بعد از اجرا جمعی چهار نفره حدود یک ساعت داشتیم توی ایستگاه اتوبوسِ جلوی لبخند، راجع به کار حرف میزدیم و بحث می کردیم.
دو نفر تقریبا اصلا دوسش نداشتن، یکی فلسفه خوانده ای تئاتر بین و از علاقه مندان به تئاترهای مساوات و دیگری ادبیات خوانده ای کتاب خوان .
و دو نفر دیگر دوست داشتیم، یکی من و دیگری نویسنده ای خوش قریحه و ادبیات خوانده.
این جزئیات رو برای این گفتم که بگم به زعم اون عزیزان چپاندن به زور مفاهیم فلسفی و تاریخ اندیشه با ادبیاتی پر طمطراق و با حسی پیامبر گونه و آقا جونی و دستکاری در ساختار زبانیِ واژگان، نه تنها خوشایند نبود که زننده هم بود!
و از دید من درسته که در حد دیگر کارهای مساوات نبود، ولی من رو تا انتها با متن سنگین و در عین حال از جان بر آمده و ملموسش و همینطور اجرای بی نقص و فوق العاده اش همراه کرد.( که البته دوستان حتی شک داشتن که آیا صدایی ضبط شده رو لب می زد یا واقعا تمام اون متن سخت رو یک ضرب اجرا کرد؟!)
قسمت
... دیدن ادامه ››
اوفیلیا رو خیلی دوست داشتم،
چه ادبیاتی و چه نورپردازی ای!
پ.ن: جمله آخری که به دوستانم گفتم این بود «کسی که اجراش شما رو وادار به یکساعت بحث و تبادل نظر میکنه و متنش براتون تداعی کننده نیچه و هایدگر و فروغ و شاملو و بیضائی و...هست، حتما آقا جونه!»😉