در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مریم حاج محمدی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:45:29
 

کارشناسی ارشد علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی
دانش آموخته آموزشگاه های آزاد از جمله مدرسه تخصصی بازیگری و کارگردانی پادمارت، سینمانمایش پود متداکتینگ تهران استودیو، اکادمی علوم صدا و هنر میلنیوم، آتلیه تئاتر تازه، گروه تئاتر اشتراک

سوابق بازی:
تئاتر
نمایش طبیب اجباری از سهیل جمشیدی مهر ۱۴۰۲ در خانه نمایش دا
نمایش ما به زنان یک زندگی بدهکاریم از المیرا آزاد خرداد ۱۴۰۱ در تماشاخانه اهورا
نمایش جز آن دو نفر هیچکس باقی نماند دی و آدر ۱۴۰۰ نوفلوشاتو به کارگردانی محمد تات
نمایش همسرایان. به کارگردانی میلاد کرباسی تماشاخانه شانو - ۲۰ تیر تا ۲۰ مرداد ۹۷
سه شب اجرای فجر پلاس نمایش اگر از نو شروع کنیم بهمن ۹۷ تماشاخانه آژمان
نمایش کله پوک ها .نوشته نیل سایمون به کارگردانی ساتیا نوروزی در تماشاخانه شانو اسفند ۹۶
نمایش برادر جان. نوشته غلامحسین ساعدی به کارگردانی مهدی خالدی عمارت ارغنون دی ۹۶
نمایش قرمز و دیگران. به نویسندگی محمد یعقوبی و کارگردانی بهمن معتمدیان در پردیس شهرزاد مهرماه ۹۵
اگر از نو شروع کنیم در تماشاخانه سه نقطه آذر۹۷ به کارگردانی المیراآزاد
مونولوگ عالیجناب پیش آمد در نخستین "فستیوال مونو پرفورمنس"موسسه هنرهای نمایشی تماشاگان بهمن ۹۹ و فروردین ۱۴۰۰
تک اجرای نمایش خانه برنارد آلبا در جشنواره اشتراک به کارگردانی احمدشاه قاسمی شانو زمستان ۹۷
نمایش چشاتو ببند به کارگردانی فرنگیس وزیری جشنواره تئاتر اشتراک شهریور ۹۷ تماشاخانه شانو
نمایش شک .به کارگردانی امید حیدری در تماشاخانه شانو اسفند ۹۶
نمایش ویتسک .پروژه داخلی کارگاه اشتراک (چخوف) به کارگردانی مهدی رضایی و آتنا تندرو در تماشاخانه شانو خردادماه ۹۷

نمایشنامه خوانی:
نمایشنامه خوانی عاشقانه ای برای سرنشین مک دانل داگلاس به کارگردانی امیر شاملو ۱۴۰۳
نمایشنامه خوانی دختر موبافته سیاه بازی به کارگردانی آرش غلامی در جشنواره تئاتر شهریاران در سینما تئاتر بلوار. سینما آوانسن زمستان ۹۷
سه شب اجراخوانی عالیجناب اژدها به کارگردانی احمدحامدی در نوفل لوشاتو شهریور و مهر ۹۸
نمایشنامه خوانی لاتاری به کارگردانی مهدی خالدی دردکافه عمارت نوفلوشاتو بهمن ۹۹
نمایشنامه خوانی مرشد کامل به کارگردانی سامان سامنی در کافه دریمر آذر ۹۹
نمایشنامه خوانی آنتراکت به کارگردانی مهدی رضایی کافه بام تئاتر مستقل بهار۹۹

نمایش رادیویی:
نمایش رادیویی ایستگاه گلشهر از رادیوی نمایش به کارگردانی فرضی پور تابستان ۹۹
نمایش رادیویی میراث مطبخ به کارگردانی فرضی پور پاییز ۹۹

تصویر:
تله تئاتر بر پهنه دریا به کارگردانی حسن فرضی پور خرداد ۱۴۰۱
مسابقه تلوزیونی سرنخ به کارگردانی آریا طاهری از شبکه نسیم
سریال سه شنبه ۱۴ جولای به کارگردانی سیدمحمدجواد حسینی از شبکه یک سیما
سریال آقای قاضی به کارگردانی سجاد مهرگان از شبکه دو و نسیم
سریال شبکه خانگی نیسان آبی در سال ۱۴۰۰ به کارگردانی منوچهر هادی
سریال طلاق (اژدهای هفت سر) به کارگردانی ابوالقاسم طاالبی ۱۳۹۹
فیلم کوتاه اتچ به کارگردانی مهدی خورشیدی ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۱
سریال مهیار عیار به کارگردانی سیدجمال سید حاتمی ۱۴۰۲
فیلم کوتاه دلشکسته به نویسندگی و کارگردانی حسین عباس زاده شهریور ۹۸
سریال توافقنامه اپیزود توجه به کارگردانی علی فرازی

سایر فعالیت های هنری:
روابط عمومی نمایشنامه خوانی پلی از جنس شیشه به کارگردای ناصر ارباب
منتقد جشنواره تئاتر هامون بهمن ۹۸

 ۲۴ مرداد ۱۳۶۴
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
از ابتدای پیدایش انسان 100میلیارد نفر مرده اند جمعیت انسان امروزی حدود 4% تمام انسان های متولد شده زمین است و الان که ما روی زمین راه میرویم 93 میلیارد قطعه اسکلت زیر پایمان است.
