در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:08:20
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ما که خود سبز چهل فصل بهاران بودیم
کی به مانند چنین روز پشیمان بودیم

مهر آمد مهربانی از دل ما رخت بست
بیخودی چشم به راه ماه آبان بودیم

مجتبی حیدری🌹

۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شاید آنگاه که بایدی بود
بودن نصیب مان نشد
و در میانه ی رفتن
دلتنگ روزگاری که نیامده شدیم
آرزو ها ی من از ابتدای تو
تا انتهای من ،
و از این همه هیاهوی عاشقانه هم بزرگتر است.
شاید شادیم فقط بهانه دیدارت باشد ،
و تو آنقدر سر گردانی که میان من و ما
همیشه یکی انتخاب میکنی .
رویای با تو بودن
همیشه در میان ی اندیشه هایم
سنگین تر میشود
و بی دلیل بهانه خواهم گرفت ، نامت را


بامدادان مرداد ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با من برگ بازی میکنی
میان پاییز زندگیم
چه خشت بیاید چه خاج
تک خال دلم را برای تو نگه خواهم داشت
میان دفتر روزگار.‌‌‌...
این زمین نیست که به پایان می‌رسد زمانه است
زمانه زندگی، زمانه من ،زمانه تو و زمانه مرگ
هر روز زمان از نو آغاز می‌شود
از مادر سرنوشت
و در آغوش روزگار به پایان می‌رسد آنِ زمانه اش

بامدادان مهر ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاردانی نقاشی ایرانی
کارشناسی کتابت و نگارگری
نقاش
مجسمه ساز
دستیار کارگردان
طراح صحنه
۲ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روز کوهنوردی بر ورزشکاران و ورزش دوستان مبارک

بود دور آن رخ سرخت ز زردی🧏
درون تندرستی رخنه کردی💪
تو خود رنگین کمان رنگ بینی😍
نبینم تیرگی جز لاجوردی😢
من تنبل که دلبسته به بستر🙂‍↔️
تو قبل از شمس بیداری، تو مَردی😁
به زیر ملحفه خوابم ولی تو🙄
سر صبح می روی به کوهنوردی👊

مجتبی حیدری🌹
۲ روز پیش، یکشنبه
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زیر بارش های باران دو پلک خسته ام
کرده جا خوش چهره ایی کان همه تصویر شماست

مجتبی حیدری🌹

۲ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوشتم نامه ایی بر برگ انگور
شدم در آرزوی دیدنت  کور
نوشتم نامه ایی یادم کنی تو
جوابی پس دهی شادم کنی تو
نوشتم نامه ایی بر برگ انجیر
اسیروم بی شما در غل و زنجیر
نوشتم نامه ایی یا ایهاالناس
به خون دیدگانم با چه وسواس
نوشتم نامه ایی یارم بخواند
بخواند تا مگر قدروم بداند
نوشتم نامه ایی بر روی شب بو
بیا دورت بگردوم ای خوش ... دیدن ادامه ›› ابرو
نوشتم نامه ایی بر برگ مریم
بیا برگرد که مردم مرگ مریم
نوشتم نامه ایی روی سپیدار
اجل آمد شود کی وقت دیدار
نوشتم نامه ایی اما نخواندی
نخواندی نامه را آتش کشاندی
نوشتم نامه ایی سوی دیارت
دهی اذنم بیایم بر زیارت
نوشتم نامه آنرا هدیه کردم
که از دوری تو خون گریه کردم
نوشتم نامه ایی با آب دیده
که از دوری به لب جانم رسیده
نوشتم نامه ایی راهی نکردوم
که ناگیرد نگاروم غم ز دردوم
نوشتم نامه ایی بالا بلندم
تبسم کن که تا شاید بخندم
نوشتم نامه ایی صبرم سرآمد
دلم خون شد ولی یارم نیامد

مجتبی حیدری🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
نوشتم نامه ای بی رفت و برگشت
گرفتم ساغری پر خون دل دست
خیال باطل اما خوش وصالش
چو بیدار آمدم آتش گرفت دشت
۳ روز پیش، شنبه
بهنام دیناری
نوشتم نامه ای بی رفت و برگشت گرفتم ساغری پر خون دل دست خیال باطل اما خوش وصالش چو بیدار آمدم آتش گرفت دشت
درود و احترام جناب دیناری برادر عزیزم🌹
۲ روز پیش، یکشنبه
مجتبی حیدری
درود و احترام جناب دیناری برادر عزیزم🌹
عرض ادب دست فرهیخته جناب حیدری عزیز
۹ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پای هر نوشته میتوان یک سیب خورد ..هبوط..
۶ روز پیش، چهارشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خواریِ ما و ذلت؟ هیهات مناالذله
از قهر این جماعت، هیهات مناالذله

مجتبی حیدری🌹🙏
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به جنگ با دلم رفتی و با خود لشگر آوردی
به میدان یک سلاح از آن دو چشمان تر آوردی

صدای ناله شیپور جنگ از تو، نوای صلح از بنده
نگارا از خرِ شیطان بیا پائین که شورش را در آوردی

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای دوست این زمانه با ما وفا ندارد
بیگانه جای خود، وه، هیچ آشنا ندارد
تکرار این خطاها، از غفلت من و توست
بگذار درب دیزی، گربه حیا ندارد

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
استاد "خالد فاتحی" (بە کُردی: خالید فاتیحی) با نام کامل "خالد ملا عبدالرحمن فاتحی"، شاعر، نویسنده و مترجم کُرد، زاده‌ی سال ۱۹۶۴ میلادی در روستای چکوی سردشت است.
وی بعدها به همراه خانواده به روستای زیوکه‌ی شهرستان پشدر اقلیم کردستان مهاجرت و سکنا گزید.
وی از سال ۱۹۹۵ میلادی به ترجمه و تصحیح و گردآوری آثار مختلف ادبی اهتمام ورزید و تاکنون بیش از ۲۷ جلد از آثار مختلف ادبی را ترجمه و منتشر کرده است.


◇ نمونه‌ی ... دیدن ادامه ›› شعر:
(۱)
من کسی‌ام،
که در کوله‌بارم فقط این‌ها را دارم:
وطنم،
پرچمم،
کلمات،
کتاب.


(۲)
تو شبیه ستاره‌ی سحری،
طلوع که می‌کنی،
شبش دیگر دلخوشم و
تا سحرگاه مستم و سرخوش.


(۳)
چرا تو غزال گیسو بلند رویاهایم نشوی و
من هم تمام آرزوها و رویاها و ای‌کاش‌هایت بشوم.
با هم بودنمان محال است!
بیا از هم جدا بشویم،
تو هیچ کاری نکردی برای التیام زخم‌هایم و
من هم، چنان مترسکی بودم در مزرعه‌ی عمر تو...
بهتر است از هم جدا شویم،
تا اینکه پای بگذاریم بر روح رنجور هم.


(۴)
سفر نکن...
سفر یعنی خداحافظی و جدا شدن
سفر یعنی دربدری و درد و غربت
سفر نکن!
آی که چه منتفر از چمدان و رخت سفرم!
و وقتی می‌بینم قصد رفتن داری
غم و غصه تمام وجودم را می‌گیرد
و دلم پر از اندوه می‌شود
سفر نکن!
بقچه‌ی سفر به دوردست‌ها را به کول نیانداز
زیرا اگر تو ترکم کنی،
در این شهر دیگر مأموایی نخواهم داشت
خوب تو بگو. چونکه رفتی،
من به تنهایی آواره‌ی کدام شهر و روستا شوم؟!


(۵)
هنوز هم
در بالاخانه‌ی قلب من
هر صبح کدبانویی
گیسوان سیاه قطرانی‌اش را
به پرتوی آفتاب عشق من، می‌سپارد.
او هم تاکنون عاشق است،
و هر روز
تکه ابری می‌شود و
درون دریای غم و اشک من، می‌بارد.




شعر: #خالد_فاتحی
گردآوری و نگارش و ترجمه‌ی اشعار: #زانا_کوردستانی

۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک قطره باران
در جوی روان افتاد
یک قطره بر زمین؛
کنار جوی
آغاز شد سفر
یکی به روشن دریا
یکی به ظلمت خاک.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
▪ چند شعر کوتاه از لیلا طیبی (صحرا)

(۱)
دلتنگ که می‌شوم
حس پرواز به سرم می‌زند
افسوس!
من پرنده‌ی محبوسم،
زخمی‌ی میله‌ها.


(۲)
شبی ابری‌ست...
از میهمانی‌ی ماه
دست خالی بر می‌گردم!


(۳)
در گلدان،
بذرِ کتاب کاشتم،
غنچه داده‌ست!
... دیدن ادامه ››

(۴)
روحِ سرگردانم،
در این حوالی پرسه می‌زند.
منتظرم،،،
پیدایم کند!


(۵)
آرزوهای سوخته‌‌ات را
فریاد می‌کشم،
آه، ای کودکی من!


(۶)
آه ای موعد رسیدن؛
استجاب کن
دعای سیب کال را!


(۷)
آه مذاهب تکثیر شده،
مطرودم به دیانتتان
اشهد ان لا اله العشق
آماده‌ام که سرم زنید!.


(۸)
کوتاهِ کوتاه می‌گویم:
[دوستت دارم] ...
شعری به درازای
ابدیت!


(۹)
حالا،،،
خوب فهمیدم آه
من؛
قابی فراموش شده‌ای بودم برایش،
حلق آویزِ اتاقی متروکه!


#لیلا_طیبی (صحرا)
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همرنگ جماعت نشو، رسواشو و انگشت نما شو
این پیروی از راه غلط را تو غلط دان و سوا شو

یک قرن عقب بوده و دنبال هم هستند، تو اما
با عقل وخرد آینه ی قدرت بی چون و چرا شو

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای "حاجی جلال گلالی" (حاجی جلال گڵاڵی) با تخلص "آقای تنها" (مامۆی تەنها) شاعر کُرد عراقی، زاده‌ی ۲۷ دسامبر ۱۹۶۳ میلادی در کلار و اکنون ساکن شهر بندری پلیموث انگلستان است.


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
اشتباه مهلک من این بود که
با خیال راحت و خوشنودی به زندگی ... دیدن ادامه ›› پرداخته بودم
و بی‌خبر خودم را
دلبسته به کسی کردم
که او به دیگری دل بسته بود.


(۲)
چه می‌خواهید از زندگانی من؟!
بگذار بگویم تا بدانید،
گذشته‌ام پر از حسرت و درد بود
اکنونم پر از غم و کم و کاستی‌ست
و آینده‌ام هم
نه آغازش پیداست و نه پایانش معلوم...


(۳)
چه دردناک است
وقتی دردی در سینه‌ات تلنبار شود و
نتوانی بازگویش کنی،
و عکس آن‌ را به زبان بیاوری...


(۴)
من می‌توانم تمام غم و غصه‌هایم را پنهان کنم
ولی، چشمانم بی‌شرم‌اند
آنها نمی‌توانند جلوی اشک‌هایم را بگیرند.


(۵)
در تاریکی چشم گشودم،
ولی،
روشنایی‌های پس از آن
چشم‌هایم را تاریک کرد.



#شعر: #حاجی_جلال_گلالی
برگردان اشعار: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خدا مارا رها گرداند از وادی ای کاشش
از این دنیای بی رحم و اراذل ها و اوباشش

جهانش با چه خوشرویی پذیرایی ما کرده
دهانم سوخت با آنکه نخوردم هرگز از آشش

از آن بیگانه با الفت، از آن بت گفتگو دارم
نمودم ساده لوحانه خیالم خوش بکنکاشش

میان موج افکارم چه شورش ها به پا گشته
در آورده دمار از روزگارم خُلقِ عیاشش

دلم بگرفته ناجور ... دیدن ادامه ›› از عروسک های پر فتنه
دهد پرودگارم از عدالت مزد و پاداشش

جوانی را فدا کردم به پای ناز بسیارش
نیامد ذره ایی اما به چشم کور خفاشش

منم بی بهره از الطاف اقیانوس آغوشش
من آن زخم به زیردست سنگینِ نمکپاشش

من مغرور از خودراضیِ چابک قلم را بین
شدم افتاده بر خاکی میان راه کفاشش

خدایا نقش او در من مثال زور افیون است
منم معتاد وافوری وابسته به خشاخشش

عروس حجله ی شادی ده این دلکده باشد
کنارش تازه دامادم دوچشمم نذرُ شاباشش

نه لب دارم دعاگویش، نه نفرینش توانم کرد
فقط آنقدر میگویم که ناز شستِ نقاشش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جانم به فدای حق تعالی
مشعوفِ شفای حق تعالی
تسلیم به سرنوشت خویشم
راضی به رضای حق تعالی

مجتبی حیدری🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
دل قرص محبت خدایم
راضی به رضای کردگارم
تسلیم کنم تمام خود را
غیر از رخ او ماه ندارم
مجتبی حیدری
درود و احترام جناب دیناری بزرگوار🙏🌱ارادتمندم
سلام جناب حیدری عزیز
بهنام دیناری
سلام جناب حیدری عزیز
ارادتمند🌹🙏
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب است و بس ستاره در کنار ماه بیدارند
تو ای هفت آسمان من، بخواب اکنون، شبت آرام

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قسم این بار به هفتاد و دوتن، گر که قبولش داری
مردمان شهر من هفصد و هفتاد و دو ملت بودند

مجتبی حیدری🌹🌱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید