که با فرم و ساختاری بهتر میشد همین نمایش رو دید!
خسته نباشید💫
ممنونم از نظر جزئی نگرانه شما
چه خوب چه خوب چه خوب
که انقدر دقیق « مده آ اجرا نمی‌شود » رو درک کردید
حال خوبی دارم ‌‌..احساس میکنم نمایش کارش را انجام داد
امشب راحت سر بر بالین میگذرام .
ارادت
۱۳ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
📍درباره نمایش «خانه وا ده» – روایتی از انکار، تحمیل و جنون


«خانه وا ده» اثری است که در مرز بین واقعیت و توهم، پذیرش و انکار، فردیت و جبر ... دیدن ادامه ›› اجتماعی حرکت می‌کند. این نمایش، داستان خانواده‌ای است که اعضایش را وادار می‌کند تا چیزهایی را ببینند که وجود ندارد و چیزهایی را که وجود دارد، نادیده بگیرند. ساختار نمایش، شیوه روایت و طراحی بصری آن، همگی دست به دست هم داده‌اند تا فضایی سیال، پر از شک و بی‌ثباتی ایجاد کنند.

روایت و درون‌مایه: خانواده‌ای در سراشیبی جنون
داستان از یک موقعیت کاملاً واقع‌گرایانه شروع می‌شود، اما خیلی زود مرزهای واقعیت در آن فرو می‌ریزد. شخصیت‌ها یکی‌یکی وارد چالش‌های درونی و اجتماعی می‌شوند؛ پدر برای دختری که از آب بیزار است، لباس شنا می‌خرد و انتظار دارد که او دیگر از آب بدش نیاید. این نخستین نشانه از تحمیل اراده والدین بر فرزندان است.
نقطه عطف اصلی نمایش جایی است که پسر خانواده، وجود هواپیمای تک‌موتوره‌ای را که پدر به‌عنوان هدیه خریده، انکار می‌کند. والدین و دیگر فرزندان تأکید می‌کنند که هواپیما در حیاط خانه است، اما او فقط استخر خالی و درخت‌های خشکیده را می‌بیند. از اینجا به بعد، نمایش به یک آزمایش ذهنی درباره قدرت تلقین و تحمیل باورهای جمعی تبدیل می‌شود.
پسر از سوار شدن به هواپیمای نامرئی سر باز می‌زند و در پرده بعد، او دیگر توسط خانواده دیده نمی‌شود. اینجاست که اثر از یک درام خانوادگی عبور کرده و وارد یک فضای تمثیلی و فلسفی می‌شود. پسر سعی دارد بگوید که هنوز زنده است، اما صدایش شنیده نمی‌شود. در واقع، او از لحاظ فیزیکی حذف نشده، بلکه از لحاظ ذهنی و اجتماعی مرده تلقی می‌شود.
در نهایت، والدین که تا این لحظه سعی داشتند تصویر «خانواده‌ای یکپارچه و منسجم» را حفظ کنند، به‌تدریج شروع به انکار حضور یکدیگر می‌کنند. نمایش در نقطه‌ای تمام می‌شود که دیگر هیچ‌کس، هیچ‌کس را نمی‌بیند. مرز بین مرگ و زندگی، واقعیت و توهم، کاملاً از بین می‌رود.

زبان و فرم اجرایی: تکرار، سکوت و جابه‌جایی منطق
زبان نمایش به‌شدت فرم‌گرا و تمثیلی است. دیالوگ‌ها برخلاف آثار رئالیستی، نه‌تنها روایتگر کنش نیستند، بلکه در لحظاتی کارکردی متناقض پیدا می‌کنند. شخصیت‌ها درباره چیزهایی حرف می‌زنند که ممکن است اصلاً وجود نداشته باشند، و زمانی که باید درباره چیزی واضح صحبت کنند، به سکوت و انکار پناه می‌برند.

تکرارهای کلامی و رفتاری: پدر و مادر بارها یک جمله را تکرار می‌کنند تا دیگران را متقاعد کنند که آنچه می‌گویند حقیقت دارد. این تکنیک، یادآور نمایشنامه‌های ابزورد مثل «کرگدن» یونسکو است.

بی‌توجهی‌ها: لحظاتی که پسر یا خواهرش تلاش می‌کنند خانواده را متوجه حقیقت کنند، اما تنها چیزی که دریافت می‌کنند، سکوت و یا بی‌توجهی است. این سکوت، به‌شدت تأثیرگذار و ترسناک‌تر از هر فریادی است.

جابه‌جایی منطق در دیالوگ‌ها: وقتی پدر اصرار دارد که دختر باید از آب خوشش بیاید، یا زمانی که هواپیمای نامرئی را حقیقت مسلم معرفی می‌کند، یا توپ و چوب تنیس را واقعی می‌داند و برنده و بازنده را خودش مشخص میکند، نمایش منطق روزمره را به چالش می‌کشد و ما را وارد دنیایی می‌کند که قوانین آن نامشخص است.