آدم اگرم میخواد تئاتر کار کنه اینجوری کار کنه...
دمتون گرم
در حیرت زمین و هر چه و هر که و آن‌که بر آن می‌افتد هستم
با کنار رفتن پرده نمایش از دکور مبهوت شدم و پشت سر هم چک خوردم دیگر نمی‌توانستم نفس بکشم...
با زمبن چرخیدم و گردیدم و توهم زدم و حیرت کردم و مبهوت شدم
زمین و تاریخ و معنا و باور و همه و همه با هم چرخیدن
من تماشاچی جزوی از این مدار چرخشی بودم بخشی از این حیرت شگفت انگیز که گیج خوردم و سر خوردم و بر خوردم میان مداری از اسطوره و تاریخ، علم و ایمان، آدم و خدایی که شاید دیگر به باورها نگاه نمی‌کند.
دیگر توجه ندارد
همه چیز ابزورد و نیهیلیسم گونه با پازل های فلسفی چیده ... دیدن ادامه ›› شده کنار هم
تصاویر نمادینی خلق می‌شود از سیبی بر صورت تا مار و بهشت و تبعید، از ستاره‌ای که دیگر نمی‌گردد تا انسانی که هنوز می‌افتد، بی‌آنکه زمین تمام شود. پر از ارجاعاتی از فیلم و عکس و تابلو و داستان و افسانه که فقط میخواهد تو را با پرسش بی پاسخی مواجه کند
دکور، حرکت، صدا، بدن، زمان همه و همه در خدمت یک هم‌زیستی حیرت‌بار، همدیگر را می‌خورند و قدرت می‌دهند و نفس در سینه حبس کرده و اجراگرانی که در مرز باریک بین اجرا و زیستن ایستاده اند بدون لحظه‌ای سقوط از چرخش جهان شاید هم همین الان در حال افتادن هستند شاید هم متوجه نیستند شاید جذبند .
من هنوز در حیرت و سپاسگزار هنر شمس و تیم و دوستانش هستم که مرا مدهوش و مست و ملنگ صحنه و بازی و فرمی کردند که از دل هنر جوشید .
برای نوع صحنه پردازی پیشنهاد می‌شود ردیف ۵ به بعد را بگیرید
بهتر بود این دکور در سالنی به موازات چشم مخاطب اجرا شود.
مرض های خاص دوست داشتنی کارگردان در کار هم سوپرایز کننده بود

غایت بدن بازیگر در خیری خواه و دوستان از جمله آقای اشاداد ..بسیار تمرینات سختی قطعا داشته اند و روزها تمرین و تمرین و تمرین
غایت صدا در آن آوازه خان خوش صدای رام کننده
من فعلا هنگ و مشعوف و شگفت زده و مدهوشم
میام مینویسم مفصل...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «بی شیر و شکر» با فرم اجرایی متنوع و ریتم نسبتاً پرتنش، تلاش داشت مخاطب را با فضایی چندلایه درگیر کند. اپیزود اول با طراحی صحنه و فضاسازی چشم‌گیرش نقطه قوت کار بود و از نظر اجرایی نیز نسبت به بخش‌های بعدی انسجام بیشتری داشت.
بازیگر نقش افغانستانی از معدود نقاط قوت بازی‌ها بود؛ هم در لهجه و هم در انتقال حس، باورپذیر و دقیق ظاهر شد. در مجموع، دختران گروه، به‌ویژه دو دختر کم‌سن‌تر، بازی‌های روان‌تر و کنترل‌شده‌تری داشتند و حضورشان روی صحنه تاثیرگذارتر از پسران بود.
با این حال، بخشی از بازی‌ها، به‌ویژه در نقش‌های لات‌مسلک، بیش از حد اغراق‌آمیز بود؛ گاهی به نظر می‌رسید صرفاً برای جلب توجه و کشیدن تمرکز مخاطب طراحی شده‌اند، نه برای پیشبرد روایت. این اغراق، در صحنه‌ای که یکی از این شخصیت‌ها در توالت حضور داشت، به اوج رسید؛ صحنه‌ای که به نظر شخصی‌ام بیش از حد سخیف و بدون ظرافت بود.
شیوه اجرایی در بخش‌هایی از نمایش بیش از حد شلوغ بود و همین باعث می‌شد مخاطب در دنبال‌کردن خط داستانی یا تمرکز بر اجرا دچار سردرگمی و خستگی شود.
در مجموع «بی شیر و شکر» اثری پرانرژی با نقاط درخشان بود، اما در برخی صحنه های اجرایی و انتخاب‌های فرمی، می‌توانست کنترل بیشتری بر تعادل روایت و بازی‌ها داشته باشد.
نمایش بی شیر و شکر جذاب با ریتم مناسب و بازی های درخشان بود
به امید روزهای روشن برای تیم نمایش بی شیر و شکر
۵ روز پیش، جمعه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «کوچه باربد» اثری در سبک رئالیسم با اجرای پست‌مدرن بود که همچون نمایش «قرمز و دیگران» رضا یعقوبی ، به معضلات اجتماعی پرداخت. درامی اجتماعی، پر از رنج، فقر، عشق، خیانت و دردهایی که گاه گفته نمی‌شوند، اما حس می‌شوند
از نکات قابل‌توجه، استفاده از لهجه‌ها و زبان‌های مختلف در روایت بود؛ فارسی، ترکی و افغانستانی. بازیگرانی از قومیت افغانستانی نقش‌هایی را برعهده داشتند که با ظرافت و درستی لهجه‌شان را ادا می‌کردند، و این باعث نزدیکی بیشتر مخاطب با واقعیت صحنه می‌شد. لهجه ترکی نیز با اینکه برای من قابل فهم نبود، اما به‌خوبی در جریان داستان جا افتاده بود و مفهوم منتقل می‌شد.
تنها نکته‌ای که کمی از هماهنگی خارج بود، لحظه‌ای بود که شخصیت در اوج عصبانیت به جای رفتن به زبان مادری (ترکی)، با لهجه ترکی فارسی صحبت می‌کرد. در حالی که معمولاً در موقعیت‌های احساسی شدید، افراد به زبان اصلی خود بازمی‌گردند. به جز این مورد، هماهنگی زبانی و روایی نمایش قابل توجه و خلاقانه بود.
نمیدونم این اجرا رو از دست دادین یا نه
خیلی نوستالژیک بود یه شب استثنایی و به یاد ماندنی
شبیه شبهای گوته در دهه ۵۰
مرسی که برای حال خوب این اقدام خیرخواهاانه و دلچسب که وحشت جنگ رو برامون کاهش داد..ممنون
شب‌های گوته همونه که یه مشت چپ جمع می‌شدن شعر می‌خوندن؟
حسین چیانی
شب‌های گوته همونه که یه مشت چپ جمع می‌شدن شعر می‌خوندن؟
😁😁
منظورم شبیه نه اینکه همون باشه...منظورم حال و هوای خاص شاعرانه اش بود.
نه گرایش فکری..
اینجا بیشتر وطن دوستی خاورمیانه و حال و هوایش زن بودن و...
بسیاری از اشعار نزار قبانی و بازخوانی شعرهای کودکانه دهه شصت مثل علی کوچولو، کلاه قرمزی و بازخوانی اشعار زیبای دهه ۳۰ و ۴۰ مثل از خون جوانان وطن لاله ....
