در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سپهر | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:53:55
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید


گاهی گلوله‌ای که ز چشمی درآمده‌ست
سِیلی شده‌اند و بر سر یک لشکر آمده‌است

از کاروانیان که چپ و راست می‌زدید
بشنو که راست عمر چپاول سرآمده‌ست

از کشورم به‌دور، دروغ و ریا و ظلم
کاین هرسه با شما به سر کشور آمده‌ست

«حب‌الوطن» همان که پریروز کفر بود
امروز در روایت پیغمبر آمده‌ست!

گفتی ... دیدن ادامه ›› گناهِ گردن من چیست؟ روشن است:
آهنگری سزاش سر مسگر آمده‌ست

اکنون دری بجوی! که روی زمین، قمار
از هرطرف که می‌نگرم ششدر* آمده‌ست

من قصه‌گوی عشقم و این شعر سوزناک
ققنوس‌وار از دل خاکستر آمده‌ست

*ششدر: حالتی در بازی نرد، وقتی که مهره‌های حریف در شش خانهٔ به‌هم‌پیوسته مانده باشد و از آن بیرون نتواند آمد. کنایه از تحقیر و سرگردانی(منبع فرهنگنامهٔ شعری رحیم عفیفی)


#مهدی_فرجی⁩
اون مصرع دوم «سِیلی شده است و» نیست؟
امیرمسعود فدائی
اون مصرع دوم «سِیلی شده است و» نیست؟
https://www.instagram.com/reel/DLfmNR8uas_/?igsh=MTNwMW9handtbHlybA==
سپهر
https://www.instagram.com/reel/DLfmNR8uas_/?igsh=MTNwMW9handtbHlybA==
استوریت رو دیدم، خودش درست می‌خونه، زیرنویس غلطه!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شطرنج بازی می‌کند امّا نمی‌داند
در آستینش مُهره‌های مار هم دارد!
یک بار بُرده، غافل از این‌که پس از چندی
این بازی پُر دردِ سَر، تکرار هم دارد!

باید «کلاغان»، کشور او را نگه دارند
وقتی که می‌بندد دهانِ «باز»هایش را
از تخت‌ها و چشم‌ها یک روز می‌افتد
شاهی که نشناسد غمِ سربازهایش را...


#یاسر_قنبرلو

از کتاب ندیده‌بانی


جنگ شد دخترم
این خبر کوتاهی است با ردی بلند بر زندگی تو

من اینجا کنار تو هستم
کنار تو هستم که نترسی
با دستم که می‌لرزد دستان بخشاینده تو را در دستم گرفته‌ام
کنار تو هستم که نترسی
در چشمانت که خورشید است نگاه می‌کنم
و داستان هزارطلوع در هزار جای ایران را برایت تعریف می‌کنم

جنگ شد دخترم
شوخی دردناکی است اما جنگ ... دیدن ادامه ›› شده است
و کوه دماوند بغض کرده است

به زبان فارسی دوستت دارم
به زبان فارسی نگرانت هستم
به زبان فارسی دلقکت می‌شوم که صدای بمب‌ها را نشنوی

به بوی گوگرد گوش نکن
به خبرهای در صف نانوایی گوش نکن
من از بادهایی که در شاخه گندم‌ها می‌وزد شنیده‌ام
جنگ تمام می‌شود و تو ادامه می‌یابی
و بوی نان شهر را پر خواهد کرد

زمین مادر من است
و ایران قلب زمین است
و قلب زمین تند می‌زند

جنگ تمام می‌شود دخترم
تو می‌مانی
و به زبان فارسی می‌رقصی
روی سرزمینی که من را در برگرفته است
روی سرزمینی که بخشنده است

گنجشک کوچکی هستی تو
تفنگ‌های ساچمه‌ای آسمان تو را نشانه گرفته‌اند
من سپری خواهم بود سرخ و سفید و سبز
و تا آغاز رنگین‌کمان نگهبانت خواهم بود


#پوریا_عالمی
خرداد ۱۴۰۴

خسته‌ست ولی دوندگی را بلد است
بسته‌ست..ولی پرندگی را بلد است

این کفتر تیرخورده! ایران بزرگ
با این‌همه مرگ! زندگی را بلد است

#حمید_رستمی
گمان می کنید زندگی کردن آسان است،

وقتی شهری که در آن زاده شده ای،
دیگر نیست، اما
تو به زندگی ادامه می دهی؟

گمان می کنید به یاد آوردن آسان است،
وقتی که چاره فقط فراموش کردن است،
وقتی شهری در کار نیست، اما
تو هنوز هم آن را به یاد می آوری؟

گمان می کنید خوابیدن آسان است،
وقتی ... دیدن ادامه ›› گوش هایت پُر است از جیغ و 
وقتی چشم هایت پُر است از اشک؟

وقتی تصاویر شاد را، دیگر
تنها در خواب می توان دید،
گمان می کنید
بیدار شدن از خواب آسان است؟



" #هوانس_گرگوریان "
بخواب تا رنگ بی مهری نبینی
توو بیداریه که تلخه حقایق
رویا کاظمی
بخواب تا رنگ بی مهری نبینی توو بیداریه که تلخه حقایق
در بهشتِ نقد می‌باید بدانی خویش را
شب اگر بی فکرِ فردا می‌توانی خواب کرد

#وحید_قزوینی
رویا کاظمی
بخواب تا رنگ بی مهری نبینی توو بیداریه که تلخه حقایق
زندگی خوابِ پریشانِ شبِ بیماری ست
مرگ، صبحانه ی شیرینِ پس از بیداری ست...


" #محمدرضا_طاهری "
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آزاده دلان، گوش به مالش دادند
و ز حسرت و غم، سینه به نالش دادند
پُشتِ هنر، آن روز شکستند دُرُست
کاین بی‌هنران، پُشت به بالش دادند!

#خاقانی
از حق سخن مگوی که این کار، کار ماست
پشتی چو کوه باید و این بار، بار ماست

پیچیده‌گردنان ز سرِ دار گفته‌اند
در کار حق مپیچ، که این دار، دارِ ماست

زین دشت ره مپوی، که هر لاله‌برگ آن
دریایِ آتشی‌ست که در رهگذار ماست

زآن عطر صدق، کز نفس ما برآمده‌ست
آفاق برده بوی، که گلزار، زارِ ماست

کنجی نشسته، شعر به آفاق رانده‌ایم
نظّارگان، ... دیدن ادامه ›› مشارق معنی، حصار ماست

دریا که در تلاطم جاوید بادهاست
موجی ز گیر و دار دل بی‌قرار ماست

آن مایه تشنه‌ایم، که دریا شود کویر
گر فی‌المثل به ساحت دریا غبار ماست

ما همچو شمع بسته‌میانیم مرگ را
وین لحظه‌لحظه مردن ما، انتحار ماست

گفتی که شاهکار شما در زمانه چیست
بالله که زنده بودن ما شاهکار ماست

اینسان که دوست می‌رمد از ما، ز بیم غیر
فردا مطاف دشمن دانا مزار ماست.


۱۶ خرداد ۱۳۵۵
#فخرالدین_مزارعی
دلِ از نگاهِ پدر پاره‌پاره!
تنِ زیرِ مشتِ برادر شکسته!
قناریِ بی‌ حق‌‌ آواز‌ خواندن!
قفس‌زاده‌ی تا ابد پرشکسته!
سرت را بپوشان که بر تن بماند!
زنِ سر به زانو..‌‌.زن‌ سرشکسته...

لبِ نیلیِ از سرِ سرخ‌بودن!
نگاهِ پر از حسرتِ لاک‌ِ ناخن!
تو یاسی! ولی درکی از تو ندارد
جهانِ پر از بوی‌ِ گندِ تعفن
اگر خواستی خودکشی ... دیدن ادامه ›› کن؛ ولی نه‌‌‌...
دوتا نر بزا، بعد از آن خودکشی کن!

دلیلی ندارد بخواهی برنجی
دلیلی ندارد بخواهی بخندی
اگر تازه باشی خریدار داری
که تو گوشتی و نباید بگندی...
تو را زندگی چندصددفعه کشته؟
ببین با جهان و خودت چندچندی...

