در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمدرضا ریاحی پناه | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:16:16
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
به نام الله
مروری بر فیلم
برادارن لیلا ساخته سعید روستایی

سومین ساخته کارگردان در ژانر درام خانوادگی اثری است به غایت سمبلیک و نمادگرایانه. در سه گانه سینمایی خود، روستایی جامعه ایران را در فضایی نکبت بار، فقر و فلاکت زده به تصویر می کشد و در نهایت در سومین اثر خود هم به راه حل هایی برای برون رفت از این باتلاق اجتماعی می رسد. در این یادداشت تنها به ذکر دو فقره از نمادهای اصلی این فیلم اشاره می کنم، اسماعیل جورابلو با بازی سعید پورصمیمی نماد جامعه سنتی پیشا مدرن و لیلا نماد کشور ایران که زن شخصیت اول ... دیدن ادامه ›› فیلم است.

جامعه ایرانی هنوز در تکاپو برای گذر از دوران پیشا مدرن و سنتی خود است. این جامعه سنتی ضرورتاً جامعه دینی نیست زیرا مولفه های اخلاقی و شرعی در آن دیده نمی شود. این جامعه هنوز درگیر مناسبات سنتی و عرفیِ غیر عقلانی خود است و از آن گذر نکرده. جامعه سنتی پیشا مدرن تکلیف محور وابسته به مشیت تعیین شده خود است و سرنوشت محتوم خود را پذیرفته ولی این مناسبات دیگر پاسخگوی نسل جدید نیست. جامعه سنتی غیر عقلانی دارای اندیشه ای نیست و تنها کاری که می کند آن است که خود را در مسیر و جریان آب رودخانه نگاه دارد و مسیر زندگی را طی کند. اسماعیل جورابلو تحت هیچ شرایطی حاضر نیست از سبک زندگی خود دل بکند تا سرنوشت خود را بدست خود تعیین کند. او چنان شادمانه و بی خردانه تسلیم وضع موجود است که فراموش کرده شمارش معکوس برای گذر از این موقعیت آغاز شده است.

از سوی دیگر لیلا با بازی ترانه علیدوستی نماد کشور ایران و عقلانیت است. نماد ایرانی که به مردمش راه برون رفت از منجلاب اقتصاد سیاسی را در قالب عقلانیت و اندیشیدن می دهد ولی مردمش توان بیرون آمدن از گذشته نکبت بار خود ندارد و به آن اعتماد بنفس لازم نرسیده. لیلا کسی است که پرچم عقلانیت را می خواهد بدست مردمش و ساکنین سرزمینشان بدهد تا از سرگردانی و بلاتکلیفی نجات پیدا کنند. این عقلانیت جامعه را به سمت جلو سوق می دهد تا فکری برای پیشرفت در آینده مردمانش بکند. اینجاست که به یاد جمله معروف فیلسوف فرانسوی رنه دکارت می افتیم که آغاز جامعه مدرن را رقم زد «من می اندیشم، پس هستم». جامعه مدرن عقلانی می اندیشد و تلاش می کند بی واسطه با تکیه بر عقلانیت خود موانع پیشرفت را از سر راه خود بردارد.

متاسفانه این تنها راه برون رفت و گذر از جامعه پیشامدرن است و این محقق نمی شود بجز با مرگ اسماعیل جورابلو. سعید روستایی در حقیقت مسیر حرکت جامعه را تعیین کرده و می گوید تنها با مرگ انسان پیشا مدرن است که انسان مدرن قابلیت متولد شدن پیدا می کند. البته این بدان معنی نیست که انسان مدرن مسیری هموار را از ابتدا تجربه خواهد کرد زیرا این جامعه مشکلات جدید عصر خود را بهمراه دارد از قبیل اقتصاد سیاسی و درگیری با تورم فزاینده خانمانسوز. ولی چاره ای نیست جز اینکه با تکیه بر عقلانیت به مبارزه با مشکلات و موانع برخاست. بعلاوه، جامعه مدرن البته فرسنگها با مدینه فاضلهِ غرق در مناسبات مدرنیزاسیون و نظام سرمایه داری گرفتار است. این جامعه بدون چالش و مشکلات نخواهد بود ولی با تکیه بر عقلانیت می توان به زیست خود ادامه داد. دیگر نمی توان همانند جنگ ایران و روس در دوران فتحعلی شاه قاجار با شمشیر به جنگ دشمن رفت، بلکه باید همانند آنها به سلاح جنگی مدرن به جنگ آنها رفت.

تشکر
 
به نام الله
مروری بر نمایش "هار"
زندگی باید ادامه یابد.

با درود و عرض تشکر از تمامی عوامل نمایش هار از نویسنده/طراح/کارگردان تا بازیگران، تهیه کننده و بقیه هنرمندان گرامی، بالاخص آقای متین حبیبیان برای انتخاب قطعه "نمایش زندگی باید ادامه یابد" اثر گروه راک Queen. این انتخاب بطور کامل در راستای کانونی ترین پیام نمایش بود و تأثیر آن را به تکامل رساند. بهر روی بسیار خرسندم که فرصت تماشای این نمایش به غایت خلاق و بی بدیل را داشتم. بی‌اغراق اسکار یکی از بهترین‌های خلاقیت هنری برای این اثر تأثیرگذار کمترین راه تشکر از آقای پوریانی‌فر است. ای کاش بازیگران خانم هم در این نمایش حضور داشتند. البته احتمال می دهم که گرفتن مجوز برای بازی آنها مشکل بوده. تجربه تئاتر Globe دوران شکسپیر بدست داد زمانیکه بازیگران زن اجازه بازی نداشتند و آقایان با لباس مبدل نقش خانم ها را بازی می کردند.

گرفتن بلیط در عصر جمعه با وجود صندلی های خالی رزرو‌ نشده روی سایت برای من کمی عجیب می نمود، ولی اکنون می‌فهمم که شاید ظاهر خشن و دوزخ‌گونه‌ی ... دیدن ادامه ›› و تخریبی آن رأی برخی مخاطبان را بهمراه نداشته. اما به هر حال، نمایش با قدرت تمام گمانه‌زنی‌های منفی را از ذهن پاک کرد، و به قول معروف مرا به صندلی میخکوب کرد، چرا که این نمایش یکی از ناطق ترین نمایش‌های صامت تاریخ تئاتر بود برای زدن تلنگری به انسانیت از دست‌رفته.

از فِرِدی مِرکوری خواننده اصلی گروه Queen در دهه 70 و 80 میلادی سخن بگوییم. او تنها شش هفته پس از ضبط این قطعه از دنیا رفت و بیماری خود را تا یک روز قبل از فوت از عموم مردم پنهان کرد و آن هم به دلیل اینکه رسالت هنرمند را چنین می پنداشت تا آخرین لحظه بجنگد و کارش را به اتمام برساند. در قطعه‌ی The Show Must Go On، او احتمالاً پشیمان از سبک زندگی خود و اشتباهاتی که مرتکب شده بود، مفهوم زندگی را جشن می گیرد ولی شجاعانه از خود می پرسد: ما برای چه زندگی می کنیم؟ آیا کسی می داند در جستجوی چه هستیم؟ غایت واقعی این حیات ناسوتی چیست؟ اینها پرسش هایی به غایت جهانشمول و فردی‌ست که هر‌کس روزی آن را خواهد پرسید و گریز و گزیری از آن نیست تا همچون فِرِدی خود را بدست تقدیر بسپاریم هر چند که مثل او آرزوهای محقق نشده داشته باشیم. این یادآور غزلی منتسب به مولاناست آنجا که در بیت دوم می فرمایند: "از کجا آمده‌ام، آمدنم بحر چه بود؟"

با خود چه کرده ایم؟ حرکت روی کَت واک نمایش زندگی همه ما انسانهاست. ابتدا از نمایش مد لباس و زیورآلات شروع می کنیم ولی به نمایش دادن عادت می کنیم. آنقدر جلو می رویم که حریم خصوصی خود را هم فراموش می کنیم و جلوی چشم میلیون ها بیننده آرایش می کنیم، آشپزی می کنیم و زندگی خود را به نماش می گذاریم تا بیشتر بفروشیم و خریدار و مخاطب و فالوور بیشتری پیدا کنیم. وقتی از کرده خود پشیمان می شویم تا دیگر ادامه ندهیم باز اما، نظام سرمایه داری مصرف گرا به زور وسوسه ما را به صحنه نمایش باز می گرداند تا همچنان ادامه دهیم و آنقدر بفروشیم تا از پا بیافتیم. آنقدر هار می شویم و از خون یکدیگر همچون دراکلولا می مکیم تا در نهایت به زامبی هایی تبدیل می شویم که فردیت و روح و روان خود را از دست داده. طبیعت را با دود آلوده می کنیم و درختان که منبع حیات و تأمین اکسیژن ما هستند را نابود میکنیم. پس از گذشت 2500 سال از رنجی که Antigone برای خاکسپاری محترمانه برادر کشته شده خود کشید درس نمی گیریم و آن را فراموش می کنیم تا آنجا که بشر امروز گرفتار در دوزخ خودساخته بر جسد خاکسپاری نشده انسانی دیگر ادرار می کند و این پایان و سقوط انسانیت است.

با تشکر
با درود و تشکر از همه عوامل فنی و بازیگران محترم و پرتجربه و چند بُعدی این نمایش. فرصت تماشای نمایش به همراه موسیقی زنده و اجرای گروه کُر و همچنین نوازندگی کنترباس سرکار خانم خداوردی تجربه بی نظیری بود که بعداً ارتباط آن با پوستر نمایش را متوجه شدم.

درمورد این نمایش دیدنی و قابل توصیه سوالات بسیاری از متن برایم بی پاسخ مانده چون همانطور که اجرا جلو می رفت پرسشهای قبلی پاسخ داده می شد و همزمان گره های جدید ایجاد می کرد. از اینکه نتونستم ارتباط معناداری بین عنوان نمایش و شخصیت نورا و شخصیت آن پرنده پیدا کنم کلافه شده ام. دیگر اینکه چرا لحن دیالوگهای آقای رحیمی برای من گرم تر، صمیمی تر، و راحت تر نمود پیدا میکرد ولی لحن دیالوگهای مابقی بازیگران مُغَلق تر و نمایشی تر و شاید حاکی از خطای تراژیک نهفته در شخصیت پردازی آنها؟ حتی میزانسن های آقای رحیمی و نزدیک تر شدن ایشان به تماشگران کمک می کرد به همزادپنداری و همدردی بیشتر با این کاراکتر. آیا در اینها پیامی نهفته بود؟

ای کاش این نمایش سر وقت شروع میشد و نه با حدود نیم ساعت تأخیر و هیچ اشکال فنی (احتمالاً صوتی و نوری) هم در کار نبود که به نظرم خلل در اجرا بوجود آورد. این سالن به هیچ وجه مناسب اینکار نبود و دوست داشتم جایگاه گروه کُر از پشت صحنه بیرون می آمد. سیستم تهویه سالن بیش از حد دما را پایین آورده بود.

تشکر.
با سلام و درود. برداشت من این بود
یه جا لاگرتا پرسید پرنده پدربزرگت هنوز زنده است، نورا جواب میده : اره، پدر بزرگم می‌گفت ممکنه هزار سال عمر کنه.
این عمر هزار سال ، یادآور ققنوس هست که از خاکستر خودش ، مجدداً برمی‌خیزد.


نام پرنده سی بود که شبیه ققنوس اسطوره ایه، که باعث شده بود روح موسیقی در نورا زنده بمونه.
یه جورایی نماد خود نورا که در صحنه آخر دوباره متولد شد....
البته این برداشت من بود.
Leyla Daneshi
با سلام و درود. برداشت من این بود یه جا لاگرتا پرسید پرنده پدربزرگت هنوز زنده است، نورا جواب میده : اره، پدر بزرگم می‌گفت ممکنه هزار سال عمر کنه. این عمر هزار سال ، یادآور ققنوس هست که از ...
ممنون ازتوضیحات دقیق شما. در اینصورت با توجه به طرح پوستر، عنوان نمایش، و شخصیت کانونی خانم نورا، و همچنین سابقه طولانی و لبریز از موفقیت سرکار خانم خداوردی در رشته موسیقی، این نمایش را باید یک تاتر بایوگرافیکال بنامیم در مورد استعداد و توانایی های ایشان و سابقه طولانی موسیقی در این خانواده که همانند روح آن پرنده سی یا ققنوس در یک عضو جدید حلول و شخصیت جدیدی خلق می کنه و این روند تا ابد ادامه خواهد یافت. به سختی می تونم این تاتر شخصیت رابه اِلِمانهای سنتی پدر سالارانه در یک جامعه اروپایی ارتباط بدم. موارد دیگه همگی پی رنگهای فرعی Subplot داستان به نظر میان. تشکر.
Leyla Daneshi
با سلام و درود. برداشت من این بود یه جا لاگرتا پرسید پرنده پدربزرگت هنوز زنده است، نورا جواب میده : اره، پدر بزرگم می‌گفت ممکنه هزار سال عمر کنه. این عمر هزار سال ، یادآور ققنوس هست که از ...
سپاس از حضور شما و درود بابت این حجم از ریز بینی و دقت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نام الله
یادداشتهای روزانه
تأتر آخرالزمانی: وازکتومی فرهنگی و پایان انسان

از همه عومل نمایش از نویسنده گرفته تا بازیگران، کارگردان و ... دیدن ادامه ›› دوستان پشت صحنه بسیار بسیار تشکر می کنم. خرسندم که از تماشای شهرآورد بین استقلال و پرسپولیس گذشتم تا این نمایش را ببینم. البته ناراحتم که چرا این نمایش به جای پپرونی در سالن اصلی تأتر شهر اجرا نشد. اینکه چرا بلیط های پپرونی همگی فروخته شده و صندلی ها کیپ تا کیپ پُر هستند را مردم شهر باید جواب بدهند. خانم امیریان نویسنده محترم گل کاشتند. ثابت کردند که از تمامی انواع رسانه در درسترس مثل سینما، تلویزیون، سکوهای تماشای آنلاین، و حتی ناشران و یا اساتید در حوزه روانشناسی و جامعه شناسی جلو تر هستند. تا آنجا که من می دانم در طی یکی دو سال اخیر فقط چند کتاب در همین زمینه ترجمه شده همانند "پایان ناخرسندی؟ ژاک لکان و ظهور جامعه لذت" نوشته تاد مک گوان، و حتی با کتاب تألیفی در این حوزه برخورد نکردم. این نشان میدهد که نویسنده چقدر تیز بین بوده و دقیقاً مسئله روز جامعه را بیان کرده. بدون شک آمارهای افزایشی طلاق و کاهشی ازدواج مهمترین زنگ هشدار برای ایشان بوده. از سوی دیگر کارگردان/تهیه کننده محترم خانم سلطانی هم تشکر می کنم چون در این راستا احساس مسئولیت کردند تا به این موضوع حیاتی ورود کنند و این هشدار را به سپهر عموم مردم برسانند.

از اینکه عموم جامعه ما دیگر نه با پنج تن آل عبا کار دارد (البته در باطن امر)، و نه پنج تن آل ادب، و سبک و سلوک زندگی اش را به جای استفاده از منابع بومی از اینستاگرام اخذ می کند دیگر چه انتظاری می توان داشت؟ پس از گذشت چند دقیقه اول نمایش کاملاً پایان تراژیک آن را حدس زدم و در میانه راه نشانه های زیادی وجود داشت که حدس پایانی مرا تأیید می کرد. نقطه عطف داستان آنجا بود که پری با روسری و کیف دستی قرمز رنگ وارد صحنه شد. این صحنه همانند پُتکی بر سرم کوبیده شد چون مطمئن شدم این زندگی با این روند رو به نابودی محتوم است و راه نجاتی برای آن نمی توان متصور شد. چه زیبا که خانم سلطانی با این پوشش جدید، لحن خود را هم تغییر دادند و بیقراری، عصبیت و ناخوشی ذهنی بیشتری از خود نشان دادند. نمایش از جستجوی خوشی و فعالیت های لذت آور از اینستگرام شروع شد و به راه حل گربه برای خلق لحظات لذت آور رسید و بعد هم به روابط موازی با پوشش تزیین شده آزادی و پایان داستان. بحث من به هیچ وجه دوقطبی نخواهد شد زیرا زنان و مردان جامعه ما بطور یکسان در این روند هم مقصرند و هم قربانی. مسئله کاملاً بومی و همزمان جهانشمول است و احسنت بر خانم امیریان که در متن خود از هیچ جنسی جانبداری نکرده و تعادل را حفظ کردند.

علاوه بر این، وازکتومی کردن یکی از زیباترین و اصلی ترین واژه هایی بود که در متن نمایش گنجانده شده بود. وازکتومی کردن مرد و توافق بر سر بچه دار نشدن یعنی پایان خانواده و در ادامه پایان زاد و ولد انسان ها و سپس کاهش جمعیت جهان که قرار است از سال 2050 شروع شود و در نهایت پایان انسان. ما ایرانی ها هیچ وقت به سوره ها و آیات آخرالزمانی متن مقدس قرآن توجه نکردیم. گویی این بخش از قرآن در طول بیش از هزارسال مقفول مانده. نمایش "من و گربه پری" زنگ ناقوس پایان حیات بشر را به صدا درآورد و با این روند خطرناک آمار طلاق و ازدواج بدون شک، جامعه ما و جهان رو به نابودی خواهد رفت. و این همان هشدارهای آخرالزمانی قرآنی است. ولی مشکل از کجا شروع شد؟ از همانجا که از زن فقط پخت و پز خواستیم، و از آن سو آشپزی و کار منزل اتلاف وقت به حساب آمد، مشقات بچه دار شدن و بزرگ کردن آنها نادیده گرفتن خواسته های فردی تلقی شد، در اولویت بودن "دیگری" جایش را به برآوردن خواسته های "من" داد، فمینیسم که در حقیقت پروژه پنهان "نفرت از مردان" بود تساوی و برابری زن و مرد نشان داده شد، آزادی را آنچنان که جان استوارت میل مطرح کرد که خود یک نوع محدودیت در چارچوب قوانین بود در رسیدن به خواسته ها و آرزوهای بدون مرز و تروماهای کودکی تقلیل داده شد. فراموش شد که شمس تبریزی فرمودند: آزادی یعنی مرگ آرزوها. از لسان الغیب، حافظ شیرازی که فرمودند جام جهان بین آرامش در درون ماست و آنچه خود داریم را نباید از بیگانه (برون از خود) بجوییم. گربه در این نمایش سمبل راه حل دسترسی به خوشی های کوتاه مدت در بیرون از ذهن و قلب انسان شد، و فراموش شد که شادی مطلق در رضایت درونی از زندگی یافت می شود و نه در اینستاگرام و نه در مشروب خوردن و نه در روابط موازی و نه در نگه داری از حیوان خانگی. آیا به پایان عصرناخرسندی نزدیک می شویم؟ حتی به فرمول تولستوی نویسنده روس هم توجه نشد که انسان کامل را همان پیرزنی معرفی کرد که از نوه هایش، در داستان پدر سرجیوس، مراقبت می کرد. وازکتومی فرهنگی یعنی ندیدن مسئله و تولید نکردن راه حل فرهنگی و باز نکردن مسیر جدید برای ادامه حیات انسان امروز.

سونامی خاموش تهاجم فرهنگی اینستاگرامی و غیره در القاء سبک زندگی جدید را ببینیم.
یا حق مدد
ممنون بابت کلاس دین و زندگی. با عمده بیاناتتون مخالفم.
دوست عزیز تأتری تیوالی آقا سید مهدی سلام. به یاد داشتم کم گویم و گزیده گویم تا در کار گیرند، ولی متاسفانه بسیار گفتم و در بسیار بد بسیار گرفته شد. خالصانه از شما پوزش می خواهم. همانطور که از لحن من در طی یادداشتهای بارگزاری شده دیدید فقط قصد تبادل نظر با نظر مخالف در کمال ادب و احترام داشتم. در این ماراتن 4200 کلمه ای شاید قلم به خطا رفته باشد. شما با بزرگواری خودتون ببخشید. حیف است که دوست بزرگ و بادانشی مثل شما که خوب انتقاد میکند را از دست بدهم. بیا مردونه مشکل را حل کنیم. من به انتخاب شما یه تأتر شما را دعوت می کنم و بعد از آن هم میریم یه کافه با هم قهوه می خوریم باز هم با افتخار مهمان باشید. یه پرینت از تمام یادداشتهای این نمایش می گیرم و شما هر چقدر دوست داشتید بخوانید و رو در رو نقد کنید. بعد هم تأتر جدید را با هم نقد و بررسی می کنیم. بعد میشینیم و سیگار .... (البته من نمی کشم) و به این دنیای فانی می خندیم. من بچه اهواز هستم. مشکلاتم را اینطور حل می کنم. امیدوارم شما را آزرده خاطر نکرده باشم. تشکر.
محمدرضا ریاحی پناه
دوست عزیز تأتری تیوالی آقا سید مهدی سلام. به یاد داشتم کم گویم و گزیده گویم تا در کار گیرند، ولی متاسفانه بسیار گفتم و در بسیار بد بسیار گرفته شد. خالصانه از شما پوزش می خواهم. همانطور که از ...
بزرکوارید، لطف دارید
خیر جناب آزرده خاطر نشدم، عرضم این بود ادامه مسیر گفتگو رو مفید نمیدونستم.
تشکر از دعوتتون، حتمن در اولین فرصت خدمت میرسم.
با تجدید احترام‌ 🙋🌸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نام الله
یادداشتهای روزانه
تئاتر بی قصه در مسیر معناباختگی تلخ

از همه عوامل و بازیگران جوان و زحمت کش که معلوم است مدت های مدیدی تمرین کرده اند تشکر می کنم. قدرت بیان فوق العاده، زبان بدن مناسب و choreography خلاقانه در این گروه کم نظیر بود. بدون شک از میان این جوانان سخت کوش و جدی، نویسنده، کارگردان و بازیگران بسیار بزرگ خلق خواهند شد. خسته نباشید بابت جدیت در کاری که انجام دادید. این از آن قسم نمایش هاست که کارگردانان دیگر، برای پروژه های آینده خود، می نشینند، تماشا می کنند و از میان یک دوجین بازیگر خلاق، پرتلاش و جویای نام انتخاب ها کرده و در آخر دست پُر سالن را ترک می کنند. این جوانان آینده هنر نمایش این سرزمین را رقم خواهند ... دیدن ادامه ›› زد.

یک اثر نمایشی محصول تفکر نسل زد جامعه ما که باور دارد زندگی صحنه نمایشی است که همه ما بازیگران آن هستیم (شکسپیر)، ولی این صحنه نمایش و صحنه زندگی که هر دو یکی هستند می تواند بی قصه باشد و روایتی برای گفتن نداشته باشد، ولی نه اینکه مراد از بی قصه بودن و روایت نداشتن، کم گویی و سکوت پیش کردن آنهاست. البته که سکوت نکردند و پرگویی هم بود، دیالوگ ها پر شور و هیجان ولی بی قصه و یا معناباخته. در حقیقت نسل زد به ما گوش زد می کند دنیای آنها می تواند ظاهری زیبا و فریبنده داشته باشد، ولی اگر دچار پریشانی زاویه دید در روایت اپیزود ها بود مشکلی نیست. می توان یک تابولی نقاشی را تصور کرد که اجزاء زیبایی دارد ولی پیوستگی بین اجزاء وجود ندارد. تکدی گری که درد جامعه ایرانی است در یک اپیزود، و تبلیغ تابوت های چوبین که در بافتار مرگ غیر ایرانی بیان می شود دراپیزودی دیگر.

کلاغ ها بی قصه روایت میکنند، بیانگر مرگ معنا در دیالوگ ها و اجزایی که وجود دارند ولی در پس آنها چیزی نیست و کُلیتی را تشکیل نمی دهند. یک جزء بدون کل، و یا text without context چرا که متن هست ولی بافتار نیست، اپیزودها پیوستگی موضوعی ندارند و بافتاری خلق نمی کنند. نسل زد در انتظار گودو (معنا) است که نه او را میشناسد و نه او می آید، و این همان میوه تلخ جامعه پسامدرن، فیزیکالیسم بدون متافزیک است، چرا که جهانی ابسورد برای ما خلق می کند آنچنان که ساموئل بکت پیش بینی کرده بود. آیا جهانی سیاه تر، تلخ تر، پوچ تر، معناباخته تر و در عین حال زیباتر از این می توان متصور شد؟

هشدار نسل زد را جدی بگیریم.
یا حق.
به نام الله. نمایش خالی آنچنان هم خالی برگزار نشد و سالن تقریبا پر بود. از همه عوامل از نویسنده، کارگردان و بازیگران محترم تا همه عوامل فنی پشت صحنه همگی شبی بسیار زیبا را خلق کردید که خالی نبود، بلکه پر بود از نور، پر بود از عشق، و پر بود از روح بزرگ استاد احمد دلجو.

کارکردگرایانه بگویم نمایش خالی نشان می دهد که چگونه دین و مذهب از راه درست و صحیح، و نه خرافه، می تواند به زندگی انسانها معنا ببخشد و باعث رشد و بالندگی معنوی و نجات آنها بشود. دو شخصیت در این نمایش تحت تأثیر حاج احمد دلجو مسیر زندگی آنها تغییر کرد، یکی پری منفرد و دیگری همسایه کلیمی. در حقیقت حاج احمد دلجو بعنوان مداح اهل بیت و نوحه خوان در مراسم مذهبی مثل تاسوعا و عاشورا، مجذوب واقعی آن امام بزرگوار شده، دلی دارد صاف و صیقلی که نور بیداری را از شهید کربلا، آن یگانه سالک واقعی عاشق گرفته و بر مردم می تاباند. آن کسی که آمادگی داشته باشد نور یقظه، که از آیینه دل حاج احمد منعکس می شود، را می گیرد و آدم می شود همانطور که شخصیت پری منفرد آدم می شود. یکی از زیباترین بازی ها مربوط به شخصیت دوگانه پری منفرد بود که سرکار خانم بدیعی بسیار زیبا آن را بدیع اجرا کردند. دلیل آنکه، فردی که زندگی اش را از بدن خود می گذراند و آن را دوست ندارد و از آن بیزار است، دلباخته بزرگواری حاج احمد دلجو شده و نور را دریافت می کند و آدم می شود. این دوگانگی در شخصیت به خوبی نمایانده ... دیدن ادامه ›› شده بود.

اما در مورد عنوان نمایش و دلیل خالی خواندن حاج احمد دلجو در عالم ملکوت، این است که دیگر مخاطبی دلداده و دلجو نیست و برای همین حاج احمد ترجیح می دهد خالی بخواند. خالی خواندن درد حاج احمد و پیام ملکوتی اوست برای انسان عصر حاضر. از آن سو مگر می شود فردی دلباخته همچو حاج احمد دلجو باشد و صحنه خالی بماند؟ اگر مخاطبی برای چهارپایه خوانی در بازار نیست، شاید همچو حاج احمدی نیست. و او تنها ترجیح می دهد خالی بخواند. حضرت مولا علی می فرمایند: لاَ یَضِلُّ مَنْ تَبِعَنَا وَ لاَ یَهْتَدِی مَنْ أَنْکَرَنَا....کسیکه از ما پیروی نماید گمراه نمی شود. و کسیکه ما را انکار نماید هدایت نمی شود. یا حق.
شب افتتاحیه نمایش "پپرونی برای دیکتاتور" علی رغم لحظات کمیک و خنده دار آنچنان خوب پیش نرفت. از آنجا باید شروع کنم که بحث و جدل در مورد اسم آدولف یادآور جمله بسیار زیبا و بیاد ماندنی ژولیت در نمایش رومئو و ژولیت از ویلیام شکسپیر بود. آنجا که ژولیت در حالت مویه می گه:

.What’s in a name? A rose by any other name would smell as sweet

در خصوص بازیگران مطرح این نمایش باید بگم که هر کدام به نوبه خود توانایی های فردی اثبات شده خاصی دارند که در طول این سالها همه ما از آنها مطلع هستیم، از بازیگری در هر نوع آن گرفته تا اجرا در برنامه های تلویزیونی. ولی با عرض پوزش به آقای علی احمدی محترم باید عرض کنم مشکل من خارج از تیم بازیگری بود. به نظرم فضای نمایش فقط بدلیل اسامی فرانسوی افراد و شهر پاریس ذهن تماشاگر را معطوف به یک نمایش خارجی می کرد. خارج از این اسامی هیچ دلیل دیگری برای فرانسوی دانستن نمایش نبود. برای من مشخص نبود که چرا خانم میر علمی این همه روی صحنه راه می روند. تقریباً همه بازیگران مثل یه ایرانی امروزی روی صحنه راه می رفتند و هیچ خبری از یه میزانسن فرانسوی نبود. آخه چرا یه فرانسوی باید در هنگام تعجب کردن از اصطلاح Oh my God استفاده کنه؟ چرا این همه عبارتهای تعجبی انگلیسی استفاده میشد؟ مگر اینها در پاریس زندگی نمی کنند و فرانسوی زبان نیستند؟ چرا این دوستان اینقدر روی صحنه داد می زنند؟ منطق داستان علی رغم ... دیدن ادامه ›› اختلاف نظر بین بازیگران نیازی به داد و بیداد و پرخاشگری نداشت. من فکر نمی کنم فرانسوی ها برای چنین موضوعاتی اینقدر داد و بیداد کنند. حالا چه اصراری هست که باید از اسامی فرانسوی سخت استفاده کنیم که تلفظ آنها اینقدر مشکل بود. آخه چرا فرانسواز؟ فکر کنم گروه در تلفظ اسامی دچار مشکل شده بودند. درمورد نوشیدن مشروب این همه فیلم هالیوودی و اروپایی دیدیم ولی هیچ کس در طی یک چنین مهمانی اینقدر مشروب نمی خوره. این یه مهمانی کاملاً ایرانی بود چون حضور شیشه های مشروب به هیچ وجه آن را فرانسوی نکرد.

حالا یه پیشنهاد هم دارم. چطور است فضای نمایش را کاملاً ایرانی کنیم! فرض کنیم داستان شبیه فیلم سعادت آباد ساخته مازیار میری در یک آپارتمان و حول همان محور مهمانی اتفاق می افته. به جای اسم آدولف از اسم چنگیز استفاده کنیم و به جای آن نویسنده فرانسوی و کتابش از کتابهای جلال آل احمد استفاده کنیم. حتماً حتماً به جای اسم کلود، آقای پژمان جمشیدی را کریم بنامیم و زمانی که آقای کیایی از دستش عصبانی میشه بهش بگه: کریم تو مسلمون نیستی! این خیلی خیلی باور پذیرتر خواهد بود تا کلود تو مسیحی نیستی! حداقل اینکه برای ما "کریم تو مسلمون نیستی" خیلی بومی و ایرانی است و یادآور خاطرات ویدیو های اینستاگرامی.

در آخر اینکه از همه بازیگران و کارگردان محترم برای خلق لحظات شاد و خنده دار تشکر می کنم. استفاده از نور و تصویر بسیار مناسب بود. از بالکن و "گربه روی بالکن" دیگه سخن به میان نمی آورم که خود نمایشی جداگانه بود. بهترین کاراکتر این نمایش برای من آقای خسرو احمدی بودند که خیلی باورپذیر تر بازی کردند. تشکر از همه عوامل.

درود بر شما ، من نمایش را هنوز ندیدم و در آخر این هفته میبینم
جالب نوشتید
با توصیفی که شما کردید فضای کار دستم آمد ،
همیشه و در هرجا به نظرم پژمان جمشیدی کریمی هست که مسلمون نیست تا کلودی که بخواهد مسیحی نباشه 😁👏🏻
۱۹ شهریور
// پیرونی برای تیوال یا دیکتاتور! //

بیاید یک قرار دسته جمعی بگذاریم و این نمایش را نرویم..
نه به خاطر کیفیت اش، چون کیفیت اش را نمی دانم..
به خاطر اینکه نظرات مخالفانش " هاید " می شود...
گویا تیوال بعد از ۱۲ سال هنوز یاد نگرفته، داشتن نظر مخالف حقِّ یک مخاطب ... دیدن ادامه ›› است...
اما راستش یک دلیل ساده دارد! با صدای محمد اصفهانی بخوانید:
" واسه پوله، واسه پوله، اگه اینو بدونی! به هاید تیوال نمی غُری! "
غری، به معنای غر زدن و غریدن در اینجا معنا می دهد!

https://www.tiwall.com/wall/post/362517
۲۹ شهریور
بعنوان مخاطبِ تئاتر ، به خودم این حق رو میدم که نظراتم رو در صفحه‌ی نمایش ثبت کنم و متاسفم که پپرونی برای دیکتاتور ، دیکتاتوری را در حد کامنت‌ها هم پیش برده و نظرات منفی رو هاید می‌کنه (اگر با حضور چند سلبریتی ، پذیرشِ نظر منفی را داشتید ، نشانه‌ی قدرت نمایش و آزاداندیشی بود)
متاسفانه این نمایش بلحاظ اجرا و تماشاگران ، کاملا یه تئاتر آزاد بود که اصلا بار هنری و درخشانی نداشت
و بارها زیرلب از مرحوم آتیلا پسیانی یاد کردم که بلد بود با مخاطبین نافهیم برخورد قاطع داشته باشه
اصلا سلیقه‌ی من نبود و بغلم نکرد
۲۹ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشتهای روزانه
جدال سنت و تجدد در هنر نمایش

سال 1379 اولین مواجه من با مفهوم جدال سنت و تجدد در حوزه هنر با فیلم عروس آتش مرحوم خسرو سینایی آغاز شد. دغدغه 200 سال اخیر کشور ما راهش را از مسیر سیاست، جامعه شناسی، دین، الهیات و ادبیات گذراند و جدال سنت و تجدد را وارد عرصه هنر کرد. این فیلم حداقل برای من از این دریچه قابل فهم و نقد و بررسی بود همانگونه که فیلم برادران لیلا ساخته سعید روستایی را نیز از پنجره جدال سنت و تجدد دیدم و فهم کردم. حال یک شب مانده به آخرین اجرا برای تماشای نمایش دموکراسی با طعم همبرگر بدون هیچ پیش آگاهی نسبت به موضوع نمایش و عوامل آن بلیط تهیه کردم و در سالن مملو از جمعیت نشستم و اینبار شاهد رویارویی این دو مفهوم در روی صحنه بودم. به نویسنده/کارگردان باید تبریک گفت که چنین مفهوم سخت و حیاتی که با زندگی تک تک ما ایرانی ها ارتباط مستقیم دارد را وارد صحنه تئاتر ... دیدن ادامه ›› کرد.

از آنجا که نمایش بسیار دیالوگ محور بود بسیار متأسف شدم که امکان تماشای مجدد نداشتم. متن نمایش مملو بود از ارجاعات و نماد های سمعی و بصری که با یکبار دیدن نمیشد تمام آن را بلعید و هضم کرد. بعنوان مثال هدیه دادن دمپایی به پدر خانواده بعنوان کادوی تولد بیانگر راه و مسیر طی نشده در نهادینه سازی تجدد و یکی از فرآورده های آن یعنی دموکراسی بود. یا اینکه وقتی یکی از فرزندان خانواده مهاجرت کرد و پس از مدتی به خانواده بازگشت با شکمی برآمده که نشانگر مصرف تغذیه ناسالم بوده نقد نویسنده بر پذیرش کورکورانه تجدد را به نمایش می گذاشت. بسیار مشخص است که نویسنده با لامکان و لازمان فرض کردن فضای فانتزی نمایش سعی دارد بر جهانشول بودن معضل جدال سنت و تجدد تکیه کند که می تواند در هر جامعه ای رقم بخورد و این به عهده بیننده است تا از زاویه دید مکانمند و زمانمند خودش به این جدال بنگرد.

درست است چند مرتبه در طی نمایش برای لحظاتی چشم بر هم گذاشتم ولی متن طولانی و کم تحرکی بازیگران شاید برای من کمی خسته کننده می نمود. مفهومی که حداقل در بیست و چند سال اخیر از موضوعات مورد علاقه من بوده بصورت بسیار فشرده در متن نمایش گنجانده شده بود. از فرزندان خلف و ناخلف تجدد می توان به مدرنیسم، مدرنیزاسون، اندیشه، عقلانیت، دموکراسی، فردگرایی، متافیزیک زدایی شدن جامعه و خیلی از موضوعات دیگر بطور مستقیم و غیر مستقیم در حال مطرح شدن بود. بسیار مشخص بود که نویسنده/کارگردان قصد ارایه هیچ گونه راه حل و جانبداری از هیچ سو را ندارد و فقط و فقط تلاش می کند در فضایی فانتزی نسل جدید را نسبت به این مفاهیم آگاه کند. این برماست که دچار استسباع و مسخ نشده و خود را در مقابل سونامی تجدد نبازیم و از آن سو سنت را در زیر باران نقد و بازخوانی شستشو داده و زنگار از چهره آن بزداییم. دست ارادت کورکورانه به سمت تجدد دراز کردن همانقدر خطرناک است که سنت ها را بدون بازخوانی و پاکسازی ادامه دادن.

در هر صورت از تمامی عوامل نمایش تشکر می کنم و پیشنهاد میکنم در اجراهای بعدی زمان نمایش را کمی کوتاه تر کنند. بعید است چنین متن سختی برای هر تماشاگری بدون داشتن دانش زمینه ای در حوزه سنت و مدرنیته قابل فهم باشد. متن نمایش آنقدر قوی بود که میتوان آن را بصورت مانیفست آقای شفیع خواه در یک ژورنال تخصصی آکادمیک در حوزه اندیشه سیاسی مدرن به چاپ رساند. یا حق.
امیر مسعود و benyamin ashrafi این را خواندند
محسن اسدی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سلام به همه تیم نمایش ریش آبی. بسیار استفاده کردم. چون از آخرین اجراهای این نمایش بود فکر کنم گروه بازیگری دیشب بطور کل در اوج آمادگی بودند از نظر تسلط بر متن و اجرا و این را از اعتماد بنفس آنها روی صحنه که فاصله چندانی هم با آنها نداشتم می تونستم حس کنم. احساس کردم توانایی در بازیگری این گروه خیلی بالاتر از متن این نمایش است و آنها را به چالش نمیکشه. آقای خسرو پسیانی را اولین میدیم که بینظیر بود. امکانات سالن برای پخش صدا خیلی به کیفیت اجرا کمک می کرد و به راحتی آرام ترین مکالمات هم شنیده میشد. فقط ارتباط عنوان با محتوای نمایش را نفهمیدم. خسته نباشید. سایه تان مستدام.
با سلام خدمت همه گروه نمایش از کارگردان گرفته تا بازیگران. عجب متنی آقای عباسی! بازی نقشهای اصلی بسیار خوب درآمده بود. خسته نباشید به همه بازیگران. با عرض پوزش انتخاب بازیگر نقش اصلی زن شاید نقطه ضعف کل این روایت بود. من که وسط سالن نشسته بودم صدای ایشان را نمی شنیدم. انگاری که ایشان دیر به گروه اضافه شده بودند و بازی ایشان اصلا کوپل نبود. با میزانسن و لباس خودش راحت نبود. اگه آقای نادر فلاح نبود....
در کل نمایش خوبی بود خصوصاً اینکه بر خلاف خیلی از نمایش های دیالوگ محور اینجا حرکت و موسیقی و اجرا نقش مهمی داشت. ولی برای کسی که در آنجا زندگی کرده و هنوز صدای سوت راکت های هواپیماهای عراقی را در گوش خود دارد به نظرم چند اشتباه در بیان نویسنده رخ داده. فضای نمایش بیشتر گرایش به سمت استان های هرمزگان و بوشهر که ماهیگیری و صیادی خیلی رایج است داشت در صورتیکه جنگ در آبادان و خرمشهر و اهواز رخ داده بود که سبک زندگی آدمها خیلی فرق داره. این لهجه ای که در نمایش استفاده شده بود به نظرم وجود خارجی نداره و از برساخته های خیلی از نویسندگان سینما و تلویزیون خوزستان نرفته و جنگ ندیده است که تنوع قومیتی و گویش های متفاوت زبان فارسی را نشنیده اند. روزی که سال 65 هواپیماهای عراقی 50 نقطه اهواز را بمباران کردند 50 مرتبه این صدای سوت در گوش من چیزی بجز ترس و وحشت بجا نگذاشت. مردم توی خیابان نمی دانستند به کجا فرار کنند و به کدام سمت بروند. آنجا من رقص ندیدم...