مثلاً هنرمند مملکت است (مثلاً!) اما تحمل یک انتقاد ساده را ندارد. بهجای پاسخ، بهجای توضیح، بهجای حتی سکوت، اسکرینشاتِ کامنت یک مخاطب را با اسم در صفحهی عمومیاش منتشر میکند و بعد هر چه لایق خودش است نثار طرف مقابل میسازد. فحش میدهد، تحقیر میکند، توهین مینویسد، و تازه با غرور هم این لحن را حمل میکند، انگار که پیروزی اخلاقی بهدست آورده است.
ادبیاتش ــ این زبان پر از خودحقپنداری، تهدید، قلدری و ادعا ــ یادآور لاتهای چالهمیدان است؛ با این تفاوت که آنها لااقل ادای آدم حسابیها را درنمیآوردند. آنها در همان پاییندستها فحششان را میدادند، عربدهشان را میکشیدند و به خانهشان میرفتند. اما او؟ او لات سالن اصلی تئاتر شهر است. با همان لحن، اما پشت تریبونی که قرار بود صدای فکر باشد، نه عربده. پشت صحنهای که قرار بود برای تخیل و تأمل باشد، نه برای عقدهگشایی و تسویهحسابهای شخصی.
حتی از تکنیک پروندهسازی خیالی هم نمیگذرد. در ذهن مخاطب برایش تاریخچهی ساختگی میسازد، برچسب میزند، وصله میدوزد، تا قهرمان داستانی باشد که خودش کارگردان، بازیگر و قاضیاش هست.
چقدر بد که با تو هموطنم، علی شمس. چقدر بد!