برای خودت نیست چیزی که داری
نه، عقلت، نه مویت، نه مالت، نه جسمت
قرار است در چنگ دیوان بمیری
پری‌جان! شکستن ندارد طلسمت...
رومینا؟ ثریا؟ گلاره؟ الهه؟
مونا؟ عاطفه؟ آتنا؟ چیست اسمت؟

کجا مرگ را دور می‌بینی از خود؟
که یک قتلگاه‌ است هر یک خیابان
کجا بی‌خطر می‌توانی بچرخی؟
کجا امنیت داری‌ ای جسم بی‌جان؟
کجا می‌بری پای پر‌تاولت را؟
زن خسته از دست‌ آلت‌به‌دستان

تو را تکه‌تکه نمی‌کرد سنگی
اگر مثل آیینه‌ها، رو نبودی!
به چشم یکی غیر ابزار جنسی
به چشم یکی جز النگو نبودی
تو را سر بریدند و در شهر گشتند
تو را سر بریدند و آهو نبودی...

تو را سر بریدند با داس آخر
تو که گندم نان‌شان می‌شدی را
پس از مرگ دیگر مزاحم نداری؟
پس از مرگ آرام و آزادی آیا؟
کسی نیست رویت اسیدی بپاشد؟
به نعشت تجاوز نخواهد شد آنجا؟

صدا کردنش هیچ سودی ندارد
مگر مرگ حرف تو را می‌پذیرد؟
کسی نیست که حق ما را نخورده...
کسی نیست تا حق ما را بگیرد؟
اگر بوده و دیده و چشم بسته
خدا بهتر است از خجالت بمیرد...



#فاطمه_تنبیه


سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش عزادار i
یکی دو تا از ما را سر قرار زدند
یکی دوتامان را موقع فرار زدند

یکی دوتامان را در شب عروسی‌مان
درست در وسط حجله‌گاه دار زدند

یکی‌ دوتامان را زنده‌زنده سوزاندند
و دور آتش‌مان دور افتخار زدند

یکی دو تا از ما را که مثل گل بودند
کنار باغچه با سیم خاردار زدند

عزای خواهرمان بود آمدند بی‌دعوت
به ... دیدن ادامه ›› گوش مادرمان حرف خنده‌دار زدند

سر یکی دو نفر شرط سرسری بستند
سر یکی دو نفر دست به قمار زدند

یکی دو تا از ما با دهان دوخته‌شان
سکوت مردم این شهر را هوار زدند

یکی دو تا از ما بعد جان به در بردن
دری که باز نشد را هزار بار زدند


#سعید_حیدری_ساوجی
از کتاب بعضی‌ها
نشر ایهام
گفت
خانه‌ها در غیاب ساکنان‌‌شان
خواهند مرد
و سپس به قلبش اشاره کرد…


#محمود_درویش
قطار سوت کشید و به راه افتاد
همه گوششان را گرفتند
من قلبم را...
محمد نادی
سپهر جان یکی از معیار های من برای انتخاب نمایش اینه که کامنت تو و شعر انتخابیت در نظرات باشه پس لطفا هر اتفاقی افتاد کامنت گذاشتن رو ترک نکن :) ✌️
لطف داربد🙏
سپهر
لطف داربد🙏
بزرگوارید 🙏
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Anti - Smoking
Abram Games

چطور بود نمایش سپهر جان
۰۶ خرداد
سحر بهروزیان
و نظر شما در مورد ایکاروس؟!
من منتظر موندم 5 دقیقه دم خروجی ندیدمتون، بدی این بود با انتظار یه کار خیلی عجیب غریب رفتم.
اما خوب اجرا جذاب بود تا حدی، متن هم حرفی هایی داشت، بازی ها هم خوب بود.
نقد اجتماعی سیاسی بود به نظر من که میتونست تیز تر باشه، که اگر بود شاید اجازه نمیدادند اجرا شه.
سید حسام حجازیان
من منتظر موندم 5 دقیقه دم خروجی ندیدمتون، بدی این بود با انتظار یه کار خیلی عجیب غریب رفتم. اما خوب اجرا جذاب بود تا حدی، متن هم حرفی هایی داشت، بازی ها هم خوب بود. نقد اجتماعی سیاسی بود به ...
شرمنده کم سعادتی من بوده ندیدمتون، انتظار از غنی زاده رو موافقم انگار باید هر بار تو صحنه جادو کنه!
به زمان خودش خیلی خوب بوده ولی بعد از دیدن انتیگون و کالیگولاش……
۰۷ خرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش عزادار i
آیا شما که صورت‌تان را
در سایه‌ی نقاب غم‌انگیز زندگی
مخفی نموده‌اید
گاهی به این حقیقت یأس‌آور
اندیشه می‌کنید
که زنده‌های امروزی
چیزی بجز تفاله‌ی یک زنده نیستند ؟



