سگها، رسانهها، و من
----
صبح که میخواهم بروم سرِ کار
گاهی صدای پارسِ سگِ همسایه
از لابهلای نردهها
میخزد توی گوشم
مثل
یادآوریِ بیاجازهای از دنیای دیگر.
در خیابان
بل و سباستین را میبینم
که هنوز دارند دنبال هم میدوند
انگار زمان برایشان نایستاده.
حنا
... دیدن ادامه ››
را میبینم
با سگِ پاکوتاهش
اما نه در مزرعه
نه میان درختان زیتون
بلکه سوارِ شاسیبلند سفیدش
زیر تابلوهای تبلیغاتی شهر.
پرین را میبینم
که دیگر بیخانمان نیست
بیالاغ است اما،
پالیکار
در پارکینگ یک مجتمع لوکس خوابیده.
در گوشهگوشهی شهر
نه هزار و یک سگِ خالدار
بل دهها هزار سگ حالدار
با ژستهای شهری
گردنبند
لباس
حساب اینستاگرام
و هزار لایکِ بیمعنا.
و من
میدانم قدرتِ رسانه را.
وسط قصه
یکی از دوستان زنگ میزند:
«دخترم ربات پاش پاره شده...»
و بعد، گریه می کند،
وسط حرفهایش
تازه می فهمم
خانمی
اسمِ سگش است.
و من
مشاورِ تحقیق و توسعهام
رسانهنگارم
پژوهشگرم
و هر روز
زخمهای شهر را
با سگهایی میپوشانم
که نامشان فنجانی
تافی
لوکی
و شاید هم خانمیست.
من
سکوت میکنم
بیخیال
نفس عمیق
میروم به کارم برسم
پیش از آنکه
سروکلهی تیزدندان و سپیددندان
پیدا شود...
نویسنده: دکتر حجت بقایی
+از مجموعه تایتانیک، من و پسرم
+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه