در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهدیه سلیمانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:32:06
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نکنید، زشته بخدا!
از دو جنبه موضوع مورد ایراده ، اولا اگر خریدار نداشته باشه فروشنده هم نداره ، دوما سایت دیوار هم باید ساز و کاری ایجاد کنه که جلوی این دست سوءاستفاده ها گرفته بشه و به نظر من در این باره مسئولیت داره .
۴ روز پیش، چهارشنبه
میثم هنزکی
از دو جنبه موضوع مورد ایراده ، اولا اگر خریدار نداشته باشه فروشنده هم نداره ، دوما سایت دیوار هم باید ساز و کاری ایجاد کنه که جلوی این دست سوءاستفاده ها گرفته بشه و به نظر من در این باره مسئولیت ...
کلا به نظر من اجرای رایگان در این ابعاد همین تبعات رو هم داره. طبیعتا به قول شما ساز و کار نادرست هم میشه قوز بالا قوز!
۴ روز پیش، چهارشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در سالهای اخیر سینمای ایران، با نسل جدیدی از فیلم‌هایی با محوریت پدر، و اغلب پدران مفسد و بی‌خرد مواجه بودیم که به نظر میرسد با برادران لیلا ... دیدن ادامه ›› و دانه انجیر معابد به اوج خود رسید.
در خصوص “پیر پسر” نیز روال به همین ترتیب است. پدری پیر و رو به زوال، مفسد، سلطه‌جو، خودخواه و مستبد که هر فرد و حتی فرزندان خود را وسیله‌ای برای کامجویی و دستیابی به منافع فردی خویش میبیند. دو پسر با نامهای علی و رضا، که در عین تفاوت‌های شخصیتی و رفتاری، هر دو قربانی تصمیمات و جنایات پدرند.
دو پسر، دو تایپ شخصیتی متفاوت را با دیدگاهی کلی گرایانه به تصویر میکشند، و با آنکه فیلم زمان کافی برای شناساندن بیشتر و بهتر این دو شخصیت را وامدار است، اما به حد کافی در عمق و ابعاد این شخصیت‌ها نفوذ نکرده و تنها به ارائه عینی چند صفت ساده و گاها اغراق شده از هر یک بسنده میکند.
زن اغواگر داستان، رعنا، بیشتر به مثابه یک اهرم کلیدی در کنش‌های میان خانوادگی در نیمه اول فیلم، و سپس بعنوان یک قربانی بالفطره در نیمه دوم عمل میکند. این شخصیت نیز همچنان، با صفت‌های نصفه نیمه معرف شخصیتی لوند اما با اصالت است که به مرور بعلت مشکلات مالی، این اصالت را با پول معاوضه میکند و زمانی به خود می‌آید که پشیمانی دیگر سودی ندارد. در این میان، به نظر میرسد، بعنوان تنها زن ایفاگر نقش اصلی در این فیلم، شخصیت پردازی وی با کم لطفی‌هایی مواجه شده است.
رعنا، مصداق بازر اصطلاح عامیانه و نسل زدی “زنی نوشته شده توسط یک مرد” است. زنی دلبر و اغواگر که چندین هنر مختلف مانند نوازندگی، طراحی دکوراسیون داخلی، طراحی لباس، بازیگری و… بلد است. ماشین لوکس سوار میشود، لباسهای لوکس بر تن میکند، خانه‌ای لوکس اجاره میکند و به بهترین شکل می‌آراید؛ اما در عین حال از مشکلات مالی به ظاهر شدیدی رنج میبرد که او را در ورطه سقوط می‌اندازد. سوال اینجاست که دقیقا چطور؟!
عامدانه خطرات محیطی را نادیده میگیرد، اما از وقوعشان نالان است. همچنان سوال اینجاست که دقیقا چطور؟!
بعنوان یک زن، تصور میکنم که هر زن در طی رشد و پروسه “زن شدن” غرایزی را در خود پرورش میدهد تا او را در برابر خطرات محیطی محفوظ بدارد. این آموخته‌ها گاهی توسط زنان دیگر و گاهی به واسطه تجارب گوناگون دستمایه رشد این‌گونه غرایز میشوند و در این میان، غرایز زنانه تفاوتی بین زن تن فروش، زن لوند یا زن سر به راه قائل نمیشوند.
بطور مثال، اغلب زنانِ تنها، هنگام رانندگی یا در منزل، در را قفل میکنند و یا در مواجهه با افراد خطرناک، رفتارشان را تمایز میدهند. اما آنچه در رعنا هویداست؛ یک بی‌باکی تمام عیار و غیر قابل باور برای من بعنوان مخاطب زن است. رعنا خطر را بو میکشد اما در خانه‌اش سکنا میگزیند، رعنا خطر را به خلوتش راه میدهد و خود بی پروا در اتاق کناری به خواب میرود(و چه عجیبتر که مردی چون غلام ناگهان چنین پاکدامن میشود و به حریم زن تعرضی نمیکند! کما اینکه تعرضش را در صبح فردای آن شب شاهدیم!)
رعنا برای تحویل محموله‌ای، ابتدا سوار ماشین غلام میشود (که با نیم نگاهی شرورترین مرد عالم به نظر میرسد و تعرضش را پیش‌تر به رعنا شاهد بودیم)، سپس پیاده شده، محموله را ایستاده تحویل داده و مجدد سوار میشود و در را پشت سرش میبندد!
در هنگام دزدیده شدن جیغ نمیکشد و تلاش چندانی برای فرار از چنگال دزد نمیکند!
و بطور کلی تناقضاتی از این دست، باعث میشود تا باورپذیری این شخصیت برای من بعنوان مخاطب زن چنگی به دل نزند.
در این میان بهترین ‌و دقیق‌ترین شخصیت پردازی متعلق به غلام است که فساد و دغدغه‌های ذهنی وی را جزئی‌تر و مکفی‌تر به تصویر میکشد؛ شاه نقش حسن پورشیرازی که در آن بغایت خوش درخشید.
از طرفی داستان با همه کشمکش‌ها، از نیمه به بعد تا حدی قابل پیش‌بینی بود و شاید حتی میشد با یک ساعت مدت زمان کمتر، تاثیر بیشتری را در ذهن مخاطب به یادگار گذاشت؛ چه بسا که به عقیده من طلایی‌ترین صحنه‌ها متعلق به ۴۰ دقیقه پایانی بود، جایی که فساد و جنون با اخلاقیات و نسبت‌های خانوادگی در هم آمیخت و جدالی سخت، تراژدی بی‌بدیلی را رقم زد.
در این میان باید اذعان کرد، که بازی‌ها هیچ حرفی باقی نمیگذارند. انتخاب بازیگران تا حد زیادی با دقت رقم خورده و هر نقش به روی بازیگر زبده‌اش به زیبایی مینشیند. حامد بهداد به راستی در ایفای هر نقشی تواناست و بارها در مقابل حاتمی خوش درخشیده، محمد ولی‌زادگان با وسواس و توانمندی مثال زدنی کارنامه خود را درخشان‌تر میکند؛ و مجددا حسن پورشیرازی که بازی اعجاب انگیزش همه کاستی‌های فیلمنامه را تا حدی محو و بی‌اثر میکند. اما در این بین، انتخاب لیلا حاتمی برای ایفای این نقش کمی سوال برانگیز است و درست نمیتوانست فهمید که آیا ترکیب چهره معصوم و اصیل حاتمی با شیطنت و لوندی گاه و بی‌گاه کاراکتر رعنا قصد اصلی کارگردان برای تثبیت این دوگانگی در شخصیت رعنا بوده و یا فاکتور‌های دیگری نیز در این بین دخیل هستند.
قاب بندی‌ها و کارگردانی خوب در کنار فیلم‌برداری حرفه‌ای و خلاقانه و نیز صحنه پردازی هوشمندانه و متمرکز بر جزئیات بینظیر از عواملیست که این اثر را یک سر و گردن بالاتر میکشند.
به طور کلی تماشای پیرپسر در قاب سینما خالی از لطف نیست، هر چند که بع زعم من، بزرگترین حسن آن بازی‌های درخشان و نه متن آن است.
برای همه عوامل و‌ دست اندرکاران این فیلم پرآوازه، آرزوی سلامت و موفقیت روزافزون دارم.
با مرگ در مپیچ که هر زنده مردنی‌ست
در مرگ زنده باش که آنت ستودنیست

“عامدانه، عاشقانه، قاتلانه” روایت سه زن محکوم به اعدام و متهم به قتل عمده که بر اساس روایت‌های واقعی در دهه ۷۰ و ۸۰، نگاشته شده و به اجرا در اومده.
بازی‌ها همانطور که پیش بینی میشد، درخشان و تقریبا بی عیب و نقص بود. هر بازیگر سوار بر کاراکتر، نقش رو نه بازی، که انگار زندگی میکرد.
اما از منظر روایت، به عقیده من ایراداتی بعضا اساسی به کار وارده. متن بر پایه داستان‌هایی بیرون اومده از دل واقعیت، به همراه جزئیات وارده در پرونده هر زن به رشته تحریر دراومده؛ پرونده‌هایی که بعضا نام و نشانی آشنا در ذهن مخاطبینش دارن. شیوه روایت مبتنی بر مصاحبه گرفتن یک خبرنگار با این افراد و تعریف داستان زندگی اونهاست. تاکید بر تک به تک جزییات در کنار متنی شبیه به یک نمایش رادیویی یا صفحه‌ای از روزنامه، اصلی ترین دلیل به درازا کشیدن نمایش تا حدود ۱ ساعت و ۵۰ دقیقه‌ست. این تاکید بر تک به تک جزییات بعضا بی‌اهمیت پرونده‌ها، اون هم به شیوه روایی گاها مونولوگ محور و در مدت زمانی نسبتا طولانی(حدود ۳۰-۴۰ دقیقه برای هر کاراکتر) باعث خسته شدن تماشاگر در طول اجرا میشه و شاید با کاهش زمان نمایش و یا به کارگیری بازیگران در نقش‌های فرعی و ... دیدن ادامه ›› روایت داستان در قالب بر هم کنش چند شخصیت و نه مصاحبه دو نفره، بشه ارتباط بهتری با داستانها برقرار کرد.
چراکه روایت‌ها به خودی خود کاملا پتانسیل و کشش لازم برای همراه کردن مخاطب رو با خودشون دارن، علی الخصوص در برهه حال حاضر و با دغدغه‌های مربوط به حوزه زنان و در کنار انواع و اقسام خشونت بر علیه این دسته. اما این وسط شیوه روایی، استفاده از جملات کوتاه، ساده و گاها شعاری، زمان طولانی اجرا و در موارد اندکی جملات و مانیفست‌های سفیدشویی شده موجب میشد در دقایقی ارتباطم رو با اجرا از دست بدم و تاثیر عمیق این روایت‌های آشنا رو بر ذهنم شاهد نباشم.
طراحی صحنه و استفاده از شیشه و روزنامه مینیمال، مفهومی و جالب بود؛ هر چند که متوجه دلیل تغییر چیدمان شیشه‌ها بین هر پرده نمیشدم.
اندکی ناهماهنگی در شب دوم اجرا وجود داشت که قابل چشم پوشیه. استفاده از موزیک به جا و تسهیل‌گر هر روایت بود.

از همه عوامل و به خصوص بازیگران، متشکرم و برای همگی آرزوی سلامت و موفقیت روزافزون دارم🌹

ویرایش: داشتم به این فکر میکردم که شاید جالب میشد که بخش‌های دیده نشده‌تری از زندگی این زنها رو شاهد باشیم. فرضا به جز کاراکتر اول، شاید بد نبود که در مورد گذشته سایر کاراکترها هم اطلاعات دقیق‌تری رو شاهد بودیم و سیر تکاملی شخصیت هر قاتل رو مورد بررسی قرار میدادیم و تاکید نمایش بیشتر از خود واقعه، بر گذشته و خط فکری شکل دهنده اونها بود. یا شاید جالب میشد که بر آینده تمرکز کرد و از اتفاقاتی که پس از مرگ این افراد بر سر خانواده و اطرافیان یا جامعه اون روزها میاد گزارشی تهیه کرد.
در واقعا ریشه‌یابی و پیش‌گیری در کیس‌های این‌چنینی، فکت‌های اعتقادی، اجتماعی و فرهنگی عجیب و قابل تاملی رو برای مخاطبینش رو میکنه و میتونه جالب توجه باشه.
و بالاخره قرمز! اجرایی که دو ماه منتظرش بودم❤️
تماشای رضا بهبودی بعد از سالها روی صحنه، حقیقتا سعادت بزرگی بود؛ در کنار بازی درخشان دانیال نوروش عزیز که در لحظاتی گوی سبقت رو از بهبودی می‌ربود و صحنه رو از آن خودش میکرد.
متن مانیفست‌های قابل تاملی داشت، از تقابل تفکرات دو نسل تا توجیه اشتباهات و سرخوردگی‌ها با تکیه به معناگرایی بعضا آمیخته به پوچی، سیر تغییر دیدگاه‌ها به مقوله هنر و ارزش‌گذاری بر اون، نقد هنرمندان هم عصر با روتکو و… همگی برای من دستاوردهای تامل برانگیزی از اجرای دیشب بودند که تجلی اونها رو در برخی دغدغه‌های شخصی خودم هم به وضوح حس میکردم. تنها مشکل من با متن، صریح و مستقیم بیان کردن این مانیفست‌ها و کوباندنشون در صورت مخاطب بود که در برهه‌هایی باعث میشد ذهنم از تقابل این شعارها خسته بشه؛ شاید اگر برخی از این مفاهیم در لفافه یا مبتنی بر روایت و در بطن داستان بیان میشدند، با چالش ذهنی بیشتری حین اجرا مواجه میشدم و لذت دوچندانی از طرح این مسائل میبردم.
کیفیت دکور و جزییاتش، به اندازه و چشم نواز بود و کاملا تداعی‌گر یک کارگاه نقاشی. نور پردازی، موزیک و طراحی لباسها متناسب و برای شب‌های اول اجرا بی‌نقص بود.
تجربه این اجرا برای من به مثابه تماشای گفتمان امروزِ دو نسل، بی پرده و روشن‌گرانه بود. برای عوامل این اجرا آرزوی سلامت و موفقیت روزافزون دارم.🌹
تا فلک بر زمین چو بالین است
حکم ما در قضا و قدر این است
هر حکومت به وهمی شود رسوا
اقتضای طبیعتش این است

