در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:37:48
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
واسه کسی که از ارتفاع می‌ترسه
بالا رفتن اشتباه محضه

خلسه 🤣
گفتیم از چه دانش، سبقت ‌کنیم بر خلق؟
تعلیمِ «هیچ بودن» فرمود موبد ما


#بیدل_دهلوی
شعری از زنده‌یاد #سعید_تاتینا

روحش شاد و یادش گرامی

#سعید_تاتینا_بلداجی

https://aparat.com/v/joqi2av
ZanaKordistani این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فرصت ها دور و منطق آدمی مضحک می نماید
اما قهرمان خیالی ما هرگز، تردید به خود راه نمی دهد
و از مسیر پیش رویش عدول نمی‌کند
قامتش استوار است
اژدها را ذبح می‌کند
اشرار مهاجم را در هم می‌شکند
و زمین را نجات می‌دهد

کتاب همه چیز به فنا رفته
مارک منسون
به نام خدا

رودخانه‌‌ی آب‌آور

در یک دشت خیلی سرسبز که خورشید همیشه به آنجا می‌تابید، گل‌های زیبا و رنگارنگی روییده بودند که به خورشید لبخند می‌زدند.
در آن دشت زیبا، رودخانه‌ای کوچک، ولی پر آب جاری بود. اسم آن رودخانه "آب‌آور" بود. آب رودخانه خنک و زلال بود. ماهی‌های زیادی در آن رودخانه زندگی می‌کردند. آنها همیشه در حال بازی و بالا و پایین پریدن داخل رودخانه بودند.
چند لاک‌پشت به همراه خانواده‌ی آقای خرچنگ هم در گوشه‌ای از ساحل رودخانه، ... دیدن ادامه ›› لانه داشتند.
درخت‌های گیلاس و سیب زیادی اطراف رودخانه بود. سنگ‌های گرد کوچک و بزرگ زیادی کنار رودخانه بود.
در نزدیکی رودخانه، دهکده‌ای بود که آنجا را "آب‌پر" نام گذاشته بودند. مردم آن دهکده، مردم خیلی مهربانی بودند که همگی به کشاورزی و باغداری و دامداری مشغول بودند. آنها از آب رودخانه برای شستن و خوردن و کشاورزی استفاده می‌کردند و در زمین‌های خود باغ داشتند، گندم و ذرت می‌کاشتند و جالیزهایشان گوجه و خیار و توت فرنگی.
دو سه سالی در آن دشت نه بارانی بارید و نه برفی و آب رودخانه کمتر و کمتر شد.
مردم دهکده هم برای آبیاری زمین‌های کشاورزی خود تصمیم گرفتند که چاه آب بکنند و ده حلقه چاه آب نزدیک رودخانه کنند.
با تصمیم اشتباه مردم دهکده، آب رودخانه باز کمتر شد تا اینکه رودخانه کاملن خشک شد. ماهی‌ها تک تک مردند و خانواده‌ی خرچنگ‌ها و لاک‌پشت‌ها هم از آنجا رفتند و دیگر کسی به یاد نداشت که زمانی رودی در آن دشت زیبا جاری بوده است.


#رها_فلاحی

ZanaKordistani این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باد و
پیاده‌رو و
خش خش!
برپاست سمفونی برگ‌ها.



#رها_فلاحی
ZanaKordistani و لیلا طیبی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فراخوان دومین جشنواره جهانی شعرِ سبزمنش

بنیاد جهانی سخن‌گستران سبزمنش و خبرگزاری عقاب دومین جشنواره جهانی شعر سبزمنش، را بدون محدودیت سنی در دو قالب‌ کلاسیک و نو، تحت رهبری داوران بین‌المللی برای پارسی‌سرایان جهان برگزار می‌نماید.

◇ شرایط شرکت در جشنواره:

هر شاعر می‌تواند با پنج قطعه شعر خود در یکی از قالب‌های (کلاسیک یا نو) ... دیدن ادامه ›› اشتراک نماید؛
آثار ارسالی باید با بیوگرافی/ رزومه مشرحِ شاعر(شامل مشخصات زیر باشد):
نام و نام خانوادگی(تخلص):
نام پدر یا مادر:
سال و تاریخ تولد:
زادگاه اصلی:
زیستگاه فعلی:
تحصیلات:
دستاوردهای فرهنگی، هنری و پژوهشی:
شماره تماس: 
واتساپ:
ایمیل: 
تصویرِ روشن شاعر:
پرداختِ مبلغ 100 هزار تومان برای شرکت کننده از کشور ایران به شماره کارت( 6037701581097935) بانک کشاورزی بنام(اصغر خدایی) الزامی‌است و شرکت کنندگان سایر کشورها از پرداخت مبلغ معاف‌اند.

◇ جوایز:

جوایز این جشنواره، همه پارسی‌سرایان جهان را در بر می‌گیرد و توسط داوران، دبیر و اعضای اجرایی جشنواره به‌طور جداگانه بر اساس کشور مبدأ (افغانستان، ایران، تاجیکستان، اوزبیکستان و...) به ترتیب نفر اول تا سوم در نظر گرفته می‌شود.
هم‌چنان در کنارِ نشر کتاب مشترک برگزیدگانِ این جشنواره؛ برای نفر چهارم تا دهم تندیس و بسته‌ فرهنگی و برای تمام اشتراک کنندگان لوح سپاس اعطا خواهد شد.

◇ آغاز و ختم ارسال آثار:
10 آذر/ قوس تا اخیر جدی/ دی ماه 1403

نشانی ارسال آثار:
Sabzmanesh92@gmail.com
sharefib@gmail.com
شماره تماس، واتساپ، تلگرام و ایتا:   00989940789645

حسین چیانی این را خواند
ZanaKordistani این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لحظه ای که تو را میگذراندم
در کیهان ما،
که جهان های بیگانه را می بوسید،
ستاره ی کوچک من مکدر نبود

ای شاهوقتِ هر کدامِ ما
مشرف به ناگهانِ مد دریاها
در لحظه ی تو بود که ما با خیزشی سبک
از شانه های پدرانمان آویختیم

ای آنِ بیشتر، یاغی
اوقاتِ بیشتر، دیوانه
در معبر تو بود که مقداری ... دیدن ادامه ›› از ما ابَرانسان شد

پیشابهار من!
آیا تو فصل سِرّی تقویم ها نیستی؟
بر شاخه ها به وقتِ تو آیا
آوای جنسیِ زمین جاری نبوده است
در لحظه ای که تو اَنجامیده ای
آیا شفق، پَروار و پُرلقاح؛ نتابیده است؟

#سپیده_مختاری
#برش_شعر


میثم محمدی این را خواند
سامان حسنی، سپهر و میلاد فراهانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آن گفتنت که بیش مرنج، آنم آرزوست ...
ما آدم‌های معمولی‌‌تری بودیم
مرده بودیم و هرازگاهی
نفس می‌کشیدیم
این تعارف دلگیر هستی بود
که در وسعِ انگشتانِ اندکِ ما بود...!

مردانی سالخورده
با نفس‌هایی سالخورده
راه بر هر گفت‌گویی بسته بودند و
ما که مرده بودیم
دیگر میلی به گفت‌گوهایِ طولانی نداشتیم

از ما که اغلب جوان ... دیدن ادامه ›› مرده بودیم
ابرها به شادمانی گذر می‌کردند و
باران هم که می‌بارید، باران نبود

روزها
سرگرمِ هم می‌شدند و
درختان تا بهاری دیگر
در ما به خواب می‌رفتند

برای ما زندگی فراخوانِ اندوه بود
سنگ نبشته‌ای از پولک‌‌ِ ماهی‌‌های باستان
سنگ‌نبشته‌ای از پروانه‌های بی‌پروای غزل‌واره‌ها

و این می‌شد که ما همیشه
سراغ کسی را از دور می‌گرفتیم و
کسی نبودیم
این‌جا نزدیکی
به تاریکی نزدیک‌تر است
و شکوفه‌های
ریخته روی دست باد
بی‌پناهی بهار بود

پای درختانی که از ما بلندتر بودند
ما مرده بودیم و
در انظار مردم
به ناچار نفس می‌کشیدیم
کسی نمی‌دانست
ما از کدام‌ نوع‌ِ این فراموشی هستیم
از زندگی دست برداشته‌ایم
یا زندگی از ما گذشته بود
به مرگ احترام می‌گذاشیم و
مرگ
از ما
از این روزهای معمولی
سایه‌اش را برنمی‌داشت...!



#محمداسماعیل_حبیبی
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم
یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
(هوشنگ ابتهاج)

چرا نگفتى او جوان افتاد🖤✌🏻
امیرمسعود فدائی، نرگس رضوی و سپهر این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 
 
به خاطر گل روی شما
که فکر می‌کنید ناموزونیِ دنیا
به خاطر شعرهای ماست
از فردا دیگر شعر نمی‌نویسیم
اما بگذارید خاطره‌ای برایتان نقل کنم:
بچه که بودم
رو به روی خانه‌ی ما جنگلِ تُنُکی بود
(چراگاهِ بزهای مردمِ آبادی )
تا اینکه یک روز سازمان جنگلداری
دستور داد که مردم بزهایشان ... دیدن ادامه ›› را تعطیل کنند
و بعد
موی بز و بوی قورمه بود که آبادی را پر کرد
اما جنگلِ رو به روی خانه‌ی ما
هنوز هم همان طورها تنک مانده ست.
 
البته آسمان به زمین که نیامد
حالا بز نشد ، گوسفند
اسب هم که از قدیم گفته‌اند حیوان نجیبی است.
 
خواهش می‌کنم اشتباه نفرمایید
این یک قیاس مع‌الفارق است
و گرنه شعر کجا ، بز کجا؟!

#حافظ_موسوی
Ali، امیرمسعود فدائی، stanco، مژگان، مهرناز خلیلی، غزل و میثم محمدی این را خواندند
نرگس رضوی این را دوست دارد
بز شعر میگوید با شیر بی منتی که میدهد
با گوشتش
با خونش
کاش شاعری بودم قدر یک بز
قدر یک سگ
قدر یک گاو
اندازه ی برگ درخت
یا یک فیتو پلانکتون

۱۹ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اشعاری زیبا از خانوم بیرانوند

"دنیای من بدون حضورت جهنم است
یک خواب وحشت آورِ با زجر توأم است

دور از تو خُرد می شوم از اینکه بین شهر
می بینم عاشقانه دو تا دست در هم است

زل می‌زنم به عکس تو و ابر می شوم
هر شب بساط گریه برایم فراهم است

از حال و روز خویش نگفتم به هیچ کس
در من هزار حرف نگفته مجسّم است

محتاج ... دیدن ادامه ›› کرده بی تو مرا دستِ سرنوشت
وقتی که جای دست تو در دست من کم است

اصلا خیال کن همه دنیا برای من
وقتی ندارمت، همه اش پوچ و مبهم است

شعرم به سر رسید و کماکان کلاغ ما...
"دنیای من بدون حضورت جهنم است "




...


جز خودم نیست کسی پشتم و همدوش خودم
باز افتاده‌ام از دست تو بر دوش خودم

چند قرن است که دیدار تو ممکن نشده‌ست
ای هنوزم نفست در سر مغشوش خودم

عطرت از پیرهنم رفته و عاقل نشوم
تا کشم عطر تو را باز به آغوش خودم

تا کی آخر من و این حال نزارم بی تو!
چه کنم با تو و دنیای فراموش خودم!

کوه باشی، به شبی سخت فرو می‌ریزی
وای از ریزش در لحظه‌ی خاموش خودم

هیچ راهی به جز از رنگ به بی‌رنگی نیست
سایه‌ات باد سرِ سایه‌ی مخدوش خودم

دیدمت مرگ، پس از عشق به در کوبیدی
مرحبا بر تو... بیا، ای همه‌ات نوش خودم
تاوان قهرم با غزل بغضی شکسته در گلوست
دلواپس فردای تو آزرده‌ای دیوانه‌خوست

کوس انالحق را شبی بر طبل رسوایی زدم
منصور این قصه دگر پیش همه بی‌آبروست

در طالع فردای من شاید خوشی هم باشد و
بی‌اعتمادم می‌کند عمری که وابسته به موست

تنهایی من با غزل، با گریه‌ها هم پٌر نشد
درمان درد عاشقی کهنه شرابی در سبوست

در کشمکش‌های خیال، فکرم به جایی قد نداد
تلقین چه سودی می‌دهد وقتی که فکرم پیش اوست

چاک گرببان بر تنش دارد نشان عاشقی
بیچاره آن دلخسته که با گریه سرگرم رفوست

از کوچه‌ی معشوق خود، آهسته هر شب می‌گذشت
بر روى دیوارى نوشت: یک زن اسیر آرزوست




...



گاهی به عادتی که دم از طرد می‌زنی
انصاف نیست، حرف عملکرد می‌زنی

من پای عشق تو که سر و جان گذاشتم
بر من، تو انگِ "تاب نیاورد" می‌زنی

حالا که بین من و تو فرسنگ فاصله‌ست
حرف از غرور و رفتن و برگرد می‌زنی؟

تو در بهار عشق، مرا پس زدی ز خویش
حالا چرا تو حرف ز دلسرد می‌زنی؟

بین من و تو، هیچ قراری نبود و نیست
دیگر چرا تو زخمه به این مرد می‌زنی؟

کوتاهی از تو بود که نشناختی مرا....
این مرهم تو نیست که بر درد می‌زنی

....

چه بی‌رحمانه تاریکم، خدایا نور می‌خواهم
برای آسمانم، یک خیال دور می‌خواهم

بدون تو، تماشایی ندارد زندگی دیگر
که بی تو زندگی را من درون گور می‌خواهم

تو گفتی که نمی‌بینی؟ به درد تو نخواهم خورد
من اما عاشقی را با دو چشم کور می‌خواهم

کم آوردم همیشه روبه‌رویت، ضعف هم دارد
برای نقطه‌ی ضعفم دلی مغرور می‌خواهم

دلت از کی سیاه و سخت و سنگی شد نمی‌دانم
من آن دل را که می‌زد هی برایم شور می‌خواهم

تو را با اینکه بی‌مهری، تو را با اینکه خاموشی
تو را بیش از همه عالم، تو را بدجور می‌خواهم
حسین چیانی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چندین ترانه زیبا از وبلاگ بلاگفا خانوم آرزوبیرانوند را به اشتراک میگذارم....


اون که این روزا به خاطرش داری ، روی ابرا خونه می سازی ، کیـه ؟

هر دومون خوب می دونیم از این به بعد ، نفـرِ سوم این بـازی کیـه !

می دونم ! یه تازه وارد اومـده ! بیـا تا بهونـه دستِ هم ندیـم

وقتشـه که مشتتـو وا بکنی ! هردومون این بازیو خوب بلدیـم

این نمایش ، ... دیدن ادامه ›› دو تا بازیگـر داره ، یکی دل می ده ، یکی دل می گیره

نمی مـونم تا تماشـاچی باشم ، دیگه پام به سمتِ عشقت نمی ره !

حیفِ اون همه صداقت که همش ، با وجودِ آدمـی مثلِ تو مُـرد

چی بگم تا نفرتو حس بکنی ، حیف دستام که به دستات گِره خورد !

فک نکن ستـاره ی بازی شدی ، فک نکن که رفتم و تمـوم شده !

تا ابد یادم می مونه که چطور ... لحظه های زندگیم حروم شده !

تو رو بهتر از خودت می شناسمو ... واردم به همه ی زیر و بمت !

واسه انتقام من آماده باش ، با همین ترانه ها می کُشمت !

....
شعر دوم


کدوم ابرو بغل کردی بباری

که هر شب پنجره می‌شه حریصت

تموم شهر زیر آب رفته

ونیز خوابیده توو چشمای خیست

مچاله می‌شی تنهایی روو تختت

یه نخ گریه، یه پاکت شب نخوابی

توو باد سرد پاییزی شبیه

لباس بی‌قرار روو طنابی

کسی چشم انتظارت نیست این‌جا

به دنبالت نمی‌گرده نگاهی

قطارت راه افتاده ولی تو

بلیتِ گمشده توو ایستگاهی

تماشا کن ازت چی ساخته دنیا

که حتی دیگه احساسی نداری

قمار زندگی رو دست آخر

داری می‌بازی و آسی نداری

یه هفته س از اتاقت جُم نخوردی

می‌جنگی با خودت توو انفرادی

چقد خسته کننده‌س حال و روزت

مثِ خمیازه‌ی غیر ارادی

خودت رو می‌زنی آروم بگیری

خودآزاری ولی حال خوشی نیست

یه روز می‌فهمه اون‌که از تو دل کَند

خیانت کمتر از آدمکشی نیست...
.....

یه چن وقته که حال من خوب نیست

دلم خیلی تنگه واسه دیدنت

واسه خنده های پر از دلهره‌ت

واسه اخم‌ها و نخندیدنت

می‌ترسم از آینده‌ی مبهمم

می‌ترسم پر از روزای سخت شی

چقد تلخه وقتی یقین می‌کنم

تو با من نمی‌تونی خوشبخت شی

خودم گفته بودم بری تا یکی

بیاد حال و روزت رو بهتر کنه

خودم گفته بودم! چرا پس خودم

نمیتونه دوریتو باور کنه

من و تو که دیوونه‌ی هم شدیم

یه‌چن‌وقته دنبال هم نیستیم

چقد سخته هرکی رو دیدم بگم

تمومه! نه ما مال هم نیستیم

همین لحظه، هر روز، هر ثانیه

دلم تنگ میشه ولی برنگرد

ببین مصلحت اینه تنها بشیم

همین "مصلحت" ما رو بیچاره کرد

من امروز دستاتو ول می‌کنم

که فردا کنارم نیفتی زمین

یه وقتایی باید بذاری بری

ببین عشق یعنی دقیقا همین!

#آرزوبیرانوند



....

مواظـب باش دلبنـدم ...

دارم می افتم از چِشمـت ، مثِ بـرگای پائیزی

ولی یادت نره روزی ... به یادم اشک می ریزی

منو بِسپر به دستِ باد ، همون بی آشیـون مست

سراغم رو بگیر از خاک ، تهِ یه کوچه ی بن بست

مثِ تقـویم دل مرده ، ورق خوردیـم و فهمیدم

حقیقت دور بود و من ، تو رو نزدیـک می دیدم !

توُ این دنیای وارونه ، دروغ و عشق همـزادن

همونا کـه تو رو بـردن ، جنونو یادِ من دادن ....

پشیمونی توُ کارم نیست ، دارم می رم ، بدونِ تو

توُ این روزای گیج و گم ، فقـط یادت نره اینـو :

حواسـت نیست ، سـرت گرمه !! همین دلواپسم کرده

مواظـب باش دلبنـدم ... زمستـونا ، هـوا سـرده

......

به بند بند ِ نگاهش ضمانتی که نبود ...

به چشم های کمندش اسارتی که نبود ...

قسم به بخت سیاهم ... قسم به این غزلم

که سوختم به هوایش ... حمایتی که نبود ...

به جرم عشق عظیمی که در وجود ِ من است ...

به دادگاه ِ دو چشمش عدالتی که نبود ...

چه حرف ها زده شد پشت زخم های تنم ...

به جز پزشک معالج ... عیادتی که نبود ...

میان ذکر تو بودم ... که باز خوابم برد ...

و صبح آمد و با آن اجابتی که نبود ...

من عقربی شده ام در میان آتش دوست ...

و آه می کشم از این رضایتی که نبود ...

میان کوچه ی فکر و خیال پرسه زدم ...

به پشت هر قدمم جز حماقتی که نبود ...

درست نقطه ی جان را اجل نشانه گرفت ...

و شهر همهمه شد با جنایتی که نبود ...

و حیف چشم پلنگم به ماه ِ تو نرسید ...

شکایت از چه کنم؟از لیاقتی که نبود ...

.....
علف هرز
علفِ هرز !

پشتِ این نگاهِ روشن ، شبـح و ... دو روئیـه !

آینه هم دیگه می دونه ، خنده هام مصنوعیه !

می دونستم ! عشقِ پاکم ، واسـه تو خیـلی کمـه !

تو یه شاهزاده می خواستی ! نه دلی که پُـر غمه ...*

خـودِ واقعیمـو کُشتم ، تا توُ زنـدگیـم بمـونی

تا بگی برات عزیـزم ! بگـی بی من نمی تونی !

ریشـه های بـودنم رو ، به هـوای تو سوزوندم

از گذشته هـام بریدم ! علفِ هـرزِ تو ... موندم !

تو رو دارم ! اما بی من ! لحظه هام پره عذابـه

مثِ دلقکا ، عزیزم ، زنـدگیـم ! پشتِ نقـابـه !

بسمه این بندگی ... این همه دوز و کَلَـک

بگـو عاشقِ منی ؟ یا دروغ و صـورتک ؟!

....
..
حسین چیانی این را خواند
چقدر دوست داشتم اینجاشو
کدوم ابرو بغل کردی بباری
۱۵ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگرچه نزد شما تشنه‌ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می‌شود ، آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام‌هایم را
هر آنچه شیفته‌تر از پیِ شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی‌ها را
اشاره‌ای کنم: انگار کوه کن بودم

من آن زلال‌پرستم در آب گند زمان
که فکر صافیِ آبی چنین لجن بودم

غریب بودم و گشتم غریب‌تر اما:
دلم خوش است که در غربت وطن بودم


محمدعلی_بهمنی

🖤یادش گرامی 🖤

قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را همو که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم
هی مترسک کلاه را بردار
ما کلاغان دگر عقاب شدیم
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم
گوش کن ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم
ما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی ؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم

#محمدعلی_بهمنی
روحشون شاد و یادشون گرامی 🖤🖤
۱۰ شهریور

باور کنید حال و هوایم مساعد است
این شایعات شیوه ی برخی جراید است
یک صبح
تیتر می شوم: این شخص

[بگذریم]

یک عصر
خوانده اید... و تکرار زاید است
من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم
باور نمی کنید؟
همین شعر شاهد است

#محمدعلی_بهمنی
۱۰ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پشت دریا ها شهریست.
قایقی باید ساخت
قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب…
سپهر این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بنده و چاکر و خوار و بله‌گویید هنوز
لاجرم ریزه‌خور سفره‌ی اویید هنوز

عورتِ ظلم عیان است و شما کوردلان
روز و شب در پی پوشاندن مویید هنوز

باغِ اندیشه پر از سیب درشت است و شما
سخت دلبسته‌ی آن بوته کدویید هنوز!

با شما رخنه‌ای از روز تولّد باقی‌ست
عمرتان طی شد و مشغول رُفویید هنوز

خون ما هست که از خوردنِ ... دیدن ادامه ›› آن مست شوید
زین سبب دشمن خون‌خوارِ سبویید هنوز

ما به دریا زده‌ایم از پی آن دُرّ و شما
پاچه بالا زده در بستر جویید هنوز

سال‌ها رفت و جهان نو شد و بی‌چاره شما
درصفِ دوست به دنبال عدویید هنوز...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
وطنم! ای بلند پایه بنا!
کشتی‌ات رفته زیر آب چرا؟
از چه می لرزی اینچنین هر روز؟
شهرهایت شده خراب چرا؟

قرن ها مردم خردمندت
زیر تیغِ سپاهیان بودند
تلخکان و ملیجکان اما
گوشه‌ی کاخ در امان بودند

صوفیان را که سوختند عیان
شاعران را که دوختند دهان
قرن‌های مدید، با تو چه کرد
جهل ... دیدن ادامه ›› شیخان و جورِ پادشهان؟!

آنچه رخ داد جز خیانت نیست!
سستی و سهو و اشتباه نبود
جای بس حیرت و تعجب داشت،
روزگارت اگر سیاه نبود!

باز اما به اعتبارِ اُمید
خیل بیچارگان خروشیدند
شعله در شهرها به پا کردند
تا نفس داشتند کوشیدند

تا که خون در دل نفاق کنند
جام بر جامِ اتّحاد زدند
همه با هم به راه افتادند
با صدای بلند داد زدند:

"ای شما که به مکر می‌خواهید
به عقابانِ ما قفس بدهید
دوره‌ی سروری تمام شده
همه باید تقاص پس بدهید!"

در دل اهل کاخ، ترس افتاد
لاجرم حکم تیر صادر شد
هرکه بال و پری به دوشش بود
بی خداحافظی مسافر شد

شاعرانی که بهرِ ریشه ی ظلم
در غزل داس و تیشه آوردند
جا زدند و ز فرط وجدان درد
رو به مشروب و شیشه آوردند!

اندک اندک ز گرد راه رسید
موسم خواب های خرگوشی
«جمع» تبدیل شد به «تنهایی»
شعله محکوم شد به خاموشی

طبق معمول، تا که مردم شهر
اندکی از خروش کم کردند
سر هر کوچه، پای هر دیوار
دارها باز قد علم کردند

جارچی‌ها صدای مردم را
«فتنه های زمانه» می‌خواندند
شاعران نیز دم به دم از ترس
غزل عاشقانه می‌خواندند

دردمندان، اسیر در زندان
فقرا فحش خورده و گریان
نوجوانان همه تپیده به خون
جگر مادرانشان بریان...

دست های نجیبِ کارگران
غرق در زخم و تاول‌اند هنوز
لیکن از لطف اهل کاخ، ببین:
شاعران پای منقل‌اند هنوز!

خون خشکیده را بشوی و ببین
چهره‌ی خلقِ رو سفیدت را
ما نمردیم، کودکان هستند
وطنم! حفظ کن اُمیدت را...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری