در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نیلوفر ثانی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:05:40
 

فعال در نقد تئاتر_ مطبوعات و سایت‌ها

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
درباره نمایش ترس و نکبت رایش سوم - علیرضا اخوان
منتشر در روزنامه سازندگی چهارشنبه 24 اردیبهشت 404
نیلوفر ثانی
"فرمولاسیون نکبت و رنج"
زیست در زمانه حکومت‎های سرکوبگر و فاشیستی تنها محدود به قرن بیستم اروپا نمی‎شود. اگرچه نمایشنامه برتولت برشت که با ۲۴ تک پرده تلاش می‎کند بخشی از وضعیت و شرایط دوران جامعه آلمان را در زمان هیتلر و نگارش خود حوالی سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۹و در تبعید نشان دهد اما تطابق‎های بسیاری از آن در جامعه فعلی ما قابل ردیابی‎ست.
علیرضا اخوان با انتخاب متنی با این ویژگی‎ها و بهره از سبکی اکسپرسیونیستی و تجربه‎گرایی با گریم، طراحی لباس و استفاده متنوع و گسترده‎ای از ویدیو مپینگ و تصاویر چندبعدی، قدم‎هایی را با انطباق کارکرد تئاتر و ارتباط آن با زمانه امروز، برداشته و ضرورت ابعاد اجتماعی این هنر زنده را بار دیگر یادآوری می‎کند.
او که در چند اثر خود با کمترین تعداد بازیگر، و در نوعی مواجهه‎ی درونگرایانه با مسائل و رویدادهای اجتماعی با مخاطب سخن گفته، اینبار و ... دیدن ادامه ›› بنابه ضرورت متن و تاثیرگذاری جمعی آن، از تعداد ۱۱ بازیگر بهره برده تا بتواند وضعیتی از زیست مردمی در جوامع تحت سیطره و نظارت و سرکوب را ترسیم کند. هر چند ارجاع متناوب و متعدد به چنین نظام‎هایی می‎تواند بیش از اندازه بخش تکرارپذیری و کم‎اثری یک اجرای نمایشی را بدنبال بیاورد اما در هر صورت و با وجود ممیزی‎ها و اخته شدن بسیاری از متون در شورای نظارت، به نظر چاره‎ای دیگر باقی نمی‎ماند. ضمن آنکه اتصال، ارتباط و آشنایی نسل جوانتر علاقمند به تئاتر با متون بزرگان جهانی این هنر، لزومی انکارناپذیرست.
"ترس و نکبت رایش سوم"، ۶ اپیزود دارد که در هر کدام تلاشی برای ارائه روح متن و اشتراک آن با مخاطب شده است. حرکات فیزیکی و بدن هر بازیگر نمایانگر تحت تاثیر قرارگرفتن بدنها در چنین وضعیتی‎ست و برانگیختگی احساسات به اندازه است که به ورطه سانتیمانتالیسم نیفتد و هدر نرود.
بازی بازیگران هم‎سطح و همسو است. در هر اپیزود دو یا سه نقش برجسته‎تر وجود دارد که اغلب متوازنند اما تمام بازیگران به عنوان نیروهای مولد جمعی در تمام اپیزودها حضور دارند. اما طراحی صحنه که نیازمند تکمیل‎شدن فضاسازی اجرا و موقعیت‎هاست، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
بسندگی به پخش و اجرای ویدیو مپینگ و تصاویر دیجیتالی، هر چند تاثیرگذارست اما نمی‎تواند جای طراحی صحنه کارآمد را پر کند. اگرچه سالن اجرا در عمارت نمایشی هما نیز چندان مناسب نیست و نیازمند عمق و ابعاد بزرگتری برای این دست اجراهاست.به همین دلیل بخشی از زحمات و جذابیت اجرا در کمبود طراحی صحنه شامل دکور و سازهای مناسب، از دست می‎رود و به یک اجرای خوب تقلیل می‎یابد. در صورتیکه این اجرا با متن و بازی و میزانسن‎های درستش می تواند در سطح نمایشی کامل ارتقا یابد.
طراحی لباس‎هایی یکدست و کاملا در راستای معناپذیری متن، قابل تقدیر است. پوششهایی تداعی‎گر مرز میان افراد آزاد و دربند که نشانه‎شناسی بصری را نیز تامین می‎کند. هر چند متن برشت با سویه‎های برجسته و تاکیدشده مارکسیستی که عقاید شخصی برشت را اعلام می‎کند، تا جای ممکن در اجرای اخوان، کمرنگ شده و حتی گاه با بهره از لحن ادای بازیگران، شکل انتقادی نیز می‎گیرد. این هویت‎یابی هوشمندانه‎ایست که کارگردان حتی با وجود انتخاب متنی از یکی از فعالان نمایشنامه‎نویسی دوران اوج مارکسیست، در نظر داشته و بکار برده است تا مبلّغی برای چنین ایدئولوژی‎های مردودی نباشد و تا جای ممکن متمرکز بر وضعیتی از جامعه باشد که تحت حکومتی با سازوکار فاشیستی چگونه از زایش و سازندگی فاصله گرفته و حتی به " نکبت" منجر می‎شود.
اجرا با جذابیتهای بصری ویدیو مپینگ می‎تواند نه تنها نوعی همسویی با تکنیک‎های نوین در طراحی صحنه باشد اما تاکید و استفاده بیش از حد از آن، نورپردازی کلی را محدود می‎کرده و بهره از نورهای موضعی، اسپات و عمومی به حداقل می‎رسد. به نظر می‎رسد در این اجرا نیز نیاز توازن بیشتری در بهره از این دو مدیا وجود دارد.
با این اوصاف نمایش " ترس و نکبت رایش سوم " با زمان مناسب ۶۰ دقیقه، در کنار ارائه یک اثر نمایشی و زیبایی‎شناسی هنری و تکنیک‎های برشتی، آینه‎ای از وضعیت جوامعی است که با چنین شرایط اجتماعی درگیرند. جوامعی که به مرور و از ترس و هراس جنایات و فجایع این حکومتها، به نکبتی می‎افتند که حتی از انسانیت، اخلاق و عشق به همنوع و اطرافیانشان دور شده و تهی می‎شوند. و از این بابت می تواند گفتگویی معاصر با مخاطب تئاتر برقرار کند.

کاش می‌شد دست‌کم در مورد نمایش‌های خوب چیزی ننویسید
۱۳ ساعت پیش
وحیدالدین بزرگ‌تبار
کاش می‌شد دست‌کم در مورد نمایش‌های خوب چیزی ننویسید
رفتم پروفایلتون رو ببینم بفهمم کی هستین که این‌طوری نوشتید، که با دیدن همون اولین دیوارنوشته متوجه شدم چی به چیه😊😊
۱۳ ساعت پیش
ممنون از دقت نظر و حسن نگاهتون خانم ثانی نازنین
۹ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش یخبستگی / احمد سلگی
روزنامه سازندگی سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
"یخ‎هایی که ذوب نمی‎شوند.. "
بازیگرانی که از تئاتر و صحنه اجرای زنده به سمت تصویر و سینما کشیده شده‎اند، این اهمیت و ارزش را دارد که لااقل در بخش بازیگری خروجی حرفه‎ای تری را در تولیدات سینمایی و یا سریالهای نمایش خانگی برجای می‎گذارند.
بازیگران تئاتر با توانمندی حاصل از تمرینات زیاد به ویژه بدن و بیان، می‎توانند با کمترین میزان ژست و ادا و توسل به تیپ و تکرار، احساسات و یا احوالات کاراکتر را نشان دهند. بخصوص در مدیوم سینما با وجود دوربین و امکان ثبت قابهای نزدیک و بسته، تغییرات میمیک صورت و بدن می‎تواند تاثیرگذاری بسیاری در ایجاد ارتباط با مخاطب داشته باشد.
در طی چند سال اخیر موج حضور بازیگران تئاتر در فیلم و سریال، شدت بیشتری گرفته و تقریبا اغلب بازیگرانی که در تئاتر به عنوان بازیگرانی موفق و کاربلد شهرت دارند و یا نامی شناخته‎شده برای تماشاگرانند و اغلب بازی‎های پخته و حرفه‎ای از آنها در صحنه‎ی زنده‎ی تئاتر، بیادها مانده است، در سینما و ... دیدن ادامه ›› یا به میزان بیشتر در سریالهای نمایش خانگی، وارد این عرصه شده‎اند. برخی از آنان که در این مدیوم جا افتاده‎اند، همچنان ارتباط خود را با تئاتر از دست نداده و همزمان و در وقفه‎های زمانی بین پروژه‎های تصویری، بار دیگر به صحنه باز می‎گردند و در اجراهای نمایشی بازی می‎کنند. اگرچه به نظر می‎رسد برخی از این حضور و بازگشت، به دعوت تهیه‎کنندگان و به دلایل مالی و میزان فروش ارتباط داشته باشد اما می‎توان به فال نیک گرفت که وسوسه درآمد و شهرت و راحتی کار سینمایی نسبت به تئاتر، انگیزه و عشق به بازیگری در صحنه زنده را تماما سلب و مصادره نکرده باشد.
هر چند حضور چهره‎های سینمایی در تئاتر همواره محل مناقشاتی در میان تماشاگران، منتقدان و طرفداران آنها بوده (که اینجا مورد بحث نیست) و حتی به نوعی قشر مخاطب این دست نمایشها را پیشاپیش دسته‎بندی می‎کند، اما مسئله حائز اهمیت این است که این بده، بستانها بین دو هنر سینما و تئاتر، برقرار باشد و به ویژه بازیگرانی که از صحنه تئاتر مسیر هنری خود را آغاز کرده‎اند و سپس در سینما، جایگاهی یافته‎اند، همچنان باز هم در تئاتر فعال باشند و در کنار محکی برای خود، برای هنر زنده تئاتر نیز ارج و ارزش قائل شوند.
این حضور دو سویه و متناوب، بدون شک تاثیرات غنی‎بخش و پویایی برای هر دو حوزه هنر و خود هنرمند بهمراه خواهد داشت.
نمایشی که از فروردین ماه امسال در تماشاخانه ایرانشهر بر صحنه آمده نمایش " یخ‎بستگی" ست که شامل دو کاراکتر با دو بازیگر فعال و مشهور سینما و سریال است. سارا بهرامی و مجتبا پیرزاده، بازیگران این نمایشند که کارگردانی آن را احمد سلگی بر عهده دارد.
مجتبی پیرزاده از یک دهه گذشته، بطور میانگین هر سال در یک تئاتر حضور دارد و بازیگری می‎کند. نمایش قبلی او در اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۳ با نمایش "نکبت" به کارگردانی پویا سعیدی و ۱۴۰۲ نمایش "لحظه‎ها و همیشه‎ها" به کارگردانی کمال هاشمی بوده است. "سوم ماه می، سوختن، B5-6، پروانه های الجزایری، ادیپ افغانی، صبحانه در غروب، سقراط و تعدادی دیگر از نمونه فعالیتهای چند سال اخیر او در تئاتر هستند.
سارا بهرامی اما پیش از ورود به دنیای سینما آخرین کار تئاتر خود نمایش " اگر" را در سال ۹۵ به همراه وحید رهبانی اجرا کرد و پس از آن کاملا از صحنه تئاتر دور شد و شاید آثار متعدد و فشرده سینمایی، فرصتی برای تمرین و اجرای نمایش برای او باقی نمی گذاشت اما از سال گذشته و پس از چند مقام تهیه‎کنندگی نمایش‎ها، با حضور در نمایش " جیب‎هایی پر از نان" به کارگردانی علیرضا گودرزی، با گریمی سنگین و پای آسیب دیده، پس از ۸ سال بار دیگر به صحنه تئاتر بازگشت.
"یخ‎بستگی" دومین حضور او در تئاتر به عنوان بازیگر پس از بازگشت دوباره اوست که حالا بیش از قبل مورد دقت و توجه تماشاگران چه از لحاظ بازی و تسلط او بر نقش و صحنه پس از گذشت این زمان و اندوختگی تجربه در بازی و حرفه و چه از نظر استقبال طرفدارانش به عنوان یکی از سلبریتی‎های سینما از نزدیک و به طور زنده روی صحنه، قرار می گیرد.
"یخ‎بستگی" با توضیحات سلگی، نویسنده و کارگردان اثر درباره کار که چندین سال پیش نوشته و بازنویسی شده است و پس از سالها که از آخرین کار کارگردانی او می‎گذرد، فرصت اجرای دوباره دست داده، آغاز می‎شود.
کاراکتر مرد در وان سفیدی دراز کشیده و زنی به دیدار او می‎آید. داستان درباره رابطه این دو فرد است که سالها پیش ارتباط عاشقانه‎ای داشته‎اند، هر دو بازیگر تئاتر بوده‎اند و پس از راهیابی زن به مسیر بازیگری حرفه‎ای و سینمایی و شهرت او به عنوان چهره‎ای مشهور، مرد این رابطه را قطع می‎کند و جدا می‎شود؛ حالا در شبی که مرد با مصرف زیاد هروئین قصد پایان دادن به زندگی‎اش را دارد، بنابه درخواست او، زن به دیدارش آمده تا آخرین گفتگو را داشته باشند. این دیدار به مرور آنچه بین آنها گذشته و این سالهای دوری می‎گذرد.
سلگی که سال ۹۵ نمایش " هویت پروانه‎های مرده" را با درخششی در متن و اجرا، بر صحنه آورد، اینبار در نگارش متن به نقاط متفاوتی از یک رابطه پرداخته است. بخشی از این پرداخت مستقیما به روابط بین دو فرد در یک رابطه عاشقانه از شروع تا خاتمه و تا دیدار دوباره می‎پردازد و بخشی مسائل روانشناسی و روانکاوانه فردی را مطرح می‎کند. و آنچه در یک جامعه لبریز از مشکلات و معضلات ریز و درشت به ویژه برای قشر جوان وجود دارد، اشاره می‎شود.
بنابراین متن در عین آنکه ترسیمی از رابطه عاطفی قطع‎شده دو فرد است، متمرکز بر روند فروپاشی روانی مرد است. مردی که پس از جدایی، نمی‎تواند از پس عواقب تصمیم خود برآید و به جبران آن به مواد مخدر و روانگردان روی می‎برد تا از فشار آن، دور شود اما نتیجه به هر چه فرورفتن بیشتر او در این گنداب منجر شده و به مرز نیستی می‎رسد. او که مدتهاست در وان حمام -چون پیله ای محافظتی- خود را محبوس کرده، در آخرین نشئگی، ورود زن و بازگشت او را به دلیل پیامی که برایش فرستاده و برای آخرین بار به دیدار فرخوانده، نزدیک خود می‎بیند و گفتگو می‎کند.
این بخش از نمایش به دلیل تغییر در رخدادها و تکرار آنها توسط کاراکترها، به نظر می‎رسد کاملا جنبه ذهنی داشته و در حقیقت اتفاق آنها، احتمالی از تردید را ایجاد می‎کند.که البته چندان واقعیت آن اهمیت ندارد.آنچه مهم است روند این فروپاشی‎ست که قرار است از خلال گفتگوها و این دیدار روشن شود.
آنچه از نوع رابطه بین آن دو در دوران جوانی و زمان ارتباط در فلش‎بک‎هایی که در جای جای نمایش با شیفت حال به گذشته، در نظر گرفته‎شده، نشان می‎دهد نوع سلطه‎گری و کنترل مردانه، همواره مانعی بوده تا آن رابطه به شکلی صحیح و سالم پیش برود. شاید بهمین دلایل نیز ادامه نمی‎یابد.
سلگی با اشاره بر وجود قطب‎های فرهنگ سنتی و یا الگوهای مردسالارانه در بطن رفتارهای فردی در جامعه و تضاد آن با رشد و استقلال نیروهای زنانه، با وجود عشق و علاقه و حتی رواداری، باز هم رابطه قابل تداومی شکل نمی‎گیرد. آنچنان که مرد از شهرت و معروفیت زن، بر می‎آشوبد و آن را عنصر غیرقابل تحملی می‎یابد که حتی منجر به تصمیم جدایی می‎شود، نیز تاییدی برا این برداشت است.
سلگی تلاش کرده با طراحی صحنه، با بهره از رنگهای سیاه و قرمز و طیف سفید و خاکستری، و دکوری نمادین از ابرها و کاغذهای مچاله شده، به خطوطی از ذهنیت و روان فردی اشاره کند که در انباشتی از الگوهای اجتماعی قادر به مسیریابی صحیح و سلامت نیست. ارتباطهایی که به دلایلی از همین دست، دچار فروپاشی و اضمحلال می‎شوند و نابلدی و ناآگاهی از برخورد و رفتار با جنس مخالف آن را به قهقرا می‎کشاند. در وضعیتی شکننده و در آستانه سقوط، دیگر خبری از آن قدرت و حسادت پوچ مردانه که عاشقانه‎ترین رابطه را برهم زد، خبری نیست.
یخ‎بستگی، نمایشی‎ست که هر چند متنی نه چندان نو و متفاوت و نه چندان فرمی خلاقانه دارد با این حال بخشی از مشکلات و نتایج ناآگاهی در روابط عاطفی را به صحنه می‎آورد و عینی می‎سازد که حائز اهمیت است. هر چند در بخش‎های انتهایی، ایراداتی جدی به متن وارد است. با اینحال بازی هر دو بازیگر به پشتوانه سالها تجربه در بازیگری، مسلط و روان است. هر چند سارا بهرامی به نظر می‎رسد از آن حضور و گرمی در صحنه تئاتر فاصله گرفته و نیازمند یادآوری بیشتر است. مجتبا پیرزاده مانند سایر اجراهایش هم ویژگی‎های کاراکتر را می‎داند و هم صحنه را می‎شناسد.
با این حال که یخ‎بستگی می تواند برای نسل جدید نمایشی جذاب و قابل باشد، بجز لحظاتی عاطفی و درگیر احساس تماشاگر، قابلیت ماندگاری فراهم نمی‎سازد.

نیلوفر ثانی
کوتاه درباره نمایش کارنامه بندار بیدخش / ساناز پوردشتی، مهدی وحیدروش

متن سنگین و قابل اعتنای بهرام بیضایی با محوریت قدرت و شک و خیانت، یکی از نمایشنامه‎های مهم از این استاد تئاتر است که ساناز پوردشتی و مهدی وحیدروش، در اولین کار کارگردانی خود بر صحنه آورده‎اند.
دو کاراکتر با تک گویه‎هایی موازی، ماجرایی را روایت می‎کنند که سرشار از مفاهیم و سلطه زبان و گویش فارسی کهن است. کلمات فارسی اصیل که یا دیگر در زبان محاوره و یا حتی ادبی، محو و حذف شده اند و یا به ندرت مورد استفاده قرار می گیرند.
انتخاب متنی از بهرام بیضایی با دشواری‎های بیان و اجرای آن، شروع خوبی برای این دو هنرمند بازیگر است که قدم در مسیر کارگردانی گذاشته‎اند.
پوردشتی و وحیدروش به تازگی بازی در نمایش کاما به کارگردانی سروش زرینی را پشت سر گذاشته اند و با فضایی متفاوت، نمایشی ایرانی را به علاقمندان تئاتر عرضه می کنند تا بار دیگر اهمیت متن و مفاهیم زبانی در قالب داستانی اسطوره‎ای و افسانه‎ای مورد توجه و بازنگری ... دیدن ادامه ›› قرار بگیرد.
شب اول اجرا و 60 دقیقه بدون کوچکترین تپق یا تلفظ نارس دو بازیگر، فضاسازی درست و تسلط حسن فضلی در نقش شاه جم و مهدی وحیدروش با کاراکتر بندار بیدخش، موسیقی مناسب و نورپردازی به عنوان عنصری زنده، پویا و تاثیرگذار، ویژگی بارز این نمایش است.
با آرزوی موفقیت و ادامه این مسیر برای این دو هنرمند.

نیلوفرثانی
31 فروردین 1404
خریدار
ساناز پوردشتی (sanazpourdashti)
خیلی ممنونم نیلوفر جان🙏
۰۱ اردیبهشت
مهدی وحیدروش (mehdivahidravesh)
سپاس فراوان
۰۲ اردیبهشت
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
موفق باشید هنرمندان عزیز.
۰۲ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
درباره نمایش کاما i

درباره نمایش کاما ـ سروش زرینی
"واپسین گام را به خاطر بسپار"
نیلوفرثانی – روزنامه سازندگی سه‎شنبه 19 فروردین 1404
مارگارت ادسن، نمایشنامه‎نویس آمریکایی‎ست که با نگارش تنها یک نمایشنامه با نام WIT (نوعی شوخ‎طبعی زبانی) توانست جایزه پولیتزر سال ۱۹۹۹ را کسب کند. او تا همین اواخر در مدرسه ابتدایی، ادبیات زبان انگلیسی تدریس می‎کند و به دلیل علاقه بسیارش به معلمی، خود را بیشتر معلم می‎داند تا نمایشنامه‎نویس. شاید به همین دلیل کاراکتر اصلی نمایشنامه او دکتر ویوین برینگ نیز استاد ادبیات انگلیسی است که واحد شعر متافیزیک قرن هفدهم با تمرکز بر اشعار جان دان را در دانشگاه تدریس می‎کند. بازی‎های زبانی و معانی لغات و کلمه‎ها و اشعار زیادی در نمایشنامه بکار برده می‎شود، از اصطلاحات پزشکی تا کلمات روزمره، اما محور اصلی آن رویارویی این استاد شعر و ادبیات با مقوله مرگ و کشف ماهیتی است که بدلیل ابتلا به سرطان پیشرفته، در آستانه آن قرار گرفته و با ارتباط بین اشعار جان دان و مرگ، تلاش می‎کند موقعیت خود را در این شرایط پیدا کند. او که در زندگی همواره مستقل، سختگیر و متمرکز بر علاقه‎اش یعنی ادبیات بوده و تمام عمر خود را صرف تخصص آرایه‎های ادبی، مهارت‎های زبانی و فنون شعر کرده، در این مواجهه، با مفاهیمی از زندگی، مرگ و روابط انسانی روبرو می‎شود که برایش تازگی ... دیدن ادامه ›› دارد. در حقیقت کشف و شهودی که ویوین به آن دست پیدا می‎کند نوعی بلوغ معرفتی است که شاید حقیقت و همان معنای گمشده‎ی زندگی‎ست که هر آدمی در زندگی خود به دنبال آن می‎گردد و اغلب در حسرت آن دنیا را ترک می‎کند.
بنابراین آنچه ادسن در نمایشنامه خود به ترسیم آن دست زده، نوعی نقشه حرکتی - زیستی است که در مرور خاطرات ویوین از دوران کودکی و ارتباطش با والدین (پدر)، استاد، دانشجویان، شاگردش که اکنون پزشک معالج اوست و پرستاری که در بیمارستان به وضعیت او رسیدگی می‎کند و محبت و علاقه‌ای بین آن دو شکل گرفته، به شناختی منجر می‌شود که او را به پخته‌ترین مرحله زندگی می‌رساند. هر چند که این درک و شهود به یمن حضورغیرمنتظره مرگ بدست آمده باشد.
در نمایشنامه ادسن که در ایران با سه ترجمه و نام‎های " زیرکی"، " سخن‌ورزی" و "شگرد شاعری" منتشر شده،عنوان نمایش سروش زرینی به عنوان کارگردان اثر " کاما" یا ویرگول ، در نظر گرفته شده، به لایه‎هایی در زندگی اشاره دارد که شاید برای قریب به اتفاق آدمها در همان لایه سطحی باقی می‎ماند. لایه‎ای رویی که همان شیوه و روش زیستی‎ست که بطور معمول در جریان است. مشغله‎های زندگی روزمره، لذت، کار و روابط . اما در لایه‎های عمیق‎تر، چیستی و چرایی زندگی نیز مطرح است که می‎تواند کاملا متفاوت و مبتنی بر دریافتی شخصی باشد. شاید به همین دلیل است که ویوین در اجرا، دیوار چهارم را بارها می‎شکند و با تماشاگران به مکالمه مستقیم از تجربیات خود می‎پردازد.
مگی ادسن، در گفتگویی که در سال 2020 با الکساندرا وانگ انجام داده اشاره می‎کند که نمایشنامه او، نوعی شوخ طبعی درباره دانش، عشق و مهرورزی است. و مطرح می‎کند که چگونه ما از بین رفته‎ایم. چگونه مانع شفای خود شده‎ایم و چگونه دوباره به هم متصل می‎شویم تا شفا پیدا کنیم. ادسن که سابقه حضور در بخش درمانی و بستری بیماران مبتلا به سرطان و ایدز را دارد، با بهره از تجربیات خود تلاش کرده، موقعیت فردی را ترسیم کند که با وجود تخصص و کاربلد بودنش در آنچه سالها به آن مشغول بوده و از قضا ماهیتی معنوی و متافیزیکی نیز دارد، نتوانسته به عمق و روح زندگی نفوذ کند و آن را بخوبی بشناسد. او سختگیرانه شاگردانش را به یادگیری آرایه‎های ادبی و ویژگی‎های شعر وادار می‎کرده اما هیچگاه نتوانسته به عمق و فراروی از آنها، به درکی کاملتر از زندگی برسد و حالا در مکثی که با درگیری سرطان از نوع پیشرفته و بستری در بیمارستان و در حالیکه مورد تحقیقی آزمایشات و درمان پژوهشی قرار گرفته، موقعیتی متفاوت را تجربه می‎کند.
جان دان شاعر قرن هفدهم انگلیس، شاید بهمین دلیل انتخاب شده که او نیز در اثر سرطان درگذشته و در حالیکه یکی از شاعران به نام زمان خود بوده اما به مقتضیات زمانه، وارد حرفه کشیشی می‎شود و به مسلک عارفانه و روحانیت مذهبی در می‎آید. اشعار او درباره مرگ که در متن نیز چندباری آمده و در دیالوگها استفاده می‎شود، در یک آمیختگی با ظرفیت‎های ادبیات و ظرافت‎های ادبیات نمایشی، ابزاری می‎شود که کاراکتر اصلی با نوعی شوخ طبعی زبانی این نقص و کمبود را نشان دهد و با تماشاگران به اشتراک بگذارد. در بخش‎هایی از متن و در دیالوگی طولانی، ویوین به این ربط و تناقض‎ها و رو به تماشاگران، اشاره می‎کند.
سروش زرینی برای اولین بار این متن ارزشمند مارگارت ادسن را برای اجرا انتخاب نموده و اگرچه و احتمالا به دلیل محدودیت زمانی، تغییراتی در آن داده و بخش‎هایی از متن را حذف و اضافه کرده اما قدم مهمی برای معرفی و آشنایی با این اثر به مخاطبان ایرانی برداشته است.
"کاما" که نام دقیقی برای این اثر است و از شعری که در دیالوگها آمده، استفاده شده، به دلیل آنکه بخش‎هایی از متن اصلی را ندارد، نمی‎تواند وضعیتی را که ادسن در نظر داشته بطور کامل بسازد. به ویژه بخش‎هایی را که ویوین درگیر بحثی فلسفی و بررسی اشعار جان دان با موقعیت انسانی را مطرح می‎کند. به همین دلیل اجرا در همان وضعیتی قرار می‎گیرد که با ماهیت درونی نمایشنامه یعنی عبور از سطح و حرکت به عمق، در تناقض است و نمی‎تواند هوشیارانه فرآیندی را که کاراکتر با آن به نوعی بینش و بلوغ معرفتی می‎رسد، بطور واضح و دقیق منتقل کند. با این حال بازی جذاب، مسلط و تاثیرگذار ساناز پوردشتی در نقش ویوین برینگ، وزنه تعادل را تا حدودی حفظ کرده و پیش می‎برد. همان کاراکتر جدی و خالی از احساسات استاد دانشگاه را ترسیم می‎کند که به مرور به نوعی دگردیسی و تحول شناختی دست میابد.
بهره از طراحی صحنه دوسویه در بلک باکس باغ کتاب، به فرآیند جمعی و تعاملی اثر کمک می‎کند اما نمی‎توان نادیده گرفت که برخی میزانسن‎ها به‎ویژه صورت بازیگران، از سوی دید مقابل پنهان می‎ماند.
طراحی لباسها، بازی دیگر بازیگران و ابزارهای پزشکی حاضر در صحنه و نورپردازی متمرکز، توانسته قابل قبول عمل کند با این حال جای بیشتری برای تبدیل اثر به یک اجرای حرفه‎ای و بی‎نقص باقیست.

.
سروش زرینی (soorooshzarini)
ممنون از نگاه دقیقتون خانم ثانی عزیز🍀🙏🍀
۱۹ فروردین
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
سروش زرینی
ممنون از نگاه دقیقتون خانم ثانی عزیز🍀🙏🍀
ممنون از توجهتون. موفق باشید.
۲۰ فروردین
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
ساناز پوردشتی
ممنون نیلوفر جان
ساناز جان🌺
۲۰ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کوتاه درباره مثل ساحل آرام / محمد خالقی

نمایش مثل ساحل آرام، اجرایی مینیمال با محور فقدان و سوگ، مناسبات مادر و دختری را نشان می دهد که در برابر غرق شدن مرد خانواده، واکنش‎هایشان مورد طرح قرار گرفته.
نمایش روایتی خطی ندارد و در میان ذهن، خاطره و واقعیت کاراکترها در نوسان و رفت و برگشت هست. بازی دو بازیگر مادر و دختر، با بروز احساسات اندوه و اشک، تلاش دارد وضعیت مورد نظر را فضاسازی کند. کاراکتر دیگری که نفش دوران کودکی را ایفا می کند بدون دیالوگ و با میمیک صورت خود، بخوبی منتقل کننده عواطف است. طراحی صحنه با پس زمینه پخش ویدیویی از ساحل دریا و لباسهایی بادگیر شبیه ماهیگیران است و ماهی بی جانی که در مرکز آویزان شده، موقعیت مکانی را تداعی می کند.
روایت اما به دلیل غیرخطی بودن ابهاماتی را همراه دارد و هر چند قرار است به انتظار و فقدان و انکار بپردازد اما نیازمند زیرساخت کافی کاراکترهاست. ما می دانیم که پدر/شوهر غواصی بوده که غرق شده اما نشانی از چرایی آن نداریم که یکی از عناصر مهم پیرنگ متنی‎ست . تمرکز متن بر روابط و مناسبات مادر و دختر جوانش قرار گرفته که آنهم تا حدود زیادی، تقلیل یافته و نیازمند پرداخت کاملتری‎ست. با این حال بازی ها و تلاش برای ارائه یک اجرای بی ادعا، باعث می شود که این نمایش قابل احترام و ارزش باشد.
۱۵ نفر این را خواندند
mahaya این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آثول فوگارد، نویسنده، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر اهل آفریقای جنوبی، در سن ۹۲ سالگی 8 مارس 2025 درگذشت.
(1932-2025)
فورگارد به عنوان بزرگترین نمایشنامه نویس آفریقای جنوبی شناخته می شود. او بیشتر به خاطر نمایشنامه های سیاسی و نافذش در مخالفت با نظام آپارتاید و برای فیلم برنده اسکار سال 2005 رمان تسوتسی به کارگردانی گاوین هود شناخته می شود. فوگارد که در سال 1985 توسط تایم به عنوان "بزرگترین نمایشنامه نویس فعال در جهان انگلیسی زبان" شناخته شده و بیش از سی نمایشنامه منتشر کرد.
فوگارد استادیار نمایشنامه نویسی، بازیگری و کارگردانی در گروه تئاتر و رقص در دانشگاه کالیفرنیا، سن دیگو بود. او دریافت کننده جوایز، افتخارات و مدارک افتخاری بسیاری است، از جمله نشان نقره ایخامانگا در سال 2005 "به دلیل کمک و دستاوردهای عالی خود در تئاتر" از دولت آفریقای جنوبی.
او همچنین عضو افتخاری انجمن سلطنتی ادبیات بوده است.فوگارد با افتتاحیه تئاتر فوگارد در منطقه شش در سال 2010 در کیپ تاون مورد تقدیر قرار گرفت و در سال 2011 جایزه تونی را برای یک عمر دستاورد دریافت کرد.
بسیاری از آثار او در ایران بر صحنه رفته اند و تعدادی بیشتری، ترجمه و منتشر شده اند.
از جمله آثاری که از او در ایران بیشتر اجرا شده اند : " سلام، خداحافظ" ، "جایی میان خوکها" ،" پیوند خونی" و لوکوموتیوران" هستند.
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
درباره نمایش گرامر i
کوتاه درباره نمایش گرامر / حسین برفی‎نژاد
" معلق در مرز رفتن و ماندن"
یک اجرای چند اپیزودی و مرتبط در یک کلاس آموزش زبان که با تکیه بر موضوع یادگیری گرامر زبان با احتمال مهاجرت، می پردازه و وارد لایه های ذهنی دو جوانی می شه که با چالش مفاهیم و کلمات زبان مورد نظر (در اینجا انگلیسی) و انطباقش با احساسات، رفتارها، تصمیم‎ها، آرزوها، دلهره‎ها، حسرت، دلتنگی، عشق و بسیاری دیگر در زبان مادری و محیط فرهنگی و زیستی، وضعیتی را ترسیم می کند که شاید بسیاری از کسانی که قصد مهاجرت دارند با آن درگیرند.
نمایش از بْعدی به این شرایط می پردازه که بیشتر مبتنی بر تصمیمی اجباری بر مهاجرت هست بهمین دلیل فضایی که ایجاد میشه بیشتر با نوعی برانگیختگی احساسی، اندوه و نارضایتی همراه است.
بازی دو بازیگر اجرا اندازه و درست است. فائزه یوسفی را پیشتر در اجرایی تک نفره و مونولوگی دیده بودم که نشانی از طی مسیر حرفه‎ای او در تئاتر دارد.
" گرامر" نمایشی جمع و جور با سویه‎هایی از روانشناسی و جامعه شناسی، با جملات و کلمات انگلیسی ساده و قابل فهم، اشتراک تجربه ای‎ست از فضای ذهن مغشوش با هزاران سوال و تردید و ناشناختگی‎هایی که برای یک جوان در آستانه مهاجرت مطرح است و بدون شک واقعی و قابل لمس.

این نمایش"کمدی و مفرح" نیست، بنابراین برای طرفداران کمدی، دقیق‎تر باید انتخاب شود.
افتخار من بود حضور شما ، خیلی ممنونم 🙏🏻
۱۸ اسفند ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
حسین برفی نژاد
افتخار من بود حضور شما ، خیلی ممنونم 🙏🏻
بزرگوارید. شما و گروهتون موفق باشید.
۱۹ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش برادران کارامازوف / اشکان خیل نژاد
منتشر در روزنامه سازندگی پنجشنبه ۲۵ بهمن 1403
نیلوفرثانی
"رویداد جمعی و مفهومی بدن‌ها"

بخشی از مطلب (بعلت محدودیت میزان مطلب در تیوال)

اشکان خیل‎نژاد به عنوان کارگردانی جوان و صاحب سبک که بیشتر به گروه حلقه تئاتر دانشگاهی تعلق دارد، توانسته در طی سال‎های گذشته آثار نمایشی ... دیدن ادامه ›› ماندگار و قابل قبولی چون "بلاخره این زندگی مال کیه"، " پچ پچه‎های پشت خط نبرد"، " پرده سوم، صحنه چهارم" و "پسران تاریخ" را اجرا کند، در آخرین تجربه اجرایی خود کاری متفاوت را بر صحنه آورده که در طی ۷ ساعت، بخش‎هایی از رمان مشهور "برادران کارامازوف" اثر فئودور داستایوفسکی را با علاقمندان تئاتر و ادبیات به اشتراک می‎گذارد.
از چند سال گذشته خبر اینکه قرار است تئاتری ۷ ساعته پس از دوره‎های تمرینی بر صحنه بیاید، همواره برای علاقمندان و مخاطبان جدی تئاتر، سرشار از شگفتی و حیرتی بود که تصور روشنی از چگونگی اجرایی شدن آن در این زمان طولانی نمی‎داد. به‎ویژه که مدتهاست تحمل تماشاگران برای تماشای یک نمایش با عبور از مرز ۶۰ دقیقه، توأم با نوعی بی‎قرار، خستگی و کسالت همراه بوده و با غیاب استانداردهای لازم در کیفیت سالن‎ها، جایگاه تماشاگران و آثار نمایشی، بیش از پیش مقاومتی برای اجراهای بیش از ۱۰۰ دقیقه وجود دارد که تماشای آنها را با چالش روبرو می‎کند. با این وجود اشکان خیل‎نژاد در دی ماه ۱۴۰۳ و پس از چندین دوره تمرین و تعیین اجرا و شیوع کرونا و بروز مسائلی غیرمنتظره و پرتنش اجتماعی و زمانبندی سالن‎ها، در به تعویق افتادن اجرا، نمایش "برادران کارامازوف" را در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر بر صحنه آورده که به دلیل طول زمان ۷ ساعته آن یک روز در هفته و از ۱۸ بهمن ماه دو روز در هفته اجرا می‎شود.
نمایشی با دو وقفه استراحت و تغذیه‎ای مختصر، با استقبال بی‎نظیری از سوی علاقمندان به تئاتر مواجه شده و بلیت‎های هر سانس آن در عرض چند دقیقه، به طور کامل بفروش می‎رسد.
اما در نحوه اجرا، خیل نژاد همچنان همان رویکرد دانشگاهی و تجربی خود و گروه تئاتر تازه را حفظ کرده و می توان پررنگ‎تر شدن ردپای شیوه‎های اکسپرسونیستی را در نمایش فعلی او نیز دید. شیوه‎هایی که در نمایش "پرده سوم، صحنه چهارم" و یا "پسران تاریخ"، نمونه‎ای از آن را دیده بودیم. نوعی ویژگی‎های مکانیکی با تاکید بر حرکات بدن و فیزیکال، در میدانی از اتصال و تداخل امیال و بدنها.
خیل‎نژاد با گزینش بخش‎های کلیدی و اصلی رمان برادران کارامازوف، به بازنویسی متن توسط خودش و فارس باقری و با دارماتورژی کیهان پرچمی و مجتبی کریمی، با گروه بازیگران ثابتش حامد رسولی، مجید آقاکریمی، مریم نورمحمدی، حمید سجادیان، مهدی شاهدی، مهرداد بابایی و حضور دیگر بازیگرانی چون مهدی حسام‌الذاکرین، وحید آجرلو، عرفان امین، شکیبا بهرامیان، طاهره هزاوه، محمد رضا رشیدی، حسین طباطبایی، آتنا نادرزاده در این دوره، بیش از آنکه در صدد ساخت یک اثر نمایشی باشد، اقدام به طراحی و تولید نوعی "رویداد جمعی بدنها " نموده است. رویدادی آیینی و برخلاف قراردادهای همیشگی در نمایش‎ها و تاکید بر حضور و تجمع امیال و بدنها در حدود مکانی و زمانی، چه از سوی اجراگران و چه تماشاگران، وارد تجربه‎ی زیستی افراد می‎شود. ۷ ساعت حضور در سالن تئاتر بدون شک شکلی از زندگی است که در جریان جاری صحنه و اجرا، مواجهه‎ای چند سویه می‎سازد. مواجهه‎ای که منجر به درک و مکاشفه‎ای دیگر می‎شود. این تعامل و مواجهه در زنجیره‎ای قرار می‎گیرد که رکن اصلی و مراسم گردان آن، اجراگر است. اجراگری که با احضار آشوب بدن‎ها و میلی مولد و محرک، در چند برخورد با متن، با هدایت و خواست کارگردان، با دیگر اجراگران، با بدن خودش، با صحنه و با تماشاگران به مکاشفه‎ای خوداگاهانه دست می‎زند و در این آیین تماشاگران را نیز دخیل و متصل می‎کند. بدون شک شکل اجرایی تئاترهای تجربی به‎ویژه با طول مدتی غیرمتعارف، بدون صحنه‎آرایی و سازه‎های عظیم دکور و اکسسوارها، طراحی لباس و گریم‎های اغراق‎آمیز، بر همان منوالی می‎رود که تا جای ممکن مرز و فاصله با تماشاگر را به حداقل برساند. و ذهن او را فریبکارانه و مزورانه مرعوب نکند و بجز آنچه نوعی حقیقت‎مندی و هویت اوست، منتقل نکند. چنانکه در یک اشتراک معنایی و فیزیکی با تمام نیازهای غریزی و بشری، به یکی از پرچالش‎ترین مباحث فکری و نظری انسانی آمیخته شده و ارائه شود.
برادران کارامازوفِ داستایوفسکی که خود در شکاف زخمی از شک و تردید، باور و ایمان و امتحان جای گرفته، دستمایه اشکان خیل‎نژاد قرار می‎گیرد تا فرآیند تمرین، تجربه، آیین، طغیان، غریزه، میل، عشق، شقاوت و رنج را بازآفرینی کند و اینبار نه در یک نمایش کلاسیک و خط‎کشی‎شده و نه در یک تولید مجلل و پرزرق و برق بلکه در نهایت امر انسان‎بودگی، ذهن و تفکر تماشاگر را به رغبت و اختیار او به فرازهایی از رمان ببرد که او را از آن لقمه‎های آماده و ‎تزیین شده‎ی دیگر نمایش‎ها، به مزه‎مزه کردن کفر و الحاد و خیانت و جنایت ترغیب کند.
شیوه اجرایی نیز در همین راستا تعیین و طی می‎شود. هیچ نوع الزام و یا خطوط مرزبندی‎شده‎ای رویت نمی‎شود. اجراگران در کنار صحنه و زمانی که نقش و دیالوگی ندارند، نشسته و حضور دارند. فراز و نشیب‎های داستان با بداهه‎ها و طنزی ظریف درهم تنیده شده تا سنگینی اجرا، ذهن مخاطب را خسته و از کار نیندازد. در میدان اجرا، هر بدنی در طراحی حرکات، مفهوم‎گرا و تجلی بالفعلی از آن است. بدن فئودور کارامازوف مدام در گریز و نفی و مضحکه، بدن دیمیتری، خشن، سرکش، تاریک و عاشق‎پیشگی را منتقل می‎کند، ایوان، آلیوشا، اسمردیاکوف، کاترینا، گروشنکا و پدر مقدس نیز هر کدام کاراکترهایشان در ربط واکاوانه و عیانی با بدن‎هایشان، خود را بازسازی می‎کند. این طراحی دقیق حرکات هر شخصیت، نقطه برجسته این اثر و اجرا است که بدون هیچ ذکری، قابل دریافت و درک تماشاگران قرار می‎گیرد.
در پرده دوم و بلافاصله پس از آنتراکت اول، دیالوگ مهم و تاثیرگذار ایوان و آلیوشا اجرا می‎شود و در ابتدای بخش سوم، اجراگران در زمان حال و خارج از چهارچوب نمایش و داستان، به بازخوانی ترانه ‎ها و آوازهایی قدیمی و نوستالژی می‎پردازند که بیش از پیش این رویداد و مراسم، شخصی و متعلق به افراد حاضر در سالن باشد.
رویداد خیل‎نژاد و در گزینش بخش‌ها و نوع ارتباط و بازی اجراگران، شکل دیگری از رهایی و کنشمندی را به منظر می‎رساند. او در این "گردهمایی" که شاید در وضعیت زمانه امروز، مهمترین تاثیر و هدفمندی یک اجرای تئاتری می‎تواند باشد، و با طرح مسئله شک و الحاد در قالب رمانی مشهور، به نظر می‏رسد که مانیفستی با زبان اجرا درباره احوال و وضعیت هنرمند تئاتر و ساخت و تولید آثار هنری - و اغلب اخته – دیدگاه و ذهنیت خود را نیز اعلام می‎کند. او در ساحت یک اجرای تجربی و آزمایشگاهی با حرکات فیزیکال و بدن‎های فرم‎یافته که بدون شک نمادی از بدنهای سرکوب‎شده و طغیانگر نیز هست به همراه حرکات موزون و ریتمیک جمعی، ماشین‎های اجرا و ادراک را همزمان به کار می‎اندازد تا در یک میدان مکث و مقاومت برای تمام کسانی که ۷ ساعت حضور جمعی و پایداری را تاب آورده‎اند و از فردگرایی و عافیت‎طلبی به استقامتی گروهی با رنج و لذت رسیده‎اند، تجربه‎ای کنش‎ورزانه و مراسمی بی‎تکرار بیافریند.
اینکه تا چه اندازه این ماشینها و این اتصالات در هر ببینده موثر بوده و جریان ساز شود، بی‎تردید به میزان درگیری و ارتباطی‎ست که با اجرا برقرار کرده، با این‎حال می‎توان این تجربه را یکی از متفاوت‎ترین موقعیت‎هایی دانست که چه برای گروه اجرایی و چه تماشاگران و مخاطبان، حضور در میدانی مرکب از تجلی فیزیکی و انتزاعی و مملو از ایده‎های بی‎واسطه در نظر گرفت.
نگاهی به سه نمایشنامه از محمد مساوات / سجاد تابش
منتشر در روزنامه سازندگی پنجشنبه 13 دی 1403
نیلوفر ثانی
"مواجهه با امر اخلاقی"
سجاد ... دیدن ادامه ›› تابش بعد از آخرین کار کارگردانی خود با نمایش"مختومه" که دو سالی از آن می‎گذرد، با سه نمایشنامه کوتاه از محمد مساوات بر صحنه آمده که فضای مینیمالی دارد. " اتاق کثیف، چمدان و مترجم" سه اپیزود این اجرا هستند.
هر اپیزود مستقل بوده و حول یک اتفاق پیش می‌رود. اما آنچه در هر سه بخش مشترک است، ماهیت برخورد اخلاقی و یا غیراخلاقی‎ با مسائل است، که از زوایای دیگری به آن پرداخته می‌شود. زوایایی که در عین آنکه مسئله اخلاقی مورد نظر را با جدیت مطرح می‌کند اما با چرخشی از زوایای دیگر آن را نقض می‌کند. اساس هر متن مبتنی بر نگاهی انسانی به شرایطی‌ست که افراد در آن موقعیت، ناگزیر باید انتخابی داشته باشند. این انتخاب، گره مستقیمی به یک وضعیت اخلاقی خورده که تخطی از آن می‌تواند درهمان ذهنیت پیش‌فرض و نهادینه شده در هر فرد، غیراخلاقی تفسیر شود اما متن و اجرا تلاش دارد مخاطب را در زوایه ی دیگر قرار دهد تا بتواند موقعیت را اینبار با چشم ناظر ببیند و قضاوت و مواجهه‌ای متفاوت داشته باشد.مواجهه‌ای که چه بسا می‌تواند کاملا در جهت خلاف عرف و تفسیر معمول، قرار بگیرد.
محمد مساوات با تکیه بر رخدادهایی روزمره که در زیست افراد شاید به وفور در اشکال و ابعاد متنوع رخ می‌دهد، مبنای ایده خود را بنا نهاده و قصه خود را روایت می‌کند و سجاد تابش به عنوان کارگردان، تلاش دارد این ابعاد را به ویژه با تمرکز بر بازیگران و جزئیات حرکات و بدنمندی آنان در اجرا نیز محقق کند. استفاده از بازیگرانی کاربلد و حرفه‌ای و طراحی صحنه کمینه، در بلک باکس شماره 2 و جمع و جور مجموعه لبخند، میزانسن‌هایی نزدیک و همگرا و در فاصله اندک با تماشاگران، موید این هدف بوده است.
اپیزودها روایتی انسانی و امروزی دارند. وقایع هر چند تاریخی ندارند اما می‌تواند در همین زمانه اکنون رخ داده باشند. و احتمالا هر کدام بارها و بارها در حال وقوعند و این پیوند همانی با مخاطبان برقرار شود.
اپیزود اول / اتاق کثیف : پرستاری در اتاق پسماندهای عفونی بیمارستانی پناه برده و از خطای پزشکی که از او سرزده و مسئولیت حرفه‌ای که می‌تواند تبعات زیادی برایش داشته باشد، نگران است همکار او بدنبال او تا آنجا آمده و درباره آن اتفاق گفتگو می‎کنند. نوزادی جابجا شده و بجای نوزاد دیگری که مرده بدنیا آمده به مادرش تحویل داده‌اند و به مادر نوزاد اول، گفته شده که فرزندش مرده است. این جابجایی که تنها بین این دو پرستار روشن است، وضعیتی را پیش آورده که فاش آن، از سویی هم مشکلات حرفه‎ای برای پرستار ایجاد می‌کند و هم برای مادر جوانی که حالا نوزاد را در آغوش دارد و دیگر قادر به فرزندآوری نیست، ضربه هولناکی رقم می‎زند.
مساوات با اطلاعاتی قطره‌چکانی این وضعیت را طوری ترسیم می‌کند که امر بدیهی اخلاقی، می‌تواند دچار خدشه باشد و حتی در ضدیت خود، چه بسا خیرخواهانه تلقی شود. موضع فرد در این دست موارد چیست؟ و آیا می‎توان از حدود اخلاقیات، تخطی کرد؟
اپیزود دوم / چمدان : در فرودگاه امام دختری در آستانه مهاجرت است و از چمدانی که مسافری به او سپرده مراقبت می‌کند. در این فاصله با پارتنر عاطفی خود مشغول گفتگو می‌شود. مرد جوان از آنکه پارتنرش با وجود ممنوع‌الخروجی او باز هم تصمیم به مهاجرت گرفته، گلایه‌مند و تحت فشار روانی وعاطفی‎ست. این مسئله که بین بسیاری از زوج‌ها در حال رخ‌دادن است با اخلاق مداری در رعایت گشودن یا نگشودن چمدان امانتی که صاحبش بسیار دیر کرده و خبری از او نیست، پیوند می‌خورد و بطور موازی پیش می‌رود.
روابط چندین ساله عاطفی افراد که بدون شک، وابستگی و دلبستگی‌های عمیقی ایجاد می‌کند آیا در موقعیتی که یکی از آنها بهر دلیلی قادر به مهاجرت نیست و از این تصمیم، زخم‌های روانی مهلکی بر خواهد داشت، چه اندازه می‌تواند اخلاقی باشد؟ و آیا هر فرد حق دارد تعیین کننده آینده و نحوه زندگی و زیست خود فارغ از هر وابستگی و حجم صدمه‌ای که برای دیگری دارد، باشد؟

اپیزود سوم / مترجم : زن مترجمی در خانه و در اتاق کارش مشغول تدریس آنلاین زبان آلمانی‌ست. پس از اتمام آن همسرش با او درباره اتفاقی که آنروز برای کودک‌شان افتاده و فراموشی مادر برای برگرداندن کودک از مهد، مشاجره می‌کند. مرد با تکیه بر این اتفاق بخود اجازه داده، وارد حریم خصوصی همسرش در گوشی موبایل او شده و درباره روابطش، پرسش کند. به ویژه روابط کاری که زن، مترجم شرکت همسرش با افرادی در خارج از ایران است. شک مرد به همسر، او را متهم به رابطه با شریک کاری آلمانی‌شان می‌کند و زن حین تلاش برای رفع آن ذهنیت، فکر می‌کند تا چه اندازه اخلاقی‌ست که بخواهد از خود در برابر یک سوءظن و اتهام نادرست دفاع و تقلا کند؟ و چه حقی برای مرد وجود دارد که به واسطه روابط زناشویی بخود اجازه نقض حریم خصوصی او و شکاکیت بی مورد را بدهد؟ با ارتباط تصویری، با همکار آلمانی که بر پرده پخش می‌شود، واقعیت نیز برای تماشاگران روشن می‌شود.
سجاد تابش در این اجرا تلاش کرده به ماهیت متنها و منظور محمد مساوات نزدیک شود. این چندگانگی اخلاقیات و موضع در برابر آن، ضمن اشتراکش با تماشاگر، او را در مقام قضاوتگرو مفسر قرار می‌دهد که بتواند در مواجهه با این دست مسائل، خود نیز درگیر این پرسش‌ها و انتخاب‌ها شده و به تفکر واداشته شود. نورپردازی و طراحی صحنه نیز بدون هیچ گزافه و جلب توجهی متمرکز بر اصل موضوع، بازی بازیگران و جزئیات روابط آنان است. تا آنچه قرار است بر صحنه جاری باشد، بخشی از زندگی، مسائل و شرایطی باشد که شاید بسیاری از مخاطبان برخی از آنها را تجربه کرده باشند.انتخاب سالن مناسب با حداقل فاصله تا جایگاه تماشاگران، در جهت اجرایی‌شدن این بی‌مرزی روایت‌ها و خارج‌شدن از بازنمایی و نمادین بودن آنهاست به همین دلیل هیچ فرم پیچیده و یا تجربه‌گرایی در نظر گرفته نشده و تنها با بهره از افکت‌های صوتی مکان‌های مورد نظر ساده و روان، فضاسازی شده و اجرا می‌شود. بازی بازیگران که در هر اپیزود دو تن حضور دارند، اندازه و حرفه‌ای‌ست. اگرچه به نظر می‌رسد آذین نظری و الهام شفیعی کنترل‌شده‌تر کاراکترها را بازی می‌کنند.
نمایش " سه نمایشنامه از محمد مساوات" که درعنوان نوعی آگاهی به مولف متنها یعنی محمد مساوات را دارد، اجرایی قابل قبول است که ضمن ارائه برخی از نوشته‌های این نمایشنامه‌نویس مطرح و اشتراک آن با علاقمندانش، می‌تواند تجربه‎ای زیستی و اکنونی متعارف و متناسبی برای مخاطب فراهم آورد.
.
.
عکسها از رضا جاویدی/ تیوال
دیدن این اجرا در کنار شما جذابیتش رو بیشتر کرد♥️🙏🏻
۱۳ دی ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
شکوه حدادی
درود سپاس بسیار نیلوفر جان ثانی عزیز و فرهیخته ام این نقد چقدر بر دل و جان من نشست و از خواندنش بیشمار لذت بردم . در واقع احساس کردم تمامی اونچه که پس از دیدن این نمایش ذهنم رو درگیر و فکرم ...
درود بانو حدادی نازنین . من از شما و نگاهتون ممنونم که لطف داشتید و مطلب بنده رو خوندید. خوشحالم شما هم لذت بردید.
۱۵ دی ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی
درود بانو حدادی نازنین . من از شما و نگاهتون ممنونم که لطف داشتید و مطلب بنده رو خوندید. خوشحالم شما هم لذت بردید.
زنده باشید عزیز
بزرگوارید
نقد بسیار زیبا ، دلنشین و جامعی بود .
و از اینکه نقطه نظرات ارزشمندتان را به اشتراک می گذارید ، سپاسگزارم
قلمتان مانا



۱۵ دی ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
طراحی صحنه کارآمد
بررسی طراحی صحنه سه نمایش در ایرانشهر
روزنامه سازندگی یکشنبه 9 دی 1403
نیلوفر ثانی
طراحی صحنه یکی از مهمترین عناصر یک نمایش است که نیازمند دقت و طراحی مناسب با متن، تکنیک اجرا و فضای اثر را دارد. تعیین میزانسن‎ها و جای‎گیری بازیگران که کارگردان برای اجرایش در نظر می‎گیرد، ارتباط مستقیمی با طراحی صحنه و سایر اکسسوارهایی که در طول اجرا مورد استفاده قرار می‎گیرند، دارد. لزوم یک طراحی صحنه کارآمد، تعیین‎کننده مهمی در موفقیت و به تکامل رسیدن یک اجرای صحنه‎ای‎ست. حتی بسیاری از کارگردانان تئاتر در جهان، به طراحی صحنه با دکورهای عظیم، با جزئیات، متعین و متنوع تمایل دارند. به همین دلیل به سمت سالن‎هایی نمایشی می‎روند که بیشترین امکانات را از طراحی نور، فضای کافی دکور، سن چرخان، اتاق‎های گریم مناسب، سیستم صوتی و تصویری و پخش موسیقی مجهز و اتاق فرمان کامل و مشرف داشته باشد.. یکی از ضروریات طراحی صحنه نیز متریال و دکوری‎ست که در اجرا بکار برده شده و آن را به یک تناسب نهایی نزدیک می‎کند. تناسبی که چه از لحاظ بصری و چه بافت زمانی و فرهنگی داستان، توازن ... دیدن ادامه ›› داشته باشد.
بیراه نیست اگر بگوییم که در طی چندسال اخیر و البته بعد از همه‎گیری اپیدمی کرونا که منجر به ضعف بسیار در اقتصاد و چرخه مالی تئاتر و گروه‎های وابسته به آن شد و از سویی جهش ناگهانی ارز و تورم‎های اقتصادی، هر چه بیشتر اجراها را به سمتی برده که از طراحی صحنه مینیمال و حتی اغلب، بدون هیچ دکوری بهره ببرند؛ تا بتوانند با مدیریت هزینه‎های مالی و تا جای ممکن پایین آوردن مخارج تولید، قادر به اجرای عموم باشند.
هر چند برخی آثار به ویژه آن دسته که در گروه دانشجویی و یا کارگاهی قرار می‎گیرند می توانند مدعی بهره از "تئاتر بی‎چیز" باشند اما در اکثریت تولیدات نمایشی که در سالن‎های خصوصی و دولتی توسط گروه‎های با تجربه و حرفه‎ای بر صحنه می‎روند، نیازمند دکور، طراحی صحنه و نور و صدای کارشده و مجهزی هستند که بتواند در خدمت اثر بوده و لایق ارائه به تماشاگران باشد.
از سوی دیگر در این دوران بحران اقتصادی و هزینه‎های سرسام‎آور، تماشاگری که میانگین برای هر صندلی بیش از ۳۰۰ هزار تومان ( و گاه بیشتر) صرف می‎کند و هزینه‎های رفت‎و آمد، وقت و دیگر افراد همراه را نیز به آن بیافزاییم که رقمی چشمگیر است، انتظار دارد تا با اثری موجه و کامل روبرو باشد. اثری که لااقل با متنی متناسب، طراحی صحنه کارشده و بازیگری استاندارد بتواند پاسخگوی این انتظار باشد. اما شوربختانه آنچه شاهد هستید اولین چیزی که در یک اثر برای مدیریت هزینه ها مورد بی‎مهری و حذف قرار می‎گیرد، طراحی صحنه، لباس و دکور است.
گروه‎های اجرایی که تنها لازم می‎دانند از پس اجاره سالن بربیایند، ناگزیر از طراحی صحنه بسیار ساده و یا بهره از وسایل شخصی خودشان هستند. اما در این میان گروه‎های نمایشی نیز هستند که علی‎رغم صرف هزینه‎های بالای تولید و عدم ضمانت بازگشت آن سرمایه، باز هم مقیدند که اثری در خور به مخاطب خود ارائه دهند. و اصطلاحا از هیچ چیز آن نزنند تا فقط بر صحنه بیایند. که البته توجه کافی به مسئله طراحی صحنه و لباس، در ابتدای امر، وجاهت و احترام به اثر خودشان است.
بدون شک در این زمانه تولید یک اثر هنری به ویژه تئاتر که مناسبات متفاوتی از سینما و کنسرت و موسیقی دارد، آنقدر سنگین و پرریسک است که احتمال موفقیت آن قابل پیش‎بینی نیست. به ویژه گروه‎هایی که متکی به نیروهای تئاتری و فعالین این حوزه از بازیگر، کارگردان و تهیه‎کننده هستند.
در تماشاخانه ایرانشهر در دوره اجرایی فعلی که از ۲۷ آذر ماه آغاز شده، همزمان ۳ اجرا بر صحنه آمده‎اند که یکی از پرکارترین و کاملترین طراحی‎های صحنه این مدت اخیر را به تماشاگران عرضه می‎کنند.
"هدویگ" به کارگردانی نادر برهانی مرند، "خانه عروسک: قسمت دوم" اثری از محسن علیخانی،"و "باغ دکتر کوک" کاری از ملودی آرام‎نیا، سه نمایشی هستند که برای اجرای خود، طراحی صحنه، لباس، نور، اکسسوارها و لوازم مورد نیاز اثر، دقت، ظرافت و هزینه بسیاری صرف کرده تا نمونه‎ای کامل در خدمت اجراهای‎شان باشند.
هدویگ با طراحی چند منظوره از فضای داخلی و خارجی، منزل نیمه محقری‎ست که فضای نشیمن آن محل وقوع اتفاقات است. دیوارها و درهای ورود و خروج نیز در همین راستا در نظر گرفته شده است.
خانه عروسک: قسمت دوم، در صحنه گسترده سالن استاد سمندریان، منزل باشکوه و مجللی را بازسازی کرده که با سازه‎های چوبی و دکوری فضای تلفیقی و سورئال مورد نظر کارگردان نیز بخوبی منعکس شود. بازیگران در میان دکور و دیوارهای شیشه‎ای و چوبی در حال رفت و آمدند. و میز بزرگی نیز در مرکز صحنه شمایلی از زمان حال و واقعیت مورد نظر است.
اما ملودی آرام‎نیا، دکور مجلل‎تر و کامل‎تری را در نظر گرفته. صحنه سالن استاد ناظرزاده، نشیمن منزل دکتر کوک کاراکتر اصلی نمایش است که با کتابخانه‎ای بلند و عظیم و درها و پنجره‎های شیشه‎ای که با پرده‎های متناسب تزئین شده‎اند، وسایل و اکسسوارهای موجود، همگی در بازسازی فضای اجرای این نمایش که در آمریکا می‎گذرد، تلاش کرده طراحی کارآمدی را برای نمایش خود در نظر بگیرد تا ضمن برآورده شدن ذهنیات و هدف اجرایی و میزانسن‎هایش، برای تماشاگران نیز ارزشی به واقع محترم قائل شود .
هر بخشی از دکور و طراحی صحنه در جریان اجرا مورد بهره قرار می‎گیرد بنابراین نیازمند دقت و ظرافت‎های مورد لزوم بوده است.
به نظر می‎رسد تماشاگران نیز تمایل دارند به نمایش‎هایی اقبال نشان دهند که چه از لحاظ بصری و جذابیت ظاهری و چه تکمیل عناصر اجرایی، استانداردهای لازم را داشته باشند. و یکی از این ملزومات بدون شک طراحی صحنه، دکور و عناصر دیگر فنی و اجرایی‎ست.

نیلوفر جانم چقدر خوب که به این نکته مهم اشاره کردی واقعا دکور جذاب و به اندازه است بخش مهمی از نمایش محسوب میشه. یکی از دکورهای خوب از نمایشهای امسال که دیدم نمایش "باخشم به گذشته نگاه کن" بود، استفاده دوسویه از یک صحنه چرخان ، جزئیات دقیق و کاربردی، پشت تصویر ویو زنده شهری واقعا زیبا بود.
۰۹ دی ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
mahaya
نیلوفر جانم چقدر خوب که به این نکته مهم اشاره کردی واقعا دکور جذاب و به اندازه است بخش مهمی از نمایش محسوب میشه. یکی از دکورهای خوب از نمایشهای امسال که دیدم نمایش "باخشم به گذشته نگاه کن" ...
درسته ماهایای عزیزم. منهم شگفت‌زده میشم وقتی اجرایی برای دکور و طراحی صحنه اش زحمت کشیده و فکر کرده. و تاثیرش رو در روند اجرا منعکس می‌کنه.
ممنون از محبتت که نظر ارزشمندتو با من در میان می‌گذاری.
۱۰ دی ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش شهرِ بازی / نوید محمد زاده
منتشر در روزنامه سازندگی پنجشنبه 29 آذر 1403
نیلوفر ثانی
"طغیان خشونت و تباهی"

در مجموعه نمایشی لبخند که توسط گروهی از فعالان تئاتر اداره می‌‎شود، نمایش‌هایی بر صحنه می‌‌آیند که استاندارد یک اجرای حرفه‌ای را داشته باشند. و از آن حجم کمدی‌‎هایی که بیشتر به تئاتر آزاد می‌‎ماند تا اصالت یک تئاتر صحنه‌‎ای، لااقل تا امروز خبری نیست. "هیوشیما، به‌زور و شهر بازی" اجراهایی جدیدی هستند که از هفته گذشته (اواسط آذرماه) حضور خود را بر صحنه سالن‌‎های لبخند آغاز کرده‌‎اند.
"هیوشیما" بازتولید اجرای دانشجویی به کارگردانی مصطفا فراهانی، سال ۹۸ است که اینبار با دکوری وسیع‌‎تر از همان اتاقک نگهبانی در ... دیدن ادامه ›› بوران برف و سرما، میزبان علاقمندان تئاتر است.
"به‌زور" نمایشی به کارگردانی سپیده سروری، بدون دیالوگ بر پایه فرم و حرکات فیزیکی و پرفورمنسی زورخانه‌‎ای، داستانی از شاهنامه را اجرا می‌کند.
«شهرِ بازی» در این میان توجهات بیشتری را جلب کرده. نوید محمدزاده با گروه هنرجویان بازیگری خود، نمایشی را بر صحنه آورده که نویسنده، کارگردان، طراح و بازیگر آن است. هر چند در نگارش و اجرا، نام‎‌‌های مطرحی در تئاتر چون محمد مساوات و یوسف باپیری به عنوان مشاور به چشم می‌‎خورند، اما این نمایش، اولین اثر کارگردانی مستقل اوست. نوید محمدزاده آخرین اجرای صحنه‌‎ای خود را در نمایش قهوه قجری سال ۹۸ و به کارگردانی آتیلا پسیانی داشته و پس از آن تنها در کنسرت- نمایش‌‎هایی چون سیصد بر صحنه آمده است. او در طی این سال‌ها، بیشتر در سمت تهیه‌‎کننده آثار نمایشی ظاهر شده و حمایت‌‎های شایانی نیز دراین میسر به گروه‌های جوان و یا دانشجویی تئاتری کرده است. چنانکه بسیاری از اجرا‎ها به واسطه تهیه‌کنندگی او بوده که توانسته‌اند به اکران و اجرای عمومی برسند و مخاطبان را به تماشا دعوت کنند.
حال پس از این دوره وقفه، محمدزاده بار دیگر بر صحنه آمده و اجرایی را تدارک دیده است که نویسندگی و کارگردانی‌اش را بر عهده دارد. دختری به نام ماری در جایی که شباهت به شهربازی متروکی دارد، با ورود به صحنه و با آوازی موسیقیایی، پدر، مادر و دو برادرش را صدا می‌زند، در این میان با افراد دیگری که با هم نسبت خانوادگی دارند برخورد می‌کند و آنها هم به کمک او می‌آیند اما این جستجو نتیجه‌ای ندارد و تنها در دایره‌ای فرضی در حال دویدنند. نیمه دوم اجرا نوید محمدزاده به عنوان نوعی انسان/خدای برتر وارد می‎‌شود و هر چند رقص و شادی بر قرار است اما خشونت و مرگ نیز از راه می‌رسد.
"شهرِ بازی" نمایشی‌ست که ابعادی فانتزی و سورئال دارد و قرار است از موقعیت شهربازی متروک با کف‌پوشی شطرنجی که چند آینه نیز بر دیوار دارد و گویِ نورانی از سقف آن آویزان است، برای ترسیم وضعیت انسان در حال و آینده بهره بگیرد. انسانی که به حیات و زمین به مثابه شهرِ بازی، پا گذاشته تا در لذت و بازی غرق شود اما گم‌گشتگی و سرگردانی نیز خود تبدیل به بازی شده و چرخه‌ای را می‌سازد که در آن انسان در خشونت و جدال دست و پا می‌زند و اگر چه هر چیزی در آن نه ماندگار است و نه ابدی، می‌تواند دامنه‌ای گسترده تا تباهی داشته باشد.
اگرچه اجرا در ترکیبی از پست‎‌مدرنسیم و فانتزی خود را شکل داده و با بهره از همین مفاهیم ساده و ابتدایی پیش می‌رود اما بیشتر به نظر می‌رسد نوید محمدزاده به جذابیت‌های بصری و قاب‌های رنگی تصویری توجه داشته تا ضمن تحقق ایده انسان / بازی / خشونت اجرایی مفرح و سرگرم‌کننده نیز شکل بگیرد.
شاید این تمایل به ابعاد تصویری و بصری بی‌ارتباط به فعالیت‌های چندین ساله اخیر نوید محمدزاده در سینما نباشد که در اجرای شهرِ بازی نیز تلفیقی از دو فضای فیلم و تئاتر و نوعی اتصال کلاژگونه و مونتاژی بین قسمت‌های نمایش، بدون هیچ دیالوگ سرراست و شفافی که معناپذیر باشد، دیده می‌شود؛ بهره از تصاویر ویدیویی و نورپردازی رنگارنگ و چند بعدی که اغلب در جشن‌ها کاربرد دارد، نیز درهمین راستا است.
موقعیت "شهر ِ بازی" در بی‌مکانی و بی‌زمانی و در جایی متروک، بدون اسباب و آلات تفریحی مشغول به‌کار و خالی از سکنه که تنها چند نفر در آن حضور دارند، مخاطب را به سمتی از آخرالزمانی نیز می‌برد که در پرده‌های بعد، این تعلیق زمانی بیشتر روشن می‎‌شود. جایی که این شهرِ بازی تبدیل به مسلخ‌گاهی می‌شود که در آن خشونت و کشتار و مرگ، سرزمین/ شهر را برهوت کرده است.
این موقعیت، در نیمه دوم اجراست که نوید محمدزاده به شکل نیرویی برتر/ خدایگان، وارد شده که کنترلگر وضعیت است. او با وجود زوزه‌‎های گرگ‌سانی، نمادی از خوی وحشی و تمایل به خشونت را در موجودی تکامل‌یافته به نام انسان که هوشمندترین موجود زنده این شهر/ زمین است، ترسیم می‌‎کند. جایی که همان چند تن را به رقص و شادی وا می‌دارد و در نهایت جان‌شان را می‌گیرد. خشونتی که در طی گذشت صدها سال، همچنان وجود دارد و حتی به همنوع خود و دیگر موجودات رحمی ندارد.
تمام مفاهیمی که در طول اجرا تنها با حرکات و فرم مستتر بودند در پایان‌بندی به شکل سروده‌ای از محمد مساوات به عنوان رمزگشایی مفاهیم و واگویه‌ای از آنچه مورد نظر بوده، توسط نوید محمدزاده خوانده می‎شود. در حالیکه تصاویری از جهان هستی بر پرده پخش می‌شود.
بنابراین به نظر می‌رسد شهر ِ بازی نوعی تمثیل و استعاره‌ای‌ست که می‌خواهد به انسان و خشونت دنیای انسانی نقد داشته باشد و دخترکانی که گم شده‌اند، انسانی که سرگردان است و خشونتی که انسان‌های ساده و گوسفندوار را می‌درد و از پای در می‌آورد و انسان‌های گرگ‌منش و درنده را به بقا می‌رساند، را از زاویه‌ای دیگر مورد توجه قرار دهد. با این حال اجرای شهرِ بازی نمی‌تواند در ساختار نمایشی که برگزیده، یک روند مشخص را طی کرده و اتصال مفاهیم را منسجم حفظ کند. به همین دلیل اجرا همانطور که می‎‌خواهد بازنمایی از چرخه‌ای تباه شده باشد خود در این چرخه، بی‌کارکرد شده و دچار بی‌معنایی و کم‌رمقی می‌شود. تقلیل فرم و اجرا در مفاهیمی تکراری در فقدان خلاقیتی و ترکیبی منسجم، رخ می‌دهد که در لایه‌های ابهام باقی می‌ماند و تنها به شکلی از حرکات و رفت و آمدهای بازیگران محدود می‌ماند.
البته با توجه به اینکه این اثر، تجربه نخست نوید محمدزاده در اجرا و متن است می‌توان انتظار داشت که بزودی در آثار دیگر چه در تولیدات تئاتری و چه سینمایی، حرفه‌ای‌تر و پخته‌تر عمل کند.
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
درباره نمایش بونکر i
نگاهی به نمایش بونکر/ جلال تهرانی
روزنامه سازندگی چهارشنبه 14 آذر 1403
"روانکاوی درمخزنی چرخان"
نیلوفر ثانی
"بونکر"، جدیدترین کار و اجرای جلال تهرانی در مجموعه نمایشی تازه تاسیس لبخند، آبان ماه جاری بر صحنه آمد که بخش نخست از سه‎گانه‎ای به‎همین نام است. نمایشی با دو کاراکتر که بدون شک می‎‌تواند برای علاقمندان به او و مکتب تهران، یادآور خاطراتی از اجراهای پیشین در سال‎‌های گذشته باشد. جلال تهرانی همچنان با تکیه بر تاثیر و اعجاز کلمات به سراغ موضوعی بر همین محور رفته و فضایی از اتاق روانکاوی در جنوب شهر را در نظر گرفته که دو فرد، یکی درمانگر و دیگری بیمار، در آنجا با یکدیگر ملاقات می‎کنند. چنین برمی‎آید که فضا قرار است ردو بدل کردن اطلاعات از زندگی شخصی و خصوصی و نوعی اعترافات در دنیای مدرن باشد که دیگر نیازی به اتاقکی در کلیسا نیست و شنونده کشیشی که در مقام ارزش‎گذاری‎های دینی و عقیدتی، راهنما و منهی باشد، حضور ندارد. بلکه آنچه در حال اتفاق و تبادل است کاملا انسانی و مرتبط با دنیای انسانهاست. هر چند گرایشات اخلاقی و توجه به ارزش‎های آن مورد نظر است اما در تمام طول گفتگو و بار سنگین و معنادار کلمات و جملات، هیچ ردی از برتری‎جویی یک عنصر و یا توسل به استعلای یک موجودیت در مقام تعیین‎کننده کل، دیده نمی‎شود. قضاوت، توصیه‎ها ... دیدن ادامه ›› و حتی سرزنش‎ها، درهمان دایره‎ی انسان زمینی‎ست که قرار است با عملکرد خود و تاثیراتش روبرو باشد. صراحتی در زشتی و زیبایی و رویارویی با درون خود. دایره‎ای از سن چرخان که طراحی صحنه را از همان ابتدای ورود به سالن و تا زمان قرار و نشستن تماشاگران بر صندلی‎هایشان، مناسباتش را با ذهن و درک آنان، برقرار می‎کند.
دو صندلی فلزی و یک ویلچر، سه ضلع فرضی رویارویی، روبروی هم بر صفحه‎ای آهنی که با سرعت بسیار کندی در حال چرخش است، قرار دارند. نورپردازی‎هایی که ثابتند و کاراکترها در طی چرخش زمانی از برابر آن نورها عبور می‎کنند، چنانکه گاه در سایه و گاه در برابر مستقیم نور قرار می‎گیرند، جزئی متحرک از طراحی صحنه.
اجرا با مکالمه و گفتگوی زنجیره‎ای دو کاراکتر آغاز می‎شود. دختری جوان، پس از یکسال برای دریافت مشاوره به درمانگر خود مراجعه کرده تا به پاسخ‎هایی برسد.علی‎رغم آنکه بونکربه نظر می‎رسد جنبه واقعی و رئال دارد، امامی‎تواند، غیرواقعی و انتزاعی باشد و اگرچه به نظر می‎رسد اتفاقات دریک مطب روانکاوی نه چندان فعال رخ می‎دهد اما وجه دیگر، می‎تواند این باشد که این مطب یک جایگاه نمادین است. جایگاهی از روان انسان. فضایی درحال چرخش و تغییر، جایی در میان ذهن و افکار، جایی درمیان تخیل و روان. بونکر، مخزنی چرخان، مکان گفتگوی یک روانپزشک ویک مراجعه‎کننده به طور مطلق و معمول نیست، گفتگوی دو انسان دردمند، مکمل و پیچیده‎ای‎ست که از قضا هر دو نیازمند آن هستند و قرار است در یک مکالمه و گفتگو به ظاهر پزشکی، یکدیگر را بفهمند وکامل کنند؛ نقاط ابهام و دردهای یگدیگر را پیدا کرده و برای هر کدام راهی پیشنهاد بدهند. به همین دلیل حتی نوع رابطه آن دو، چون بیمار و پزشک بطور رایج نیست و مانند رابطه موجود و روال بین درمانگر و مراجعه‎کننده در مطب‎های روانکاوی، تابع قراردادهای مرسوم و چهارچوب‎بندی شده از جمله عدم هر گونه قضاوت و یا خط مشی ندادن، قرار نمی‎گیرد. چنانکه بارها دکتر درمانگر بصراحت، عقیده و نظر شخصی‎اش را بیان می‎کند و یا در کارها و تصمیمات دختر، همکاری و مشارکت نشان می‎دهد. بنابراین نمی‎توان تقسیر این رابطه را به شکل قراردادی در نظر گرفت و لاجرم می‎بایست از فضای آن ساختارهای ثابت دور شد، هر چند در ظاهر و برای انسجام کلیت اجرا، آن رابطه، برقرار باشد.
بهمین دلیل بونکر علی‎رغم آنکه به نظر می‎رسد در مورد مشاوره و بررسی ناهنجاری و اختلالات روانی و تروماهایی که دختر بعنوان مراجعه‎کننده دارد، باشد، اما در عین حال قرار است در فضای تخیل، بی‎مرزی و شکست ساختار پیش برود، مانند روان و ناخودآگاه انسان، که لایه لایه باید کنار زد و به عمق آن وارد شد، حتی به نظر برسد هر آنچه در حال وقوع است، ذهنی و انتزاعی‎ست. در ادامه اجرا که با رد و بدل شدن کلمات و جملات رگباری و مرتبط پیش می‎رود، کد زیادی نیز می‎دهد، کدهای او چیزهایی‎ست که کم کم به کشف و تایید این فضای انتزاعی کمک می‎کند. بونکری که ماشین حمل سیمان و بتون است و در شهر براحتی تردد می‎کند، ویلچر درمانگر که گاه از روی آن بلند می‎شود و قدم می‎زند و حتی قرار است رانندگی کند، در حالیکه جایی اشاره به فلج بودن او می‎شود و یا رم و بردی که به بدن دختر متصل است و حافظه دارد. برقراری نوعی رابطه عاطفی و درگیری احساسی درمانگر با مراجعه‎کننده که خط قرمز این جلسات است.
تمام اتفاقات و گفتگوها بروی یک سن چرخان مانند بونکر می‎گذرد تمام آنچه که می‎توان از چرخش این اتاق در نظر گرفت متکثر و متعدد است. نورپردازی به شکلی‎ست که در حین چرخش، هر بازیگر رو به نور و یا پشت به آن قرار می‎گیرد و این نشانی از زوایای تاریک و روشن، و پیدا و پنهان روان و کاراکتر فرد است و گذر زمانی که مدام در حال حرکت و تغییر است و این تغییر ورودی‎ها و خروجی‎های روان را نیز به همراه دارد. سن چرخان، نمادی از عدم ایستایی روان انسان‎ست که چون ماشین بونکر که باید مدام بچرخد تا مواد درون آن سفت نشود و کارایی لازم را داشته باشد، تابع مکانیسمی‎ست که میل و لذت و درد و غرایز و رانه‎ها را در هم می‎آمیزد تا در جهت حفظ بقا در جریان باشند. و اگر این ماشین روان، از کار بیفتد و یا ثابت بماند، اختلال و ناهنجاری‎ها بروز می‎کند.
از طرفی حرکت سن چرخان یعنی، با وجود داده‎ها و دریافت‎ها که حاوی معانی و مفاهیم، ذهنی و عملی‎ست، هیچ فردی در لحظه‎ی پیشین خودش نیست و در لحظه بعدی نیز تغییری دیگری دارد حتی اگر در ظاهر ملموس نباشد. کارکرد کلمات نیز همین نقش را دارند، ربط و ارتباط با دیگری و از انبوه کلمات و معانی. خلق و خو و روان هر فرد نیز در همین مسیر متغیر است. می‎تواند از لحظه آرامش به لحظه بعدی خشونت، تغییر کند و برعکس. حکایت انسان امروز که در محاصره وضعیت پلشتی، خشونت، زمختی، مقاومت، جنگ و جدال و بسیاری دیگر، در تلاش برای بقا، مدام دست به گریبان است، و در عین‎حال عشق و عاطفه می‎تواند او را از این حجم دنائت و خشونت نجاتبخش باشد و آرام کند و او را از یک اوباش چاقوکش سطح یک ارازل، به فردی عاشق‎پیشه و رئوف بدل کند که نه تنها آن خشونت را کنار گذاشته و دیگر دست به چاقو نمی‎برد، بلکه بدهی‎های فرد خلافکاری را که عاشقش شده نیز بپردازد. و از آن سطح اعتبار، به یک راننده بونکر در کارخانه بسنده کند.
بونکر وضعیتی برای انسان امروز است که اگر در زیست خود مدام در حال جریان و تغییر نباشد، سفت می‎شود، زخمت می‎شود و هویت انسانی‎اش از بین می‎رود و چیزی که می‎تواند او را ورز بدهد، چرخ بدهد و تغییر دهد، کلمات، معانی، اندیشه و چیزی شبیه عشق و عاطفه است.
دختر جوان به روانکاو-دوست خود، پیوندی عاطفی دارد و این پیوند عاطفی او را چنان در جریان زندگی و عشق قرار می‎دهد که احساس زندگی و آرامش می‎کند با این وجود و با وجود تروماها و وضعیت رشدی و زیستی‎اش در خانواده و محیط زندگی در موقعیت‎های سخت و خشن، او همچنان درگیر تصمیماتی خشونت‎بار است. چنانکه آنجایی که عشق از او لحظه‎ای دریغ می‎شود چون بونکری‎ست که ایستاده و چاقو را بالا می‎برد و در جایی فرو می‎آورد و زخمی می‎کند. حال شانه دوستی باشد یا پیکر دیگری. مکانسیم‎ها و ماشین‎های روانی انسان مدام در حال کار است و مدام در حال جابجایی، تغییر، حرکت،پنهان شدن، عیان شدن، انکارو اغراق است.چیزی وارد می‎شود و چیزی خارج. میلی بروز می‎کند و میلی سرکوب می‎شود . این جهانی از تداخل و تقابل روانها و اعمال افراد است.
بونکر شمایلی از لایه‎های روان انسان و ترسیمی از تاثیر موقعیت زیستی و محیطی اوست و نمایشی تماما روانکاونه که می‎تواند دقایقی تماشاگر را با اعجاز کلمات و جملات مرتبط و منسجم و شبیه‎سازی روان انسان و خشونتهای دنیای معاصر، مواجه و روبرو کند.

