در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال کیارش کاظمی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:30:02
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دِدالوس، یکی از اسطوره های یونان باستان، یک نابغه‌ی یونانی و مخترعی ماهر بود. او نه تنها یک معمار و صنعت‌گر برجسته بود، بلکه در ساخت وسایل پیچیده، ... دیدن ادامه ›› ابزارهای نوین، و حتی مجسمه‌های متحرک تبحر داشت. ددالوس همراه پسرش، ایکاروس، در شهر آتن زندگی می‌کرد.
اما روزی به جزیره‌ی کرت فراخوانده شد، جایی که پادشاه آن، مینوس، دستور ساختن یک سازه‌ی پیچیده به نام لابیرنت را به او داد. لابیرنت، یک هزارتوی عظیم بود که برای زندانی کردن هیولایی به نام مینوتائور ساخته شد؛ موجودی نیمه‌انسان و نیمه‌گاو.
ددالوس با موفقیت لابیرنت را ساخت، اما بعدها پادشاه مینوس برای جلوگیری از افشای راز این سازه، ددالوس و پسرش ایکاروس را در جزیره زندانی کرد و راه فرار زمینی یا دریایی را بر آنان بست.
ددالوس که از این حبس به ستوه آمده بود، تصمیم گرفت با کمک آسمان فرار کند. او با پرهای پرندگان و موم شمع، دو جفت بال ساخت؛ یکی برای خود و دیگری برای ایکاروس. او هنگام بستن بال‌ها بر دوش پسرش، به او هشدار داد:
«پسرم، نه خیلی پایین پرواز کن که رطوبت دریا پرها را سنگین می‌کند، و نه خیلی بالا که خورشید، موم بال‌ها را آب می‌کند. راه میانه را در پیش بگیر!»
با طلوع آفتاب، آن دو از صخره‌های کرت برخاستند. مردم از پایین با شگفتی به پرواز انسان‌ها در آسمان نگاه می‌کردند. پرواز در ابتدا موفقیت‌آمیز بود و ایکاروس از آزادی سرمست شد. اما به‌تدریج، هیجان و غرور جوانی بر او چیره شد. هشدار پدر را نادیده گرفت و بالاتر و بالاتر پرواز کرد.
خورشید داغ، موم بال‌هایش را ذوب کرد. پرها از هم پاشیدند، و ایکاروس بی‌دفاع، به دریا سقوط کرد. پیکرش در آب‌های اطراف غرق شد و دریایی که در آن افتاد، بعدها به احترام او «دریای ایکاریا» نام گرفت.
ددالوس که با غم و اندوه، سقوطِ پسرش را دید، پرواز را ادامه داد و خود را به سیسیل رساند. اما تا پایان عمرش، داغ از دست دادن ایکاروس را با خود داشت و دیگر هیچ‌گاه ددالوس پیشین نشد.
افسانه‌ی ای از فاجعه آفرینی غرور و سرمستی و این که چطور نبوغ می تواند پایانِ نابغه باشد.

و حالا ...

فرق تئاتر با هنرهای دیگر این است که تئاتر نمی تواند تجاری شود. یعنی اگر تجاری شود هست و نیستش را از دست خواهد داد. و باز یعنی اگر تلاش در ایفای ظرافت های نقش و نمایشنامه جای خودش را به خستگی از تکرار نقش و بازی ها جایشان را به انجام وظیفه بدل کنند فاتحه ی آن کار خوانده است. این که بازیگر بتواند بازی کند مهم است. صحنه و اجزای آن مهم اند. صدا و نور مهم اند. پرش های ناگهانی و قطع آنی نور و صدا در تداوم و احساس بیننده ایجاد سکته می کند. درست است که کندی عامدانه ی ریتم نیمه ی اول این نمایش جزوی از آمادگی های غافلگیری پرفورمنس پرتحرک و اکشن نیمه ی پایانی آن است اما قاعدتا نمی باید اینقدر خسته کننده و بی رمق و آماتور می بود. من ددالوس و ایکاروس رو با بازی حمیدرضا نعیمی و جواد نمکی سال ۹۱ در تالار حافظ دیده بودم و غرق لذت شده بودم. این ددالوس، آن ددالوس نبود ...
مَثلِث یک شکوهِ مینیمال است. یک خلاقیت محض. یک تجربه ی تکرارناشدنی و یک شستشوی حسابی از غبارگرفتگی چشم های خسته مان از تکرار و ابتذال. جزو چهل دقیقه هایی که قبل از مرگ طبیعی یا خودکشی به خودمان بدهکاریم.
عزیزین ممنون 🙏🏼🌷
۲ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی هم نمایش هایی هستند که جهانِ کوچکِ خودشان را بی آلایش و بی ادعا و بی منت ارائه می دهند. نمایش هایی که در ارزیابی شان نمی توان عینک ریزبینی و کمال طلبی به چشم زد. ممکن است نه صحنه هایشان آن صحنه ی جادویی باشد و نه بازی ها، مسحور کننده ولی در آنها چیزی هست از جنس صمیمیت که وقتی که به دل نشسته باشد نه اینکه ایرادهایشان را نتوانی ببینی بلکه نمی خواهی ببینی. نمایشی حال خوب کن که خنداند ولی لوس نشد. نمایشی که قصه اش را با الهام از قصه ی نورا در کتاب اصلی مت هیگ از پشیمانی، از افسانه ی فرصتی دوباره، از معنای زندگی و پذیرش خویشتن بدون اینکه در دام شعارزدگی بیفتد یا خسته کننده شود گفت و تاثیرش را نیز کم یا زیاد گذاشت. طراحی ساعت سفر در زمان خیلی به جا و شکل ساده ی رفت و برگشت ها دوست داشتنی بود. اگر به یک گریز مفرح از روزمرگی در یک عصر بهاری نیاز دارید یک ساعت تون رو به استعدادهای بی پایانِ آقای شعبانپور و بازی گرم خانم فرجاد بسپارید.
مجتبا گلستانی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حس من اینه که مخاطب رهگذر و غیرحرفه ای تئاتر که این اجرا رو می بینه در محاصره ی دکور پرخرج و صحنه آرایی جذاب و گوناگونی طراحی لباس های الوان و رقص ها و آوازهای حرفه ای و قابلیت های بهره گرفته شده ی سن داینامیک تالار وحدت که همگی البته از نقاط قوت این نمایش هستند؛ از عنصر بازی بازیگران و حفظ اصالت نمایشنامه که اولی ضعف جدی و دومی صدمه ی جدی داشت غافل خواهد ماند. مگر مخاطبی که فن بیان بازیگران، یکدست بودن و قدرت اجرای فیزیکی اونها در قیاس با مثال های خوبی که از نمایش های کلاسیک دیده و صدمه ندیدنِ یک نمایشنامه ی فی ذاته جذاب از اریک امانوئل اشمیت و آلوده نشدنش به شوخی های اینستاگرامی فضای مجازی فارسی براش مهم باشه.
در این اجرا اگر بدن منعطف و ایستایی صحیح و فن بیان تئاتری لازم و پویایی اجرای بهنام شرفی رو فاکتور بگیریم و صحنه و دکور و لباس رو از این بازیگران کسر کنیم؛ بازی های چهل تکه ی بی تناسبِ پر تپق و محاوره و غیر کلاسیک و دستبردهای دلخراشی که در اقتباس نمایشی از ترجمه ی خانم حائری از کتاب شده خودش رو نمایان می کنه. محض رضای خدا پاریس قرن هجدهم رو دارید تصویر می کنید و حتی اگر تصمیم گرفته اید به محاوره صحبت کنید چرا انقدر نارسا و دم دستی و به شکل یک اجرای بداهه از یک جُنگ شادی؟ چرا آلوده به شوخی های جنسی سطحی و جوک های اینترنتی فضای مجازی فارسی؟ تئاتر ایران جایگاه رفیع خودش رو انقدر می بایست تقلیل می داد؟ فقط برای جذب پول وفروش از مخاطب عامی که دنبال جُنگ های شادی می گرده و نه تئاتر؟ مخاطب سریال های سوپرمارکتی که انقدر از تئاتر دوره که فکر می کنه باید به سوال ها و دیالوگ های بازیگران روی صحنه واکنش نشون بده و تکه پرانی و مزه پرانی کنه و داد بزنه و با اونها حرف بزنه. بچه های قد و نیم قد چهار ساله و شش ساله و هشت ساله رو بیاره تا تئاتر رو به فنا بدن. گویی که به سیزده به در اومده. و بیاد و با هر تکه ی با زرنگی گنجانده شده ی پرارجاعی کف و سوت و جیغ بزنه و بگه به به چقدر لذت بردیم از این نمایشی که هر چه بود فردریک اریک امانوئل اشمیت نبود. امیدوارم این نقد تند رو از منظر دلسوزی و افسوسم در باورِ حقیقتِ اضمحلال تئاترهای باشکوه کلاسیکی که مدت هاست دنبالشون می گردم و پیدا نمی کنم ببینید و نه خصومتی و عداوتی با کسی.
Paria_brh این را خواند
سورنا سیاسی این را دوست دارد
مشکل اینجاست که کامنتِ "خیلی خوب بود" دیگران میره جزو نظرات برجسته و نظر تفصیلی من که با خودسانسوری و خواهش و تمنا از Hide خارج شده میره جزو نظرات غیربرجسته و علنا به چشم کسی نمیاد و خونده نمیشه. لطفا اگر کسی خوند گزینه ی "خواندم" رو بزنه شاید از این انزوا خارج بشه این نظر و باعث بشه چهار نفر نجات پیدا کنن.
۴ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من اجراهای قبلی تون از این کار رو شوربختانه از دست داده بودم. ولی امشب برای خودم جبران کردم ... چه نمایشنامه ای 👌🏼 چه اجرایی 👌🏼 چه اسماعیل گرجی ای 👌🏼 چه ایمان صیاد برهانی ای 👌🏼 چه بازی هایی 👌🏼 چه صحنه و چه stage effect هایی 👌🏼 الگویی بود واسه همه ی بازیگران تئاتر برای از جون و دل و با تمام توان بازی کردن. الگویی برای اون چه که یک تئاتر به معنای والای خودش باید باشه و عموما نیست. باورتون میشه اگر تنها صدا و موزیکی که انتهای نمایش به یک باره بدون fade شدن کات شد کم کم fade out می شد؛ منِ سخت گیرِ وسواسی هیچ ایراد دیگه ای نمی تونستم به این اجرا بگیرم؟ بی نظیرید. بمونید واسه تئاتر و هنر این مملکت. کیف کردم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تماشاخانه ای بدون یک متر مربع سالن انتظار که در بازسازی ادعایی همان فضای انتظار موجود خودشون رو هم به یک سالن شیشه ای غیر استاندارد که تماشاچی در حلق اجراگر قرار می گیره و با صندلی هایی به مثابه ی شکنجه تبدیل کرده اند. و کافه ای با حداقل کیفیت که چون می دانند تماشاگر بی نوا گزینه ی دیگری ندارد و باید با زن بابا بسازد بی کیفیت ترین نوشیدنی ها و آیتم ها رو در سیستمی به دور از احترام به گزاف ترین قیمت ارائه می دهند. واقعا اگر نمایش هاشون هم در همین سطح باقی بمونه آرزو می کنم هیچوقت مجبور نشم پام رو در محیطی این چنین بگذارم که احترام به راحتی و رفاه و و انتظار و خدمت رسانی به مخاطب تئاتر زیر صفره و پول گرفتن به ازای خدمات ندادن براشون یه اصل شده.
واقعا متوسط سطح فرهنگ تماشای تئاتر و فرهنگ مخاطبین نمایش ها پایین اومده ... امیدوارم قیمت بلیت جنگ های شادی رو ارزون تر کنن و از جوک های اینترنتی و اینستاگرامی در تئاترها کمتر استفاده بشه تا کسی که دنبال صمد و ممد و حامد آهنگی می گرده پاشو تو تالار رودکی نذاره.
حسین چیانی، محمد فروزنده، امیر مسعود و فائزه این را خواندند
الهام، آناشه و Paria_brh این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حس غم و لذت توامان از موضوعی حساس و کم پرداخته و گره خورده با ترس ها و نشخوارهای ذهنی و افکار مگوی بیشتر انسان ها ... شاید نیمه ی ابتدایی نمایش می توانست ریتم تندتری داشته باشد ولی به دلیل جرات بالای نمایشنامه نویس و پردازش پرریسک کار که خوب هم از آب در آمده بود قصد ریزبینی و ایرادگیری از این تذکر علنی اما لذتبخشِ وهم آلوده به انسانِ فراموشکارِ معاصر را ندارم. فقط برای نویسنده ای کاردرست و کارهای بعدی اش خیلی کوتاه اینکه: به بچه ی گربه، توله نمی گویند.
شاهین ه و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعد از خسته نباشید به گروه اجرایی نظرم رو در قالب چند نکته بیان می کنم. ما در ایران مثل همه جای دنیا یه چیزی داریم به اسم تئاتر که بازیگران در اون سعی می کنن احساسات و روح روایی اون نمایشنامه رو در ژانرهای مختلف با بازی های تحسین برانگیز خودشون به تماشاگر انتقال بدن و یه چیزی هم داریم به اسم جُنگ شادی که در خلاء عدم وجود استندآپ کمدی حرفه ای از سالهای پس از انقلاب شکل گرفته که برعکس تئاتر در بقیه ی جاهای دنیا ندارن که عبارت از اینه که یه عده با صورت های به زور خندان میان و یه سری جوک های از کمر به پایین رو به اضافه ی یک سری جوک های نخ نما و لوس تلگرامی و اینترنتی به خورد بیننده می دن و یکی هم اون پشت اُرگ می زنه. حالا به نظر من در ارتباط با این نمایش، ارزش هنر و تئاتر در این بود که تلاش بیشتری کنند که این نمایشنامه ی کمدی - اجتماعی فوق العاده ی نیل سایمون رو در بازی ها، به اجرای این جُنگ ها تقلیل ندن و نزدیک نکنن. منظورم شوخی های جنسی نیست که خیلی هاشون در متن اصلی هم هست؛ بلکه منظورم خرج انگیزه ی بیشتر در ادای کلمات و انتقال حس و حال واقعی مناسبات بین کاراکترهای این نمایشنامه به بیننده بود. بازی های بی انرژی و بازیگرهای بعضا مشخصا خسته از تکرار نقش و ادای دیالوگ ها که یهو در لحظه ی شکل گیری یک خنده به زور یا گاها از دست در رفته صورت خودشون رو شاد می کنن یا به خنده می افتن (که تقریبا اصلا در کارهای نیل سایمون فقید، بازیگر نباید به دیالوگ طنز خودش بخنده - می تونید اجراهای بریتانیایی و برادوی از اقتباس ها یا خود آثار سایمون رو در یوتیوب ببینید). درضمن از حس خوب و تبحر اجراگر موسیقی های قبل و متن کار هم بسیار لذت بردیم. بازی بازیگر کاراکتر Mariette Levieux یعنی خانم دنیا مستعلمی در ایفای ابعاد و داینامیک نقش شون در نشان دادن پیچیدگی عواطف و روابط بین انسانی درخشان تر و بهتر از سایرین بودند.
من به گروه اجرایی خسته نباشید می گم. مشخصا با علاقه تلاش خودشون رو کردند. دو بازی خوب، یک بازی متوسط و سایر بازی ها بسیار ضعیف و در مجموع به شدت غیریکدست بودند. فضا به هیچ وجه مناسبِ بروز جذابیت های بصری بالقوه ی این نمایش نبود. و اگر بخوام نظر واقعی و صریح خودم رو که یک مخاطب حرفه ای و قدیمی تئاتر هستم بگم: این یک ساعت برای من به معنای واقعی کلمه، شکنجه بود.
فرم یا محتوا؟ هردو
با تک تک سلول هامون لذت بردیم.
و بس.
دیشب به توصیه ی استادم، جنابِ قطبی زاده ی عزیز، با چند نفر از دوستان، به تماشای نمایش خارشتر رفتیم. در ابتدا از متن بسیار روان و جذاب و نمکینِ ... دیدن ادامه ›› نمایش، نوشته ی هدی آهنگر که همه چیز از قصه و اوج و فرود و پردازش شوخی ها به اندازه شروع و به اندازه هم پایان می یافت به شدت لذت بردم. بازی های یزدان فتوحی و هدی آهنگر در قصه ی زوج دوم و سپس بازی اتابک نادری و الهام شعبانی در قصه ی زوج سوم جاافتاده تر و مقبول تر از زوج اول شکل گرفته بود. روال تعویض صحنه و دکور و نور ساده و بی ادعا ولی کافی نمایش رو هم دوست داشتم. به عنوان نمایشی سرگرم کننده و مفرح که مانیفست روشنفکری و نصیحت و قصد تحول جهان و جهانیان رو هم نداره بسیار به اندازه و قابل پیشنهاد برای دوستانیست که می توانند عینک سخت گیر و ایرادپسند رو در آورده و با روحِ شوخی طلب و کودک درونشون یک شبِ گرم خرداد، خودشون رو محظوظ از این طنازی کنند. ولی نکته ی خارق العاده و واجب الاشاره ی این نظر، ناظر است به هنرمندترین آرتیستِ این نمایش که اگر در لیست عوامل درست خوانده باشم جنابِ علی سینا رضانیا هستند. آهنگساز و نوازنده ی زنده ی همزمانِ نمایش که با چیره دستیِ باورنکردنی خودشون گیتار و تار و سنتور و ویولون سل و نی و درام و ساز دهنی و چند تا ساز دیگه رو با هم به تناوب و به مدت یک ساعت و نیم و خستگی ناپذیر به بهترین شکل اجرا کردند به طوری که گاهی ناخواسته ثانیه هایی از اجرا رو به بهای موشکافی از تبحر فاعلِ چنین نغمه های دلپذیر و متناسب و متنوعی از دست دادم. به ایشون و انتخابِ گروه نمایشی نسبت به استفاده از چنین هنرمندی تبریک می گم. امیدوارم که امثال چنین نمایش هایی به جای جُنگ های لوس و جلف و کمدی نمای معمول که حتی اسم تئاتر نمی گیرند بتونن سلیقه ی مخاطب ایرانی رو از نمایش کمدی با کیفیت تغییر بدهند.
سپاس از شما که به تماشای خارشتر نشستید و ابراز محبتت‌تان 🌹🙏🏻
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
ممنون از مهر و حضورتون 🙏🌺🍀
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
هدی آهنگر
ممنون از مهر و حضورتون 🙏🌺🍀
با افتخار بسیار و عرض خسته نباشید 💐
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کیارش کاظمی (kiaarash)
درباره کنسرت-نمایش لکانطه i
وقتی بفهمیم که این یک نوستالژی بازی و یک اجرای احساسیِ به شدت ایرانیه و قرار نیست منتظر اوتللو و شاه لیر باشیم تازه در جای درستِ شروعِ ارزیابی قرار می گیریم: یک کار شریف، یک فرزاد حسنی تحسین برانگیز و یک ساعت و نیم لذت از بازخوانی ترانه های قدیمی خاطره انگیز با صدای زیبای مهدی یغمایی از هر نظر لذت بخش بود و تنها اگر بازی سایر بازیگران هم کمی یکدست تر می بود و جزئیات fade شدن صداها به جای قطع ناگهانی شون در هنگام تغییر صحنه ها و ایرادات جزئی میزانسنی رعایت می شد و مدیریت رفت و آمدها و ورود و خروج بازیگرها کمی بهتر می بود یک نمایش بی نقص میتونست باشه. دعوت تون میکنم که این نمایش رو در روزهای پایانی باقیمانده ش ببینید و لذت ببرید.
