در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | فریال آذری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:10:47
 

فعال هنری

 ۱۲ دی ۱۳۶۱
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دگر آپاندیسی یک نمایش ابزورد است که روایتگر تنهایی و رؤیاپردازی انسان معاصر درگیر در روزمرگی، رخوت و تنهایی است، آنها برای رسیدن به خوشبختی بیش از آنکه تلاش کنند رویا می بافند و این گونه از تنهایی خویش فرار می کنند. اگرچه آنها به لحاظ فیزیکی تنها نیستند اما نوعی تنهایی وجودی و هستی شناختی آنان را در بر گرفته است تا جایی که از خویش جدا افتاده اند. فقدان ارتباطات عمیق بین آنها روابط بین فردی را سطحی و گذرا نگه میدارد تا جایی که حتی برای مرگ سوزی به خاطر آپاندیس ذره ای اندوه ندارند. باری آنها با غریبه ناشناس رقابتی برای تصاحب یک بلیط اضافه قطار نیمه شب بدون آنکه بخواهند از یکدیگر کمک بگیرند یا درباره آن گفتگو کنند رقابت و فردگرایی از جنس همین تنهایی را نشان می‌دهد آنها دچار سردرگمی و تنهایی هستند و فرصت کمتری برای برقراری ارتباط عمیق و معنادار با یکدیگر دارند سه زن نمایش در سه ساحت مادری فرزندی همسری به غریبه مسافرخانه خود رامعرفی می‌کنند و تلاش دارند تا بتوانند الگوی کاملی از هریک از نقشهای زنانه ارائه دهند اگرچه در نهایت هیچ کدام موفق نمی‌شوند پنداری هیچ یک به نقشی که بازی می کردند تعلق نداشتند. سه زن در مسافرخانه علی رغم با هم بودن بیشتر منزوی و سرخورده تلاش می‌کردند تا بازی را به نفع خود تمام کنند بازی ای که ما هر روزه به آن دچاریم فراموشی . این بلیط متعلق به کسی است که خویشتن را فراموش کند. قطار در نمایش دگر آپاندیسی نماد گذار است از رخوت به خوشبختی از سکون و اسارت به سمت جهان آزاد از دل کندن و مهاجرت از خانه‌ای که روح زندگی در آن پژمرده و تلاش برای رسیدن به زندگی از سوی دیگر قطار خانه فراموشان است آنانی بلیط را دریافت می کنند که همه چیز را فراموش کنند و چه کسی جز مردگان همه چیز را فراموش می کند قطار مسیری به سوی مرگ است سوزی در نمایش خود دارنده بلیط اضافه قطار است او مرده است و تلاس می کند ببیند آیا در جهان زندگان او را به خاطر می آورند غریبه مرموزی که انان مردی جذاب می پندارند مرگ است اگرچه بلیط قطار هیچ کدام را با خودشان نمی برد چمدان غریبه که در نمایش سرهای هر سه زن واردش می شود همانند لایه های عمیق خود آگاهی است پنداری هر سه زن هویت تکه تکه شده یک زن است که درانزوای مسافر خانه‌ای متروک گرفتار آمده است. و زن تلاش دارد تا درکودکی جوانی و پیری خود جستجو کند تا شاید حقیقت و معنای زندگی را در یابد او روان خود را می‌کاود و می‌بیند با غریبه مسافر در هر سه وجه خود مواجه شده و هرگز نفهمیده است که تمام خویش را به نمایش گذاشته است نمایشی که خود نیز اوو را باور ندارد.
دگر آپاندیسی یک نمایش سورئال است که به ... دیدن ادامه ›› دنیای ناخودآگاه، رویاها و تخیلات می پردازد. و با استفاده از عناصر غیرمنطقی، تصاویر عجیب و غریب، دیالوگ های غیرمعمول و ساختارهای نامتعارف، سعی در به چالش کشیدن مرزهای واقعیت و القای حس و تجربه ای ذهنی به مخاطب رتا دارد و فضای نمایش را به گروتسک نزدیک می کند.
اما آنچه در نهایت اتفاق می افتد نه فراموشی که پذیرش است و سفر در قطار نه یک تجربه بیرونی بلکه سفری درونی است که به درک بهتر از مفاهیم عمیق‌تر در زندگی می‌انجامد.
مرگ در این نمایش یک اگزیسنانس است که به امری قطعی و اجتناب ناپذیر بدل شده؛ پذیرفته می‌شود؛ و در نهایت به عنوان یک عنصر کلیدی در شکل گیری هویت و معنا بخشی به زندگی کارکرد می‌یابد. و با عبور از اضطراب ها، مواجهه با تنهایی، گفتگو ها و کشمکش ها درک جدیدی اتفاق می‌افتد و نمایش با نوعی مرگ آگاهی پایان می‌یابد.
دگر آپاندیسی برداشتی از نمایش سه شب با ماد‌وکس نوشته ماتئی ویسنی بوده اما در دراماتورژی هویت جدیدی نیز یافته بود البته بنظر می آمد بخش های زبان فرانسه نیز به به دلیل همین برداشت در نمایش گنجانده شده بود که البته می توانست دیالوگهای کوتاهتر و کمتری را از آن استفاده کرد چرا که به عنوان زبان بیگانه می تواند ارتباط مخاطب را با اثر قطع کند یا دچار گنگی در درک معنای نمایش سازد. در رابطه با فضای نمایش باید بگویم موسیقی نمایش یکی از نکات مثبت کار بوده و بازی بدن وفرم بازیگران نیز مورد توجه بوده است . درباره طراحی لباس و طراحی پیش‌بند به شکل تابوت و بازی با آن در هنگام مواجهه با مسافر مرموز باید بگویم طراحی لباس به خوبی صورت گرفته و بازی با نور و صدا به فضاسازی نمایش کمک نموده است. در نهایت امیدوارم پس از این نیز شاهد درخشش همه گروه در عرصه هنر و تئار کشورمان باشیم.
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش رقص سلیمان i
نمایش رقص سلیمان که این روزها در سالن شهید انصاری مجموعه خاتم الانبیا رشت در حال اجراست بر جهان موازی یا واقعیت جایگزین فرضیه‌ای دربارهٔ وجود واقعیتهای جداگانه در کنار واقعیت کنونی استوار است
سلیمان بعنوان شخصیت اصلی نمایش در معنای لغوی خویش گاه بمعنی صلح و گاه جایگزین معنا میشود که در شخصیت نمایش هردو‌ معنا مستتر است سلیمان که خود را برگزیده میداند صداهای ذهنش شخصیت یافته و با آنها دیالوگ برقرار میکند مادر سلیمان آتناست که ایزد بانوی محافظ است و از سلیمان در برابر فتنه پدرش محافظت میکند پان دیگر شخصیت پرورده ذهن سلیمان است که پندارم بر این است که با پانگو انسان نخستین چینی ارتباط معنایی دارد او همچون پانگو از درون سیاهی زاده میشود و نظم را در ذهن سلیمان جای میدهد شمن دیگر شخصیت پرورانده ذهن سلیمان است در باور عامه شمن های سنتی شفا دهندگان جامعه هستند آنها از تکنیک‌هایی مانند رقص تشریفاتی، آواز خواندن، طبل زدن برای خود و بیمارانشان استفاده میکنند و این کارکرد در جهان معاصر سلیمان با رقص های مدرن پیانو نوازی شمن دیده میشود سلیمان در این قصه از تنهایی اگزیستانس خود سخن میگوید او در این جهان تنهاست چرا که چیزهایی را میداند که دیگران از درک آن عاجزند او به زیست در جهانی دیگر باورمند است که تجربه زیسته متفاوتی را ادراک میکند
در این اثر سلیمان تنها با پدر خود زیست میکند و مادرش آتنا که الهه خرد است به دست پدر روانپزشکش به قتل میرسد و پدر او را دیوانه جلوه میدهد اما این زیست همزمان در دو جهان سلیمان پرده از راز این قتل بر میدارد قتلی که سرمنشاش ترس های پدر است پدر در کارکردی دیگر تلاش میکند تا به نحوی بابت فهم سلیمان او را نیز از میان بردارد و معترف میشود که تلاش هایش برای آنکه سلیمان را همانند جامعه کند بی ثمر بوده است او نه قرص خوردن را می پذیرد و نه سکوت میکند او میترسد که دیگران بفهمد او نیز چون سلیمان است و ترس از برملا شدن حقیقت وجودش پدر را به این سمت سوق میدهد که سلیمان را بی اثر کند شوک الکتریکی ... دیدن ادامه ›› پیشنهاد او برای نیل به این هدف است اما اندیشه سلیمان راهگشای او برای هستی است ی نشان میدهد یکسان شدن همه ما ترس از جهانی ربات وار در ماتریکس خویش محصور مانده ایم و ترس از شکستن حصار ماتریکس را به مخاطب القا میکنداما آنچه این حصار را برای سلیمان میشکند مادر است که از اندیشه سلیمان فراتر میرود و پدر را از میان برمیدارد و خود منتقم مرگ خویش میشود
بنظر می آید شمن سایه سلیمان است و پان روشنی ذات سلیمان
شمن سلیمان را که با هنر و موسیقی در آمیخته است به مفهوم رقص مرگ رهنمون میسازد و پنداره سلیمان را برای مرگ آموخته میسازد اما پان درباره ترسها و رنج ها و عبور از آنها سخن میگوید تعارض کهنه بشر بین بودن و نبودن در شمن و پان متجلی میشود که هر یک دو زن را در پشت سر خویش دارند که هر چهارتای آنها با لباس متحد الشکل آبی رنگ این پنداره را در ذهن متبادر می سازند که از هر سوی که روید همه چیز یک رنگ است و به هر عنصری که بیاندیشید همه در ذات یک چیز است این پیوستگی در عین کثرت از فضای ذهنی سلیمان بیرون می آید و او با چالشهای بنیادین هستی روبرو میشود هستی ای که دیر یا زود مرگ را می پذیرد و به یکی شدن با هستی منجر میشود همانند آموزههای اصل خلا با تهیگی در آموزه های بودا که اوج بودن همان نبودن است که آدمی را به نیروانا میرساند نمایش رقص سلیمان اگر چه در ژرف ساخت اثر از معانی بلندی بهره من بود اما بی کاست نیز نبوده است که برخی از آنها معلول محدودیت های سالن است سوختن سه نور همزمان سبب میگردید تا طراحی نور نتواند به اندازه کافی و موثر در نمایش و تغییر دکور نمایش نقش خود را ایفا کند و تغییراتی که برای حل این موضوع داده شد ریتم اثر را در چند مورد انداخته و ارتباط مخاطب با اثر از دست میرفت که امیدواریم این مشکلات در آینده نزدیک مرتفع شده و ما شاهد درخشش هرچه بیشتر هنرمندان عزیز گیلانی مان باشیم