چه متن درخشانی! چه نثر خوشگل و یکدستی!
چه شیطنت آمیز و پر طعن و کنایه حرف‌های بزرگی رو روی صحنه زدید، دستمریزاد!
چه بازی‌های درخشان‌تری! همگی نقش رو از آن خود کرده بودید و من نهایت آمادگی بدنی و کلام شیوا رو در اجرای امشب شاهد بودم، مجددا دستمریزاد!
از ... دیدن ادامه ›› چنین اجرایی ایراد خاصی نمیشه گرفت، همه چیز در نهایت دقت و پختگی جلو رفت و به سر حد پتانسیل‌های خودش رسید. تنها ایراد کوچک وارده زمان کاره. متن به خودی خود چیزی اضافه و کم نداره، به نحوی که اگر به مطالعه نمایشنامه بنشینیم، گذر زمان حس نمیشه. اما همین متن، وقتی به ورطه اجرا برسه، توصیفات پرطمطراق و فرم کشدارش قادره گاهی مخاطب رو روی صندلی‌های سخت و غیراستاندارد کاخ هنر خسته کنه. همونطور که در اواخر اجرا به نظر میرسید حتی بازیگران هم(با همه توانمندی‌ها و بازی بی‌نقصشون) از فرط همه جست و خیزها و دیالوگهای ممتد و دشوار خسته شدند و از نفس افتادند. از این حیث میشه گفت با کمی کوتاه‌تر کردن برخی دیالوگها و موقعیت‌ها، میشه پیوند عمیق‌تری بین اجرا و مخاطب شکل بگیره.
در کل نمایش برای من، درست به مانند همون سبز خیال انگیز عمل کرد، به فکرم فرو برد و به حظم منجر شد. خسته نباشید میگم به همه عوامل و برای همگی آرزوی سلامت، موفقیت و سرافرازی دارم.✨

پ.ن: یه گلایه هم از کاخ هنر، که واقعا سالن استانداردی داره. شیب صندلی‌ها، عمق صحنه، سیستم‌های تهویه و سرمایش، سیستم‌های نور و صدای قدرتمند، پرسنل محترم، همه و همه عالی و درجه یکن؛ الا اون صندلیاش که دمار از روزگار پیر و جوون در میاره. آدم بی‌قرار میشه از فرط درد و خستگی روی اون صندلی‌ها و اینقدر به دنبال پوزیشن راحتی برای نشستن روی اون آلات شکنجه میگرده که نمایش نه به خودش میچسبه نه به مخاطبین مجاورش. حیف نیست واقعا؟ حیف نیست؟!
شکستیدم.
به مثابه یک کاسه چینی، پیش‌تر بند خورده و حالا تَرک‌دار و لعاب از گوشه‌ پریده. تنظیمم کردید بر لبه میز. آماده‌ام کردید، با لبخند ترسم را پراندید، داستان سرایی کردید و فریبم دادید. خوب که حواسم پرت چند و چون داستانتان شد؛ آهسته آهسته انگشتان، همان دو انگشت دست چپ که تا نمیشدند، سُراندندم گوشه‌ و گوشه‌تر.
چشمی به هم زدم، گونه‌‌ها تر شد. به زمین افتادم و شکستم.
وقتی که هر تکه‌ام بر گوشه‌ای از زمین لغزید و آرام گرفت، بازی شروع میشد. تکه‌های درشت‌ترم را از زمین برمیداشتید، بی آنکه از تیزیشان بترسید. به خیال خامم میخواستید از زمین جمعم کنید و بندم بزنید؛ اما نه. برداشتید، به بالای سر بردید و محکمتر به زمین کوبیدید. دوباره، دوباره و دوباره.
بازی تمام شد، پرده‌ها بسته؛ مجدد باز و به من با لبخند تعظیم کردید، انگار تشکر میکردید که گذاشتم بشکانیدم. خواهش میکنم.
فقط، چینی بندزن خوب سراغ دارید؟



۵/۵
دستمریزاد
👏👏👏👏👏
۲۸ اردیبهشت
چه قلم زیبایی..
۲۹ اردیبهشت
نیلوفر ثانی
چه قلم زیبایی..
لطف دارید بهم، درس پس میدم🙌🌹
۲۹ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به این حجم از نبوغ و خلاقیتتون حقیقتا غبطه میخورم!
به جرئت میتونم بگم در تک به تک جزییات این اجرا، مفهومی با نمک جا خوش کرده؛ متن در عین اینکه با شیطنت و بامزگی راهشو به دلت و بعد هم با لبخند به روی لبهات باز میکنه، گاهی هم به فکر فرو میبردت و درگیرت میکنه. ریتم افت و خیز درستی داره و به تکاپوی نفهمیدن یا تقلای خسته و کلافه شدن نمیندازدت. خلاقیت و تنوع در خلق این عروسکها به وضوح پیداست و هر بار که حس میکنی این اجرا و این عروسکها دیگه امکان نداره بیشتر از این شگفت‌زده‌ت بکنن، معجزه جدیدی در ساختار، ظاهر و گردانش عروسکها رخ میده. حتی لباس و هر حرکت عروسک‌گردانان هم از سر فکر و حساب شده‌ست!
صحنه مینیمال اما به غایت کاربردی و هوشمندانه‌ست، استفاده از نور درست و به جاست.(هر چند که نور آبیتون شدت زیادی داشت و گاها عروسکها رو ماسکه میکرد و دید درستی ازشون نمیداد که به نظر میرسه با ترکیبش با اندکی سفید مشکل به سادگی حل میشه.)
عروسک‌گردانها/گویندگان حرفه‌ای و کاردرست هر آنچه که در چنته داشتند رو امروز به روی صحنه آوردند و حقیقتا خوشحالم که در شب اول اجرا، مخاطب شما بودم. ممنون که اینقدر درستید!
خسته نباشید میگم بهتون و امیدوارم که هر سال موفقیت چشمگیرتری رو از این تیم پویا ... دیدن ادامه ›› شاهد باشیم.

پ.ن۱: شیب کم سالن ممکنه عزیزانی که مثل من قامت کوتاهی دارند رو در ردیفهای ۳ و عقبتر اذیت کنه، حتی الامکان ردیف‌های جلوتر رو خریداری کنید یا از مسئول سالن تشکچه دریافت کنید و روی نشیمنگاه صندلیتون قرار بدید تا دید بهتری از اجرا داشته باشید.
پ.ن ۲: خیلی زشته که برخی تماشاگرنماها وسط سالن نوشابه باز میکنن یا در سکوت محض سالن با افاضاتشون ما رو منور میکنن. بیزحمت ۴۵ دقیقه نخورید، نیاشامید، حرف نزنید، به پارتنرتون توضیحات مکفی نمایش رو ارائه ندید و نمک افشانی نفرمایید. خسته شدیم بخدا!
پ.ن ۳(نظر شخصی): موقع تماشای نمایشهای کمدی یا طنزهای اینچنینی توقع نداشته باشید که با هر دیالوگ قهقهه بزنید. نه به این دلیل که این نمایش به حد کافی بانمک نیست؛ صرفا به این دلیل ساده که ما در این بعد از جغرافیا سالهاست به سختی لبخند به لب میاریم و به سادگی اشک از چشم‌هامون جاری میشه.
به امید قهقهه‌های از ته دل، خیلی زود، خیلی نزدیک🫂
خانوم سلیمانی چه چیزی بهتر ازینکه مخاطبانی مثل شما داریم 🌷🙏🏻ممنون
۲۶ اردیبهشت
جات پهن کردی تو این صفحه😆
۲۷ اردیبهشت
والا جماعتی که من دیدم با هزار دروغ و دغل فقط برای پیدا کردن پارتنر میان بعد اگه شد تئاتر هم تماشا میکنند اون وسط
منو و شما باید مراعات کنیم و مزاحم دیت دو عزیز وسط سالن نشیم
۲۸ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نثر غنی این نمایشنامه در خور تحسین و شایسته بارها تامل و تفکر مجدده و به عقیده من، انتخاب این نمایشنامه و این متن در برهه کنونی جامعه از سر فکر و خردورزانه‌ست. به مانند بسیاری از آثار کلاسیک، سوگیری داستان و شخصیت‌ها از ابتدا پیداست و از همان اولین مونولوگ‌ها میشه به هدف و مفهوم نهفته در متن پی برد که گاها ممکنه باعث تکرار مکررات در ادامه اجرا بشه و برخی مخاطبان رو خسته و از فضای داستان دور کنه؛ اما حداقل به زعم من استفاده از کلمات ثقیل‌تر و بازی با این دایره پرشمار واژگان در رسوندن یک مفهوم واحد، موجب میشد که در تمام طول اجرا ذهنم مشغول پردازش کلمه به کلمه مفاهیم در کنار جستجو برای مصداق‌های اونها در جهان امروز و حال حاضر ما باشه و از این رو، ریتم و انرژی نسبتا یکدستی رو از تمامیت اجرا دریافت کردم.
بازی‌ها در سطح قابل قبولی قرار داشتند، هرچند که در ابتدا اندکی بی‌رمق بودند و در حین اجرا به مرور به اوج و فراز درستی رسیدند.
طراحی صحنه، لباس و افکت‌های صوتی ساده و بی آلایش اما فکر شده بود. در سلیقه من، نمایشهای کلاسیک اینچنینی با دوری از مینیمالیسم و پرداختن به جزییات بیشتر در صحنه، نور و لباسها و… قادرند به نقطه اوج خودشون دست پیدا کنند و مخاطب رو تا آخر میخکوب خودشون نگه دارند. هر چند که با نیم نگاهی به بودجه محدود کار، تا به اینجا همه این موارد قابل درک و چشم پوشیه و امید دارم که در اجراهای آینده، با تزریق بودجه در خور این اجرا بتونیم سر حد پتانسیل‌های این متن و این تیم رو در سالنی بهتر و بزرگتر شاهد باشیم.

برای همه عوامل فرهیخته این نمایش آرزوی سلامت و موفقیت‌های بیشتر و بزرگتر دارم🌹
خریدار
ساناز پوردشتی (sanazpourdashti)
ممنون مهدیه جان🙏
۲۶ اردیبهشت
سپاس مهدیه جان🙏
۳۰ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لبخندجان میشه دو دقیقه روز و ساعت نمایشا رو جابجا نکنی ببینیم چی داریم میخریم؟!
اغلب پرسوناژ‌ها در سر هم بندی صحیح و یکدست کاراکترشون موفق نبودند، به درک درستی از کاراکترشون نرسیده بودند و به وضوح عدم آمادگی رو، حتی برای یک اجرای هنرجویی شاهد بودیم.
فرضا اگر قرار بود دختری لَنگ رو شاهد باشیم که منزویه و در خیالات خودش سیر میکنه، در مسیر ساخت این کاراکتر در ذهن مخاطب، تنها دیالوگها بود که تماشاگر رو یاری میکرد و اغلب عزیزان حتی گاها فراموش میکردند که عامدانه لنگ بزنند. همچنین در لحن، چهره و سایر المان‌های بازیشون هم اثری از این کاراکتر مهجور و منزوی به چشم نمیخورد.
یا در ایفای نقش مادر، با بازی‌های تصنعی و اگزجره‌ای روبرو بودیم که از القای نقش نیرنگ‌آمیز یک مادر دیکتاتور و سواستفاده‌گر(abusive) عاجز بود.
این ناهماهنگی و افول کیفیت بازی‌ها در برخی مقاطع، موجب میشد تا متن بازگردانی شده از رساندن مفهوم و پیام متن اصلی و عمق شخصیتی هر کاراکتر عاجز باشه و در کنار سیر داستانی و دیالوگهای پیش پا افتاده به کار رفته، همگی متن رو به یک تراژدی آبکی و میان‌رده بدل کرده بود.
طراحی نور در عین خلاقانه بودن، در برخی موارد با ماسکه کردن چهره بازیگران، به نفع آنها و به ضرر تماشاچی عمل میکرد و یکی از نگرانی‌های عمیق من حین اجرا، چکیدن اشک شمع‌های چلچراغ بر زمین و خدای نکرده بدن بازیگران ... دیدن ادامه ›› بود.
برای طراحی لباس و استفاده از موزیک و افکت‌های صوتی هم مینیمم تلاش ممکن صورت گرفته بود و شاید در برخی برهه‌ها، به کار گیری یک موزیک درست میتونست به کمک ارتباط‌گیری بهتر مخاطب در تجربه تماشای این اجرا بیاد.
در نهایت از نمایشی که اسم‌هایی مثل تنسی ویلیامز و حمید سمندریان رو در متن، و محمد برهمنی و سعید زارعی رو در کارگردانی یدک میکشه و در خانه هنرمندان اجرا میره، توقعی بسیار بیش از این میرفت؛ حتی اگر با یک اجرای هنرجویی مواجه باشیم.
برای همه هنرجویان و عوامل این اجرا آرزوی پیشرفت و موفقیت در مسیر کاریشون رو دارم. سلامت و سرافراز باشید🙌
البته فکر کنم شمع واقعی نبودن، چون شبی که من اجرا رو دیدم بارها روی زمین افتادن و خاموش نشدن
۱۸ اردیبهشت
شاهین ه
البته فکر کنم شمع واقعی نبودن، چون شبی که من اجرا رو دیدم بارها روی زمین افتادن و خاموش نشدن
شمع‌های دست بازیگران بله، ولی شمع‌های چلچراغ و شمعدانی‌های انتهای صحنه واقعی بودن و خودم چکه کردنشونو روی زمین مشکی سالن دیدم.
۱۸ اردیبهشت
نمایش جالب بود ایده جالبی بود که بعد های متفاوت شخصیت ها رو ب نمایش گذاشته بودن بدون استفاده از جلوهای بصیر ب محتوا. ‌اجرا تاکید شده بود توجه ب جزییات مثل پوشیدن یه لنگه کفش پاشنه بلند ارزش دیدن داشت برخلاف نمایش های دیگه بازاری هستند محتوا داشت
۰۲ خرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من گذاشتم چند شبی از اجرا بگذره و نظرات و نقدها بیرون بیان تا شاید بتونم بهتر بفهمم آنچه در شب اول اجرا دیدم ماحصل چه ایده‌پردازی‌هایی بوده؛ اما از اونجایی که کامنت‌ها اندک و فاقد جزئیات درباره بطن اجراست، نظرم رو به اشتراک میذارم و با آغوش باز هر نوع گفتگوی محترمانه درباره محتوای اثر رو میپذیرم. همچنین، متن پیش رو یک نظر شخصی و غیرجانبدارانه‌ست و صرفا مواجهه من و همراهم با نمایش “باهون”، در شب اول اجراست:

تماشای باهون تجربه بسیار غریبی بود، ۶۵ دقیقه نگاه کردن، کند و کاو کردن، کلنجار رفتن و نفهمیدن.
تلاش و انرژی بازیگران ستودنی بود، هر چند که بعنوان شب ا‌ول اجرا ناهماهنگی‌های اندکی هم به چشم میخورد که کاملا قابل چشم پوشیه.
اجرا غرق در نماد و استعاره بود و در اغلب صحنه‌ها بسیار گنگ و دور از ذهن به بیان مفاهیمی میپرداخت که حداقل برای من بعنوان یک زن ملموس نبود.
هر جا رشته ارتباط و فهم مشترکی میان من و اجرا شکل میگرفت، در چشم به هم زدنی دوباره غرق در فضای وهم آلود و گنگ اجرا میشدم و این رشته از هم می‌گسست؛ ضمن اینکه، عملکرد و علل وجودی برخی عناصر صحنه همچنان برام مبهم ... دیدن ادامه ›› و محل سواله.
طراحی لباس خلاقانه و کاربردی بود؛ نوای دلنشین ساز بهترین رکن این اجرا بود، به بانوی نوازنده دستمریزاد و خدا قوت میگم.
بطور کلی تجربه تماشای این اجرا به مانند کابوس و یا شاید هذیانی بود که همچنان به دنبال فهم چگونگی و ساختارشم.
برای تیم اجرایی آرزوی موفقیت دارم🌹
ممنون از نگاهتون.
۱۷ اردیبهشت
مریم صادقی
اگر تمایل داشته باشید میتونم پروپوزال کار رو براتون ارسال کنم. دوست عزیز. اونجا مفصل توضیحات رو نوشتم.
با سلام تمشب به تماشای اجراتون نشستیم خسته نباشید و خداقوت میگم بهتون ممنون میشم پروپوزال رو واسه این آیدی هم بفرستین
@hnvh2001
اجرا هارو دوست داشتم جاهایی رو که اطلاعاتم قد میداد میفهمیدم و جاهای زیادی واسم گنگ بود
۲۰ اردیبهشت
به نظرم علت اصلی گنگ و دور از ذهن بودن نمایش باهون برای مخاطب عام آنست که بیشتر از آنکه متکی به روایت باشد، به حس و بیان می پردازد. یک پیشنهاد برای ارتباط برقرار کردن با این نمایش آنست که با آن مثل یک قطعه موسیقی بی کلام برخورد کنیم. در تماشای نمایش باهون هم، مشابه گوش دادن موسیقی، می توان خود را برای دریافت حس‌های مختلف رها و خلع سلاح کنیم و حس ها و حالات مختلفی مثل گنگی، ملال، تلاش برای کشف معنا، شادی و خنده، بغض و گریه، ترس، تعجب و غافلگیر شدن را تجربه کنیم.
با توجه به بروشور و برخی حرکات بازیگران، می‌توان حدس زد که نخ ظریف و گاه نامرئی که فرم نمایش را تا حدی سر پا نگه می‌دارد، مضمون سرکوب ساختارمند زنان توسط جامعه و به واسطه سنت و خرافات و توانایی زایش است. حال این سرکوب با ابزارهایی مثل قیچی برای قطع ارتباط و خفه کردن هر تلاشی برای تغییر، تشر زدن و قطع کردن صدای خنده، به زمین نشاندن، تلاش برای کشتن و جلوگیری از همراهی زنان با هم و گرفتن دست هم نمایشی می شود. «تکرار» نقشی محوری در نمایش بازی می کند. همه حس ها و حالات مثل چرخه زندگی، مثل ضرب بازیگران بر تخته چوب، در تکراری طولانی و گویی ابدی نمایش ... دیدن ادامه ›› داده می شوند. در نهایت تنها یک زن از میان جمع موفق به فرار از وضعیت ناهنجار خود می شود. فراری که در ابتدای نمایش یک بار دیگر هم صورت گرفته بود و ناموفق بود، در نهایت به موفقیت می انجامد.

(یک مخاطب عام علاقمند)
۲۳ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام
ممنون میشیم اگه مقدوره سانس ویژه با ساعت زودتر بذارید.🙌
این اجرا از جهات زیادی من رو یاد برادران کارامازوف آقای خیل نژاد انداخت.
سبک کارگاهی فکر شده و خلاق، تلفیق مفاهیم عمیق فلسفی و دیالوگ‌های بعضا سنگینِ حاضر در یک نمایشنامه کلاسیک با طنز گاها آمیخته به لودگی، دکور اندک و مینیمال، طراحی لباس ساده اما متناسب، بازی‌های عمدتا وزین و آمادگی بدنی بالا همه و همه من رو مجاب میکنن که به مانند کارامازوف راضی از سالن اجرا خارج بشم.
تنها بخشی که شاید کمی من رو دلزده کنه، بعضی برگردان‌های متنه که به نظر میرسه ادای دین درستی به ساختار کلی متن اصلی ندارن، و از این رو گاها کمی گنگ یا بی‌ربط جلوه میکنن. اما با همه این اوصاف با نمایش محترم و شریفی روبرو بودم و برای همه عواملش آرزوی سلامت و موفقیت دارم.
بیخیال!!
فک کنم تنها وجه شبهشون، این بوده که شما از سالن راضی خارج شدید :دی
به هیچ وجه قابل قیاس نیستن این دو..
عین این میمونه با دیدن انار، یاد نارنگی بیفتی، چون جفتشون میوه هستن!!!
۲۹ فروردین
سپهر صالحی
بله، درست میفرمایین ولی وقتی از شبیه بودن حرف میزنید، باید بقیه رو از کیفیات این شبیه بودن هم مطلع کنید که گویا زیاد هم در کیفیت انجام یکسان نیستن.. بگذریم.. فرض کنید کسی از برادران کارامازوف ...
۱. من دینی به جامعه برای هدایتشون به مسیر تئاتری مورد تایید جنابعالی ندارم. نظر شخصیمو مینویسم و هنوز هم بهش معتقدم. افرادی که با سلیقه تئاتری من آشنا هستن یا افتخار میدن و بهش اعتماد میکنن، میتونن اون نظر رو جدی بگیرن و دنباله‌روش باشن. چراکه هم چون شما، منم حق دارم صاحب نظر، عقیده و فکر باشم.
۲. اگر متوجه تعریف و مفهوم نسبیت باشید، متوجهید که همون ۳۰-۴۰ درصد شباهت هم مقدار کمی نیست و کسی که کارامازوف رو ندیده هم با دیدن کالیگولا ضرری نخواهد کرد و میتونه متوجه بشه که در کارامازوف با چه قالب اجرایی مواجهه. اینکه شما دوست نداشتین و سرخورده‌تون کرده دلیل نمیشه که تصور کنید هر کس به دیدن این نمایش بیاد به بخت خودش پشت کرده.
۲۹ فروردین
مهدیه سلیمانی
۱. من دینی به جامعه برای هدایتشون به مسیر تئاتری مورد تایید جنابعالی ندارم. نظر شخصیمو مینویسم و هنوز هم بهش معتقدم. افرادی که با سلیقه تئاتری من آشنا هستن یا افتخار میدن و بهش اعتماد میکنن، ...
در ابتدا کمی تند رفتم، اما هدفم صرفاً بیان تفاوت‌های اساسی بین دو اجرا بود، نه بی‌احترامی یا تعصب. از نظر من، نقطه‌ضعف اصلی این نمایش بیشتر در نمایشنامه بود تا در کارگردانی یا بازیگری. به‌ویژه، بازیگر نقش کالیگولا اجرای بسیار درخشانی داشت که شایسته تقدیر است.
آزادی بیان، حیاتی ست و هر کسی حق دارد نظر خود را بیان کند، اما این به معنای اعتبار یکسان تمام نظرات نیست. نقد سازنده جزء مهمی از هر گفتگویی است و آنها که دغدغه هنر و تعهد به آن را دارند، می‌توانند با ارائه نظرات با دیتیل به ارتقای این بحثا کمک کنند.
اشتباهی که در نمایشنامه این اثر رخ داد-یعنی دیدن شباهت‌های ظاهری ریچاردسوم و کالیگولا، بدون توجه به تفاوت‌های عمیق این دو- همانند مقایسه‌ای است که شما بین نمایس کالیگولا و نمایش برادران کارامازوف انجام دادید. گرچه شباهت‌هایی مثل قالب و فرم وجود داشت، اما تفاوت‌ها آن‌قدر عمیق و بنیادین است که تمرکز بر شباهت‌ها شاید چندان موجه نباشد. در برادران کارامازوف، حضور چهره‌های برجسته‌ای مانند اشکان خیل‌نژاد، حامد رسولی ... دیدن ادامه ›› و مجید آقا کریمی، همراه با عمق و اصالت اجرایی، کیفیتی متفاوت ایجاد کرد. گرچه مشخص بود که در کالیگولا نیز تمرین‌های زیادی انجام شده بود که به اجرایی دقیق و تمیز منجر شده است ، ولی بله ، لااقل من به بخت خویش پشت کردم ، چون این اثر به ظاهر خلاقانه پست مدرن ، توهینی بود به کالیگولای کامو و من احساس تعهد میکنم ، هم به اثر کامو و هم به نمایش درخشانی چون برادران کارامازوف خیل نژاد.

۲۹ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پرداختن به مقوله قدرت و داینامیک بین ظالم و مظلوم و تماشاگر از دیرباز در ادبیات حضور پررنگی داشته و هر قدر هم که بهش پرداخته بشه، از فردوسی کبیر تا ادبیات معاصر، هر بار نو و قابل ستایشه.

در مورد هارشدگی به عقیده شخصی من، ایده‌های نسبتا خوبی پشتوانه نمایشنامه بود؛ داستان تا پایان ۴۵ دقیقه اول نمایش، شسته رفته و حساب شده مفاهیم مورد نظرشو به نمایش گذاشت و با گره افکنی‌های درست و گره‌گشایی‌های منطقی، سعی در القای حرف خودش داشت. اما در نیمه دوم و مخصوصا ۳۰ دقیقه آخر نمایش، متن گاها از هم گسیخته‌ای رو شاهد بودیم که حرف‌های اندک و منقطعی داشت. البته لازمه روشن کنم که روی سخنم ابدا با جنون حاضر در نیمه دوم اجرا نبود، چه بسا که این بستر ابزورد جنون‌آمیز کاملا هم به جا و همسو با اجزای دیگه متن و اجرا بود، اما به نظر میرسید محتوا و متن از بازی‌ها و سایر ارکان اجرا تا حدی عقب افتاده.
انتخاب بازیگران بسیار هوشمندانه بود و هر نقش کاملا متناسب با پتانسیل‌های فیزیکی و تکنیکی هر بازیگر بود و به نظرم این دستمریزاد داره. بازی‌ها، نور و جلوه‌های بصری خوب، طراحی صحنه و لباس متناسب، فکرشده و جالب بود.
در کل فکر میکنم با یک پرداخت و بازنگری کوچک و سطحی در برخی قسمت‌های کلیشه‌وارِ متن میشه این اجرا به سر حد پتانسیل‌‌های خودش ... دیدن ادامه ›› نزدیکتر بشه.

برای همه دست‌اندرکاران این اجرا در سال جدید، آرزوی سلامت، موفقیت و شادکامی دارم🌹

پ.ن: اجرا از دید بنده ۳.۵ بود، ۴ تقدیم کردم.
پ.ن ۲(ویرایش): نور(فلاش‌های متوالی) ممکنه دوستانی که بیماری‌های صرع و میگرن دارن رو اذیت کنه.
تک به تک عناصر اجرا، بازی‌ها، متن، کارگردانی همه و همه در عالی‌ترین سطح ممکن قرار داشتن؛ هر حرکت، هر نگاه، هر باریکه نور و هر صدا، و حتی رورانس مفهومی رو در خودش گنجونده بود. از دید شخصی من، کارگردانی کمی جلوتر از متن بود اما این ابدا از قدر و منزلت ۵ ستاره درخشان این متن و ایده‌های پشتش کم نمیکنه.
بنابراین صحبت رو بیش از این به درازا نمیکشم و از آقای مساوات و تک‌تک هنرمندان تیمشون که اینچنین بی عیب و نقص چنین موضوع هوشمندانه‌ای رو هدف قرار دادند، متشکرم.
همه در خدمت اجرا و اجرا در خدمت جناب مساوات.
نور پردازی بی نقص به همراه به کارگیری رنگ‌ و افکت‌های متناسب در هر بخش، صحنه مینیمال اما کارآمد بهمراه ایده‌های جالب پشتش، بهره‌گیری بسیار درست و تمیز از موزیک و افکت‌های صوتی، طراحی لباس متناسب و اصولی، کارگردانی نسبتا قوی و بازی‌های معقول، همه و همه ۱۲۰ دقیقه در خدمت نمایشنامه‌‌ای بودند که تعلیق‌های بسیار و کشاکش‌های طولانی رو چاشنی کار خودش کرده بود. ایده و نمادهای پشت نمایشنامه هوشمندانه و در ایجاد رعب و تشویش و همچنین درگیر کردن ذهن مخاطبینش بسیار موفق بود، اما پردازش اون در برخی صحنه‌ها بغایت کند و بعضا با لکنت رخ میداد. متنی که گاها دچار از هم گسیختگی میشد، با استفاده گاها اغراق آمیز از سیمبولیسم در کنار تعلیق‌های بسیار، باعث میشد تا پیام گنجانده شده در خودش رو نتونه شیوا و رسا به ذهن مخاطب متبادر کنه و این میتونه هم حسن و هم ضرر بزرگی برای این اجرا باشه.
با همه این اوصاف “بی پدر” از نظر اجرایی بسیار درخشان بود و تماشای اون در شب های پایانی سال خالی از لطف نیست.
برای عوامل این نمایش آرزوی موفقیت‌ میکنم.
یه موضوعی که فراموش کردم پیش‌تر در کامنتم بهش اشاره کنم، بروشور زیبا و مفید‌تون بود.
حقیقتا من فکر میکنم بروشور باید کاربردی ورای معرفی اسامی عوامل داشته باشه، چه بسا که این اسامی بارها به طرق مختلف در برگه نمایش، پوستر، استند سالن، تبلیغات مجازی و… تکرار شدن و این تکرار مکررات این بار در کاغذی به نام بروشور هم در رسالت بروشور نیست و هم به مثابه ظلمی در حق درختان بخت برگشته!
اینکه ما در بروشور شاهد خلاصه یا حتی خطابه‌ای هستیم که نه در متن نمایشنامه و نه در خلاصه برگه تیوال تکرار نشده، ستودنیه؛ اون هم مختصر اما به غایت عمیق و زیبا!
اینکه ما در بروشور شاهد نام و نشان تک به تک موزیک‌های به کار رفته در اجرا هستیم، یعنی این نمایش برای مخاطب و درختانی که صرف ساخت این بروشورها میشن ارزش قائله و این تمام ماجراست!
و به راستی که عشق کدومه؟ اوج عاطفه یا تموم شدن قوه عاقله؟!
بی نقص!
این متن، این ساختار ساده اما قدرتمند، طراحی شده تا بیشتر از اینکه قلب رو درگیر کنه ذهن رو به کار بندازه. مواجهه انسان با خودش، از منظر‌های گوناگون، از تمجید و توجه تا خشم و سرخوردگی به دقت تعریف شدن تا در نهایت جدال بین ابعاد مختلف شخصیت یک انسان رو به تصویر بکشن. هر آنچه که من دیشب روی صحنه دیدم، تصویری از همه چیزهایی بود که هر روز باهاشون کلنجار میرم و این مواجهه ناخواسته من با خودم، این‌بار روی صحنه، تجربه عجیبی بود.
به هر دو عزیز بابت بازی تمیز و تماشایی‌شون دستمریزاد میگم. این دقت و هماهنگی تحسین برانگیزه.
دکور و نور بی‌نظیر و هر عنصر بشدت به‌جا و کارآمد بود. مخصوصا خلاقیتتون در خلق فیل و جدال با اون رو خیلی دوست داشتم. انتخاب موزیک زیرکانه‌ست و تک تک موزیک‌ها در عین تناسب، بسیار گوش نوازن.
بسیار لذت بردم از تماشاتون، بدرخشید✨
به شدت موافقم! محشر بود!❤️
مخصوصا دو سوم آخرش که آدم دلش نمیخواست تموم بشه.حیف دیشب ندیدمت شاید دیدم و نشناختم😅
۱۶ بهمن ۱۴۰۳
مهسا مهدی
به شدت موافقم! محشر بود!❤️ مخصوصا دو سوم آخرش که آدم دلش نمیخواست تموم بشه.حیف دیشب ندیدمت شاید دیدم و نشناختم😅
ای بابا چقدر حیف! من ردیف ۳ صندلی ۱۶ بودم. یه بنده خداییم بغل دستم نوکیاش زنگ خورد اواخر اجرا :))
۱۶ بهمن ۱۴۰۳
مهدیه سلیمانی
ای بابا چقدر حیف! من ردیف ۳ صندلی ۱۶ بودم. یه بنده خداییم بغل دستم نوکیاش زنگ خورد اواخر اجرا :))
من و دوستم هم ردیف سه صندلی ۱۰ و ۱۱ بودیم😅چه جالب انقدر نزدیک بودیم
۱۷ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چقدر این کست و این اجرا دوست داشتنی بود برای من!
هم از ایده لذت بردم، هم متن و هم مفاهیمی که خلاقانه بهشون اشاره داشت. ابزوردیسم این نمایش، بسیار شیرین و هدف‌گیریش، درست و دقیق بود و این نقطه قوتیه که این اثر رو -حداقل از دید من- از یک متن محاوره‌ای معمولی به یک متن رده بالاتر سوق میده.
بازی‌ها به مثابه مرکز ثقل درستی برای طنز موقعیت و کمدی گاها سیاه این اثر بودن و به نظرم همه گروه بازیگران یکدست، حرفه‌ای و تمیز، کاراکتر خودشون رو به نمایش گذاشتن. سکوت‌ها، میمیک‌ها، بدن، لحن و بیان همگی سر جای خودشون قرار داشتن و یکی از عناصری که بشدت من رو مجذوب خودش کرد، دیالوگ/مونولوگ گویی چند بازیگر بطور همزمان بود که به نظر من تمرکز زیادی میطلبه؛ هم برای من شنونده که در هر ثانیه در حال تلاشم که صحبت هر ۴ کاراکتر رو هضم و تفسیر کنم، و هم برای باقی گروه که در عین شنیدن صدای هم‌بازی‌هاشون باید دیالوگ خودشون رو فرو رفته در نقش، بیان کنن.
افکت‌های صوتی و نور ساده اما شارپ و به‌جا بودن، اما خب میشد بهتر و یونیک‌تر هم باشن. دکور هم مینیمال بود، اما کافی و مفید.
بسیار لذت بردم از تماشای هنرتون و برای این تیم دوست داشتنی آرزوی موفقیت و درخشش روزافزون دارم.🙌



