در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مریم حاج محمدی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:31:14
 

کارشناسی ارشد علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی
دانش آموخته آموزشگاه های آزاد از جمله مدرسه تخصصی بازیگری و کارگردانی پادمارت، سینمانمایش پود متداکتینگ تهران استودیو، اکادمی علوم صدا و هنر میلنیوم، آتلیه تئاتر تازه، گروه تئاتر اشتراک

سوابق بازی:
تئاتر
نمایش طبیب اجباری از سهیل جمشیدی مهر ۱۴۰۲ در خانه نمایش دا
نمایش ما به زنان یک زندگی بدهکاریم از المیرا آزاد خرداد ۱۴۰۱ در تماشاخانه اهورا
نمایش جز آن دو نفر هیچکس باقی نماند دی و آدر ۱۴۰۰ نوفلوشاتو به کارگردانی محمد تات
نمایش همسرایان. به کارگردانی میلاد کرباسی تماشاخانه شانو - ۲۰ تیر تا ۲۰ مرداد ۹۷
سه شب اجرای فجر پلاس نمایش اگر از نو شروع کنیم بهمن ۹۷ تماشاخانه آژمان
نمایش کله پوک ها .نوشته نیل سایمون به کارگردانی ساتیا نوروزی در تماشاخانه شانو اسفند ۹۶
نمایش برادر جان. نوشته غلامحسین ساعدی به کارگردانی مهدی خالدی عمارت ارغنون دی ۹۶
نمایش قرمز و دیگران. به نویسندگی محمد یعقوبی و کارگردانی بهمن معتمدیان در پردیس شهرزاد مهرماه ۹۵
اگر از نو شروع کنیم در تماشاخانه سه نقطه آذر۹۷ به کارگردانی المیراآزاد
مونولوگ عالیجناب پیش آمد در نخستین "فستیوال مونو پرفورمنس"موسسه هنرهای نمایشی تماشاگان بهمن ۹۹ و فروردین ۱۴۰۰
تک اجرای نمایش خانه برنارد آلبا در جشنواره اشتراک به کارگردانی احمدشاه قاسمی شانو زمستان ۹۷
نمایش چشاتو ببند به کارگردانی فرنگیس وزیری جشنواره تئاتر اشتراک شهریور ۹۷ تماشاخانه شانو
نمایش شک .به کارگردانی امید حیدری در تماشاخانه شانو اسفند ۹۶
نمایش ویتسک .پروژه داخلی کارگاه اشتراک (چخوف) به کارگردانی مهدی رضایی و آتنا تندرو در تماشاخانه شانو خردادماه ۹۷

نمایشنامه خوانی:
نمایشنامه خوانی عاشقانه ای برای سرنشین مک دانل داگلاس به کارگردانی امیر شاملو ۱۴۰۳
نمایشنامه خوانی دختر موبافته سیاه بازی به کارگردانی آرش غلامی در جشنواره تئاتر شهریاران در سینما تئاتر بلوار. سینما آوانسن زمستان ۹۷
سه شب اجراخوانی عالیجناب اژدها به کارگردانی احمدحامدی در نوفل لوشاتو شهریور و مهر ۹۸
نمایشنامه خوانی لاتاری به کارگردانی مهدی خالدی دردکافه عمارت نوفلوشاتو بهمن ۹۹
نمایشنامه خوانی مرشد کامل به کارگردانی سامان سامنی در کافه دریمر آذر ۹۹
نمایشنامه خوانی آنتراکت به کارگردانی مهدی رضایی کافه بام تئاتر مستقل بهار۹۹

نمایش رادیویی:
نمایش رادیویی ایستگاه گلشهر از رادیوی نمایش به کارگردانی فرضی پور تابستان ۹۹
نمایش رادیویی میراث مطبخ به کارگردانی فرضی پور پاییز ۹۹

تصویر:
تله تئاتر بر پهنه دریا به کارگردانی حسن فرضی پور خرداد ۱۴۰۱
مسابقه تلوزیونی سرنخ به کارگردانی آریا طاهری از شبکه نسیم
سریال سه شنبه ۱۴ جولای به کارگردانی سیدمحمدجواد حسینی از شبکه یک سیما
سریال آقای قاضی به کارگردانی سجاد مهرگان از شبکه دو و نسیم
سریال شبکه خانگی نیسان آبی در سال ۱۴۰۰ به کارگردانی منوچهر هادی
سریال طلاق (اژدهای هفت سر) به کارگردانی ابوالقاسم طاالبی ۱۳۹۹
فیلم کوتاه اتچ به کارگردانی مهدی خورشیدی ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۱
سریال مهیار عیار به کارگردانی سیدجمال سید حاتمی ۱۴۰۲
فیلم کوتاه دلشکسته به نویسندگی و کارگردانی حسین عباس زاده شهریور ۹۸
سریال توافقنامه اپیزود توجه به کارگردانی علی فرازی

سایر فعالیت های هنری:
روابط عمومی نمایشنامه خوانی پلی از جنس شیشه به کارگردای ناصر ارباب
منتقد جشنواره تئاتر هامون بهمن ۹۸

 ۲۴ مرداد ۱۳۶۴
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من این چوبه‌ی دار رو می‌بوسم چون سندِ شرافتِ منه
سپهر و امیر مسعود این را خواندند
مریم علیپور و جعفر میراحمدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» برای من تجربه‌ای روانی، اجتماعی و انسانی بود. هنوز هم وقتی به آن فکر می‌کنم، دلم می‌سوزد و ذهنم درگیر است. این کار با روایتی از قصه‌ی چهار زن، که ریشه در وقایع واقعی و جنایی دارد، مرا عمیقاً تکان داد. میان شخصیت‌ها، دو چهره‌ی آشنا برایم واضح‌تر بود: شهلا جاهد و ریحانه جباری – البته با دخل و تصرفی در جزئیات و نام‌ها، اما آن‌قدر دقیق پردازش شده بودند که رد واقعیت را می‌شد دنبال کرد.
قصه‌گویی نمایش به شدت تأثیرگذار بود؛ بازی‌ها پخته، دقیق و برآمده از بازیگرانی که به‌درستی برای چنین نقش‌های سنگینی انتخاب شده بودند. زنی روزنامه‌نگار – که خود قربانی خشونت همسرش بود – به عنوان راوی ماجرا، مرگ‌ها، اعدام‌ها، و آن‌چه بین زندگی و مرگ این زنان گذشته را روایت می‌کرد. صدایش، نگاهش، و نوع گفتارش، لایه‌های درونی شخصیت‌ها را بیرون می‌کشید.
جمله‌ای از نمایش هنوز در ذهنم می‌چرخد: «کشتن چه حسی داره؟ کشته شدن چی؟»
این پرسشِ تلخ، ستون فقرات روایت بود؛ نگاهی روان‌شناسانه به زوایای پنهان خشونت، ترس، و بقا.
بیشترین همذات‌پنداری‌ام با زنی بود که به خاطر دفاع مشروع دست به قتل زده بود. برای لحظاتی انگار نفس‌هام با او هماهنگ شد. با دلشوره‌ها، ترس‌ها و خشم فروخورده‌اش.
چقدر کاراکتر ژیلا به کسی که از او اقتباس کرده بودند شبیه بود
کاراکتر نسرین هم و چقدر دوست داشتم نسرین بماند
سپهر، امیر مسعود و مریم علیپور این را خواندند
جعفر میراحمدی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«زخم‌هایم را بو بکش» ضربه‌ای است به وجدان خفته‌ی ما در مواجهه با واقعیت تلخ مهاجران. پناه‌جویانی که به خیال یافتن آینده‌ای بهتر، پا در راه بی‌برگشت اردوگاه‌ها می‌گذارند، اما به جای امید، در قفس‌های آهنین انتظار، با هر نفس، مرگ تدریجی خود را تماشا می‌کنند.
نمایش، به‌درستی از استعاره‌ی سگ‌بودن استفاده می‌کند؛ اما این «سگ» نه به معنای وفاداری یا حیوانیت، بلکه به‌سان موجودی در قفس، تحقیرشده، مهار شده و بی‌صدا.
بازیگران با تن‌پوش‌های سگ‌سان، در صحنه‌ای که از چوب‌های ناپایدار ساخته شده، می‌جهند، می‌لولند، میپرند؛ و این پرش‌ها، تمرکز بدنی، چابکی و قدرت بیانی می‌طلبد که حاصل چیزی جز ممارست بی‌وقفه و انضباط سخت بدنی نیست.
بدنه‌ی اجرایی نمایش با یک هدف هماهنگ شده بودند: بی‌پناهی را به بدن ما نزدیک کنند.
ما تماشاگران، در گوشه‌ی از سالن نشسته‌ایم، درحالی‌که بر صحنه، موجوداتی در پوست دیگری، ناله‌ی گرسنگی، بی‌خوابی، و بی‌هویتی را به زبان بدن فریاد می‌زدند.
نکته‌ی درخشان اثر، خویشتن‌داری‌اش در اغراق است. دیالوگ‌های شعاری، نمی‌گوید و ارزان اشک‌ نمی‌گیرد. فقط بدن‌هایی که روی تخته‌چوب‌ها سر می‌خورند، تقلا می‌کنند، و زخم‌هایشان را به تماشاگر نشان می‌دهند تا شاید کسی جرئت کند حتی اگر نتواند زخمی را پاک کند آن را فقط برای یک لحظه بو بکشد،.
ممنون‌از نگاه عمیق و زیباتون
۵ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صدای سوت و صدای برخورد چکش به فلزات برایم آزار دهنده بود
صدای دلگرم کننده، نمایشی و دوست داشتنی فرناز توللی کمی از این آزار کم میکرد.
دلهره افتادن و صدمه به بازیگر رو هم داشتم
کار پر زحمتی بود
خداقوت به تیم فرم و دستیار مشکی پوش که به سان اجراگرانی قهار بدن و فرم مختص خود را داشتند و تلاش و زحمت زیادی داشتند.
پرستو یاریان این را خواند
بابک، ایمان فتاحی، یاسمن، forough darzi و مهراد الف. این را دوست دارند
سلام
سوالی که در مورد پیش فروش های طولانی مدت برام پیش میاد اینه که واقعا هدف از این کار چیه؟ (به خصوص در مورد نمایش هایی که تا حد زیادی موفقیت و فروش شون قابل پیش بینی هستش)
در روزگار پرمشغله و گاهی پیش بینی ناپذیر این روزها چرا باید برای بیست و اندی روز بعد زمان فروش باز بشه؟نتیجه رو داریم در همین برگه میبینیم که هنوز اجرا شروع نشده چه قدر پیام فروش وجود داره.
قطعا دست اندرکاران این نمایش ها دلایل و توجیهات خودشون رو دارن ولی کاش کمی هم از دید مخاطبان به شرایط نگاه کنند.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «فین جین» تجربه‌ای بی‌نظییری بود که با بازی‌های توانمند و باورپذیر بازیگرانش، تماشاگر را غافلگیر میکند. بازیگران با استفاده دقیق از بدن و صدایشان، هر لحظه حضور خود را بر صحنه به شکلی زنده و ملموس به نمایش گذاشتند. آن‌ها چنان در نقش‌هایشان فرو رفته بودند که حتی نقش‌هایی چون معتاد یا الکلی به شکلی کاملاً واقعی و طبیعی ارائه شد و امکان تصور آن‌ها به شکل دیگری برای تماشاگر وجود نداشت.
لباس‌ها هماهنگ و متناسب با فضای نمایش بودند و به انتقال بهتر فضای داستان کمک شایانی کردند. گریم بازیگران نیز در سطح بسیار بالایی بود و موجب می‌شد بتوان ارتباط عمیق‌تری با شخصیت‌ها برقرار کرد.
موسیقی نمایش به خوبی در خدمت داستان و فضا بود و برخلاف طولانی بودن حدود دو ساعته نمایش، ریتم و نوآوری آن به گونه‌ای بود که هرگز احساس خستگی به تماشاگر دست نمی‌داد و لحظه‌ای تمایل به از دست دادن هیچ صحنه‌ای وجود نداشت.

متن و دیالوگ‌ها بسیار هوشمندانه و روان نوشته شده بودند، به‌گونه‌ای که هم حس طنز و هم فضای سوگ و اندوه را به خوبی منتقل می‌کردند. کارگردانی و فرم نمایش نیز بسیار بدیع و خلاقانه بود، به طوری که ایده مرکزی نمایش، یعنی حضور جن در خزینه‌های قدیمی با عمر طولانی و شاهد بودن بر وقایع تاریخی مانند قتل امیرکبیر، به شیوه‌ای نو و جذاب روایت شد.
نمایش با پرداخت دقیق به زندگی امیرکبیر از کودکی تا بزرگسالی، حسرت از دست دادن او و تکرار اشتباهات مردمان ... دیدن ادامه ›› همه اعصار را به مخاطب منتقل می‌کرد. شخصیت‌پردازی‌ها بسیار عمیق و حرفه‌ای بودند و هر شخصیت، هویتی مستقل و قابل باور داشت.
در مجموع، «فین جین» نمایشی است که با ترکیب داستانی بدیع، بازی‌های عالی و طراحی صحنه و موسیقی هماهنگ، تجربه‌ای لذت‌بخش و به‌یادماندنی برای مخاطبان رقم زد.
مهرآسا مداحی (mehrasa1370)
سپاس از این نگاه عمیق و دل‌گرم‌کننده‌تون. خستگی‌مون با خوندن این نوشته از تن‌مون بیرون رفت. چقدر خوبه که تماشاگرانی مثل شما داریم؛ تیزبین، همراه و قدردان
مهرآسا مداحی
سپاس از این نگاه عمیق و دل‌گرم‌کننده‌تون. خستگی‌مون با خوندن این نوشته از تن‌مون بیرون رفت. چقدر خوبه که تماشاگرانی مثل شما داریم؛ تیزبین، همراه و قدردان
🥰❤🙏
۰۴ خرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بازی و طراحی گریم باخ، به‌ویژه لباسش، شعورمندانه و با ظرافتی خاص طراحی شده بود. او در رویای نیمه شب جایی میان احساس و ادب و طبع و رهایی ظاهر می‌شود
اما در مقابل، شخصیت‌های مرد نمایش با تم لوتی‌مسلک، پرادعا و به‌نوعی آزارگر تصویر شده‌اند. آن‌ها مدام در حال آویزان شدن به زن هستند؛ همان حسی که هر زنی شاید تجربه‌اش کرده باشد: مزاحمت‌هایی با ادعای محبت، اما در واقع تجاوز به حریم روانی. آن حس سنگین و آزاردهنده‌ای که نمی‌خواهی، اما پس هم نمی‌روند. نمایش این مسئله را بی‌پرده، بدون تعارف و دقیق نشان می‌دهد.
اجرای بازیگر زن نمایش روان، درونی و صادقانه بود؛ صدایی زیبا، پرقدرت و کنترل‌شده که با اجرای قطعات موسیقایی ترکیب می‌شد و تجربه‌ای شنیداری کم‌نظیر می‌ساخت او موفق می‌شود تماشاگر را به عمق جهان ذهنی شخصیتش ببرد؛ حس‌ها را نه با اغراق که با ظرافتی حسی و باورپذیر منتقل می‌کند. صدا، بدن، و نگاهش در هماهنگی کامل‌اند و اجراهای موسیقایی‌اش هم بخشی از بازیگری اوست، نه جدا از آن. در مقابل، بازیگران مرد با سبکی اغراق‌آمیز و تیپ‌وار ظاهر می‌شوند؛ لحن‌ها، بدن‌ها و رفتارشان بیشتر بر پایه کاریکاتور مردان لات‌مآب شکل گرفته، که البته با فضای روانی نمایش هماهنگ است و تضاد بین دنیای زنانه‌ی حساس و فضای خشن و مزاحم مردانه را پررنگ‌تر می‌کند.
این نمایش ما را به قلب سیاهِ دهه ۳۰ آلمان می‌برد؛ جایی که گرسنگی، ترس، خفقان و حقارت در رگ‌های خیابان جاری‌ست. فضای سرد و بی‌روحِ دیکتاتوری، با رنگ‌های سیاه و خاکستری، نبض زندگی را در مشت خود دارد. همه‌چیز در خدمت نظام است؛ حتی پزشک. حتی وجدان. حتی بدن‌های گرسنه‌ای که از زباله‌دان تاریخ می‌گذرند.
«ترس و نکبت و رایش سوم» نه‌فقط روایتی از زمانه گوبلز و پروپاگاندای پرزرق‌وبرق مرگ است، بلکه تجربه‌ای بصری‌ست که با فرمی هوشمندانه، لایه‌های پنهان استبداد را عیان می‌کند. ایده‌های خلاقانه‌ای چون بازیافت آدم‌ها در چاله‌ زباله، استعاره‌ای عمیق از انهدام تدریجی انسانیت است. آدم‌ها یکی‌یکی، همچون پیله‌هایی پوسیده، در کف زباله‌دان‌ها قل می‌خورند و محو می‌شوند؛ بی‌آنکه صدایی ازشان بماند.

بازسازی قاب‌های آشنای تاریخ هنر، از شام آخر تا جیغ، هوشمندانه به صحنه آمده‌اند؛ نه به‌عنوان دکور، که به‌مثابه آینه‌ای از اضطراب جمعی آن دوران. ارجاعات ظریفی هم به «عصر جدید» چاپلین وجود دارد؛ طنزی تلخ، جایی در دل ماشین‌های آهنی که آدم‌ها را می‌بلعند و بی‌چهره پس می‌دهند.
این نمایش، روایتگر فراموشی‌ست؛ فراموشی انسان، فراموشی اخلاق، و فراموشی زندگی. اما همزمان، یادآور آن چیزی‌ست که در هیاهوی جنگ‌ها و حکومت‌ها نباید فراموش شود: صداهایی که خاموش شدند، بدن‌هایی که بی‌صدا محو شدند، ... دیدن ادامه ›› و هنری که
هنوز می‌کوشد بازتابی از آن فریادِ بی‌صدا باشد.
بازی یکدست و منسجم گروه بازیگران، با تنالیته‌ای کنترل‌شده از خشونت درونی، روایت را بی‌وقفه پیش می‌برد و فضای خفقان‌زده‌ی نمایش را ملموس‌تر می‌کند
ممنون که نمایش ما رو با احساس و دقت تماشا کردید و برامون نوشتید
۲۸ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش نیاز به کمی قاب و تصویر و خیال و خلاقیت و ابداع دارد.

با انجام این کار میتواند امتیاز خوبی دریافت کند.
زبان ترکی را حفظ کردن در تایم یک ساعت و نیمه از توانایی های بازیگر است که البته چون ترک زبان نیستم نمی‌دانم چقدر این این امر موفق عمل کرده اند.
خوانش ها و موسیقی هم متناسب با شیوه اجرایی بود
یه آقای سیاه پوشی بود که وقتی در چشم ما نگاه می‌کرد ترسناک بود انگار نفرین بود بر جهان شبیه کاراکتر لاغر در چاق لاغر و هاکوکومار
نمایش، با جسارت تمام، به دل دردناک‌ترین تجربه‌ی انسانی زد: سوگ.با بی‌رحمی و واقعیتی عریان. سوگ در این اثر، فقط گریه و دلتنگی نبود؛ یک پرده‌ی نازک و خاکستری از غم بود که روی همه‌چیز کشیده می‌شد. همه چیز را کدر،کند و خفه کرده بود.
صحنه‌ی نمایش عمداً کج و نامتوازن طراحی شده بود، و این کجی، استعاره‌ای تلخ از جهانی‌ست که بعد از مرگ عزیزان، دیگر هیچ‌وقت راست و متعادل نمی‌شود. حتی اگر کسی بخواهد جای خالی را پُر کند، فقط جایش را عوض می‌کند، و خودش را در جای ناتمام و نابه‌جایی می‌یابد. این نمایش درباره‌ی «جای خالی» ، و «ناتوان بودن» بود. اینکه نبودن، یک حفره نیست که پُر شود، یک زخم است که می‌ماند.
تماشای این اثر آزاردهنده و خفه کننده بود، و ترومای سوگ را در دل تماشاگر بیدار می‌کرد.
محمد فروزنده، Rezajm و امیرمسعود فدائی این را خواندند
احسان مالمیر، بهار مومنی، سپهر و Captain این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لذت بردم از عروسک گردانی ظریف و دقیق و خلاقیت فراوان در اجرا
دمتون گرم
یک کار تمیز که برای خودشون و مخاطب ارزش قائل بودند
این کار اثری فانتزی، سوررئال و با رگه‌هایی سایکوتیک بود.؛ ترکیبی از طنز تلخ، فضای گوتیک و نگاهی تمثیلی به جامعه‌ی افسرده و من چقدر یاد خودمان افتادم.
نمایش از دل یک خانواده‌ی افسرده و مرگ‌دوست آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که بدی، تلخی و ناامیدی برایشان سبک زندگی‌ست و عشق و شادی را زهر می‌دانند. در این میان، دختر کوچک خانواده، با وجود همه‌ی این فضای سرد، سرشار از نشاط، عشق و زندگی‌ست. خانواده، با این تفاوت بنیادی نمی‌توانند کنار بیایند و سعی در سرکوبش دارند، اما همین دختر، وقتی ناپدید می‌شود، نبودنش تمام خانه را بی‌روح و بی‌معنا می‌کند. در نهایت، داستان با پیروزی عشق و شادی به پایان می‌رسد.
گریم‌ها اغراق‌شده و خلاقانه بودند و به فضای فانتزی و گوتیک نمایش کمک می‌کردند. طراحی صحنه و ورود بازیگران پیش از شروع رسمی نمایش، تماشاگر را از همان ابتدا وارد فضای متفاوت اثر می‌کرد. حضور گروه‌های فرم با لباس‌هایی شبیه ارواح هالووینی که در سالن پرسه می‌زدند و تعامل می‌کردند، حس مشارکت در کابوسی سورئال را القا می‌کردند.
این کار با آنکه سبک مورد پسند من نبود اما حرفی عمیق برای گفتن داشت: شادی قابل فروش نیست، اما می‌توان آن را بخشید. عشق، قوی‌ترین مقاومت در برابر مرگ است.
برای دومین بار «کتابخانه نیمه‌شب» رو دیدم، این‌بار با ترکیب بازیگری متفاوت که واقعاً نمایش رو به سطح تازه‌ای برده. اضافه شدن مونا فرجاد، با بازی پخته‌تر و انرژی درست، کمک کرده تا بار احساسی کار بیشتر لمس بشه. اما شگفتی اصلی برای من محمد شعبانپور است که با لطافت و حضوری نفس‌گیر، صحنه رو در مشت گرفته بود. اون‌قدر ظریف و مؤثر بازی می‌کرد که گاهی حتی صدای نفس مخاطب هم قطع می‌شد؛ انگار همه منتظر یک اشاره از او بودن. چیزی که این اجرا رو خاص‌تر کرده بود، «ایرانیزه» شدن هوشمندانه‌اش بود؛ جهانی که از یک رمان خارجی میاد، اما این‌قدر خوب بومی شده که کاملاً با مخاطب ایرانی ارتباط می‌گیره و درونی می‌شه.
این نمایش فقط روایتگر زندگی یک نابغه نبود، بلکه جریان نمایش تا حدی نبوغ‌وار پیش رفت؛ با بازیگرانی که نه فقط نقش، بلکه فرم و فضا را با بدن‌شان شکل می‌دادند. لباس‌ها به‌طرز چشم‌نوازی با تم اثر هماهنگ بود و گویی هر رنگ و چین، بخشی از روح بتهوون را به دوش می‌کشید.
ترکیب موسیقی زنده یا انتخاب‌شده از قطعات بتهوون با حرکت‌ها و لحظات صحنه، فضایی تاثیرگذار و عمیق ساخت؛ آن‌قدر که گاهی بی‌کلام‌ترین لحظات، پر از فریاد بودند.
نمایش نه‌تنها به تاریخ وفادار میمونه، بلکه با زبان تصویر، حرکت و موسیقی، موفق میشه جانِ بتهوون را روی صحنه زنده کند؛ و تماشاگر، بی‌آن‌که دیالوگ‌های زیاد بشنود، او را بفهمد، لمس کند، و با او اندوه بکشد.
دیدن این کار، مثل شنیدن سمفونی پنجم، آدم را چند دقیقه در سکوت خودش غرق می‌کرد.
سلام و وقت بخیر


سپاس از شما مخاطب عزیز که وقت ارزشمند خودتون را برای تماشای نمایش "بتهوون" اختصاص دادید و مایه مباهات ماست که از تماشای نمایش لذت بردین.


با احترام
روابط عمومی نمایش "بتهوون"
۲۳ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرای اخیر نمایش «باغ‌وحش شیشه‌ای» با کارگردانی جسورانه و تیم پر بازیگر ، تجربه‌ای متفاوت از اثر کلاسیک تنسی ویلیامز را پیش چشم مخاطب میاورد. ۲۰ بازیگر اصلی، هرکدام با چهار بازیگر زاپاس، تصویری از یک تئاتر بزرگ و پرتلاش را در ذهن شکل می‌دهند؛ تئاتری که انگار نه‌فقط از متن، بلکه از خودِ صحنه هم دفاع می‌کرد.
کارگردان تصمیم گرفته بود تا به‌جای وفاداری صرف به روایت، به فرم و احساسات تکیه کند. نورپردازی کاملاً مینی‌مال و مبتنی بر شمع، انتخابی زیبا اما پرریسکی بود. شمع‌ها هم‌زمان که فضا را شاعرانه می‌کردند، گاه تمرکز مخاطب را از بین می‌بردند؛ اابته حس ناپایداری نور، با جهان شکننده‌ی «لورا» هم‌خوانی داشت
بازیگران در یک هماهنگی منظم، تلاش می‌کردند تا داستان را درون شیشه‌ای ترک‌خورده اما هنوز نریخته روایت کنند. بعضی نقش‌ها درخشان‌تر بودند؛ استفاده از چهار بازیگر برای هر نقش به‌نوعی آزمونی برای وحدت در تنوع بود؛ در برخی صحنه‌ها به نظر می‌رسید این تنوع کمک کرده تا لایه‌های شخصیتی نقش پررنگ‌تر شود، ولی در بعضی لحظات باعث افت تمرکز و افت در روایت یک‌دست شد.
طراحی صحنه ساده اما مؤثر بود؛ پودکسهایی با طرحی از آپارتمان به عنوان صندلی که د فضای خالی و سرد، که با شمع‌هایی گرم می‌شد، استعاره‌ای بود از جهانی که در آن انسان‌ها بیشتر از آن‌که کنار هم باشند، در تنهایی‌شان گیر افتاده‌اند.
امشب شاهد آخرین اجرای نمایشی بودم که تا مدت‌ها در ذهنم خواهد ماند؛ «جایی که گوزن‌ها آواز می‌خوانند». نمایشی که نه فقط روایت‌گر یک زندگی پر فراز و نشیب بود، بلکه آیینه‌ای از تاریخ، عشق، تراژدی و رهایی‌ست.
داستان یاور قلعه و بی‌بی کرمانی، فراتر از یک درام صرف بود. از کودکیِ پسری تنها، تا پرورش یافتن در پناه زنی قصه‌دار، تا عشق به سینما، سوختن، جنگ، و در نهایت رسیدن به مرزی از عرفان؛ این روایت مثل رودخانه‌ای پرخروش، تماشاگر را با خود می‌برد. بدون آن‌که بخواهم داستان را لو بدهم، فقط می‌توانم بگویم با لحظه‌لحظه این نمایش، خندیدم، گریه کردم و لرزیدم.
کارگردانی با تسلط، بازی‌ عمیق و سراسر احساس، و متن درخشانی که به‌زیبایی گذشته و حال را درهم تنیده بود، باعث شد لحظه‌ای از اجرا جدا نشوم. انگار که تماشاگر هم در دل ماجراست، در سینمایی که می‌سوزد، در خاکریزی که مرگ نزدیک است، و در دلی که هنوز هم عاشق است.
«جایی که گوزن‌ها آواز می‌خوانند» نه فقط یک نمایش، بلکه تجربه‌ای عاطفی و انسانی بود. کاش شب آخرش نبود. کاش بیشتر دیده می‌شد.
ممنونم 🙏🙏🙏
۱۵ اردیبهشت
نادر فلاح
ممنونم 🙏🙏🙏
من از شما ممنونم. روزتون هم مبارک
۱۶ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این تئاتر مثل یه کابوس گروتسک و پُر زرق‌وبرق بود از دل تاریخ، جایی که دراکولا نه‌تنها خون می‌مکید، بلکه اجداد همه دیکتاتورها رو هم دور خودش جمع کرده بود. از ناپلئون تا موسولینی، از بیگم زن فتحعلی‌شاه تا هیتلر، همه پشت‌صحنه‌ای برای خنده‌ای تلخ. اما پشتِ این طنز سیاه، یه سوال اساسی بود: واقعاً کی بیشتر از ما مردم عادی خون‌آشام‌تره؟
یک نقد هم به ترکیب بازیگران حرفه ای تئاتر درکنار شومن ها دارم ..تفاوت و عدم همخوانی بازی به وضوح دیده میشه..یکی کار رو فاخر میکنه دیگری کار رو به سمت تئاتر آزاد لمپنی میبره
تورِ ظریف رابطه‌ها
نمایش «گیپور» با پوستر خلاقانه و شاعرانه‌اش — پرده‌ای توری از گیپور قدیمی که با رنگ، تصویر یک پیانو روی آن نقش بسته — از همان ابتدا نوید مواجهه‌ای متفاوت با یک داستان زناشویی را می‌دهد؛ داستانی که زیر ظاهری به‌ظاهر ساده، عمیق‌ترین چالش‌های روابط انسانی را واکاوی می‌کند.
این نمایش از همان پوسترش شروع می‌کند به گفتن؛ پرده‌ای توری، نقشی از پیانو، که باختِی خوش را میان ظرافت و درد نوسان می‌کند
در این نمایش درست جایی که نقشه‌ها باید نتیجه بدهند، معادله پیچیده‌تر می‌شود و پرده از لایه‌های پنهان رابطه‌شان برداشته می‌شود؛ لایه‌هایی که لبریز از زجرهای خاموش، ناامیدی‌های تلنبارشده و سوءتفاهم‌های قدیمی است.
آنچه «گیپور» را برجسته می‌کند، نگاه روان‌شناسانه‌اش به لایه‌های زیرین زندگی زناشویی‌ست؛ جایی که ناگفته‌ها، دلتنگی‌ها، و ندانم‌کاری‌ها، آرام و بی‌صدا مثل موریانه کار خود را می‌کنند. نمایش در فضایی هوشمندانه، بدون افتادن به دام شعار یا اغراق، تعادل ناپایدار عشق، شک، وابستگی و فردیت را کاوش می‌کند. نمایش به ظرافت نشان می‌دهد چگونه نادیده‌گرفتن نیازهای عاطفی، بی‌توجهی و سوءارتباطات می‌توانند حتی ریشه‌دارترین پیوندها را سست کنند. «گیپور» همچنین نقش حیاتی «پول» در دوام یا فروپاشی زندگی مشترک را بی‌رحمانه به تصویر می‌کشد و جایگاه متزلزل یک هنرمند در نبرد بی‌امان معیشت را به ... دیدن ادامه ›› رخ می‌کشد.
یکی از نقاط قوت نمایش، تأکید بر این واقعیت است که آسیب‌های زناشویی لزوماً حاصل خیانت یا خیالات منفی نیست، بلکه گاهی نتیجه نادانم‌کاری‌های دوطرفه و تصمیم‌های هیجانی است.
این نمایش با زبان استعاره، ما را به دل یکی از پیچیده‌ترین و در عین حال آشناترین بحران‌های زندگی مشترک می‌برد، جایی که رابطه، مثل پارچه‌ای گیپور، در ظاهر زیباست اما با کوچک‌ترین کشش، ممکن است رشته‌رشته شود.
با فضایی گرم اما پرتنش، دیالوگ‌هایی دقیق و کارگردانی‌ای که اجازه می‌دهد تماشاگر از سطح عبور کند و به عمق برسد، «گیپور» بیننده را دعوت می‌کند نه برای قضاوت، بلکه برای مواجهه و روبرو شدن، هم برای آن‌هایی که زخمی از رابطه دارند، هم برای آن‌هایی که می‌خواهند معنای نزدیکی را دوباره بفهمند،
در «گیپور» همه چیز سر جای خودش است، درست مثل توری‌ای که اگر از نزدیک ببینی‌اش، پیچیدگی طرحش را بهتر درک می‌کنی. این نمایش تماشاگر را ساده رها نمی‌کند، بلکه مثل زخمی ظریف، تا مدتی بعد از اجرا هم با او می‌ماند.
این نمایش، بیش از آن‌که بخواهد مقصر بسازد یا پایان‌بندی واضحی ارائه دهد، آیینه‌ای‌ست برای نگاه کردن به خود؛ به ناتوانی‌هایمان در فهمیدن، گفتن، شنیدن.
نقطه‌ی درخشان «گیپور»، بازی‌های حیرت‌انگیز بازیگران آن است؛ اجرایی دقیق، پر از کنترل و ظرافت، با بیشترین بُرد در پاساژهای حسی. آن‌ها با چنان خلوص و صداقتی نقش‌ها را زندگی می‌کنند که مرز بین اجرا و زیستن از بین می‌رود. صدای نفس‌های بریده، نگاه‌های لرزان، و بدن‌هایی که درد را حمل می‌کنند، تماشاگر را درگیر می‌کند و نمی‌گذارد لحظه‌ای از صحنه جدا شود.
ممنونم از نگاهتون 🙏❤️🎭🌎
۰۹ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در مواجهه با سیزن ۳، انسان با چهره‌ی بی‌رحمِ خودش روبه‌رو می‌شود: جایی که قواعد اخلاقی فرو می‌ریزند و مرز میان بقا و جنایت، ناپدید می‌شود.
نمایش ... دیدن ادامه ›› به شکلی اعصاب خوردکنی فروپاشی تدریجی مرزهای اخلاقی را به تصویر می‌کشد. در آغاز، خوردن گوشت یکدیگر در شرایط اضطراری برای شخصیت‌ها عملی غیرقابل تصور است؛ اما زمان که می‌گذرد، اضطراب، شرم و انکار جایش را به پذیرش و سپس بی‌تفاوتی می‌دهد.
صحنه‌آرایی ساده اما تأثیرگذار بود: مثلثی که در رأس آن روایتگر/نویسنده ایستاده بود، کسی که ابتدا در موضع قدرت قرار داشت و تنها نور او را روشن می‌کرد. او بود که تصمیمات را روایت می‌کرد، قانون می‌نوشت و ادعا داشت "باید بچه‌ها نجات پیدا کنند". اما روند نمایش نشان داد که چطور حتی این تصمیم‌های به ظاهر انسانی می‌توانند در عمل به فاجعه منجر شوند: همان کودکی که باید نجات پیدا می‌کرد، به بی‌رحم‌ترین شکارچی گروه تبدیل شد.

پایان‌بندی نمایش، خنجر نهایی را به روح تماشاگر می‌زند: نویسنده/راوی که روزی در رأس قدرت بود، خودش قربانی می‌شود و با تسلیم شدن به یک کودک، چرخه‌ی وحشتناک قربانی و قربانی‌کننده را دوباره آغاز می‌کند. گویی جهان، محکوم به تکرار همین دور باطل است، آن هم با نام‌های زیبا و فریبنده‌ای چون «نجات»، «امید»، «پناه دادن».

نمایش سیزن ۳ مرا به یاد نمایشنامه‌ی "بر پهنه‌ی دریا" اثر اسلاومیر مروژک انداخت، جایی که سه انسان در قایقی کوچک و درمانده بر سر بقا مذاکره می‌کنند و "دموکراتیک" تصمیم می‌گیرند یکی از آن‌ها قربانی شود. در هر دو اثر، مخاطب با این پرسش بی‌رحم روبه‌رو می‌شود: آیا اخلاق، تنها لوکسی برای روزهای خوش است؟

سیزن ۳ تلخ بود، اما این تلخی از جنس تلنگر بود؛ مواجهه‌ای با لایه‌های تاریک طبیعت انسان، با ساده‌ترین ابزار و بی‌نیاز از هیاهوی اضافی.

کمی هم از شیوه و طراحی دکور یاد ۵۰ در ۵۰ می‌افتادم
سوران احمدی (soranahmadi)
ممنون بابت نگاه و نظرتون ، سپاس که وقت گذاشتین، فقط جسارتا اگر امکان داره در شروع کامنتتون یه " حاوی اسپویل " بنویسید ، با عرض پوزش
۰۸ اردیبهشت
دقیقا!

این نمایش در درجه بعد مثبتش که ذهنم را تا یک هفته به فکر فرو برده بود.. آدمی به چه حد؟ به چه اندازه؟ باعث میشه چه کارهایی انجام بده.
ولی بعد مقابل این اجرا یک سری از لحظات رو متوجه نمیشدم و یک گنگی ناملموسی داشت..
خداقوت به تیم:)
۲۰ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «ذرات آشوب» بیش از آن‌که یک اثر نمایشی صرف باشد، بازآفرینی دردها و مقاومت‌های تاریخی مردمانی‌ست که قرن‌ها سکوت‌شان را با فریادی حماسی شکستند. این اثر، با الهام از داستان تراژیک آنتیگونه و پیوند آن با روایتی واقعی از مقاومت مردم قشم در برابر استعمار پرتغال، موفق شد تماشاگر را به سفری در بطن تاریخ، اسطوره و آیین‌های جنوب ایران ببرد.
در این روایت، آنتیگونه دیگر دختر یونانی نیست؛ او دختری از خطه‌ی جنوب ایران است. دختری جسور و پرغرور که برادرش را در راه آزادسازی جزیره از دست داده و بی‌توجه به تهدیدهای افسر پرتغالی، پیکر بی‌جان او را به خاک می‌سپارد. این کنش ساده اما شجاعانه، سرآغاز طغیانی بزرگ است؛ طغیانی زنانه، انسانی، و عمیقاً ایرانی.
مراسم زار، آیینی کهن و پررمزوراز از فرهنگ جنوب، در این نمایش به زیبایی به تصویر کشیده شده و به بستری برای نمایش خشم فروخورده، دردهای موروثی، و قدرت معنوی زنان تبدیل شده است. بازیگر نقش اصلی با تسلط مثال‌زدنی، هم‌زمان در نقش دختر جنگجو و روحی خشمگین ظاهر می‌شود که قرار است خاک را از بند پاک کند.
یکی از نقاط اوج روایت، پرده‌هایی بود که در آن دختران جزیره، قربانی معامله‌گری خائنان داخلی می‌شوند؛ دخترانی که برای نجات جان خانواده‌هایشان، شبانه در اختیار افسران بیگانه قرار می‌گیرند. آنان پس از آن، خودکشی می‌کنند، با خود در ستیزند، اما در نهایت به نمادهای مقاومت بدل می‌شوند؛ دخترانی با دِستمال‌های سیاه و قرمز که در روز حمله به قلعه، این نشانِ عزاداری را به ابزار دفاع و اتحاد تبدیل ... دیدن ادامه ›› می‌کنند.
گریم‌های دقیق و حساب‌شده، به‌ویژه در بدن جوانی که زخم سینه و بدنش از فاصله دور نیز فریاد می‌زد، و پسر جوانی که با نگاهی خالی از یازده برادر ، مخاطب را درگیر لایه‌های عمیق اندوه و رنج می‌کرد، از نقاط قوت بصری اثر بودند.
داستان با جسارت دخترِ جنگجو به اوج می‌رسد؛ او با ورود به قصر افسر پرتغالی، خون در رگ‌های خاموش مردم می‌دواند و جرقه‌ی حمله به قلعه را می‌زند. سقوط قلعه، نمادی‌ست از پیروزی ایمان، غیرت و اتحاد بر استبداد و استعمار.
«ذرات آشوب» نامی استعاری از دیدگاه استعمارگران است؛ اما برای مخاطب ایرانی، این ذرات، جرقه‌های بیداری‌اند. نمایش با مهارت تمام، خشم مقدس مردم را با آیین، موسیقی جنوب، رقص فرم، و اسطوره، درهم‌آمیخته و اثری یکپارچه و تاثیرگذار خلق کرده است.
در مجموع، «ذرات آشوب» نمایشی‌ست که نه‌تنها بازخوانی تاریخ و اسطوره است، بلکه بازتابی از واقعیت امروز ماست: مبارزه با فراموشی، با سازش، و با بی‌حسی. تماشای این نمایش، تماشای ریشه‌ها و خون‌هایی‌ست که هنوز در خاک قشم جاری‌ست.
تقدیم به تمام آن‌هایی که صدایشان را بریدند، اما خاموش نشدند.
به تمام بازیگرانی که صحنه را وطن کردند،
و به کارگردانی که تیغ تعصب و سانسور را تاب آورد.
«مده‌آ اجرا نمی‌شود» تنها یک نمایش نیست؛
ادای احترامی‌ست به تمام شکل‌های روایت در تاریخ این سرزمین و فراتر از آن؛
از آیین‌های نمایشی هند و بهاراتاناتیام،
تا نقالی و تعزیه و قهوه‌خانه‌های کهن،
تا نیایش‌های میترایی و آیین‌های اهورایی،
و سرانجام، صدای زنی که در هزارتوی سانسور، هنوز می‌خواند.
با نگاهی جسورانه به نمایش‌نامه‌ی «اتللو ... دیدن ادامه ›› در سرزمین عجایب» غلامحسین ساعدی،
و به یاد اجرای درخشان ناصر رحمانی‌نژاد در تبعید (پاریس، ۱۳۶۴)،
این اثر، مرز میان سنت و مدرن، آیین و درام، سیاست و زیبایی را درنوردیده.
لباس‌هایی چشم‌نواز، طراحی‌ای با اصالت، و اجرایی که با صدا و تصویر و رقص و زبان،
نه‌فقط مده‌آ، که همه‌ی ما را به یاد می‌آورد؛
که گاهی نمایش اجرا نمی‌شود،
چون حقیقت را تاب نمی‌آورند.
اما آواز آخر، هنوز شنیده می‌شود...
از زبان ارنواز و شهناواز.
و همین کافی‌ست.
مرجان آقانوری (marjanaghanouri)
امشب راحت سر بر بالین میگذارم
ممنون که با قلبی گشوده ما را به تماشا نشستید 💙
۲۲ فروردین
مرجان آقانوری
امشب راحت سر بر بالین میگذارم ممنون که با قلبی گشوده ما را به تماشا نشستید 💙
عزیزی خانم هنرمند بزودی دوباره به تماشای اثرتون میشینم خداقوت
۲۲ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

mmohamadi64@gmail.com