از حق سخن مگوی که این کار، کار ماست
پشتی چو کوه باید و این بار، بار ماست
پیچیدهگردنان ز سرِ دار گفتهاند
در کار حق مپیچ، که این دار، دارِ ماست
زین دشت ره مپوی، که هر لالهبرگ آن
دریایِ آتشیست که در رهگذار ماست
زآن عطر صدق، کز نفس ما برآمدهست
آفاق برده بوی، که گلزار، زارِ ماست
کنجی نشسته، شعر به آفاق راندهایم
نظّارگان،
... دیدن ادامه ››
مشارق معنی، حصار ماست
دریا که در تلاطم جاوید بادهاست
موجی ز گیر و دار دل بیقرار ماست
آن مایه تشنهایم، که دریا شود کویر
گر فیالمثل به ساحت دریا غبار ماست
ما همچو شمع بستهمیانیم مرگ را
وین لحظهلحظه مردن ما، انتحار ماست
گفتی که شاهکار شما در زمانه چیست
بالله که زنده بودن ما شاهکار ماست
اینسان که دوست میرمد از ما، ز بیم غیر
فردا مطاف دشمن دانا مزار ماست.
۱۶ خرداد ۱۳۵۵
#فخرالدین_مزارعی