فرم اجرا، دکوری که دارای چهارچوب و خطوطی محدود استفاده شده تا احساس زندانی‌بودن شخصیت‌ها در یک سیستم فکری بسته را منتقل کند. حرکات بدن بازیگران در پرده پایانی، که با رفتارهای جنون‌آمیز ترکیب شده، نمایش را به یک اجرای فیزیکال و انتزاعی تبدیل می‌کند.

بازیگری: یک چالش دوگانه – مردانی که نقش زن و کودک بازی می‌کنند
یکی از ویژگی‌های خاص نمایش، این است که تمامی شخصیت‌ها توسط بازیگران مرد اجرا می‌شوند. این انتخاب دو کارکرد دارد:
به چالش کشیدن مفهوم جنسیت و نقش‌های خانوادگی
شخصیت‌ها از نظر دیالوگ و رفتار، نقش‌های تثبیت‌شده جنسیتی را اجرا می‌کنند، اما بدن‌های بازیگران این نقش‌ها را زیر سؤال می‌برند. مادر و دختر، با بدن‌هایی که تناسبی با نقششان ندارد، حالتی غیرواقعی و تصنعی پیدا می‌کنند که باعث می‌شود نمایش به سمت فرم تمثیلی و نمادین سوق پیدا کند.

افزودن لایه‌ای از انتزاع به روایت
انتخاب بازیگران مرد، باعث می‌شود که روایت از یک درام خانوادگی صرف، فاصله بگیرد و بیشتر شبیه به یک کابوس جمعی به نظر برسد.
این تکنیک، حس غریبی و نامأنوسی به اثر می‌دهد که کاملاً با مضمون آن همخوانی دارد.
از نظر اجرا، بازی‌ها ترکیبی از بازی‌های واقع‌گرا و حرکات بدن کاملاً کنترل‌شده هستند. لحظاتی که شخصیت‌ها در حال تحمیل باورهای خود بر یکدیگرند، بازی‌ها به‌شدت کنترل‌شده و سردند، اما در پرده آخر که همه چیز فرو می‌پاشد، بازی‌ها به‌شدت پرتحرک و دیوانه‌وار می‌شوند.
در آخر یکی از چیزایی که به شدت برای من جذاب بود ریتم بسیار عالی بود.
و ایده رورانس هم که جالب بود.

موفق باشید و لذت بردم❤️
امتیازم به نمایش: ۵از۵
📌درباره نمایش «احتمال وقوع قتل»

همین ابتدا بگم با توجه به عوامل و بازیگرانی که داشت، انتظار داشتیم یه نمایش خوب ببینیم حداقل.
با گروه هالین رفتیم نمایش رو دیدیم و متاسفانه هیچکدوم از دوستان راضی نبودن که هیچ، عصبی هم شده بودند.

من به شخصه اگر ببینم نمایش حتی یه دیالوگ شوخی جنسی داره و یا با این که بخواد از کمر به پایین صحبت کنه تا خنده بگیره، پسش میزنم. این نمایش کلا از کمر به پایین شروع شد و همونجاهم موند.
داستانی داشت نمایش؟ پیرنگ چی بود؟ آیا روند A به B و ... ... دیدن ادامه ›› رعایت شده بود؟
آیا از پس درامی که وجود نداشت درومده بودند؟ آیا طنز قوی داشت؟ نکته‌ای، نمادی، حرفی در پس پرده‌ای داشت؟
نمایش در مجموع از پس هیچکدوم از این موارد برنیومده بود متاسفانه، و این باعث میشه از این به بعد ما دیگه به عوامل کار برای انتخاب نمایش هم اعتمادی نکنیم.
کاش اجازه بدین اول نمایشنامه و کل نمایش کامل و پخته بشه، بعد ببرید اجرا.
درضمن؛
احتمالا این که در نمایش عواملی از خود کار در بین تماشاچی‌ها باشه و بخنده یه مساله عادی، و البته غیرحرفه‌ای هست.
امیدوارم باتوجه به وضعیت هزینه‌ها، ارزش قائل شید. هم برای خودتون و هنری که دارید و هم برای مخاطبین.
با آرزوی موفقیت✨
📍میانگین امتیاز هالین: ۱ از ۵
خیلی ممنون از وقتی که گذاشتین ، متاسفیم که نتونستیم نظرتون رو جلب کنیم، ممنون از نقدتون🙏🌼
۰۴ اسفند ۱۴۰۳
ممنون از وقتی که گذاشتید و متاسفیم که نظر شما رو جلب نکرد
۰۴ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
شعر و ادبیات

تماس‌ها

تلگرام