در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمد کارآمد | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:14:13
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تکراری بی نهایت آزار دهنده، تجربه ای تلخ در نمایشی بی نهایت غمناک در مورد سوگ با نام واضح و مشخص عزادار و خنده بی جا!!!

خنده در خاکستر تراژدی
درباره‌ی آن‌هایی که نمی‌فهمند کجا باید ساکت باشند
در سکوت دردناک یک صحنه‌ی تراژیک، جایی که صدای نفس‌ها بریده می‌شود و مخاطب در همدردی جمعی فرو می‌رود، گاه صدای نخراشیده‌ای از انتهای سالن شنیده می‌شود: خنده‌ای نابجا. خنده‌ای بی‌ملاحظه. خنده‌ای که بافت نمایشی را پاره می‌کند، و به‌جای مشارکت در تجربه‌ی جمعی هنر، آن را به سخره می‌گیرد. این یادداشت، خطاب به همان جماعت است.

بخشی از روان‌شناسی، خنده‌ی ناهم‌زمان در مواجهه با خشونت یا اندوه را به عنوان نوعی «پاسخ اضطرابی» یا «نارسایی هیجانی» تحلیل می‌کند. این ... دیدن ادامه ›› تحلیل اما فقط یک بخش ماجراست. وقتی خنده‌ی بی‌جا در فردی مکرر است و در بزنگاه‌های عاطفی انسانی رخ می‌دهد، نه‌تنها نشانه‌ی اختلال در توانایی همدلی است، بلکه می‌تواند نشانه‌ای هشداردهنده از ناهنجاری‌های شخصیتی یا حتی اختلالات طیف روان‌پریشی باشد.

در زبان علمی، برای این ناتوانی در تطبیق هیجان با موقعیت، اصطلاحی وجود دارد: Inappropriate Affect، یعنی «هیجان بی‌ربط». چنین واکنشی در ادبیات روان‌پزشکی به اختلالات خاصی نسبت داده می‌شود؛ از جمله شخصیت‌های ضد اجتماعی، اختلالات طیف اسکیزوتایپال، و حتی مواردی از نارسایی‌های رشد هیجانی. اگر شما یا اطرافیانتان هنگام صحنه‌ی مرگ مادر، فاجعه‌ی انسانی، یا فروپاشی روانی یک شخصیت، به خنده می‌افتید، لطفاً این را نه نشانه‌ی شوخ‌طبعی، بلکه زنگ خطر برای سلامت روان خود بدانید.

خنده در جایی که باید اشک جاری شود، چیزی بیش از بی‌ادبی است. نوعی نادانی احساسی است؛ ناتوانی در شناخت مکان، زمان و شأن موقعیت. سالن نمایش، مکان خنده‌های بی‌موقع نیست. اینجا تئاتر است، نه مهمانی تولد کودک چهارساله. اگر نمی‌توانید شدت احساس را در دل خود پردازش کنید، یا به‌جای همدردی، به حالت دفاعی کودکانه‌تان عقب‌نشینی می‌کنید، شایسته است پیش از ورود به سالن، نگاهی به سلامت هیجانی‌تان بیندازید — شاید وقت آن رسیده باشد با یک روان‌پزشک ملاقات کنید.

تئاتر، تمرینی است برای انسان بودن. و کسی که حتی در مواجهه با اندوه انسانی، تنها واکنشش لبخند است، هنوز به درک حداقلی از انسان بودن نرسیده است.
نمایش عزادار رو ندیدم اما با توجه به شنیده ها اتمسفر اون تا حدی قابل پیش بینیه و مجاب میشم ذیل این یادداشت کنار شما بایستم ، اما از این گذشته ، مدتهاست طیف قابل توجهی از تماشاگران و مخاطبان تئاتر برای خندیدن ولو به هر قیمتی به تماشای تئاتر میان و بارها به تجربه مشاهده شده حتی خودشون بیشتر از نمایش براش تلاش میکنن و در هر نا بجایی اصرار بر خندیدن دارن !
این یعنی گسترش اقبال نسبت تئاتر دچار نقصان بوده و به لحاظ فرهنگی این مسئله قابل تامله .
۲۸ اردیبهشت
احساس میکنم بطور کلی مدتیه سطح رفتار اجتماعی افراد تنزل کرده ..!
(و این مسئله فقط مخصوص تماشای تئاتر نیست..!)
البته که توی سالن نمایش خودش رو بیشتر نشون میده..!
و موضوعی که هست اینه که اگر به خندیدن احتیاج دارن، چرا نمایش های کمدی رو انتخاب نمیکنند؟!
من دستی در کار میبینم..!

۲۹ اردیبهشت
ترانه رضایی
احساس میکنم بطور کلی مدتیه سطح رفتار اجتماعی افراد تنزل کرده ..! (و این مسئله فقط مخصوص تماشای تئاتر نیست..!) البته که توی سالن نمایش خودش رو بیشتر نشون میده..! و موضوعی که هست اینه که اگر ...
من فقط بیماری روانی میبینم
۲۹ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سعدی بزرگوار میفرمایند:

اگر دانش به روزی در فزودی – اگر قرار بود دانش باعث افزایش روزی شود،
ز نادان تنگ‌روزی‌تر نبودی – نادان باید از همه فقیرتر می‌بود.

به نادانان چنان روزی رساند – اما روزگار چنان به نادانان نعمت می‌دهد،
که دانا اندر آن عاجز بماند – که دانایان از رسیدن به آن عاجزند.

بخت و دولت به کاردانی نیست – خوشبختی و دولت از کاردانی نمی‌آید،
جز به تأیید آسمانی نیست – مگر با خواست و اراده آسمانی.

اوفتاده‌ست ... دیدن ادامه ›› در جهان بسیار – بسیار دیده‌ایم در این جهان،
بی‌تمیز ارجمند و عاقل خوار – که نادان عزیز و عاقل خوار شده است.

کیمیاگر به غصه مرده و رنج – آن‌که عمر در جست‌وجوی دانش گذرانده، از رنج مرده،
ابله اندر خرابه یافته گنج – و ابلهی بی‌هنر گنجی در خرابه یافته است.

در این پنج بیت، سعدی با زبانی شیرین و طنز تلخ، تصویری از جهانی ارائه می‌دهد که در آن شایستگی، تضمینی برای موفقیت نیست، و گاه نادانی و بخت کور، ملاکِ دستیابی به قدرت و ثروت می‌شود. امیدوارم شرکت کنندگان این دوره از دانش استاد بهره کافی برده و استاد هم از جیب ایشان!
سلام
مطلب شما را ارزشمند و مفید یافتم.
آقای زیبا کلام از مشارکت در نابود کردن رژیم شاه بهرمند شده و امروز از روایت و قصه گویی آن، البته آنگونه که خود تمایل دارد بهره می برد.
۲۹ اردیبهشت
رایگان هم نباید به حرف ایشان گوش کرد!!!!
ندا مباهات
رایگان هم نباید به حرف ایشان گوش کرد!!!!
طرفداراشم مثل خودش هستند.
الان اولین کامنتی که من نوشتم و عکس العمل یکی از طرفداراش رو می تونید ملاحظه بفرمائید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
5 ستاره درخشان برای همه چیز این نمایش

از میز قانون تا سفره‌ی سوگ
تحلیلی بر دوگانه‌ی نمایشی «مشق شب» و «عزادار»

دو اثر نمایشی با محوریت یک خانواده‌ی به‌ظاهر ساده، ما را با دو فاز بنیادین زندگی جمعی مواجه می‌کنند: زیستن در سایه‌ی پدر و زیستن در فقدان او. در اولی، قانون آن‌چنان صلب، خشن و بی‌انعطاف است که شکست آن حتی در سطحی‌ترین نیاز زیستی کودک، به انفجار منتهی می‌شود. در دومی، غیبت همان قدرت، خانه را به باتلاقی از توهم، خشونت، ناکامی و تکرار بدل می‌کند. و این‌جاست که می‌توان «مشق شب» و «عزادار» را نه به‌مثابه دو نمایش مستقل، بلکه به‌عنوان یک دوقلوی فلسفی خواند که هر یک، دیگری را ... دیدن ادامه ›› تکمیل می‌کند.

در مشق شب، خانواده‌ای سر میز شام در شب عید گرفتار بحران‌هایی می‌شود که از «نقص جزئی» آغاز می‌شوند: چراغ خاموش توالت، ترس کودک، و قانون خشک پدر که مانع از برخاستن او می‌شود. اما این اختلال ساده، به‌سان شکافی در سد عظیم، همه‌چیز را در می‌نوردد و نمایان می‌سازد که خانه نه بر مبنای مهر، بلکه بر پایه‌ی انضباط بی‌محبت استوار بوده است. پدر در این‌جا نماد قدرتی خفه‌کننده است؛ زنی سنتی، فرزندی بی‌تفاوت، کودکی مضطرب و دختری شورشی هر یک نمادی از نیروهای گوناگون جامعه‌اند که یا بی‌تفاوت‌اند یا فریب‌خورده، یا خشمگین اما بی‌برنامه.

در نقطه‌ی مقابل، عزادار به همان خانه بازمی‌گردد، اما این‌بار نه میز قانون که سفره‌ی سوگ پهن است. خانواده، این‌بار فاقد آن قدرت سخت و ترس‌زا، می‌کوشد با خالی‌نبودن جای پدر کنار بیاید. اما نکته‌ی اساسی نمایش آن‌جاست که عزاداران، نه برای شخص رفته، بلکه برای تأثیرات مفیدی که او برایشان داشته، سوگواری می‌کنند. این فقدان، آن‌گاه آزاردهنده می‌شود که توازن مصرفی زندگی مختل می‌شود: بچه‌ها رفتارهای ناپایدار دارند، خواب‌های آزاردهنده می‌بینند، به دیگران آسیب می‌زنند و بوی بدنشان اطرافیان را می‌آزارد. این بی‌نظمی، نیازی عمل‌گرایانه به "بازگشت پدر" ایجاد می‌کند. از همین‌رو، نه یک‌بار بلکه دوبار تلاش می‌کنند تا او را بازآفرینی کنند: نخست با بازیگری ناکام، سپس با بدل‌کردن مادر به پدر.

