روان ما مثل یک سمفونی است که تروماها و تجربه زیستِ ما میتواند آن را از کوک خارج کند.
هارشدگی، طغیان ناخودآگاه آدمی است که در بازی قلدور و قربانی به تعادل سمفونی ناخودآگاه خود میرسد.
در واقع ما به دیدن یک تیاتر نیامده ایم این نمایش یک جلسه تراپی است همانجا که رهبر ارکستر/چارلی میگوید [ نفس عمیق بکشید و تصور کنین...] بله این یک برون ریزی و درمان دسته جمعی است. جمشید به علت گوناگون از جمله جامعه دیکتاتوری( قدرتمندی افراطی) دچار پارانویا و عدم تعادل وجه فرمانبردار و فرمانده روان خود شده به طغیان و هارشدگی برمیخیزد تا این روان رنجوری را به تعادل برساند، ما در این نمایش با شش شخصیت متفاوت و مجزا سروکار نداریم!! فقط جمشید/ امین اسفندیار است و پنج وجه دیگر او...بدین گونه:
زن/ماهور الوند: نماد وجه قلدری/شکنجه گر/دیکاتوری
... دیدن ادامه ››
او
ایرج/ایمان صیادبرهانی: نماد وجه قربانی/ طرد شده او
رهبر ارکستر/چارلی: نماینده ناخودآگاه فرمانده او
دو اجرا گر هم مکانسیم اجرایی این ناخوداگاه هستند.
هماطور که شالوده نظریات فروید می گوید فانتزی ها و اعمال جنسی آدمی آینه ای است از تجربه زیسته او که فقط در رختخواب و خصوصی ترین اعمال انسان بروز پیدا می کند. حال جمشید آن را جلو چشم ما عریان میکند همانجا که رو به تماشاچیان می گوید: [ بین همه دارن میبینن...].
جمشید/ امین اسفندیار باید بین وجه همیشه قربانی و ترسو و فرمانبردار (ایرج/ایمان صیادبرهانی ) خود و وجه شکنجره گر سلطه جو خود( زن/ماهورالوند) یکی را انتخاب کند به واقع او با کشتن جنبه قربانی شونده خود این آرامش و تعادل را رقم میزند همانجا که زن و مرد(او) فندک را به تقارن جلوی صورت هم میگیرند؛ حال دیگر جمشید قربانی نیست او هم در برابر نفس شکنجه گر خود قد علم کرده.. این تعادل با اسپات لایتی تاکید می شود؛ و زن/ماهور/وجه سلطه گر او احساس سبکی میکند.
پ. ن: ایمان صیادبرهانی آنقدر اگزجره بازی میکنه که حتا در دور خوانی و تمرین اولیه نمایش هم اکت های شتابی و امضا خودش رو داره:)
در مورد کارگردانی و صحنه و تکنیک اجرامیشه ساعت ها صحبت کرد اما استفاده از دوربین و ویدو و استفاده از کلوز آپ کمک میکرد اعماق این شخصیت/وجه های گوناگون جمشید را
بهتره کشف کنیم.
از دیدگاه روانشناسی، فانتزیهای مرتبط با تابعیت و تحقیر میتوانند به عنوان راهی برای کاوش و مدیریت احساسات پیچیده مرتبط با قدرت و آسیبپذیری دیده شوند. برخی افراد ممکن است از تصور خود در نقش تابع لذت ببرند، زیرا این امر به آنها اجازه میدهد تا احساسات بیقدرتی را در یک محیط کنترلشده تجربه کنند