«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
با یک اجرای خلاق و پر انرژی مواجهیم که قراره هروقت همهی بازیگرها روی صحنه جمع میشن، تو دلمون بگیم "خدا کنه تموم نشده باشه!"
یک ساعت و نیم با بازیگرها و کارگردانی حرفهای همراه میشیم و از طراحیهای دقیق و خلاق لباس، چهره، صحنه و صدا لذت میبریم.
مطمئناً اگه ساعت اجراش انقدر دیر نبود، ازون نمایشهایی میشد که بلیطهاش در کسری از ثانیه تموم میشه!
داستانی جذاب و بازیگرانی بسیار حرفهای و توانمند، صحنه، لباس و ابزاری دقیق، کارآمد و زیبا، موسیقیهایی هماهنگ با فضا و متن...همینطور به چشم من نورپردازی بسیار تاثیرگذار و سنجیده طراحی شده بود. اگه شانس بیارید دور و برتون کسی نشینه که مدام گوشی چک بکنه، از دیدن نمایش لذت میبرید.
من این نمایش رو دیشب دیدم.
با توجه به نمایش توافقنامه، انتظارم از آقای سلیمانی بالا بود...و واقعا انتظارم برآورده شد.
به جز داستان که قصهی پیچیده و درگیرکنندهای داشت...بازیگرها (هرچهارنفرشون) عالی بودند. به خصوص هنرمندی خانم افشار و آقای تشکر بسیار چشمگیر بود. آقای تشکر لحن مخصوصی برای خودشون به کار میبردند (یه همراهی ظریفی از صدا و لهجه) که در کنار حرکات و بازی چهره کاملاً مخاطب رو با خودشون همراه میکردند.
تنها چیزی که میتونم بگم در مورد طراحی صحنه بود، که این همه ظرافت بازیگرها در ارائهی احساس و انتقال مفهوم، اگه در صحنهای با جزئیات بیشتر به نمایش درمیومد هماهنگی بیشتری ایجاد میکرد. البته اینم بگم که انتخاب نقاشی "توماس شکاک" بسیار انتخاب درستی بود!
از همهچیز ویژهتر، نحوهی برخورد خود آقای سلیمانی با تماشاچیان بود، که جوری به استقبال و بدرقهی همگی ایستادند، که انگار همه مهمان ویژهی ایشون بودند. رفتاری درخور شخصیت و نمایش حرفهای ایشون.
از همهی عوامل ممنونم.
راستی میخواستم اینم بگم: خانم مولیر (اگه اسم رو اشتباه نکنم) کاملا مثل یک سیاهپوست بازی میکرد؛ استفادهی افراطی از دستها موقع صحبت، نزدیک شدن به مخاطب...گریهها و التماسها و در عین حال حفظ غرور و ترحم نسبت به فرزندش...حضور کوتاهشون رو تو نمایش، بسیار درخشان کرده بود.
نرگس خانم؛ حمایت وفادارانه ی شما از تئاتر راهی جز احترام و ادب در برابر ما نمی گذارد … خوشحالیم که تئاتر ما را پسندیدید و کارهای گروه را پیگیری می کنید … پاینده باشید
اگه آثار مکدونا رو دوست داشته باشید، ازین نمایش هم خوشتون میاد.
طراحی صحنه و لباس، طراحی نور، وفاداری به متن همگی خوب بود. اغراقشدگی بازیها تا حد زیادی به خاطر متن بود، شخصیتهایی که نویسنده خلق کرده بود، اینجوری بودند. البته شاید بهتر بود کشیش آرامتر و سازگارتر با غم درونیش پیش میرفت و انقدر تغییر حالتهای ناگهانی نداشت...
یه خلاقیتی تو تغییر صحنهها داشتند که کاملا فکر شده بود و به فضاسازی کمک میکرد، هرچند شاید کار کوچیکی به نظر بیاد. تر و تمیز و طبیعی بود.
من از اینکه نمایش رو دیدم خوشحالم، بعد یه روز سخت، نمایش بر جانم نشست و لحظاتی آرام و خوشایند رو تجربه کردم.
خداقوت!
طراحی صحنه، لباس و گریم بسیار بسیار درخشان بود.
متن نمایش واقعا خوب نوشته شده بود، یه قصهی زیبا و پرفرازونشیب...
بشخصه بازی نقش دکتر رو بیشتر از سایرین پسندیدم، خیلی واقعی و طبیعی و باورپذیر بود بازیش.
سکوتهای متعدد و بیضرورت، نمایش رو گاهی از ریتم مینداخت و کند و سنگین پیش میرفت...
حتماً صندلیهای روبهروی صحنه رو بخرید، صندلیهای کناری در حاشیه قرار میگیرند.
در مجموع خوشحالم که رفتم دیدمش، کار ارزشمندی بود.
خدا قوت!
واقعاً یه نمایش به چه چیزی نیاز داره که در اوج سادگی، یک طنز تمیز و عمیق و دلچسب رو به مخاطب ارائه بده؟ بازیها بینظیر بودند و متن واقعاً مخاطب رو جادو میکرد...نمیتونم بگم دقیقاً چی تو اون قصه و اون دیالوگها بود که از لایههای قلبم یکی یکی عبور میکرد...
دو شبه داره تو سرم تکرار میشه:
- مگه رسیدن به آرزو ترس داره؟
اگه "چه زیبا چه وحشی زندگی من" رو دوست داشتید از تماشای این نمایش هم لذت میبرید.
خسته نباشید، خیلی خوب بود.
