در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سجاد آل داود
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:02:20
 

تاریخ من طولانی ست، اما دستانم کوتاه بود و دهانم دور، نه آنقدر توانی که عرق از جبین پاک کنم و نه آنچنان که خشمم دلیری کند.

 ۲۲ اردیبهشت ۱۳۷۶
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ما دوباره برمیگردیم.
شما زودتر هم شد بیا 😍
برمی‌گردم صدایم را بردارم
برمی‌گردم دستهایم را بردارم
برمی‌گردم برمی‌گردم، بگذارید برگردم
برمی‌گردم خواهرم را ببویم
برمی‌گردم ایوانم را بشویم
برمی‌گردم برمی‌گردم، بگذارید برگردم

ته چمدانم پر از شمع روشن
رخت و برگ سوخته گذرنامه من
لب آستین ... دیدن ادامه ›› من خیس از بغض رامسر
تخت کفش من پر از گلهای پرپر
برمی‌گردم برمی‌گردم، بگذارید برگردم
برمی‌گردم دیروزم را بردارم
برمی‌گردم هنوزم را بردارم
بی سایه‌ام درخت بی‌زمینم
برمی‌گردم میوه‌ام را ببینم
برمی‌گردم برمی‌گردم، بگذارید برگردم

#شهیار_قنبری
سجاد آل داود (sajjadad76)
سپهر
برمی‌گردم صدایم را بردارم برمی‌گردم دستهایم را بردارم برمی‌گردم برمی‌گردم، بگذارید برگردم برمی‌گردم خواهرم را ببویم برمی‌گردم ایوانم را بشویم برمی‌گردم برمی‌گردم، بگذارید برگردم ته چمدانم ...
برمی‌گردم دیروزم را بردارم
برمی‌گردم هنوزم را بردارم
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مثلاً هنرمند مملکت است (مثلاً!) اما تحمل یک انتقاد ساده را ندارد. به‌جای پاسخ، به‌جای توضیح، به‌جای حتی سکوت، اسکرین‌شاتِ کامنت یک مخاطب را با اسم در صفحه‌ی عمومی‌اش منتشر می‌کند و بعد هر چه لایق خودش است نثار طرف مقابل می‌سازد. فحش می‌دهد، تحقیر می‌کند، توهین می‌نویسد، و تازه با غرور هم این لحن را حمل می‌کند، انگار که پیروزی اخلاقی به‌دست آورده است.

ادبیاتش ــ این زبان پر از خودحق‌پنداری، تهدید، قلدری و ادعا ــ یادآور لات‌های چاله‌میدان است؛ با این تفاوت که آن‌ها لااقل ادای آدم حسابی‌ها را درنمی‌آوردند. آن‌ها در همان پایین‌دست‌ها فحش‌شان را می‌دادند، عربده‌شان را می‌کشیدند و به خانه‌شان می‌رفتند. اما او؟ او لات سالن اصلی تئاتر شهر است. با همان لحن، اما پشت تریبونی که قرار بود صدای فکر باشد، نه عربده. پشت صحنه‌ای که قرار بود برای تخیل و تأمل باشد، نه برای عقده‌گشایی و تسویه‌حساب‌های شخصی.

حتی از تکنیک پرونده‌سازی خیالی هم نمی‌گذرد. در ذهن مخاطب برایش تاریخچه‌ی ساختگی می‌سازد، برچسب می‌زند، وصله می‌دوزد، تا قهرمان داستانی باشد که خودش کارگردان، بازیگر و قاضی‌اش هست.

چقدر بد که با تو هم‌وطنم، علی شمس. چقدر بد!
این سردمدارِ اُزگَلیسمِ وطنی را نشاید قلم زدن که وی بیمارِ همین توجه است و غرق در شهوتِ دیده شدن به هر طریقی ولو سخیف‌ترینِ آن ،،، حیفِ تک تکِ این کلمات ،،، ورا هیچ نباید جز نادیدن
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره فیلم هتل i
بعد از مدت‌ها فرصتی شد که کنار خانواده باشم و یک شبکهٔ ماهواره‌ای این فیلم رو نمایش می‌داد.
من هم بحث نکردم و فقط تماشا کردم.
و عجب محصول بازیافت‌ناپذیری بود. (جهت جلوگیری از هاید شدن)
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش عزادار i
عزادار: باز هم روانگردانی برای بقا ولی ضد بقا!

بعد از مدت‌ها نمایش عزادار من را مجاب کرد تا جدی‌تر دست به قلم شوم. این نوشته طبعاً حاوی بخش‌هایی از داستان نمایش خواهد بود. پس با احتیاط بخوانید.

آنچه دیده شد، یک نمایش نبود. انگار مراسمی بود. آیینی بی‌پایان بود برای فقدانی که نه پایان دارد، نه فهمیده و نه پذیرفته می‌شود. سوگ در این جهان، چیزی نیست که بتوان آن را گریست و تمام کرد. بلکه مایعی زردرنگ است که از شکاف‌های دیوار خانه نشت می‌کند، روی زمین پخش می‌شود، بویش در اتاق می‌پیچد، و زندگی را گند می‌زند. ما فقط سطل به دست می‌گیریم، جمعش می‌کنیم، و خیال می‌کنیم حالا می‌توانیم ادامه بدهیم. اما آنچه در ما خراب شده، دیگر بازسازی ندارد.

تجربه‌ی این نمایش، مرا به یاد خوابی انداخت که چندی پیش درباره‌ی پدربزرگ ازدست‌رفته‌ام دیدم. شرکتی به خانواده‌ ما مراجعه کرده بود و گفت: ... دیدن ادامه ›› «می‌توانیم پدربزرگ‌تان را از قبر بیرون بکشیم، بدنش را جوان کنیم و به خانه برگردانیم. اما بدانید که او دیگر با شما حرف نخواهد زد. فقط غذا می‌خورد، می‌خوابد و به دستشویی می‌رود.». ما با شوق پذیرفتیم. اما حضور دوباره‌ی او در خانه، وقتی دیگر پدربزرگ نبود، تجربه‌ای ترسناک و سهمگین شد. نوعی از سوگ که نمی‌توانستم بفهمم.

اما مشکل کجاست؟ مشکل همان توهمی است که در خط فکری نمایش بی‌پدر نیز وجود داشت: بحث هنوز بحث بقاست. با این تفاوت که حالا شخصیت‌های این خانواده می‌خواهند در برابر سوگ زنده بمانند. همان‌طور که در بی‌پدر، شخصیت‌ها به روان‌گردانی از جنس هویت روی آوردند، در این نمایش هم همان مسیر تدریجاً شکل می‌گیرد: بازی با هویت، به‌عنوان روان‌گردانی که به قولی برای بقاست اما در نهایت ضد بقا خواهد بود. انگار اعضای خانواده می‌خواهند چیزی بزنند تا دردشان کاهش یابد. اما چه می‌زنند؟ بازی با هویت می‌زنند. و خیلی هم بالا می‌روند. به مادر خود حمله می‌کنند، دندان‌هایش را می‌کشند، صورتش را بانداژ می‌کنند، تا از او پدر بسازند. با کودکانی طرف هستیم که دل‌شان برای خشونت پدر تنگ شده است. یا درست‌تر، خلأ این خشونت را حس می‌کنند. چرا؟ شاید چون یک درد آشنا، بهتر از یک سوگ ناآشنا و مبهم است.

در نقطه‌ای از نمایش، از ما خواسته می‌شود حذف مادر را در سکوت و تاریکی تجربه کنیم. ما دیگر تماشاگر نیستیم. ما شاهدان تجربه‌ای هستیم که خودش از نمایش بیرون زده است. ناگهان حس می‌کنیم دیگران در خیابان دارند به ما نگاه می‌کنند، چون ما داغدار چیزی هستیم که دیگر نیست. این لحظه، قلب نمایش است. ما دیگر فقط به صحنه زندگی این خانواده که دور از ما قرار داده شده است نگاه نمی‌کنیم. ما سوگوار شده‌ایم. نه سوگوار چیزی که روی صحنه غایب است، بلکه سوگوار چیزی که در زندگی‌مان، بی‌نام و نشانه، ته‌نشین شده است. چیزی که غیابش دیگر بازی نمی‌شود. نمی‌شود برایش نقش ساخت. نمی‌شود لباس کسی دیگر را تنش کرد. فقط غیبت است.

خام.
زنده.
خطرناک.

در عزادار، آیین‌ها به تکه‌پاره‌هایی بدل شده‌اند که بی‌هدف و بریده از ریشه، فقط تکرار می‌شوند. کشیدن دندان. بانداژ کردن سر. تقلید راه رفتن. فحاشی و ادا درآوردن. این‌ها دیگر نه تسکین‌اند، نه تسلی. فقط تقلید بی‌جان واکنش‌هایی‌اند که زمانی قرار بود بدن را در آغوش سوگ فروبرند و از دل آن عبورش دهند. اما حالا، این بدن‌ها دیگر سوگوار نیستند فقط دلقک‌هایی هستند که بر صحنه می‌رقصند. رقصی مسخره، پوچ و گم‌گشته، که نه شیطان را می‌راند، نه رنج را می‌کاهد.

و صحنه‌ی واپسین؟ افتادن به اصطلاح مادربزرگ! نه پایان، بلکه بازگشت امر واقعی است. واقعیت، از نوع ادراری که حین جمع کردنش بالاخره بر زمین می‌ریزد. یادآوری اینکه این مایع، باید زندگی را بردارد، و هیچ پتروسی نمی‌تواند از آن جلوگیری کند. چون بالاخره، چیزی واقعی، بدون ماسک، روی زمین ریخته شده.

شاید تنها راه پایان‌دادن به این چرخه، برخورد با امر واقعی باشد. یک سیلی محکم از واقعیت! راه درست جایگزین‌سازی نیست. راه درست استفاده از روان‌گردان‌های مختلف نیست. بلکه باید سوگ را مانند همان چیزی دید که هست:

دردناک.
کثافت.
تهوع آور.

عزادار یک ۵ ستاره درخشان و به یاد ماندنی است.

(عکس: سکانسی از سریال قورباغه-قبل از تزریق مواد مخدر برای آخرین بار)
دیدن، شنیدن و لمس کردن هر چیزی درست همانطور که هست یک هنر. باید کمی روی آتش چرخید تا کلمات پخته شوند و کلام پخته به دل می نشیند.
لنا گودرزی
دیدن، شنیدن و لمس کردن هر چیزی درست همانطور که هست یک هنر. باید کمی روی آتش چرخید تا کلمات پخته شوند و کلام پخته به دل می نشیند.
سپاس خانم گودرزی. لطف شماست.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هملت: این هم یکی دیگر. از کجا که کله یک وکیل دعاوی نباشد؟ کو آن نکته‌گیری‌ها و آن موشکافی‌ها و آن دعوا‌ها و آن قباله‌ها و آن فوت و فن‌هایش؟ چطور اکنون تاب می‌آورد که این مردک نتراشیده با بیل لجن آلودش به سرش بزند و از چه رو به جرم ایراد ضرب و جرح و مرافعه دادگستری تهدیدش نمی‌کند؟ هوم! شاید این یارو در زمان خود خریدار عمده زمین بوده، با قباله و قولنامه و مصالحه و ضمانت‌نامه و احکام اجرائیه سروکار داشته اشت. آیا نتیجه مصالحه‌نامه‌ها و حاصل احکام اجرائیش همین است که کله ظریفش پر از خاک نرم باشد؟ آیا ضمانت‌نامه‌هایش، اگر چه دو جانبه بوده باشد، از آن همه زمین خریداری او به اندازه درازا و پنهای یک جفت قباله را برایش تضمین می‌کند؟ سند انتقال زمین‌هایش به زحمت اگر در این گودال جا بگیرد، ولی آیا صاحبشان هم نباید جایی بیش از این داشته باشد، ها؟

هوراشیو: همین و نه ذره‌ای بیش، خداوندگار من.

هملت-ویلیام شکسپیر-ترجمه به آذین-پرده پنجم-صحنه اول
نقاشی از Eugène Delacroix
برگرفته از یک نمایش خیالی که خوشبختانه در ایران اجرا نمی‌شود:
حتی یک ماهیچه روی صورتم تکون نخورد :)))
این دیگه چی بود.
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره فیلم صددام i
فیلم ضعیفی بود، حتی به جرئت بدون فیلمنامه.
صددام صرفا به چند شوخی جنسی بسنده کرده بود تا خنده بگیره و بقیه بخش‌هاش طنز موقعیتی در نظر من نداشت که برام جالب باشه.
حتی خود عطاران هم عملکرد خوبی نداشت و با عطاران نهنگ عنبر یا نیش زنبور و خیلی آثار خوب دیگه فرسنگ‌ها فاصله داشت.
اینکه عطاران دیگه عطاران نباشه برای من خیلی غمگین خواهد بود.
توصیه می‌کنم تمرکز بیشتری بر روی راحتی تماشاگر داشته باشید،
شخصا بعد از تجربه‌ای که با صندلی‌های شما داشتم ممکن نیست برای نمایش دیگری به این مکان برگردم.
هنر دوست گرامی
متاسفیم که نتوانستیم رضایت شمارا جلب کنیم
امید بر آن است که با استفاده از نظرات شما ، در ادامه مسیر سر بلند باشیم 🌹
سجاد آل داود (sajjadad76)
تماشاخانه طهران
هنر دوست گرامی متاسفیم که نتوانستیم رضایت شمارا جلب کنیم امید بر آن است که با استفاده از نظرات شما ، در ادامه مسیر سر بلند باشیم 🌹
درود بر شما.
مشخص است که روی به روز رسانی سایر بخش ها و تا حدودی خود سالن نمایش (نسبت به سال ۱۴۰۲ که در آن نمایش اتللو را دیدم) کار انجام شده است اما صندلی ها اصلا مناسب اجراهایی حتی به مدت یکساعت هم نیست. متریال روکش و میزان نرمی صندلی ها و اندازه صندلی اختصاص یافته به هر تماشاگر مشکل اصلی هستند.
پیروز باشید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هفته گذشته به تماشای این نمایش نشستم و به نظرم این نمایش در ساختار فعلی خود، نمایشی نیست که بتواند نتیجه خوبی به همراه آورد.
(قبلا توضیح دادم که نمایشی که زیر 3 ستاره می‌گیرد با هیچ تغییراتی از نظر من به 5 ستاره نخواهد رسید.)
بیان دغدغه مهاجران غیرقانونی که می‌خواهند از روش‌های قاچاق استفاده کنند، صرفاً در حد دغدغه کارگردان و نویسنده باقی مانده است و درامی در این فضا ایجاد نمی‌شود که کشش خاصی برای مخاطب داشته باشد.
