در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال stanco | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:30:42
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«و این بود چه بود است اگر بودن نبودنی بیش نیست.»
~ اقتباسی شخصی از هملت. ولی کاملتر و ارجاعی‌تر ازونکه در کلمه «شخصی» بشه اون رو خلاصه کرد. تردید و سرگردانی هملت (هملت‌های دانمارکی که ما در اون زندگی میکنیم. از خود آقای مساوات تا حتی من و شما) در خط به خط نمایش و بین فکر های مختلف. بین ترک وطن و معشوق یا آغوش این دو. بین خشم و انتقام یا افسردگی و خودخوری. بین خودکشی و دیگرکشی. بین بودن یا نبودن. من ازین نمایش تا جایی که تونستم بفهمم لذت بردم. ازین هملتی که مساوات در خودش دیده و مساواتی که من در خودم دیدم لذت بردم. از ترکیب نورها و صداها و چسب و گل و شمشیر و سیگاری که منو بیشتر به این نمایش نزدیک کرد لذت بردم. اگه ۴از۵ حاصل تجربه من بود چون حس میکنم که اینکار جای بهتر شدن باز هم داره. به شیوه نگارش متن و نوع استفاده از کلمات (که گاها ساخته خود اقای مساوات بودن) خرده‌ای ندارم (حتی برای من شنیدنی‌تر کرد نمایشو)؛ اما میشد در مواقعی از نمایش کمترش کرد تا تو ذوق نزنه. یا خود متن رو در جاهایی کمتر هملتی و ازونطرف بیشتر مساواتی کرد تا رویه نمایش بهم نخوره. درمورد بازی، من همیشه مونولوگ های خوب (از لحاظ متن) رو یجور دیگه دوست دارم و همین باعث میشه چشم رو روی ضعف بازی ببندم و متوجه ایرادش نشم اگر که داشته باشه.

🎈 بقیه این کامنت فهم من از نمایشه که ترکیبی از اسپویل و دیالوگ ... دیدن ادامه ›› های نمایشه.

~ در اولین تاریکی: به نام تاریکی، بنورانم/میهراسم زانچه می‌نتوانم باشم/نهان دار نهان‌ها ای هملت.
اما در آخرین تاریکی: مرگ بر کلادیوس. مرگ بر کلادیوس. مرگ بر کلادیوس.
این مسیریه که هملت/مساوات طی میکنه. چرا انسان در رسیدن به انتقام و حق‌خواهی خودش باید تردید کنه؟ چون شاید هنوز چیزی برای از دست دادن داشته باشه. اما در این مسیر میفهمیم که به‌قول مارسلوس، چیزی در مملکت دانمارک فاسد شده است.
~ اول دانمارک. تردید بین رفتن یا ماندن. اگر بخواد بمونه و بگه حقیقت رو کسی نمیشنوه. اگر نه خودش نمیتونه فراموش کنه (اصلا مگه میشه از زندان رفت؟): باید همه دانمارک را از شنیدن آگه کنم./این دانمارک با همه فراخی سیاهچاله‌ایست مرا./ و من، که در سرم کرم انتقام برجای ماری شدن از برای نیش خونخواهی خود میخوراند./ راستی چگونه میتوان تن به فراموشی داد، من. و هر چه رخ نموده را از سر به دور افکند، فکر. ازینگونه که ندانی کیستی، پدرت کیست، مادرت کدام و حتی سرزمینت کجاست؟/چونان پیامبری حیوانات درونم را بردارم و درگذرم ازین سرزمین پوشیده از بدکاری. سرزمینی که می‌توانستم دانه های نیکش بکارم و نشد. میوه های خوبش بدروم و نشد.
~ بعد دانمارکیایی که صداش رو میشنون. چه اونایی که مخالفن: عریانی تن خویش چاره چه سازم کفتاریان را؟/اری اگر دیوانگی چنین بودیا که منم و هوشیاری شمایانید، من را دیوانه سزاست بر شما راندن./مستم نه از شراب، خوابم نه از قرار، هیچم. هیچم به روی هیچ بر هیچ من مپیچ!
و چه اونایی که میانه‌روان. البته که تقصیرشون بیشتر و خیانتشون دردناک تره: بانوی بزرگوار دانمارک، گرترود میان رو، اب راهه نیم‌نیم شده، زاده‌گر تردیدها و نیازها، کامیاب چهارلب دو‌هم‌خون، زه‌دان رازها، بر کدامیت ناپیدا. چون پلی لغزان دو سوی بی‌سویی را جایی؟
~ دست‌خالی‌تر ازین هم میشه بود. دل خالی هم هست (اینجا احتمالا قابل‌‌فهم‌ترین و ملموس‌ترین قسمت نمایشه. چه در زندگی هملت‌ها و چه در دانمارک سالیان اخیرشون):
اوفلیای من، انتهای این شب ظلمانی هیچ سپیدی نیست و دریغا که مارا جز در نگون‌ساری این شگفت قراری نیست./اوفلیای زیبای من، دانمارک میهن من نیست؛ کشور دزد زده است. تو میهن منی!/ای اوفلیای رفتن، تو کلیسای منی. اینجا کشیش هم پیمان شیطان است و کمر به قتل خدا بسته‌ است. به حرف بیا اوفلیا. می‌دانم این مرگ عادی نیست. برای ابشار موهایت تو را کشته اند، برای زیباییت تو را کشته اند، این کشیشان تو را کشته اند!/این بیهودگی مرا از پای خواهد افکند اوفلیا. چه افیونیست غم. و چه افیونیست خو کردن با غم. تیره‌ام. تارم. تاریکم. افسرده افسرده افسردم. مانند شمشیری کند چهره بریدن دارم.
~ و در اخر هملت خودش رو هم از دست میده. هملتی/مساواتی که بقول جایی از نمایش دیگه استیلای استیصاله: من که پوست لاشه دیگر خوردگانم چگونه می‌نتوانم خود خورم یا خود کشم؟ اگرش می‌کشتن نبودم جز گناه که من همان. همان که سروی کوفیدش به صلیب تقواتان. آه ای مرگ، کشتی. ای هادس ای فروپست والا دریابم. اگر بناست در آن دیدار واپسین چشمانم از حدقه بیرون بزند باز نکبت‌باری این دوزخ زندگی را این کابوسان را دوش کشم، آنچنان که عیسی صلیبش را./مرگ آیا پایان همه چیزیست یا نه؟ و آیا مستوجبم که به آغوشش کشم یا نه؟ ورنه این نابکار هملت دیوانه را چه زورش باشد که شمشیر حمایل کند و بر آن بدمد هیمه‌ای را که پدرش افروخته. آیا این شمشیر انتقام که پدر خواستم میتواند بریدن پوست جرز و درز این هماره انسان خوش عمویم کلودیوس؟ هملت چیست جز تردیدی انتقام؛ فکر که پوست و گوشت و استخوان و خون روییدش؟ باید این لباس را از تن فکرم به در کنم. این تن لباس هملت را. سابقه‌ی نه دیرپای این کالبد مشکوک را. آری. آری بر این تن جز پوست‌واری درون‌گم چه میگذرد؟ آیا من پوست پیدای درون نهانم هستم؟ یا درون نهان پوست پیدایم؟ ناامید روی پاهای کسی ایستاده‌ام که نمیشناسمش.
~ درهای تابوت دوباره بسته میشن. تاریکی میره و دانمارکی ها برای تابوت دست میزنن.
«واقعیت را از زندگی دریاب و حقیقت را از نمایش.
بر واقعیت زاری باید و بر حقیقت لبخند شاید.»

