تیرهای خشم من
چون فلس ماهیان در تنم فرو رفته است
خشمآغوشِ منهام من زهی و من تیری
گر آن کمان کِشم تیرانه در زهِ داد
عریانی تن خویش چاره چه سازم کفتاریام را
بر بوی گوشت تن خویشم نظارهاند همانان
فریاد در برآرمشان
کین منم هملت که شمایان دیوانهاش خطاب میکنید
آری اگر دیوانگی چنین بودیا که منم و هشیاری شمایانید
من را دیوانه سزاست برشماراندن
هوشربا
... دیدن ادامه ››
چیزکی ار خواندن
اینک از جای جای دانمارک پیر که زندانی را مانند است
خون میریزد
خون پدرم، خون یارانم و خون من
چگونه فِسرده نباشم
آنها به زودی مردهی من را نیز خواهند کشت
آنها که زنده زندهها میمیرانند
بیچاره دانمارک
بیچاره دانمارک
بیچاره دانمارک
فرسودهام افلیا
فرسودهی فرسودهی فرسوده
فِسردهی فِسردهی فِسردهام من