یادداشت میثم فرهمندیان نویسنده متن نمایش ریگور مورتیس
قاتلانِ رنجها
چه بلایی بر سرِ نیمۀ تاریک زندگی میآید؟ جایی که حتی"خود" نیز گاهی توان توصیفاش را ندارد. این انبان میراث رنجهای ناگفته باید با کلمات آشتی کنند و به زبان بیایند. تکگوییِ منِ تنها در برابر خود، دیگری یا خدایان جلوهای ابدی است در جستجوی زمانهای گمشده است. سارای اجرای ریگور مورتیس از دلِ متنِ قویتر استریندبرگ سر برآورده و حتی مولودِ اسطورۀ مدهآست. این بنیانها به سارای ریگور مورتیس تعلق دارند، به مرزهای مبارزات بیرحمانۀ زنان در برابر هژمونی مردانه. غالباً عرف است که زنان در میانۀ تاریخ رنجهای انسانی خود جزئی از رنجهای مردانهاند اما شخصیتهای کنشگرِ زنانِ تاریخ ادبیات نمایشی به قلب میراث رنج حمله میکنند. زنان منشاء رنج را بو میکشند. آنان به امیدِ شادکامی زندگی با بیرحمی تمام راهِ سوم و رهایی را انتخاب میکنند. به نقشهای ساختگی دنیای مردانه پشتِ پا میزنند. خیر و شر را به سخره میگیرند و به واکنشی سیاسی در دلِ جبر اجتماعی قوانین مردانه میرسند. درون سارا چون پدیدۀ فیزیولوژیک ریگور مورتیس در برابر مرگ شخصیت زنانه سفت و سخت میشود و تمام معادلات دنیای مردانۀ (لذت و بقاء) جهاناش را ویران میکند. خروج از عقل که برساختۀ دنیای مردانه است عین رهایی است. حتی درون زندان که آن نیز در مراتب تاریخ مراقبه و تنبیه و جنون انسانی است.