حسین چیانی
شب‌های گوته همونه که یه مشت چپ جمع می‌شدن شعر می‌خوندن؟
شعر و هنر در هر دوره ای حاصل جان های بی قرار است.
شب‌های گوته از اتفاقات فرهنگی مهم دوران خودش به حساب می‌آید. با حضور بزرگان ادب و فرهنگ این مملکت. (با موضوع سانسور)
شب‌های گوته با سخنرانی:
سیمین دانشور/موضوع سخنرانی: (مسائل هنر معاصر)، بهرام بیضایی(در موقعیت تئاتر و سینما)، داریوش آشوری(شعر آزادی است)، غلامحسین ساعدی(پیرامون شبه‌هنرمند)، هوشنگ گلشیری(جوانمرگی در نثر معاصر فارسی)، مصطفی رحیمی(فرهنگ و دیوان)و ... دیدن ادامه ›› ...
شعرخوانها:
مهدی اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی، عمران صلاحی، طاهره صفارزاده، مفتون امینی، اسماعیل شاهرودی، علی موسوی گرمارودی، فریدون مشیری، علی باباچاهی، سعید سلطانپور، جواد مجابی، نصرت رحمانی، محمد حقوقی، منوچهرشیبانی،عبدالله کوثری...
این نمونه ای بود از افرادی که در آن شبها حضور داشتند.
/یک مشت چپ/ ؟!!!🤔
۲ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من این چوبه‌ی دار رو می‌بوسم چون سندِ شرافتِ منه
نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» برای من تجربه‌ای روانی، اجتماعی و انسانی بود. هنوز هم وقتی به آن فکر می‌کنم، دلم می‌سوزد و ذهنم درگیر است. این کار با روایتی از قصه‌ی چهار زن، که ریشه در وقایع واقعی و جنایی دارد، مرا عمیقاً تکان داد. میان شخصیت‌ها، دو چهره‌ی آشنا برایم واضح‌تر بود: شهلا جاهد و ریحانه جباری – البته با دخل و تصرفی در جزئیات و نام‌ها، اما آن‌قدر دقیق پردازش شده بودند که رد واقعیت را می‌شد دنبال کرد.
قصه‌گویی نمایش به شدت تأثیرگذار بود؛ بازی‌ها پخته، دقیق و برآمده از بازیگرانی که به‌درستی برای چنین نقش‌های سنگینی انتخاب شده بودند. زنی روزنامه‌نگار – که خود قربانی خشونت همسرش بود – به عنوان راوی ماجرا، مرگ‌ها، اعدام‌ها، و آن‌چه بین زندگی و مرگ این زنان گذشته را روایت می‌کرد. صدایش، نگاهش، و نوع گفتارش، لایه‌های درونی شخصیت‌ها را بیرون می‌کشید.
جمله‌ای از نمایش هنوز در ذهنم می‌چرخد: «کشتن چه حسی داره؟ کشته شدن چی؟»
این پرسشِ تلخ، ستون فقرات روایت بود؛ نگاهی روان‌شناسانه به زوایای پنهان خشونت، ترس، و بقا.
بیشترین همذات‌پنداری‌ام با زنی بود که به خاطر دفاع مشروع دست به قتل زده بود. برای لحظاتی انگار نفس‌هام با او هماهنگ شد. با دلشوره‌ها، ترس‌ها و خشم فروخورده‌اش.
چقدر کاراکتر ژیلا به کسی که از او اقتباس کرده بودند شبیه بود
کاراکتر نسرین هم و چقدر دوست داشتم نسرین بماند
سپهر، امیر مسعود، مریم علیپور و عاطفه فربد این را خواندند
جعفر میراحمدی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«زخم‌هایم را بو بکش» ضربه‌ای است به وجدان خفته‌ی ما در مواجهه با واقعیت تلخ مهاجران. پناه‌جویانی که به خیال یافتن آینده‌ای بهتر، پا در راه بی‌برگشت اردوگاه‌ها می‌گذارند، اما به جای امید، در قفس‌های آهنین انتظار، با هر نفس، مرگ تدریجی خود را تماشا می‌کنند.
نمایش، به‌درستی از استعاره‌ی سگ‌بودن استفاده می‌کند؛ اما این «سگ» نه به معنای وفاداری یا حیوانیت، بلکه به‌سان موجودی در قفس، تحقیرشده، مهار شده و بی‌صدا.