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش روزهای بی باران با ژرف ساختی کهن، کوگیتو را به چالش می‌کشد
مرد پزشک در این قصه انسانی معلق است که واگویه هایش در مرور خاطرات او را به آگاهی می‌رساند و اینگونه هستی می‌یابد او در چالش درک عشق با دو بحران روبروست باران که سبب بازگشت او به وطن گردیده به دلایلی نامعلوم غایب است و گوشی اش را پاسخ نمی‌دهد و دوست نزدیکش که با چالش نیستی در دو شکل مرگ و فراموشی دسته و پنجه نرم می‌کند و او نمی‌داند چگونه باید به مردی که زندگی را دوست دارد و دنبال بهانه ای برای خندیدن و خنداندن است بگوید که در دو راهی قرار دارد حالا که او باور کرده زندگی اش با همسرش کامل است
مهرداد در این نمایش اما سوبژکتیو است او خود را نه در جسمش که در باورها دیدگاهها و تجربیاتش تعریف می‌کند و زمانی که بین چالش مرگ و فراموشی قرار می‌گیرد مرگ را انتخاب می‌کند او‌ می‌داند تعریف وجودی او چیزی فراتر از تنش است او به عشق باورمند است و قمار فراموشی برای او یک باخت کامل است وقتی مادرش را به یاد نیاورد خاطراتش از کوچه، کودکی، دوستانش پاک شوند وقتی چشم باز کند و ببیند که دیگر همسرش را نمی‌شناسد خانه اش برایش بیگانه است او بین فراموش کردن تمام اینها و مرگ عمر کوتاهش را انتخاب می‌کند تا در مواجهه با نیستی آنکه خواهد رفت خود مهرداد باشد با تمام چیزهایی که به او هویت می‌بخشد
زن در این قصه آبژکتیو است او به تن مهرداد باور دارد و گمان می‌کند فراموشی راه حل بهتری است. او معتقد است مهرداد این فرصت را دارد که دوباره عاشق شود نگاههای او به هستی مستقل از فرد است همه چیز برایش عینی و بیرونی است او با سوبژه (مهرداد) در ... دیدن ادامه ›› ارتباط است
اما در نهایت این سوبژه است که پیروز می‌گردد دکارت معتقد است بنیاد تزلزل ناپذیر هستی یگانه سوژه حقیقی را من انسانی است از آن جهت که فکر میداند میداند و وجه ممیزه نفس در ذات خود اندیشه است طبق همین اندیشه است ک انسان به عنوان تنها موجودی که می‌تواند به درک و شناخت عمیق از خود و جهان برسد، به عنوان سوژه حقیقی هستی مطرح می‌شود.و نمایش بر همین باور پیش می‌رود. با همین نگاه است که سوبژه عشق را نه صرفاً یک احساس زودگذر که یک تمایل روحی می‌بیند که بر اساس درک و شناخت فرد از معشوق شکل می‌گیرد.از همین روی است که مهرداد تلاش می کند تا هر زمان که بهره او از زندگیست به این دوست داشتنها پای‌بند بماند.
در نگاه اگزیستانسیال مرگ می‌تواند به زندگی معنا ببخشد. با درک محدودیت‌های وجودی، انسان می‌تواند به دنبال معنا در زندگی خود باشد و با انتخاب‌های آگاهانه و مسئولانه، زندگی خود را معنادار کند. و انتخاب‌های اصیل‌تری انجام دهد و به جای پیروی از الگوهای بیرونی، به ارزش‌ها و باورهای درونی خود تکیه کند این همان اتفاقی است که در وجود مهرداد می‌افتد او به واسطه مرگ آگاهی دوست داشتن را در زندگی خود معنا می بخشد از بارش باران لذت می‌برد و تمام لحظاتش را زندگی می‌کند
اما درباره شخصیت پزشک چنین نیست او انسان معلق باقی می‌ماند او جسارت کافی برای مواجهه با دلیل عدم حضور باران را ندارد زمان می‌گذرد تا بفهمد عاملی که عشق او را ربوده است خود مرگ است او دچار اضطراب مرگ است و همین اضطراب مرگ او را به مواجهه انکار مرگ وامی‌دارد. به همین دلیل نمی‌تواند دنبال باران بگردد و هزار باره برای گفتن حقیقت به مهرداد با خود درگیر می‌شود.
زن اما یک ابژه است او در مواجهه با مرگ به پایان زندگی باور دارد و با مرگ مهرداد گویا زمان برایش از حرکت باز می‌ایستد این را رفیق پزشکشان زمانی که زن را به طور اتفاقی پس از سالها می‌بیند در می‌یابد بر زن روزگار گذشته اسنو کمی پیر گردیده اما عکس روی صفحه گوشی همراهش همچنان مهرداد است او زندگی را در همان لحظات متوقف کرده است.
نمایش سعی می کند تا به یک سوال مهم پاسخ دهد بله یا نه و در نهایت بله را برای زندگی انتخاب می کند تا به موقع زندگی را زیست کنند تا فرصت عشق ورزیدن فراهم شو.د لحظات با هم بودن بارها تکرار شوند این نگاه اگزیستانسیال به مقوله مرگ است که انسان را با محدودیت‌های وجودی‌اش مواجه می‌کند و این مواجهه می‌تواند او را به سمت پذیرش مسئولیت و انتخاب‌های اصیل در زندگی سوق دهد واز همین حیث است که پزشک بله را پاسخ مناسبی برای زندگی می‌داند
نمایش روزهای باران از یک دکور مینیمال بهره برد بدون تکیه بر نور لباس یا موسیقی خاصی تا از این منظر بتواند مخاطب را به سمت بازی بازیگران سوق دهد و توانایی آنان سوق دهد و به دور از گریم و لباسهای اغراق شده ما را با جهانی شبیه به جهان خودمان همسو سازد تا در درک مقوله زندگی درگیر حواشی نگردیده و به اصل متن بپردازیم
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش نَزیسته i
نمایش نزیسته با الهام از همسایه های کارور برالگوی فرایتاگ چیدمان گردیده است که اساساً یک ساختار نمایشی است که به آشکارسازی رویدادها به ترتیب تاریخ وقوع می‌پردازد.به همین دلیل تاریخ ها به شکل روزانه در نمایش نشان داده می شوند. و به شکل هرمی برای تحلیل ساختار روایی داستان‌های تراژیک و شامل پنج قسمت یا مرحلۀ مقدمه یا معرفی، کنش صعودی و گره‌افکنی، نقطۀ اوج، کنش نزولی و سقوط و وقوع فاجعه و گره‌گشایی است که در کنار بررسی این مراحل نمایشی، امکان بررسی آثار را بر اساس ساختار سه‌پرده‌ای فراهم می‌آورد.
در این الگو روایت دانای کل محدود است که به وسیله‌ی آن، شخصیت‌ها و جایگاه مکانیِ آن‌ها، شغل آن‌ها، و کمی هم از اوضاع ذهنیِ دو شخصیتِ محوری برای ما گفته می‌شود. هنوز داستانی به‌کار نیست. هنوز داستان شروع نشده. چون‌که چیزهایی که راوی دانای کل برای ما گفت، از بدیهیات ساده است. آن‌قدر ساده که حتی ضرب‌المثلش را هم داریم: "مرغ همسایه غاز می‌خواند." این دقیقا همان چیزی است که قرار است نمایش از آن سخن بگوید مبل همسایه میز ناهارخوری تخت خواب و هر چیز دیگری در خانه همسایه بهتر از خانه آنهاست
نمایش نزیسته ملهم از همسایه ها کاروراست و این اثر از طریق مینیمالیسم و نوشتاری دقیق و موجز ،خود به تأملات عمیق درسبک زندگی روزمره و احساسات درونی انسانها میپردازد.اما این نمایش در اجرا از مینمالیسم فاصله گرفته و با فرم های اغراق شده و صداهای آزار دهنده از مینمالیستی بودن می کاهد.
نمایش نزیسته با پر رنگ کردن دلزدگی وملال به زندگی روزمره یک زوج میپردازد آنها در یک آپارتمان زندگی میکنند و به نوعی با زندگی خسته کننده و بی روح خود کنار آمده اند اما وقتی همسایه های آنها برای مدتی به مسافرت میروند و از آنها میخواهند از آپارتمانشان مراقبت کنند زندگیشان به طرز غیر منتظره ... دیدن ادامه ›› ای تغییر میکند این جا نمایش از جهان عادی خارج شده و قهرمانان با عبور از آستانه وارد دنیایی دیگر میشوند آنها با خودشان روبرو میشوند و زن با حقیقت این موضوع روبرو می شود که اشیا برایش دوست داشتنی تر از همسرش هستند گردنبند دزدی مبلمان ها تختخواب و هرچیزی شعفی را در او زنده می کند که در زندگی روزمره او مرده است. این علاقه به اشیا به جای همسر می‌تواند نشانه‌ای از یک اختلال به نام آبجکتوفیلیا (Objectophilia) یا چیزدوستی باشد افراد مبتلا به این اختلال ممکن است احساس کنند که اشیا دارای روح، هوش، یا احساس هستند و با آنها پیوند عاطفی برقرار می‌کنند درست همانند رفتاری که شخصیت زن نمایش با گردنبند دارد. همین حس است که درنهایت به جست وجوی درونی و خارجی به نوعی حس عدم تعادل و حتی خطر منتهی میشود. نمایش نزیسته سعی در بازتاب دادن ناگفته ها و احساسات پنهان دارد آنها از یک زندگی معمولی و بی هیجان فرار میکنند و از طریق ورود به دنیای خصوصی همسایه های خود به نوعی هیجان جدید دست مییابند.
آنها با دلزدگی و ملال درگیر هستند که پدیده‌ای متعلق به دوران مدرنیته است، ملال امتیاز انسان مدرن است، وقتی ساختارهای سنتی معنا را درهم شکستیم؛ ملال را ساختیم. بعید نیست بی‌اینکه بدانیم گرفتار ملال باشیم و گاهی بی‌اینکه دلیلش را بدانیم این حال بر ما چیره شود. ملال «فرسایش ناب» است که تاثیری نامحسوس دارد و به تدریج فرد را به ویرانه‌ای تبدیل می‌کند که دیگران نمی‌فهمند و در واقع خود آن فرد هم نمی‌فهمد. ملال غیرانسانی نیز هست؛ چون معنا را از زندگی انسان می‌رباید، یا اینکه جلوه‌ای از این واقعیت است که چنین معنایی حضور ندارد. این همان اتفاقی است که در نزیسته می افتد فرسایشی ناب که جان زندگی شان را می مکد و آنها هر کاری میکنند تا به زندگی شام معنا دهند خانه را برای فروش میگذارند تصمیم میگیرند اثاث خانه را عوض کنند نامه های عاشقانه همسایه را برای خودشان پست می کنند عشق را لای کاغذهای دیگری جستجو می کنند در رختخواب آنها می خوابند لباسهای همسایه را می پوشند اما هیچ کدام راه رهایی از ملال نیست ملال همواره عنصری انتقادی است چون این ایده را بیان می‌کند که یک موقعیت مشخص یا کل هستی عمیقا ما را ناراضی می‌کند. افزایش ملال به معنای این است که جامعه یا فرهنگ که حامل معناست دچار نقصی جدی است. ما دیگر چندان از تشویش رنج نمی‌بریم، بلکه بیشتر گرفتار ملالیم. یا به زبان هایدگر «تشویق دیگر چندان تشویش‌انگیز نیست، ولی ملال هر روز ملال‌انگیزتر می‌شود».
ما در ملال با زمان سر و کار داریم زمانی تهی از معنا آنگونه که در نمایش دیده میشود تلاش برای کش دار کردن زمان برای فرار از دلزدگی است. در بستر زمان تنها دلیل ملال آن است که هر چیزی زمان مناسب خود را دارد. اگر هر چیزی وقتی نداشت، خبری از ملال نبود. بنابراین ملال هنگامی ایجاد می‌شود که بین زمان خود چیز و زمانی که آن چیز را در آن می‌بینیم تعارضی وجود داشته باشد. این پاسخی محتاطانه به مسئله ذات ملال است.
اغلب مردم هنگامی که با فقدان معنای فردی روبه‌رو هستند با سرگرمی‌های مختلف یعنی معناهای جعلی به دنبال خلق جایگزینی برای معنا هستند. همانند وقت گذرانی با ورق های تاروت و تکرا کارت ابله که در معنای نماد شناسانه خود به ما می‌گوید که برای شروع یک ماجراجویی جدید و پذیرش فرصت‌های نو، باید ترس و تردید را کنار بگذاریم و با اعتماد به نفس به جلو حرکت کنیم. اتفاقی که در نمایش نخواهد افتاد آنها حتی به ترکهای دیوار خانه خو کرده اند چرا که آنان درگیر درماندگی آموخته شده هستند آنها باور به این که اوضاع بهتر خواهد شد را از دست داده اند.
گفتیم نمایش بر مبنای فرایتاگ نوشته شده است ما با مقدمه و زندگی یک زوج نمایش را آغاز کردیم با پذیرش مراقبت ازخانه همسایه وارد جهان نمایش شدیم و با پوشیدن لباس ها قصه را پیش بردیم و با داستان گردنبند نمایش را به اوج رساندیم بازگشت همسایه به عنوان جهان کاهنده وارد نمایش می شود و در نهایت نمایش پایان می یابد در اندوه شادی که بارها همانند یک ترجیع بند تکرار و نوشته میشود شاید میخواهد اسارت در لوپ را به مخاطب تکرار کند
نمایش نزیسته تلاش کرده بود تا درتئاتر معاصر یک قدم به جلو بیاید اما به عقیده من در این اقدام چندان موفق عمل نکرده بود علی رغم اینکه متن می توانست امکان بهتری را ارائه دهد اما با اغراق در فرم و ایجاد میزانسن هایی که توجیهی نداشت تنها بر زمان نمایش افزوده بود و مخاطب گاه چنان از فضای نمایش فاصله می گرفت که در سالن نمایش در ردیف اول هم برخی به خواب رفته بودند این تکرارها سبب گردیده بود کلیت اثر نا تمام و رها شده باقی بماند
از سوی دیگر تنظیم نبودن میزان صدا در نمایش آزار دهنده بود و من نفهمیدم چرا برای بخش های فیلمبرداری تصویر مرد به گونه ای بود تا از او یک هیولا بسازد این فیلم برداری مناسبتی با اصل نمایش نداشت.
با تمام کاستی های یاد شده نمایشدرژرف ساخت خود یک اثر قابل تامل است که با لایه های عمیق روح انسان سرو کار دارد اما قابلیت اجرای قوی تر و عمیق تری را داشت امیدوارم در تجربه های آتی شاهد درخشش بیشترشان باشیم.
خیلی هم عالی! بنده به عنوان یک آدم معمولی نه از نمایش چیزی سردرآوردم نه از نوشتهٔ شما!
فریال آذری (ferialazari61)
😂
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش مرد روی کاناپه با مضمونی ضد ایدئولوژی ضد رئالیسم و ضد سوسیال ضد روانشناسی وضد بورژوازی است این نمایش درباره انسان عصر مدرن سخن می‌گوید که با تردیدهایش دست بهگریبان است آنچه در این نمایش به تصویر کشیده می‌شود شکست ارزش‌های عقلایی و اومانیستیاست شخصیت‌های این نمایش به خصوص مرد روی کاناپه و زن نمی‌دانند کیستند و در این دنیا به چهکاری می‌آیند وقتی زن از ماموری که به دیدار مرد می آید میپرسد دقیقاً رئیس چه چیزی است و پاسخمی‌شنود لازم نیست چیز بیشتری بداند و هرچه نداند بهتر است شاید باید بپذیریم خودشان هم چیزبیشتری نمی‌دانند و دچار سردرگمی در شناخت خویش هستند اگرچه زن تلاش میکند تا شغلش رابرای ما به عنوان کارشناس آثار هنری تعریف کند اما در همین تعریف هم الکن است مرد روی کاناپهبیشتر از آنکه یک قهرمان باشد یک ضد قهرمان بی چیز است شما در این نمایش با بی ارتباطی بینانسان‌ها روبرو هستید اگرچه زن با تمام کارکردهای کهن الگویی اش. به عنوان یک زن برای ایجادارتباط و بقا تلاش می‌کند اما مرد از این قاعده مستثناست او حرف می‌زند تا احساس زنده بودن کنداگرچه بسیاری از مکالماتش صرفاً قراردادی است و این تلاش‌های او برای این است تا صرفاً خود را ازقید معناها برهاند نمایش مرد روی کاناپه بیشتر به گزارش مستند از زندگی یک مرد آسپگر می‌پردازداو به کاناپه محبوبش علاقه خاصی دارد و با رفتارهای تکراری دنیایی جدید را ترسیم می‌کند تماشایتلویزیون با صدای بسته از همین حیث است اما در برقراری ارتباطات اجتماعی و درک احساساتدیگران دچار ناتوانی است از همین روی است که به خانه‌ای پناه می‌برد که اطرافش همسایه‌ای ندارداو در جهان محدود خویش است با صدای بسته فیلم های تکراری می‌بیند و هر بار در خیالشدیالوگ‌های جدید و داستانی نو می‌سازد این موضوع اما محدود به فیلم‌ها نمی‌شود او اخبار را نیز درسکوت پی می‌گیرد و باور دارد زیرنویس‌ها برایش کافی است شاید بتوان به این قضیه از دو منظر آنرا مورد واکاوی قرار داد اول آنکه او نمی‌خواهد تحت تاثیر جریانات و جهت‌گیری‌های جراید به اخباردسترسی یابد و تلاش می‌کند خبر را از حیث خبر بودن پیدا نماید از سوی دیگراو در درک ایناحساسات اخبار عاجز است و نمی‌خواهد این ناتوانی را با خود یادآوری کند یکی دیگر از مسائلی کهبیماران آسپرگر به آن مبتلا هستند آن است که آنها حالات چهره کمی دارند و این دقیقاً در بازی مردروی کاناپه دیده می‌شود او در اغلب موارد حالات یکسانی را از خود بروز می‌دهد و در نگاهش زمانیکه برای اولین بار از دختر سخن می‌گوید تغییری دیده نمی‌شود رفتار های مرد روی کاناپه در درک هنرو تابلوی نقاشی پشت سرش به عنوان یک ... دیدن ادامه ›› اثر هنری فاخر و مواجهه احساسی او با آن تابلو تا جاییبی‌تفاوت است که پنداری می‌خواهد ما را به این موضوع برساند که شاید خود خالق این اثر هنریاست و می‌تواند هرگاه که دلش خواست یک اثر اصل دقیقاً مطابق این تابلو را دوباره نقاشی کند بهنظرم اوج تلاش این نمایش در بازی رولت روسی است که به عنوان قمار بین مرگ و زندگی، عشق ونفرت ،دوگانه ای را در پی وحدت ترسیم میکند پنداری در تلاش است. آدمی را به عمیق‌ترین لایه‌هایذهن رهنمون کند تا در انتخاب بین عشق و مرگ دست زند اما آنچه زن در نمایش برمی‌گزیند یکگزینش تراژیک است او بارها تلاش می‌کند تا نفر سوم را مورد هدف قرار دهد اما بعد از چند شلیک،درست زمانی که مطمئن می‌شود شلیک آخر است به سمت مرد روی کاناپه نشانه می‌رود چرا کهمی‌داند اینگونه هر دو خواهند مرد او با ایمان به پایان زندگیش مرگ را برمی‌گزیند او در چالش بینبودن و نبودن. درست آنجا که دوست داشتن او به سخره گرفته می‌شود می‌پذیرد هیچ پایان زیبایی برایاین عشق مفروض نیست او مایوس به سمت مرد شلیک می‌کند؛ اما اسلحه خالی از گلوله است آزمونیکه دو مرد برای سنجش عشق زن راه انداختند او را به تقابل بین هستی و نیستی وا می‌دارد چیزیفراتر از توان او، در لحظه برایش رقم می‌خورد او نه بین عشق و نفرت که در بودن و نیستی، نیستی رابرمی‌گزیند مطلب قابل تأمل دیگر در این نمایش طراحی لباس آن است که با یک علامت بارکد مفهومکالا انگاری انسان را در ذهن متبادر میسازد.

ماشینیزم در عصر مدرن شاید انسان را هم از احساس تهی کرده باشد انسانی که باور دارد یک کپیدیگر از خودش در جای دیگر زندگی می‌کند. و خود را مانند تلویزیون کاناپه یک شئی می بیند اما حتینمیداند برای چه چیزی به خدمت گرفته میشود.

تصویر دختر در صحنه آخر نمایش با لباس مشکی زنانه خبر از یاس او میدهد او مرگ زنانگی خویشرا میپذیرد و به شیئ شدگی خویش باور دارد او میداند این رابطه تحت سلطه استیلای بروکراتیک استو عشق تا سر حد کارکردی اجتماعی تقلیل یافته است و از معنا تهی میشوند بنابراین این بار نسخهکپی شده مرد روی کاناپه در آنجا حضور دارد مردی که اذعان دارد ار همه چیز آگاهی دارد در اینمفهوم شیئ وارگی پیش از همه واقعیت آگاهی از خود بیگانه ی فردی است که به چیز محض تبدیلمیشود این نوع نگاه و بیگانگی اجتماعی متاثر از مکتب فرانکفورت است. اگر بپذیریم که زیر بنایاقتصادی در روبنای فرهنگی بازتاب دارد رفتار مرد روی کاناپه نسبت به پولهایش و بی خیالی نسبت بهآنها و بخشیدن همه آنها به دختر شاید تلاشی است تا هر دو را از زندانی که در آن محبوس هستندرهایی بخشد او با بخشیدن پول‌ها و تابلوی نقاشی میکوشد تا از طریق مزایای اقتصادی مفهومیجدید را باز تفسیر کند و دوست داشتن را به دست آورد

و به روابط صحیح انسانی و نه اقتصاد اصالت دهد

مرد روی کاناپه انسان عصر مدرن است که در تنهایی خویش گیر افتاده با آن دست و پنجه نرم می‌کندبه رنج‌هایش خو می‌کند و در نهایت به کودکی اش باز می‌گردد عروسک خرسش را در آغوش می‌گیرد وهمه آنچه که برای انسان در جهان نو از رسانه، تلویزیون،،ثروت هنر مهم و رشک برانگیز است را وامی‌گذارد و تلاش می‌کند روح خود را یکبار دیگر از نو بسازد تا بتواند دوست داشتن را به دست آورد. وبه خویشتن خویش بازگردد.
این نمایش یک تئاتر اکسپرسیونیستی است و تلاش می‌کند لایه‌های عمیق وجود انسان را بکاود و با بیانی غیرمعمول و اغراق‌شده، این آشفتگی‌ها را به تصویر بکشد. مادر در این نمایش از خویش گریزان است؛ تا آنجا که مجال خواب را از خود ربوده، مبادا در ناهوشیارش با واقعیتش روبرو شود. واقعیتی که چون خوره، روحش را به انزوا کشانده و اگرچه از آن می‌گریزد؛ در دایره هستی، زندگی او را به نقطه اولش بازمی‌گرداند.

در نمایش «یک خراش کوچک»، صحنه‌آرایی، نورپردازی و گریم حالتی انتزاعی دارد و تلاش می‌کند واقعیتی را که در انتهای داستان بیان می‌شود، به شکلی اغراق‌شده و نامتعارف به مخاطب نشان دهد تا مستقیم جهان ذهنی شخصیت‌ها را بازتاب دهد.

این نمایش بر احساسات درونی و به جای روایت خطی داستان، اغلب بر بیان احساسات عمیق شخصیت‌ها و کشمکش‌های روانی آن‌ها تمرکز دارد. ترس از خوابیدن مادر، تنش دخترش برای خفتن در یک شب خاص تا مبادا دوباره پیری به سراغش بیاید. فوبیای مادر تا آن‌جا پیش می‌رود که نمی‌خواهد هیچ چاقویی در خانه آن‌ها باشد و از هر چیز تیزی هراس دارد. رویدادهای نمایش، کمتر به شکل گفت‌وگو و بیشتر در قالب تک‌گویی‌ها، فلش‌بک‌ها یا صحنه‌های جداگانه و پراکنده نگاشته شده‌اند. حضور نداشتن برخی شخصیت‌ها به صورت انسان‌های واقعی، در واقع مفاهیمی چون ترس، قدرت و یأس را به نمایش می‌گذارد.

نورپردازی در تئاتر اکسپرسیونیستی نقشی ... دیدن ادامه ›› کلیدی دارد. سایه‌ها و کنتراست‌های تند برای ایجاد حس دلهره و آشفتگی استفاده می‌شوند. از این‌رو در نمایش بازیگری را پشت پرده سفید داشتیم که احساسات را در قالب نور و سایه اجرا می‌کرد و گاه این بازی، در فاصله یک پرده با بازیگر یکی می‌شد؛ درست همان‌جا که مادر دستش را به دست بازیگر پشت صحنه می‌گذارد و تلاش می‌کند با سایه خود یکی شود.

می‌دانیم در کارکرد کهن‌الگویی، «سایه» در برگیرنده همه امیال غیراخلاقی و منع‌شده ماست که توسط انسان به ناهوشیار واپس‌رانده شده‌اند و شاید پیچیده‌ترین کهن‌الگوی بشر باشد. سایه، کهن‌الگوی تیرگی و سرکوب است؛ بیانگر ویژگی‌هایی‌ که افراد دوست ندارند به وجود آن‌ها اعتراف کنند، بلکه می‌کوشند آن‌ها را از خود و دیگران پنهان نگه دارند. درست مثل حقیقتی که در نمایش «یک خراش کوچک» می‌بینیم، مادر دوست ندارد دخترش بداند او روزگاری پرستار بوده و به‌ عنوان قهرمان جنگ از او یاد می‌شده است. بنابراین آن‌ها را به سایه می‌کشاند؛ زیرا یادآور خاطراتی‌ است که از لحاظ اخلاقی برایش ناخوشایند هستند.

مادر در این نمایش، درست جایی که دستش را به دست سایه می‌گذارد از سایه خودش باخبر می‌شود و این، نخستین آزمون شهامت اوست. او تا پیش از مواجهه با سایه‌اش با ترس‌هایش زندگی می‌کند و این، سبب زندگی اسفبار او می‌شود و ناامیدی را بازتولید می‌کند.
اگرچه در انتهای قصه، مادر با تنهایی‌اش مواجه می‌شود، به صلح با خویش دست می‌یابد؛ چیزی که سال‌ها در وجود دخترش جست‌وجو می‌کرد و با انتخاب نام «ایزد صلح» برای او، باور کرده بود آشتی به خانه‌اش بازخواهد گشت. حال آن‌که برای نجات و صلح، تنها باید وجود خویش را بکاود.

دختر اما، در زندگی مسیری دیگر برایش مقدر است. او از همان ابتدای تولد، از مادری مرده زاده می‌شود. او برای بقا، از لحظه تولد جنگیده است، برای زنده ماندن تلاش می‌کند و سه سال است که از هر سال، شب تولدش ده سال پیر می‌شود.

او با ماه، شکار و جنگاوری مرتبط است و هر ساله، شب‌هنگام ره ده‌ساله‌ای را می‌پیماید، در انتها با خویشتن خویش مواجه می‌شود و می‌رود برای سرنوشت خود بجنگد. این نمایش اگرچه درباره جنگ سخن می‌گوید، اما نمایشی ضدجنگ است و به روان انسان و چالش‌هایش پس از جنگ می‌پردازد.

«یک خراش کوچک»، زخمی سر باز کرده است که دَلَمه‌هایش یک عفونت را نمایان می‌کنند؛ درست همان‌جا که آقای دکتر برای نجات جانش، خود را جاسوس می‌نامد و سر از تن دیگری جدا می‌کند. این، افول اخلاقی را به نمایش می‌گذارد. زن، در این نمایش، شاهد است که چگونه همسرش از یک پزشک به یک جنایتکار تبدیل می‌شود و چقدر عمر این جنایت برای بقا کوتاه است.

اختلال اضطراب پس از سانحه‌ای که سال‌ها با آناهیتای مادر همراه است، از او نه یک آب روان، که مردابی عفن گرفته ساخته است که در حصار خانه‌اش زندانی‌ است. خاطراتش را در پستو نهان می‌کند و تاب مواجهه با آن را ندارد. اگرچه گاهی خاطرات خوش با همسرش، برای لحظاتی کوتاه میان خواب و بیداری جان می‌گیرد، به صدای زنگوله‌ای پایان می‌یابد؛ که مبادا ادامه‌اش به ترس‌هایش بیانجامد. مادر همچنان با علایم روانی اضطراب جنگ روبروست. خوابش پریشان و وجودش مملو از ترس است و کابوس‌هایش پایانی ندارد.

عدد سه در نمایش، به‌عنوان نمادی از یک کل است که شامل آغاز، میانه و پایان می‌شود. سال اول با فرآیند پیری آغاز، و سال آخر با درک حقیقت و رفتن از خانه پایان می‌یابد و با مفاهیم مقدس ایرانی نیز هم‌خوانی دارد؛ چه در باور ایرانی، هستی بر سه اصل نیک در کردار، گفتار و پندار استوار و جهان بر سه قسمت است: دنیای زِبَرین، میانه و زیرین. دختر در نهایت از سه جهان عبور می‌کند: نادانی، وهم و دانایی و در دانستن است که «رفتن» را برمی‌گزیند.

موهای دو رنگ دختر نیز جز آن‌که با مفهوم گذر عمرش مرتبط است، به هر دو وجه وجود آدمی اشاره دارد؛ و زمانی که سیاهی موها از میان می‌رود، جهان سپید می‌شود. و اگرچه دردناک، به راستی قصه را درمی‌یابد.

تلاش سپیده توکلی و اکرم جلیلوند به عنوان بازیگر برای اجرایی بی‌نقص در صحنه، قابل تقدیر است.
آرش محمدی (artisode)
سپاس از حضور و نگاه پرمهر و قلم زیباتون خانم دکتر؛ ممنون از اینکه جزئیات رو با این دقت و شیوایی بیان فرمودید و انرژی دوچندان بهمون دادید. زبانم قاصره در تشکر از محبتتون. تلاش خودمون رو برای برطرف کردن نقاط ضعف و تاکید کردن روی نقاط قوت انجام خواهیم داد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فریال آذری (ferialazari61)
درباره نمایش مکبث زار i
مکبث زار اجرایی است که این روزها در سالن اصلی تِئاتر شهر بر روی صحنه رفته است این اثر چند لایه

و اگرچه رد پای مکبث شکسپیر در آن به وضوح دیده می شود

اما چنان با فرهنگ مردمان جنوب و آیین زار در هم آمیخته است که نمی توان در نقد از هیچ کدام چشم پوشید

مکبث در اثر ابراهیم پشت کوهی یک تراژدی قدرت است

که برای نیل به هدف نه تنها خون میریزد که خون می نوشد تا قدرت بابای زار هنگام و هرمز را به چنگ آورد او برای به دست آوردن این قدرت به ... دیدن ادامه ›› شرارت دست میزند

و برای حفظ آن از هیچ شرارتی فرو گذار نمی کند

تا آنجا که چرخه بی پایان شر را پدید می آورد.

شاید علت اصلی تمام شرارت های مکبث رنج او از حس بیهودگی خود باشد

او که معنای هستی را در قدرت می یابد برای نیل به قدرت از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کند.

آنچه مکبث را در اثر پشت کوهی به مسیر قدرت رهنمون می سازد پیش بینی زاران است

که در پرده ابهام با او سخن می گویند و این سخنان او تراژدی جنگ را رقم میزند.

او به جنگ با تقدیر خویش میرود و سعی دارد تا فقط بخشی از پیشگویی را که دو زن زار به او گفته اند را محقق سازد . خود بابای زار گردد.

چرنیشفسکی روس امر تراژیک را در مبارزه با طبیعت می‌داند.

از دید او جهان نه میدانگاه سرنوشت است و نه قلمرو ضرورت بلکه فقط عرصه ی سلسله رویدادهایی ست که نتیجه ی انتخاب ماست .

و مکبث در اثر پشتکوهی سلسله رویدادهایی را رقم میزند که حاصل انتخاب اوست.

او بر خواسته هایش پافشاری می کند و برای تحقق آن نقشه می کشد.

ولیدی مکبث تمام تردیدها ی او را با وسوسه های شیطانی به یقین بدل ساخته و با او در این مسیر شیطانی همراه می شود.

مکبث در نهایت امر قربانی سخنان پر ابهام و دوپهلوی دو زن زار میشود.

مکبث که در طول اثر به این باور میرسد که هرگز نخواهد مرد در واقع وجه روئین تنی و اسطوره خواهی خود را نمایان می سازد.

به نظر می آید در این اثر لیدی مکبث کنش هایی دارد که نه صرفا یک تسهیل گر تراژیک حادث بر مردان که یک قهرمان تراژیک است.

و این اثر صرفا بر اعمال و رنج های قهرمانان مرد متمرکز نیست.

مکبث به عنوان یک ضد قهرمان در این اثر سفری را آغاز میکند.
که به عنوان قهرمان اسطوره ای مسیر سیرو تحول آن اینگونه است:
دنیای عادی مکبث قهرمانی دلاور دعوت به ماجرا از طریق کهن الگوی منادی

دو زن زار امتناع از پذیرش دعوت مکبث مثل مرغ شب حرفهاتون وارونه است

ملاقات با استاد لیدی مکبث عبور از آستانه پذیرش کشتن دانکن آزمون ها،

متحدان، دشمنان مهمترین متحدش همان لیدی مکبث است.

راهیابی به ژرف ترین غار نقشه قتل شده ای توسط لیدی مکبث طرح ریزی می شود

آزمون بزرگ به جنگ دشوار ترین چالش خود می رود آزمون بزرگ مرحله مرکزی و بنیادی سفر است.

ممکن است قهرمان از قدرت کافی برای موفقیت در مرحله آزمون بزرگ برخودار باشد

اما در نیمه دوم سفر مجبور باشد با نیروهای قوی تری رو به رو شود.

پاداش قهرمان از مرگ جان به در می برد، بر بزرگترین ترس خود چیره می شود،
پاداش مکبث همان چیزی است که به دنبالش بود، (بابای زار شدن) راه بازگشت طرح ریزی نقشه قتل ملکم و پسرش
تجدید حیات خطرناک ترین رویارویی او با مرگ است.

تجدید حیات می تواند یک آزمون بزرگ جسمی باشد،

یا نبرد نهایی میان قهرمان و سایه مکبث به دلیل ویژگی های ضد قهرمانانه ای که در شخصیتش بود همان قدرت طلبی و خون خواری،

نتوانست مانند یک قهرمان از این مرحله عبور کند.

برای او ارزش های والا ملاک آغاز این سفر و ورود به دنیای ویژه نبود و تنها در پی ارضای امیال شخصی خود بود

و در نتیجه این مرحله از سفر آخرین مرحله ای بود که مکبث توانست به آن ورود کند اما خروج نه! مرگ لیدی مکبث
بازگشت با اکسیر مکبث نتوانست به آخرین حلقه از زنجیره سفرش سیر کند و یک پایان تراژیک برای او و داستان زندگی اش رقم خورد،

این پایان تراژیک به مخاطب آگاهی بیشتری از خود و دنیایش اعطا می کند و این به راستی همان اکسیر سفر است.

مکبث با سرگذشت عبرت آموز خود برای مخاطب افزایش آگاهی و تجربه زیستن در این دنیا را به ارمغان آورد

هرچند که خود نتوانست به نیکی این سفر و تجربه را به سرانجام برساند.

اماهمانگونه که پیش از این نیز گفته آمد اگر بخواهیم صرفا به بررسی مکبث در این اثر بپردازیم بحث ابتر می ماند

بنابراین درست آن است که مکبث را در بستر فرهنگ زار نیز بررسی نماییم.
میدانیم که در فرهنگ اعتقادی شاخ آفریقا و مناطق نزدیک به آن در خاورمیانه،

اصطلاح زار برای جن و اوراح پلیدی استفاده می شود که هرازگاهی فردی را تسخیر می کنند.

این جن ها که سرگردان هستند وارد بدن افراد، به ویژه زنان می شوند و موجب بیماری ها و ناخوشی های متعدد می شوند.

مراسم زار در واقع از آفریقا به ایران آمده و همراه با موسیقی خاصی برگزار می شود

که تاثیرات موسیقی آفریقایی را در آن می توان مشاهده کرد.

هرچند مراسم زار که در ایران برگزار می شود با مراسم زار در شمال آفریقا تفاوت های زیادی پیدا کرده است.

اما به راستی چرا مردمان جنوب این فرهنگ را پذیرفته اند و البته تغییراتی در آن داده اند.

واضح است که هر قومی زمانی فرهنگی را از سایر اقوام و ملل پذیرا می شوند که با باورهای آنها تا حدی مطابقت داشته

یا دستکم تعارضی نداشته باشد و اگر باورها و آیینهای شبیه به آن در بستر فرهنگی آن قومیت وجود داشته باشد

ادغام آیینی پدید می آید زار در فرهنگ مردمان جنوبی از این قاعده مستثنی نیست و در اثر پشت کوهی نیز به خوبی دیده میشود.

در ادامه به برخی از کهن الگوها و کارکردهای آیینی ایرانی و اصل افریقایی بازی زار و کاربردش در مکبث زار خواهیم پرداخت.

در صحنه یک مکبث زیر پارچه قرمز خوابیده است:

قرمز در این جا بنظر نماد زندگی می باشد. و از آنجا که رنگ آتش و خون است.
با خون خوردن در مراسم زار و وجود آتشدان در این مراسم ارتباط دارد بنظر می آید پشتکوهی آگاهانه از قرمز به عنوان کلید ماجرا استفاده کرده است.

در این مورد به نظر می آید کهن الگوی ایزد آذر: پسر اورمزد ،

مایه خوشى اورمزددیده می شود چه در تمام مسیر داستان مکبث با آرزوی تبدیل شدن به بابا زار تلاش دارد

تا کارکردی خدای گونه از خود ارائه دهد و چه بسا این سرخی مایه خوشی مکبث معرفی می شود.

چه در صحنه بعدی او بابای زار جرون معرفی میگردد و از آنجا که نام جرون بعدها به هرمز ( هرمز در ادبیات پهلوی همان اورمزد است)

و به خاک سرخ شهرت می یابد با رنگ سرخ پارچه و کارکرد ایزد آذر این مفهوم قابل توجیه است.

در همین صحنه است که پیشگویی اتفاق می افتد و مکبث در هاله ای از ابهام تلاش دارد تا از تقدیر خود فرار کند.

اینجا به نظر می آید که کهن الگوی زروان بعنوان خداوند سرنوشت و پدید آورنده اورمزد و اهریمن نقش بازی می کند

مکبث در این نمایش در جنگ بین اهورا واهریمن خویش دیده میشود و از آنجا که در برخی متون وای بدن زروان است

و در باورهای ایرانی وای (باد) با کارکرد دوگانه میتواند وای بد شود. و این ایزد همانند زروان که دو مفهوم دوگانه و متضاد را خلق نموده است.

و باور به وای بد است که در واقع مسیر پذیرش آیین زار را هموار می سازد.

در نگرش ایرانی وای بد نماد باد است که در طوفان مرگ را به همراه دارد و این طوفان

با فرهنگ مردمان جنوب و زیست در دریا و باور به این که دریانوردان و جاشووان بیشتر از مردمان دیگر به باد زار مبتلا می شوند همخوانی دارد.

وایو مظهر آسمانی ارتشتاران است و لباس ارغوانی دارد وشاید بتوان ارتباطی با جامه سرخ در صحنه یک و شخصیت اولیه مکبث در نقش دلاور در آن دانست.

او نماینده طبقه ارتشتار است.

در غرب ایران از ایزد باد.

را نماینده فضا و مکان می دانستند که با درنگ خدای یعنی فاصله ی زمانی دوازده هزارساله ی تاریخ گیتی و به ویژه با ثواشَه در پیوند است.

ثواشه مفهوم مکان دارد و در اوستا همواره با زروان و زمان همراهست.

از شکل قرار گرفتن ثواشه با وای در یک عبارت و جمله آشکارست که ثواشه یک واژه هم معنی برای وای است.

ایزد وای را آفریننده و نگهبان پل چینود نیز می دانستند.

این نقش، یعنی آفریدن و نگهبانی پل چینود بر می گردد به خویشکاری ایزد وای که او را پشتیبان و آرام بخش روانهای درگذشته می دانستند و باور داشتند

این ایزد روان‌های درگذشتگان را در سفرشان به آسمان همراهی می کند او هم نخستین دمی است
که زندگ با او آغاز می‌شود و هم واپسین دمی است که مرگ را با خود به همراه می‌آورد .

از این حیث با مرگ اهل هوا در ارتباط است. ایرانیان وایو را ایزدی هراس‌انگیز و با شخصیتی بی‌رحم تصور می‌کنند

که هیچ‌کس از یاری‌اش ناگزیر نیست، ولی اگر چنان‌که شایستۀ اوست خشنودش کنند،

در یورش‌ها به یاری آدمیان می‌شتابد و بنظر می آید آنچه در بازی زار به هوا پیشکش می شود در واقع از جنس پیشکش هایی است که به ایزد وای نثار میداشتند.

اما به هر وری فرار از وای ناممکن است چنان که فرار از زار ناممکن می نماید.

در همین صحنه اما از یک باور کهن الگوی دیگر نیز سخن به میان می آید باور به وارونگی مرغ شب مرغ شب در ادبیات دوره میانه

همانند وای کارکردی دوگانه دارد در بخش نهم بندهشن از سیزده گونه پرنده سخن گفته می شود

که در دسته جانوران مزدا آفریده هستند که پش( جغد مرغ شب) درکنار خروس سیمرغ گلنگ کلاغ و چند پرنده دیگر نامبرده شده است .

ازسوی دیگر در فصل ششم بندهشن آمده است که بوف،و دیگر خرفستران پردار بر ضد مرغان ساخته دست اهریمن هستند

و باز در کتاب بندهشن هنگامی که از آفرینش گرگ به دست اهریمن سخن می‌رود می‌بینیم که نام بوف،

در میان «گرگ سردگان» یعنی «گونه‌های گرگ» قید شده است:
این بخش از بندهش نشان می دهد که به باور ایرانیان باستان دست‌کم نوعی از جغد، احتمالاً همان جغد بزرگ، منفور است،

چرا که در میان انواع گرگ از آن نام برده شده است،

و به‌دست اهریمن برای آزار آفریدگان اهورایی به‌وجود آمده است پندارم بر این است که کارکرد دو گانه وای و جغد نگاه به بخش پلید در این اثر به وضوح دیده میشود.

یکی از پر رمزورازترین باورهای عامیانه مردم جنوب در گذشته اعتقاد به پرنده ای به نام «مرغ شُو» بوده است.

که می پنداشتد که این مرغ رنگ زرد طلایی دارد، قادر است اندازه خود را تغییر دهد،

به طور معمول در شب ظاهر می شود، و با مکیدن خون نوزاد سبب مرگ او می شود. داستان های مربوط به مرغ شُو در گذر زمان،

با واقعیت و خیال درهم آمیخته اند و این پرنده که به گونه ای با موجودات اساطیریپیوند دارد،

در باور مردم، به مرغی شگرف و هراسناک تبدیل شده است.

این باور خون خوردن در مردمان با خون خوردن در زار قابل مقایسه است.

در صحنه سوم نمایش مکبث زار اما آنچه بیشتر دیده میشود باورهای افریقایی و آیینی مجلس زار است

مثل آنکه بچه اجازه ورود به بازی زار را ندارد چه باور بر این است که از اهل هوا میگردد.

واز ناعدالانه بودن زندگی سخن می گوید که این بخش بنظر می آید

فرهنگ وارداتی باشد چون در ایران باستان ایزد رشن در واقع ایزد موکل بر عدالت است

و جهان در نگاه ایرانی عادلانه است.

در صحنه چهارم سخن از ساقه خیزران به میان می آید که به نظر تداعی کننده مفهوم ساقه برسم در فرهنگ ایرانی است.

که مرتبط با اندیشه گیاهان مقدس است. گیاه زندگی یا درخت کیهانی به سه گستره آسمان، زمین و دنیای زیرزمین نفوذ می‌کند .

آسمان با باد و زمین با انسان و زیر زمین با بیماری و مرگ در ارتباط است که هر سه در آیین زار وجود دارند.

درخت، چهار آخشیج را در کنار هم گرد می‌آورد:
آب در شیره‌اش جریان دارد، ریشه‌هایش باخاک در هم تنیده و برگ‌هایش با باد، و آتش از چوبش سر می‌زند .

و ساقه خیزران همین کارکرد را در بازی زار دارد.

در ایران باستان درختان میوه از جمله خرما و انگور نماد زندگی و باروری بوده‌اند و در این اثر از علاقمندی مکبث به خرما سخن به میان آید

و در لفافه ترس اگزیستانسیال او در مواجهه با مرگ دیده می شود.

در صحنه پنجم از عزیمت نگهبانها به زنگبار سخن به میان می آید گویا در این صحنه پشتکوهی میخواهد یادآور شود که این مراسم اصلی افریقایی را در نهاد خود دارد.

وبه واقعه تاریخی خرید و فروش بردگان سیاه پوست زنگباری در بندر عباس اشاره کند

و یادآور شود همزمان با خلق مکبث در سالهای زندگی شکسپیر در بندرعباس واقعه ای تاریخی به وقوع میپیوست که ریشه های زار را در ایران بنا نهاد.

این مراسم در زار در نیجریه حوری، در مالایا آموک در حبشه زار و در میان کوشی‌ها جار و در جاهای دیگر دار، دارو و در سومالی سار نامیده می‌شود.

در صحنه ششم دانکن کشته میشود میدانیم و روشن است که مرگ در دایره و حدود اهریمن جای میگیرد.

لقب اهریمن «پرمرگ» است و با تازش اهریمن و دیوانش بر آفرینش هرمزدی مرگ هم آمد:
خشکیدن گیاه نخستین و مردن گاو یکتا آفریده،

نماد حیات جانوری، و کیومرث، که نخستین انسان و انسان قدیم است استویداد،

که دیو مرگ است، با یک هزار دیو مرگ آور را اهریمن برای میراندنی کیومرث بر او گماشت.

و این کهن الگو در این بخش نماشنامه دیده می شود.

و مرگ در اهریمنی ترین وجه خود که همان کشتار است؛

دیده میشود اگرچه در نمایش مکبث بارها مرگ به شکل های مختلف دیده میشود

مثل خبر مرگ در صحنه سوم مرگ لیدی مکبث مرگ مکبث و مجموعه ای کشتن ها توسط مکبث در روند داستان و این مهم ترین چالش ذهنی مکبث

در تمامی وجوهش در اثر دیده میشود.

در همین صحنه از جگر نهنگ سخن به میان می آید

نهنگ ها‌ نماد ارتباطی هستند‌ که‌بین‌ ضمیر ناخودآگاه‌ و ضمیر خودآگاه‌ وجود دارد.

دربرخی از کشورهای افریقایی، نهنگ‌ها احترام الهی دارند؛ تاآنجا که که گاهی برای نهنگ‌های به گِل نِشسته،

مراسم سوگواری گرفته می شود. آنچه در آیین زار دیده میشود همین کارکرد ارتباطی بین خود آگاه و ناخود آگاه است.

در این صحنه از بادهای زار سخن گفته می شود که توضیح بادهایی که در این نمایش آمده به درک بهتر اثر کمک نموده و خالی از لطف نیست.

چین یسه • بادیست جنگلی و سواحلی در ایران دیده نمیشود .

مگر آنهایی که به سواحل افریقا رفته و گرفتار شده آمده اند.

مردها بیشتر از زنها دچار این باد میشوند. ولی در بین زنها هم تا حدی شایع است..

این زار همیشه در آبهای شیرین کمین می کند .

سر چاه ها ، برکه ها وشطها در جنگل هم زیاد دیده میشود.

شیخ شنگر
یکی از زارهای خطرناک است و محل اصلیش جبل الریح است .

همیشه در کوه ها میگردد و برای اینکه کسی را شکار کند از کوه ها به طرف، صحرا سرازیر میشود.

وقتی کسی دچار شیخ شنگر شد ، بی قرار و نا آرام میشود.

در اصطلاح اهل هوا میگویند که شیخ شنگر همیشه بدن مریض را جوش میدهد.

شبها به صورت بره سیاهی به خواب مرکبش می آید و شخص مبتلا از خواب می پرد و وحشت می کند وجیغ می کشد.

همیشه مبتلا را پیش دکتر میبرند و وقتی نتیجه نگرفتند از دعانویس هیکل میگیرند و دعا به بازویش میبندند.

اما ترس و وحشت و جوش خوردن شخص مبتلا روز بروز زیادتر می شود.

و بحدی میرسد که مبتلا را میبرند پیش بابا یا ماما زار باباها و ماماهای معمولی از عهده زیر کردن شیخ شنگر بر نمی آیند.

و با کوبیدن و سفره معمولی نمیتوانند او را زیر بکنند.

بناچار می فرستند پیش با با ها و ماماهای بزرگ و مجرب که با سیاست و تنبیه بتوانند زیرش بکنند .

بابا و مامانی که شیخ شنگر را زیر میکند باید ۱۷ خیزران داشته باشد .

عده ای از مبتلایان بعد از مدتی بدنشان تاول میزند .

این تاول ها روز بروز بزرگتر و پهن تر شده تمام بدن شخص مبتلا را می گیرند.

با اینکه زار سنگینی است ولی کمتر دیده شده که کسی را هلاک بکند.

در همین صحنه به هفده خیزران اشاره میشود که در واقع به زار شیخ شنگر اشاره دارد.

دای کتو
یکی از بادهای تصفیه نشده و موذی است که همه جا راه دارد .

در ساحل ایران فراوان یافت میشود. زنها بیشتر از مردها دچارش می شوند کسی که دچار این بادشد ابتدا بی حال و بی حرکت می افتد و بتدریج تخته میشود.

در مراسم معالجه و مقدمات مجلس بازی یعنی همان شب اولی که مریض را میشویند و دوا به تنش میکشند

تا برای مجلس بازی آماده اش کنند «دای کتو حاضر شده خود را به مرکبش نشان میدهد

در ساحل ایران بیشتر بندر عباسیها و ساکنین میناب دچار این زار میشوند.
دای کتو در زمستان بیشتر از تابستان پیدا میشود.

این باد به خیزران احتیاج ندارد حتی گاهی «گشته» هم نمیسوزانند.

متوری
باد این زار جنگلی است و بعقیده عده ای هم جنگلی است و هم صحرائی .

بنابراین محل اصلیش سواحل افریقاست. در ایران این باد را باد سواحلی می گویند.

متوری در ساحل ایران خیلی کم پیدا میشود و آن ها که دچارند جاشوانی هستند

که در ساحل افریقا به ستوری جنگلی باعدن به متوری (صحرائی مبتلا شده اند. متوری باد خطرناکی است.

کمتر مبتلائی میتواند جان سالم از چنگ این باد بدر برد .

مشهور است که هر کسی گرفتار این باد شد، محال است که خوب شود و سلامت خود را بازیابد.



صحنه هفتم نمایش به رفتار آیینی خوردن خون اشاره دارد
در اصل مراسم زار آنچه خورده میشود عموما خون بز یا چهارپای دیگری است

اما در این نمایش اصرار بر خوردن خون پشه است این مطلب از دو منظر قابل بررسی است

یک به پرواز پشه در هوا اشاره دارد و این که پشه حشره کوچکی است و این حقارت مکبث را توجیه می کند

اما وجه دیگری که می توان به آن نگاه کرد مکبث در اثر شکسپیر است که پس از آنکه مرتکب جنایت میشود

در مغز سرش دایما صدای پشه ای را میشند درر اینجا شکسپیر از داستانی دینی بهره میگیرد

که پشه ای به مغز نمرود وارد شده و مسبب مرگ او میشود و گویی میخواهد

مکبث را از منظر دیکتاتورانه با نمرود مقایسه کند.

در همین صحنه به دو المان دیگر از آیین زار اشاره میشود یک اینکه آنکه در مجلس زار میتوانند

زارش را به زیر آورند باید پس از آن لباس های سفید و روشن بپوشد

دوم اینکه باید بدون کفش وارد مراسم زار شد.

کهن الگوی دیگری که در این صحنه دیده میشود و یک کهن الگوی ایرانی است

تکرار عدد سه و مضارب ان است میدانیم که سه در باورهای ایرانی مقدس است.

و این در جمله سی سال پیش تو جزیره هنگام دانکن سه سطل خون کشید بالا به وضوح دیده میشود.

در صحنه هشتم
تمرین تیرکمان لیدی مکبث نیز یکی از المانهای ایرانی است . در آیین های ایرانی رفتاری دلاورانه دانسته میشده و کمان به زه کردن را بسیار ستوده اند اگرچه اینجا در وجه پلید خود چشم رعیت را از او میگیرند در واقع به شکل نمادینی بینش را از رعیت خود سلب می سازد. و جمله دل کنک مهر تایید نهایی بر این اندیشه است که کفته شده شبان خوب رمه را رام میکند. و رسما اعلام میکند که تمام حرفهایش ار سر بلاهت و چاپلوسانه است.
در صحنه یازدهم طرحواره ای از آیین سوگواری و سیاه پوشی نشان داده میشود.

درصحنه دوازدهم
پسران به خونخواهی پدرشان می آیند و در جمله ای مشخص میگردد که مکبث قاتل است درست در جایی که گفته میشود: پشت هر خونی مکبث خوابیده آره؟ و بعد در ادامه گفته میشود که خون دیده از خون نمیترسه به باور پسران اشاره دارد اما از آنجا که مقابله با قدرت دشوار است به ترفند مکبث آنان دستشان به خون مکداف آلوده میگردد. و جسد مکداف وارد چاه میشود بنظر می آید این چاه همان چاه ویل باشد. ویل» دو معنا دارد؛ یکى – بر اساس برخی روایات – اسم چاهى در قعر جهنم برای گروهی از گناه‌کاران است. معنای دیگر آن تأسف و اندوه بر حال بد فرد یا گروهی است. معادل فارسى آن، واژه «واى» است: «ویل له» یعنی وای بر او. و این با وای و باد و مراسم زار نیز ارتباط دارد و وای بر او به این باور اشاره دارد که باد وای بر او وارد گردیده است.

کارکرد اسطوره ای سگ در معنی ایرانی و ارتباطش با مفاهیم مرگ در وجه ایرانی آن به خوبی دیده میشود. پسرها سگ را نشانه ای از جن میدانند و در تمام مدت مکبث صدای پارس سگ را میشنود از سوی دیگر در ایران باستان مرده را سگ دید میکردند سَگْ‎دید، آیین نشان‌دادن جسدِ شخص درگذشته به سگ، برای اطمینان از مرگ در دین زردشتی است. از آنجا که حضور دیو مرگ، ناپاکی و پلیدی شدت دارد؛ بنابراین، سگ‎دید‌شدن جسد (نسا) از نیروی دیو می‎کاهد در فرگرد ۷، بندهای ۲ و ۳ «وندیداد» آمده است که دیو مرگ به شکل مگسی وزوزکنان بر بالای سر مرده ظاهر می‎شود و تا هنگامی که سگ بر آن ننگرد، به تازش اهریمنی خود ادامه می‎دهد. این باور در این صحنه به خوبی مشهود است.

در صحنه سیزدهم پارس سگها نشان از هوایی شدن مکبث دارد
در صحنه چهاردهم رد پای کمک از نیروهای متافیزیک و جنیان را دارد و نشان میدهد که مکداف به دست جنیان به قتل میرسد.
درصحنه پانزدهم لیدی هوا میشود در اینجا لازم میدانم کمی به تشریح لیدی در اثر پشتکوهی بپردازم در طراحی لباس لیدی تصویر دو ماهی دیده میشود که با چهره چینی لیدی، لباس و شکل قرارگیری ماهی ها مفهوم یین و یانگ را تداعی می سازد و مقابله سیاهی و سپیدی را گوشزد می کند این صحنه لیدی لباس هوا را میپوشد گویی با تمام وجو هوایی شدنش را فریاد میزند و تمام تلاشش را برای گریز از شرایطش فریاد میزند اما آنچه به جایی نرسد فریاد است بوی دود و نم لباس هوا در واقع پوسیدگی را هشدار میدهد و تماشاگر را برای پایان کار لیدی بعنوان مهمترین متحد مکبث آماده می سازد. طرحواره دایره شکل پشت لباس لیدی به مندل یا ماندلا می ماند که در آیین های جادوگری کارکرد دارد . و فضایی مقدس برای محافظت جادویی ایجاد میکند. این دایره ممکن است به صورت فیزیکی روی شن یا گچ کشیده شود یا فقط تصور شود. ماندالاها دایره‌هایی نمادین برای تمرکز بر خویشتن و جستجو در درون انسان هستند. مرکز دایره جدول ماندالا برای تمرکز در حین مراقبه دینی بکار می‌رود. اشکال متقارن هندسی ماندالا خودبخود توجه شخص را به مرکز دایره جذب می‌کنند. این واژه در فارسی و عربی به صورت مَندَل بکار می‌رود و مورد استفاده جن‌گیران در مراسم احضار روح است در مراسم زار گرد نشینی نیز در واقع مندل زدن است جادوگران عقیده دارند که با کشیدن این دایره سدی محافظ بین خود و روحی که احضار می‌کنند به وجود می‌آورند.
کارل یونگ ماندالا را کهن‌الگوی خویشتن می‌داند، نماد تمامیت و نظم و کار ویژهٔ آن سازماندهی و دربرگیری تمامیت روان و ساماندهی و تنظیم دوباره وضعیت‌های هرج‌ومرج آلود است و معتقد است که ماندالا «مرکز» است، شاخص تمام مسیرهاست، و مسیری است به مرکز، به فردیت.

در صحنه شانزدهم بزرگان هدایایی برای مکبث می آورند
هدایا تداعی کننده چیزهایی است که زار برای خروج از بدن هوایی طلب می کند در اینجا لیدی، مکبث را با صفاتی میخواند که تماشاگر از اینکه او بابازار شده است اطمینان حاصل کند حال آنکه مکبث هرگز نمی توانسته بابازار شود چه یک سفید پوست هرگز نمی تواند بابا زار شود. در بین هدایایی که برای مکبث دیده میشود یک گاو نیز به چشم میخورد که بنظر می آید رد پای آیین مهری در این مراسم است چه رسم براین است که در موسیقی مراسم از ساز تنبیره استفاده شود و مضراب این ساز از شاخ گاو یا گوسفندی که برای اجرای مراسم قربانی شده ساخته می‌شود.آهنگ خون که آهنگی با ضرباهنگ تند است و هنگامیکه خون را می‌آورند اجرا می‌شود جزئی از موسیقی زار به‌شمار می‌آید. و این آیین قربانی گاو با اسطوره مهر که ایزد جنگاوری است در ارتباط است و همانگونه که در ابتدای مقاله گفتیم وای نیز متعلق به طبقه ارتشتاری است و جز این گاو در باورهای ایرانی مقدس و قربانی شدنش در ابتدای تاریخ منشا حیات زمینی شده و این قربانی به بهبود حال فرد هوایی کمک می کند.و گاو از آنجا که با مهر در ارتباط است با خورشید و آتش نیز در پیوند است و این خود توجیه کننده آتشدان در مراسم است.

بچه بنینگی
در باور مردمان جنوب ایران٬ زنی بود در زیر آب که همواره بچه به بغل (بچه بنینگی) و غمگین است و با دیدن ملاحان و بویژه صیادان مروارید که زیر آب غواصی می‌کردند٬ از آنان گهواره‌ای برای بچه‌اش طلب کرده و اگر فرد محل دیدار را به خاطر می سپرد و گهواره‌ای در آنجا به دریا می انداخت در صید، بزرگترین مروارید را بدست می‌آورد اما در صورت بی اعتنایی دچار بدشگونی و بیماری می گشت. در باور مردمان اگر این زن با غواص یا دریانوردی ارتباط برقرار می‌کرد صیدش رونق می‌گرفت اما همیشه این احتمال وجود داشت که آنها از او بخواهند در زیر آب مانده با آنها زندگی کند. اگر صیاد نپذیرد دیگر مرواریدی نخواهد یافت و اگر بپذیرد چار خفگی و بیهوشی شده و اگر دوستانش او را به عرشه نکشند، خفه شده و خواهد مرد. این داستان با هدایا و خود زار مشخصا ارتباط دارد.

در این صحنه بزرگان متوجه میشوند که مکبث نیز هوایی گردیده است.و دچار باد متوری گردیده از اینجای نمایش داستان از اوج خود فرود کرده و مقدمات اضمحلال هرچه بیشتر مکبث رقم میخورد.

در صحنه هفدهم بچه ملکم دانای کل است
و درباره مرگ شرافت خیانت و دروغ مانیفست هایی را ارائه میدهد. درنهایت سرنوشت محتوم مرگ نصیب بچه خواهد شد و رذالت مکبث به نهایت دیده میشود.

در صحنه نوزدهم پیشگویی دوم از سوی چین یاسه زار گفته میشود و این پیشگویی همان مسیر تراژیکی است که مکبث را به هلاک خواهد رساند اگر چه مکبث در این پیشگویی رویین تنی خود را باور خواهد کرد.

درصحنه بیستم لیدی مکبث تحت تاثیر زار به اوج جنون خود میرسد
او معتقد است پریزادی را می بیند که مهر تایید هوایی شدن اوست.

در صحنه بیست و دوم دل کنک با تعداد زیادی کفش وارد میشود

و این در حالی است که آنها مورد هجوم زاریان قرار گرفته اند و این کفشها خلاف آیین است

و این بر پریشانی مکبث می افزاید و او خود را با آنچه داشته دلداری میدهد. حال آنکه توان و قدرت کافی نداشته و زارها به او غلبه خواهند کرد.

در صحنه بیست و سوم مرگ لیدی مکبث مهم ترین متحد مکبث رقم خواهد خورد
و در صحنه بعد به مکبث حاضر شده و مکبث به او می گوید که از مرگ هراسی ندارد

و زندگی را به مرگ می آموزد شاید این بخش از داستان مقابله ضد قهرمان

با مهم ترین ترس اگزیستانسش است و تماشاگر را برای صحنه تراژیک آخر آماده می سازد.

در صحنه نهایی مکبث حرکت جنگل حرا به سمت خود را می بیند

مکبث تحقق پیش گویی مرگ خود را شاهد است و صحنه شکست مکبث دیده میشود

او بر زار پیروز نگشته و با مرگ مکبث نمایش پایان می یابد.
فهیمه موسوی نیارکی، سپهر و امیر مسعود این را خواندند
محمد لهاک این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

موسیقی
تئاتر
شعر و ادبیات

تماس‌ها

dr.ferial.azari