در کنار این موضوع، به نظرم زمانی که نمایش صرف روایتگری کرده است هیچ تناسبی با حجم محتوا و حرفی که داشته، ندارد.
برای خود من، این نمایش یک تجربه خسته‌کننده بود چرا که هیچ اوج یا فرود خاصی در آن نمی‌دیدم، جز برخی اوج و فرودهای محلی بین شخصیت‌های نمایش.
به نظرم شاید این موضوع به نظر خود کارگردان نیز رسیده بوده که تصمیم گرفته با بخش‌هایی شامل حرکات هماهنگ شخصیت‌ها در کنار هم، این ضعف را پوشش دهد که اتفاقاً در آن بخش‌ها بارقه‌هایی از خلاقیت دیدم، اما کافی نبود تا تاثیر به‌سزایی روی تجربه کلی من از نمایش بگذارد.
به نظرم با نمایشی طرف بودیم که چون نمی‌توانست درام قابل توجه و پرکششی ایجاد کند، به نوعی به اتساع زمانی روی آورده بود تا بلکه یک بار احساس ... دیدن ادامه ›› تولید کند؛ اما این موضوع بیشتر باعث خسته شدن مخاطب می‌شد.
گاهی این اتساع صرفاً به داد زدن زجر یا تکرار مکرر آن در موومان‌های مختلف خلاصه می‌شد، که به زور از مخاطب می‌خواست ناراحت باشد. (ناراحت باش دیگه!)
در مورد گروه‌های مختلف درگیر در داستان، بهترین بخش به نظرم مربوط به دختر و پسری بود که به دنبال رفتن به انگلیس بودند، بعد از آن دو زن افغان و سپس دو زن عرب قرار می‌گرفتند. اگر بخواهم درباره دو گروه دیگر صحبت کنم نکاتی هست که اشاره می‌کنم:
گروه دو زن ظاهراً عرب، مصداق بارز همان اتساع زمانی بود که پیش‌تر گفتم؛ اگر بخواهم بگویم دو گروه دیگر چیزهایی به تجربه من از نمایش اضافه کرده باشند، این گروه ابداً چیزی به آن اضافه نکرد. به قول یک میمی که به این نوشته ضمیمه می‌کنم، انگار اینطور بود که ما هم ناراحت هستیم و زجر می‌کشیم اما به رنگ قرمز، مثلا!
در مورد دو مهاجر افغان، به نظرم بهتر بود هر دو بازیگر بومی انتخاب می‌شدند، چون بازیگر مقابل بازیگر افغان چیزی شبیه به نهایتا یک "تیپ" افغان بود و با "شخصیت" افغان روبرو، کنتراست قابل توجهی داشت.
این کنتراست بین دو شخصیت، همان اثرگذاری احساسی برنامه‌ریزی شده در مورد داستان این دو شخصیت را برای من کمرنگ می‌کرد.
برخی ایده‌های خلاقانه در زمینه نور دیدم، اما در مورد برخی ایده‌های پرفورماتیو که کارگردان سعی کرده بود، مثلاً در موومان‌های مربوط به زوج اول، به نظرم چندان توفیقی حاصل نشد.


یک نکته غیرمرتبط با نمایش: صندلی‌های این تماشاخانه کثیر‌العنوان به نظرم حتی برای یک نمایش ۴۵ دقیقه‌ای هم بیش از حد آزاردهنده است. بهتر است در نظر داشته باشند که صرفاً جایی که بتوان روی آن نشست، صندلی مناسب برای سالن تئاتر نیست.
همچنین اندازه صندلی‌ها من را شدیداً یاد هواپیمایی زاگرس و صندلی‌های معروفش انداخت، جایی که فرض می‌شود تکانی قرار نیست بخورید تا به مقصد برسید، اما تئاتر این‌گونه کار نمی‌کند.

در این نمایش می‌شد ترس و نکبت رایش سوم رو با همه ورودی‌های حسی ممکن حس کرد و این یعنی موفقیت این نمایش در رسالتش! خسته نباشد.

5/5
ممنون از محبت و حسن نگاهتون
علیرضا اخوان
ممنون از محبت و حسن نگاهتون
پیروز باشید علیرضا جان،
من کار سنتز رو هم از هم شما دیدم و خیلی دوست داشتم.
امیدوارم بیشتر از این شما را روی صحنه ببینم.
سجاد آل داود
پیروز باشید علیرضا جان، من کار سنتز رو هم از هم شما دیدم و خیلی دوست داشتم. امیدوارم بیشتر از این شما را روی صحنه ببینم.
ممنون از محبتتون❤️
امیدوارم...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عقب‌ماندگی‌ای اگر هست در اساتید علوم انسانی ما مثل صادق زیباکلام است که متاسفانه بر کرسی دانشگاه معظمی مثل دانشگاه تهران تکیه زده‌اند. حیف.
همینه دیگه. دقیقا.
افرادی هستند بی ادب، بی نزاکت، خود برتر بین، در عین حال که هیچ پخی نیستند.
طرفداراشم همینطوری هستند.
الان کامنتی که من گذاشتم و عکس العمل یکی از طرفداراش رو می تونید ببینید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فائزه با هملت چیکار داشتی زن :))))))))))))))
من دیشب به تماشای این نمایش نشستم و فرصتی شد که بعد از دو هفته تئاتر تماشا کنم.
قبل از نمایش داشتم بروشور ارائه شده رو مطالعه می‌کردم که خواندم کارگردان محترم اثر جناب آقای مالکی این کار رو در سی سالگی فعالیت هنری خودشون ساختن و دوست داشتن به این مناسبت کار خوبی باشد اما به نظرم این کار به شدت از معمولی بودن و یا حتی ضعیف بودن رنج می‌برد. من راستش از این میزان هایپ دادن به یک اثر مثلا با تقدیم به استاد حمید سمندریان که قرار است در نهایت مخاطبش را ناامید کند واقعا بیزارم. اجازه دهید خود کار در موردش خودش صحبت کند نه تعریف‌های پیش‌دستانه شما!
اولین چیزی که به آن فکر کردم این بود که این نمایشنامه به نظرم یک نمایشنامه ضعیف و کسل‌کننده است که چیز خاصی برای ارائه ندارد و در وهله دوم درگیر پدیده‌ی به نظر من مذموم کارگردان-بازیگر شده است و به نظرم همزمانی کارگردانی و بازی جناب آقای مالکی در این اثر باعث شده است که شاید معمولی بودن و یا حتی کم‌مایه بودن این متن و اجرا در عین بازی‌های با کیفیت بازیگرانش به چشم ایشان نیاید.
چیز دیگری که به ذهنم می‌آید این است که از نور به اندازه کافی برای کاهش این کسل‌کنندگی استفاده نشده بود و جا داشت از این ابزار استفاده بهتری شود.
چیزی که من دیدم هدر رفتن توان بازیگرانی بسیار توانا از جمله خود آقای مالکی برای این نمایشنامه ... دیدن ادامه ›› ضعیف بود.
از بازی خودشان به عنوان یکی از معدود موارد خوب این اجرا اتفاقا بسیار لذت ببرم اما باقی بخش‌های اجرا چیزی برای ارائه به من نداشت و بیشتر مثل یک "قرص خواب" بود.
پیشنهاد شما برای دیدن چه اجرایی هست؟
شک
اگر کلاسیک‌بین هستی
۲۶ فروردین
سجاد آل داود (sajjadad76)
نسترن ربانی
نمایش تارتف ، امشب به صرف بورش بدون خون ، باخ البته هیچ کدام را فعلا خودم ندیدم ، اما با توجه به نظرات و اجراهای قبلی که داشتند ، در لیست خواسته های من هستند. بلیط یکیشون هم خرید کردم.
دومی در برنامه‌های خودم هم هست. سپاس که پیشنهاداتتون رو گفتید.
۰۹ اردیبهشت
نمایش من او آن رو حتما ببیند
۰۹ خرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سجاد آل داود (sajjadad76)
درباره نمایش آن‌بُرد i
دیشب در روزی که عمیقا به تردید‌های خودم برای مهاجرت فکر می‌کردم یکی از تجربیات جالب من در زمانی که تئاتر می‌بینم رقم خورد.
بخش قابل توجهی از سالن یا بغض کرده بودند یا گریه می‌کردند و خودم هم شاید اگر کمی دلرحم‌تر بودم ممکن بود گریه کنم. (متاسفانه یا خوشبختانه آنقدر دلرحم نبود.)
آن برد با موفقیت اتمسفر خوبی رو درست کرد و به نظرم برای همه افرادی که تردید‌های مهاجرت را تجربه کرده‌اند می‌تواند تجربه تاثیرگذاری باشد.
متن پیچیدگی خیلی خاصی نداشت اما توانست عمق بار احساسی ماجرا را با اتکا به بازیگران قدرتمندش منتقل کند.
طراحی صحنه مینیمال یاری کرد تا مخاطب روی اصل موضوع توجه داشته باشد.
چنین رویکردی در طراحی صحنه بسیار مورد تایید من هست.
زمان اجرا برای تاثیرگذاری‌اش کاملا به اندازه بود و روند به صورت منطقی ... دیدن ادامه ›› پیش رفت.
دوستی پرسید چه چیزی را در مورد این نمایش دوست داشتم؟
گفتم اینه که بازیگران عمیقا قابل لمس گریه کردند و این یعنی من دو بازی قوی و لذت بخش دیدم.
شاید اگر داستان کمی قدرتمند‌تر بود و جنس جدیدی از تردید‌ها را نشانم میداد 5 میدادم ولی این نمایش به نظرم یک 4 ستاره درخشان است.
خسته نباشید!
مهدی زندیه (mehdizandieh)
قربون لطف و محبتتون
ممنونم از حضور و نظرتون
ارادت❤️
۱۷ فروردین
مهدی زندیه
قربون لطف و محبتتون ممنونم از حضور و نظرتون ارادت❤️
پیروز باشید مهدی جان.
از بازی هردوتون خیلی لذت بردم و در یادم ثبت شد. ❤
۱۷ فروردین
مهدی زندیه (mehdizandieh)
سجاد آل داود
پیروز باشید مهدی جان. از بازی هردوتون خیلی لذت بردم و در یادم ثبت شد. ❤
قربونتین، عزیزین
باعث افتخار ماست❤️
۱۷ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سازنده هر اثری هم نیاز نیست وارد بحث بشید.
صرف دیدن این عکس در تیوال لذت بخش بود. 😊
با سه‌گانه بی‌پدر، خانه وا ده و برادران کارامازوف، پایان تجربه تئاتری 1403 قطعی است.
حسن ختام بوده برات رسما.
۱۲ اسفند ۱۴۰۳
سجاد آل داود
من در چند هفته باقی‌مونده دو تا رسیتال دارم و تمام. دیگه تئاتر نمی‌بینم.
خیلی هم عالی
۱۲ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در مورد کلیت جشنواره تئاتر تجربه من از اجراهایی که دیدم ناراضی نبودم و لحظات خوبی را سپری کردم.
به نظرم تماشای تجربه کردن بچه‌های هنرمند مملکت که قرار است از مخاطبانی که شاید لزوما در فضای فکری خودشان نیستند نظراتی دریافت کنند اتفاق شیرین و مهمی برای هنر مملکت محسوب می‌شود.
اما به نظرم مدیریت برگزاری این جشنواره می‌توانست خیلی بهتر باشد اما خب به نظرم بضاعت بچه‌های دانشجوی دوست داشتنی که مدیریت آن را بر عهده داشتند در کار اجرایی همین بود که به نظرم اتفاقا بد نیست که این فرصت به آن‌ها داده شد تا چیزی در این مقیاس را مدیریت کنند و شاید آن فاصله بین دانشگاه و زندگی واقعی رو تاتی تاتی کنند.
به نظرم این که اکثریت به آن‌ها صبور بودیم اتفاق خوشایندی بود و البته دوستان عزیز من هم که نارضایتی داشتند هم کاملا حق داشتند.
در نهایت به امید بهبود روند برگزاری در جشنواره‌های آینده.
من از نوجوانی پیگیر جشنواره تئاتر بودم. و شاهد ظهور ستاره ها در این هنر بودن، برام شگفت انگیز بود. اصلا بحث بلیت فروشی و شور و حال جشنواره یه جور دیگه بود. ولی سالهاست که به خاطر برخوردهایی که با هالی تئاتر شد و سیساتهایی کلی که چه در تئاتر و چه غیر تئاتر اعمال کردند این جشنواره رو گذاشتم کنار. و خیلی از اهالی تئاتر هم در دوره های مختلف اینکارو کردن. و من شخصا پشیمون نیستم.
۰۸ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

09910794550