در مشق شب، کودک از قضای حاجت بازمی‌ماند چون نمی‌تواند علیه قانون برخیزد؛ در عزادار، فرزندان از سوگواری حقیقی بازمی‌مانند چون به‌جای اندوه برای «دیگری»، درگیر عجز از تحمل خود بی‌پدرشان هستند. و در هر دو، یک پیوستار تکرار می‌شود: وقتی سیستم فاقد انعطاف باشد، خلأ یا خشونت می‌زاید.

اما شاید مهم‌ترین تفاوت در این باشد که در مشق شب، فرزندان علیه قدرت شورش می‌کنند و آن را باج‌خواهانه تحلیل می‌برند، حال آنکه در عزادار، در غیاب همان قدرت، دست به بازسازی‌اش می‌زنند؛ این‌بار با خشونتی معکوس: مادری که زمانی اطاعت‌گر بود، حال در صحنه‌ای سورئال، جراحی می‌شود تا بدل به پدر شود. آن‌چه زمانی نماد فرمان‌پذیری بود، اکنون باید نقاب اقتدار بزند. اما این تبدیل، ناکام می‌ماند؛ چرا که جایگزینی صورت گرفته نه از سر عشق، که از سر ترس از فقدان و ناتوانی در زیستن مستقل. نتیجه؟ مادر که پدر شد، دیگر مادر نیست و سوگ جدید آغاز می‌شود.

در هر دو نمایش، شخصیتی هم هست که حضورش در صحنه مبهم و بی‌تأثیر به نظر می‌رسد: در اولی، کودکی که از بیرون وارد می‌شود و درک روشنی از جایگاه او حاصل نمی‌شود؛ در دومی، مادربزرگی علیل که در ویلچر نشسته و دائم به خود ادرار می‌کند، اما هیچ کنش دراماتیکی ندارد. این دو شاید نمایندگانی از نسلی خاموش باشند که نه در ساختار مشارکت دارند و نه در گسست آن.

در نهایت، این دو نمایش با هم به پرسشی واحد می‌رسند: جامعه‌ای که نه در حضور قدرت معنای انسانی دارد و نه در غیابش، اساساً به چه چیزی سوگوار است؟ انسان‌هایی که در "نظم"، گرفتار ترس‌اند و در "آزادی"، قربانی تکرار؛ آیا جز خود را سوگواری می‌کنند؟ و اگر چنین است، آیا می‌توان نام این را سوگ نهاد؟ یا این تنها تقلای خودخواهانه‌ای‌ست برای بازسازی توازن از‌دست‌رفته‌ای که اساساً هرگز انسانی نبوده است؟
یک سوال ، سالن نمایش پله داره هم قبل از ورود هم داخل سالن بین ردیفها؟ یکنفر که سخت میتونه راه بره ممکنه بیاد برای تماشاتون؟
مهرناز خلیلی و فائزه این را خواندند
سالن نوفل بین ردیف ها پله نداره
اگر مشکل دارن بنظرم باید ردیف اول یا سر هر ردیف بگیرن که پاشون اذیت نشه🙌
۲۱ اردیبهشت
مهرآسا مداحی (mehrasa1370)
پله‌ها فقط داخل سالن و بین ردیف‌ها هستن. اگه از قبل اطلاع بدید، با کمال میل هماهنگی می‌کنیم تا تماشای نمایش برای مهمانانی که سخت راه می‌رن راحت‌تر باشه. برامون مهمه که همه بتونن با آرامش از اجرا لذت ببرن، و در صورت نیاز، در لحظه هم تمام تلاشمون رو می‌کنیم تا مشکلی پیش نیاد
۲۱ اردیبهشت
ممنون از محبت و راهنمایی، به دوستم میگم حتما ممنونم
۲۱ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در نمایش «آشپزخانه»، همسر زن صاحبخانه کاراکتریه که پر از عقده‌های جنسی فروخورده‌ست؛ تا جایی که برای پسرک قمارباز و کلاش خرج می‌کنه، فقط به این امید که فاحشه‌هایی رو به خانه بیاره تا شاید از نگاه پرتمنا و بی‌پروای اون زن‌ها، خودش رو ارضا کنه. نه توان عمل جنسی متقابل داره، نه جرئت مواجهه با تنهایی. این شخصیت، بیشتر از اینکه یک انسان واقعی باشه، آینه‌ایه از یک نسل خسته و فرسوده که هنوز از بندهای ذهنی گذشته عبور نکرده.

و این دقیقاً همون نسلیه که در دهه‌های پنجاه و شصت خورشیدی با ازدواج‌های کور، ارتباطات ناپخته و تابوهای لعنتی بزرگ شده و حالا، در میانسالی، خودش رو میان جهانی می‌بینه که قواعد بازی عوض شده. نسل امروز، با همه‌ی تناقض‌ها و شاید زیاده‌روی‌هاش، دیگه اون نگرش بسته به رابطه و ازدواج رو قبول نداره. دیگه کسی دنبال روایت‌های کهنه از خیانت و زناشویی‌های ناتمام نیست. حالا آدم‌ها راه‌های خودشون رو برای تعریف رابطه پیدا کردن – راه‌هایی که شاید هنوز دقیق و کامل نباشه، ولی لااقل بر اساس پذیرش و انتخابه، نه اجبار و ترس.

نمایش‌هایی مثل «آشپزخانه» انگار هنوز صدای مغزهای درمانده‌ی دهه‌های پیش رو بلند می‌کنن. همون نسلی که نه تونست آزاد باشه، نه تونست خودش رو تطبیق بده. حالا توی نمایشی مثل این، فریاد می‌زنن و هنوز از زخم‌هایی می‌گن که برای خیلی‌ها دیگه کهنه و بی‌معنی شده. صدایی از زندگی‌های نزیسته، آرزوهای ... دیدن ادامه ›› سرکوب‌شده و حسرت آزادی که هیچ‌وقت بهش نرسیدن.

و خب، واقعیت اینه که نسل ما – نسل میانسال – باید بالاخره قبول کنه که وقتشه صحنه رو ترک کنه. باید با شرافت بپذیریم که اون ارزش‌های شکوهمند گذشته‌مون، حالا دیگه توی بازار امروز (حتی اگه غلط باشه) خریدار نداره. انگار داریم از دنیایی میایم که دیگه کسی زبانش رو نمی‌فهمه.

همون‌طور که زیگمونت باومن گفته: «عشق در دنیای مدرن، مایع شده؛ نه به چیزی می‌چسبه، نه قراره ثابت بمونه.» شاید باید قبول کنیم که تعریف عشق، رابطه، وفاداری و حتی خیانت، عوض شده. شاید حالا وقتشه با خودمون کنار بیایم، نه با نمایشنامه‌هایی که هنوز توی حسرت یه بوسه‌ی قدغن گیر کردن.

سقوط شیرین جناب نعیمی عزیز و کاربلد به گیشه!
روایت فردریک در فضایی قرن نوزدهمی می‌گذرد که با افاضات و اضافات سیاسی نخ‌نمای بیست سال عقب‌مانده از جامعه بر صحنه نمایش رفته است. این اثر، نمایشی بانمک و دوست‌داشتنی است، اما به‌غایت ساده و تک‌خطی. انگار کلاژی نامتقارن است که داستانک‌های پراکنده‌ای را بی‌سلیقه و نیمه‌کاره به هم چسبانده‌اند و تا حدودی توانسته سبک کمدی را حفظ کند، اما این نمایش هیچ موفقیتی در اجرای تراژدی یا شکل‌گیری درام به دست نمی‌آورد.

ای کاش جناب نعیمی با نگاهی کامل‌تر و صادقانه‌تر، بدون افتادن به دام شعارها و اندرزهای سیاسی، نسخه‌ای جدید از «قتل در کاخ» می‌ساختند؛ نسخه‌ای تماما کمدی و تماشاگرپسند که بتواند با جدیت و بدون دست‌مایه‌های بی‌مورد، همگان را به دو ساعت لذت و سرگرمی شاد دعوت کند. چرا که لحظات صرفاً کمدی نمایش به‌واقع شیرین و خنده‌دار درآمده‌اند. در این شرایط پرآشوب روحی و روانی جامعه، چنین لحظاتی می‌توانند به‌طور موقت تماشاگر را از دغدغه‌های روزمره رهایی دهند و لحظاتی از آرامش و شادی به ارمغان ... دیدن ادامه ›› بیاورند.

رقص و آواز گروهی که پس از نمایش «سقراط» به امضای جناب نعیمی تبدیل شده، از نظر بصری شاید برای پر کردن صحنه موثر باشد، اما در بافت کلی نمایش بی‌دلیل و بی‌مناسبت به نظر می‌رسد. این اجرا نه تنها ارتباطی منطقی با جریان اصلی داستان برقرار نمی‌کند، بلکه صدای بی‌نظیر خوانندگان نیز همچنان بی‌معنی و ناچسب باقی می‌ماند. انگار این بخش‌ها به زور در نمایش گنجانده شده‌اند، بدون آنکه به عمق اثر یا پیشبرد داستان کمک کنند.

عزیزان تئاتری که نسبت به سلبریتی‌ها حساسیت دارند، می‌توانند با خیال راحت از تماشای بازی قوی و شیرین آقای سام درخشانی لذت ببرند. بازی ایشان در این نمایش، برخلاف انتظار، بی‌نهایت جذاب و بامزه از آب درآمده و بدون شک یکی از نقاط قوت برجسته‌ی این اثر به شمار می‌آید.

در نهایت، دیدن این نمایش را به دوستان تئاتری توصیه می‌کنم، اما با توقعی پایین، برای تجربه لحظاتی مفرح و شاد که می‌تواند در کنار سادگی‌اش، لحظات خوشایندی را برایتان به ارمغان آورد.

بخندانید وقتی می‌توانید و بدرخشید وقتی ابزارش را دارید، اما حیف از شماست که در قالب سوپاپ، با پراندن چند متلک سیاسی بی‌خطر توییتری و اینستاگرامی، خود را کنشگر سیاسی نشان دهید. این نوع تلاش‌ها به تماشاگر احساس شراکت در مبارزه‌ای می‌دهد که در حقیقت وجود ندارد و او را در باد دروغین پیروزی بر هیچ می‌خواباند. به جای اینکه فضای نمایش را با لحظاتی از کمدی واقعی و عمیق پر کنید، آن را با شعارهایی سطحی و بی‌اثر اشباع می‌کنید که نه تنها تاثیری بر مخاطب نمی‌گذارند، بلکه او را در توهم مشارکت در یک مبارزه خیالی غرق می‌کنند. این در حالی است که خود این نمایش هیچ دستاوردی جدی در ارائه پیام‌های فرهنگی و اجتماعی ندارد و تنها به تکرار عباراتی بی‌محتوا در قالب کلمات سیاسی محدود می‌شود.
به یکی از آرزوهای تئاتریم رسیدم، جناب مساوات ممنون که هستید و ممنون که برخلاف نظر قبلتون کارها رو مجدد اجرا میکنید.

یکم غر بزنم اول: مساوات ... دیدن ادامه ›› برند تئاتر ایرانه اما متاسفانه این برند بودن مخاطب عام رو به سالن میکشونه که از نظر تجاری عالیه اما متاسفانه نمایش دیدن کنارشون فاجعه است! کی گفته خنداندن ایرانیها مشکله؟ این نمایش و تجربیاتی چند در نمایشهای جدی و خشک و غمگین به من ثابت کرده اتفاقا خنداندن خیلیها بسیار ساده استو حیف که به جای ترس و خشم و غم و اشک و جیغ و فریاد میخندیم و شاید این راه حل درونمون نهادینه شده چون از همه واکنشها کم هزینه تره؟! خندیدن توی این نمایش چیزی جز درک نکردن ماجرای هولناک آن نیست و حیف که بجای فکر کردن و ادراک میخندیم!


نقد روایی نمایش: "خودخوری و فروپاشی در نمایش زندگی"

نمایش با تصویری آشنا از ترس شروع می‌شود. در لحظه‌ای که یک کودک از ترس به پشت مادرش پناه می‌برد، مخاطب به راحتی وارد دنیای این خانواده می‌شود؛ دنیای پر از ترس، گرسنگی و ناتوانی. این آغاز ساده اما پر از تنش، به شکلی هوشمندانه زمینه‌ساز بحران‌های روانی است که در ادامه خواهید دید. اما این فقط ترس از دیگران نیست که در نمایش جریان دارد، بلکه در اینجا، ترس از درون خود، از آنچه انسان‌ها قادر به تحملش نیستند، بیدار می‌شود.

در ابتدا، این ترس از گرگ است که به خانه نفوذ می‌کند. اما این‌جا نه یک جانور وحشی، بلکه نمادی از تهدیدات پنهان در روابط انسانی است که خانه را در دست می‌گیرد. گرگ که روزی تهدید بوده، با کلیدی وارد خانه می‌شود و در جستجوی بچه‌هاست. در این لحظه، هیجان‌انگیزترین بخش نمایش رخ می‌دهد: تهدیدی که به آن عادت کرده‌ایم، دیگر به وضوح وجود ندارد. همین تهدید به‌جای ایجاد ترس، تبدیل به یک جلب‌توجه بزرگ می‌شود؛ آن‌قدر بزرگ که بلافاصله بعد از ورود گرگ، اعلام می‌شود که این دیگر همان تهدید نیست و باید از آن بگذریم.

این تغییرات، درست همانند تغییرات اجتماعی و خانوادگی است که در طول زمان اتفاق می‌افتد. شخصیت‌ها به‌جای رویارویی با ترس‌هایشان، مجبور به کنار گذاشتن آن می‌شوند. اما همین کنار گذاشتن، به شدت به تشدید بحران‌های داخلی می‌انجامد. در نمای بعدی، گرسنگی تمام موجودات این خانه را در بر می‌گیرد، و این گرسنگی دیگر فقط یک گرسنگی فیزیکی نیست. در این لحظه، یک نمایش از فروپاشی عاطفی و روانی شخصیت‌ها به وضوح دیده می‌شود. مادر که همچنان با ترس در برابر گرگ ایستاده، با غرغر و زحمت، علفی می‌پزد. اما نه تنها گرگ به غذا توجهی ندارد، بلکه گرگک، با یک سرکشی و خشونت، به خواسته‌هایش ادامه می‌دهد و اینجا است که اولین نشانه‌های خودخوری پدیدار می‌شود.

گرگک، که به وضوح از گرسنگی رنج می‌برد، شروع به پرخاش می‌کند و می‌گوید که گوشت می‌خواهد. او به نوعی، خود را از درون می‌خورد، در جستجوی چیزی که قادر به ارضای نیازهایش باشد. اما این نیازهای فیزیکی، کم‌کم به نیازهای درونی تبدیل می‌شوند. در این صحنه، گرگ که از داخل به درد می‌آید، خود را درگیر روابطی می‌کند که هیچ چیزی جز فشار و فریب نمی‌توانند آن را کنترل کنند.

در همین حال، مفهوم خودخوری در نمایش به گونه‌ای عمیق‌تری بیان می‌شود. حبه انگور، که به نمادی از آسیب درونی تبدیل می‌شود، دست خود را به گوشه‌ای می‌برد و شروع به خوردن آن می‌کند. این عمل، در ظاهر یک واکنش به گرسنگی است، اما در حقیقت، نمایشی از چیزی بسیار تاریک‌تر است: نابودی خود به عنوان یک راه فرار از بحران‌های روانی و اجتماعی. در این لحظه، گویا شخصیت‌ها تنها راه ممکن را در تخریب خود می‌بینند، چرا که هیچ چیزی جز این نمی‌تواند فشار درونی را کاهش دهد.

این داستان، از این نقطه به‌سرعت به سوی فاجعه‌ای می‌رود. در صحنه‌ای بعد، همه به دنبال شنگول می‌گردند، که حالا به یک جنازه نیمه‌خورده تبدیل شده است. اما چیزی که در اینجا نگران‌کننده است، نه جنازه، بلکه برخورد شخصیت‌ها به آن است. این برخورد، نه از روی دلسوزی، بلکه از روی تنش و فشار است. هرکدام از اعضای خانواده یکدیگر را به عنوان عامل این فاجعه معرفی می‌کنند، اما هیچ‌کدام از آنها قادر به پذیرش مسئولیت نیستند.

در اینجا، خودخوری به معنای واقعی کلمه خود را نشان می‌دهد. زمانی که گرسنگی و بحران به اوج می‌رسد، خانواده دیگر از جنازه به عنوان یک یادگار نمی‌بیند، بلکه به آن حمله می‌کنند و در یک صحنه خونین و جنون‌آمیز شروع به خوردن می‌کنند. این لحظه، نماد آشوب و از هم پاشیده شدن هر گونه ارزش انسانی است. خودخوری اینجا به معنای نابودی همدیگر به خاطر گرسنگی و ترس است.

همانطور که در فیلم "Raw" شاهد هستیم، شخصیت‌ها به دلیل بحران‌های درونی خود دست به خودخوری می‌زنند. در "خام"، خودخوری نه تنها به معنای پاسخ به نیازهای جسمانی است، بلکه به عنوان یک واکنش در برابر بحران‌های روانی و هویتی مطرح می‌شود. در این فیلم، شخصیت‌ها تلاش می‌کنند با مصرف گوشت انسان خود را از گرسنگی روانی و بحران‌های درونی رهایی دهند، اما در نهایت، تنها چیزی که به دست می‌آورند، از بین بردن بخش‌های اساسی از خود است.

در پایان، این نمایش، همچنان که در فیلم "Raw" نیز مشاهده می‌کنیم، به درستی نشان می‌دهد که بحران‌های داخلی نه تنها بر فرد، بلکه بر روابط و جامعه تاثیر می‌گذارند. شخصیت‌ها به جای آن که از یکدیگر حمایت کنند، به تخریب همدیگر می‌پردازند. در هر دو اثر، نابودی خود نه تنها یک عمل فیزیکی، بلکه یک واکنش عاطفی و روانی است که در نهایت به فروپاشی و ویرانی می‌انجامد. در این دنیای پر از بحران، جایی برای اخلاق و امید باقی نمی‌ماند. تنها چیزی که باقی می‌ماند، خودخوری است؛ نوعی خودویرانی که از درون انسان‌ها می‌جوشد و جامعه و روابطشان را از بین می‌برد.


