«از طریق بیان هنری میتوان امیدوار بود که با خویشتن بدوی خود، که تمام عواطف شدید و احساسات حاد و حتی ترسناک از آن نشأت میگیرد، در تماس قرار بگیریم.»
ـ وینیکات
اگر آن بخش حاد و ترسناک روان که وینیکات به آن اشاره میکند را بخش سایکوتیک در نظر بگیریم، میتوان گفت گاهی هنر زادهی همین بخش است؛ جایی خام و پیشازبانی، که منطق و ساختار را به تعلیق درمیآورد.
سایکوز برای من شبیه یک اژدهاست. اژدهایی که میتوان از دل آن هنر خلق کرد و برای آن
به نظرم دو راه هست: یا سوار بر اژدها شوی در دل تاریکی سفر و چیزی خلق کنی.
و راه دوم جایی که اژدها تو را بلیعده و از همانجا، از همان
... دیدن ادامه ››
بلعیدهشدگی، دست به خلق بزنی. مثل بعضی از نقاشیهای ونگوگ.
تئاتر "زندانی در در دانمارک" از همین دستهی دوم بود. هنرمند، در دل فروپاشی روانیاش، اثری ساخته بود که کاملاً شخصی بود؛ شاید اصلاً پناهی برای زنده ماندن.
بیشتر دیالوگها انبوهی از واژه بودند که روی هم انباشته شده بودند؛ بیآنکه معنا یا ساختاری بسازند. زبان دیگر ابزار انتقال معنا نبود. تبدیل شده بود به ضرباهنگی از پریشانی. چیزی نزدیکتر به بدن، به ریتم، به آوا.
تماشای نمایش برایم خوشایند نبود و بارها دلم خواست سالن را ترک کنم زیرا حس می کردم
انگار به صندلی بسته شدهام تا شاهد شکنجهای باشم و اینگونه من نیز شکنجه میشدم و زجر میکشیدم.
یک فروپاشی بیرحمانه، تاریکی مطلق، ویرانی تمامعیار.
بدنم محکوم بود به تحمل این رنج.
و تنها چیزی که میفهمیدم این بود که زخمها عمیقتر از کلماتاند.
ولی با اینحال، نمیتوانم بیتفاوت از کنار این اثر عبور کنم چون گاهی هنر، بیشتر از آنکه بخواهد لذت ببخشد یا معنا منتقل کند، یک تجربهی شخصیست. و به نظرم، حق هنرمند است که چنین تجربهای را داشته باشد؛ حتی اگر برای مخاطب آزاردهنده باشد. چون جایگاه هنر و کاردبردش برای هنرمند کاملاً متفاوت است.
شاید ما تماشاگران، گاهی فقط باید شاهد باشیم. بدون اینکه بخواهیم حتماً بفهمیم یا بپسندیم.