در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مریم حاج محمدی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:34:42
 

کارشناسی ارشد علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی
دانش آموخته آموزشگاه های آزاد از جمله مدرسه تخصصی بازیگری و کارگردانی پادمارت، سینمانمایش پود متداکتینگ تهران استودیو، اکادمی علوم صدا و هنر میلنیوم، آتلیه تئاتر تازه، گروه تئاتر اشتراک

سوابق بازی:
تئاتر
نمایش طبیب اجباری از سهیل جمشیدی مهر ۱۴۰۲ در خانه نمایش دا
نمایش ما به زنان یک زندگی بدهکاریم از المیرا آزاد خرداد ۱۴۰۱ در تماشاخانه اهورا
نمایش جز آن دو نفر هیچکس باقی نماند دی و آدر ۱۴۰۰ نوفلوشاتو به کارگردانی محمد تات
نمایش همسرایان. به کارگردانی میلاد کرباسی تماشاخانه شانو - ۲۰ تیر تا ۲۰ مرداد ۹۷
سه شب اجرای فجر پلاس نمایش اگر از نو شروع کنیم بهمن ۹۷ تماشاخانه آژمان
نمایش کله پوک ها .نوشته نیل سایمون به کارگردانی ساتیا نوروزی در تماشاخانه شانو اسفند ۹۶
نمایش برادر جان. نوشته غلامحسین ساعدی به کارگردانی مهدی خالدی عمارت ارغنون دی ۹۶
نمایش قرمز و دیگران. به نویسندگی محمد یعقوبی و کارگردانی بهمن معتمدیان در پردیس شهرزاد مهرماه ۹۵
اگر از نو شروع کنیم در تماشاخانه سه نقطه آذر۹۷ به کارگردانی المیراآزاد
مونولوگ عالیجناب پیش آمد در نخستین "فستیوال مونو پرفورمنس"موسسه هنرهای نمایشی تماشاگان بهمن ۹۹ و فروردین ۱۴۰۰
تک اجرای نمایش خانه برنارد آلبا در جشنواره اشتراک به کارگردانی احمدشاه قاسمی شانو زمستان ۹۷
نمایش چشاتو ببند به کارگردانی فرنگیس وزیری جشنواره تئاتر اشتراک شهریور ۹۷ تماشاخانه شانو
نمایش شک .به کارگردانی امید حیدری در تماشاخانه شانو اسفند ۹۶
نمایش ویتسک .پروژه داخلی کارگاه اشتراک (چخوف) به کارگردانی مهدی رضایی و آتنا تندرو در تماشاخانه شانو خردادماه ۹۷

نمایشنامه خوانی:
نمایشنامه خوانی عاشقانه ای برای سرنشین مک دانل داگلاس به کارگردانی امیر شاملو ۱۴۰۳
نمایشنامه خوانی دختر موبافته سیاه بازی به کارگردانی آرش غلامی در جشنواره تئاتر شهریاران در سینما تئاتر بلوار. سینما آوانسن زمستان ۹۷
سه شب اجراخوانی عالیجناب اژدها به کارگردانی احمدحامدی در نوفل لوشاتو شهریور و مهر ۹۸
نمایشنامه خوانی لاتاری به کارگردانی مهدی خالدی دردکافه عمارت نوفلوشاتو بهمن ۹۹
نمایشنامه خوانی مرشد کامل به کارگردانی سامان سامنی در کافه دریمر آذر ۹۹
نمایشنامه خوانی آنتراکت به کارگردانی مهدی رضایی کافه بام تئاتر مستقل بهار۹۹

نمایش رادیویی:
نمایش رادیویی ایستگاه گلشهر از رادیوی نمایش به کارگردانی فرضی پور تابستان ۹۹
نمایش رادیویی میراث مطبخ به کارگردانی فرضی پور پاییز ۹۹

تصویر:
تله تئاتر بر پهنه دریا به کارگردانی حسن فرضی پور خرداد ۱۴۰۱
مسابقه تلوزیونی سرنخ به کارگردانی آریا طاهری از شبکه نسیم
سریال سه شنبه ۱۴ جولای به کارگردانی سیدمحمدجواد حسینی از شبکه یک سیما
سریال آقای قاضی به کارگردانی سجاد مهرگان از شبکه دو و نسیم
سریال شبکه خانگی نیسان آبی در سال ۱۴۰۰ به کارگردانی منوچهر هادی
سریال طلاق (اژدهای هفت سر) به کارگردانی ابوالقاسم طاالبی ۱۳۹۹
فیلم کوتاه اتچ به کارگردانی مهدی خورشیدی ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۱
سریال مهیار عیار به کارگردانی سیدجمال سید حاتمی ۱۴۰۲
فیلم کوتاه دلشکسته به نویسندگی و کارگردانی حسین عباس زاده شهریور ۹۸
سریال توافقنامه اپیزود توجه به کارگردانی علی فرازی

سایر فعالیت های هنری:
روابط عمومی نمایشنامه خوانی پلی از جنس شیشه به کارگردای ناصر ارباب
منتقد جشنواره تئاتر هامون بهمن ۹۸

 ۲۴ مرداد ۱۳۶۴
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایش، با جسارت تمام، به دل دردناک‌ترین تجربه‌ی انسانی زد: سوگ.با بی‌رحمی و واقعیتی عریان. سوگ در این اثر، فقط گریه و دلتنگی نبود؛ یک پرده‌ی نازک و خاکستری از غم بود که روی همه‌چیز کشیده می‌شد. همه چیز را کدر،کند و خفه کرده بود.
صحنه‌ی نمایش عمداً کج و نامتوازن طراحی شده بود، و این کجی، استعاره‌ای تلخ از جهانی‌ست که بعد از مرگ عزیزان، دیگر هیچ‌وقت راست و متعادل نمی‌شود. حتی اگر کسی بخواهد جای خالی را پُر کند، فقط جایش را عوض می‌کند، و خودش را در جای ناتمام و نابه‌جایی می‌یابد. این نمایش درباره‌ی «جای خالی» ، و «ناتوان بودن» بود. اینکه نبودن، یک حفره نیست که پُر شود، یک زخم است که می‌ماند.
تماشای این اثر آزاردهنده و خفه کننده بود، و ترومای سوگ را در دل تماشاگر بیدار می‌کرد.
محمد فروزنده، Rezajm و امیرمسعود فدائی این را خواندند
احسان مالمیر، بهار مومنی و سپهر این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لذت بردم از عروسک گردانی ظریف و دقیق و خلاقیت فراوان در اجرا
دمتون گرم
یک کار تمیز که برای خودشون و مخاطب ارزش قائل بودند
مهدی غلامی (mahdigholami)
ممنون از لطفتون 🌷
۲ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این کار اثری فانتزی، سوررئال و با رگه‌هایی سایکوتیک بود.؛ ترکیبی از طنز تلخ، فضای گوتیک و نگاهی تمثیلی به جامعه‌ی افسرده و من چقدر یاد خودمان افتادم.
نمایش از دل یک خانواده‌ی افسرده و مرگ‌دوست آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که بدی، تلخی و ناامیدی برایشان سبک زندگی‌ست و عشق و شادی را زهر می‌دانند. در این میان، دختر کوچک خانواده، با وجود همه‌ی این فضای سرد، سرشار از نشاط، عشق و زندگی‌ست. خانواده، با این تفاوت بنیادی نمی‌توانند کنار بیایند و سعی در سرکوبش دارند، اما همین دختر، وقتی ناپدید می‌شود، نبودنش تمام خانه را بی‌روح و بی‌معنا می‌کند. در نهایت، داستان با پیروزی عشق و شادی به پایان می‌رسد.
گریم‌ها اغراق‌شده و خلاقانه بودند و به فضای فانتزی و گوتیک نمایش کمک می‌کردند. طراحی صحنه و ورود بازیگران پیش از شروع رسمی نمایش، تماشاگر را از همان ابتدا وارد فضای متفاوت اثر می‌کرد. حضور گروه‌های فرم با لباس‌هایی شبیه ارواح هالووینی که در سالن پرسه می‌زدند و تعامل می‌کردند، حس مشارکت در کابوسی سورئال را القا می‌کردند.
این کار با آنکه سبک مورد پسند من نبود اما حرفی عمیق برای گفتن داشت: شادی قابل فروش نیست، اما می‌توان آن را بخشید. عشق، قوی‌ترین مقاومت در برابر مرگ است.
برای دومین بار «کتابخانه نیمه‌شب» رو دیدم، این‌بار با ترکیب بازیگری متفاوت که واقعاً نمایش رو به سطح تازه‌ای برده. اضافه شدن مونا فرجاد، با بازی پخته‌تر و انرژی درست، کمک کرده تا بار احساسی کار بیشتر لمس بشه. اما شگفتی اصلی برای من محمد شعبانپور است که با لطافت و حضوری نفس‌گیر، صحنه رو در مشت گرفته بود. اون‌قدر ظریف و مؤثر بازی می‌کرد که گاهی حتی صدای نفس مخاطب هم قطع می‌شد؛ انگار همه منتظر یک اشاره از او بودن. چیزی که این اجرا رو خاص‌تر کرده بود، «ایرانیزه» شدن هوشمندانه‌اش بود؛ جهانی که از یک رمان خارجی میاد، اما این‌قدر خوب بومی شده که کاملاً با مخاطب ایرانی ارتباط می‌گیره و درونی می‌شه.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این نمایش فقط روایتگر زندگی یک نابغه نبود، بلکه جریان نمایش تا حدی نبوغ‌وار پیش رفت؛ با بازیگرانی که نه فقط نقش، بلکه فرم و فضا را با بدن‌شان شکل می‌دادند. لباس‌ها به‌طرز چشم‌نوازی با تم اثر هماهنگ بود و گویی هر رنگ و چین، بخشی از روح بتهوون را به دوش می‌کشید.
ترکیب موسیقی زنده یا انتخاب‌شده از قطعات بتهوون با حرکت‌ها و لحظات صحنه، فضایی تاثیرگذار و عمیق ساخت؛ آن‌قدر که گاهی بی‌کلام‌ترین لحظات، پر از فریاد بودند.
نمایش نه‌تنها به تاریخ وفادار میمونه، بلکه با زبان تصویر، حرکت و موسیقی، موفق میشه جانِ بتهوون را روی صحنه زنده کند؛ و تماشاگر، بی‌آن‌که دیالوگ‌های زیاد بشنود، او را بفهمد، لمس کند، و با او اندوه بکشد.
دیدن این کار، مثل شنیدن سمفونی پنجم، آدم را چند دقیقه در سکوت خودش غرق می‌کرد.
سلام و وقت بخیر


سپاس از شما مخاطب عزیز که وقت ارزشمند خودتون را برای تماشای نمایش "بتهوون" اختصاص دادید و مایه مباهات ماست که از تماشای نمایش لذت بردین.


با احترام
روابط عمومی نمایش "بتهوون"
۴ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرای اخیر نمایش «باغ‌وحش شیشه‌ای» با کارگردانی جسورانه و تیم پر بازیگر ، تجربه‌ای متفاوت از اثر کلاسیک تنسی ویلیامز را پیش چشم مخاطب میاورد. ۲۰ بازیگر اصلی، هرکدام با چهار بازیگر زاپاس، تصویری از یک تئاتر بزرگ و پرتلاش را در ذهن شکل می‌دهند؛ تئاتری که انگار نه‌فقط از متن، بلکه از خودِ صحنه هم دفاع می‌کرد.
کارگردان تصمیم گرفته بود تا به‌جای وفاداری صرف به روایت، به فرم و احساسات تکیه کند. نورپردازی کاملاً مینی‌مال و مبتنی بر شمع، انتخابی زیبا اما پرریسکی بود. شمع‌ها هم‌زمان که فضا را شاعرانه می‌کردند، گاه تمرکز مخاطب را از بین می‌بردند؛ اابته حس ناپایداری نور، با جهان شکننده‌ی «لورا» هم‌خوانی داشت
بازیگران در یک هماهنگی منظم، تلاش می‌کردند تا داستان را درون شیشه‌ای ترک‌خورده اما هنوز نریخته روایت کنند. بعضی نقش‌ها درخشان‌تر بودند؛ استفاده از چهار بازیگر برای هر نقش به‌نوعی آزمونی برای وحدت در تنوع بود؛ در برخی صحنه‌ها به نظر می‌رسید این تنوع کمک کرده تا لایه‌های شخصیتی نقش پررنگ‌تر شود، ولی در بعضی لحظات باعث افت تمرکز و افت در روایت یک‌دست شد.
طراحی صحنه ساده اما مؤثر بود؛ پودکسهایی با طرحی از آپارتمان به عنوان صندلی که د فضای خالی و سرد، که با شمع‌هایی گرم می‌شد، استعاره‌ای بود از جهانی که در آن انسان‌ها بیشتر از آن‌که کنار هم باشند، در تنهایی‌شان گیر افتاده‌اند.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب شاهد آخرین اجرای نمایشی بودم که تا مدت‌ها در ذهنم خواهد ماند؛ «جایی که گوزن‌ها آواز می‌خوانند». نمایشی که نه فقط روایت‌گر یک زندگی پر فراز و نشیب بود، بلکه آیینه‌ای از تاریخ، عشق، تراژدی و رهایی‌ست.
داستان یاور قلعه و بی‌بی کرمانی، فراتر از یک درام صرف بود. از کودکیِ پسری تنها، تا پرورش یافتن در پناه زنی قصه‌دار، تا عشق به سینما، سوختن، جنگ، و در نهایت رسیدن به مرزی از عرفان؛ این روایت مثل رودخانه‌ای پرخروش، تماشاگر را با خود می‌برد. بدون آن‌که بخواهم داستان را لو بدهم، فقط می‌توانم بگویم با لحظه‌لحظه این نمایش، خندیدم، گریه کردم و لرزیدم.
کارگردانی با تسلط، بازی‌ عمیق و سراسر احساس، و متن درخشانی که به‌زیبایی گذشته و حال را درهم تنیده بود، باعث شد لحظه‌ای از اجرا جدا نشوم. انگار که تماشاگر هم در دل ماجراست، در سینمایی که می‌سوزد، در خاکریزی که مرگ نزدیک است، و در دلی که هنوز هم عاشق است.
«جایی که گوزن‌ها آواز می‌خوانند» نه فقط یک نمایش، بلکه تجربه‌ای عاطفی و انسانی بود. کاش شب آخرش نبود. کاش بیشتر دیده می‌شد.
ممنونم 🙏🙏🙏
۱۵ اردیبهشت
نادر فلاح
ممنونم 🙏🙏🙏
من از شما ممنونم. روزتون هم مبارک
۱۶ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این تئاتر مثل یه کابوس گروتسک و پُر زرق‌وبرق بود از دل تاریخ، جایی که دراکولا نه‌تنها خون می‌مکید، بلکه اجداد همه دیکتاتورها رو هم دور خودش جمع کرده بود. از ناپلئون تا موسولینی، از بیگم زن فتحعلی‌شاه تا هیتلر، همه پشت‌صحنه‌ای برای خنده‌ای تلخ. اما پشتِ این طنز سیاه، یه سوال اساسی بود: واقعاً کی بیشتر از ما مردم عادی خون‌آشام‌تره؟
یک نقد هم به ترکیب بازیگران حرفه ای تئاتر درکنار شومن ها دارم ..تفاوت و عدم همخوانی بازی به وضوح دیده میشه..یکی کار رو فاخر میکنه دیگری کار رو به سمت تئاتر آزاد لمپنی میبره
تورِ ظریف رابطه‌ها
نمایش «گیپور» با پوستر خلاقانه و شاعرانه‌اش — پرده‌ای توری از گیپور قدیمی که با رنگ، تصویر یک پیانو روی آن نقش بسته — از همان ابتدا نوید مواجهه‌ای متفاوت با یک داستان زناشویی را می‌دهد؛ داستانی که زیر ظاهری به‌ظاهر ساده، عمیق‌ترین چالش‌های روابط انسانی را واکاوی می‌کند.
این نمایش از همان پوسترش شروع می‌کند به گفتن؛ پرده‌ای توری، نقشی از پیانو، که باختِی خوش را میان ظرافت و درد نوسان می‌کند
در این نمایش درست جایی که نقشه‌ها باید نتیجه بدهند، معادله پیچیده‌تر می‌شود و پرده از لایه‌های پنهان رابطه‌شان برداشته می‌شود؛ لایه‌هایی که لبریز از زجرهای خاموش، ناامیدی‌های تلنبارشده و سوءتفاهم‌های قدیمی است.
آنچه «گیپور» را برجسته می‌کند، نگاه روان‌شناسانه‌اش به لایه‌های زیرین زندگی زناشویی‌ست؛ جایی که ناگفته‌ها، دلتنگی‌ها، و ندانم‌کاری‌ها، آرام و بی‌صدا مثل موریانه کار خود را می‌کنند. نمایش در فضایی هوشمندانه، بدون افتادن به دام شعار یا اغراق، تعادل ناپایدار عشق، شک، وابستگی و فردیت را کاوش می‌کند. نمایش به ظرافت نشان می‌دهد چگونه نادیده‌گرفتن نیازهای عاطفی، بی‌توجهی و سوءارتباطات می‌توانند حتی ریشه‌دارترین پیوندها را سست کنند. «گیپور» همچنین نقش حیاتی «پول» در دوام یا فروپاشی زندگی مشترک را بی‌رحمانه به تصویر می‌کشد و جایگاه متزلزل یک هنرمند در نبرد بی‌امان معیشت را به ... دیدن ادامه ›› رخ می‌کشد.
یکی از نقاط قوت نمایش، تأکید بر این واقعیت است که آسیب‌های زناشویی لزوماً حاصل خیانت یا خیالات منفی نیست، بلکه گاهی نتیجه نادانم‌کاری‌های دوطرفه و تصمیم‌های هیجانی است.
این نمایش با زبان استعاره، ما را به دل یکی از پیچیده‌ترین و در عین حال آشناترین بحران‌های زندگی مشترک می‌برد، جایی که رابطه، مثل پارچه‌ای گیپور، در ظاهر زیباست اما با کوچک‌ترین کشش، ممکن است رشته‌رشته شود.
با فضایی گرم اما پرتنش، دیالوگ‌هایی دقیق و کارگردانی‌ای که اجازه می‌دهد تماشاگر از سطح عبور کند و به عمق برسد، «گیپور» بیننده را دعوت می‌کند نه برای قضاوت، بلکه برای مواجهه و روبرو شدن، هم برای آن‌هایی که زخمی از رابطه دارند، هم برای آن‌هایی که می‌خواهند معنای نزدیکی را دوباره بفهمند،
در «گیپور» همه چیز سر جای خودش است، درست مثل توری‌ای که اگر از نزدیک ببینی‌اش، پیچیدگی طرحش را بهتر درک می‌کنی. این نمایش تماشاگر را ساده رها نمی‌کند، بلکه مثل زخمی ظریف، تا مدتی بعد از اجرا هم با او می‌ماند.
این نمایش، بیش از آن‌که بخواهد مقصر بسازد یا پایان‌بندی واضحی ارائه دهد، آیینه‌ای‌ست برای نگاه کردن به خود؛ به ناتوانی‌هایمان در فهمیدن، گفتن، شنیدن.
نقطه‌ی درخشان «گیپور»، بازی‌های حیرت‌انگیز بازیگران آن است؛ اجرایی دقیق، پر از کنترل و ظرافت، با بیشترین بُرد در پاساژهای حسی. آن‌ها با چنان خلوص و صداقتی نقش‌ها را زندگی می‌کنند که مرز بین اجرا و زیستن از بین می‌رود. صدای نفس‌های بریده، نگاه‌های لرزان، و بدن‌هایی که درد را حمل می‌کنند، تماشاگر را درگیر می‌کند و نمی‌گذارد لحظه‌ای از صحنه جدا شود.
ممنونم از نگاهتون 🙏❤️🎭🌎
۰۹ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در مواجهه با سیزن ۳، انسان با چهره‌ی بی‌رحمِ خودش روبه‌رو می‌شود: جایی که قواعد اخلاقی فرو می‌ریزند و مرز میان بقا و جنایت، ناپدید می‌شود.
نمایش ... دیدن ادامه ›› به شکلی اعصاب خوردکنی فروپاشی تدریجی مرزهای اخلاقی را به تصویر می‌کشد. در آغاز، خوردن گوشت یکدیگر در شرایط اضطراری برای شخصیت‌ها عملی غیرقابل تصور است؛ اما زمان که می‌گذرد، اضطراب، شرم و انکار جایش را به پذیرش و سپس بی‌تفاوتی می‌دهد.
صحنه‌آرایی ساده اما تأثیرگذار بود: مثلثی که در رأس آن روایتگر/نویسنده ایستاده بود، کسی که ابتدا در موضع قدرت قرار داشت و تنها نور او را روشن می‌کرد. او بود که تصمیمات را روایت می‌کرد، قانون می‌نوشت و ادعا داشت "باید بچه‌ها نجات پیدا کنند". اما روند نمایش نشان داد که چطور حتی این تصمیم‌های به ظاهر انسانی می‌توانند در عمل به فاجعه منجر شوند: همان کودکی که باید نجات پیدا می‌کرد، به بی‌رحم‌ترین شکارچی گروه تبدیل شد.

پایان‌بندی نمایش، خنجر نهایی را به روح تماشاگر می‌زند: نویسنده/راوی که روزی در رأس قدرت بود، خودش قربانی می‌شود و با تسلیم شدن به یک کودک، چرخه‌ی وحشتناک قربانی و قربانی‌کننده را دوباره آغاز می‌کند. گویی جهان، محکوم به تکرار همین دور باطل است، آن هم با نام‌های زیبا و فریبنده‌ای چون «نجات»، «امید»، «پناه دادن».

نمایش سیزن ۳ مرا به یاد نمایشنامه‌ی "بر پهنه‌ی دریا" اثر اسلاومیر مروژک انداخت، جایی که سه انسان در قایقی کوچک و درمانده بر سر بقا مذاکره می‌کنند و "دموکراتیک" تصمیم می‌گیرند یکی از آن‌ها قربانی شود. در هر دو اثر، مخاطب با این پرسش بی‌رحم روبه‌رو می‌شود: آیا اخلاق، تنها لوکسی برای روزهای خوش است؟

سیزن ۳ تلخ بود، اما این تلخی از جنس تلنگر بود؛ مواجهه‌ای با لایه‌های تاریک طبیعت انسان، با ساده‌ترین ابزار و بی‌نیاز از هیاهوی اضافی.

کمی هم از شیوه و طراحی دکور یاد ۵۰ در ۵۰ می‌افتادم
سوران احمدی (soranahmadi)
ممنون بابت نگاه و نظرتون ، سپاس که وقت گذاشتین، فقط جسارتا اگر امکان داره در شروع کامنتتون یه " حاوی اسپویل " بنویسید ، با عرض پوزش
۰۸ اردیبهشت
دقیقا!

این نمایش در درجه بعد مثبتش که ذهنم را تا یک هفته به فکر فرو برده بود.. آدمی به چه حد؟ به چه اندازه؟ باعث میشه چه کارهایی انجام بده.
ولی بعد مقابل این اجرا یک سری از لحظات رو متوجه نمیشدم و یک گنگی ناملموسی داشت..
خداقوت به تیم:)
۲۰ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «ذرات آشوب» بیش از آن‌که یک اثر نمایشی صرف باشد، بازآفرینی دردها و مقاومت‌های تاریخی مردمانی‌ست که قرن‌ها سکوت‌شان را با فریادی حماسی شکستند. این اثر، با الهام از داستان تراژیک آنتیگونه و پیوند آن با روایتی واقعی از مقاومت مردم قشم در برابر استعمار پرتغال، موفق شد تماشاگر را به سفری در بطن تاریخ، اسطوره و آیین‌های جنوب ایران ببرد.
در این روایت، آنتیگونه دیگر دختر یونانی نیست؛ او دختری از خطه‌ی جنوب ایران است. دختری جسور و پرغرور که برادرش را در راه آزادسازی جزیره از دست داده و بی‌توجه به تهدیدهای افسر پرتغالی، پیکر بی‌جان او را به خاک می‌سپارد. این کنش ساده اما شجاعانه، سرآغاز طغیانی بزرگ است؛ طغیانی زنانه، انسانی، و عمیقاً ایرانی.
مراسم زار، آیینی کهن و پررمزوراز از فرهنگ جنوب، در این نمایش به زیبایی به تصویر کشیده شده و به بستری برای نمایش خشم فروخورده، دردهای موروثی، و قدرت معنوی زنان تبدیل شده است. بازیگر نقش اصلی با تسلط مثال‌زدنی، هم‌زمان در نقش دختر جنگجو و روحی خشمگین ظاهر می‌شود که قرار است خاک را از بند پاک کند.
یکی از نقاط اوج روایت، پرده‌هایی بود که در آن دختران جزیره، قربانی معامله‌گری خائنان داخلی می‌شوند؛ دخترانی که برای نجات جان خانواده‌هایشان، شبانه در اختیار افسران بیگانه قرار می‌گیرند. آنان پس از آن، خودکشی می‌کنند، با خود در ستیزند، اما در نهایت به نمادهای مقاومت بدل می‌شوند؛ دخترانی با دِستمال‌های سیاه و قرمز که در روز حمله به قلعه، این نشانِ عزاداری را به ابزار دفاع و اتحاد تبدیل ... دیدن ادامه ›› می‌کنند.
گریم‌های دقیق و حساب‌شده، به‌ویژه در بدن جوانی که زخم سینه و بدنش از فاصله دور نیز فریاد می‌زد، و پسر جوانی که با نگاهی خالی از یازده برادر ، مخاطب را درگیر لایه‌های عمیق اندوه و رنج می‌کرد، از نقاط قوت بصری اثر بودند.
داستان با جسارت دخترِ جنگجو به اوج می‌رسد؛ او با ورود به قصر افسر پرتغالی، خون در رگ‌های خاموش مردم می‌دواند و جرقه‌ی حمله به قلعه را می‌زند. سقوط قلعه، نمادی‌ست از پیروزی ایمان، غیرت و اتحاد بر استبداد و استعمار.
«ذرات آشوب» نامی استعاری از دیدگاه استعمارگران است؛ اما برای مخاطب ایرانی، این ذرات، جرقه‌های بیداری‌اند. نمایش با مهارت تمام، خشم مقدس مردم را با آیین، موسیقی جنوب، رقص فرم، و اسطوره، درهم‌آمیخته و اثری یکپارچه و تاثیرگذار خلق کرده است.
در مجموع، «ذرات آشوب» نمایشی‌ست که نه‌تنها بازخوانی تاریخ و اسطوره است، بلکه بازتابی از واقعیت امروز ماست: مبارزه با فراموشی، با سازش، و با بی‌حسی. تماشای این نمایش، تماشای ریشه‌ها و خون‌هایی‌ست که هنوز در خاک قشم جاری‌ست.
تقدیم به تمام آن‌هایی که صدایشان را بریدند، اما خاموش نشدند.
به تمام بازیگرانی که صحنه را وطن کردند،
و به کارگردانی که تیغ تعصب و سانسور را تاب آورد.
«مده‌آ اجرا نمی‌شود» تنها یک نمایش نیست؛
ادای احترامی‌ست به تمام شکل‌های روایت در تاریخ این سرزمین و فراتر از آن؛
از آیین‌های نمایشی هند و بهاراتاناتیام،
تا نقالی و تعزیه و قهوه‌خانه‌های کهن،
تا نیایش‌های میترایی و آیین‌های اهورایی،
و سرانجام، صدای زنی که در هزارتوی سانسور، هنوز می‌خواند.
با نگاهی جسورانه به نمایش‌نامه‌ی «اتللو ... دیدن ادامه ›› در سرزمین عجایب» غلامحسین ساعدی،
و به یاد اجرای درخشان ناصر رحمانی‌نژاد در تبعید (پاریس، ۱۳۶۴)،
این اثر، مرز میان سنت و مدرن، آیین و درام، سیاست و زیبایی را درنوردیده.
لباس‌هایی چشم‌نواز، طراحی‌ای با اصالت، و اجرایی که با صدا و تصویر و رقص و زبان،
نه‌فقط مده‌آ، که همه‌ی ما را به یاد می‌آورد؛
که گاهی نمایش اجرا نمی‌شود،
چون حقیقت را تاب نمی‌آورند.
اما آواز آخر، هنوز شنیده می‌شود...
از زبان ارنواز و شهناواز.
و همین کافی‌ست.
مرجان آقانوری (marjanaghanouri)
امشب راحت سر بر بالین میگذارم
ممنون که با قلبی گشوده ما را به تماشا نشستید 💙
۲۲ فروردین
مرجان آقانوری
امشب راحت سر بر بالین میگذارم ممنون که با قلبی گشوده ما را به تماشا نشستید 💙
عزیزی خانم هنرمند بزودی دوباره به تماشای اثرتون میشینم خداقوت
۲۲ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این کار از آن اجراهایی‌ست که مرز خنده و گریه را جوری باریک می‌کند که تماشاگر نمی‌فهمد دارد می‌خندد یا بغض می‌کند. نمایشی که با زبان طنز، سراغ ... دیدن ادامه ›› دردهای آشنای زندگی‌مان می‌رود؛ از فقر و بی‌پناهی گرفته تا وسواس، افسردگی، ناکامی و حتی میل سرکوب‌شده.
مرد نمایش، بازیگری‌ست بی‌پول، اخراج‌شده از تئاتر، که حتی نمی‌تواند یک دیالوگ از مکبث را درست به خاطر بسپارد. دیالوگ معروف «هر شب هزار هزار اسب از من می‌گذرند...» را ناقص، از روی کف دستش می‌خواند. این نه فقط یک شوخی بامزه است، بلکه نشانه‌ای‌ست از فروپاشی هنر، غرور و حافظه در دل مردی که زیر بار زندگی له شده. در کنارش، زنی حضور دارد با رویایی ساده؛ یک خانه، یک زندگی بهتر، و شاید یک بچه. اما در دل این خواستن، سردی عجیبی جاری‌ست.

وسواس در نمایش نقش پررنگی دارد؛ نه از آن نوعی که ما عادت داریم. اینجا مرد است که مدام دست‌هایش را می‌شوید، شبیه مکبث، و زن است که بی‌حرکت، بی‌رمق، نشسته و یخ می‌سابد. نه برای خنک شدن، که انگار برای زنده ماندن. یخ‌ها سردند، اما درخودشان حرارتی دارند از آرزوهایی که در آن‌ها حبس شده.

صحنه‌گردانی دقیق و حساب‌شده است. از همان لحظه‌ی ورود مرد با یک قالب یخ بزرگ، حس می‌کنیم که قرار است با چیزی سنگین، سرد، و طاقت‌فرسا روبه‌رو شویم. یخ، در طول اجرا تبدیل به نماد زندگی‌ای می‌شود که گیر کرده، جلو نمی‌رود، و فقط با تبر خشم است که آخرش تکه‌تکه می‌شود و به هوا می‌پاشد؛ مثل زخم‌هایی که ناگهان سرباز می‌کنند.

شوخی‌ها حتی وقتی جنسی هستند، ته‌مایه‌ای از تلخی با خود دارند. تماشاگر شاید بخندد، اما می‌فهمد که این خنده، بیشتر از جنس درد است تا شادمانی. مرد برای زن چای را با آب زیپو درست می‌کند، و این صحنه هم‌زمان بامزه و تراژیک است. آن‌ها نه آب دارند، نه چای، نه آرامش. حتی برای اجاره‌ خانه هم مانده‌اند، و همه‌ی بدبیاری‌ها را مرد به چشم‌زخم مادرزن ربط می‌دهد. یک طنز تلخ دیگر درباره‌ی خرافه و بی‌پناهی.

نورپردازی‌ها هم با هوشمندی زیادی اجرا شده. نور آبی یخچال، سرد و بی‌جان، انگار قبرستانی‌ست برای آرزوها. نور مرد گاهی قرمز می‌شود؛ شبیه زنگ خطری برای انفجار درونی‌ای که هیچ‌وقت صدایش بلند نمی‌شود. زن از دل یخچال بیرون می‌آید، جایی بین زندگی و مرگ، جایی که شاید رحم باشد، شاید تابوت. و صابون گلنار... که وسیله‌ی تکرارشونده‌ی خنثی‌سازی اضطراب و تنهایی‌ست، هم در لحظه‌های خودارضایی، و هم در شست‌وشوی وسواس‌گونه‌ی مرد.
پایان نمایش، با برگشتن مرد به زیر دوش آب و حضور چاقویی که دیگر فقط برای خودارضایی نیست، بلکه شاید ابزاری برای پایان همه‌چیز باشد، دایره‌ی ناامیدی را کامل می‌کند. همان صحنه‌ی اول، اما با باری سنگین‌تر، و زخمی عمیق‌تر.
این نمایش دردناک است، نه چون تماشاگر را به گریه می‌اندازد یا عصبی می‌کند بلکه چون حتی اجازه نمی‌دهد از خنده‌هایش لذت ببرد. شبیه زندگی خودمان شده؛ تلخ، بی‌ثبات، و پر از لحظه‌هایی که نه می‌شود آن‌ها را قورت داد، نه تف کرد. جایی که همه دنبال کمی آسایش‌اند، یک سقف، یک آینده، و کمی همت... که دیگر انگار بلند نیست.
خوشحالیم که نمایش مورد پسندتون بوده و لذت بردید
ممنونیم از نگاه دقیق و نظرتون🙏
شاد و سلامت باشید.
۲۱ فروردین
درود بر شما . چه خوب اجرا را توصیف کردید
۲۳ فروردین
گالان اوجا
درود بر شما . چه خوب اجرا را توصیف کردید
خواهش میکنم ممنونم
۲۳ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایشی با اعتراف میان سفید کاغذها و قرمز زخم‌ها
این کار نمایشی‌ست که بی‌هیاهو، اما با زخمی عمیق، ما را به مرزهای درد، هویت، و انتخاب می‌برد. صحنه از همان ابتدا تکلیفش را با مخاطب روشن می‌کند؛ فضای سفیدپوش و بی‌روح پر از برگه‌هایی که به جای دیوار، کف و حتی وان حمام را پوشانده‌اند. برگه‌ها به چشم نمی‌آیند فقط برای نوشتن، بلکه شهادت می‌دهند، زخم می‌زنند و حقیقت را پنهان یا عریان می‌کنند.
در آغاز، دختر با چشمان بسته، دست‌ها بسته، و تن رنجورش، در برابر بازجویی قرار می‌گیرد که با نرمی پزشک‌گونه‌ای به سراغش می‌آید؛ سرم وصل می‌کند، زخم‌ها را پانسمان می‌کند و در دل این مراقبت به ظاهر انسانی، آرام و بی‌رحم اعتراف می‌گیرد. این تضاد میان خشونت و لطافت، لایه‌ای از پیچیدگی روانی را به روایت تزریق می‌کند؛ جایی که بازجو به جای فریاد و تهدید، با زمزمه‌هایی مادرانه و جملاتی برنده، دختر را به کاوش در درونش می‌کشاند.
نمایش قدم‌به‌قدم حقیقت را لایه‌برداری می‌کند؛ ابتدا مخاطب – مانند خود دختر – گمان می‌برد که درد از ریشه‌ای بیرونی‌ست، از مادری که دارو تهیه نکرده، از دوستی که رها کرده، یا از جامعه‌ای که در آن کار استارتاپی هم دیگر پناه امنی نیست. اما به‌تدریج مشخص می‌شود که مرکز این زخم، تصمیمی‌ست که دختر در خلوت گرفته: نخواستنِ فرزندی که در بطنش شکل گرفته، نه از سر بی‌مهری، که از ترس تکرار چرخه‌ی اجبار و تلخی.

رنگ قرمز – چه در سرم، چه در نورپردازی – به شکلی هوشمندانه در دل سپیدی صحنه زبانه می‌کشد؛ نشانه‌ی خون، زندگی، گناه، و شاید تطهیر. حتی وان ... دیدن ادامه ›› حمام، که در پایان نمایش به بستری برای خواب مرگ یا آرامش بدل می‌شود، زیر لایه‌ای از همان کاغذهای سفید پنهان شده، گویی نمی‌توان از ثبت و ضبط، از قضاوت و اعتراف فرار کرد.
بازجوی زن، خود حامل روایتی موازی‌ست؛ کسی که فرزندش را از دست داده و حالا با قربانی/متهمی روبه‌روست که تصمیم به حذف فرزندش گرفته. تضاد این دو زن – که در پایان کنار هم در وان دراز می‌کشند – مرزهای قضاوت را مخدوش می‌کند و ما را با پرسشی اساسی رها می‌سازد: رضایت، آیا همیشه از درون می‌آید یا از فشار ساختار؟
این نمایش در نهایت نه درباره بازجویی‌ست و نه حتی درباره مادرانگی یا سقط جنین؛ بلکه درباره آن‌جاست که انسان، در مواجهه با خودش، در سکوت و بی‌پناهی، تصمیم می‌گیرد چه چیزی را به این دنیا وارد کند یا نکند.
تلخ بود.
بسیار ممنونم از این نوشته ی کاملتون❤️
۱۸ فروردین
صادق صادقیان (sadegh.sadeghian.1)
درود وقت بخیر در اراتباط با نمایشنامه جنایی معمایی اگر تمایل دارید گپ بزنیم . من نتونستم به جز ایمیل دسترسی پیدا کنم. اینستاگرام من رو ی دیوارم هست . خوشحال میشم بتونیم در این ارتباط گپ بزنیم و شاید یکی از کاراکتر های نمایش رو به شما واگذار کنم.
۱۹ فروردین
صادق صادقیان
درود وقت بخیر در اراتباط با نمایشنامه جنایی معمایی اگر تمایل دارید گپ بزنیم . من نتونستم به جز ایمیل دسترسی پیدا کنم. اینستاگرام من رو ی دیوارم هست . خوشحال میشم بتونیم در این ارتباط گپ بزنیم ...
اینستاگرامتون رو ندیدم
Mhmd1364 این ای دی اینستاگرام منه
۱۹ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«قربانگاه» – روایت اضطراب، وجدان و مردانگی در شکنجه‌گاه سربازی
نمایش «قربانگاه» ما را به دل یکی از ناشناخته‌ترین و پرتنش‌ترین لحظات زیست مردان ایرانی می‌برد: خوابگاه سربازخانه‌ای در دل کویر، شبانه، پشت شیشه‌ای که ما را جدا می‌کند از دنیای آن دوازده سرباز.
جشن پتوی بی خود؛ سربازان، بی‌خبر از واقعیت در کمین، شوک، ترس و ترسناک‌تر از آن، حس گناه. گروهی که تا لحظاتی پیش یکدیگر را می‌خندانیدند، حالا به جان هم می‌افتند، دنبال مقصر می‌گردند، تا در نهایت تصمیمی تلخ اما مشترک می‌گیرند: "هیچ‌کس نباید بفهمد."
«قربانگاه» با نگاهی تیزبین و بی‌پرده، گوشه‌ای از دوزخ اجباری سربازی را به تصویر می‌کشد: مشکلی پنهان‌شده‌ای که کسی باورش ندارد، معافیتی که هرگز به آن نمی‌رسد، فاصله از خانواده، هجوم کفتارها، بیابانی که یا در آن "معتاد" می‌شوی یا "تحقیرشده"، و مهم‌تر از همه، هویتی که آرام آرام زیر فشارِ ساختار نظامی در حال مرگ است.
نمایش با فضاسازی هوشمندانه‌اش – محوطه‌ای شیشه‌ای که ما از بیرون آن را نظاره می‌کنیم حس نگاه به قفس را در ذهن تماشاگر می‌کارد. سربازان، هم زندانی آن خوابگاه‌اند، هم قربانی قضاوت‌ها و تصمیمات جمعی. دوربین مداربسته‌ای که در ابتدا انگار تصویری از یکی از سربازها را نشان می‌دهد، ناگهان خاموش می‌شود؛ شاید نمایانگر نظارتی باشد که تا لحظه‌ای برقرار است و بعد، رهایت می‌کند به دست جماعت.
موسیقی دلهره‌آور، با انتخابی دقیق و صداهایی که از دل خوابگاه ... دیدن ادامه ›› به گوش ما می‌رسند، به اضطراب ما دامن می‌زنند. هر لرزش صدا و نور، هر سکوت و فریاد، ما را در تنش همراه می‌کند تا به نقطه اوج می‌رسیم: نمایشی جمعی از مرگ دوباره‌ی سربازی که گویا هیچ‌گاه از مرگش بیرون نیامده. تاریکی می‌آید، اما نمایش هنوز تمام نشده. سربازان به این سوی شیشه می‌آیند، جایی که دیگر "نقش" بازی نمی‌کنند. «پدرش قراره بیاد ببرتش» می‌شنویم، اما پدری هم نیست.
و در پایان، تصویر تماشاگران روی شیشه منعکس می‌شود: ما، با صورت‌هایی خشک، ساکت، در حال تماشای خودمان.
«قربانگاه» فقط یک نمایش نیست؛ سندی‌ست از مرگی تدریجی که زیر سایه اجبار، سکوت و قضاوت، جان مردان را می‌فرساید. اجرایی جسور، با نگاهی روان‌شناسانه و ساختاری دقیق که تماشاگر را از ابتدا تا پایان در وضعیت تعلیق و پرسش‌برانگیز نگه می‌دارد.
همچنین صدای تیک‌تاک مداوم ساعت، که از لحظه حضور سربازان در محوطه شیشه‌ای تا پایان شنیده می‌شد، بی‌وقفه بر اعصاب تماشاگر فشار می‌آورد؛ گویی زمان هم در این قربانگاه گیر کرده.
ممنون از تفسیر زیبای شما 🧡
۱۷ فروردین
پورنیک کاوش
ممنون از تفسیر زیبای شما 🧡
خواهش میکنم مرسی
۱۷ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایرج، زهره، منوچهر» نمایشی متفاوت و تجربه‌ای خاص برای مخاطبان عام بود که توانست با تلفیق موسیقی زنده، بداهه‌پردازی و فضای فرهنگی جنوب، اثری تماشایی خلق کند.
از همان ابتدا، موسیقی و حال و هوای اجرا، مخاطب را به فضای جنوب ایران می‌برد. استفاده از نغمه‌های محلی و سازهای زنده، باعث شد نمایش به‌جای یک اثر صرفاً نمایشی، به یک تجربه حسی تبدیل شود. **سهیل استتار** با هنر موسیقی خود نقش مهمی در این فضاسازی داشت. موسیقی نه‌تنها تکمیل‌کننده داستان بود، بلکه حس و حال نمایش را عمیق‌تر می‌کرد و نقاط عطف آن را برجسته می‌ساخت.
امیرغفاری منش در نقش کارگردان، نقش مهمی را ایفا کرد، اما آنچه نمایش را جذاب‌تر کرد، سبک خاص او در اجرا بود. بداهه‌پردازی‌هایش با تماشاگران، مرز بین صحنه و سالن را از بین برد و باعث درگیری بیشتر مخاطب با نمایش شد. این نوع اجرا، باعث می‌شد هر شب، نمایش حال و هوای متفاوتی بگیرد و انرژی زنده و پویایی در آن جاری باشد.
نمایش در بخش‌هایی از شوخی‌های جنسی استفاده کرده بود که به‌نوعی با فضای اشعار ایرج میرزا هماهنگ بود. این طنز اگرچه برای برخی مخاطبان جذاب و شیرین بود، اما شاید برای عده‌ای دیگر کمی جسورانه و فراتر از حد انتظار به نظر می‌رسید. نقطه قوت این بخش، این بود که شوخی‌ها در راستای روایت و فضای کلی نمایش قرار داشتند و بی‌دلیل استفاده نشده ... دیدن ادامه ›› بودند.
یکی از تأثیرگذارترین لحظات نمایش، حضور *خواننده زن بود که نه‌تنها با صدای خود، بلکه با لباس و اجرای خاصش، تغییر محسوسی در حس‌وحال نمایش ایجاد کرد. این لحظه، مخاطبان را از دنیای طنز و بداهه‌پردازی، به فضایی احساسی و دلنشین برد. تأثیر این بخش به‌قدری قوی بود که بسیاری از تماشاگران با حس و حالی متفاوت سالن را ترک کردند.
«ایرج، زهره، منوچهر» نمایشی بود که توانست با ترکیب عناصر طنز، موسیقی زنده و تعامل با تماشاگر، تجربه‌ای متفاوت خلق کند. اگرچه شوخی‌های آن ممکن است برای برخی بحث‌برانگیز باشد، اما در مجموع، فضاسازی قوی، اجرای زنده و کارگردانی متفاوت، این اثر را به نمایشی جذاب و خاطره‌انگیز تبدیل کرد.
نمایش اثری است که با ترکیب درام اجتماعی و نقد اقتصادی، فضایی واقع‌گرایانه و ملموس را برای مخاطب خلق می‌کند.
در طراحی صحنه و دکور استفاده از دکور شیشه‌ای یکی از نقاط قوت این اجراست که تأثیر بصری قوی‌ای ایجاد کرده و مفهوم شفافیت و در عین حال شکنندگی روابط انسانی و اجتماعی را تداعی می‌کند. اینکه فضای دستشویی در معرض دید است، علاوه بر ایجاد حس واقع‌گرایی، نوعی احساس ناخوشایند و تهاجمی را به مخاطب منتقل می‌کند که ممکن است نمادی از آشفتگی و بی‌مرزی در روابط شخصیت‌ها باشد. همچنین مرگ یکی از کاراکترها به دلیل استنشاق بخار شوینده، نمایشی تکان‌دهنده از تاثیر فقر و شرایط اقتصادی بر زندگی افراد است.
.صداگذاری و فضاسازی در صدای ماشین‌هایی که از بیرون شنیده می‌شود، با باز شدن در ایوان، ارتباط هوشمندانه‌ای میان فضای داخلی و دنیای بیرون برقرار می‌کند. این عنصر نمایشی به خوبی حس تنگنا و محدودیت شخصیت‌ها را در برابر دنیای بزرگ‌تر، که تأثیرات اقتصادی و اجتماعی آن اجتناب‌ناپذیر است، نشان می‌دهد. چنین جزئیاتی به غنای اجرا و افزایش حس همذات‌پنداری مخاطب کمک می‌کند.
روایت و مضمون نمایش به شکلی پررنگ به روابط میان شرکا، خانواده‌ها و تأثیر از دست رفتن سرمایه و نوسانات ارزی می‌پردازد. درامی که در آن مسئله پول، دلار و بحران اقتصادی محور اصلی مشکلات شخصیت‌هاست، بدون شک می‌تواند مخاطب ایرانی را به شدت درگیر کند. پایان‌بندی که با مرگ یکی از شخصیت‌ها همراه است، احتمالا پیامی درباره ناگزیری سقوط در شرایط بحرانی اقتصادی و اجتماعی ... دیدن ادامه ›› دارد.
بازی‌ها بسیار طبیعی و قوی بوده‌اند. این مورد اهمیت زیادی دارد، زیرا در نمایش‌هایی با مضامین اجتماعی و اقتصادی، باورپذیری شخصیت‌ها عامل مهمی در انتقال پیام نمایش است.
مریم جان سپاس از توجه و نظرتون 🙏💫
۰۳ اسفند ۱۴۰۳
سوگل ایزدی فرد
ممنونم از توجه و تمرکز شما در خصوص مسائل ذکر شده
خواهش میکنم موفق باشین 😇
۰۴ اسفند ۱۴۰۳
مریم حاج محمدی
خواهش میکنم مجید جان باعث افتخاری و دمت گرم که هم خودت آثار ارزشمند میسازی و هم در آثار ارزشمند بازی میکنی
خیلی ممنونم ازت ☺️💫
۰۴ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش با استفاده از زبان بصری و نمادین، سفر روانی یک شخصیت را نمایش می‌دهد که در چنگال خاطرات، تروماها و افراد تأثیرگذار زندگیش اسیر شده.

دو ... دیدن ادامه ›› شخصیت (یکی خود نشان و دیگری هذیان‌ها و تروماهایش) لباس‌هایی یکسان داشتند، که نشان‌دهنده درهم‌تنیدگی بین فرد و زخم‌های روانی‌اش است. کتان سفید که سبکی و شکنندگی را تداعی می‌کند، می‌تواند نمادی از حافظه و ذهن باشد—چیزی که ظاهراً بی‌وزن اما به شدت اثرگذار است.

یقه‌ای شبیه قایق که سر از آن بیرون آمده بود: این ایده خیلی قوی است. گویی مغز آن‌ها از بدن جدا شده و شناور است، انگار در حالت تعلیق بین گذشته و حال گیر افتاده‌اند. این طراحی استعاری می‌تواند نشان‌دهنده‌ی عدم تسلط بر ذهن و درگیری شخصیت با توهماتش باشد. همچنین این قایق شاید اشاره‌ای به گذر و عبور از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگر در روان او باشد.

شخصیت دوم که نقش‌های مختلفی مثل پدر، معلم، و مدیر هتل را ایفا می‌کرد: این تعدد نقش‌ها نشان می‌دهد که ترومای شخصیت اصلی، در یک فرد خاص خلاصه نمی‌شود، بلکه مجموعه‌ای از تجربیات و شخصیت‌های مختلف در ذهنش ادغام شده‌اند و همه‌ی آن‌ها یک منبع آسیب مشترک را تشکیل داده‌اند.
زن در طرف دیگر ماجرا، اینکه این شخصیت همزمان معشوقه‌ی سابق، مادر، و پرستار بود، نشانه‌ای از این است که تمام جنبه‌های زنانه‌ای که برای شخصیت اصلی نقش هدایت‌گر و شفابخش دارند، در هم تنیده شده‌اند. این موضوع نشان می‌دهد که ذهن او در هنگام پردازش خاطرات، این نقش‌ها را با هم ترکیب کرده است، چون در گذشته‌شان، همه‌ی این افراد در شکلی از مراقبت یا عشق درگیر بوده‌اند.

هدایت او به نواختن پیانو: موسیقی دراماتیک‌ترین راه برای ایجاد ارتباط بین دنیای درونی و بیرونی است. در اینجا، پیانو نوعی ابزار رهایی است؛ او از طریق نواختن، دوباره با خود واقعی‌اش ارتباط می‌گیرد و از آن بخش روان‌گسیخته جدا می‌شود. گویی او از قالب ترومای بازنمایی‌شده عبور می‌کند و به یک بیان فردی و هنری می‌رسد.

با توجه به نسخه های قبلی پس از که من همه را دیده ام تغییر در داستان، بازیگران، و دکور نشان‌دهنده‌ی رشد تدریجی نمایش و آزمایش فرم‌های مختلف برای رسیدن به بیان ایده‌آل هست.
به طور خلاصه میتوانم بگم این نمایش تلاش کرده با استفاده از فرم بصری قدرتمند، ذهن شخصیت را به تصویر بکشد؛ ذهنی که بین گذشته و حال، بین ترومای درونی و واقعیت بیرونی در نوسان است. لباس، گریم، طراحی یقه، و حتی نحوه‌ی ادغام شخصیت‌های مختلف در یک بازیگر، همه و همه در خدمت این ایده هستند. و در نهایت، موسیقی به عنوان راه نجات معرفی می‌شود، همان چیزی که شخصیت را از درگیری‌های ذهنی رها می‌کند و به بازآفرینی خویش هدایت می‌کند.
در این نمایش با بهره‌گیری از سادگی و بی‌تکلفی، فضایی صمیمی و واقعی ایجاد کرده بود. این رویکرد به مخاطبان امکان می‌دهد تا با هر صحنه همذات‌پنداری کرده و احساس نزدیکی بیشتری با شخصیت‌ها داشته باشند. طراحی صحنه و نورپردازی نیز به‌گونه‌ای است که با کمترین عناصر، بیشترین تأثیر را بر جای می‌گذارد و تمرکز را بر روایت و بازی بازیگران حفظ می‌کند.
بازیگران نمایش با اجرای طبیعی و صادقانه، توانسته‌ بودند تجربه‌ها و احساسات واقعی خود را به مخاطبان منتقل کنند. این صداقت در اجرا، باعث ایجاد ارتباط عمیق‌تری بین تماشاگران و داستان می‌شود. همچنین، استفاده از تجربیات واقعی زندگی بازیگران در متن نمایش، به غنای روایت افزوده و بر تأثیرگذاری آن می‌افزاید.
داستان با تمرکز بر چالش‌ها و مشکلاتی که این دختران در زندگی خود با آن مواجه بوده‌اند، تصویری واقعی و تأثیرگذار از استقامت و پایداری آن‌ها ارائه می‌دهد. این روایت‌ها، با وجود سادگی، به‌خوبی توانسته‌اند احساسات مخاطبان را برانگیخته و آن‌ها را به تفکر وادارند.
در مجموع، با ترکیب کارگردانی خلاقانه، بازی‌های صادقانه و داستانی واقعی، تجربه‌ای متفاوت و تأثیرگذار را برای مخاطبان فراهم می‌کند.
نمایش با کارگردانی خلاقانه و طراحی دکور چرخان، فضایی هوشمندانه ایجاد کرده که تمام صحنه‌ها در یک گردانه بیمارستانی به‌هم‌پیوسته روایت می‌شوند. این انتخاب نه‌تنها حرکت بین صحنه‌ها را روان و جذاب کرده، بلکه حس سردرگمی و تکرار روزمرگی در بیمارستان را به‌خوبی منتقل می‌کند. بازیگران نیز به‌طور طبیعی و باورپذیر نقش‌هایشان را ایفا کردند و داستان دردناک و رقت‌آمیز نمایش با اجرای احساسی آن‌ها تاثیر عمیق‌تری بر مخاطب داشت
درسا آقائی (dorsaaghaei)
ممنونم از شما و نظر خوبتون❤️
۰۸ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

mmohamadi64@gmail.com