در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | حجت بقایی: شعر: "به شوق پایتخت" پیرمردی با دستانی لرزان و دفتری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:02:53
شعر: "به شوق پایتخت"


پیرمردی
با دستانی لرزان
و دفتری
پُر از تاریخ پخش قسمت‌ها
سوار اتوبوس می‌شود
انگار
نه برای رسیدن
که برای دیدن می‌رود...
رد نگاهش
از
شیشه‌های بخارگرفته
عبور می‌کند
به روستایی در خیال
به ... دیدن ادامه ›› خانه‌ای گِلی
که نقی معمولی
با دست‌های پینه‌بسته‌اش
به آرزو لبخند می‌زند
کسی نمی‌داند
این صندلیِ ساده
تختِ رؤیاهای اوست
کسی نمی‌داند
پایتخت برای او
تنها
یک سریال نیست
که آیینه‌ای‌ست
از روزهایی که دیگر نیستند
نگاهش می کنم
با چشمانی پر از سوال
دفترم را باز می کنم
اما پیرمرد
فقط
سکوت را تماشا می‌کند
و می‌گوید:
"پایتخت...
خانه‌ای‌ست که دیگر ندارم
خانواده‌ای‌ست
که در صفحه تلویزیون
نفس می‌کشند
و من هر شب
به دیدنشان می‌روم
مثل دیدار نوه‌ام که سال‌هاست نیامده..."
و اتوبوس
در امتداد خاطره می‌رود
در مسیر عشق
در مسیر تصویر
در مسیر پایتخت...

-حجت بقایی
---
#پایتخت
#مشاور_تحقیق_و_توسعه
#سریال_تلویزیونی
#شعر_نو
#دکتر_حجت_بقایی
#شعر_سپید
+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید