"گفت و گو با پدر بر مزار پدر - یا:
ارهی ِ کند ِ پرسش"
پدر
منادای خاموش من
دستم از دلم تنهاتر است
چرا که دستم گرفتی
دلم را نه
آیا آن هنگام که زنده بودی
باران تو را دلتنگ میکرد؟
آیا در کوران ِ سرما
در پرز
... دیدن ادامه ››
ِ مخمل ِ بخار ِ یخ
تو نیز میپرسیدی
چرا انسان سردش میشود؟
پدر
تو مرا طعام خریدی
دست شکستهی مرا پول دادی
همچون برهای
مرا پروراندی
اما نگفتی
آنچه را می باید میدانستم
مرا لغت پدر آموختی
و ندا در دادن را به وقت حاجت
تا تو را صدا کنم
اما
نگفتی
که گاه
پدر
دلگیرترین واژه برای انسان است
آهو نبودم من
که بی پدری را بتوانم
من استخوانم قد کشید
عضلاتم ستبر شد
غضروف سفت کردم
لیکن همانم که بود
به من
این همه گفتی
اما نه آنچه را
که من می خواستم
من مرگ را می دانم اما مردن را نمی فهمم
من سر را می دانم اما سر بریدن را نمی فهمم
من سر بریدن را می دانم اما ذبح کردن را نمی فهمم
پدر
مردگان
قربانی کدام پرسش هستند؟
زندگان را
به ضرب زور
نه از لطافت آیات
تلقین ایمان میکنند
می گویند مومن شوید
که مرگ پایان دردهاست
تو بگو
تو که اکنون
شانه ات را که مرا در بر میگرفت
خرخاکیها خوردهاند
تو که چشمانت
بارها مرا در تحدب پرهیبت خود تابانده بودند و حالا
سفرهخانهی مورچگانند
به من بگو
ندایم را بشنو
مرا بگو
آنان که میکشند
آیا نامومناند
یا وتر ِ اضلاع زمین و آسمان
که راه پر گرگ زیستن را به آهو ختم میکنند؟
پذیرفتن مرگ
اگر آیت ایمان است
به من بگو
آیا
رها کردن ِ ریسمان ِ پوک ِ زندگی
تسریع در ایمان نیست؟
انسان را بهر مردن نزادهاند پدر
پدر
مگرم مرا
در آستانهی ِ درهای بزادی
نطفهام را
در رحم ِ مادر ِوحشت بکاشتی
که اینچنین هراسانم از قعر و از فرو افتادن
من قامتم
انحنای علامت سوال گرفته است
من اینم که اکنونم
طفلی پیرزاد
کودکی گورزاد
در من دانهی نادانی میکارند
در من خرمن پرسش باد میدهند
مرا بگو
با توام
ای جنازهی مسکون
که در گور خفتهای
بی گوش چگونه میتوان شنید
بی دیده چگونه میتوان بدید
آخر مگر نه که گفتهاند
یحیی و یمیت
این یحیی که بود
که می میراند؟
مطایبه کردهاند انگاری
پرسشی را با پرسشی دگر پاسخ گفتهاند
" #علیرضا_روشن "