نمایش نزیسته با الهام از همسایه های کارور برالگوی فرایتاگ چیدمان گردیده است که اساساً یک ساختار نمایشی است که به آشکارسازی رویدادها به ترتیب تاریخ وقوع میپردازد.به همین دلیل تاریخ ها به شکل روزانه در نمایش نشان داده می شوند. و به شکل هرمی برای تحلیل ساختار روایی داستانهای تراژیک و شامل پنج قسمت یا مرحلۀ مقدمه یا معرفی، کنش صعودی و گرهافکنی، نقطۀ اوج، کنش نزولی و سقوط و وقوع فاجعه و گرهگشایی است که در کنار بررسی این مراحل نمایشی، امکان بررسی آثار را بر اساس ساختار سهپردهای فراهم میآورد.
در این الگو روایت دانای کل محدود است که به وسیلهی آن، شخصیتها و جایگاه مکانیِ آنها، شغل آنها، و کمی هم از اوضاع ذهنیِ دو شخصیتِ محوری برای ما گفته میشود. هنوز داستانی بهکار نیست. هنوز داستان شروع نشده. چونکه چیزهایی که راوی دانای کل برای ما گفت، از بدیهیات ساده است. آنقدر ساده که حتی ضربالمثلش را هم داریم: "مرغ همسایه غاز میخواند." این دقیقا همان چیزی است که قرار است نمایش از آن سخن بگوید مبل همسایه میز ناهارخوری تخت خواب و هر چیز دیگری در خانه همسایه بهتر از خانه آنهاست
نمایش نزیسته ملهم از همسایه ها کاروراست و این اثر از طریق مینیمالیسم و نوشتاری دقیق و موجز ،خود به تأملات عمیق درسبک زندگی روزمره و احساسات درونی انسانها میپردازد.اما این نمایش در اجرا از مینمالیسم فاصله گرفته و با فرم های اغراق شده و صداهای آزار دهنده از مینمالیستی بودن می کاهد.
نمایش نزیسته با پر رنگ کردن دلزدگی وملال به زندگی روزمره یک زوج میپردازد آنها در یک آپارتمان زندگی میکنند و به نوعی با زندگی خسته کننده و بی روح خود کنار آمده اند اما وقتی همسایه های آنها برای مدتی به مسافرت میروند و از آنها میخواهند از آپارتمانشان مراقبت کنند زندگیشان به طرز غیر منتظره
... دیدن ادامه ››
ای تغییر میکند این جا نمایش از جهان عادی خارج شده و قهرمانان با عبور از آستانه وارد دنیایی دیگر میشوند آنها با خودشان روبرو میشوند و زن با حقیقت این موضوع روبرو می شود که اشیا برایش دوست داشتنی تر از همسرش هستند گردنبند دزدی مبلمان ها تختخواب و هرچیزی شعفی را در او زنده می کند که در زندگی روزمره او مرده است. این علاقه به اشیا به جای همسر میتواند نشانهای از یک اختلال به نام آبجکتوفیلیا (Objectophilia) یا چیزدوستی باشد افراد مبتلا به این اختلال ممکن است احساس کنند که اشیا دارای روح، هوش، یا احساس هستند و با آنها پیوند عاطفی برقرار میکنند درست همانند رفتاری که شخصیت زن نمایش با گردنبند دارد. همین حس است که درنهایت به جست وجوی درونی و خارجی به نوعی حس عدم تعادل و حتی خطر منتهی میشود. نمایش نزیسته سعی در بازتاب دادن ناگفته ها و احساسات پنهان دارد آنها از یک زندگی معمولی و بی هیجان فرار میکنند و از طریق ورود به دنیای خصوصی همسایه های خود به نوعی هیجان جدید دست مییابند.
آنها با دلزدگی و ملال درگیر هستند که پدیدهای متعلق به دوران مدرنیته است، ملال امتیاز انسان مدرن است، وقتی ساختارهای سنتی معنا را درهم شکستیم؛ ملال را ساختیم. بعید نیست بیاینکه بدانیم گرفتار ملال باشیم و گاهی بیاینکه دلیلش را بدانیم این حال بر ما چیره شود. ملال «فرسایش ناب» است که تاثیری نامحسوس دارد و به تدریج فرد را به ویرانهای تبدیل میکند که دیگران نمیفهمند و در واقع خود آن فرد هم نمیفهمد. ملال غیرانسانی نیز هست؛ چون معنا را از زندگی انسان میرباید، یا اینکه جلوهای از این واقعیت است که چنین معنایی حضور ندارد. این همان اتفاقی است که در نزیسته می افتد فرسایشی ناب که جان زندگی شان را می مکد و آنها هر کاری میکنند تا به زندگی شام معنا دهند خانه را برای فروش میگذارند تصمیم میگیرند اثاث خانه را عوض کنند نامه های عاشقانه همسایه را برای خودشان پست می کنند عشق را لای کاغذهای دیگری جستجو می کنند در رختخواب آنها می خوابند لباسهای همسایه را می پوشند اما هیچ کدام راه رهایی از ملال نیست ملال همواره عنصری انتقادی است چون این ایده را بیان میکند که یک موقعیت مشخص یا کل هستی عمیقا ما را ناراضی میکند. افزایش ملال به معنای این است که جامعه یا فرهنگ که حامل معناست دچار نقصی جدی است. ما دیگر چندان از تشویش رنج نمیبریم، بلکه بیشتر گرفتار ملالیم. یا به زبان هایدگر «تشویق دیگر چندان تشویشانگیز نیست، ولی ملال هر روز ملالانگیزتر میشود».
ما در ملال با زمان سر و کار داریم زمانی تهی از معنا آنگونه که در نمایش دیده میشود تلاش برای کش دار کردن زمان برای فرار از دلزدگی است. در بستر زمان تنها دلیل ملال آن است که هر چیزی زمان مناسب خود را دارد. اگر هر چیزی وقتی نداشت، خبری از ملال نبود. بنابراین ملال هنگامی ایجاد میشود که بین زمان خود چیز و زمانی که آن چیز را در آن میبینیم تعارضی وجود داشته باشد. این پاسخی محتاطانه به مسئله ذات ملال است.
اغلب مردم هنگامی که با فقدان معنای فردی روبهرو هستند با سرگرمیهای مختلف یعنی معناهای جعلی به دنبال خلق جایگزینی برای معنا هستند. همانند وقت گذرانی با ورق های تاروت و تکرا کارت ابله که در معنای نماد شناسانه خود به ما میگوید که برای شروع یک ماجراجویی جدید و پذیرش فرصتهای نو، باید ترس و تردید را کنار بگذاریم و با اعتماد به نفس به جلو حرکت کنیم. اتفاقی که در نمایش نخواهد افتاد آنها حتی به ترکهای دیوار خانه خو کرده اند چرا که آنان درگیر درماندگی آموخته شده هستند آنها باور به این که اوضاع بهتر خواهد شد را از دست داده اند.
گفتیم نمایش بر مبنای فرایتاگ نوشته شده است ما با مقدمه و زندگی یک زوج نمایش را آغاز کردیم با پذیرش مراقبت ازخانه همسایه وارد جهان نمایش شدیم و با پوشیدن لباس ها قصه را پیش بردیم و با داستان گردنبند نمایش را به اوج رساندیم بازگشت همسایه به عنوان جهان کاهنده وارد نمایش می شود و در نهایت نمایش پایان می یابد در اندوه شادی که بارها همانند یک ترجیع بند تکرار و نوشته میشود شاید میخواهد اسارت در لوپ را به مخاطب تکرار کند
نمایش نزیسته تلاش کرده بود تا درتئاتر معاصر یک قدم به جلو بیاید اما به عقیده من در این اقدام چندان موفق عمل نکرده بود علی رغم اینکه متن می توانست امکان بهتری را ارائه دهد اما با اغراق در فرم و ایجاد میزانسن هایی که توجیهی نداشت تنها بر زمان نمایش افزوده بود و مخاطب گاه چنان از فضای نمایش فاصله می گرفت که در سالن نمایش در ردیف اول هم برخی به خواب رفته بودند این تکرارها سبب گردیده بود کلیت اثر نا تمام و رها شده باقی بماند
از سوی دیگر تنظیم نبودن میزان صدا در نمایش آزار دهنده بود و من نفهمیدم چرا برای بخش های فیلمبرداری تصویر مرد به گونه ای بود تا از او یک هیولا بسازد این فیلم برداری مناسبتی با اصل نمایش نداشت.
با تمام کاستی های یاد شده نمایشدرژرف ساخت خود یک اثر قابل تامل است که با لایه های عمیق روح انسان سرو کار دارد اما قابلیت اجرای قوی تر و عمیق تری را داشت امیدوارم در تجربه های آتی شاهد درخشش بیشترشان باشیم.