" توبهنامهی تولّد "
در کُنجِ خانقاهِ نیمهشبِ وَهن
– که دیواَختـران چو میخهایـی بر تابوتِ آسْمان مـیدرخشند –
به شعلهها خیـره گشتاَم
با چَشمهایـی که بر مَزارِ هِزار خورشید گریسته بود
وَ قلبـی که در دخمهی شیشهایِ تناَم دَرهَمشکسته بود...
گورِ رَحِم را وداع گفتم، تا
به زَهدانِ مرقد، سلـام کنم؛
تا مثلِ کبوتری
... دیدن ادامه ››
زخمـی
به آفاقِ سایهها بپیوندم
بـی که قصّهای از ستارهها را
مَرهمِ خود یابم
دست بر پیشانـیاَم بنه، ایزدبانوی دوزخ!
تا ننگِ خِلقَت را بپالـایـی
با حریقِ سبـزِ چَشمهایَت
زنبورها از زهرِ خونِ من مستاَند
وَ زنبقها جنازهاَم را مـیمَکند
فردا با رَوایحِ مَشئوم مـیدمند
در گورستانِ سَـرمدیِ حیاتِ جاوْدانه...
شاعرِ نفرینشدهاَم
فرزندِ ساحرهی اِنکار
وَ این شعر
توبهنامهایست نه از روی تعبّد؛
که برای گناهِ کبیـرهی تولّد –
بیست و ششم خردادماه چهارصد و چهار