انتخاب بازیگر و بازیها بینهایت عالی
نور و صدا محشر
دکور اعجاب انگیز
خلاقیت و کارگردانی و نمایشنامه مثال زدنی
انتقال مفهوم در اوج

خوشحالم که بعد از سالها حسرت و انتظار بالاخره این نمایش رو دیدم،پنجشنبه بعد هم بلیت خانواده رو دارم امیدوارم یکروز هم بتونم این یک پیپ رو ببینم تا سه گانه مساوات از دست رفته ام تکمیل بشه

آقای کارآمد بابت خنده درست گفتید همون شب دقیقا صندلی کناری من یه آقا پسر و دختر خانمی بودند واقعا نمیدونم به چی می‌خندیدن و حتی داشتند به اون صحنه پایانی هولناک می‌خندیدند...
من حس می‌کنم اینا قبل شروع نمایش گل می‌زنن و شادی بعد از گل‌شون رو میارن تو سالن وگرنه خنده به این کار اونم تو صحنه پایانی و صحنه‌های مهم نمایش عجیب و غریبه...
۲۰ بهمن ۱۴۰۳
خیلی خوب بود تحلیل
مرسی🍀👌
۲۱ بهمن ۱۴۰۳
ترانه رضایی
این قضیه خندیدن، پچ پچ کردن، باز و بسته کردنِ هزارباره زیپِ کیف، چک کردنِ موبایل، نظر دادنِ پیا‌پی رو مخِ منم هست، اما متاسفانه اونا این کامنت های مارو نمیبینن.. ☹️ وسطِ اجرا هم که نمیشه بهشون ...
کُلت باید بُرد :))
۲۲ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه باحال برای تزریق ایدولوژی با زبان شیرین پولم میگیرند تازیگیها! پس اون بودجه های نجومی سازمان تبلیغات اسلامی کجاها خرج میشه؟
تزریق ایدئولوژی؟!! برگزاری یک کارگاه بحث علمی اسمش تزریق ایدئولوژِیه؟!!
البته احتمالا مشکل شما با موضوع جلسه هست نه پولی بودنش یا چیز دیگه.
به نظر شما طرفدار آزادی بیان هستید. در این آزادی فقط جا برای بحث درباره دین و خدا نیست. و برای محدودیت نیاز به بهانه کردن پولی بودن نیست.
۱۶ بهمن ۱۴۰۳
زیبا گفتید
۱۸ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
محمد کارآمد (kara2)
درباره نمایش من i
نقد نمایشنامه «من»؛ بازتابی از جبر، اختیار و بحران هویت
نمایشنامه «من» نوشته‌ی مصطفی هرآیینی، سفری پیچیده در لایه‌های هویت، جبر و اختیار، و ... دیدن ادامه ›› رابطه‌ی خالق و مخلوق است. این اثر با روایتی مینیمال اما پرمغز، مخاطب را در برابر پرسش‌های بنیادینی قرار می‌دهد: آیا ما حقیقتاً خود را می‌شناسیم؟ آیا در تصمیماتمان آزادیم یا محکوم به تکرار مسیرهای از پیش تعیین‌شده‌ایم؟ و آیا خلقت، تلاشی برای رهایی از تنهایی است یا صرفاً بازتولید چرخه‌ای ابدی از بیگانگی؟

۱. جستجوی «من» و مسئله‌ی هویت
در این نمایش، شخصیت اصلی با نسخه‌ای از خود مواجه می‌شود—همزادی که از هر جهت مانند اوست. اما به جای یافتن همدلی، او در این همسانی، بیش از پیش دچار سردرگمی می‌شود. این بحران، یادآور شخصیت حمید هامون در فیلم هامون (داریوش مهرجویی) است، جایی که فرد در جستجوی هویت خویش، میان دیگری (همسر، جامعه) و خود سرگردان می‌ماند. اما تفاوت مهم این است که در هامون، شخصیت اصلی در تضاد با دیگری قرار دارد، در حالی که در نمایشنامه «من»، او در جنگی با خودش گرفتار است. این دو اثر، دو روی یک سکه‌اند: یکی به دنبال یافتن خویش در دیگری، و دیگری در آینه‌ی خویشتن، اما هر دو به بن‌بست می‌رسند.

۲. جبر و اختیار؛ آیا انتخابی در کار است؟
در نمایشنامه، کتاب آزادی علیه جبر مطرح می‌شود که مستقیماً به فلسفه‌ی اختیار اشاره دارد. شخصیت اصلی از خود می‌پرسد که آیا واقعاً انتخابگر است، یا آنچه که تصور می‌کند انتخاب است، در حقیقت زنجیره‌ای از علت‌هایی است که از پیش مسیر را تعیین کرده‌اند؟ این پرسش، ریشه در فلسفه‌ی دترمینیسم دارد که می‌گوید تمام تصمیمات ما محصول گذشته‌ی ماست. اما از سوی دیگر، اندیشه‌ی اگزیستانسیالیسم، به ویژه در آثار سارتر، بر این تأکید دارد که آگاهی از جبر، اولین گام به سوی آزادی است.

در این نمایش، شخصیت اصلی به لحظه‌ای می‌رسد که متوجه می‌شود تمامی اعمالش، حتی تلاش برای تغییر، شاید از قبل تعیین شده بوده است. اما آیا می‌تواند از این چرخه خارج شود؟ یا حتی این پرسش نیز خود بخشی از همان جبر است؟

۳. خالق و مخلوق؛ چرخه‌ی آفرینش و تنهایی
یکی از عمیق‌ترین لایه‌های این نمایش، بازخوانی اسطوره‌ای آن است. شخصیت اصلی، با خلق (یا یافتن) همزادی از خود، در مقام یک خالق قرار می‌گیرد—مشابه آنچه در اسطوره‌های آفرینش رخ داده است. اما این خلقت، به جای ایجاد وحدت، به جنگی میان خالق و مخلوق منجر می‌شود.

این ایده شباهت‌هایی به روایت‌های مذهبی و اسطوره‌ای دارد؛ خداوند انسان را به شباهت خود می‌آفریند، اما این شباهت، در نهایت به فاصله و گاه طغیان ختم می‌شود. در این نمایش نیز، مخلوق، در نهایت خالق را نابود می‌کند. اما آیا این پیروزی است؟ یا فرو رفتن در تنهایی مطلق؟

در پایان نمایش، مخلوق (همزاد) خالق خود را می‌کشد. این لحظه را می‌توان از نگاه نیچه‌ای تحلیل کرد: «خدا مرده است.» اما آیا حذف خالق، آزادی می‌آورد؟ یا اینکه پس از مرگ خالق، تنها چیزی که باقی می‌ماند، خلأ و بی‌معنایی است؟ نمایش، این پرسش را بدون پاسخ می‌گذارد، اما آن را به عمق ذهن مخاطب می‌کشاند: آیا ما می‌توانیم بدون دیگری وجود داشته باشیم؟ آیا تنهایی، نتیجه‌ی نهایی هر خلقتی است؟

۴. آیا راهی برای رهایی وجود دارد؟
آنچه نمایش من را به اثری تأمل‌برانگیز تبدیل می‌کند، این است که با وجود تمام این پیچیدگی‌های فلسفی، در نهایت هیچ پاسخ قطعی‌ای ارائه نمی‌دهد. این اثر، تماشاگر را به میان میدان جنگی میان هویت و بی‌هویتی، جبر و اختیار، خلقت و نابودی می‌کشاند و او را در آنجا رها می‌کند.

اما شاید همین آگاهی از این چرخه، خود راهی برای رهایی باشد. اگر قرار است که خالق، مخلوقش را از دست بدهد، و اگر مخلوق، با حذف خالق در تنهایی ابدی فرو برود، پس شاید تنها راه، پذیرش این چرخه، نه جنگیدن با آن باشد.

نتیجه‌گیری: در آینه‌ی خویش، تنها می‌مانیم؟
نمایشنامه «من» سفری است به درون تاریک‌ترین لایه‌های ذهن و فلسفه‌ی هستی. در این اثر، شخصیت اصلی تلاش می‌کند که از تنهایی بگریزد، اما در نهایت درمی‌یابد که چه در کنار دیگری، چه در کنار خودش، بحران هویت و تنهایی پابرجاست. این اثر، همانند هامون، پرسشی اساسی را مطرح می‌کند:

آیا از خود فرار می‌کنیم یا از دیگری؟ و اگر به خود برسیم، آیا این پایان رهایی است، یا آغاز یک تنهایی بی‌پایان؟
دقیقاً منم یاد هامون افتادم،خدا ایده آل ترین ایده انسان است!
۱۰ بهمن ۱۴۰۳
عالی بود
۱۰ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چرا جغد هری پاتر رو ریختن توی مرغابی وحشی ایبسن؟
درست ترین سوال یه پاترهد ⚡️
۲۶ آذر ۱۴۰۳
«هدویگ» در نمایشنامه‌ی «مرغابی وحشی» نام کاراکتر دختر خانواده‌ی اکدال هست دوست عزیز
۲۷ آذر ۱۴۰۳
نوید آغاز
«هدویگ» در نمایشنامه‌ی «مرغابی وحشی» نام کاراکتر دختر خانواده‌ی اکدال هست دوست عزیز
جناب اغاز مطایبه ای فرمودیم جدی نگیرید دوست عزیز
۲۸ آذر ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش ساکورای کاغذی نمونه‌ای از اثری بود که با ایده‌های خلاقانه‌ای آغاز شد اما در اجرا به دلیل مشکلات ساختاری و روایی، نتوانست به یک اثر منسجم و تأثیرگذار تبدیل شود. این نمایش از همان اپیزود ابتدایی، مسیری متفاوت از تئاترهای معمول درباره ترومای فقدان و افسردگی را انتخاب کرد. برخلاف آثار مشابه نظیر پس از یا اسب قاتلین که معمولاً از فضایی دارک و وهم‌آلود بهره می‌برند، این نمایش با نشان دادن کابوس‌هایی ترسناک در ابتدا، به‌سرعت این فضای سیاه را ترک کرده و به دنیایی فانتزی و طنازانه وارد شد. گویی کابوس‌ها به رؤیایی شیرین بدل شده‌اند. این تغییر رویکرد، ایده‌ای بسیار جذاب و نوآورانه بود که می‌توانست نقطه قوتی برای نمایش باشد. اما متأسفانه، گرفتار شدن در کلیشه‌های پیام‌های مثبت و سطحی مانع از بهره‌گیری کامل از این پتانسیل شد.

نمایش از طریق داستان شخصیت اصلی که با خرید «پکیج ویژه درمانی» و هیپنوتیزم به دنیای خیالی وارد می‌شود، به‌ظاهر قصد داشت به سوگواری و روش‌های گذر از افسردگی بپردازد. اما در پایان، این سفر هیپنوتیزمی به نتیجه‌ای نمادین نرسید؛ شخصیت اصلی هیچ‌گاه از این عالم رؤیایی خارج نمی‌شود و بازگشتی به واقعیت صورت نمی‌گیرد. این پایان ناقص، نه‌تنها اثربخشی «پکیج ویژه» را زیر سؤال می‌برد، بلکه تماشاگر را در فضایی لنگ در هوا و بی‌نتیجه باقی می‌گذارد.

یکی از مشکلات دیگر نمایش، اپیزود مربوط به ابرقهرمان بود. این اپیزود می‌توانست فرصتی برای شکستن کلیشه‌های فرهنگی و ارائه یک هجو خلاقانه باشد. ... دیدن ادامه ›› اما متأسفانه، شوخی‌های سطحی نظیر «چیز تیز کن»، صحنه‌های تکراری چک زدن، و جابه‌جایی بی‌هدف چمدان‌ها، این بخش را به تجربه‌ای خسته‌کننده و بی‌اثر تبدیل کرد. حضور یک شخصیت زن که عملاً هیچ نقشی در پیشبرد داستان نداشت و صرفاً به‌عنوان عنصری زائد در تمام صحنه‌ها حضور داشت، ضعف این اپیزود را بیشتر نمایان کرد. شخصیت مدیر نیز به‌عنوان فردی تنبل، خودخواه، و بی‌خبر از حال کارمندانش، به‌شدت کلیشه‌ای و سطحی طراحی شده بود و به‌جای افزودن به طنز، اثر را به کارهای ضعیف تلویزیونی تقلیل داد.

در بخش طراحی صحنه و لباس، نمایش توانسته بود جذابیت‌هایی خلق کند. درخت گیلاس با شکوفه‌های ساکورای آن، فضایی زیبا و متناسب با مفهوم اثر ارائه می‌داد. اما این زیبایی به‌دلیل کشدار بودن صحنه‌ها و دیالوگ‌های طولانی، جذابیت خود را از دست داد. تماشاگر، به‌جای لذت بردن از این فضاسازی، در نهایت تنها خستگی و عدم تمرکز را تجربه کرد.

مشکلات اجرایی نیز مزید بر علت شدند. موسیقی نمایش، اگرچه در لحظاتی با فضای اثر هماهنگ بود، گاه از ریتم روایت عقب یا جلو می‌ماند. نورپردازی دیر انجام می‌شد و زمان تغییر صحنه‌ها به‌شدت طولانی بود. جابه‌جایی آشکار وسایل صحنه نیز باعث می‌شد تماشاگر به‌جای غرق شدن در دنیای خیالی اثر، تمام حرکات پشت صحنه را ببیند و تمرکزش مختل شود.

بااین‌حال، اپیزود سرخپوست‌ها، با هماهنگی کامل بین عناصر بصری، طراحی صحنه، و اجرای بازیگران، نشان داد که این گروه توانایی خلق لحظات تأثیرگذار را دارد. این اپیزود، با فاصله گرفتن از کلیشه‌ها و تمرکز بر فضاسازی دقیق، توانست نقطه‌ای درخشان در میان بخش‌های پراکنده نمایش باشد.

در نهایت، ساکورای کاغذی با وجود ایده‌های جذاب و خلاقانه، به‌دلیل پراکندگی روایی، استفاده بیش از حد از کلیشه‌های سطحی و مشکلات اجرایی نتوانست به اثری ماندگار تبدیل شود. اگر نمایش می‌توانست این خلاقیت‌ها را در کنار انسجام داستانی و پرهیز از شعارزدگی پرورش دهد، قطعاً اثری قوی‌تر و تأثیرگذارتر می‌شد.

2.5 ⭐
محمد عزیز با جان و دل نوشته‌ات رو درک میکنم و قطعا با بیشتر متنت موافقم، مخصوصا نمایش اپیزودهای زیادی دارد که گاهی به نظر می‌رسه مخاطب را میتونه از جریان اصلی و آن لذت نهایی دور کنه که من هم در نوشته‌ام بهش اشاره کردم.
البته این که من تمام تلاشم رو کردم که خیلی از آنها را در اپوخه بذارم تا از لذت نهایی من کم نکنه.
دوست داشتم مثل من بتونی لذت ببری که خب ساختار روایی و ناهمانگی ظاهرا مانع اون شد.
به زودی میبینمت.
۰۴ آذر ۱۴۰۳
آرمین
محمد عزیز با جان و دل نوشته‌ات رو درک میکنم و قطعا با بیشتر متنت موافقم، مخصوصا نمایش اپیزودهای زیادی دارد که گاهی به نظر می‌رسه مخاطب را میتونه از جریان اصلی و آن لذت نهایی دور کنه که من هم ...
عزیز دلمی بله میدونم تو چقدر بزرگواری و چقدر بخشنده و با دیده اغماض به آثار نگاه میکنی و حتما بهتر از من به نقاط ضعف اثر آگاهی، من کیفیت اثر برام اولویته اما شما در کمیت و تعداد بالا بالاخره نکات خوب خوب زیادی هر روز و هر شب پیدا میکنید و میتونید چشمتون رو روی بعضی چیزها ببندید و من متاسفانه در وقت کمم مجبورم بهترینها رو انتخاب کنم و گاهی ناامید میشم، اما این ذات مواجهه با اثر هنریه و اتفاقا اگر همیشه همه چیز خوب و صحیح باشد هم ممکن نیست، امیدوارم بزودی دیدار تازه کنیم برادر🌹💕
۰۴ آذر ۱۴۰۳
محمد کارآمد
عزیز دلمی بله میدونم تو چقدر بزرگواری و چقدر بخشنده و با دیده اغماض به آثار نگاه میکنی و حتما بهتر از من به نقاط ضعف اثر آگاهی، من کیفیت اثر برام اولویته اما شما در کمیت و تعداد بالا بالاخره ...
مخلص شما محمد جون، حق داری با اون فشردگی کار و شرایط❤❤
۰۴ آذر ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
محمد کارآمد (kara2)
درباره نمایش فردا i
یک شب دیگه نمیشه تمدید کنید؟ تو رو خدا😥
آقا منگی رو حتماً ببین🌹🌹
۳۰ آبان ۱۴۰۳
محمد کارآمد
ساکورای کاغذی انتخاب نهایی شد، چون شکوفه های گیلاس رو نتونستم چندبار ببینم ترجیح دادم اینو زودتر برم که اگر مثل اون دلچسب بود فرصت کنم بازم ببینمش، ممنون رفقا بابت پیشنهاداتون هفته بعد هم از ...
گزینه‌تون که نهایی شده
ولی اگه بعدتر بازم بینِ بقیه‌ی گزینه‌ها خواستین انتخاب کنین، هنوزم به نظرِ من "خبری از او نیست" اجرایی نیست که شما با دیدنش خیلی کِیف کنین... برای شما زیادی بدونِ گره و سرراسته... اگه بقیه‌ی کارها رو دیدین و باز وقتِ اضافه داشتین، اونم ببینین 😁

ساکورا رو ندیدم. ولی از همون اول که اسمش رو دیدم و هنوز طرح پوستر هم نداشت حسم بهش خوبه 😄 امیدوارم دوست داشته باشینش 👌
۳۰ آبان ۱۴۰۳
محمد کارآمد
بین بونکر و خبری از او نیست و منگی و ساکورای کاغذی و کار افشین زمانی موندم همشون بنظرم خوبن و وقت من کم😥 تازه عزیزی کاتیوشا رو هم معرفی کرده اونو کجای دلم بذارم، دایره گچی رو هم قبلا با کارگزدانی ...
جناب کارآمد
با درود
برای دایره گچی وقت نگذارید
نمایش کاتیوشا را هم در انتخاب آخر قرار دهید
۳۰ آبان ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش پست‌مدرن ریچارد سوم، آینه‌ای است از جوامعی که در چنگال دیکتاتوری‌ها گرفتارند؛ جایی که فساد در بالاترین سطح اخلاقی به هنجار تبدیل شده و تمامی مناسبات انسانی به بازی‌های قدرت و خیانت آلوده شده‌اند. این اثر، همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم، بسیار فاخر است و باید دیده شود. بازیگری، کارگردانی، نور، صدا و موسیقی در این اجرا در کمال خود قرار دارند و شاید بتوان آن را یکی از بهترین اجراهای مدرن شکسپیری دانست. ندیدن این اثر برای هنردوستان بسیار ناخوشایند خواهد بود. دوستان، لطفاً این اجرا را از دست ندهید!

در این اجرا، ریچارد نه‌تنها به‌عنوان یک شخصیت فاسد و دسیسه‌گر نمایش اصلی شناخته می‌شود، بلکه خود را به‌عنوان کارگردان این دنیای نمایش هم به تصویر می‌کشد، موجودی که نه فقط بر بازیگران، بلکه بر تماشاگران واقعی هم سلطه دارد و حتی نقش‌هایی به آن‌ها واگذار می‌کند تا کاملاً در چارچوب قدرت او عمل کنند.

این تصویر دیکتاتور-کارگردان نمادی از حکومتی است که قدرتش فراتر از دنیای داستان می‌رود و وارد زندگی واقعی انسان‌ها می‌شود؛ جایی که حاکمان نه‌تنها کنترل سیاسی را در دست دارند، بلکه بر هویت، رفتار و حتی تفکرات افراد نیز مسلط می‌شوند. رفتار ریچارد با بازیگرانش که با حقارت به آن‌ها نگاه می‌کند و تماشاگرانی که او را تحمل می‌کنند، درست مانند سیستم‌های توتالیتر امروز است؛ حاکمانی که مردم را به ابزار تبدیل می‌کنند و از آن‌ها برای تحکیم قدرت خود ... دیدن ادامه ›› بهره می‌برند.

در همین بستر، رابطه ریچارد با مادرش و شکایت او از اینکه هرگز از محبت مادری بهره‌مند نشده، نه تنها مسئله‌ای شخصی نیست، بلکه نشانه‌ای از روابط خانوادگی تخریب‌شده در دل ساختارهای دیکتاتوری است. مادر ریچارد به‌عنوان شخصیتی بوالهوس، ناپاک، و بی‌وفا به تصویر کشیده می‌شود، و ریچارد معتقد است که این خیانت مادرش دلیل اصلی زشتی و فساد درونی اوست. او مادر را متهم می‌کند که فرزندانش حاصل خیانت و بی‌وفایی هستند و به همین دلیل کشتن دیگر فرزندان را عادلانه می‌داند؛ چرا که در چشم ریچارد، مادرش هیچ‌گاه به او وفادار نبوده و محبت واقعی نشان نداده است. این تصور ریچارد از مادرش به نوعی توجیه اخلاقی برای جنایت‌های او تبدیل می‌شود؛ چرا که او معتقد است در جهانی که حتی مادر هم خیانتکار است، هیچ نوع وفاداری یا عشقی واقعی وجود ندارد.

از طرف دیگر، لیدی آن که ابتدا به عنوان شخصیتی انتقام‌جو ظاهر می‌شود و به دنبال نابودی ریچارد است، با وعده عشق او فریب می‌خورد و به وصلت او رضایت می‌دهد. این پیوند نامشروع میان عشق و قدرت، تداعی‌گر سازش‌هایی است که افراد در سیستم‌های دیکتاتوری برای بقا و دستیابی به موقعیت بالاتر انجام می‌دهند. خیانت لیدی آن با باکینگهام و باردار شدن او از این رابطه نیز به شکلی عمیق‌تر، تصویری از فساد سیستماتیک و عمیق درون نهادهای قدرت ارائه می‌دهد؛ جایی که روابط انسانی به ابزارهای معامله و دسیسه برای رسیدن به قدرت تبدیل شده‌اند.

باکینگهام که در ابتدا به عنوان شریک دسیسه‌های ریچارد عمل می‌کند، خود به دام خیانت می‌افتد. او به جای همدست بودن، به دشمنی پنهان تبدیل می‌شود که در نهایت توسط ریچارد از میان برداشته می‌شود. جالب است که ریچارد با آگاهی کامل از خیانت‌های باکینگهام و لیدی آن، آنها را تمسخر کرده و به شکلی نمایشی هر دوی آنها را از صحنه خارج می‌کند. این آگاهی ریچارد از خیانت‌ها و تسلط کامل او بر دیگران، به نوعی نماد قدرت مطلق در سیستم‌های توتالیتر است؛ جایی که حتی خیانت‌کاران هم در بازی دیکتاتور شکست می‌خورند و نابود می‌شوند.

در نهایت، وقتی ریچارد باکینگهام را به مادرش می‌سپارد تا او را بکشد، این عمل نوعی انتقام نمادین است؛ ریچارد مادرش را به مثابه منبع اصلی خیانت و فساد معرفی می‌کند و قتل باکینگهام توسط او، تحکیم این ایده است که خیانت مادرانه نه تنها ریچارد، بلکه تمامی کسانی که به نوعی با خانواده در ارتباط هستند، را به نابودی کشانده است.

این تغییرات شخصیتی و تعاملات پیچیده میان شخصیت‌ها، به‌خوبی انعکاسی از دنیای معاصر است؛ جهانی که تحت تسلط حکومت‌های دیکتاتور و فاسد، همه روابط انسانی و اخلاقی به‌نوعی تخریب می‌شوند. در این ساختارهای توتالیتر، همه چیز از جمله عشق، خانواده، و حتی خود هنرمندی به نوعی ابزار برای قدرت تبدیل شده‌اند.
از بچه های تیوال خصوصا رفقام شاکیم که اصلا تبلیغات و بازاریابی رو بلد نیستند! دوستان اینکه نمایش خوب روی صحنه باشه و بخاطر کوتاهی ما در شناساندنش به مخاطبان تئاتر دیده نشه یعنی ذکات لذتمون و آموزشمون و تجربه خوبمون رو ندادیم، مفهومه؟ این فریضه هر فرد با ایمان تئاتریه که به دیگران نمایشهای خوب رو معرفی کنه، اما انگار ماها میترسبم که یکوقت بهمون نگن این چه نمایشی بود و ارزش نداشت و تو چقدر بد سلیقه ای! دوستان نترسید هرکاری کنید منتقد خواهید داشت و همه راضی نمیشن، پس با شجاعت سفت و محکم از نمایشهای بی سلبرتی و کم هزینه توی سالنهای کمتر تماشاگر پسند، حمایت کنید، بخدا راه دوری نمیره، حیفه که این نمایش حتی یک صندلی خالی داشته باشه،.

شاهکار در همه زمینه ها واقعا بی نظیر بودند و هستند

تشکر ویژه از امیر مسعود فدایی که چراغ راه من در انتخاب نمایشه که هر چه را او نپسندد برای من بهترین است💗


انتقاد: عروسک آرطور اضافه
تعامل یا اینتراکتیو بودن غیرضروری و قابل چشم پوشی


نقد و یادداشت در مورد برداشتم از نمایش رو سرفرصت مینویسم، فعلا بشتابید برای دیدن این اثر که ندیدنش بدجور باعث خسران است.
محمد جان چطور بگیم دیگه خوبه پایین تر گفتم: بعد مدت ها یه کار پست مدرن تر و تمیز درست دیدم.
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
خیلی خیلی از شما ممنونم جناب کارآمد عزیز ♥️ این رسالت تعریف شده از جانب شما، آرزوی خیلی از ماست و شاید تنها راه فرار تئاتر از این وضعیت سلبریتی زده و درگیر شوآف! امید که شاهد نمایش‌هایی روی صحنه باشیم که برآمده از دغدغه‌مندی و نگاه هنرمندانه است. باز هم از شما به خاطر لطفی که به اجرای ما داشتید سپاسگزارم 🙏🏻🌱
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
امیرمسعود فدائی
آقا حالا شاید هم واقعاً انقدرها که شما فکر می‌کنید خوب نیست🤣🤣 والا به قرآن😂😂 ادای روشن‌فکری که همین معرفی کردن این‌جور اجراهاس برادر من😅😅 _{#}_شوخی _{#}_نوش_جونت_که_کیف_کردی
https://www.tiwall.com/wall/post/358292

امیر مسعود فدایی بلند مرتبه عزیز، بیا یکبار خرق عادت کن و اون تابلوی عقیدتی اعصاب خرد کنت که میگه اثر باید گویایه همه چیز باشد و من مغزم و تجربیاتم و آموخته هایم را میذارم پشت در و با همون پکیج اجرایی باید ارضا بشم و گرنه اثر بدرد نمیخوره! رو زمین بذار و نوشته سجاد آل داوود رو بخون و هرجاش که بنظرت اشتباهه مطرح کن و بگو این توی نمایش نبوده یا من ندیدم یا نفهمیدم و غیره بعد من یا سجاد اون نکته رو با همون المانها و کلیدهای داده شده توی متن و فرم نمایش بهت نشون میدیم، اونوقت شاید به تجربه جدیدی رسیدی و بجای فحش دادن به روشنفکرنماها یا ادا اصولیها پذیرفتی که میشه جور دیگه هم دید و لذت برد، شایدم به ما یاد دادی که ما اشتباه میکنیم که نمایش رو تفسیر و بازخوانی رمز گشایی میکنیم و اصلا ماجرا ... دیدن ادامه ›› این نبوده که ما فهمیدیم! هم بازیه هم تفریح هم آموزش ، موافقی برادر؟
درمورد نمایش الهام کردا که میگی آشغال بود هم میتونی نوشته منو به چالش بکشی و زیرش بنویسی با دلیل و منطق که چرا من اشتباه میکنم و چرا تو اون اثر و آشغال دیدی؟
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان آیا سالن حافظ هم مثل تالار وحدت درای قوانین حجاب اجباری است؟
یکی از سختگیرترین سالن ها سالن حافظ هست متاسفانه
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
درود جناب کارآمد ، من در سال جدید سختگیری ندیدم ، آخرین بار زیگموند رو اونجا دیدم که سالن انتظار شلوغ و تقریبا ۵۰درصد بانوان بی حجاب متعارف و تعدادی هم بی‌حجاب غیرمتعارف بودن اما خبری از گیر و تذکر نبود
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
محمد کارآمد
مرسی پس نمایش فنسی کنکله✌
دلایلی حتی قوی تر برای ندیدن فنسی وجود دارد.
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امروز، که اطلاعات به‌سرعت در دسترس همگان قرار می‌گیرد، این نکته بسیار مهم است که با مسائلی که با آن‌ها آشنایی نداریم، چگونه برخورد کنیم. بسیاری از افراد وقتی با یک موضوع جدید روبرو می‌شوند و نمی‌توانند بلافاصله با آن ارتباط برقرار کنند، به جای اینکه لحظه‌ای درنگ کنند و فکر کنند که شاید اطلاعات خودشان کافی نیست یا به جستجو و مشورت با دیگران بپردازند، به سرعت شروع به نقد و تخریب آن موضوع می‌کنند. این واکنش نه تنها به رشد فکری و اجتماعی افراد آسیب می‌زند، بلکه باعث می‌شود که فرصت‌های یادگیری و درک عمیق‌تر از مسائل از دست برود. ایراد واقعی شاید در دانش و اطلاعات ما باشد، نه در موضوع مورد بحث. این موضوع در مواجهه با آثار هنری نیز بسیار پررنگ است؛ آثاری که برای فهم بهتر آنها نیاز به تحقیق و تفکر داریم.

یکی از نمونه‌های بارز این مسئله، نمایش «ورق‌الخیال» است. این نمایش با هوشمندی و هنرمندی خاصی به وضعیت جامعه‌ای می‌پردازد که گرفتار در چرخه‌ای از غفلت، فراموشی و خودفریبی است. برخی تماشاگران به دلیل ناآشنایی با دوره صفویه و درک نکردن اشارات سمبلیک نمایش، نقدهایی بر آن وارد کرده‌اند. اما باید توجه داشت که دوره صفویه یکی از مهم‌ترین بخش‌های تاریخ کشور ماست و منابع زیادی برای شناخت آن وجود دارد. کارگردان با درایت، از این دوره نه به عنوان یک روایت تاریخی صرف، بلکه به عنوان بستری برای بیان مشکلات امروزین جامعه استفاده ... دیدن ادامه ›› کرده است.

نمایش «ورق‌الخیال» تصویری هولناک از جامعه‌ای ارائه می‌دهد که در آن زندانیان، خود را زندانبان می‌پندارند و از شرایط واقعی خود بی‌خبرند. این افراد که به‌ظاهر قدرتی در دست دارند، اما در حقیقت قربانیان ناآگاهی و بی‌خبری‌اند، تمام انرژی و حواس خود را به شکنجه دیگری برای کسب لذت و گذران عمر معطوف کرده‌اند. در اینجا، ما همان زندانیانی هستیم که درگیر نشئگی مواد، شهوت، و طمع قدرت شده‌ایم و در این حالت خماری و توهم، فراموش کرده‌ایم که چرا در این سیاهچال گرفتار شده‌ایم. ما، به جای تلاش برای درک وضعیت و رهایی از آن، به زجر دادن دیگران برای لحظات کوتاه لذت و سرگرمی مشغول شده‌ایم و در این میان، ریشه‌های واقعی مشکلاتمان را نادیده گرفته‌ایم.

پس از دیدار با پیکی که با خبر هجوم دشمن و نابودی مملکت به سراغمان می‌آید، ما به‌جای بیداری و هوشیاری، همچنان به نشئگی و هپروت دل خوش کرده و در توهمات بی‌اساس خود باقی می‌مانیم. این نمایش با تمثیل‌هایی عمیق، نشان می‌دهد که چگونه جامعه‌ای گرفتار خرافات و توهمات سطحی می‌تواند خود را به نابودی بکشاند.

در «ورق‌الخیال»، پیک زخمی و خونینی که با پیام هشداری از فرجام تلخ این بی‌توجهی به سراغمان می‌آید، به‌سادگی توسط ما که مشغول امور سطحی و خرافاتی هستیم، نادیده گرفته می‌شود. ما پیام او را توهم می‌پنداریم و از وجود او برای تغذیه خرافات و سرگرمی‌های پوچ خود استفاده می‌کنیم.

این نمایش با نگاهی تیزبینانه و انتقادی، ما را با حقیقت تلخی مواجه می‌کند: اینکه درگیری با توهمات و فراموشی تاریخ، می‌تواند ما را در یک چرخه معیوب گرفتار کند و به سقوط و نابودی برساند. همان‌گونه که در دوران صفویه، بی‌کفایتی حاکمان و بی‌توجهی به تهدیدات دشمنان، سرانجامی جز سقوط نداشت، امروز نیز ما با همان خطر مواجهیم.

«ورق‌الخیال» با ظرافت تمام، پلی بین گذشته و حال می‌زند و نشان می‌دهد که چگونه مشکلات امروز جامعه ما نیز ریشه در همان غفلت‌ها و فراموشی‌های تاریخی دارد. این نمایش نه تنها یک داستان تراژیک از گذشته، بلکه یک هشدار جدی برای امروز است؛ هشداری که اگر به درستی فهمیده شود، می‌تواند به بازنگری و تغییر مسیر جامعه کمک کند. در نهایت، «ورق‌الخیال» یادآور می‌شود که ما باید از این چرخه معیوب بیرون بیاییم و با درک عمیق‌تر از تاریخ و خودآگاهی، از تکرار اشتباهات گذشته جلوگیری کنیم.



بازیهای بینهایت عالی، موسیقی عالی، کارگردانی عالی، نور خوب، طراحی صحنه و لباس عالی

من بندرت خیلی کمی نمایشی رو بیشتر از یکبار میبینم اما قطعا باید دوباره این نمایش را دید
اگه پای صحبتهای نویسنده و راوی نابغه این اجرا نشسته بودید واقعاً مست می شدید از هوش و حافظه و نکته سنجی و طنازی جناب گلچین عارفی بعد از صحبت با ایشون قطعاً منم دوباره اجرا رو خواهم دید.
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
سحر بهروزیان
امشب شما هم بودین!
شما هم بودین؟!!چه کم سعادت بودیم
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
حسین ترکاشوند
شما هم بودین؟!!چه کم سعادت بودیم
تعدادی از دوستان هم بودن بعدش رفتیم کافه بالای ایرانشهر، کم سعادتی من بوده🙏🏻🌸
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قبل از شروع، لازم می‌دانم از آقای لهاک به خاطر زحمات و لطف بی‌پایانشان که دعوت به این نمایش را ممکن ساختند، صمیمانه تشکر کنم. حضور ایشان به عنوان مجری طرح باعث شد تا از این تجربه هنری فوق‌العاده بهره‌مند شوم و از عمق و پیچیدگی این اثر لذت ببرم. همچنین، تقدیر ویژه‌ای از آقای بهکام، نویسنده‌ی این نمایش، دارم که با قلم خلاق و دیدگاه منحصر به فرد خود، مرا به شگفتی و تحسین واداشت. توانایی ایشان در خلق چنین اثر پیچیده و معنادار، نشان‌دهنده توانایی برجسته و هنری ایشان است.

نمایش آخرالزمانی مورد بحث، با تلفیق عناصر اسطوره‌ای، روانکاوی و تکنولوژی، تصویری تاریک و پیچیده از آینده بشر ارائه می‌دهد. زئوس، خدای خدایان یونان باستان، تصمیم می‌گیرد که بشریت را از زمین به تایتان، یکی از اقمار مشتری، منتقل کند تا نسلی جدید و سالم‌تر از انسان‌ها شکل گیرد. اما این طرح بزرگ با تعارض‌های درونی و عقده‌های کودکی شخصیت اصلی نمایش، کاراکتر مرد کور و فلج، که برگرفته از نمایش "آخربازی" ساموئل بکت است، به چالش کشیده می‌شود.

کاراکتر مرد کور و فلج، که نمادی از انسان معاصر است، با عقده‌های فرویدی عمیقی دست و پنجه نرم می‌کند. این عقده‌ها ریشه در تجربه‌های تلخ کودکی او دارند؛ از جمله مهرطلبی و وابستگی به مادری که خیانتکار بود و احساس ناتوانی در مقابل پدری که نهایتاً در پیری پس از قتل همسرش دست به خودکشی زد. این ... دیدن ادامه ›› مشکلات روانی هرگز از ذهن این کاراکتر خارج نمی‌شوند و او را در دامی از انحطاط و یأس فرو می‌برند. نمایش به شکلی هنرمندانه نشان می‌دهد که چگونه این تعارضات داخلی، حتی در محیط جدید و سالم، همچنان بر انسان‌ها سایه می‌افکنند و مانع از رشد و تکامل آن‌ها می‌شوند.

در میان شخصیت‌های نمایش، سیزیف، که در اساطیر یونان نماد تکرار بیهوده و تلاش بی‌پایان است، نقش خدمتکار کاراکتر مرد کور و فلج را ایفا می‌کند. حضور سیزیف در این نمایش اشاره‌ای واضح به بیهودگی و پوچی تلاش‌های بشری دارد. او که در تمام نمایش وظیفه دارد در کنار این کاراکتر بماند، در انتها تصمیم می‌گیرد او را ترک کند و می‌رود. این ترک‌کردن نه تنها نمادی از رها شدن انسان از چرخه تکرار بیهوده است، بلکه به نظر می‌رسد نوعی تسلیم به پوچی نهایی زندگی باشد؛ زیرا حتی کسی که نماد پایداری در برابر بیهودگی است، در نهایت به ناتوانی خود اذعان می‌کند.