نگاهی به نمایش مالی سویینی – مرتضی میرمنتظمی
روزنامه سازندگی ـ سه شنبه 22 آبان 1403
نیـلوفرثـانی
"مشق نو”
مرتضی میرمنتظمی سالهاست که ... دیدن ادامه ›› در عرصه تئاتر فعال است و اجراهای حرفه‌ای و ماندگاری را خلق کرده که از او در بین کارگردانان، چهره‌ای می‌سازد که مخاطبان می‌دانند همواره اثری در خور و متفاوتی از او بر صحنه خواهند دید. P2، پنج ثانیه برف، بکت و مالی سویینی چند اثر بیادماندنی او هستند.
در سال 94 میرمنتظمی اولین بار متنی از برایان فریل ایرلندی را که در میان درام‌نویسان بریتانیایی به پدر تئاتر معاصر ایرلند شهره دارد و مهمترین نمایشنامه‌نویس ایرلند در 50 سال گذشته است، بر صحنه آورد؛ اجرا با دکور و طراحی آکواریم سرتاسری بروی سن که ماهی زنده در آن شنا می‌کرد و با سه کاراکتر، درخشان ظاهر شد و مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت.
الهام کردا، صابر ابر و عباس جمالی تیم قوی بازیگری مالی سویینی، هر کدام روایتگر بخشی از داستان به شکل مونولوگ بودند. نمایش درباره زنی چهل ساله است که از بدو تولد کم بینایی شدید داشته و تنها سایه‌ها را در نزدیکی چشمان خود می‌توانسته ببیند. او که با آموزش‌های پدر توانسته راه لذت بردن و زیستن بدون بینایی را بیاموزد و از این بابت احساس رضایت دارد، به خاطر اصرارهای همسرش فرانک، که مردی ماجراجوست و البته علاقه زیادی نیز به مالی سویینی دارد، تن به جراحی برای بازیابی بینایی‌اش می‌دهد که توسط بهترین متخصص چشم آمریکا که پس از یک دوره افسردگی و وقفه کاری، راهش به شهر آنان افتاده و نیز راوی بخشی از داستان است، انجام می‌شود.
اما پس از جراحی و امکان بازگشت بخشی از بینایی مالی سویینی، شرایط به شکل دیگری پیش می‌رود. وجود نوعی سرگردانی و تنهایی مالی سویینی در درک هویت جدید و گسستن از آن احساس رضایت و آمیختگی با محیط، مهاجرت به دنیای بینایان و تجربه زندگی در دنیای بینابین، از لایه‌های روانشناختی این اثر است که نیازمند انتقال آن توسط گروه حرفه‌ای تئاتری و بازیگری قدرتمند است.
او با مرزی از ناشناخته‌ها روبرو می‌شود که دیگر نباید از لمس و توانمندی لامسه خود برای شناخت و درک اشیاء و محیط بهره ببرد بلکه باید ببیند و این دیدن و بینا شدن، بدون سابقه درکی و ادارکی، برای او ترسناک می‌شود.
میرمنتظمی این نمایش را بار دیگر، و با همان طراحی صحنه و دکور و با تغییر یک بازیگر، امیر آقایی بجای عباس جمالی، در سالن اصلی تئاترشهر در سال 97 بر صحنه برد و خاطره‌ی این نمایش را برای علاقمندان به آن، زنده کرد. حالا پس از گذشت چندین سال و دوره‌ای پرفراز و نشیب از اپیدمی کرونا و اتفاقات اجتماعی 1401، و با اعلام آنکه اثر جدید او توسط مسئولین تالار وحدت مورد پذیرش قرار نگرفته، بار دیگر و اینبار با رویکردی متفاوت و طراحی صحنه جدید و حضور علی سرابی در کنار زوج موفق الهام کردا و صابر ابر، مالی سویینی را بر صحنه تالار وحدت آورده تا برای او "مشق نویی" دیگر و برای علاقمندان و نسل نو، تجربه‎ای از یک اثر موفق باشد.
مالی سویینی تالار وحدت، هر چند در فرم اجرا مشابه تجربه‌های پیشین است اما در طراحی صحنه و بهره از امکانات تغییر سطح سن این سالن، نوآوری دارد. اکسسوارهای حجمی بزرگ، از گلهای عظیم بر فراز که گویی در خیال مالی روییده‌اند و وال‌های متحرک و معلق در فضا، مورد بهره قرار گرفته‌اند و موسیقی نیز در تکمیل اثر بکار برده شده است. همچنان الهام کردا بازیگری قابل و درخشان است که ترسیم موقعیت مالی سویینی را حالا پس از دو دوره اجرای پیشین، مسلط‌تر بازی می‌کند. حضور او بعد از سالها بر صحنه تئاتر، مالی سویینی را جذاب‌تر و موفق‌تر در اجرا می‌کند. علی سرابی و صابر ابر نیز مکمل‌های اندازه‌ای برای کردا هستند هر چند وسعت صحنه وحدت و استفاده بازیگران از میکرفون، آن ارتباط لازم را که پیشتر در تماشاخانه ایرانشهر وجود داشت و می توانست انتقال نزدیکتری از مفاهیمش داشته باشد، احتمالا در تالار وحدت و با تماشاگران ردیف‌های انتهایی و بالکن، میسر نمی‌کند. به ویژه آنکه فرم اجرا، روایی و مونولوگ‌هایی رو به جمعیت و تماشاگران است و این میزان فاصله بیشتر به خطابه و سخنرانی نزدیک می‌شود تا به روایت قصه و انتقال رنجها و مصائب.
میرمنتظمی و گروه مشق علی‎رغم حضوری موفق بر صحنه تئاتر این دهه و عدم همکاری لازم با او برای ساخت آثار جدید، همچنان راه خود را ادامه می‌دهد تا در این مسیر، حضورشان، همچنان پابرجا و قوی باقی بماند.
حضوری که نیازمند فعالیت کارگردانان تئاتر و حرکت چرخ‌های این هنر ارزشمند بر جاده زمانه‌ای‌ست که مخاطبان و تماشاگرانش در فقدان آثاری در خور از بزرگان درام‌نویسی داخلی و خارجی، به شبه تئاترهایی رو آوده‌اند که نه تنها تاثیری بر ارتقای این هنر ندارد بلکه ذائقه‌ها را دستکاری کرده و به کمدی‌های هجو و هزل تقلیل می‌دهد. تماشاگرانی که فرصت آشنایی با متن‌های روز ادبیات نمایشی جهان و فرمها و تکنیک‌های ساخت یک اثر صحنه‌ای را در فقدان و یا غیاب آنها از دست خواهند داد و ذهنیت‌شان بر محوری از کمدی‌های عوام‌پسندانه و سطحی، شکل خواهد گرفت.

سلام خانم ثانی عزیز.
در ابتدای مطلبتون، تاریخ به اشتباه ۱۴۰۶ درج شده.
۲۲ آبان ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
تانیا
سلام خانم ثانی عزیز. در ابتدای مطلبتون، تاریخ به اشتباه ۱۴۰۶ درج شده.
درود تانیاجان. چقدر خوشحالم دوباره در تیوال فعالیت داری.
ممنونم از یادآوریت.اصلاح شد.
۲۲ آبان ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی
درود تانیاجان. چقدر خوشحالم دوباره در تیوال فعالیت داری. ممنونم از یادآوریت.اصلاح شد.
ممنون، شما لطف دارید همیشه🌺
۲۲ آبان ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چقدر خوبه که فرصت دوباره‌‌ی تماشای این اثر قابل تعمق رو خواهیم داشت.
مصطفا فراهانی و تیم خوبش.
درباره نمایش جزیره لوءلوء / ستاره پسیانی
روزنامه سازندگی پنجشنبه 3 آبان 1403
نیلوفرثانی
"سفری مفرح با پایانی خوش"
سال گذشته و پس از اعلام رسمی بیماری آتیلا پسیانی یکی از موفق‌ترین و باسابقه‎ترین هنرمندان تئاتر و بزرگداشتی که در اردیبهشت‌ماه برای او ترتیب داده شد، گمان نمی‎رفت که او به این زودی ما را ترک کند، اما در 14 مهرماه 1402 او در اثر همان بیماری مهلک سرطان، جان سپرد و درگذشت.
ستاره پسیانی با فعالیتی بیش از دو،سه دهه در عرصه بازیگری تئاتر و تصویر در سالروز درگذشت پدر خود آتیلا پسیانی، به کار نیمه تمام او پرداخت و نمایش " جزیره لوءلوء" را برای اجرا در تماشاخانه ایرانشهر آماده کرد و در اولین کار کارگردانی خود، ضمن یادبودی برای آتیلا پسیانی فقید، تجربه کارگردانی را نیز آزمود تا شاید این مسیر را پررنگتر ... دیدن ادامه ›› ادامه دهد.
بهمین دلیل شاید جزیره لوءلوء انتخاب کم‌ریسکی برای او باشد که هر چند آغاز و شروع آن با آتیلا پسیانی بوده و وخامت حال او اجازه ادامه و بر صحنه‌آوردنش را نداد اما با بهره‌گیری از تجربیات کار با پدر و آشنایی با سبک و سیاق او، به همراه اعضای خانواده‌اش فاطمه نقوی و خسرو پسیانی و همراهی دوستانی که بازیگرانی حرفه‌ای‌اند، بتواند اثری مقبول را ساخته و پرداخته کند.
اثری که با مضمونی ساده و حتی ابتدایی، به نوعی همان حال و هوای او را به شکلی سمبلیک بیان می‌کند. جوانی جویای نام، ماجراجویانه در پی گنجی می‎رود که مرد رهگذری پیش از مرگش به او نقشه راه را داده است. او که با مادرش در کافه‌ای نزدیک بندر مشغول بکارست، هیچگاه سرزمین‌های دور را ندیده و پا از آن منطقه بیرون نگذاشته است. اما تصمیم می‌گیرد برای یافتن گنج به این سفر پرخطر برود.
برای عبور از دریاها با همکاری و همراهی دوستان و دریانوردانی خبره و کارکشته، به جستجوی آن سرمایه و گنج، دل به خطر می‌سپارد و هر چند در این مسیر خیانت و جفا و جراحت می‌بیند اما با حسن‌نیت و پاکدلی عاقبت به گنج دست می‌یابد.
نمایش سبکی کمدی دارد تا بتواند بیش‌از پیش با هر قشر از مخاطب ارتباط برقرار کند و البته خانوادگی هم باشد. شاید قصد و نیتی هم که ستاره پسیانی برای ساخت این اثر داشته، همین بهانه‌ی دورهمی خانوادگی و ساعتی وقت‌گذرانی در کنار هم باشد. حتی در داستان نمایش هم ردّ پایی از انس و الفت خانوادگی و تعلق خاطر به مهر و عشق این کانون گرم، به روشنی قابل دریافت است.
با وجود طنز و لحظات کمیک و تمی فانتزی، به خصوص حضور کاظم سیاحی در یک سوم پایانی که شیرین‌کاری‌ها به اوج می‌رسد و حضور ستاره‌های سینما و حرفه‌ای‌های تئاتر در نمایشی که پایان خوشی از دست‌یابی جوان به گنج و شکست دزدان دریایی و بدخواهان و بازگشتش به آغوش گرم مادر نیز دارد، تا جای ممکن به اثری عامه‌پسند و مورد اقبال اکثریت علاقمندان به وجه سرگرمی تئاتر و نمایش تبدیل شده و رضایتمند است.
اثری که نه اندیشه‌ورزانه و نه مدرن، بلکه با متنی سفید و سیاه، که عاقبت نیروهای خیر بر شر پیروز می‌شوند همراه با طراحی دکوری عظیم از لنجی چوبی-آهنی که قطعات متحرک دارد و با تغییر و جابجایی، چند منظوره قابل استفاده است، تلاش داشته فاخر باشد اما با قصه‌ای محلی و بومی که قالبی افسانه‌ای نیز دارد و البته برداشتی از داستان جزیره گنج معروف است.
ستاره پسیانی در اولین اثر کارگردانی خود، و با وجود سالها کسب تجربه در این هنر والا، توانسته یادمان قابل قبولی برای آتیلا پسیانی، برصحنه بیافریند و بدون آنکه بخواهد خود را وارد پیچیدگی‌های متن و لایه‌های اجرایی کند، شبی مفرح برای تماشاگرانش بسازد و به نظر می‌رسد در این هدف، ادای دینی به شکسپیر و کمدی‌های او نیز داشته است.
هر چند اگر قصد او برای ادامه کارگردانی جدی باشد، بدون شک می‌بایست قدم‌های حرفه‌ای و خلاقانه‌تری در این مسیر بردارد و بیش از یک قصه گویی کودکانه، انتخابگر سوژه‌ها باشد..
درباره نمایش انگلیسی / فراز غلامی/ امید امیدی
منتشر در روزنامه سازندگی پنجشنبه 19 مهر 1403
نیلوفرثانی

