شطرنج بازی میکند امّا نمیداند
در آستینش مُهرههای مار هم دارد!
یک بار بُرده، غافل از اینکه پس از چندی
این بازی پُر دردِ سَر، تکرار هم دارد!
باید «کلاغان»، کشور او را نگه دارند
وقتی که میبندد دهانِ «باز»هایش را
از تختها و چشمها یک روز میافتد
شاهی که نشناسد غمِ سربازهایش را...
#یاسر_قنبرلو
از کتاب ندیدهبانی