هفته گذشته به تماشای این نمایش نشستم و به نظرم این نمایش در ساختار فعلی خود، نمایشی نیست که بتواند نتیجه خوبی به همراه آورد.
(قبلا توضیح دادم که نمایشی که زیر 3 ستاره میگیرد با هیچ تغییراتی از نظر من به 5 ستاره نخواهد رسید.)
بیان دغدغه مهاجران غیرقانونی که میخواهند از روشهای قاچاق استفاده کنند، صرفاً در حد دغدغه کارگردان و نویسنده باقی مانده است و درامی در این فضا ایجاد نمیشود که کشش خاصی برای مخاطب داشته باشد.
در کنار این موضوع، به نظرم زمانی که نمایش صرف روایتگری کرده است هیچ تناسبی با حجم محتوا و حرفی که داشته، ندارد.
برای خود من، این نمایش یک تجربه خستهکننده بود چرا که هیچ اوج یا فرود خاصی در آن نمیدیدم، جز برخی اوج و فرودهای محلی بین شخصیتهای نمایش.
به نظرم شاید این موضوع به نظر خود کارگردان نیز رسیده بوده که تصمیم گرفته با بخشهایی شامل حرکات هماهنگ شخصیتها در کنار هم، این ضعف را پوشش دهد که اتفاقاً در آن بخشها بارقههایی از خلاقیت دیدم، اما کافی نبود تا تاثیر بهسزایی روی تجربه کلی من از نمایش بگذارد.
به نظرم با نمایشی طرف بودیم که چون نمیتوانست درام قابل توجه و پرکششی ایجاد کند، به نوعی به اتساع زمانی روی آورده بود تا بلکه یک بار احساس
... دیدن ادامه ››
تولید کند؛ اما این موضوع بیشتر باعث خسته شدن مخاطب میشد.
گاهی این اتساع صرفاً به داد زدن زجر یا تکرار مکرر آن در موومانهای مختلف خلاصه میشد، که به زور از مخاطب میخواست ناراحت باشد. (ناراحت باش دیگه!)
در مورد گروههای مختلف درگیر در داستان، بهترین بخش به نظرم مربوط به دختر و پسری بود که به دنبال رفتن به انگلیس بودند، بعد از آن دو زن افغان و سپس دو زن عرب قرار میگرفتند. اگر بخواهم درباره دو گروه دیگر صحبت کنم نکاتی هست که اشاره میکنم:
گروه دو زن ظاهراً عرب، مصداق بارز همان اتساع زمانی بود که پیشتر گفتم؛ اگر بخواهم بگویم دو گروه دیگر چیزهایی به تجربه من از نمایش اضافه کرده باشند، این گروه ابداً چیزی به آن اضافه نکرد. به قول یک میمی که به این نوشته ضمیمه میکنم، انگار اینطور بود که ما هم ناراحت هستیم و زجر میکشیم اما به رنگ قرمز، مثلا!
در مورد دو مهاجر افغان، به نظرم بهتر بود هر دو بازیگر بومی انتخاب میشدند، چون بازیگر مقابل بازیگر افغان چیزی شبیه به نهایتا یک "تیپ" افغان بود و با "شخصیت" افغان روبرو، کنتراست قابل توجهی داشت.
این کنتراست بین دو شخصیت، همان اثرگذاری احساسی برنامهریزی شده در مورد داستان این دو شخصیت را برای من کمرنگ میکرد.
برخی ایدههای خلاقانه در زمینه نور دیدم، اما در مورد برخی ایدههای پرفورماتیو که کارگردان سعی کرده بود، مثلاً در موومانهای مربوط به زوج اول، به نظرم چندان توفیقی حاصل نشد.
یک نکته غیرمرتبط با نمایش: صندلیهای این تماشاخانه کثیرالعنوان به نظرم حتی برای یک نمایش ۴۵ دقیقهای هم بیش از حد آزاردهنده است. بهتر است در نظر داشته باشند که صرفاً جایی که بتوان روی آن نشست، صندلی مناسب برای سالن تئاتر نیست.
همچنین اندازه صندلیها من را شدیداً یاد هواپیمایی زاگرس و صندلیهای معروفش انداخت، جایی که فرض میشود تکانی قرار نیست بخورید تا به مقصد برسید، اما تئاتر اینگونه کار نمیکند.