امیرمسعود فدائی، سپهر و مهتاب محمدی این را خواندند
نگار شمس و محبوبه حبیب پور این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش پزشک نازنین، در کل نمایش خوبیه که دیدنش رو به سایرین پیشنهاد می کنم. ظرایف زیادی در متن و اجرا داره. گروهِ بازیگرانِ اکثرا نوجوانِ کار همگی شوقِ بازی دارند و این با جون و دل بازی کردن در تک تک شون مشهوده و این موضوع در سراسر خرده نمایش ها بسیار محسوس و لذت بخشه. البته منکر این نیستم که تسلط و بیان و بازی های درخشان و اجرای یکدست توسط همین گروه و جذابیت و کشش متن در پزشک نازنین به اندازه ی کار زیبای دیگر آقای خطیبی یعنی چخوف خوانی نیست ولی این موضوع حقیقتِ لذتبخش بودنِ تماشای کار رو نفی نمی کنه. ممنونم از اشکان خطیبیِ حرفه ای، آقا منش و خوشرو که نه تنها تلاش و وقت و انرژی بسیاری که برای این کار گذاشته در تک تک بازی های گروهش مشهود و نمایان بود بلکه در هر اجرا هم با صرف همین وقت و انرژی استقبال زیبایی از تمامی تماشاگران میکنه و به زیبایی در اجرای دو شب قبلِ چخوف خوانی در انتهای اجرا توضیحات کامل و بسیار لازمی از فرهنگ تماشای تئاتر با زبان شیوا و اصولی برای تماشاگرانِ بعضا ناآگاه مطرح کرد. چون این مسائلی هست که نیاز به فرهنگ سازی داره و گاها موجب رنجش تماشاگران حرفه ای تئاتر میشه. ای کاش همیشه این مسائل در انتهای هر اجرای تئاتر تا حصول به نتیجه ی قابل قبول مطرح بشه.
کیارش کاظمی (kiaarash)
درباره نمایش ببو i
نمیخوام ساعت ها انرژی و هزینه و وقت نگارش و پیاده سازی و تمرینات و غیره رو با این نظرم نادیده بگیرم ولی واقعا چنین نمایش هایی تئاتر نیستند. جنگ خنده هستن. بازیگران آماتور که هنوز به پختگی نرسیده اند. و دریغ از یک لبخند در سراسر این یک ساعت و نیم از محصولات یک نمایشنامه ی کمدی. شوخی ها بسیار لوس و ابتدایی. بازی ها گل درشت و دبیرستانی. تمام اینها رو گفتم تا شاید مخاطب جدی و حرفه ای تئاتر مثل من اشتباه نکند و هزینه و وقت خودش رو برای این جنگ خنده صرف نکند. چنین اجراهایی سطح پردیس تئاتر شهرزاد رو هم پایین میارن واقعا. انتظار حداقلی از یک تئاتر داشتن اسکچی پخته، هدفمند، فن بیان و بازیهایی در خور و رسا و دیالوگ ها، مونولوگها، پرده بندی ها، جابه جایی ها، صحنه پردازی ها و پرداختی حرفه ای ست. وقتی کاری هیچ کدام از این الزامات حداقلی را نداشته باشد حیف است که اون رو تئاتر معرفی کنیم و تماشاگر فهیم و فرهیخته ی تئاتر ایران رو تضعیف کرده و سطح سلیقه ش رو در حد ویدئوهای طنز اینستاگرامی آماتور پایین بیاریم.
آقای کاظمی قتل در کاخ رو حتماً ببینید، خیلی عالیه
این کیانی ما جنس از موتوری گرفته بوده اون شب احتمالاً ??
۲۳ آبان ۱۴۰۰
< نظر مورد پاسخ، در دسترس نیست >
بلخره نوید،چی؟! پرویز،کدام؟!

باباجان یک اشتباهی شده و قتلی در کاخی انجام، قاتل هم که پیدا شد چرا ارواح مطهر دوستان بازیگر از ممد و پرویز و روژین خارج از گود نشسته اند به احتزاز درآوردید؟! اصلن همه-شان،بد،خوب،عالی،هرچی،به ماچی؟!
عاقبت میترسم خون این قتل,خارج از کاخ دامن شما را هم بگیرد ... دیدن ادامه ›› برادر.
الان هم چیزی ازشان(آقایانی که حق استادی به گردنتان دارند) در نیامده ازشان در رفته(از دستشان) شاید ما چیزیمان شده حالا هی به هر بهانه ای زیر هر کامنتی بگردید و از ممد بنویسید و به قتل بتازید قبول دارم لولش (سطحش) پایین بود اما نمیدانم چرا گولمان زد و مارا به خنده و بعد در تصمیم گیری به اشتباه. حالا شما بگو با قتل و ممد و خودمان که خوشمان آمده چکار کنیم؟!
چطور لولمان بالا برود اینرا هم بگویید

با سپاس بیست و سوم آبان از سنه ی یکهزار چهارصد هجری

راسی ممد چه کاربزرگی کرده-ها! یاللعجب!

۲۳ آبان ۱۴۰۰
< نظر مورد پاسخ، در دسترس نیست >
بنده شما رو استاد فهم و نقد کمدی می‌دونم حس زیبایی-شناسی شما در این فقره بهتر از سایر سبک هاست،قطعن ماندگاری قتل بسیار کم و می‌تونه یک روبنا بر هر اجرایی باشه و در ذات خودش چیزی جز دست انداختن خودش نداره ولی نمیدونم چرا اینقد مقاومت آدمو در برابر ژست روشنفکری بودن می‌شکنه و مجبورت می‌کنه بعضی جاها خیلی بخندی ینی ول-ت می‌کنه توی خودت و اون جنبه ی چیپ وجود آدمو بالا میاره و بعد به ت میخنده
دقیقا مثل دونفر که روبروی هم دارن توی چشم هم نگا میکنن و نمیدونم چی میشه که بلاخره یکی خنده ش میگیره و اونم در اینجا تماشاگره
عامل تمام این جنجالها هم خود شمایی نذاشتی این اجرا راحت از گلوی ذایقه ی تماشاگران حرفه ای پایین برود دم شما گرم
واقعن توی حواشی جاهایی بیشتر از خود اجرا خندیدم بخصوص اونجا که خاطره ای تعریف کردی از اجرای خودت
هرچی از اجرا دور میشم دارم یواش یواش به نظر شما نزدیک میشم،چراااااا؟!
۲۳ آبان ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ریتم کند، ریتم کند و ریتم کند ... و قصه ی ساده ی جواب معما گونه ای که می شد در قالب نیمه ی دوم نمایش مکمل قبلی نیز بازگو کرد. باز هم تاکید میکنم: کند، کند و کند ... و عدم کشش کافی پی یس برای نگه داشتن تماشاگر تئاتر تا انتها و پوشاندن این حجم از کش آمدن قصه ای کوتاه به اندازه ی یک اجرا. اصلا پیشنهاد نمیکنم
قصه مجموعا ۴ خط است و باقی سه ساعت زمان مربوط به مجموع دو نمایش را متن احساسی - عاطفی و بازی های کش دار و ریتم بسیار کند نمایش پیش می برند. حقیقت اینکه من را خسته کرد. از نغمه ی ثمینی انتظار داستان گویی بیشتری داشتم. قصه پردازی جذاب اگر در پی یس تئاتری موجود نباشد حداقل یک تعلیقی، فلسفه ای، دکور یا صحنه پردازی جذابی چیزی باید باشد که بیننده را تا آخر نمایش نگاه دارد. سادگی در پرداخت و تکرارهای صدالبته عامدانه در دیالوگ ها و نتایج کوتاه و ساده ای که پس از یک ساعت تماشا حاصل شد کمی ناامید کننده بود. پیشنهاد نمیکنم