گاهی چند دقیقه اول یک اجرا، میشه متوجه شد که چه چیزی در انتظارمونه و این کار فقط ده دقیقه لازم داشت که بدونم قرار نیست راضی از سالن خارج شم.
دیالوگهای دم دستی، شخصیت پردازی ضعیف، نداشتن انسجام منطقی بین وقایع و البته بیش از اندازه کند بودن کار، باعث شد مدام چشم به ساعت باشم و از خودم بپرسم «این چرا تموم نمیشه!»
جای خالی متن قوی زمانی خودش رو نشون میده که نهایت شخصیتپردازی مرد خاورمیانهای خلاصه میشه تو داد زدن و عصبی بودن و گاهی هم غیرتی شدن. (باور دارم متن که ضعیف باشه برای نشون دادن مشکلات درونی یک شخصیت، به سراغ داد زدن میره وگرنه متن قوی، نیاز به شلوغ کاری نداره)
جای خالی متن قوی زمانی خودش رو نشون میده که در بسیاری از بخشهای نمایش، انسجام منطقی بین کنشها و واکنشها وجود نداره و مدام با تعجب میپرسی
... دیدن ادامه ››
چرا اینجوری شد؟!
جایی خودش رو نشون میده که آخر کار از خودمون سوال میکنیم که بلاخره چی میخواست بگه، چرا صد تا حرف داشت و هیچ حرفی نزد؟ اصلا هدفش چی بود؟
این اجرا پر از دیالوگهای بیارزش و بیهدف بود، پر از اتفاقاتی که منطق نداشت، پر از لحظات کند و طولانی که سبب میشد چشم انتظار اتمام کار باشیم.
یادمون نره متن که خوب نباشه هزاریم بازیگر کاربلد باشه، دکور جذابیت داشته باشه، صدا و نور و گریم قابل قبول باشه، اجرا اون چیزی نمیشه که باید بشه.
پ ن ۱: پیشاپیش پذیرای مخالفتهای تند و تیز هستم چون نود و نه درصد کامنتها با نظر من مغایرت داشت! شما هم پذیرا باشید لطفا
پ ن ۲: این که ردیف دو و صندلی وسط نشسته باشی و نصف صحنه رو نبینی و مدام سرت رو چپ و راست کنی بلکه بازیگر بیاد تو دیدت، نوبره...