تشکر میکنم از تموم کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
stanco (stanco)
درباره نمایش جک نارن i
در اجرا و هر آنچه که دیدنی است واقعا خلاقیت شما تحسین برانگیزه.
و تمومی نداره گفتن تک تک قسمت هایی که از ایده هاتون لذت بردم.
بیشتر از همه ازین لذت بردم که حتی عروسک گردانی شما هم معنی‌دار بود و در ظاهر نشون دهنده همون طلسم ژاپنیا و در باطن نشون‌دهنده سرنوشت بود.
در محتوا و علی الخصوص کمدی کار شما، راسیتش انتظار من بیشتر ازین بود. البته همینکه شما با چنتا عروسک همچین توقعی در من مخاطب ایجاد کردین جای تحسین داره، ولی این تجربه ای نبود که برای من به یاد موندنی بشه.
بهرحال تشکر میکنم از تموم کسانی که برا این نمایش خلاقیت به خرج دادن
شاد و آزاد باشید
stanco (stanco)
درباره نمایش شَک (یک تمثیل) i
راستش هنوزم شک دارم که نمایشی که دیدم ارزششو داشته یا خیر.
نه بازی ها، نه صحنه و نه متن هیچکدوم من رو قانع نکردن.
بازی خانوم افشار رو پسندیدم ... دیدن ادامه ›› ولی سایر دوستان از بد یا قابل قبول برای من بالاتر نبودن.
همچنین اجرا شدن بخش زیادی از نمایش رو در منتهی الیه راست صحنه و زیر نور کم رو دوست نداشتم(از وسط ردیف دوم که دید مناسبی نداشت). همینطور تصویر هایی ک روی دیوار صلیب دار میفتاد یکمی به زعم من بدسلیقه بودن(سوای اون نقاشی البته).
متن؟ نکته‌ای غیر از برانگیختن حس شک در من نداشت و ۸۵دقیقه قابل پیش‌بینی و کند سپری شد. بله اینکه خواهر آلویسیوس برای اثبات حرفش دروغ گفته بود نکته جالبی بود، ولی راستش دور از ذهن نبود که از ابتدا خود اون هم به اتهامی که زده بود شک داشت. درصورتی که این موضوع ظاهرا جزو گره های اصلی متن قرار بوده باشه.
سوای قابل‌پیش‌بینی بودن این موضوع عمق جدیدی به این اثر برای من اضافه نکرد. فقط یک شک دیگه بود روی همه ‌ی قبلیها.
اگه هدف از انتخاب این متن فقط همین برانگیختن حس بود که تبریک میگم بهش رسیدید. ولی در سلیقه من کافی نبود.
البته منکر این نیستم که توافق‌نامه رو دوست داشتم و احتمالا به خاطر اون تجربه قبلی انتظار کیفیت بهتری ازین متن و سایر اجزای نمایش داشتم.

بهرحال تشکر میکنم از تموم کسانی ک برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
استانکو عزیز سلام … ممنون که وقت گذاشتی و نوشتی … از هر سو می خواستم درباره ی نظرات قاطعانه ی شما وارد بحث شوم، نتوانستم … یادداشت شما تماشاگر محترم آنقدر در میان نظرات تماشاگران عزیزی که این شب ها می بینم، غریب بود که چند بار خواندم تا مطمئن شدم درباره تئاتر ماست… گاهی ما از هم دوریم و کاری هم نمی شود کرد … مهم این است هر دو تئاتر را دوست داریم … ممنون از دعای خوب تان، شما هم شاد و آزاد باشید …
۳۱ فروردین
حسین چیانی
حقیقتا جناب سلیمانی از محترم‌ترین عوامل تئاتر هستن و این برای من مخاطب بی‌نهایت حائز اهمیته.
بله، واقعا همینطوره.
۰۱ اردیبهشت
مخلصم عزیزان …و پیروز باشید …
۰۱ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
stanco (stanco)
درباره نمایش کالیگولا i
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست ...

کالیگولا هم به بیهوده بودن دنیا رسید ولی بقیه رو هم در دوزخی که درونش روشن بود سهیم کرد. از یک طرف زیر این ... دیدن ادامه ›› پوچی له شد و از طرف دیگه سعی کرد با له کردن بقیه ازش فرار کنه. کالیگولا فکر میکرد اینطوری حداقل بقیه هم متوجه حقیقتی میشن که اون بهش رسیده. اون عصبانی بود ازینکه فقط همینه که هست.
خواستن ماه؟ نهایت ایستادگی در برابر این پوچی.

... فردوس، دمی‌ ز وقت آسودهٔ ماست (خیام)

ولی خب بقیه شخصیتا (مخصوصا شاعر) و احتمالا خود کامو با این یکی مصرع بیشتر موافقند. بی‌معناست؟ کاری از دستت برنمیاد. همین دم رو آسوده بگذرون. شاید خوشبخت بودن همین معنی رو میده. سرگرم شدن و فراموش کردن مرگی که آخر خط منتظره.

اما ریچارد سوم چرا اینجاست. چون فرقی بین ریچارد و کالیگولا و ... نیست. با نیرنگ به قدرت رسیدن یا با قدرت نیرنگ زدن هیچکدوم در برابر تنها معنای این دنیا بی‌معنای دووم نمیارن. همه اخر سقوط میکنن. همه میمیرن.

بهرحال این چیزیه که ذهن من میرسه.
ایده تلفیق دو نمایشنامه و بودن دو کالیگولا روی صحنه برام جذاب بود. کما اینکه دو نفری که کالیگولا بودن با بدن آمادشون به خوبی از پس نقششون براومدن.
البته هنوزم یجاهایی از کار برام گنگه و دوست داشتم به متن نمایشنامه وفادارتر میموند.
یا در حرف خودش متمرکز تر و عمیق تر.

تشکر میکنم از تموم کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
stanco (stanco)
درباره نمایش بی پدر i
توبه گرگ، مرگه. ولی انگار توبه بزها عواقب بیشتری داره.
همه این نمایش برای من شنگول بود. چه وقتی که ترسوترین بز ممکن بود؛ چه وقتی که تنها کسی ... دیدن ادامه ›› بود که میترسید ازینکه گرگها بُزبِشو یا بزها گرگ‌بشو نیستند(در انتهای نمایش اونها دیگه هیچی نیستند) و چه در اخر که فهمید خطرناک‌ترین گرگ، بزی که میخواد گرگ بشه. چون اون بز بیشتر عمرشو با ترس در ارتباط بوده حالا دیگه هیچ چیز برای از دست دادن یا ترسیدن نداره.
اول به شکاری میره که برای گرگ واقعی هم سخته. اما اونقدی که باید براش گرگ نیست.
بعدش درمانده میشه و به همنوع خودش (زنده یا مرده) شک و حمله میکنه. کاری که از هیچ گرگ واقعی ای برنمیاد.
و در اخر اینقدر از درون این روند تدریجی هیچ شدن و معلق بودن (چون از بز عبور کرده و به گرگی نرسیده یا برعکس) باعث خودخوری اون میشه که حتی در بیرون هم تنها چارش همین میشه.
شنگول تو تموم خطوط بالا بود.
(البته یک نقطه شکی برای من بعد از این حرف گرگ پدر در اخر نمایش موند: شنگول نمیتونه این همه از خودشو یجا خورده باشه. دوتا حدس داشتم من:
شنگول اینقدر در عمق اون تباهی بوده و خودخوری شدیدی داشته که حتی باورش هم برای بقیه سخته.
یا بقیه خانواده قبل تر ازون صحنه پنهانی شروع به خوردن شنگول کرده بودن. فقط هنوز اینقدر درمانده نشده بودن که بخوان اشکارا به جنازش و در ادامه همدیگه حمله کنن)
همه‌ی من هم در این نمایش گرگک بود. واقعا چقدر این ها خطرناک‌اند پدر!
فقط ای کاش که آقای مساوات یکوچولو سرراست‌تر ازین به بعد حرفاشونو بزنن. هر چند ک مقداری(نه بیشتر) مکث و تعلیق و درگیر کردن فکر مورد علاقه منه.
در سایر اجزا بطور کلی نمایش تر و تمیزی بود.

تشکر میکنم از تموم کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و واقعی باشید

پ‌ن۱: پیشنهاد میکنم کامنت خانوم سلیمانی و آقای آل داوود رو بخونید تا در جریان کلیات اجرا و جزئیات متن قرار بگیرین.
پ‌ن۲: دفعه قبلی از تخفیف‌های دانشجویی خانه‌واده گله کردم. ایندفعه اصلا بم همونم نرسید :)

سلام.
۱۲ اسفند ۱۴۰۳
سجاد آل داود
سلام.
سلام رفیق آقا مهدی :)
۱۲ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
stanco (stanco)
درباره نمایش خانه وا ده i
زنده باد واقعیت حتی اگه هنوز هم بهش نرسیده باشی.
زنده باد واقعیت حتی اگه همه چیز رو بهم بریزه.
و زنده باد واقعیت حتی اگه نمایش فقط همین بود ... دیدن ادامه ›› نه چیز بیشتری.
پدری که درنهایت ایستاده تفنگ رو روی شقیقه خودش گذاشته بود و اون نور قرمزی که درحال محو شدن بود احتمالا تصویریه که ازین نمایش همیشه یادم میمونه.
البته که از سیگارا هم نمیشه گذشت.
تشکر میکنم از تموم کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و واقعی باشید

پ‌ن: یه انتقاد بزرگ به سالن انتظار کوچیک لبخند که نهایتا ۲۰نفر میتونن داخلش منتظر بمونن نه ۲۰۰نفر.
و یه انتقاد کوچیک هم به تخفیف دانشجویی که فقط ده‌تا بلیطه، فقط ساعت۴بعدظهر میشه از گیشه گرفتش و در نهایت روی صندلی های کناری ردیف ۶ میشینی.
stanco (stanco)
درباره نمایش من i
«آینه چون نقش تو بنمود راست، خود شکن آینه شکستن خطاست»
ولی خب اینجا (آینه) یکم بیشتر از آینه است و (خود) هم اصلا قصد شکستن نداره.
یعنی دقیقا ... دیدن ادامه ›› برعکس این بیت، اصلا آینه رو اورده بود که فقط خودشو ببینه.

همیشه وقتی آدم با خودش کلنجار میره تا تصمیمی بگیره، در نهایت از بین (من) هایی که میتونه باشه در لحظه بعدی، فقط میتونه یکیشونو برداره. اما وقتی جلوی روی خودش یک (من متفاوتی) رو ببینه که تصمیم دیگه ای میگیره، خب خیلی خوشش نمیاد. مخصوصا که این من رو اورده باشه بیرون و کلی تلاش کرده باشه و قانون گذاشته باشه که دقیقا شبیه خودش بمونه. که ازین به بعد اون (من دیگری) یک خوددرگیری ذهنی نباشه و مایه آرامشش باشه. شاید برای همین بود که اون (منِ درونیِ بیرون آمده) نسبت به (من اصلی) هم حس عشق داشت هم تنفر. چون هم مثل اون بود هم نمیخواست ازین به بعد مثل اون باشه.
در پوستر کار هم احتمالا داریم (من جدید) رو میبینیم که داره از دایره احاطه شده با خط های قرمز (من اصلی) بیرون میاد.
سوای اینها، دیدگاه ها و موضوعات دیگری هم در بطن گفت و گوی دو شخصیت بود که برای من جالب بودن. بازیها، دکور و نورپردازی همگی به چشم من جذاب بودن.
فقط نمایش یکم طولانی‌تر از چیزی بود که دلم میخواست. نمایش برای من از جایی که دو شخصیت سر غذاخوردن انفرادی بحثشون شد یک پله درگیرکننده تر شد و قبل ازون رو بدم نمیومد کمی کوتاه تر باشه.
تشکر میکنم از تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید

پ‌ن: پشتی های صندلی های کاخ هنر... همین.

وای از پشتی ها من واقعاً دچار انحراف ستون فقرات شدم از مدیریت عاجزانه خواهشمندم این فضای هنری رو عوض کنن یکم سنتی اش کنن راه دوری نمی ره!
۰۹ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
stanco (stanco)
درباره نمایش بَزَک i
ایده اصلی (سقط جنین) و چنتا ایده دیگه (بازیگر مرد برای نقش زن و حرکات نشان دهنده جنین) رو دوست داشتم.
ولی هم متن (چه از لحاظ تنوع نگاه‌ها و داستان‌های هر شخصیت و چه انسجام کلی نمایش) برای من در سطح موند و به نقطه ای که کاملا درگیرم کنه نرسید، هم در قسمت اجرایی همه چیز در بهترین حالت برای من متوسط بود.
بهرحال از دیدنتون لذت بردم و تشکر میکنم از تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
دومی بهتر از سومی و سومی بهتر از اولی

سه موقعیت مختلف از تعلل آدمها در انتخاب بین اخلاق یا ترجیح شخصیشون که هر کدوم به نوبه خود جذاب بودن.
هیچوقت ... دیدن ادامه ›› دادن بچه کسی به کس دیگری درست نیست. اما اگه پرستاری باشی که این اشتباهو کرده حتی به معجزه هم اعتقاد پیدا میکنی. باز کردن چمدون هم همینه اما دیر شدن پرواز خودت میتونه بهونت باشه.
از روندی که طی میشد تا دو شخصیت هر اپیزود به اون نقطه حساس برسند خوشم اومد (هر چند که کوتاه بودن).
و کم و کاستی در بازیها ندیدم و لذت بردم. خانوم نظری رو آخرین بار در «کشتی نوح» بازیشونو دیده بودم و یادمه جزو معدود نقاط قوت اون کار بودن. و امشب هم عالی بودن.

چیزی که باب میلم نبود منطقی نبودن بعضی فرض های هر اپیزود بود. تو هیچ بیمارستانی نمیشه اینقد راحت بچه کسی رو به کس دیگه ای داد و خیال کرد که کسی متوجه نمیشه. سوای اطلاع دادن دکتر، اطلاعات هر بیماری در پروندش ثبت شدست.
یا دادن چمدون توسط شخصیت اقا به اطلاعات بعد از پرواز شخصیت خانوم هم اونقدر نمیتونست عواقب احتمالی داشته باشه (هر چند که متوجه چرایی بیان شدن اون عواقب توسط شخصیت خانوم شدم. همینها انگیزه رفتنش بود)
یا مردی که اینقدر شکش برانگیخته شده قطعا به گفت و گوی آلمانی بین خانومش و همکارش اعتماد نمیکنه وقتی خودش آلمانی بلد نیست.
با این حال همه اینها رو حین اجرا تونستم قبول کنم و همراه بشم تا به نقطه تصمیمگیری و اصلی هر اپیزود برسم.

تشکر میکنم از تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
Annie: So you reconciled. That's very romantic. But she still
killed herself. In the end she gave up

Chris: There's nothing wrong with that

Annie: Her husband didn't think so

Chris: He was a coward! Being strong, not giving up, it was just his place to hide. He pushed away the pain so hard he disconnected himself from the person he loved most. [pause] Sometimes when you win, you lose
سامان حسنی و سپهر این را خواندند
سوزان و مریم علیپور این را دوست دارند
چقدر این فیلم را دوست داشتم...
دوبله باشه انشاالله..
۲۷ آبان ۱۴۰۳
H.M.kiani2
چقدر این فیلم را دوست داشتم... دوبله باشه انشاالله..
دیشب بود این برنامه جناب کیانی
و زیرنویس داشت
۲۷ آبان ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
stanco (stanco)
درباره نمایش فردا i
الان بیشتر از یک هفته است که اجرا رو دیدم. کم پیش میاد که انقدر از یک کاری خوشم بیاد که چیزی برای گفتن بعدش نداشته باشم.
.
تشکر میکنم از تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن
شاد و آزاد باشید
stanco (stanco)
درباره نمایش انگلیسی i
الهام نمیتونست با رفتن کنار بیاد، و مرجان هم با برگشتش کنار نیومده بود. اما خیلی وقته که تو کلاس زبان ما امیدی نیست که بخواد بگه «اینجا بیشتر ... دیدن ادامه ›› خوش میگذره». خیلی وقته که دیگه اولویت اصلی فرار کردن یا دووم اوردنه. نه خنده‌دار بودن لهجه بدمون.

ازونطرف دوست داشتم انگلیسی بودن بخش زیادی از دیالوگ ها رو. تجربه جالبی بود. مخصوصا شوخی های امید با برد پیت فیلم «سون» یا دنیرو فیلم «تاکسی درایور». یکم ناهماهنگی تو تعویض صحنه‌ها و ترجمه دیالوگ‌ها بود که شب های آتی احتمالا بهتر بشه.
تشکر میکنم از تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
stanco (stanco)
درباره نمایش امان i
احتمالا راحت ترین کار همینه که بگی زنان نمایش نباید خودشونو توی اون موقعیت قرار میدادن. احتمالا جامعه هم خیلی وقته همینجوری کار میکنه. احتمالا شما هم (با وجود اینکه پیش خودت فکر میکنی که من اینطوری نیستم) به ذهنت حداقل یکبار خطور کرد که خب نمیرفتن یا نمیکردن. یا شاید تو بهترین حالت پیش خودت گفتی مردای نمایش درسته کارشون جنایت بوده ولی این زن ها هم به همون اندازه مقصرن. آخرین نفر چی، اونم مقصر بود؟ یا اونی که بعد چندسال آشنایی اون بلا سرش اومده بود؟ بقیشون چی؟
احتمالا شما هم حیرت زده نشدی وقتی جمله‌ی «من نمیدونم که خودم نمیخوام دیگه خودمو ببینم یا نمیخوام بقیه منو ببینن» رو شنیدی. احتمالا برای شما هم صحنه غریبی نبود پنهون شدن اون ادما زیر چارقد مشکیشون.
احتمالا بگین این حرفا مال قبلا بود و الان مشکل چیز دیگریه. اون موضوعات قبلی حل شدست. حرف زدن ازشون تکراریه و ملال آوره. من هم خوشحالم که انقدر به زندگی و دنیای اطرافتون امیدوارید. امیدوارم حق با شما باشه.

و احتمالا این نمایش برای همینهاست که داره روی ... دیدن ادامه ›› صحنه میره.

تشکر میکنم از تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
پ‌ن: کاش تیوال دسته بندی «نگاه شخصی کوچولو» داشت. نقد کردن و گفت و گو داشتن یک حداقلی از تخصص و دانش میخواد که من حداقل در خودم نمیبینم.
stanco (stanco)
درباره نمایش وَرَق‌الخیال i
بعد از نمایش هنوز مزه کیفیت وجه اجرایی کار زیر زبونم بود ولی الان بعد از گذشت چند روز کاستی های متن بیشتر به چشمم میاد. از گفتن دوباره نقاط قوت کار در اجرا (بازیها، نور، صحنه و...) خودداری میکنم چون دوستان قبل از من بهتر و به حد کافی توضیح دادن.
موضوعی که درمورد متن باب میلم نبود، پرداختن بیش از حد به "اعتقادات خرافی سلطان حسین و دربار" بود. از همون حکم اولی که منجم تعریف میکنه این موضوع برای مخاطب روشن میشه اما دوباره و دوباره باید منتظر این نتیجه‌گیری از حکم های بعدی باشه. برای من از یکجایی به بعد کمی خسته کننده شده بود. البته که در اجرا و نحوه پرداخت خلاقیت و زحمت زیادی صرف شده بود اما متن، به اندازه‌ی اجرا پخته نبود.
موضوعی که درمورد متن برای من جالب بود، اشاره به صفویه و مخصوصا شاه سلطان حسین برای مرور تاریخ فلاکت و عقب ماندگی این کشور بود. معمولا قاجاریه سوژه این نوع کارها میشه انگار که قبل ازون همچین خبری در این مرز و بوم نبوده و ریشه ای نداشته. شرح دقیقتر و کاملتر این نکته رو در کامنت اقای «سید مهدی» میتونین دنبال کنین.
تشکر میکنم از تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
stanco (stanco)
درباره نمایش خاک سفید i
برای من شخصیت ها و دیالوگ هاشون جذاب بودن، ولی داستان کلی نمایش محتوای خاصی برای ارائه نداشت. چیزی در حد همون خلاصه نمایشی که تیوال بالاتر نوشته.
چیدمان صحنه هم درخور نمایش بود.
بیشتر از همه چیز از بازی جناب یگانه و معیری لذت بردم. آخرین بار در نمایش «کشتی نوح» دیده بودمشون که اونجا هم مثل همین کار بازی خوبشون نمایشنامه رو قابل تحملتر کرده بود.
تشکر میکنم از تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
stanco (stanco)
درباره نمایش پنهان i
صحنه پایانی و برخورد سرنوشت شخصیت ها در انتها نکته ای بود که ارتباط من رو با نمایش بهتر کرد و باعث شد به جمع‌بندی بتونم برسم.
قبل ازون روند کلی نمایش برام تا حدودی تکراری بود و جذابیت کمتری داشت.
ضمنا طراحی صحنه ها رو دوست داشتم. مخصوصا اون چتر نورانی تو دست دختری ک فوت شده بود.
تشکر میکنم از تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
stanco (stanco)
درباره نمایش مدرسه تربیت i
چند روزی صبر کردم که شاید به نتیجه مشخصی درمورد اینکار برسم. بازیها، صحنه و اجزای فرعی کار اتفاقا مطابق سلیقم و برام جذاب بودن ولی متن رو نمیدونم. شاید هدف متن شریک کردن مخاطب در بلاتکلیفی پدر و دختره. دقیقا مثل شیدا ک مدام تنها به سمت در خروج میرفت و باز به سمت پدر برمیگشت. از یک طرف نمایش برام دیدن همون روزمرگی های همیشگی بود. از یک طرفم عمق و کشش بیشتری پشت بعضی دیالوگ‌ها و ایده های متن بود.
بهرحال، این هم یجورش بود.
تشکر میکنم از همه کسایی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
stanco (stanco)
درباره نمایش پس از i
+ یچیزی بگم خانوم دکتر. بنظرم آینه‌ها با هم فرق دارن. آخه من هر چی به آینه‌ام نگاه میکنم، خودمو نشون نمیده. نمیبینم خودمو. جاش یه هیولای وحشتناک ... دیدن ادامه ›› میبینم. (ببخشید ک این دیالوگ دقیق‌تر یادم نمونده)
برای من موضوع اصلی جالب بود و پیچش داستان رفته رفته بیشتر شد. پدر انبوهی از مشکلات روانی (بخصوص موضوع شکاکی) رو به زندگی نشان تحمیل کرده بود که با رفتنش اونها تشدید شدند تا جایی که نشان مرز بین واقعیت و رویا رو گم کرده بود.
به نظر من حتی بخشی از خاطراتی که نمیخواست کنار بگذاره اصلا وجود خارجی نداشتند. به طور مثال صحنه هایی که آرزو رو میدید و با اون میرقصید شاید در ذهن نشان گذشته بودند و اونچه که واقعیت داشت، فقط اون قضیه بین آرزو و رییس شرکت بود. محتمل نیست که آرزو بعد از اخراج نشان و اون تلفن عجیب و غریبش، رابطه دیگه ای با اون داشته باشه.
- چرا تا دیروقت شرکت نگهت داشته بود؟ چیکارت داشت؟
+مگه اصا اون منو نگه داشته بود؟

طراحی نورها و صحنه‌ها رو خیلی دوست داشتم و از بازی دوستان هم لذت بردم.
تشکر میکنم از همه کسانی ک برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
- چرا نمیری ازین شهر؟
+ کجا برم؟
اوناییم که رفتن مارو تنها گذاشتن.
براشون مهم نبود چه بلایی سر ما میاد.

(البته اون قسمت خودتون یه جمله مفهومی پیدا کنید به خودتون بگید ماندگارترین بود)
< نظر مورد پاسخ، در دسترس نیست >
کاش هنوزم به حرف پدربزرگ اسکات میشد گوش داد و رفت بالاتر دوباره خونه ساخت و گذروند.
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعد یه زمستون سراسر امتحان، نمایش دلچسبی بود. راستش با انتظار خیلی پایینی اومدم اما تا انتها کار برام جذاب و خنده دار بود.
البته که ایراداتی هم بود ولی نمیخوام بشون اشاره کنم. همین ک ساعتی به خنده و دیدار دوستان گذشت برای من کافیه.
تشکر میکنم از خانوم سوزان بابت پیشنهادشون و همچنین تمام کسانی که برای این نمایش زحمت کشیدن.
شاد و آزاد باشید
پ.ن: فقط دفعه بعدی لطفا اسمتون تو تیوال رو هم بگید. الان کامنتا رو داشتم میدیدم کلی از دوستانی که فالو کردمشون دیشب بودن و من نشناختمشون.
< نظر مورد پاسخ، در دسترس نیست >
شمارو و چنتا از دوستان قدیمی‌تر رو شناختم. بقیه رو سعادت نداشتم.
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید