در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مرجان سمندری | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:02:46
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

یادداشتی بر اجرای نمایش «ریگور مورتیس» نوشته‌ی میثم فرهمندیان و کارگردانی شهاب سلیمیان
بدن زدایی
به قلم: هومن نجفیان (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)
بَدن زُدایی یکی از نخستین ایده‌هایی است که پس از تماشای این نمایش به ذهن آدمی می‌رسد. چگونه اجرا؛ بدنِ زن را دفرمه می‌کند، به گونه‌ای که از او یک اندامِ بی‌جنسیت می‌آفریند؟
بدنی که به علت ژست و فیگورهای هیستریک؛ به شدت دِفرمه می‌شود. زیرا کورئوگرافی اجرا، براساس بدن‌زدایی از اندامِ زنانه است. زنی با چهره‌ای بی‌شکل که در نگاهِ نخست یادآور فیلم‌های باسترکیون است. با آن تنِ جامه‌ی مردانه؛ که لباس‌کار را تداعی می‌کند به رنگ سرخ و پیوسته پیچ و تاب برمی‌دارد تا این بدنِ فاقدِ جنسیت و مجروح ... دیدن ادامه ›› را برقصاند.
هیچ بزک و آرایه از لاک یا ماتیک تا خط چشم و هیچ انگاره‌ای که این مجسمه‌ی سرگردان را جنسیتِ زنانه ببخشد؛ رویت نمی‌شود. تنها چند فیگور که کانگورو مادینه را یادآور شود. این جاندارِ زخمیِ پا لنگ، پیاپی فیگورهای متمادی را احیا می‌کند. در صحنه‌ی خالی؛ که گاهی تابشِ نور گرمِ قرمز و نور سرد آبی، اتمسفر محیط را دگرگون می‌کند و رنگِ تن جامه سرخ؛ گاهی سرد و بیمناک می‌شود.
اجرایِ کرئوگرافی این بازیگر زن (طراوت طیبی) طوطی‌وار نیست بلکه درونی و خودجوش است و می‌تواند کوچکترین رعشه‌هایِ ذهنی را با ژست‌های بدن، اجرا کند و این ژست‌ها به علت وضعیتِ هیستریک کاراکتر؛ حالتِ خودکار شدگی را دارد. زیرا بدن؛ آشوب می‌شود.
اجرا تا زمانی که بازیگر در سکوت است. یک کرئوگرافی زیباست با آنکه فضای صحنه بسیار محدود است (اجرا در طبقه‌ی سوم بوتیک تئاتر انجام می‌شود) اما این فضا و بازیگر با هم عجین می‌شوند.
و بازیگر می‌تواند پیوسته با ژست‌هایِ متمادی این فضای خالی را تسخیر کند. اما نکته‌ی که باید درباره‌ی اجرای این مونودرام (مونولوگ تک بازیگر) به‌عنوان اشارات نقادانه افزود. آنجاست که این بازیگر؛ لب به سخن می‌گشاید و این کورئوگرافی می‌خواهد؛ مونودرام شود. به گمانم آسیبِ اجرا آن زمان؛ پدیدار می‌شود. زیرا شعر (کرئوگرافی) با نثر (گزاره‌های منطقی که زن به زبان می‌آورد) ناسازوار است.
زن (سارا) می‌کوشد شرحِ ما وقع را بگوید. بگوید کیست؟ اینجا کجاست؟ زندان است و با گزاره‌های منطقی، شرح آنچه گذشت را برای مخاطب ذهنی که به دیدارش آمده (همسرش) بیان کند .
اینجا سارا پیوسته می‌باید؛ گزاره‌های نثرِ منطقی را بیان کند. از مصائب خود و دخترش آیدا بگوید اینجا این گزاره‌های منطقی با بدنِ منهدم سارا که دچار هیستریک شده است هم کوک نیست زیرا بدن از قواعد شعر (کرئوگرافی؛ حرکات مقطع و پرش‌دارِ عصبی بر خوردار است) اما ذهن به علت آنکه بازیگر باید مونولوگ بگوید؛ باید قواعد نثر و گزاره‌های منطقی را بیان کند که روایت کاراکتر از حوادث و معضلات او؛ با برادر شوهرهایش به بهانه‌ی حضور مخاطبی ذهنی برای تماشاگر بیان شود. تا قواعدِ پلات نمایشنامه، این زن کیست؟ اینجا کجاست؟ چرا اینجا آمده؟ براساس قواعد ارسطویی درام تبیین شود.
در حقیقت منطق نثر و گزاره‌های عقلانی و جملاتِ سنجیده کاراکتر از فرم اجرا (شاعرانگی کرئوگرافی و شاعرانگی بیماری/مالیخولیا) زن بر نخواسته است بلکه این گزاره‌ها به ضرورت منطق بیرونیِ قواعد ارسطویی نمایشنامه‌نویسی؛ به اجرا دیکته شدند تا این کرئوگرافی شاعرانه را تبدیل به مونودرام کند .اما بازیگر، شاعر است زیرا این گزاره‌های بیهوده‌ی نثر را؛ با بدن‌مندی، اجرا می‌کند.اگر شاعرنبود؛ نمی‌توانست میان هیستریِ کاراکتر؛ (تغییر ژست‌های عصبی، خنده‌های ناگهانه) و گفتار (مونولوگ‌ها)، این ضرباهنگِ شاعرانه را ایجاد کند.
در حقیقت بازیگر توانمند می‌تواند؛ ریتم و تمپوی درونی و هارمونی میان مونولوگ‌های نثر و ژست‌های شاعرانه اجرا را پدید آورد و اگر این توانمندی را نداشت؛ اجرا، فالش می‌شد و تماشاگر دچارِ آفت خندیدن می‌شد؛ خنده‌ای که در فرایندِ اجرا بی‌معناست اما به علت نویزِ اجرا؛ این خنده‌ی اشتباه؛ پدید می‌آمد. اما اجرا باید به جای این گزاره‌های منطقی؛ متن را شاعرانه می‌کرد. چنانکه هانتکه در کاسپار یا بکت در مونولوگ‌های لاکی؛ اضطراب و مالیخولیا که از ماهیت شعر است را بیان می‌کند. زیرا ضرورتی ندارد یک بیمار هیستریک؛ گزاره‌های منطقی بیان کند و داستانگو باشد او باید یک وضعیت ذهنی را با بدنش بیان کند. مثل نمایشنامه‌ی سایکوسیس سارا کین؛ که یک شعر بدن‌مند و یک مونودرام روانپریش است و اجرا می‌بایست به جای این گزاره‌های منطقی نثر؛ به بدن‌مندی گرایش بیشتری داشت.
اکنون به فرایند اجرا توجه کنید:
1- ژست‌های هیستریک دست سارا در هنگام به قتل رساندن آیدا
2- سپس خوابیدن طاق بازِ سارا (سر به سوی تماشاگر و پاها به سوی انتهای سالن) و اجرایِ ژست هستریک زایمان
3- سپس نشستن سارا و حرکتِ دست چپ او به نشانه زاده شدن‌ی آیدا
در اینجا تدوینِ ژست در فرایند اجرا؛ متن را می‌آفریند. اجرا می‌باید به جای آن گزاره‌های منطقی نثر به این تدوین آیزنشتاین‌وار و نشانه‌شناسیِ کرئوگرافی می‌رفت. زیرا کرئوگرافی می‌تواند وضعیتِ هیستریک را تبیین کند اگر چه کرئوگرافی کانگورو هم ایماژ سنجیده‌ای برای مادرانگی سارا است و کرئوگرافی که ازنشانه‌شناسی می‌آید؛ می‌تواند وضعیتِ ذهنی کاراکتر را تبیین کند. نیازی نبود با آن گزاره‌های منطقی؛ به علت چونی و چرایی ما وقع از زبان کاراکتری بپردازیم؛ که دچارِ آشوب بدنی است و نمی‌تواند برای دقیقه‌ای یک ژستِ بدنی را تداوم ببخشد و دچارِ پرش‌های هیستریک ذهنی و بدنی می‌شود. (ایده‌ی مونتاژ آیزنشتاین می‌تواند یاری‌رسان باشد. زیرا او نیز از سنتِ کارگردانی اکسپرسیونیسم می‌آید که به این سنت نیز خواهیم پرداخت.)
خوشبختانه بازیگر می‌تواند؛ همزمان بدنِ خود را با ژست و حرکت‌های مینی‌مال؛ به اثری تجسمی مانند سازد. گویا او اَبر عروسک است و از سویی دیگر بی‌آنکه صدایش را؛ نعره بزند با اجرای مینی‌مالیستیِ حرکات دست و اشک ریختن، درونیات کاراکتر را بیان کند. در حقیقت شاعرانگی بازیگر گاهی با ژست‌های اغراق‌آمیز (کرئوگرافی) و گاهی با نوساناتِ عاطفی درونی مانند: لرزش دست در هم می‌آمیزد.
بازیگر با آنکه در وضعیت هیستریک است آگاهانه بی‌آنکه صدای خود را از حد متعارف بالاتر ببرد و عربده جو باشد؛ پیوسته تغییر لحن می‌دهد و پرش‌هایِ ذهنی کاراکتر را با ژست‌های بدنی اجرا می‌کند. به همین علت؛ این اجرای هیستریک شاعرانه؛ تماشاگر را بیهوده عصبانی نمی‌کند. اما بازیگر نابلد، وضعیت هیستریک را؛ با عربده اشتباه می‌گیرد. اتفا قاً زخم‌های هیستریک را باید بی‌نعره؛ فریاد زد تا زخمِ عمیق‌تری بر جانِ تماشاگر بنشاند.
نمایش ریگومورتیس یک کمدی سیاه اکسپرسیونیسم است. اجرا از آغاز می‌خواهد بازیگر زن را از تماشاگر دور کند. به همین علت؛ ما ابتدا ژستِ بازیگر را از پشتِ سر می‌بینیم. سپس چهره‌ی او را مشاهده می‌کنیم. این دور بودن، دیدنِ ژست است نه دیدنِ کاراکتر؛ زیرا ما سارا را نمی‌شناسیم. سارا پیش از سخن گفتن یک ژستِ بدنی است، کاراکتر نیست؛ یک شیء است.
کاراکتر با نامیدن و شناساندن زاده می‌شود و ما در آغاز؛ سارا را نمی‌شناسیم و این شگردِ کمدی اکسپرسیونیسم است. زیرا هویتِ انسانی باید با عنصرِ ژست؛ دگرگون شود، دفرمه و ناآشنا شود.
این تکنیک کمک می‌کند تا کمدیِ اکسپرسیونیسم پدید آید. عنصر بدن‌زدایی و بدنِ مردانه‌ای که سارا دارد و طراحی سلسله‌ای از ژست‌ها به این کمدیِ اکسپرسیونیسم یاری می‌رساند. اما منطقِ گفتارِ سارا؛ می‌باید شاعرانه؛ چند پاره و مثله شود و مانند بدنِ سارا؛ تکه‌تکه شود نه آنکه این بدنِ مجروح؛ ناگزیر باشد. این گزاره‌های منطقیِ نثر را بیان کند. چنانکه اکسپرسیونیسم با تلگرافی کردنِ کلام؛ خواهانِ انهدامِ زبان و عقلانیت نثر است. این تلگرافیِ شدن؛ همان سنتی است که به بکت، هانتکه و سارا کین می‌رسد. از سویی دیگر اکسپرسیونیسم، بدن را هم مانند شیء؛ تکه پاره می‌کند و ای کاش اجرای حاضر، از این میراثِ باشکوه می‌توانستند بهره‌ی بیشتری ببرد.

باعث افتخار بود حضورشون🌸
۲۰ خرداد
ممنونم از جناب هومن نجفیان عزیز بابت نقدشون
به دیده منت پذیرا هستم تمامی نقد دوستان رو و مطمئنا خواهم آموخت.
سپاس و درود
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت طراح لباس در نمایش معجون
تکه‌تکه شدن پیکره‌ی جامعه
به قلم: سمیه طهرانی

نمایش معجون با وام گرفتن ازنگره شناسی سایبرپانک به بررسی فروپاشی انسانیت در مواجهه با تکنولوژی افسارگسیخته می‌پردازد. در اینجا، طراحی لباس نه یک انتخاب زیباشناختی، بلکه ابزاری حیاتی برای انتقال مفاهیم عمیق اجتماعی است. رسالت طراح، خلق پوشش‌هایی است که فریاد بکشند، نه تنها بپوشانند؛ لباس‌ها باید روایتگر درد، گسست و مکانیزه شدن اجباری باشند.
هرج و مرج اجتماعی به شکلی آشکار در متریال به کار رفته متجلی می‌شود. ترکیب پارچه‌ کتان‌ فرسوده و مندرس با پارچه‌هایی ارزان‌قیمت، نماد گسست عمیق طبقاتی و تکه‌تکه شدن پیکره‌ی جامعه است. این مواد نه مکمل که در تقابل خشن با یکدیگر قرار می‌گیرند، تناقض‌ها و شکاف‌های دنیای نمایش را عینیت می‌بخشند. آکسسوری‌های فلزی کاربردی و تزیینی و زمخت نقشی محوری در این بیان ایفا می‌کنند.
زنجیرهای باریک برای تزئینات اجباری در لباس و حلقه‌های فلزی به‌عنوان ... دیدن ادامه ›› اتصال‌دهنده یا آویزهای تزیینی استفاده شده‌اند.
زیپ‌های بلند و زمخت که اغلب به‌صورت عمدی نیمه‌باز یا معیوب نمایش داده می‌شوند، گاهی در مسیرهای غیرمعمول روی لباس دوخته شده‌اند. یراق‌آلات ترکیبی شامل حلقه‌های فلزی متصل به بندهای پارچه‌ای یا نایلونی آویزان که خود حس ناتمامی و تعلیق را القا می‌کنند.
بندهای اضافی و آویزان از جنس پارچه یا تسمه محکم، که اغلب به یراق‌ها متصل هستند و بی‌هدف آویزانند.
این عناصر فلزی و یراق‌ها نه صرفا برای زیبایی، که یادآور پیوندهای تحمیلی، اتصالات سرد و زندگی مکانیزه‌ای هستند که آزادی انسان در آن قربانی شده است. تماس این فلزات در تقابل با پارچه‌های فرسوده، نفوذ خشن تکنولوژی را یادآوری می‌کند.
آینده از دست رفته، حس حسرت برای آینده‌ای که هرگز محقق نشد، کاملاً در رنگ‌های مرده و بی‌جان و تکنیک‌های عمدی کهنه‌سازی نمود می‌یابد. این کهنه‌سازی، به شکل القای لکه‌های روغنی و زنگار گرفته بر روی پارچه‌ها، حس فرسودگی عمیق، فرسایش روح و نابودی امید را منتقل می‌کند. پارچه‌ها به عمد ساییده و دارای این نشانه‌های مصنوعی ویرانی هستند. هیچ عنصر بصری مستقلی برای اشاره به گذشته استفاده نشده است؛ فرسودگی برنامه‌ریزی شده و بی‌رنگی – حسرتی مبهم برای چیزی نامعلوم که زیر بارِ زنگار و آلودگیِ دفن شده است.
در پایان، ذکر این نکته ضروریست که چالش اصلی طراحی در این نمایش، یافتن و حفظ تعادل ظریف بین زیبایی و زشتی برنامه‌ریزی شده است. لباس‌ها باید به اندازه‌ی کافی آشفته و ناخوشایند باشند تا درماندگی، فقر مادی و معنوی، و دست‌وپا زدن شخصیت‌ها در سیستم خفقان‌آور را به وضوح نشان دهند. با این حال، این آشفتگی هرگز نباید به حدی از بی‌نظمی و ناخوانایی برسد که تماشاگر نتواند شخصیت، جایگاه اجتماعی نسبی (هرچند مخدوش) و یا سیر تحول درونی او را تشخیص دهد. هر ترکیبِ نامتعارفِ پارچه، هر اکسسوری فلزی کاربردی و هر بند آویزان باید دلیلی در روایت شخصیت یا جهان نمایش داشته باشد. حتی زشت‌ترین ترکیب‌بندی‌ها نیاز به یک منطق بصریِ مبتنی بر دنیای نمایش دارند تا صرفاً تصادفی یا صرفاً کثیف به نظر نرسند. این «آشفتگی کنترل‌شده» است که مهارت طراح را می‌طلبد؛ خلق هرج و مرجی که دقیقاً هدفمند باشد. لباس‌ها باید بی‌پروا و گویا باشند، اما هرگز نباید بازیگر و حرکاتش را مخدوش کنند. استفاده از حجم‌های اغراق‌شده در برخی قسمت ها، خود نمادی از فشار سیستم است. پالت رنگی عمدتاً محدود به طیف‌های سرد، فلزی و خاکستری‌های مرده است.
دیستوپیا: ویرانشهر، جهانی که در «معجون» تصویر می‌شود، شهری فرسوده در خدمت قدرت‌های فاسد، و انسانی که در میان این همه، روح و ارتباط انسانی خود را از دست داده است. لباس‌ها، پوسته‌ی این انسان‌های آسیب دیده و محیط خشن پیرامونشان هستند.
-خیال کردی نشناختمِ‌ت؟ با اون چشایِ پر از نفرتِ‌ت که هیچی توشون تا به حال جُز حقارت و خشم ندیدم. با این‌که سال‌هاس ندیدمِت اما، اما هنوزم می‌تونم تهِ اون چشاتُ از تو تاریکی بینِ هزار جُف چشِ مرد تشخیص بدم...
امیر مسعود این را خواند
شهاب سلیمیان و بوتیک هنر ایران این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت میثم فرهمندیان نویسنده متن نمایش ریگور مورتیس

قاتلانِ رنج‌ها

چه بلایی بر سرِ نیمۀ تاریک زندگی‌ می‌آید؟ جایی که حتی"خود" نیز گاهی توان توصیف‌اش را ندارد. این انبان میراث رنج‌های ناگفته باید با کلمات آشتی کنند و به زبان بیایند. تک‌گوییِ منِ تنها در برابر خود، دیگری یا خدایان جلوه‌ای ابدی است در جستجوی زمان‌های گمشده است. سارای اجرای ریگور مورتیس از دلِ متنِ قوی‌تر استریندبرگ سر برآورده و حتی مولودِ اسطورۀ مده‌آست. این بنیان‌ها به سارای ریگور مورتیس تعلق دارند، به مرزهای مبارزات بی‌رحمانۀ زنان در برابر هژمونی مردانه. غالباً عرف است که زنان در میانۀ تاریخ رنج‌های انسانی خود جزئی از رنج‌های مردانه‌اند اما شخصیت‌های کنشگرِ زنانِ تاریخ ادبیات نمایشی به قلب میراث رنج حمله می‌کنند. زنان منشاء رنج را بو می‌کشند. آنان به امیدِ شادکامی زندگی با بی‌رحمی تمام راهِ سوم و رهایی را انتخاب می‌کنند. به نقش‌های ساختگی دنیای مردانه پشتِ پا می‌زنند. خیر و شر را به سخره می‌گیرند و به واکنشی سیاسی در دلِ جبر اجتماعی قوانین مردانه می‌رسند. درون سارا چون پدیدۀ فیزیولوژیک ریگور مورتیس در برابر مرگ شخصیت زنانه سفت و سخت می‌شود و تمام معادلات دنیای مردانۀ (لذت و بقاء) جهان‌اش را ویران می‌کند. خروج از عقل که برساختۀ دنیای مردانه است عین رهایی است. حتی درون زندان که آن نیز در مراتب تاریخ مراقبه و تنبیه و جنون انسانی است.
میثم فرهمندیان نویسنده ای ست که باید بیشتر از او خواند و بیشتر درباره اش دانست.
Metis Esmaeili
... امشب به ضیافت نمایش ریگور مورتیس رفتم درود بر آقای شهاب سلیمیان و خانُم طراوت طیبی ... یک تراژدی بی ادعا با یک موسیقی جذاب و محکم و جدی و دوست داشتنی. یک کارگردانی تمیز و بی نقص در حد ...
ممنونم جناب اسماعیلی از حضورتون و نظرتون، برقرار باشید.
۲۱ خرداد
Metis Esmaeili
... امشب به ضیافت نمایش ریگور مورتیس رفتم درود بر آقای شهاب سلیمیان و خانُم طراوت طیبی ... یک تراژدی بی ادعا با یک موسیقی جذاب و محکم و جدی و دوست داشتنی. یک کارگردانی تمیز و بی نقص در حد ...
ممنونم از حضورتون🌸
۵ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت مهدی رحیمی سده کارگردان «معجون»
معمایی که تنها روی صحنه گشوده می‌شود!

اگر تا به حال از خود پرسیده‌اید که چرا تئاتر، این کهن‌ترین هنر بشری، هنوز زنده است، پاسخ من به عنوان کارگردان «معجون» این است: «تئاتر تنها جایی است که می‌توانید نفسِ حقیقت را روی پوست خود حس کنید، حتی اگر آن حقیقت شما را ببلعد.» و این دقیقاً همان کاری است که «معجون» با مخاطبش می‌کند. این نمایش نه داستان می‌گوید، نه پیام اخلاقی تحویل می‌دهد؛ او آینه‌ای است که در تاریکی سالن تئاتر، روبه‌روی شما قرار می‌گیرد و جرئت می‌خواهد تا در آن نگاه کنید.

نورهایی که دروغ می‌گویند، سایه‌هایی که فریاد می‌زنند و مکعب‌های این نمایش، مانند چشمانی بی‌پلک، هرگز نمی‌خوابند. سایه‌های کشیده‌ای که روی دیوارها، تنها سایهٔ آدم‌ها نیستند. آن‌ها هیولاهایی هستند که در کمین نشسته‌اند. در «معجون» گویی صحنه زخمی است که از آن خون می‌چکد. اما این خون برای چیست؟ آیا نشانهٔ جنایتی است که رخ داده، یا هشداری است برای جنایتی که در شرف وقوع است؟ پاسخ را تنها در سالن تئاتر می‌توان یافت.
موسیقی نفس‌های نامرئیِ ... دیدن ادامه ›› صحنه، مانند ضربانِ قلبِ تاریکی است. ترکیبی از سمفونی‌های مدرنِ خردکننده و ملودی‌های وهم‌آلود، فضایی می‌سازد که در آن هر نت، یک قدم به پرتگاه نزدیک‌ترتان می‌کند. صدا و موسیقی مانند وسوسه‌هایی که هرگز جرئت بیانشان را نداشته‌اید ناگهان قطع می‌شود، و سکوتی بر صحنه حاکم می‌شود که از هر فریادی بلندتر است.
در «معجون»، هیچ حرکت یا جایگاهی تصادفی نیست. بازیگران مانند مهره‌های شطرنج گویی با هر قدم اشتباه می‌تواند توهم عمیقی بیافریند. وقتی دو بازیگر به هم خیره می‌شوند، فاصلهٔ بین آن‌ها نه کلمات، بلکه نفس‌های بریده پر می‌کند.
شخصیت‌های «معجون» آینه‌های شکستهٔ انسانیت پاره‌های روحی هستند که در قالب جسم گرفتار شده‌اند. هر لرزش دست، هر پلک زدنِ به تاخیرافتاده، و هر تغییر تُن صدا، دریچه‌ای است به دنیایی که حتی خودِ بازیگران از آن هراس دارند. در این نمایش، یک نگاهِ کوتاه می‌تواند داستانی بلندتر از هزار کلمه روایت کند. اما آیا این نگاه‌ها واقعی‌اند، یا بخشی از توطئه‌ای بزرگ‌ترند؟
در «معجون» هزارتوئی می‌بینید، صحنه‌هایی که تکرار آن را تجربه نخواهید کرد. شما بخشی از این نمایشید، حتی اگر روی صندلی خود بی‌حرکت نشسته باشید. این نمایش برای شما ساخته نشده است... مگر آنکه جرئت داشته باشید با سوال‌ روبه‌رو شوید، آیا پس از دیدن «معجون»، همان آدمی خواهید بود که قبل از ورود به سالن بودید؟

نمایش «معجون» مجموعه تئاتر شهر، سالن سایه، هر شب ساعت ۲۰:۱۵ منتظر است تا شما را نا پایان همراهی کند.

دکتر: من آرزو هام مو با کسی درمیان نمیزارم، تو از کجا میدونی آرزو من چیه؟

دختر: اون قدرها هم که فکر میکنی، کنترل بابا دست من نیست. فکر کردی با کی طرفی؟
مرد: همه چی وقتی خراب شد که فهمیدم شیمی مشکل گشاست

زن: باباتو راضی کن یه فرمول نزدیک به غریبه بده
گم‌وگور: این پیره زنه یه پاش لبه گور؛ این خونه هزار تا صاحب پیدا میکنه‌ها
یادداشتی به‌بهانه‌ی اجرای نمایش معجون
چرا «معجون» باید روی صحنه دیده شود؟
به قلم: مهدی رحیمی سده
تصور کنید در شبی بارانی، زیر نور مهتابی که گاه‌وبی‌گاه در پس ابرهای سیاه ناپدید می‌شود، از کوچه‌ای باریک و پرپیچ‌وخم می‌گذرید. دیوارهای بلند و قدیمی دو طرف کوچه، مانند نگهبانان خاموشی هستند که رازهای تلنبارشده‌ی قرن‌ها را در خود پنهان کرده‌اند. با حرکتی سریع و نفس‌گیر، از دیوار خانه‌ای قدیمی بالا می‌روید و وارد حیاطی می‌شوید که بوی رطوبت و کهنگی از هر گوشه‌اش به مشام می‌رسد. سپس، پلکان فرسوده‌ای را پایین می‌روید و قدم به زیرزمینی می‌گذارید که دیوارهایش زمزمه‌های مرگبار گذشته را در خود محبوس کرده‌اند. این، تنها آغاز سفر شما به دنیای «معجون» است.
«معجون» بیش از یک نمایشنامه است؛ یک تجربه‌ی سینماتیک روی صحنه تئاتر است. اثری که مانند بهترین فیلم‌های نوآر، شما را درگیر یک معمای چندلایه می‌کند و تا آخرین لحظه رهایتان نمی‌سازد. وقتی این اثر را خلق می‌کردم، به دنبال ساختن دنیایی بودم که مخاطب نه تنها با چشم و گوش، بلکه با تمام وجودش آن را حس کند. «معجون» روایتگر یک داستان خطی نیست، بلکه سفری هیجان‌انگیز و نفس‌گیر به عمیق‌ترین لایه‌های روان انسان است. دنیایی که در آن، هر دیالوگ مانند ضربه‌ای کارد به قلب می‌نشیند و هر سکوت، فریادی بلندتر از کلمات است.
فضاسازی این نمایشنامه، ترکیبی است از تکنیک‌های تئاتر کلاسیک و مدرن. دیالوگ‌های ... دیدن ادامه ›› تیز و برنده، مانند تیغی که آرام‌آرام فرو می‌رود، اضطرابی کنترل‌شده خلق می‌کنند که از صحنه به صحنه تشدید می‌شود. منتقدان تئاتر می‌گویند «معجون» پوست می‌کَند—یعنی با هر پرده، لایه‌ای از واقعیت کنار می‌رود و حقیقتی تیره‌تر و پیچیده‌تر آشکار می‌شود. حتی من، به‌عنوان نویسنده، پس از هر بار خواندن متن، برداشت جدیدی از رویدادها پیدا می‌کنم. این اثر طوری طراحی شده که فقط روی صحنه به اوج قدرت خود می‌رسد؛ جایی‌که بازیگران، نورپردازی، موسیقی و فضاسازی در هم می‌آمیزند تا تماشاگر را کاملاً در خود غرق کنند.
«معجون» پنجره‌ای است به بخش‌های تاریک وجود انسان، به آن لحظاتی که ترجیح می‌دهیم در تاریکی بمانند: ترس‌های پنهان، وسوسه‌های غیراخلاقی، و انتخاب‌هایی که هرگز جرئت اعتراف به آن‌ها را نداریم. این نمایشنامه با شجاعتی کم‌نظیر، مخاطب را با پرسش‌های ناراحت‌کننده‌ای مواجه می‌کند: آیا ما هم قادر به چنین اعمالی هستیم؟ آیا این تاریکی، در درون همه‌ی ما وجود دارد؟
واقعیت این است که «معجون» هرگز تمام نمی‌شود. کلماتش در ذهن شما ادامه می‌یابند، رشد می‌کنند و ابعاد جدیدی از خود را نشان می‌دهند. این اثر یک آزمایش اجتماعی است، یک شوک درمانی هنری، یک آینه‌ی تمام‌نما از بخش‌های ناخوشایند وجودمان. برای کسانی ساخته شده که تئاتر را نه تنها عنوان سرگرمی، بلکه به‌عنوان ابزاری برای کشف حقایق تلخ و زیبای زندگی می‌بینند.
اگر فکر می‌کنید آماده‌ی این چالش هستید، تئاتر شهر، سالن سایه، از ساعت ۲۰:۱۵ میزبان شما خواهد بود. اما به خاطر داشته باشید: «معجون» برای افراد کم‌جرأت ساخته نشده است. اگر آماده‌اید تا در تاریکی‌های وجود خود سفر کنید، صندلی‌های ما منتظر شما هستند. شهامت داشته باشید و وارد شوید... اگر می‌توانید.

مهدی‌رحیمی‌سده
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
شب بخیر خرگوش کوچولو
هومن نجفیان

نمایش کمدی «خرگوش» اثر نینا رین به میزانسن مهدی نصیری یک کمدی مفرح؛ بهجت‌انگیز اما دهشت‌آور برای دختران و پسران جوان است. کارگردان به جای آنکه از چهره‌ها دعوت کند به عناصر آشنا؛ جشن‌ها، دلهره‌ها و دغدغه‌های نسل جوان می‌پردازد. زیرا می‌داند این روزها خرگوش‌های کوچک به تئاتر می‌آیند.
بلا خرگوش کوچولوی 29 ساله از فقدان پدر رنج می‌برد؛ پدری خیانت‌کار که زندگی و عشق را در بلا نابود می‌کند و او نمی‌تواند پذیرای عشق ریچارد باشد. زیرا او نمی‌تواند پدر خود را ببخشد. بلا به جای آنکه به دیدار پدرش در بیمارستان بشتابد؛ می‌خواهد او را در جشن تولدش فراموش کند در حقیقت کمدی آنجاست که بلا؛ عشق و حسادت پدرش و ریچارد را اشتباه می‌گیرد. کژفهمی و سوءتفاهم زمینه‌ی گسترده‌ای است برای اتهامات که جامعه نمایش را در بر می‌گیرد و خنده‌های هیستریک این اجرا به علت کاراکتر چاپلینال بلا، ریچارد و دوستان اوست.
در میزانسن مهدی نصیری، سویه‌های هیستریک بلا در به یادآوری گذشته و فراموش کردن اکنون نمایان می‌شود و این پارادوکس جوهره‌ی این کمدی سیاه است ... دیدن ادامه ›› و خنده‌های غمناک بلا و دوستان او تشنج‌های دلهره‌آور این کمدی سیاه را پدید می‌آورد و کارگردان این سویه‌های تاریک ذهن را در دیزالوهای ذهنی بلا به گذشته و اکنون نمایان می‌کند.
در حقیقت مهدی نصیری به جای تقطیع صحنه‌ها و فلاش‌بک‌های آشکارا؛ می‌کوشد صحنه‌ها را در یکدیگر ادغام کند .تا این کمدی هیستریک را در لحظه‌ی اکنون؛ عینیت بخشد و گذشته‌ی تاریک بلا با حضور پدر روانپریشش؛ با بازی درخشان سعید محبی که در جست‌وجوی خرگوش کوچکش است جوهر این کمدی ترسناک است.
مهمترین بخش نمایش این سیالیت اجرا است که به علت ماهیت هیستریک نمایش پدیدار می‌شود؛ این سیالیت در ژست و یله‌گی بازیگران آشکار و در میزانسن‌های پنهان کارگردان؛ انعکاس می‌یابد و کارگردان می‌تواند به فضاسازی پویا دست یابد. سیالیتی که در ژست‌های بازیگران و لحن‌ها، حرکت‌ها، سکوت‌ها و پرخاشجویی هیستریک نمایش پدیدار می‌شود به‌ویژه در بازیگران زن نمایش: بِلا؛ فریبا امینیان و سندی؛ ترانه کوهستانی حضور چشمگیری دارد زیرا ژست‌های هیستریک با زنانگی؛ انس بیشتری دارد.
این ژست‌های ریز؛ زیرپوستی و نرم‌اند. در سکوت حضور دارند و ناگهان رعدآسا می‌توفند و به همان آهستگی پنهان می‌شوند. بنابراین این بازی‌های زنانه به آسانی بازی‌های مردانه را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهند اما سعید محبی با آن حضور نرم؛ آهسته و بی‌اغراقش می‌تواند در حضور بازیگران توانمند زن این نمایش؛ نقش پدر بِلا را به زیبایی بیافریند که حتی نعره‌های ناگهانی او به لحاظ بافت صدای ریز و نرم بازیگر خوشایند است زیرا این بازی هیستریک مردان به علت بافت زنانه‌ی نمایش نمی‌تواند درشت و غیرقابل کنترل شده باشد. باید آکاردئونی باشد؛ آهسته نمایان و پنهان شود.
زیرا نمایش خرگوش نینا رین؛ مطالعه‌ی رفتارشناسی بلا و بیانگر وهم و اضطراب او از نبودن و فقدان پدر است. این فقدان علی‌رغم حضور جسمانی پدر؛ به علت عدم شناخت و کوشش بلا برای نادیده انگاشتن اوست اما بلا نمی‌تواند این حضور را انکار کند این کوشش و کشش به انکار و پذیرش؛ باعث پیدایش کمدی خرگوش است. کارگردان این دراماتورژی را کشف می‌کند و براین اساس بازیگران خود را برمی‌گزیند که پارابلم بلا را به نمایش گذارند نه آنکه خود به تنهایی نتی جدا زمزمه کنند.
فضای اضطراب‌آور این کمدی سیاه پیوسته با موسیقی و خنده‌های شاد بازیگران تقطیع می‌شود تا کمپوزسیونی دیگر آفریده بشود بی‌آنکه زیبایی‌شناسی کارگردان در طراحی خطوط نمایان شود. علت آن است که مهدی نصیری کمدی سیاه را می‌شناسد و بازیگران او شنیدن و دیدن را می‌دانند بنابراین تجربه زیسته‌ی آنان در قالب بازی‌های ناتورالیستی در این کمدی سیاه نمایان می‌شود...
واقعا نقد خنده داری بود. از جنس همون کمدی سیاه که اشاره کرد . احساس می کنم با کارگردان شوخی داشتی که اینو برای اون نمایش نوشتی
۱۰ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یادداشت دکتر #مهرداد_رایانی‌مخصوص درباره‌ی نمایش‌نامه‌ی «خرگوش» نوشته‌ی نینا رین

از دل تمام این روابط پیچیده و چالش‌هایی که از دل بحث‌های بی‌پرده به‌وجود می‌آیند چه چیزی قرار است دست‌مان را بگیرد؟ و این متن کجا قرار است ما را ببرد؟
برابری جنسیتی؟ مرد مظلوم؟ زن مظلوم؟ مرگ؟ ایمان به عشق؟ نورون‌ها؟ گوشت و پوست؟ تمام اینها قرارست چه چیزی را مطرح کنند؟
نمایشنامه‌ی نینا رین همزمان ساده و پیچیده است. قصه‌اش را ساده بیان می‌کند اما راوی همین سادگی آدم‌های پیچیده‌ای هستند که مهمترین مسئله‌های زندگی معاصر را دارند با ما درمیان می‌گذارند. همین جالب و جذابش کرده است. کافی‌ست به تماشای این چالش تمام‌نشدنی بنشینید تا بلافاصله خودتان را در میان آدم‌هایش پیدا کنید. هم خودتان را و مسئله‌ی زندگی‌تان را.
خرگوش، بی‌پروا و تند و مسئله‌محور است. گذشته از اینها جوان و پرانرژی‌ست. اصلا درباره‌ی جوان‌ها و مسائل آنهاست. برای همین هم در اجراهایی که تاکنون در اروپا داشته موفق بوده. هم برای منتقدان و هم برای تماشاگران؛ و به‌ویژه برای نسل جوان. چون مسائل آنها را دارد به چالش می‌کشد و مطرح می‌کند. ... دیدن ادامه ›› در طراحی و تفسیر موقعیت نمایشی این زبان است که بار اصلی را بردوش می‌کشد. چالش‌ها، مفاهیم، ستیز و تعلیق و ضرباهنگ و… را زبان نمایشنامه در خود دارد و همین زبان متن را ارزشمند کرده است.
شب بخیر خرگوش کوچولو
هومن نجفیان

نمایش کمدی «خرگوش» اثر نینا رین به میزانسن مهدی نصیری یک کمدی مفرح؛ بهجت‌انگیز اما دهشت‌آور برای دختران و پسران جوان است. کارگردان به جای آنکه از چهره‌ها دعوت کند به عناصر آشنا؛ جشن‌ها، دلهره‌ها و دغدغه‌های نسل جوان می‌پردازد. زیرا می‌داند این روزها خرگوش‌های کوچک به تئاتر می‌آیند.
بلا خرگوش کوچولوی 29 ساله از فقدان پدر رنج می‌برد؛ پدری خیانت‌کار که زندگی و عشق را در بلا نابود می‌کند و او نمی‌تواند پذیرای عشق ریچارد باشد. زیرا او نمی‌تواند پدر خود را ببخشد. بلا به جای آنکه به دیدار پدرش در بیمارستان بشتابد؛ می‌خواهد او را در جشن تولدش فراموش کند در حقیقت کمدی آنجاست که بلا؛ عشق و حسادت پدرش و ریچارد را اشتباه می‌گیرد. کژفهمی و سوءتفاهم زمینه‌ی گسترده‌ای است برای اتهامات که جامعه نمایش را در بر می‌گیرد و خنده‌های هیستریک این اجرا به علت کاراکتر چاپلینال بلا، ریچارد و دوستان اوست.
در میزانسن مهدی نصیری، سویه‌های هیستریک بلا در به یادآوری گذشته و فراموش کردن اکنون نمایان می‌شود و این پارادوکس جوهره‌ی این کمدی سیاه است ... دیدن ادامه ›› و خنده‌های غمناک بلا و دوستان او تشنج‌های دلهره‌آور این کمدی سیاه را پدید می‌آورد و کارگردان این سویه‌های تاریک ذهن را در دیزالوهای ذهنی بلا به گذشته و اکنون نمایان می‌کند.
در حقیقت مهدی نصیری به جای تقطیع صحنه‌ها و فلاش‌بک‌های آشکارا؛ می‌کوشد صحنه‌ها را در یکدیگر ادغام کند .تا این کمدی هیستریک را در لحظه‌ی اکنون؛ عینیت بخشد و گذشته‌ی تاریک بلا با حضور پدر روانپریشش؛ با بازی درخشان سعید محبی که در جست‌وجوی خرگوش کوچکش است جوهر این کمدی ترسناک است.
مهمترین بخش نمایش این سیالیت اجرا است که به علت ماهیت هیستریک نمایش پدیدار می‌شود؛ این سیالیت در ژست و یله‌گی بازیگران آشکار و در میزانسن‌های پنهان کارگردان؛ انعکاس می‌یابد و کارگردان می‌تواند به فضاسازی پویا دست یابد. سیالیتی که در ژست‌های بازیگران و لحن‌ها، حرکت‌ها، سکوت‌ها و پرخاشجویی هیستریک نمایش پدیدار می‌شود به‌ویژه در بازیگران زن نمایش: بِلا؛ فریبا امینیان و سندی؛ ترانه کوهستانی حضور چشمگیری دارد زیرا ژست‌های هیستریک با زنانگی؛ انس بیشتری دارد.
این ژست‌های ریز؛ زیرپوستی و نرم‌اند. در سکوت حضور دارند و ناگهان رعدآسا می‌توفند و به همان آهستگی پنهان می‌شوند. بنابراین این بازی‌های زنانه به آسانی بازی‌های مردانه را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهند اما سعید محبی با آن حضور نرم؛ آهسته و بی‌اغراقش می‌تواند در حضور بازیگران توانمند زن این نمایش؛ نقش پدر بِلا را به زیبایی بیافریند که حتی نعره‌های ناگهانی او به لحاظ بافت صدای ریز و نرم بازیگر خوشایند است زیرا این بازی هیستریک مردان به علت بافت زنانه‌ی نمایش نمی‌تواند درشت و غیرقابل کنترل شده باشد. باید آکاردئونی باشد؛ آهسته نمایان و پنهان شود.
زیرا نمایش خرگوش نینا رین؛ مطالعه‌ی رفتارشناسی بلا و بیانگر وهم و اضطراب او از نبودن و فقدان پدر است. این فقدان علی‌رغم حضور جسمانی پدر؛ به علت عدم شناخت و کوشش بلا برای نادیده انگاشتن اوست اما بلا نمی‌تواند این حضور را انکار کند این کوشش و کشش به انکار و پذیرش؛ باعث پیدایش کمدی خرگوش است. کارگردان این دراماتورژی را کشف می‌کند و براین اساس بازیگران خود را برمی‌گزیند که پارابلم بلا را به نمایش گذارند نه آنکه خود به تنهایی نتی جدا زمزمه کنند.
فضای اضطراب‌آور این کمدی سیاه پیوسته با موسیقی و خنده‌های شاد بازیگران تقطیع می‌شود تا کمپوزسیونی دیگر آفریده بشود بی‌آنکه زیبایی‌شناسی کارگردان در طراحی خطوط نمایان شود. علت آن است که مهدی نصیری کمدی سیاه را می‌شناسد و بازیگران او شنیدن و دیدن را می‌دانند بنابراین تجربه زیسته‌ی آنان در قالب بازی‌های ناتورالیستی در این کمدی سیاه نمایان می‌شود...
یادداشت نمایشنامه‌ی «خرگوش» نوشته‌ی نینا رین
به قلم: احسان زیورعالم

تا پیش از مطالعه ترجمه نمایشنامه‌ «خرگوش» که گویا نخستین اثر حرفه‌ای نینا رین است،‌ شناختی از این نمایشنامه‌نویس انگلیسی نداشتم. متنی که با مورد اقبال گرفتن برای نویسنده‌اش شهرت خوبی دست‌وپا کرده است، به نظر اثری در مسیر بخشی از متون انگلیسی‌زبانی که در پی کشف بحران فردگرایی انسان رفته‌اند. بحرانی که شاید به جد بتوان گفت از غرب نشأت گرفته و اکنون دست‌وپای انسان شرقی را هم بسته است. وضعیتی که آدم‌ها به نظر خواهان انبوهی چیزها به نفع خویشند و زیست خوب را خارج از دایره روابط اجتماعی می‌دانند و البته در غروری که این روزها با واژه‌هایی چون اسنوبیسم و ایگوی متورم از آنها یاد می‌شود، چنان غرق شده است که از هیچ چیزی در واقع لذت نمی‌برد. آدم‌های «خرگوش»، به‌خصوص شخصیت مرکزی نیز گویی در چنین رنجی به سر می‌برد، البته نه به آن حدی که امروز، یعنی بیست سال پس از انتشار و اجرای متن رین بشر دوپا بدان دچار ... دیدن ادامه ›› شده است.

با چنین نگاه اولیه‌ای خرگوش متن چندان عجیبی نیست. برخلاف اسلاف رین که همواره به دنبال خرق عادت و آشنازدایی در جهان ادبیات دراماتیک انگلستان بوده‌اند، تمایل نویسنده به زیست در یک فضای واقع‌گرا است که باز برخلاف واقع‌گرایان دهه شصتی، چندان زبان را آغشته به پیچیدگی و کنش‌ها را معطوف به زدوخورد نمی‌کند. به عبارتی، او تصویری از انسان قرن ۲۱امی ارائه می‌دهد که بیشتر حرف می‌زند تا عمل. انسانی مملو از آرزو که برای به دست آوردنش صرفاً نق می‌زند و دیگران را مقصر می‌پندارد. این رویه چیز غریبی برای هنردوستان نیست. جهان سینما، ادبیات و تئاتر پر است از این گونه آثار که در آن آدم‌ها قانع نیستند و در فقدان قناعت به بیماری تنهایی و سردرگمی دچار شده‌اند. همانند قهرمان «خرگوش» که هیچ مفری برای خود نمی‌یابد و در گفتگو با دوستانش مدام در جدال به سر می‌برد. او دچار رک‌گویی مفرط است که از قضا ویژگی مهم متن رین هم است. همین رک‌گویی است که به نظر به مذاق منتقدان نمایشنامه خوش آمده است تا آن را کاوشی تیزبین، باذکاوت و به‌لحاظ عاطفی پیچیده درباره‌ زنی بیابند که در میانه‌ بحران سوگ و هویت گرفتار شده است.

چون قصد لو دادن قصه نمایش را ندارم از بیان داستان نمایش می‌گذرم؛ اما به همین بسنده می‌کنم که این بحران به صورت تمثیلی به شب تولد قهرمان تقلیل یافته است که حال به شکل کنایی در آستانه بدل شدن به شب درگذشت پدرش است. بحران در خلال دیالوگ‌هایی تند و پرتلاطم متورم می‌شود تا مدام در آستانه ترکیدن حافظه، نقش‌های جنسیتی، سیاست‌های جنسی و پیچیدگی‌های بغرنج عاملیت زنانه در قالب ایده‌ها و عقاید بر زبان پنج شخصیت نمایش جاری شوند.

تناقضی که برمبنای دوتایی مرگ/تولد آشکار شده است، تبعاتی به همراه خود می‌آورد از دوتایی‌های امروزی که شاید مخاطب امروز را دعوت به همذات‌پنداری با خود کند: جسارت/آسیب‌پذیری، رهاشدگی جنسی/درهم‌شکستگی عاطفی، پذیرش مرد/ رقابت با مرد. البته چنین بحران‌های جدال‌سازی امر تازه‌ای نیست. با شکل‌گیری نخستین نهضت‌های فمنیستی، به‌خصوص در آمریکا، خلق آثاری بر پایه جدال زن و مرد تب بازار شد. ایده «دنده آدم» برآمده از کتاب مقدس، با انبوهی از کمدی‌های سبک هالیوودی دنبال شد. هنوز زوج کاترین هپبورن و اسپنسر تریسی مثال خوبی از تلاش شیرین زنان قوی علیه مردان باهوش است که طی آن زن، به مرد می‌فهماند که همچون او صاحب حق و واجد کمال است و حالا پس از انبوهی مبارزه هم توانایی کار در پیچیده‌ترین فضاها را دارد و هم دانایی فهم غامض‌ترین مفاهیم. پایان این آثار هم عموماً خوش بود تا ضربه‌ای برای شکستن ایده «دنده آدم» باشند. با این حال، امروز ما چندان شباهتی به عصر طلایی هالیوود ندارد. به نظر خوش‌خیالی فیلمسازان آن دوره، با حضور بازیگرانان زنی که نماد بر آزادی جنس دوم داشتند، حنای بی‌رنگی است که محصولش «خرگوش» می‌شود.

از دید رین، هنوز گفتمان‌های مردسالارانه پابرجا هستند؛ حتی اگر رنگ‌ولعاب برابری‌خواهی و حمایت‌گری داشته باشند. گفتمان‌هایی که در آن تسلط با مهارت زبانی و کنترل گفت‌وگو پیوند خورده است و از همین رو شاید رک‌گویی به عنصری شاخص در نمایشنامه بدل شده است. شاید در تقابل با ایده‌های فکری لکان که برای وجوه استعاری زبان، در پی انتساب به وجوه پدرسالار زبان داشت. پس گویی در مدل آثاری چون متن رین، رک‌گویی ابزاری برای منکوب کردن جهان پدرسالار که حالا در یک شب تولد، در قامت یک وضعیت استعاری بیشتر به چشم می‌آید و البته همین وضعیت استعاری، پارادوکس هم می‌شود. استعاره در قلمرو پدرسالاری زبان قرار داشت.

با این حال، گفت‌وگوهای خرگوش صرفاً گپ‌های اجتماعی نیستند، بلکه میدان جنگ‌اند. تلاش قهرمان برای حرکت میان خواستِ تعلق داشتن و میل به مخالفت با این فضای جنگی، بازتابی از تنش همیشگی فمینیسم است: اینکه چگونه می‌توان سوژگی زنانه را در فضاهایی بازتعریف کرد که با منطق مردانه ساخته شده‌اند. آیا موفق به بازتعریف می‌شود؟ باید یا اثر را خواند به تماشایش نشست تا امکان قضاوت مهیا شود.
درباره‌ی نمایشنامه‌ی خرگوش نوشته‌ی نینا رین

به قلم: سولماز غلامی - دکترای مطالعات رسانه دانشگاه روهر بوخوم

نمایشنامه Rabbit نوشته‌ی نینا رِین، نگاهی دقیق و بی‌پرده به روابط انسانی، نقش‌های جنسیتی و تنهایی آدم‌ها در دل زندگی مدرن شهری دارد. متنی‌ست پر از لایه‌های روانی و گفت‌وگوهایی که هم واقعی‌اند، هم تکان‌دهنده. این اثر که نخستین‌بار در سال ۲۰۰۶ در لندن روی صحنه رفت، خیلی زود توانست خودش را در میان نگاه‌های نو و متفاوت تئاتر معاصر بریتانیا مطرح کند و ضمن دریافت جوایز متعدد مورد تحسین منتقدان هم قرار بگیرد.

حالا قرار است این نمایش برای اولین‌بار در ایران اجرا شود؛ آن‌هم با کارگردانی مهدی نصیری؛ کسی که در کارنامه‌اش انتخاب‌های جسورانه کم نداشته ... دیدن ادامه ›› و همیشه در مواجهه با متونی پیچیده و چالش‌برانگیز، نشان داده که چگونه می‌تواند از دل پیچیدگی‌های یک متن نمایشی، اجراهایی صادقانه و تأثیرگذار خلق کند. نصیری، به‌عنوان کارگردانی که همواره منتقد جدی آثار خودش است، نه فقط در انتخاب متن، بلکه در شکل دادن به فضای بازی و هدایت بازیگران، دقت و حساسیتی دارد که باعث شده کارهایش هم برای مخاطب جذاب باشد و هم تأمل‌برانگیز. مطمئنم این نمایشنامه‌ی جذاب، پرتنش و کاملا امروزی هم برایش چالش‌های زیادی به‌همراه خواهد داشت. امیدوارم و خوش‌بینم که از پس آن برآمده باشد.

اجرای این نمایشنامه در فضای امروز، می‌تواند فرصتی باشد برای طرح دوباره‌ی پرسش‌هایی اساسی: زن بودن یعنی چه؟ رابطه، قدرت، سکوت، انتخاب و همه‌ی اینها مهمتر ایمان به عشق؛ همه‌ی این مفاهیم چطور در زندگی روزمره‌ی ما تنیده شده‌اند؟ این اجرا می‌تواند دریچه‌ای باشد به دنیایی که شاید کمی با آن بیگانه‌ایم، اما واقعیتش از ما چندان هم دور نیست. همه‌مان تنهاتر شده‌ایم. همه‌مان حساس‌تر شده‌ایم و این متن خوب توانسته ما را در خودش پیدا کند.

تئاتری از دل زندگی، با لحنی پرانرژی و صادق، که می‌تواند هم مخاطب را بخنداند و هم در جایی متوقفش کند تا فکر کند. بی‌صبرانه منتظر دیدن نتیجه‌ی این تجربه‌ام؛ تجربه‌ای که به‌نظر می‌رسد بتواند اتفاقی متفاوت در تئاتر این روزهای ما رقم بزند.
تحلیل نمایشنامه‌ی خرگوش اثر نینا رین که به زودی به کارگردانی مهدی نصیری روی صحنه می‌رود
به قلم: مجید موثقی (منتقد، نویسنده، کارگردان-مولتی مدیا پروداکشن دانشگاه زوریخ)

نمایشنامه‌ی خرگوش (Rabbit)، نوشته‌ی نینا رین و با ترجمه‌ی آی‌سان نوروزی و مهدی نصیری، از همان صحنه‌های آغازین با فضایی معماگونه مخاطب را درگیر می‌کند. معرفی شخصیت پدر و دختر (بل) در شرایطی غیرمعمول، همراه با حساسیت آن‌ها نسبت به شباهت‌های زبانی، به ایجاد لحنی خاص و چندلایه کمک می‌کند. این صحنه آغازین، همراه با بهره‌گیری از عناصر صوتی و تصویری، نه‌تنها زمینه‌ساز شکل‌گیری درام است، بلکه به‌عنوان یک «عمل برانگیزنده» شخصیت‌های بل، امیلی، تام، ریچارد و سندی را در بستر یک جشن تولد در رستورانی به هم پیوند می‌دهد.
خرگوش که اولین نمایشنامه‌ی نینا رین محسوب می‌شود، در سال ۲۰۰۶ به روی صحنه رفت و با استقبال گسترده‌ای مواجه شد. این نمایش با ترکیب طنز تلخ و درام روان‌شناختی به کاوش در روابط انسانی، نابرابری‌های جنسیتی، دوستی، خیانت و مرگ می‌پردازد. رین در این اثر، با زبانی تند و دیالوگ‌هایی سریع و پرتنش، چالش‌های میان زنان و مردان را در بستر روابط دوستانه و عاشقانه بررسی می‌کند. بحث‌هایی که در نمایشنامه میان شخصیت‌ها شکل می‌گیرد، اغلب حول محور قدرت، کنترل، احساسات و خیانت می‌چرخد، و تضاد میان نگاه مدرن به روابط و انتظارات سنتی را برجسته می‌سازد.
یکی از مؤلفه‌های احساسی نمایشنامه، مواجهه بل با بیماری ... دیدن ادامه ›› و مرگ پدرش است. این فقدان، همچون سایه‌ای بر جشن تولدش سنگینی می‌کند و به لایه‌های زیرین روایت عمق بیشتری می‌بخشد. ترکیب لحظات طنز و شوخ‌طبعی با اندوه و شکنندگی درونی شخصیت‌ها، باعث می‌شود تماشاگر هم‌زمان با خندیدن، درد و رنج شخصیت‌ها را نیز احساس کند.
رین در این نمایشنامه از دیالوگ‌های کنایه‌آمیز، سریع و گاه بی‌رحمانه استفاده می‌کند که از نظر سبکی، یادآور آثار دیوید ممت است.
این دیالوگ‌ها، نه‌تنها بر جذابیت و پویایی صحنه‌ها می‌افزایند، بلکه تضاد میان شوخ‌طبعی ظاهری و پیچیدگی‌های عاطفی شخصیت‌ها را نمایان‌تر می‌کنند.
خرگوش از یک ساختار نیمه‌خطی بهره می‌برد. مکالمات در یک محیط واحد (بار) شکل می‌گیرند، اما با استفاده از فلش‌بک‌ها و تغییرات ناگهانی در فضا، لایه‌های عمیق‌تری از شخصیت‌ها و گذشته آن‌ها آشکار می‌شود. این تکنیک، تماشاگر را از سطح مکالمات روزمره فراتر برده و او را به درونیات و دغدغه‌های شخصیت‌ها نزدیک‌تر می‌کند.
انتخاب عنوان خرگوش، برخلاف ظاهر ساده‌اش، چندین لایه معنایی در خود دارد:
از منظر شخصیت‌ها اگر نگاه کنیم : خرگوش‌ها نمادی از لطافت، معصومیت و ترس ذاتی هستند. در این نمایشنامه، بل علی‌رغم جسارت و استقلال ظاهری‌اش، در مواجهه با بحران‌های عاطفی و مرگ پدرش به‌شدت آسیب‌پذیر است. در فرهنگ‌های مختلف، خرگوش‌ها به‌عنوان نمادی از باروری و تمایلات جنسی شناخته می‌شوند. یکی از تم‌های کلیدی نمایشنامه، تنش‌های جنسیتی و روابط میان زن و مرد است. گفت‌وگوهای تند و پر از کنایه میان شخصیت‌ها، اغلب به قدرت، کنترل و میل جنسی اشاره دارد، و عنوان نمایشنامه می‌تواند به این جنبه از داستان ارجاع داشته باشد.
خرگوش‌ها موجوداتی هستند که همیشه در حالت آماده‌باش‌اند. این ویژگی به فضای ناآرام و پرتنش نمایشنامه شباهت دارد، جایی‌که شخصیت‌ها مدام در حال واکنش به یکدیگرند و بحث‌ها و درگیری‌های آن‌ها لحظه‌ای آرام نمی‌گیرد. نمایشنامه‌ی خرگوش، اثری هوشمندانه و پرتنش است که با ترکیب طنز، درام روان‌شناختی و ساختاری غیرمتعارف، مسائل پیچیده‌ای را درباره‌ی روابط انسانی، قدرت، و فقدان بررسی می‌کند. دیالوگ‌های تند و سبک اجرایی پرانرژی آن، نمایشنامه را به اثری زنده و تأثیرگذار تبدیل کرده است.
سکوت‌هایی که شنیده می‌شوند
به قلم: دکتر کتایون حسین‌زاده سلماسی
(استاد دانشگاه ایلینوی‌شیکاگو و عضو کانون ملی منتقدان تئاتر آمریکا)

نمایشنامه‌ی «خرگوش» نوشته‌ی نینا رین، اولین‌بار در سال دوهزاروشش در تئاتر اولده‌ویچ لندن به صحنه رفت؛ اجرایی که به‌سرعت توجه منتقدان و تماشاگران را جلب کرد و نام نویسنده‌اش را به‌عنوان یکی از صداهای تازه و جسور تئاتر بریتانیا مطرح ساخت نینا رین که بعدها با آثاری چون «قبیله‌ها» نیز شناخته شد در «خرگوش» سراغ موقعیتی ساده اما سرشار از تنش رفته است؛ یک مهمانی تولد!
بلا، درآستانه‌ی سی سالگی چند نفر از نزدیکترین دوستانش را برای جشن تولدش دعوت کرده است؛ مهمان‌ها از دنیاهای متفاوتی آمده‌اند یک پزشک، یک ناشر یک تحلیل‌گر سیاسی و البته دوستی صمیمی که به‌نظر می‌رسد رابطه‌ای فراتر از دوستی با بلا داشته باشد. در ابتدا همه‌چیز شبیه به یک دورهمی معمولی است. اما خیلی زود بحث‌ها عوض می‌شود و رقابت‌های پنهان و رنج‌های انباشته شده شروع به بیرون ریختن می‌کنند.
نکته‌ای که خرگوش را از یک گفت‌وگوی ساده‌ی جمعی ... دیدن ادامه ›› فراتر می‌برد، ساختار خاص آن است. بلا نه‌تنها فقط درحال گفت‌وگو با دوستانش است بلکه ذهنش مرتب به خاطرات پدر بیمارش بازمی‌گردد؛ پدری که در بستر بیماری‌ست و رابطه‌ی پیچیده‌اش با دخترش هنوز به پایان نرسیده است. نمایش بین اکنون و گذشته، بین گفت‌وگو و ذهن در رفت‌وآمد است و این نه فقط ریتم درونی آن‌را بالا نگه می‌دارد بلکه عمل شخصیت‌ها را هم بیشتر می‌کند.
«خرگوش» درباره‌ی زبانی است که ما را به‌هم وصل می‌کند و هم‌زمان از هم جدا نگه می‌دارد. درباره‌ی بحث‌هایی که می‌کنیم تا از سکوت‌های مهم‌تر فرار کنیم؛ درباره‌ی شوخی‌هایی که پشت‌شان ترس با اندوه پنهان شده است و مکث‌هایی که گاهی بیش از هر کلمه‌ای معنا دارند. اکنون خرگوش با ترجمه‌ی آی‌سان نوروزی و مهدی نصیری و به کارگردانی مهدی نصیری برای اجرا در سالن سایه‌ی تئاترشهر آماده شده است. این نمایش که پیش‌تر در صحنه‌های بین‌المللی با استقبال زیادی روبه‌رو شده، حالا در فضایی تازه و با اجرایی ایرانی بازخوانی می‌شود. ترکیب متن پرتنش نینا رین با حساسیت‌های یک گروه اجرایی جوان و پرتلاش کنجکاوی برانگیزست و نوید مواجهه‌ای متفاوت با یکی از مهم‌ترین نمایش‌نامه‌های معاصر دنیا را می‌دهد.
برای تماشاگرانی که به تئاتر زنده و پر دیالوگ و شخصیت‌محور معاصر علاقه دارند، خرگوش می‌تواند تجربه‌ای متفاوت باشد؛ بی‌آنکه شعار بدهد؛ سوال‌های سختی را در ذهن باقی می‌گذارد.

نقد نمایشنامه‌ی «خرگوش» نوشته‌ی نینا رین
به قلم: دکتر گلی رحیمی

خرگوش نمایشنامه‌ای از نینا رین نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر اهل انگلستان است. او بعد از نگارش خرگوش، ضمن کسب چند جایزه، به چهره‌ای شناخته شده در عرصه‌ی نمایشنامه‌نویسی بدل گشت.
روایت در نمایشنامه‌ی خرگوش، در شب تولد بیست و نه سالگی بلا، در رستورانی که دوستان او به همین مناسبت در آن‌جا جمع شده‌اند شکل می‌گیرد.
گفت‌وگوهای بین این چند نفر که دو نفر از دوست‌های دختر و دو نفر دیگر دوست پسرهای سابق او هستند، تبدیل به بحث و کشمکش بر سر موضوعات مختلفی می‌شود از جمله: تفاوت‌های زنان و مردان، نقش‌های متفاوت زنان در دنیای مدرن، روابط عاشقانه، حسادت جنسی، رقابت و... به این ترتیب موقعیت پویا و دینامیکی ... دیدن ادامه ›› رقم می‌خورد. گویی میز رستوران صحنه‌ی نبردی پنهان بین شخصیت‌ها است.
در خلال این بحث‌ها می‌توان تماشاگر تفاوت دیدگاه در افراد و جنسیت‌های مختلف بود.
یکی از دوستان بلا در جایی می‌گوید: «تو چشم‌هاتو گول می‌زنی.» در واقع ما چشم‌هایمان را گول می‌زنیم تا چیزها را به شکل و قالب‌های ذهنی خودمان ببیند یا چشم‌ها ما را گول می‌زنند و تجربه‌های دیداری متفاوت برای ما می‌سازند. هرچه که هست افراد مختلف می‌توانند یک حقیقت واحد را به شیوه‌های گوناگون درک و تفسیر کنند.
خرگوش با برشی از لایه‌ای میان بلا و پدرش شروع می‌شود و برای بلا، پدر در طول روایت و در جمع دوستان، به صورت شخصیت خیالی حضور دارد. همان‌طور که سایه‌ی یک پدر، به‌عنوان اولین مرد زندگی دختر، همیشه بر روی روابط و دیدگاه او در مورد زنانگی خود گسترده است.
بلا در شب تولد با ورود به دهه‌ی چهارم زندگی، باید نقش خود را به‌عنوان شخصیتی بالغ برای ورود به جهان واقعی پذیرفته و هویت مستقل خود را فارغ از پدر یا هر مرد دیگری به رسمیت بشناسد.
نمایشنامه‌ی خرگوش را با ترجمه روان مهدی نصیری و آیسان نوروزی بخوانید.

سلام
نمایش خوبی بود
مخصوصا که روابط ساده انسانی که در عمق و لایه های زیرین تاثیرهای شگرفی بر شخصیت انسان میذاره رو بیان میکنه.
بنظرم ارزش دیدن داشت.
خسته نباشید
۲۲ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
احساس عجیبی که بعد هز نمایش داتم
یه حس شادی درونی و اینکه چطور این ترکیب ۴ نفره انقدر می تونه بامزه باشه😁
برین و بام و تو سالن جذاب لبخند ببینین
نادر فلاح نادر فلاح
الهام اخوان فراتر از انتظارم بود
شبی که ما رفتیم سر یه دیالوگ امیردلاوری خنده شون گرفت.
خیلی تجربه شیرینی بود