" #فروغ_فرخزاد "
سرود نواخته می شود
همه می ایستیم
لبخند می زنیم
و اشک می ریزیم

سرود به پایان می رسد
اما هنوز ایستاده ایم
-صندلی ها را دزدیده اند
زمین را هم فروخته اند-
دیگر جایی برای نشستن نداریم


" #واهه_آرمن "
ارادت اقا سپهر عزیز
چقدر این شعر به دل نشست و البته به نمایش❤️

خیلی خوشحالیم که به تماشای ما نشستید، افتخار می‌کنم به داشتن مخاطبانی همچون شما❤️😍✌🏼
۳۰ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

مثلث انتظارم رو بالا برده بود
اجرای خوبیه ولی نه به خوبی مثلث
بر خلاف مثلث که متن پر از خلاقیت و ایده‌های درخشان بود
اینجا برای من متن پاشنه آشیل کار بود و حداقل نیمه اول اجرا کششی ایجاد نمی‌کرد
تنوع و خلاقیت بصری اجرا خیلی خوب بود
مثلث برام خیلی خیلی معمولی بود، با توجه به نوشتهٔ تو و نوشته‌هایی از این دست، امیدوارم جک‌نارن برام عالی باشه!
البته یه ترس خیلی کوچکی دارم که از مثلث هم بدتر باشه🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️🤦🏻‍♂️
۲۹ اردیبهشت
سپاس 🌹🙏🏼
۳۰ اردیبهشت
پاشنه آشیل 😞😞
۰۸ خرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش عزادار i
هرگاه دیکتاتوری از عرش تاریخ سقوط کرد،
دیکتاتوری که چشم‌هایمان او را مرصع کرده‌اند
دست‌هایم از شدت تشویق کردن تاول زدند
اما وقتی به خانه برمی گردم و
تلویزیون را روشن می کنم
از دهان تاول زده‌ی مردم از تشویق و هورا
دیکتاتوری دیگر آفریده شده است
غرق در خنده،
از سادگی‌ام
چشم‌هایم از گریه تاول زده‌اند


" #عدنان_الصائغ "
ازکتاب شاعری که نامه‌هایش به وطن نمی رسد
ترجمه: #سیدمهدی_حسینی_نژاد
نشر نیماژ
هفته‌ها در مسیر تکرارند
ابرها مثل ابر می‌بارند
راه‌ها پاک می‌شود از خون
گوسفندانِ ساده‌دل دارند ↓
جشنِ نوزادِ تازه می‌گیرند!

از فراسوی خواهشِ تن‌ها
رقص شلوارها و دامن‌ها
من عزادار دوستان هستم
که به یک چیز دلخوشم تنها:
همه یک روز خوب می‌میرند!!
.
آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است
آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است...
.
#سیدمهدی_موسوی
۲۷ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تیرهای خشم من
چون فلس ماهیان در تنم فرو رفته است
خشم‌آغوشِ من‌هام من زهی و من تیری
گر آن کمان کِشم‌ تیرانه در زهِ داد
عریانی تن خویش چاره چه سازم کفتاری‌ام را
بر بوی گوشت تن خویشم نظاره‌اند همانان
فریاد در برآرمشان
کین منم هملت که شمایان دیوانه‌اش خطاب می‌کنید
آری اگر دیوانگی چنین بودیا که منم و هشیاری شمایانید
من را دیوانه سزاست برشماراندن
هوش‌ربا ... دیدن ادامه ›› چیزکی ار خواندن
اینک از جای جای دانمارک پیر که زندانی را مانند است
خون می‌ریزد
خون پدرم، خون یارانم و خون من
چگونه فِسرده نباشم
آن‌ها به زودی مرده‌ی من را نیز خواهند کشت
آن‌ها که زنده زنده‌ها می‌میرانند
بیچاره دانمارک
بیچاره دانمارک
بیچاره دانمارک