پ.ن: حضور میهمان‌های عزیز این نمایش، برای ما مخاطبین مایه شوق و دلگرمیه؛ اما یک گلایه بزرگ دارم از مجموعه لبخند که در همین چند صباحی ... دیدن ادامه ›› که افتتاح شده، هر بار مصرانه‌تر از قبل مهمانان محترم رو مدتها بعد از شروع نمایش به داخل سالن راه میده. اون عزیزی که ۲۰ دقیقه بعد از شروع نمایش وارد شدن و روی پله‌های وسط دو باکس نشستن عملا تمرکز خیل زیادی از تماشاگران رو در نقطه حساسی از اجرا گرفتن و به نظرم این کار توهین به شعور باقی مخاطبین حاضر در سالن و همچنین اون دسته از “مخاطبین بخت برگشته غیر ویژه” هست که نتونستن سر تایم خودشونو به اجرا برسونن :)
«دوست دارم» برای قسمت پی‌نوشت تان
نمایش را ندیده ام
۰۸ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
“کارگردان” به زعم من، ادای دینی خالصانه به تمام دغدغه‌‌ها و دل مشغولی‌های این روزهای محمدرضا آگاه، و چه بسا که خیل عظیمی از مخاطبانش بود.
این ادای دین انسان به خودش، گذشته‌ش و دغدغه‌هاش روی صحنه تئاتر برای من بسیار شیرین و ستودنیه؛ هر چند که طبیعتا بخاطر شخصی بودن ماهیت این تجارب، نتونستم با همه بخش‌های اثر ارتباط موثری برقرار کنم. بطور مثال، نمیتونم با این همه خشم و انزجار آقای کارگردان ارتباط بگیرم، اما این رو متوجه‌ام که این روزها همه ما خشم فروخورده‌ای داریم که هر کدوم به نحوی جوشش اون رو در رفتار و تفکرمون شاهدیم و طبیعتا قادریم در محیط کاری یا هنرمون هم ابرازش کنیم. (البته همچنان متوجه ضرورت خودزنی روی صحنه تئاتر نمیشم و فکر میکنم با طیف وسیعی از فرم و بیان یا ترکیب این دو هم میشه مفهوم مد نظر رو به ذهن مخاطب منتقل کرد.)
از دید من، متن یک ایده خوب و یک هدف اصیل رو پشتوانه خودش قرار داده بود تا مخاطب رو تحت تاثیر عمیق خودش قرار بده و احساسات اون رو به چالش بکشه، اما حداقل برای من، نتونست اونطور که باید رسالت خودش رو به سرانجام برسونه؛ چراکه سعی داشت دسته بزرگی از دغدغه‌ها رو هدف قرار بده و در این بین هر جا موضوعیت این دغدغه کلی‌تر میشد، متن به سمت کلیشه‌ای شدن میل میکرد. شاید اگر تلاش کمتری برای همه جانبه شدن اثر صرف میشد و متن به یکی دو دغدغه شخصی‌تر و منحصر به فردتر آقای کارگردان، بصورت جزئی‌ و با عمق بیشتر میپرداخت، متن پخته‌ و گیراتری رو شاهد بودیم.
از طرفی نظر کاملا شخصی بنده اینه که زندگی در هر جای این کره خاکی، در هر نژاد و در هر طبقه اجتماعی، ملغمه‌ای از شادی و غمه. کاش در این نمایش بالانسی رو بین خاطرات خوب آقای کارگردان با گذشته غمگینش شاهد بودیم تا بشه هارمونی سازنده‌تری بین اجزای این متن شکل بگیره.
در همه بخش‌های دیگه، از کارگردانی ... دیدن ادامه ›› تا بازی، نور و دکور و صدا، نمایش تا حد خوبی تونسته بود تمیز و قانع‌کننده عمل کنه.
در نهایت، برای آقای کارگردان و تیمشون آرزوی موفقیت و بهروزی دارم.
امید که خاک کشور مقصد، مهاجران غریب از وطن را اینبار عاشقانه‌تر از ایران، این والد سرد و دل سخت، در آغوش کشد…

پ.ن: بلیت از گیشه تئاتر خریداری شده و تگ خریدار و حق امتیازدهی ندارم.
با احترام، ۳/۵