" فقط انگلیسی"
نمایشنامه English یا انگلیسی، نوشته ساناز طوسی و برنده جایزه پولیتزر 2023 است که این شبها، دوره اجرای خود را در سالن هامون و به کارگردانی مشترک فراز غلامی و امید امیدی آغاز کرده است.
ساناز طوسی از خانواده‌ای مهاجر ایرانی‌ست که در آمریکا بدنیا آمده و در اورنج کانتی ایالت کالیفرنیا بزرگ شده است. او در دانشگاه کالیفرنیا تحصیل کرده و دوره تخصصی هنرهای نمایشی را نیز در دانشگاه نیویورک گذرانده است.
ساناز طوسی در کارنامه خود دو نمایشنامه به نام‌های " کاش اینجا بودی ... دیدن ادامه ›› " و " انگلیسی" دارد که نمایشنامه انگلیسی اولین بار در سال 2020 در برادوی و توسط کنود آدامز بر صحنه رفت و توانست جوایز زیادی از جمله جایزه بهترین نمایشنامه جدید آمریکایی Obie را بدست بیاورد. اما مهمترین اتفاقی که برای انگلیسی افتاد، انتخاب آن توسط هیات داوران جایزه پولیتزر بود که در بخش درام سال 2023 برنده اعلام شد.
جایزه پولیتزر آمریکا یکی از جوایز مطرح دنیا به شمار می‌رود که از سال ۱۹۱۷ تاکنون هر ساله در یکی از زمینه‌های ادبیات، موسیقی و روزنامه‌نگاری به برندگان اعطا می‌شود. نامزدهای رشته‌های مختلف توسط متخصصان هر رشته انتخاب می‌شوند و برندگان جایزه‌ای ۱۵ هزار دلاری را دریافت می‌کنند. آرتور میلر، تنسی ویلیامزو دیوید ممت نیز چهره‌های سرشناسی هستند که پیشتر این جایزه را دریافت کرده‌اند.
ساناز طوسی، 31 ساله و در حال حاضر با کمپانی‌های تلوزیونی و نمایشی همکاری دارد و در حال نگارش و ادامه فعالیتش در این زمینه است. و احتمالا باز هم نام او را در آینده نزدیک خواهیم شنید.
«انگلیسی» از دو جنبه برای ما ایرانیان حائز اهمیت است. جدای از مسرتی که این جایزه ارزنده و معتبر به نویسنده‌ای ایرانی‌تبار تعلق گرفته، داستان آن در ایران می‌گذرد و مرتبط با مردم و جوانان ایرانی‌ست. جوانانی که برای مهاجرت تلاش می‌کنند، حتی اگر مجبور باشند 5 بار آزمون تافل را امتحان دهند.
داستان طی 6 هفته و در کلاسی از آموزشکده زبان انگلیسی می‌گذرد که یک معلم و 4 شاگرد در تلاشند تا برای امتحان تافل آماده شوند. مرجان، معلم زبان این کلاس، چند سالی در منچستر زندگی کرده و پس از بازگشت به ایران، انگلیسی تدریس می‌کند. او هر چند از بازگشتش راضی‌ست و احساس خوشبختی می‌کند اما دلش لک زده با کسی بتواند ساعتها به زبان انگلیسی روان و بدون لهجه صحبت کند و یا در کنار او فیلم ببیند و شاید اینگونه دلتنگی پنهانش را رفع کند. او در کنار تدریس به شاگردانش، تلاش می‌کند آموختن زبان و انگلیسی را با تجربه‌های زیستی خود، چه در زمانی که مهاجر بوده و چه امروز که به آن مسلط و آموزش‌دهنده است، درهم آمیخته و منتقل کند.
او راه‌هایی را برای درک بهتر زبان دوم، پیچ و خم‌هایی که در مسیر این یادگیری و تغییراتی که حتی منجر به هویتی تازه می‌شود را با شاگردانش در میان می‌گذارد.
در کلاس 4 شاگرد حضور دارند که هر کدام ویژگی‌های خاص دارند که نماینده‌ای از نسل خود هستند. رویا زنی میانسال است که پسرش بهمراه همسر و فرزندش در کانادا زندگی می‌کنند، او تصمیم گرفته زبان بیاموزد تا بتواند از سمت آنها پذیرفته شده و ارتباط بیشتری برقرار کند.گلی دختری 18 ساله است که زبان را برای داشتن موقعیت‌های بیشتر می‌آموزد، الهام که کمی عصبی، حساس و ناآرام به نظر می‌رسد و 5 بار در آزمون تافل رد شده، برای بدست آوردن درخواست تحصیلی در استرالیا، لازم است تا بتواند مدرک زبانش را بگیرد. امید نیز کاراکتر دیگری‌ست که به زبان مسلط است و در طی هفته‌های بعدی مشخص می‌شود که او در آمریکا بدنیا آمده و قصد مهاجرت ندارد اما برای درک هویت واقعی‌اش و ارتباط بیشتر با این زبان و افرادی که می‌توانند انگلیسی صحبت کنند، وارد این دوره شده است.
مرجان، معلمی‌ست که تاکید می‌کند همه باید در کلاس " فقط انگلیسی" صحبت کنند و در غیر این صورت جریمه می‌شوند. او حتی در ساعات غیر کلاسی و یا ابراز احساس و عواطفش نیز از انگلیسی استفاده می‌کند و از این طریق به آنان می‌فهماند برای دوام آوردن در کشوری دیگر، با فرهنگ و زبان و شرایط مختص خودش، ناگزیر باید از فرهنگ بومی و مادری جدا شده و جزیی از زبان و محیط نو شوند. اما آنجایی که وضعیت امید را در نوعی بلاتکلیفی می‌بیند و متوجه این عدم ثبات در هویت و گمگشتگی او می‌شود، این سختگیری را کنار گذاشته و فارسی به گفتگو می‌پردازد.
ساناز طوسی در نمایشنامه خود تلاش کرده با ترسیم موقعیت یک کلاس آموزش زبان از متریال و ابزارها و روش‌هایی که در آموزش بهره برده می‌شود مانند بازی، فیلم و موسیقی، به زیرلایه‌های شخصیتی و عاطفی کاراکترهایش نفوذ کند و در موقعیت‌های متفاوت، آنان را با موضوع اصلی یعنی یادگیری زبان دوم و مهاجرت، درگیر کرده و این مواجهه را دراماتیک و داستان‌پردازی کند.
او با اینکه در ایران زندگی نکرده اما توانسته این موقعیت‌هایی عاطفی و انسانی را با ظرافت ایجاد و مهیا کند. و دغدغه زبان غیرمادری را با تجربه زیستی خود، ارائه دهد. در بخشی از دیالوگ‌ها اشاره می‌کند که " نباید برای یادگیری با زبان دوم جنگید و دشمنانه برخورد کرد بلکه باید آن را در آغوش کشید و از آن خود کرد."
«انگلیسی» با وجود نویسنده و موقعیت مکانی‌ قصه‌اش، به نظر می‌رسد انتخابی ضروری برای اجرا در ایران است. هر چند در استرالیا، انگلیس و آمریکا نیز این نمایش اجرا شده و از بازیگران ایرانی‌تبار بهره برده شده تا قادر به انتقال بهتر مفاهیم آن باشند. با این‌حال اجرای آن در ایران علاوه بر آشنایی با متن‌های برنده‌ی جوایز معتبر، بخشی از اکنونیت معاصرمان را نیز شامل می‌شود. هر چند باید در نظر گرفت "انگلیسی" اساسا، نمایشنامه‌ای غیرایرانی و نوشته‌شده به زبان انگلیسی است، هر چند شخصیت‌هایش ایرانی باشند و در ایران اتفاق می‌افتد.
گروه اجرایی و کارگردانی، با انتخاب بازیگرانی مناسب و مسلط به زبان، همراه با طراحی صحنه و تئاتریکالیته لازم، این ضرورت را درک و اجرایی کرده‌اند. هر بازیگر در نقش خود، بخوبی جاگرفته و فضاسازی لازم را مهیا می‌کند. به ویژه بیتا عزیز در نقش مرجان معلم زبان، تمام زیروبم‎ها و لایه‌های عاطفی و منطقی کاراکترش را ایفا کرده و می‌درخشد. هر میمیک، اکت و کنشی بکار می‌برد، معطوف به جهان ذهنی و درونی کاراکتر شده و نقشه کاملی از او را ترسیم می‌کند.
دیگر بازیگران نیز موفقند اما شاید در این میان شهاب نظام دوست، نیازمند کمی یکدست‌شدگی با دیگران و پختگی بیشتر در نقش امید است، با اینحال تسلط و گفتار او به زبان انگلیسی، قابل تحسین و ستایش است.
هر چند متن نگاهی کلی به مسائل جوانان ایرانی دارد و ساناز طوسی نیز بهمین دلیل وارد جزئیاتی از مشکلات و معضلاتی که یک جوان ایرانی با آن دست‌و پنجه نرم می‌کند، نمی‌شود، اما گروه اجرایی با حفظ و وفاداری به متن، توانسته درفضاسازی کلی اثر، آن را کمی به شرایط بومی و زیستی ایران نزدیک کند و حال و هوای واقعی‌تری از این موقعیت را ارائه دهد.
در نهایت اجرای انگلیسی، اگر هماهنگی ترجمه‌ی بخش‌های انگلیسی که بالانویس شده‌اند، بدرستی انجام شود و بخش زیادی از دیالوگ‌ها که با ناهماهنگی ترجمه از دست می‌روند، سینک و بموقع در دسترس قرار بگیرند، می‌تواند نمایشی در خور باشد. اجرایی که تمرین و همکاری دقیق بازیگران و گروه را به روشنی نمایان می‌کند. به ویژه طراحی صحنه که از برد سیاه، میز و صندلی‌های مناسب کلاس تشکیل شده و میزانسن‌های مناسبی را ارائه می‌دهد.
ممنونم خانوم ثانی‌بابت نقد و دقت نظرتون 🌹😍
۲۱ مهر ۱۴۰۳
مرسی نیلوفر جان، لذت بردم از خوندن نوشته ت.
و با نویسنده اثر هم بیشتر آشنا شدم.
۱۲ دی ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
فائزه
مرسی نیلوفر جان، لذت بردم از خوندن نوشته ت. و با نویسنده اثر هم بیشتر آشنا شدم.
ممنون از تو فائزه جان از نگاه و لطفت.🌹
۱۳ دی ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش ادبیات / محمود امین
منتشر در روزنامه سازندگی سه‎شنبه 10 مهر 1403
نیلوفر ثانی
«گریز تئاتر در بطن تاریخ و ادبیات»
مهام میقانی یکی از نویسندگان و پژوهشگران دهه اخیر است که با تمرکز بر تئاتر مستند و ادبیات جرم، فعالیت می‌کند. او سالهاست که درعرصه‌ی تئاتر و ادبیات، روش‌های پژوهشی و تحقیقی را دنبال می‌کند که نتایج عملی و قابل اعتباری را، چه در قالب کتاب و چه نمایشنامه، به مخاطبان عرضه داشته است.. سابقه او در تئاتر مستند نیز از چندین سال پیش با آثاری از جمله «قتل در سندیکای معلمان» و «رادیوسیتی» ، بطور پیوسته ادامه داشته است و شاید به جرأت بتوان گفت او تنها کسی است که در این عرصه مصممانه تحقیق و پژوهش کرده و برگ‌هایی از تاریخ را که مدفون و فراموش‌شده، بار دیگر غبارروبی کرده و ورق می‌زند. میقانی در هر پروژه فرد و یا افرادی را در گذشته اثری داشته‌اند، مورد نظر قرار می‌دهد و پیرامون آنها به تحقیق و کشف اسناد و وقایع می‌پردازد و گاه با ترکیبی از داستان و روایت برای اجرای صحنه‌ای آماده می‌کند. این اظهار افراد از دل تاریخ به اکنون و حال، مواجهه‌ای منحصر می‌سازد که پشتوانه مهمی از آگاهی و اطلاع‌رسانی را نیز بهمراه دارد.
خطابه – اجرا، نوعی تئاتر مستند است که متن نمایشی، تلفیقی از ریشه‌های مستند تاریخی، علمی و تحقیقی همراه با ویژگی‌های دراماتیکیست. ... دیدن ادامه ›› این نوع نمایش تنها به بیان رسمی و جدی یک واقعه تاریخی و یا علمی نمی‌پردازد بلکه با درآمیختن داستان و روایتی دراماتیک آنرا نمایشی‌تر می‌کند. عناصر نمایشی و تئاتریکالیته یک خطابه مستند را تبدیل به اجرایی هنری و هنرمندانه می‌کند و از این رو، می‌تواند مخاطبان و تماشاگران ادبیات و تئاتر را جذب و راضی کند.
نمایش «ادبیات» که این شبها در سالن شماره 3 مجموعه شهرزاد بر صحنه است، متنی خطابه-اجرا از مهام میقانی دارد که محمود امین، آنرا کارگردانی می‌کند. امین از دو بازیگر حرفه‌ای و کاربلد تئاتر نیز در این نمایش بهره برده که بیش از پیش نشان دهد که تا چه اندازه به موفقیت اجرایش ایمان دارد.
«ادبیات» در چند اپیزود به روایتی تاریخی از کاراکترهایی می‌پردازد که در زمانه خود صاحب عمل بوده‌اند. در شروع اجرا، دانشجویی که نمایشنامه‌اش را با استاد راهنمایش در میان گذاشته معرفی می‌شود که هر چند مورد نقد و توصیه به جرح و حذف متنش قرار می‌گیرد اما با مقاومت او، آنچه در ادامه بر صحنه اجرا می‌شود، بخش‌هایی از همان نمایشنامه است، بطوری که به نظر می‌رسد نویسنده متن، عملا مخاطبان را به نوعی داوری و قضاوت فرا می‌خواند تا در کنار آشنایی با شخصیت‌های تاریخی که گمنامند و یا کمتر به آنان پرداخته شده، نوعی از معضلات موجود و سلسله مراتبی در برخورد با آثار و نمایشنامه‌های صحنه‌ای را نیز بازتاب دهد.
"ادبیات " در اپیزودها به شخصیت‌هایی از جمله استوار ایوب ساقی و صدیقه دولت‌آبادی می‌پردازد که حضوری تاریخمند و تاثیرگذار داشته‌اند و شاید اگر مهام میقانی سراغ آنان نمی‌رفت، آشنایی با آنها میسر نمی‌شد. و این دغدغه چه برای نویسنده و چه کارگردانی که با هوشمندی چنین انتخابی داشته، قابل ارج و اهمیت است. به ویژه تاریخ و گذشته هر ملتی، اکنونیت او را بیشتر روشن و قابل شناسایی و درک می‌کند.
کارگردان از دو بازیگر ثابت برای شخصیت‌ها و کاراکت‌های نمایش بهره برده و و در این امر کاملا موفق بوده است. رامین سیاردشتی و الهه شه‌پرست، پرقدرت بر صحنه حاضرند و نقش‌های متعدد و گاه سنگینی را با تکیه بر تجربه و حضور سالیان خود بر صحنه، به خوبی اجرا می‌کنند. این اجرای درست و قوی با طراحی صحنه متناسب و نه شلوغ و بی‌اثر، گریم و لباسهای متناسب زمانه و بهره از فیلم و مصاحبه و تصاویر مستند، ارزش و اعتبار متن را بجا آورده و آن را تکمیل کرده است.
«ادبیات» ، اثری ارزشمند و تماشایی‌ست و دلایل بسیاری از جمله ویژگی خطابه و مستند بودنش، آن را متمایز از هر اجرای دیگری می‌کند. ویژگی مهمی که شاید بیش از اینها تئاتر و تماشاگران ما به آن نیازمندند. و مطمئنا جای خود در استقبال و علاقمندی این شاخه از هنرزنده و والا بدست خواهد آورد.


