یادداشتی بر اجرای نمایش «ریگور مورتیس» نوشتهی میثم فرهمندیان و کارگردانی شهاب سلیمیان
بدن زدایی
به قلم: هومن نجفیان (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)
بَدن زُدایی یکی از نخستین ایدههایی است که پس از تماشای این نمایش به ذهن آدمی میرسد. چگونه اجرا؛ بدنِ زن را دفرمه میکند، به گونهای که از او یک اندامِ بیجنسیت میآفریند؟
بدنی که به علت ژست و فیگورهای هیستریک؛ به شدت دِفرمه میشود. زیرا کورئوگرافی اجرا، براساس بدنزدایی از اندامِ زنانه است. زنی با چهرهای بیشکل که در نگاهِ نخست یادآور فیلمهای باسترکیون است. با آن تنِ جامهی مردانه؛ که لباسکار را تداعی میکند به رنگ سرخ و پیوسته پیچ و تاب برمیدارد تا این بدنِ فاقدِ جنسیت و مجروح
... دیدن ادامه ››
را برقصاند.
هیچ بزک و آرایه از لاک یا ماتیک تا خط چشم و هیچ انگارهای که این مجسمهی سرگردان را جنسیتِ زنانه ببخشد؛ رویت نمیشود. تنها چند فیگور که کانگورو مادینه را یادآور شود. این جاندارِ زخمیِ پا لنگ، پیاپی فیگورهای متمادی را احیا میکند. در صحنهی خالی؛ که گاهی تابشِ نور گرمِ قرمز و نور سرد آبی، اتمسفر محیط را دگرگون میکند و رنگِ تن جامه سرخ؛ گاهی سرد و بیمناک میشود.
اجرایِ کرئوگرافی این بازیگر زن (طراوت طیبی) طوطیوار نیست بلکه درونی و خودجوش است و میتواند کوچکترین رعشههایِ ذهنی را با ژستهای بدن، اجرا کند و این ژستها به علت وضعیتِ هیستریک کاراکتر؛ حالتِ خودکار شدگی را دارد. زیرا بدن؛ آشوب میشود.
اجرا تا زمانی که بازیگر در سکوت است. یک کرئوگرافی زیباست با آنکه فضای صحنه بسیار محدود است (اجرا در طبقهی سوم بوتیک تئاتر انجام میشود) اما این فضا و بازیگر با هم عجین میشوند.
و بازیگر میتواند پیوسته با ژستهایِ متمادی این فضای خالی را تسخیر کند. اما نکتهی که باید دربارهی اجرای این مونودرام (مونولوگ تک بازیگر) بهعنوان اشارات نقادانه افزود. آنجاست که این بازیگر؛ لب به سخن میگشاید و این کورئوگرافی میخواهد؛ مونودرام شود. به گمانم آسیبِ اجرا آن زمان؛ پدیدار میشود. زیرا شعر (کرئوگرافی) با نثر (گزارههای منطقی که زن به زبان میآورد) ناسازوار است.
زن (سارا) میکوشد شرحِ ما وقع را بگوید. بگوید کیست؟ اینجا کجاست؟ زندان است و با گزارههای منطقی، شرح آنچه گذشت را برای مخاطب ذهنی که به دیدارش آمده (همسرش) بیان کند .
اینجا سارا پیوسته میباید؛ گزارههای نثرِ منطقی را بیان کند. از مصائب خود و دخترش آیدا بگوید اینجا این گزارههای منطقی با بدنِ منهدم سارا که دچار هیستریک شده است هم کوک نیست زیرا بدن از قواعد شعر (کرئوگرافی؛ حرکات مقطع و پرشدارِ عصبی بر خوردار است) اما ذهن به علت آنکه بازیگر باید مونولوگ بگوید؛ باید قواعد نثر و گزارههای منطقی را بیان کند که روایت کاراکتر از حوادث و معضلات او؛ با برادر شوهرهایش به بهانهی حضور مخاطبی ذهنی برای تماشاگر بیان شود. تا قواعدِ پلات نمایشنامه، این زن کیست؟ اینجا کجاست؟ چرا اینجا آمده؟ براساس قواعد ارسطویی درام تبیین شود.
در حقیقت منطق نثر و گزارههای عقلانی و جملاتِ سنجیده کاراکتر از فرم اجرا (شاعرانگی کرئوگرافی و شاعرانگی بیماری/مالیخولیا) زن بر نخواسته است بلکه این گزارهها به ضرورت منطق بیرونیِ قواعد ارسطویی نمایشنامهنویسی؛ به اجرا دیکته شدند تا این کرئوگرافی شاعرانه را تبدیل به مونودرام کند .اما بازیگر، شاعر است زیرا این گزارههای بیهودهی نثر را؛ با بدنمندی، اجرا میکند.اگر شاعرنبود؛ نمیتوانست میان هیستریِ کاراکتر؛ (تغییر ژستهای عصبی، خندههای ناگهانه) و گفتار (مونولوگها)، این ضرباهنگِ شاعرانه را ایجاد کند.
در حقیقت بازیگر توانمند میتواند؛ ریتم و تمپوی درونی و هارمونی میان مونولوگهای نثر و ژستهای شاعرانه اجرا را پدید آورد و اگر این توانمندی را نداشت؛ اجرا، فالش میشد و تماشاگر دچارِ آفت خندیدن میشد؛ خندهای که در فرایندِ اجرا بیمعناست اما به علت نویزِ اجرا؛ این خندهی اشتباه؛ پدید میآمد. اما اجرا باید به جای این گزارههای منطقی؛ متن را شاعرانه میکرد. چنانکه هانتکه در کاسپار یا بکت در مونولوگهای لاکی؛ اضطراب و مالیخولیا که از ماهیت شعر است را بیان میکند. زیرا ضرورتی ندارد یک بیمار هیستریک؛ گزارههای منطقی بیان کند و داستانگو باشد او باید یک وضعیت ذهنی را با بدنش بیان کند. مثل نمایشنامهی سایکوسیس سارا کین؛ که یک شعر بدنمند و یک مونودرام روانپریش است و اجرا میبایست به جای این گزارههای منطقی نثر؛ به بدنمندی گرایش بیشتری داشت.
اکنون به فرایند اجرا توجه کنید:
1- ژستهای هیستریک دست سارا در هنگام به قتل رساندن آیدا
2- سپس خوابیدن طاق بازِ سارا (سر به سوی تماشاگر و پاها به سوی انتهای سالن) و اجرایِ ژست هستریک زایمان
3- سپس نشستن سارا و حرکتِ دست چپ او به نشانه زاده شدنی آیدا
در اینجا تدوینِ ژست در فرایند اجرا؛ متن را میآفریند. اجرا میباید به جای آن گزارههای منطقی نثر به این تدوین آیزنشتاینوار و نشانهشناسیِ کرئوگرافی میرفت. زیرا کرئوگرافی میتواند وضعیتِ هیستریک را تبیین کند اگر چه کرئوگرافی کانگورو هم ایماژ سنجیدهای برای مادرانگی سارا است و کرئوگرافی که ازنشانهشناسی میآید؛ میتواند وضعیتِ ذهنی کاراکتر را تبیین کند. نیازی نبود با آن گزارههای منطقی؛ به علت چونی و چرایی ما وقع از زبان کاراکتری بپردازیم؛ که دچارِ آشوب بدنی است و نمیتواند برای دقیقهای یک ژستِ بدنی را تداوم ببخشد و دچارِ پرشهای هیستریک ذهنی و بدنی میشود. (ایدهی مونتاژ آیزنشتاین میتواند یاریرسان باشد. زیرا او نیز از سنتِ کارگردانی اکسپرسیونیسم میآید که به این سنت نیز خواهیم پرداخت.)
خوشبختانه بازیگر میتواند؛ همزمان بدنِ خود را با ژست و حرکتهای مینیمال؛ به اثری تجسمی مانند سازد. گویا او اَبر عروسک است و از سویی دیگر بیآنکه صدایش را؛ نعره بزند با اجرای مینیمالیستیِ حرکات دست و اشک ریختن، درونیات کاراکتر را بیان کند. در حقیقت شاعرانگی بازیگر گاهی با ژستهای اغراقآمیز (کرئوگرافی) و گاهی با نوساناتِ عاطفی درونی مانند: لرزش دست در هم میآمیزد.
بازیگر با آنکه در وضعیت هیستریک است آگاهانه بیآنکه صدای خود را از حد متعارف بالاتر ببرد و عربده جو باشد؛ پیوسته تغییر لحن میدهد و پرشهایِ ذهنی کاراکتر را با ژستهای بدنی اجرا میکند. به همین علت؛ این اجرای هیستریک شاعرانه؛ تماشاگر را بیهوده عصبانی نمیکند. اما بازیگر نابلد، وضعیت هیستریک را؛ با عربده اشتباه میگیرد. اتفا قاً زخمهای هیستریک را باید بینعره؛ فریاد زد تا زخمِ عمیقتری بر جانِ تماشاگر بنشاند.
نمایش ریگومورتیس یک کمدی سیاه اکسپرسیونیسم است. اجرا از آغاز میخواهد بازیگر زن را از تماشاگر دور کند. به همین علت؛ ما ابتدا ژستِ بازیگر را از پشتِ سر میبینیم. سپس چهرهی او را مشاهده میکنیم. این دور بودن، دیدنِ ژست است نه دیدنِ کاراکتر؛ زیرا ما سارا را نمیشناسیم. سارا پیش از سخن گفتن یک ژستِ بدنی است، کاراکتر نیست؛ یک شیء است.
کاراکتر با نامیدن و شناساندن زاده میشود و ما در آغاز؛ سارا را نمیشناسیم و این شگردِ کمدی اکسپرسیونیسم است. زیرا هویتِ انسانی باید با عنصرِ ژست؛ دگرگون شود، دفرمه و ناآشنا شود.
این تکنیک کمک میکند تا کمدیِ اکسپرسیونیسم پدید آید. عنصر بدنزدایی و بدنِ مردانهای که سارا دارد و طراحی سلسلهای از ژستها به این کمدیِ اکسپرسیونیسم یاری میرساند. اما منطقِ گفتارِ سارا؛ میباید شاعرانه؛ چند پاره و مثله شود و مانند بدنِ سارا؛ تکهتکه شود نه آنکه این بدنِ مجروح؛ ناگزیر باشد. این گزارههای منطقیِ نثر را بیان کند. چنانکه اکسپرسیونیسم با تلگرافی کردنِ کلام؛ خواهانِ انهدامِ زبان و عقلانیت نثر است. این تلگرافیِ شدن؛ همان سنتی است که به بکت، هانتکه و سارا کین میرسد. از سویی دیگر اکسپرسیونیسم، بدن را هم مانند شیء؛ تکه پاره میکند و ای کاش اجرای حاضر، از این میراثِ باشکوه میتوانستند بهرهی بیشتری ببرد.