بازیگران با تن‌پوش‌های سگ‌سان، در صحنه‌ای که از چوب‌های ناپایدار ساخته شده، می‌جهند، می‌لولند، میپرند؛ و این پرش‌ها، تمرکز بدنی، چابکی و قدرت بیانی می‌طلبد که حاصل چیزی جز ممارست بی‌وقفه و انضباط سخت بدنی نیست.
بدنه‌ی اجرایی نمایش با یک هدف هماهنگ شده بودند: بی‌پناهی را به بدن ما نزدیک کنند.
ما تماشاگران، در گوشه‌ی از سالن نشسته‌ایم، درحالی‌که بر صحنه، موجوداتی در پوست دیگری، ناله‌ی گرسنگی، بی‌خوابی، و بی‌هویتی را به زبان بدن فریاد می‌زدند.
نکته‌ی درخشان اثر، خویشتن‌داری‌اش در اغراق است. دیالوگ‌های شعاری، نمی‌گوید و ارزان اشک‌ نمی‌گیرد. فقط بدن‌هایی که روی تخته‌چوب‌ها سر می‌خورند، تقلا می‌کنند، و زخم‌هایشان را به تماشاگر نشان می‌دهند تا شاید کسی جرئت کند حتی اگر نتواند زخمی را پاک کند آن را فقط برای یک لحظه بو بکشد،.
صدای سوت و صدای برخورد چکش به فلزات برایم آزار دهنده بود
صدای دلگرم کننده، نمایشی و دوست داشتنی فرناز توللی کمی از این آزار کم میکرد.
دلهره افتادن و صدمه به بازیگر رو هم داشتم
کار پر زحمتی بود
خداقوت به تیم فرم و دستیار مشکی پوش که به سان اجراگرانی قهار بدن و فرم مختص خود را داشتند و تلاش و زحمت زیادی داشتند.
پرستو یاریان این را خواند
بابک، ایمان فتاحی، یاسمن، forough darzi و مهراد الف. این را دوست دارند
سلام
سوالی که در مورد پیش فروش های طولانی مدت برام پیش میاد اینه که واقعا هدف از این کار چیه؟ (به خصوص در مورد نمایش هایی که تا حد زیادی موفقیت و فروش شون قابل پیش بینی هستش)
در روزگار پرمشغله و گاهی پیش بینی ناپذیر این روزها چرا باید برای بیست و اندی روز بعد زمان فروش باز بشه؟نتیجه رو داریم در همین برگه میبینیم که هنوز اجرا شروع نشده چه قدر پیام فروش وجود داره.
قطعا دست اندرکاران این نمایش ها دلایل و توجیهات خودشون رو دارن ولی کاش کمی هم از دید مخاطبان به شرایط نگاه کنند.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش «فین جین» تجربه‌ای بی‌نظییری بود که با بازی‌های توانمند و باورپذیر بازیگرانش، تماشاگر را غافلگیر میکند. بازیگران با استفاده دقیق از بدن و صدایشان، هر لحظه حضور خود را بر صحنه به شکلی زنده و ملموس به نمایش گذاشتند. آن‌ها چنان در نقش‌هایشان فرو رفته بودند که حتی نقش‌هایی چون معتاد یا الکلی به شکلی کاملاً واقعی و طبیعی ارائه شد و امکان تصور آن‌ها به شکل دیگری برای تماشاگر وجود نداشت.
لباس‌ها هماهنگ و متناسب با فضای نمایش بودند و به انتقال بهتر فضای داستان کمک شایانی کردند. گریم بازیگران نیز در سطح بسیار بالایی بود و موجب می‌شد بتوان ارتباط عمیق‌تری با شخصیت‌ها برقرار کرد.
موسیقی نمایش به خوبی در خدمت داستان و فضا بود و برخلاف طولانی بودن حدود دو ساعته نمایش، ریتم و نوآوری آن به گونه‌ای بود که هرگز احساس خستگی به تماشاگر دست نمی‌داد و لحظه‌ای تمایل به از دست دادن هیچ صحنه‌ای وجود نداشت.

متن و دیالوگ‌ها بسیار هوشمندانه و روان نوشته شده بودند، به‌گونه‌ای که هم حس طنز و هم فضای سوگ و اندوه را به خوبی منتقل می‌کردند. کارگردانی و فرم نمایش نیز بسیار بدیع و خلاقانه بود، به طوری که ایده مرکزی نمایش، یعنی حضور جن در خزینه‌های قدیمی با عمر طولانی و شاهد بودن بر وقایع تاریخی مانند قتل امیرکبیر، به شیوه‌ای نو و جذاب روایت شد.
نمایش با پرداخت دقیق به زندگی امیرکبیر از کودکی تا بزرگسالی، حسرت از دست دادن او و تکرار اشتباهات مردمان ... دیدن ادامه ›› همه اعصار را به مخاطب منتقل می‌کرد. شخصیت‌پردازی‌ها بسیار عمیق و حرفه‌ای بودند و هر شخصیت، هویتی مستقل و قابل باور داشت.
در مجموع، «فین جین» نمایشی است که با ترکیب داستانی بدیع، بازی‌های عالی و طراحی صحنه و موسیقی هماهنگ، تجربه‌ای لذت‌بخش و به‌یادماندنی برای مخاطبان رقم زد.
مهرآسا مداحی (mehrasa1370)
سپاس از این نگاه عمیق و دل‌گرم‌کننده‌تون. خستگی‌مون با خوندن این نوشته از تن‌مون بیرون رفت. چقدر خوبه که تماشاگرانی مثل شما داریم؛ تیزبین، همراه و قدردان
مهرآسا مداحی
سپاس از این نگاه عمیق و دل‌گرم‌کننده‌تون. خستگی‌مون با خوندن این نوشته از تن‌مون بیرون رفت. چقدر خوبه که تماشاگرانی مثل شما داریم؛ تیزبین، همراه و قدردان
🥰❤🙏
۰۴ خرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بازی و طراحی گریم باخ، به‌ویژه لباسش، شعورمندانه و با ظرافتی خاص طراحی شده بود. او در رویای نیمه شب جایی میان احساس و ادب و طبع و رهایی ظاهر می‌شود
اما در مقابل، شخصیت‌های مرد نمایش با تم لوتی‌مسلک، پرادعا و به‌نوعی آزارگر تصویر شده‌اند. آن‌ها مدام در حال آویزان شدن به زن هستند؛ همان حسی که هر زنی شاید تجربه‌اش کرده باشد: مزاحمت‌هایی با ادعای محبت، اما در واقع تجاوز به حریم روانی. آن حس سنگین و آزاردهنده‌ای که نمی‌خواهی، اما پس هم نمی‌روند. نمایش این مسئله را بی‌پرده، بدون تعارف و دقیق نشان می‌دهد.
اجرای بازیگر زن نمایش روان، درونی و صادقانه بود؛ صدایی زیبا، پرقدرت و کنترل‌شده که با اجرای قطعات موسیقایی ترکیب می‌شد و تجربه‌ای شنیداری کم‌نظیر می‌ساخت او موفق می‌شود تماشاگر را به عمق جهان ذهنی شخصیتش ببرد؛ حس‌ها را نه با اغراق که با ظرافتی حسی و باورپذیر منتقل می‌کند. صدا، بدن، و نگاهش در هماهنگی کامل‌اند و اجراهای موسیقایی‌اش هم بخشی از بازیگری اوست، نه جدا از آن. در مقابل، بازیگران مرد با سبکی اغراق‌آمیز و تیپ‌وار ظاهر می‌شوند؛ لحن‌ها، بدن‌ها و رفتارشان بیشتر بر پایه کاریکاتور مردان لات‌مآب شکل گرفته، که البته با فضای روانی نمایش هماهنگ است و تضاد بین دنیای زنانه‌ی حساس و فضای خشن و مزاحم مردانه را پررنگ‌تر می‌کند.
این نمایش ما را به قلب سیاهِ دهه ۳۰ آلمان می‌برد؛ جایی که گرسنگی، ترس، خفقان و حقارت در رگ‌های خیابان جاری‌ست. فضای سرد و بی‌روحِ دیکتاتوری، با رنگ‌های سیاه و خاکستری، نبض زندگی را در مشت خود دارد. همه‌چیز در خدمت نظام است؛ حتی پزشک. حتی وجدان. حتی بدن‌های گرسنه‌ای که از زباله‌دان تاریخ می‌گذرند.
«ترس و نکبت و رایش سوم» نه‌فقط روایتی از زمانه گوبلز و پروپاگاندای پرزرق‌وبرق مرگ است، بلکه تجربه‌ای بصری‌ست که با فرمی هوشمندانه، لایه‌های پنهان استبداد را عیان می‌کند. ایده‌های خلاقانه‌ای چون بازیافت آدم‌ها در چاله‌ زباله، استعاره‌ای عمیق از انهدام تدریجی انسانیت است. آدم‌ها یکی‌یکی، همچون پیله‌هایی پوسیده، در کف زباله‌دان‌ها قل می‌خورند و محو می‌شوند؛ بی‌آنکه صدایی ازشان بماند.

بازسازی قاب‌های آشنای تاریخ هنر، از شام آخر تا جیغ، هوشمندانه به صحنه آمده‌اند؛ نه به‌عنوان دکور، که به‌مثابه آینه‌ای از اضطراب جمعی آن دوران. ارجاعات ظریفی هم به «عصر جدید» چاپلین وجود دارد؛ طنزی تلخ، جایی در دل ماشین‌های آهنی که آدم‌ها را می‌بلعند و بی‌چهره پس می‌دهند.
این نمایش، روایتگر فراموشی‌ست؛ فراموشی انسان، فراموشی اخلاق، و فراموشی زندگی. اما همزمان، یادآور آن چیزی‌ست که در هیاهوی جنگ‌ها و حکومت‌ها نباید فراموش شود: صداهایی که خاموش شدند، بدن‌هایی که بی‌صدا محو شدند، ... دیدن ادامه ›› و هنری که
هنوز می‌کوشد بازتابی از آن فریادِ بی‌صدا باشد.
بازی یکدست و منسجم گروه بازیگران، با تنالیته‌ای کنترل‌شده از خشونت درونی، روایت را بی‌وقفه پیش می‌برد و فضای خفقان‌زده‌ی نمایش را ملموس‌تر می‌کند
ممنون که نمایش ما رو با احساس و دقت تماشا کردید و برامون نوشتید
۲۸ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش نیاز به کمی قاب و تصویر و خیال و خلاقیت و ابداع دارد.

با انجام این کار میتواند امتیاز خوبی دریافت کند.
زبان ترکی را حفظ کردن در تایم یک ساعت و نیمه از توانایی های بازیگر است که البته چون ترک زبان نیستم نمی‌دانم چقدر این این امر موفق عمل کرده اند.
خوانش ها و موسیقی هم متناسب با شیوه اجرایی بود
یه آقای سیاه پوشی بود که وقتی در چشم ما نگاه می‌کرد ترسناک بود انگار نفرین بود بر جهان شبیه کاراکتر لاغر در چاق لاغر و هاکوکومار
نمایش، با جسارت تمام، به دل دردناک‌ترین تجربه‌ی انسانی زد: سوگ.با بی‌رحمی و واقعیتی عریان. سوگ در این اثر، فقط گریه و دلتنگی نبود؛ یک پرده‌ی نازک و خاکستری از غم بود که روی همه‌چیز کشیده می‌شد. همه چیز را کدر،کند و خفه کرده بود.
صحنه‌ی نمایش عمداً کج و نامتوازن طراحی شده بود، و این کجی، استعاره‌ای تلخ از جهانی‌ست که بعد از مرگ عزیزان، دیگر هیچ‌وقت راست و متعادل نمی‌شود. حتی اگر کسی بخواهد جای خالی را پُر کند، فقط جایش را عوض می‌کند، و خودش را در جای ناتمام و نابه‌جایی می‌یابد. این نمایش درباره‌ی «جای خالی» ، و «ناتوان بودن» بود. اینکه نبودن، یک حفره نیست که پُر شود، یک زخم است که می‌ماند.
تماشای این اثر آزاردهنده و خفه کننده بود، و ترومای سوگ را در دل تماشاگر بیدار می‌کرد.
محمد فروزنده، Rezajm و امیرمسعود فدائی این را خواندند
احسان مالمیر، بهار مومنی، سپهر و Captain این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لذت بردم از عروسک گردانی ظریف و دقیق و خلاقیت فراوان در اجرا
دمتون گرم
یک کار تمیز که برای خودشون و مخاطب ارزش قائل بودند
این کار اثری فانتزی، سوررئال و با رگه‌هایی سایکوتیک بود.؛ ترکیبی از طنز تلخ، فضای گوتیک و نگاهی تمثیلی به جامعه‌ی افسرده و من چقدر یاد خودمان افتادم.
نمایش از دل یک خانواده‌ی افسرده و مرگ‌دوست آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که بدی، تلخی و ناامیدی برایشان سبک زندگی‌ست و عشق و شادی را زهر می‌دانند. در این میان، دختر کوچک خانواده، با وجود همه‌ی این فضای سرد، سرشار از نشاط، عشق و زندگی‌ست. خانواده، با این تفاوت بنیادی نمی‌توانند کنار بیایند و سعی در سرکوبش دارند، اما همین دختر، وقتی ناپدید می‌شود، نبودنش تمام خانه را بی‌روح و بی‌معنا می‌کند. در نهایت، داستان با پیروزی عشق و شادی به پایان می‌رسد.
گریم‌ها اغراق‌شده و خلاقانه بودند و به فضای فانتزی و گوتیک نمایش کمک می‌کردند. طراحی صحنه و ورود بازیگران پیش از شروع رسمی نمایش، تماشاگر را از همان ابتدا وارد فضای متفاوت اثر می‌کرد. حضور گروه‌های فرم با لباس‌هایی شبیه ارواح هالووینی که در سالن پرسه می‌زدند و تعامل می‌کردند، حس مشارکت در کابوسی سورئال را القا می‌کردند.
این کار با آنکه سبک مورد پسند من نبود اما حرفی عمیق برای گفتن داشت: شادی قابل فروش نیست، اما می‌توان آن را بخشید. عشق، قوی‌ترین مقاومت در برابر مرگ است.
برای دومین بار «کتابخانه نیمه‌شب» رو دیدم، این‌بار با ترکیب بازیگری متفاوت که واقعاً نمایش رو به سطح تازه‌ای برده. اضافه شدن مونا فرجاد، با بازی پخته‌تر و انرژی درست، کمک کرده تا بار احساسی کار بیشتر لمس بشه. اما شگفتی اصلی برای من محمد شعبانپور است که با لطافت و حضوری نفس‌گیر، صحنه رو در مشت گرفته بود. اون‌قدر ظریف و مؤثر بازی می‌کرد که گاهی حتی صدای نفس مخاطب هم قطع می‌شد؛ انگار همه منتظر یک اشاره از او بودن. چیزی که این اجرا رو خاص‌تر کرده بود، «ایرانیزه» شدن هوشمندانه‌اش بود؛ جهانی که از یک رمان خارجی میاد، اما این‌قدر خوب بومی شده که کاملاً با مخاطب ایرانی ارتباط می‌گیره و درونی می‌شه.
این نمایش فقط روایتگر زندگی یک نابغه نبود، بلکه جریان نمایش تا حدی نبوغ‌وار پیش رفت؛ با بازیگرانی که نه فقط نقش، بلکه فرم و فضا را با بدن‌شان شکل می‌دادند. لباس‌ها به‌طرز چشم‌نوازی با تم اثر هماهنگ بود و گویی هر رنگ و چین، بخشی از روح بتهوون را به دوش می‌کشید.
ترکیب موسیقی زنده یا انتخاب‌شده از قطعات بتهوون با حرکت‌ها و لحظات صحنه، فضایی تاثیرگذار و عمیق ساخت؛ آن‌قدر که گاهی بی‌کلام‌ترین لحظات، پر از فریاد بودند.
نمایش نه‌تنها به تاریخ وفادار میمونه، بلکه با زبان تصویر، حرکت و موسیقی، موفق میشه جانِ بتهوون را روی صحنه زنده کند؛ و تماشاگر، بی‌آن‌که دیالوگ‌های زیاد بشنود، او را بفهمد، لمس کند، و با او اندوه بکشد.
دیدن این کار، مثل شنیدن سمفونی پنجم، آدم را چند دقیقه در سکوت خودش غرق می‌کرد.
سلام و وقت بخیر


سپاس از شما مخاطب عزیز که وقت ارزشمند خودتون را برای تماشای نمایش "بتهوون" اختصاص دادید و مایه مباهات ماست که از تماشای نمایش لذت بردین.


با احترام
روابط عمومی نمایش "بتهوون"
۲۳ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

mmohamadi64@gmail.com