فرسوده‌ام افلیا
فرسوده‌ی فرسوده‌ی فرسوده
فِسرده‌ی فِسرده‌ی فِسرده‌ام من

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام

#محمدعلی_بهمنی
۲۷ اردیبهشت
ولی چه فایده پلی بک بود همش🤪🤪
سطح هوش و دغدغه مخاطب فقط🤦
۲۷ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش عزادار i
و آنان می دانند که سالِ سختی ست، که سال ها سختند؛
برای ادامه یک زندگی شرافتمندانه، مرگ را پیشنهاد می کنند!
و مرگ مُردن نیست:
و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!
من مرده گانِ بی شماری را دیده ام که راه می رفتند؛
حرف می زدند؛
سیگار می کشیدند، و خیس از باران، انتظار و تنهایی را درک می کردند؛
شعر می خواندند؛
می گریستند؛
قرض می دادند؛
قرض می گرفتند؛
می خندیدند؛
و گریه می کردند...
از علف های هرز دفاع می کنند!
از کلاغ ها!


" #حسین_پناهی "
سال هاست که مُرده ام
سپهر (sepehr_r)
درباره نمایش عزادار i
"گفت و گو با پدر بر مزار پدر - یا:
اره‌ی ِ کند ِ پرسش"



پدر
منادای خاموش من
دستم از دلم تنهاتر است
چرا که دستم گرفتی
دلم را نه
آیا آن هنگام که زنده بودی
باران تو را دلتنگ می‌کرد؟
آیا در کوران ِ سرما
در پرز ... دیدن ادامه ›› ِ مخمل ِ بخار ِ یخ
تو نیز می‌پرسیدی
چرا انسان سردش می‌شود؟
پدر
تو مرا طعام خریدی
دست شکسته‌ی مرا پول دادی
همچون بره‌ای
مرا پروراندی
اما نگفتی
آنچه را می باید می‌دانستم
مرا لغت پدر آموختی
و ندا در دادن را به وقت حاجت
تا تو را صدا کنم
اما
نگفتی
که گاه
پدر
دلگیرترین واژه‌ برای انسان است
آهو نبودم من
که بی پدری را بتوانم
من استخوانم قد کشید
عضلاتم ستبر شد
غضروف سفت کردم
لیکن همانم که بود
به من
این همه گفتی
اما نه آنچه را
که من می خواستم
من مرگ را می دانم اما مردن را نمی فهمم
من سر را می دانم اما سر بریدن را نمی فهمم
من سر بریدن را می دانم اما ذبح کردن را نمی فهمم
پدر
مردگان
قربانی کدام پرسش هستند؟
زندگان را
به ضرب زور
نه از لطافت آیات
تلقین ایمان می‌کنند
می گویند مومن شوید
که مرگ پایان دردهاست
تو بگو
تو که اکنون
شانه ات را که مرا در بر می‌گرفت
خرخاکی‌ها خورده‌اند
تو که چشمانت
بارها مرا در تحدب پرهیبت خود تابانده بودند و حالا
سفره‌خانه‌ی مورچگانند
به من بگو
ندایم را بشنو
مرا بگو
آنان که می‌کشند
آیا نامومناند
یا وتر ِ اضلاع زمین و آسمان
که راه پر گرگ زیستن را به آهو ختم می‌کنند؟
پذیرفتن مرگ
اگر آیت ایمان است
به من بگو
آیا
رها کردن ِ ریسمان ِ پوک ِ زندگی
تسریع در ایمان نیست؟
انسان را بهر مردن نزاده‌اند پدر
پدر
مگرم مرا
در آستانه‌ی ِ دره‌ای بزادی
نطفه‌ام را
در رحم ِ مادر ِوحشت بکاشتی
که اینچنین هراسانم از قعر و از فرو افتادن
من قامتم
انحنای علامت سوال گرفته است
من اینم که اکنونم
طفلی پیرزاد
کودکی گورزاد
در من دانه‌ی نادانی می‌کارند
در من خرمن پرسش باد می‌دهند
مرا بگو
با توام
ای جنازه‌ی مسکون
که در گور خفته‌ای
بی گوش چگونه می‌توان شنید
بی دیده چگونه می‌توان بدید
آخر مگر نه که گفته‌اند
یحیی و یمیت
این یحیی که بود
که می میراند؟
مطایبه کرده‌اند انگاری
پرسشی را با پرسشی دگر پاسخ گفته‌اند


" #علیرضا_روشن "