"زمان"، به شکل مردی چاق و تحقیر شده که باید به دستور زئوس دائماً بر روی یک دوچرخه ثابت پدال بزند، دیگر عنصر محوری نمایش است. این شخصیت به نوعی نمایانگر بی‌رحمی زمان و تاثیری است که بر انسان‌ها می‌گذارد و به عنوان مقصر اصلی انحطاط بشریت معرفی می‌شود. دختر بچه، که گاهی در میان سیاهی و ناامیدی صحنه ظاهر می‌شود و با حرکات کودکانه و خنده‌هایش داستان را تغییر می‌دهد، تنها روزنه امید در این دنیای تاریک است. با این حال، نمایش به شکل چالش‌برانگیزی پرسشی را مطرح می‌کند: آیا واقعاً با این همه سیاهی و فساد، امیدی به آینده وجود دارد؟

ربات‌ها و تکنولوژی در نمایش
در بخش دیگری از نمایش، تلاش بشر برای ساختن رباتی که بتواند جایگزین انسان‌ها روی زمین شود، به تصویر کشیده می‌شود. این ربات‌ها به عنوان نمادی از پیشرفت سریع تکنولوژی معرفی می‌شوند، اما به جای آنکه نجات‌دهنده باشند، خود به عامل دیگری در تسریع روند انحطاط بشریت تبدیل می‌شوند. تکنولوژی که در ابتدا قرار بود راه‌حل نهایی برای مشکلات بشر باشد، نه تنها قادر به اصلاح وضعیت نیست، بلکه نشانه‌ای از پوچی و نابودی نهایی دنیا می‌شود.

ربات‌ها، با وجود پیشرفته‌ترین امکانات و هوش مصنوعی، نمی‌توانند به انسانیت اصیل دست یابند. آن‌ها صرفاً کپی‌های مکانیکی و بی‌روحی از انسان‌ها هستند که به جای بهبود اوضاع، نماد دیگری از انحطاط و بی‌معنایی زندگی بشری می‌شوند. این بخش از نمایش نقدی تلخ بر اعتماد بشر به تکنولوژی به عنوان راه‌حل نهایی مشکلات است و نشان می‌دهد که حتی پیشرفته‌ترین فناوری‌ها نیز نمی‌توانند بحران‌های عمیق وجودی انسان را حل کنند.

خدایان اساطیری و نقش آن‌ها
در ابتدای نمایش، با پنج خدای اساطیری که مسئول اداره دنیا و بشریت هستند، آشنا می‌شویم. هر یک از این خدایان نماینده جنبه‌ای از زندگی انسانی و جهان هستند:

آرس: خدای جنگ و خشونت، که نمایانگر طبیعت تهاجمی و ویرانگر بشر است.
دیمتر: الهه زایش و باروری، که نماد چرخه زندگی، مرگ و تولد دوباره است.
آفرودیت: الهه عشق و زیبایی، که نشان‌دهنده جنبه‌های احساسی و جذابیت‌های دنیای انسانی است.
دیونیسوس: خدای نیرنگ و جشن، که نماد تمایلات غریزی و لذت‌جویی بشر است.
هبه: الهه جوانی و شادابی، که نشان‌دهنده تلاش انسان‌ها برای حفظ جوانی و طراوت در مواجهه با گذر زمان است.
این خدایان، با وجود قدرت‌هایشان، در طول نمایش نشان می‌دهند که آن‌ها نیز از نجات بشریت ناامید شده‌اند و به نوعی در مقابل زئوس از نابودی جهان حمایت می‌کنند.

زئوس به عنوان جوکر
در بخش‌های دیگر نمایش، زئوس به شکلی متفاوت و جالب توجه به تصویر کشیده می‌شود: او به صورت جوکر، یکی از شناخته‌شده‌ترین شخصیت‌های هالیوود، بر روی زمین زندگی می‌کند. این تغییر به معنای آن است که خداوند نیز به مانند جوکر، دارای نقاط ضعف انسانی است. جوکر، که به عنوان یک شخصیت نمادین با ویژگی‌های روانی پیچیده شناخته می‌شود، در نسخه‌های مختلف به صورت زیر به تصویر کشیده شده است:

اختلال شخصیت ضد اجتماعی (Sociopathy): جوکر معمولاً با ویژگی‌های اختلال شخصیت ضد اجتماعی شناخته می‌شود، که شامل عدم توجه به قوانین اجتماعی، ناتوانی در تجربه همدردی، و رفتارهای مخرب و غیرقانونی است.
اختلال شخصیت مرزی (Borderline Personality Disorder): این شخصیت به ناپایداری شدید در روابط، احساسات و تصویر خود دچار است، که به صورت تغییرات سریع و غیرقابل پیش‌بینی در حالات عاطفی و روابط خود بروز می‌کند.
اختلال هذیانی (Delusional Disorder): جوکر اغلب در دنیای خیالی و هذیانی خود زندگی می‌کند، جایی که قوانین و اخلاقیات برای او معنایی ندارند و او باور دارد که همه چیز به نوعی بازی است.
شخصیت نارس و کودکانه: جوکر به صورت فردی با ویژگی‌های نارس و کودکانه به تصویر کشیده می‌شود که از خشونت و آشوب برای جلب توجه و رسیدن به اهداف خود استفاده می‌کند.
تاثیرات آسیب‌های روانی: آسیب‌های روانی و تجربیات منفی دوران کودکی، مانند سوءاستفاده و رهاشدگی، به شکل‌گیری شخصیت نابهنجار جوکر کمک کرده‌اند.
این تطابق زئوس با جوکر به طور نمادین نشان‌دهنده آن است که حتی یک خدای بزرگ و قدرتمند نیز نمی‌تواند از نقص‌های انسانی و ضعف‌های روانی آزاد باشد. در نتیجه، بشری که از چنین خدایی خلق شده است، به طور حتم پر از نقص و مشکلات روانی است.

نقاط ضعف نمایش
با وجود غنای تصویری و نمادگرایی در این نمایش، چندین نقطه ضعف نیز به چشم می‌خورد. مهم‌ترین ایراد، عدم انسجام در کلاژ ساخته شده از مناسبات و تأثیرات هر خدای اساطیری بر رفتار بشر است. در حالی که هر کدام از این شخصیت‌ها به تنهایی تصویری زیبا و معنادار ارائه می‌دهند، در کنار هم نتوانسته‌اند پازلی کامل و منسجم بسازند. تکه‌های این پازل بدرستی کنار هم ننشسته و ارتباط بین این عناصر به درستی تبیین نشده و متاسفانه همراهی تماشاگر غیرحرفه‌ای نمایش را سخت نموده است.






جناب کارآمد عزیز قلم شما و نگاه دقیقی که به نمایش داشتین خستگی را از تن من و تمام دوستانم در تایتان بیرون برد . ای کاش دوستداران تئاتر و طرفداران این هنر غنی این چنین دقیق به این اثر هنری که ماحصل سالها تحقیق و بیش از یک سال تمرین است نگاه کرده و هر نمایش را با خود آن نمایش مقایسه می کردند.
برای من همین بس که شما و تعداد دیگری از منتقدان و تعداد کمی از تیوالی های عزیز دغدغه بنده و گروهم ، درد و رنجی که به دنبال مطرح کردن آن البته در قالب نشانه ها و بستری کاملا هنری بودیم را درک کرده و سوسوی امیدی هستین برای ادامه راه و ساختن آثار دیگر در مدیوم تئاتر .
امید به روزی که قلبمان را از کینه و حسد پاک کنیم .
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
بابک محمودزاده
جناب کارآمد عزیز قلم شما و نگاه دقیقی که به نمایش داشتین خستگی را از تن من و تمام دوستانم در تایتان بیرون برد . ای کاش دوستداران تئاتر و طرفداران این هنر غنی این چنین دقیق به این اثر هنری که ...
دوست گرامی با کمال احترام جنابعالی که چنین دیدی دارید به بحث تآتر و مخاطب به طور عام بهتر نیست همان در محفل های خصوصی دوستان و قلیلی مخاطب دانشگاهی رشته های هنر و ادبیات و تاریخ کهن کارهایتان را اجرا بفرمایید؟
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
بابک محمودزاده
جناب کارآمد عزیز قلم شما و نگاه دقیقی که به نمایش داشتین خستگی را از تن من و تمام دوستانم در تایتان بیرون برد . ای کاش دوستداران تئاتر و طرفداران این هنر غنی این چنین دقیق به این اثر هنری که ...
دوست گرامی با کمال احترام، جنابعالی که چنین دیدی دارید به بحث تآتر و مخاطب به طور عام، بهتر نیست همان در محفل های خصوصی دوستان و قلیلی مخاطب دانشگاهی رشته های هنر و ادبیات و تاریخ کهن آثارتان را اجرا بفرمایید؟
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فاقد ارزش، بینهایت نخ نما و منسوخ که حتی نوشتن در مورد آن هم اتلاف وقت است

ترکیبی از سیاه بازی و رو حوضی و پرده خوانی و تعزیه که هیچکدام در نیامده است

نمیدانم جناب مساوات در زمان نوشتن این اثر چندسال داشتند و چه در سرشان میگذشته؟ اما ای کاش اجازه انتشار و استفاده از آن را برای حفظ اعتبار بینظیرشان نمیدادند
محمد جان اتفاقا خود مساوات استوری کرد و من از اونجا فهمیدم همچین نمایشی هست
این نمایش رو خود مساوات سال 91 اجرا برده ظاهراً
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
شاهین ه
محمد جان اتفاقا خود مساوات استوری کرد و من از اونجا فهمیدم همچین نمایشی هست این نمایش رو خود مساوات سال 91 اجرا برده ظاهراً
وامسیبتا، خوشحالم که با اسطوره تئاتریم بعد از اون سالها آشنا شدم پس
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهکام جان نمایش تایتان شاهکاری است در برهوت روزگار بی هنری ما، بینهایت سپاسگزارم از حسی که آن را مهمان شما بودم
درود و خوش آمد جناب محمد کارآمد بزرگوار، سپاس از حضورتان و مهرورزی حضرتعالی💐🎭
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و عرض ادب، این نمایش برای پنجشنبه این هفته بیست وپنجم مرداد بلیت فروشی داره؟
سلام بله
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید