بارانی که نیست ولی همیشه هست....
این متن حاوی اسپویل است ....
در دنیای سرد و خشکیدهی روزهای بیباران، نهتنها آسمان، بلکه دلها نیز از
... دیدن ادامه ››
بارشِ معنا تهی شدهاند. نمایشی که با تکیه بر یک موقعیت پزشکیِ مرگ و زندگی آغاز میشود، اما بهتدریج در عمق روابط انسانی، فقدان، سوگواری، و ناتوانی از بازسازی روانی شناور میشود.
ماجرای نمایش حول محور خاطرات یک پزشک میگذرد. او درگیر تصمیمیست دشوار: دوستی دچار تومور مغزیست. اگر عمل شود، حافظهاش را از دست میدهد، اگر نشود، به مرگ نزدیک خواهد شد. در عین حال، خود پزشک نیز زخمی عمیقتر را با خود حمل میکند: از دست دادن معشوقی بهنام باران.
باران—چه در نام و چه در غیبتش—چکیدهایست از همهچیزهایی که در این نمایش هست و نیست: عشق، امید، معنا.
رابطهای که مثل چای سرد شده
نمایش با دیالوگهایی پیش میرود که بیشتر از روایت، کارکرد درونی دارند: آنها نه تنها گفتوگو هستند، بلکه پردهبرداری از روانِ فروپاشیدهی شخصیتها محسوب میشوند. جملههایی که از زبان اوا میشنیدیم برای من معناهای مهمی داشت مثل:
«رابطه مثل چایی میمونه، وقتی سرد بشه دیگه فایده نداره… حتی اگه آب جوش بریزی روش، طعمش، عطرش خراب میشه.»
این جملات، در ظاهر سادهست، اما حاوی استعارهای پر از معناست: رابطهی انسانی بهمثابه نوشیدنیای گرم است که باید در زمان درست نوشیده شود. اگر لحظهی درست خود را از دست بدهد، نهتنها ناکارآمد میشود، بلکه بازسازیاش هم حالتی تصنعی و تلخ پیدا میکند.
فقدان باران، فقدان خویشتن
نام باران، در این نمایش بار معنایی سنگینی دارد. او نهتنها یک معشوق است، بلکه بهنظر میرسد، نماد تمام چیزهاییست که شخصیت اصلی دیگر دسترسی به آنها ندارد. در روانکاوی، عشق گمشده همواره برابر است با بخشی از "من" که از دست رفته. درست همانطور که دوستی مهرداد با رفیق بیمارش در آستانه نابودیست، خاطراتش از باران نیز در خطر است.
تنهایی و بیمیلی به بازسازی خویش
جملهی دیگری از آوا که در این نمایش توجه من را جلب کرد این بود: «تنهایی سخته، مزخرفه، اما خوبیش اینه که فقط خودتی و خودت...»
و کمی قبل تر :
«-دلت نمیخواد بری تو رابطه جدید؟
-نه اصلاً حوصله این که خودمو از اول برای کسی توضیح بدم ندارم.»
اینجا، نمایش به نکته ای مهم می پردازد: آوا، ترجیح میدهد تنها بماند، چون بازسازی خود برای دیگری، برایش خستهکننده و بیمعناست. این وضعیت، در روانکاوی، نشانهی سوگواری مزمن و عدم میل به ابژههای جایگزین است. گویی شخصیت دیگر نمیخواهد دوست داشته شود، چون باور دارد دوستداشتنی بودن نیازمند «تعریف مجددِ خود» است—و او دیگر انرژیاش را ندارد.
فرم و روایت: تقطیع درونی، خشکی بیرونی
نمایش، ساختاری مینیمالیستی و حتی رادیویی دارد. دیالوگها روان هستند، فن بیان بازیگران خوب است. فرم اجرایی ساده و تمرکزگراست. نمی شود گفت روایت خطی است؛ بیشتر تکهتکه، مبتنی بر لحظههای خاطرات مهرداد و حاوی لحظه های احساسیست.
در پایان: آیا چیزی بارید؟
روزهای بیباران، بیش از هر چیز به بازی خوب بازیگرانش متکی است. بازیگران از دید من امتیاز بالایی می گیرند. همه بازیگران فن بیان مناسب،حرکات به اندازه و بدون اغراق و تکلف داشتند. به خصوص با توجه به این که شاهد اجرای اول بودم .
یکی از صحنه های پایانی نمایش که زن و شوهر از پنجره به رو به رو می نگرند و زنی را میبینند که با خود حرف میزند و گریه میکند(چه بسا آیینه ای از آینده را میبینند) و البته صحنه ای که آوا با برادرش صحبت می کند و از طلاق و حس و حال خود می گوید برای من از صحنه های خاص این نمایش بود
دکور صحنه بسیار ساده بود، نورپردازی کمی ایراد داشت، یا شاید من اینطور حس می کردم
ایراد دیگر به سالن شماره ۲ عمارت هما وارد است نه نمایش.... دو ردیف صندلی گوشه ها(دو طرف)این سالن از ردیف یک تا آخر واقعا دید خوبی ندارند ، زیادی گوشه و زیادی بد جا هستند . من صندلی یک از ردیف یک بودم . دکور صحنه ساده بود اما باز هم دید من به برخی صحنه ها مشکل داشت اگر نمایشی با دکور شلوغ تر را میدیدم قطعا مشکلات صد برابر میشد. این اولین تجربه من در این سالن بود . اگر باز هم قرار بر تماشای نمایشی در این سالن باشد حتما صندلی های وسط تر از ردیف یک را انتخاب می کنم. قبل از شروع نمایش آقای درخشانی را در محوطه دیدم اما متاسفانه بعد از نمایش نه، اگر میدیدم قطعا به خودشان میگفتم این نقد را....
حضور خانم داننده فرد در صحنه از بقیه کمتر بود اما امان از دیالوگ های ایشان.خانم داننده فرد اگر این متن را خواندید بدانید در شب اول اجرا، عجیب ذهن من را درگیر کردید .
خسته نباشید به همگی عوامل نمایش