📌درباره نمایش نکراسوف | کارگردان: مصطفی کوشکی
اجرای «نکراسوف» نه صرفاً اقتباسی از نمایشنامهی ژان پل سارتر، بلکه بازآفرینیای بود که هم متن
... دیدن ادامه ››
را جدی گرفته بود و هم جسارت داشت از آن عبور کند. چیزی که روی صحنه دیدیم، نه یک کمدی سیاسی صرف، بلکه تجربهای مدرن از دروغ، رسانه، و فروپاشی هویت در دنیایی بود که خودش را با خندههای از سر مستی و یا جوکهای خبری پنهان میکند.
پرده اول، یعنی فضانوردان، در اجرایهای جدید جابجا شد و به پرده آخر منتقل شد که این اصلاح باعث شد که روایت از گنگی و عدم پیوستگی خارج بشه.
کاراکتر ژرژ، کلاهبردارِ ناامید و در عین حال باهوش، همان نقطهی تلاقی سیاست و نمایش است. او باهوشتر از رسانه است، چون بلد است چه چیزی جذاب است. در نمایشی که همه دنبال «تیتر خوب»اند، کسی که حقیقت را بهتر جعل میکند، برندهست. ژرژ نماد همان جریانیست که دروغ را با شجاعت و جذابیت میفروشد، چون جامعهای داریم که حقیقت را فقط وقتی باور میکند که سرگرمکننده باشد.
سیبلا و دخترش، دو نسل رسانه
پیرمرد روزنامهنگار و دختر فمنیستش، یک دوگانهی واضح اما هوشمندانهاند: یکی نماینده نسل رسانهای که دارد از نفس میافتد، و دیگری بازتاب نسل جدیدی از خشم، شعار، و شورش. اما نمایش با اینها هم صادق نیست؛ چون حتی دختر نیز در آخر درگیر بازی ژرژ میشود. در واقع، هیچکس خارج از دروغ نیست. حتی اعتراض، بازیای در زمین همان ساختار است.
طراحی صحنه (تختهچوبی معلق با درهای متعدد) تمثیلی بیواسطه از جهان معلقِ امروز است: ساختاری ناپایدار، در حال تعلیق، و دائم در حال تغییر موقعیت. پایین آمدن آن به مثابه شکست و کوتاه شدن سقف آرزوها بود و درهایی که باز و بسته میشوند، حکم ورودیهای احتمالی حقیقت یا دروغاند.
تکرار، ولی نه بازگشت
در آخر، نمایش با تکرار دروغ ژرژ به پایان میرسد. ژرژ این بار در لباس کوبریک ظاهر میشود و حالا دیگر فقط دروغ نمیسازد، بلکه واقعیت هم صحنهگردانی میکند.
طراحی لباس بازیگران درخور نمایش بود و نمره قبولی را دریافت میکند.
طراحی صحنه با این که خلاقانه بود، ولی گاهی باعث آزار مخاطب میشد و با فرم نمایش هم اونجور که باید، جور در نمیآمد!
طنز کار بیشتر سعی شده بود که مثل خود نمایشنامه باشد، اما برای شخص من، وقتی به تیکههای طنز لحظهای میرسید، تو ذوقم میخورد و میگفتم ای کاش سعی نکنند که بخندونند مخاطب رو.
روابط بین شخصیتها خیلی سطحی بود و پرداخت نشده بود.
مثل رابطه بین دخترِ سیبلا با ژرژ، که در آخر نمایش دلیلی برای اون غم و یا ایجاداحساس وجود نداشت.
ژرژ در ابتدا خودش رو به عنوان ژرژ معرفی کرد به دخترِ سیبلا، نه نکراسوف!که دختر گفت همون نابغهی کبیر
ولی وسط نمایش خیلی بیدلیل دختر به صحنه میاد و به ژرژ میگه که بابام بهم گفت که تو نکراسوف نیستی، که ژرژ میگه پدرت الکلیه.
درباره تبلیغات این نمایش
در تبلیغات نمایش، تصویر بازیگران یکییکی منتشر میشود با این جملهی تکرارشونده: «فلانی نکراسوف میشود». این انتخاب نه فقط یک شعار تبلیغاتی، بلکه امتداد زبانی و مفهومی خودِ نمایش روی پلتفرم تبلیغ است. جملهای ساده، اما پر از معنا:
نمایش نمیگوید «فلانی نقش نکراسوف را بازی میکند» بلکه میگوید: «نکراسوف میشود». این «شدن» بر انتقال هویت و نقش تأکید میکند، دقیقاً همان چیزی که در روایت نمایش میبینیم: هرکسی ممکن است «نکراسوف» باشد، کافیست که داستان قانعکنندهای بسازد.
و در آخر من انتظار بیشتری از آقای کوشکی داشتم، و امیدوارم که در آینده، مثل گذشته، نمایشهای خوبتری ببینیم.
📍امتیاز من به این نمایش: ۳ از ۵