خانم ثانی عزیز ممنون از شما🙏🏻🙏🏻🌹🌹
فقط من همچنان در درک ارتباط اپیزودها با هم و اینکه کل اثر چی می‌خواست بگه سردرگم هستم!
سانسور و ظلم و «شکنجه و حبس و تفتیش عقاید فعالان مدنی و سیاسی و اجتماعی» بده رو هم فهمیدم، هم خودم از قبل می‌دونستم! چیز دیگری هم می‌خواست بگه یا نه؟! و اینکه این پیچیدگی متن کمکی به پیشبرد هدف اجرا می‌کنه یا خیر؟!
۱۰ مهر ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی
درود فدایی جان. به نظرم همین مواردی که اشاره کردی مورد نظر نویسنده بود اما در قالب موقعیت زمانی و تاریخی خودش که بخشی بطور مشخص مستند و منطبق با اسناد تاریخی بود و برخی در بستر تخیل و داستان ...
👌🏻👌🏻👍🏻👍🏻🙏🏻🙏🏻🌹🌹
۱۱ مهر ۱۴۰۳
🤍🌷🙏🏼
۱۴ مهر ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش بی پایانی / صحرا فتحی
منتشر در روزنامه سازندگی پنجشنبه 29 شهریور 1403
نیلوفر ثانی
“بن‎بست زنانه”
یکی از پرتکرارترین سوژه‎هایی ... دیدن ادامه ›› که این سال‌ها بر صحنه تئاتر می‌بینیم که به ویژه فضایی ایرانی نیز دارد، روابط خانوادگی و یا دوستانه‌ای‌ست که با کشف رازی یا فاش واقعیتی پنهان‌شده، در یک وضعیت بحرانی قرار گرفته و منطبق بر آن زمان و مکان، درام پیش می‌رود. اغلب جریان نمایش خطی‌ست و رئال پرداخت می‌شود.
سوژه‌ای که اغلب دم دست نویسندگان قرار دارد و با نگاهی به دوروبر خود، به تعداد فراوانی قابل رویت و استفاده است. آنهم در جامعه‎ای مملو از معضلات ریزو درشت. از بیماری و فوت و فقر و اعتیاد و مهاجرت گرفته تا دورهمی‌های زوج‌ها و دوستان. انتخاب این دست سوژه‌ها تا جایی می‌تواند کارکرد و جذابیت داشته باشد که بتواند با اجراهای پیش از خود، متفاوت بوده و با نوآوری و حرف تازه‌ای، تجربه‌ی نویی ارائه دهد. یا حداقل فرمی را بسازد که محتوای ارائه شده از زوایای دیگری قابل بحث و بررسی باشد.
صرف قصه‌گویی یک اتفاق، آنهم با در دسترس قرارداشتن شبکه‌های اجتماعی که رکن اصلی‌شان بر اساس استایل زندگی، روزمرگی‌ها و اشتراکات اتفاقات زیستی افراد است و آنقدر مخاطب را اشباع کرده که چندان میلی به شنیدن قصه‌ای دیگر ندارد، به تنهایی کافی نیست و اگر قرار است داستانی از این دست روایت ‌شود، نیازمند ایجاد کنش و یا حرکتی در ذهن تماشاگر است. هر چند مدیوم تئاتر با ویژگی‎های اجرای زنده و نفس به نفس تماشاگربودن، بدون شک از قدرت دیگری برخوردار است با اینحال تکرار مکررات یک موضوع و پرداخت مشابه، از تاثیرگذاری آن می‌کاهد. به ویژه اگر همانند نسخه‌های متعدد سینمایی و تئاتری، از موقعیتی کمیک و طنز به یکباره با هجوم سیلی از بدبختی‌ها و مصیبت‌ها وارد یک فاز ناله و فریاد و قتل و جنایت شود.
صحرا فتحی که در کارنامه هنری‌اش بیشتر با گروه سابق خود فعالیت‌هایی چون بازیگری، مجری پروژه و کارگردانی را برعهده داشته در دوسه کار اخیر خود بطور مستقل به هدایت و اجرا پرداخته است. و اینبار در نمایشی به نام بی‌پایانی که متنش را خود نوشته، در سالن سایه مجموعه تئاترشهر، با داستانی درباره زنان و با حضور بازیگران مطرح و چهره، به صحنه آمده است.
متن در یک دیدار دوستانه بین سه دوست قدیمی می گذرد که قرار است از پس شرایط بغرنجی که غافلگیرانه رو می شود، عبور کنند. سایه با بازی الهام شعبانی که فال قهوه و ورق و تاروت می‎گیرد و مقدمات ازدواج ماندانا را با شوهر پولدار فعلی‌اش فراهم کرده و یکسالیست از طرف او طرد شده، به منزل او دعوت شده تا بهمراه دوست مشترک دیگرشان، کدورتها را کنار گذاشته و آشتی کنند اما به مرور معلوم می‌شود که مانی دچار اضطرابی از واقعه‌ای‌ست که زندگی‌اش را دگرگون می‌کند و دعوتش در حقیقت نقشه‌ای برای خلاصی از آن وضعیت بوده.
نیمه اول اجرا با دُز بالای کمدی و تکه‌پرانی‌های طنزی که در اغلب شبکه‌های اجتماعی به‌چشم می‌خورد، اوقات مفرح و خنده‌آوری را برای تماشاگر رقم می‎زند. بازی همیشگی و تیپیکال الهام شعبانی که به نظر می‎رسد به دلیل همین تثبیت تیپ و نقش، انتخاب می‎شود، چیز تازه‌ای ندارد و تکرار همان اکت و اغراق و کمدی است.
اما در نیمه دوم نمایش به سمت موقعیت دردناک و تراژیکی می‌رود که فریادها، اشک‌و آه و ناله و اطلاعاتی از روابط و گذشته آنان، آنقدرانفجاری و هیستری رو می‎شود که گمان هر نوع ارتباط و تجانسی را با کمدی ابتدایی و داستان دورهمی، محو می‌کند و اساسا از جنس دیگری می‌شود چنانکه به نظر می‌رسد دو قصه و دو اجرای کاملا مجزایی را شاهد بوده‌ایم. به عنوان مثال به رابطه قبلی مانی و سیاوش، برادر سایه که فوت کرده است، اشاراتی می‌شود اما در ادامه معلوم می‌شود آنان زن و شوهر بوده‌اند. این پی‌ریزی ناقص و قطره‌چکانی داده‌ها که تماشاگر را دچار اختلال در ردیابی ارتباط‌ها و شناخت کاراکترها می‌کند، اجازه درک موقعیت موجود را بدرستی نمی‌دهد. بیشتر اطلاعات در بخش پایانی نمایش و از زبان سایه به تماشاگر داده می‌شود که اساسا آنقدر دیر است که دیگر تاثیری بجزهمان فوران اشک و اندوه ندارد.
در نهایت به نظر می‌رسد دوره چنین متن‌هایی گذشته و دیگر نمی‌تواند کارکردی از واگویی معضلات زنان در جامعه ارائه دهد و ارتباط مناسبی با تماشاگری که نیازمند طرح و اجرای نویی از نمایش صحنه‌ای‌ست برقرار کند. زنی که ادعا می‌کند با فالگیری روی پای خودش ایستاده و به هیچ مردی تکیه نکرده است تا پیرمرد پولداری را در مهمانی می‌بیند، برای دوست خود لقمه می‌گیرد. و علی‌رغم نارضایتی دوستش از این ازدواج با مردی که بددل است و او را در سلطه خود درآورده، مدام توصیه می‌کند که به زندگی‌ات بچسب که رفاه و ثروت بکفایت دارد.
متن در یک بلاتکلیفی عمیق دست و پا می‌زند. از طرفی می‌خواهد مدافع حقوق زنان باشد اما از طرفی دیگر دست به دامان توصیه‌های خاله خانباجی‌ها و نگاه سنتی برای ازدواج و شوهر و ثروت می‌شود.
از طرفی دیگر زنان را به استقلال زندگی تشویق می‌کند و بعد هویت آنان را بدون مرد، سست و خدشه‌دار می‌داند.چنین عدم انسجامی به نظر می‌رسد ناشی از گیرکردن در فضای بینابینی از مدرنیته و سنت است که بیشتر شعاری و توخالی از آب در می‌آید و نه تنها قدمی تاثیرگذار برای زنان نیست، بلکه واپسگرایی به همان سیطره مردسالاری‌ست.
بی‌پایانی با وجود طراحی صحنه و نورپردازی و بازیگران حرفه‌ای، مشکلات عمده‌ای در متن دارد که تنها با گره‌هایی که در نهایت قرار است با فداکارای مادرانه گشوده شود، می‌خواهد حرفی زنانه بزند. هر چند موفق نمی‌شود.


.
چه خوبه نمایشنامه " انگلیسی" که توسط ساناز طوسی برنده جایزه پولیتزر 2023 شده و چند اجرای بین المللی هم از آن شده، در ایران هم اجرا میشه و علاقمندان تئاتر رو بهره‎مند می کنه.
امیدوارم گروه اجرایی، اجرایی در خور نمایشنامه ارائه دهند...
ساناز طوسی 31 ساله و متولد آمریکاست که خانواده اش پس از انقلاب ۵۷ به آمریکا مهاجرت کردند.
سلام خانم دکتر نیلوفر ثانی عزیززز

حال شما چطوره
دلتنگ خواندن نوشته‌های فاخر شما بودم؛
خوشحالم دوباره به جمع تیوال برگشتم

و فردا روز تولدم نمایش" مختلفیم " پردیس تئأتر شهرزاد می آیم.
شما هستید؟

آقای محمد لهاک نوشته هایش را پیدا نکردم هنوز در دیوار نوشته تیوال؛
از ایشون فرهیخته تئاترشناس خبر دارید؟؟
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
آرزو احمدیان
سلام خانم دکتر نیلوفر ثانی عزیززز حال شما چطوره دلتنگ خواندن نوشته‌های فاخر شما بودم؛ خوشحالم دوباره به جمع تیوال برگشتم و فردا روز تولدم نمایش" مختلفیم " پردیس تئأتر شهرزاد ...
درود آرزوجان. خوش آمدی و زادروزت مبارک. امیدوارم لحظات خوبی رو تجربه کنی.
آقای لهاک مدتیست بیشتر در کنار گروه های تئاتری همکاری دارند و در تیوال بر حسب موردی خاص، یادداشت منتشر کنند.
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شکستن خط فرضی / رسول کاهانی
روزنامه سازندگی سه شنبه 6 شهریور 1403
نیلوفر ثانی

"در بحران یک تصمیم "
به نظر می‌رسد رسول کاهانی سبک و سیاق خود را چه در متن‌نویسی و چه در کارگردانی بدست آورده و پس از فیلم بلندش منگی، همان رویه را در تئاتر نیز ادامه داده است. سبکی با قصه‌ای ایرانی که بر محوریت یک اتفاق پایه‌ریزی شده و به واکنش‌ها، تنش‌ها و روابط بین افراد درگیر آن اتفاق می‌پردازد. در این میان رازهایی از افراد خانواده و دوستان نزدیک که مخفی بوده است نیز برملا می‌شود و این همه، افت و خیز و اوج و فرود نمایش را شکل می‌دهد. تلاشی برای وانمودی فضای بین خانواده‌ی ایرانی که از قضا به دلیلی می‌بایست در امری مشترک، به گفتگو ... دیدن ادامه ›› بپردازند.
کاهانی در چند کار اخیر خود تصمیم گرفته که به فضای خانواده ایرانی و قشر متوسط برود و به دغدغه‌ها، درگیری‌ها و مشکلات آنان به سبکی کمدی و رئال، نظر بیاندازد. به ویژه اعضای خانواده که به دلیل بیماری و یا فوت یکی از والدین دورهم جمع شده‌اند و وارد بحث و جدل می‌شوند.
«شکستن خط فرضی» هم مانند اجرای پیشین کاهانی با نام " محیط زیست" که در اسفند 1402 بر صحنه آمد، درباره خواهر و برادران خانواده‌ای‌ست که مادرشان سه سالی‌ست در کما و حیات نباتی بسر می‌برد و در خانه بستری‌ست. طبق نظر پزشک معالج، ادامه این وضع کمکی به بیمار نکرده و توصیه کرده است که دستگاهها را از او جدا کرده و به این وضعیت پایان دهند. دختر، همسرش و سه پسر خانواده جمع شده‌اند تا دراین باره تصمیم‌گیری کنند؛ اما آرای هردو انتخاب موافق و مخالف، برابر می‌شود و ناگزیر نظر برادر دیگر که در خارج از ایران است، تعیین‌کننده این تصمیم است.
نمایش حول همین موقعیت، می‌چرخد و به دلایلِ هر دو رأی، بطور گذرا می‌پردازد. هر طرف نیز از دید خود، انتخابش را محق و معتبر می‌داند و از آن دفاع می‌کند. لحظات کمیک زیادی در متن گنجانده شده تا بتواند در عین تلخی موضوع مورد بحث، تماشاگر را نیز بخنداند و نمایشی مفرح باشد.
اجراهای اخیر کاهانی که از تجربه‌های آغازین دوره کارگردانی او مانند لنگ ظهر، فاصله گرفته و از مخاطب خاص‌پسند به تماشاگر عامه‌پسند، تغییر جهت داده، هر چند معانی ساده و معمول و روزمره را مد نظر قرار می‌دهد اما به دلایل زیادی از جمله تعدد کاراکترها، عدم شخصیت‌پردازی کافی و زمان محدود و پرداخت گذرا و نه چندان دقیق و مستدل دلایل، قادر نیست به عمق برود و در سطح باقی می‌ماند. در "شکستن خط فرضی" هم چنین وضعیتی وجود دارد. تصویر روشنی از فرزندان داده نمی‌شود. تنها اطلاعات داده شده که بخش زیادی از نمایش را نیز بخود اختصاص داده، این است که یکی از پسرها که سابقه اعتیاد هم دارد، 50 میلیون سوسیس و کالباس از کاسب محل، بدهی بالا آورده که داماد خانواده آن را پرداخت کرده است و یا پسر کوچک، خاطرخواه پرستار مادر شده، بی‎خبر از آنکه برادر دیگر هم همین احساس را دارد و یا هما، دختر خانواده، وقتی عصبی می‌شود بدنش شروع به خارش می‌کند و یا همه سیگار می‌کشند ولی اصرار به پنهان‌کردنش دارند. در کنار این موارد سیلابی از دیالوگ‌های رفت و برگشتی و پینگ پونگی‌ست که در نهایت به فهم موقعیت کمکی نمی‌کند. شاید کاهانی تصمیمی بر پرداخت کاراکترهایش ندارد و اساسا اصلا مسئله و هدفش این نباشد اما حتی اگر قرار بر ترسیم یک موقعیت بحرانی خانوادگی و درگیری و مجادلات ناشی از آن و مکررا طرح موضوعات غیر مرتبط باشد، برای درک بهتر مسائل مطروحه، نیازمند حفظ زنجیره‌ای از حوادث و افراد و دلایل است که با شناخت حاصله، بتوان تصمیم و انتخاب‌هایشان را سنجید و درام نیز از دور تکرار دیالوگ‌های پرگو و بی‌ربط متعدد، مسیر خود را به درستی پیدا کرده و اصطلاحا کم نیاورد. با این‌حال کاهانی نشان داده که کارگردان بهتری از نمایشنامه‌نویسی‌ست. چرا که درهدایت، بازی‌گرفتن و هماهنگی بازیگران موفق است و هر چند شکستن خط فرضی، سوژه مهمتری را نسبت به محیط زیست دنبال می‌کند، با این حال بدلیل شباهت زیاد سبک اجرایی و ساختاری، تفاوتها به‌چشم نیامده و نسخه‌ای تکراری به نظر می‌آید. بهمین دلیل برای تماشاگر کار اولی، این دست اجراها جذابترند تا برای مخاطبین پیگیر تئاتر.
در نهایت به نظر می‌رسد کاهانی تجربه کار در فضای سورئال و پست‌مدرن و البته قاب‌های بصری و جذاب تئاتری را رها کرده و به سبکی رئال، دکوری شامل نشیمن و آشپرخانه و اتفاقات زندگی روزمره رسیده است که البته نگاهی تجاری نیز در میان بوده که با حضور برخی چهره‌های سینمایی، فروش بالای نمایش نیز تأمین گردد.
اما سوالی که مطرح می‌شود این است که با وجود تعدد ساخت و تولید این دست نمایش‌های ایرانی که همواره نمونه‌ای از آن بر صحنه حاضر است، آیا قرار است رسول کاهانی نیز، خلاقیت، تجربه و نگاه هنری خود را همچنان به این سبک تقلیل داده و ادامه دهد؟! نگارنده امیدوار است، تجربه‌ی بعدی او شاخصه‌های پیشروتری داشته باشد.
با سلام و خسته نباشید
بنده میدانم میبینم و متوجه هستم که رفتار و خلق و خوی سطحی با سرعت زیادی در جامعه ی ما در حال گسترش است. به نظرم از جمله علل این مسئله میتوان توجه به کمیت، سرخوردگی اجتماعی ، پناه بردن به فرار ، نپرداختن به ریشه ی دلایل وجودی یک پیشامد و پدیده ی اجتماعی، نپرداختن به چگونگی تبدیل یک ابزار پیشرفت به صحنه ی ابتذال و نبود اراده در سطوح مختلف جامعه برای یادگیری مهارت زندگی را برشمرد.

لطفا از کار سطحی و عمقی تعریفی ارائه بدهید؟
مولفه های یک اثر هنری که به عمق میپردازد چیست؟
دیدن عمق از یک کار تا چه اندازه به نوع نگاه بیننده مرتبط است؟
راه حل رفتن به عمق گونه ای که اثر وضعی مثبتی داشته باشد چیست؟( چگونه میتوان جامعه را متفکر مثبت گرا کرد؟)
مچکرم
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی (niloofarsani)
بهنام دیناری
اگر شما پاسخی سودمند با ضربه ای کاری بدون قضاوت میدادید که در آن نشانی از دغدغمندی در باب مسمومیت و ابتذال فرهنگی مان بویژه در اصحاب مدعی علم و فرهنگ وجود میداشت موجب سکون روان میشد.
آقای دیناری، تناقض داری برادر. در حالیکه متهم می کنید که پاسخم قضاوتگرانه بوده، در ادامه خودت، قضاوت می کنی که باید بنده حتما "دغدغه ای" که اشاره کردید را در پاسخم "نشان" می دادم.( که البته بیشتر شبیه تیتر یک همایش یا سمینار و یا مقاله پژوهشی بود) . به همین دلیل ترجیحم، کوتاهترین پاسخ به شماست. موفق باشید.
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
نیلوفر ثانی
آقای دیناری، تناقض داری برادر. در حالیکه متهم می کنید که پاسخم قضاوتگرانه بوده، در ادامه خودت، قضاوت می کنی که باید بنده حتما "دغدغه ای" که اشاره کردید را در پاسخم "نشان" ...
بنده کوتاه می آیم چون بحث بی فایده است قطعا. شک‌ نکنید که پاسخ قبل با اغماض در محضرتان بود. و شک نکنید میدانستم حتما حتما حتما از کلمه ی تناقض استفاده خواهید کرد.
ممنون. سلامت باشید.
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
شعر و ادبیات
سینما
هنرهای تجسمی

تماس‌ها

niloofarsani