گرچه نقش بچهها و پرستار و خدمتکار حذف شده بود، اما همچنان وفادار به متن پیش رفتند.
گریم و لباس عالی بود. نورا از همه درخشانتر بود، کاملا همونی بود که باید باشه...
به نظر من با توجه به جزییاتی که ایبسن در مورد صحنه گفته، میشد رو طراحی صحنه بیشتر کار کرد.
نورپردازی هم جای اصلاح و پردازش بیشتری داره...گاهی بدون اینکه ضرورت محتوایی داشته باشه، بازیگرا خارج از نور بودند. البته شاید به خاطر مشکلی که برای برق قبل اجرا پیش اومد، فقط روزی که من بودم اینطوری بود.
خیلی خوب فضای نمایشنامههای چخوف رو منتقل کرده بودند: پر از جنبجوش و روابط پیچیده. صحنه جزییات دلپذیری داشت و عمق و بعدش جوری طراحی شده بود که تو داستان کاملاً کاربردی بود.
من فکر میکنم اگه مخاطب نتونه اونقدری که باید و شاید به قصه نزدیک بشه...و خب قصه باورپذیر باشه...به خاطر تفاوت روابط تو ایران و روسیهست. وگرنه قصه، ایرانی شدهی بسیار خوبی از چخوفه.
واقعاً حیف از این متن و این بازیگرها و اون طراحی لباس، که طراحی صحنهی تکراری و بیسلیقه مخاطب رو از فضا دور میکرد...اگه میخواستیم سیب گاز زدن و هسته پرت کردن و لاک زدن کالیگولا رو تخیل کنیم که خب از خوندن متن کامو به قدر کافی لذت برده بودیم...من فکر میکنم تحقیر و ستم و مجنوننمایی اون شخصیت عجیب، وقتی تاثیر واقعی خودش رو میذاره که در کنار بازی قوی، توی یه صحنهی باشکوه و شاهانه جریان داشته باشه...
اجرای پایانی رو دیدم، طبیعتاً به خاطر اسم مک دونا رفتم و خب این نمایشنامه رو قبلا خونده بودم و دوست داشتم اجراش رو ببینم. آخرین باری که به تماشای یکی از آثار مک دونا رفتم کاملاً ناامید شدم، گفتم یه شانس دیگه به خودم بدم.
در مجموع از دیدنش راضیام، بازیها متوسط بود و صدای شخصیت اصلی هم خوب شنیده نمیشد. ولی صحنه پردازی و وسایل صحنه خیلی خوب و تاثیرگذار انتخاب شده بود. دیگه الان هر تئاتری میری صحنهپردازیش یه صحنهی کاملاً تاریکه و دو تا صندلی و نهایتا یه ویدئو پروژکتور که گاهی تصویر بندازن روش...اینکه صحنه روشن بود و با جزئیات اتاق یک هتل رو نشون میداد، و همینطور اون قسمت که اتاق پشتی بود، و دستهای قطع شده همگی خیلی خوب بودند.
امیدوارم بار بعدی که یه اجرا از مک دونا میره، از این هم درخشانتر باشه.
همگی عوامل خسته نباشید.
من متأسفانه دو تا بلیت واسه خودم و پسرخاله م خریدم ولی دیر رسیدیم و نتونستیم ببینیم،گفتند که ایمیل بزنید به تیوال حالا من اینجا نوشتم شاید کسی ببینه چون ایمیل تیوالو نمیدونم
با اینکه در مورد مسائل جدیای در هنر مدرن و پیچیدگیهای روابط عاطفی آدمها صحبت میشد، قصه روانی و سادگی دلچسبی داشت. نمونهی تمیزی از "طنز" به معنای دقیقش بود. بازیهای خوب، طراحی صحنهی ساده و در عین حال چشمنواز و کارآمد و طراحی لباس هوشمندانه هم همگی به انسجام این نمایش کمک میکرد.
خوشحالم که تونستم این اثر رو ببینم...موقع برگشتن داشتم فکر میکردم واقعا هنر چیه جز همین حال خوب و سبکی که مخاطب رو دچارش میکنه.
خسته نباشید!
بازیها اکثرا خوب بود، گریم خوب بود.
طراحی صحنه خیلی ابتدایی بود...
و اینکه خب درسته که درآوردن طنزِ کمدیهایی مثل کمدیهای مکدونا، کار سختیه، ولی با توجه به توانمندی بازیگرا این قابلیت درشون وجود داشت که متاسفانه ازش استفاده نکردند.
فکر نکنید طنز مکدونا رو تماشا میکنید، نمایش پر بود از شوخیهای دم دستی و حتی تکه کلامهای اینستاگرامی که اصل نمایش رو تحت الشعاع قرار میداد. انگار هدف فقط خنده گرفتن از مخاطبها بود، طوری که وقتی میدیدند یه حرف یا ادا به خوبی بقیه رو خندونده، بارها در طول نمایش (باربط یا بیربط) تکرارش میکردند.
در مجموع میتونم بگم فقط نمایش مفرحی بود با بازیگرای خوب، و اینکه با کسانی که باهاشون رودربایستی دارید نرید! (هرچند متن اصلی چنین فضایی نداره)
بسیار سپاسگزارم که نمایش ستوان آینیشمور را برای تماشا انتخاب کردید.
بابت دکور باید عرض کنم ما به چیز زیادی نیاز نداشتیم. در اصل نشانه هایی از منزل و جاده میخواستیم. سپاس ویژه بابت درج نظر ارزشمندتان.🙏
قصهی پیچیدهی شگفتانگیزی بود. یک لحظه هم نمیتونستی چشم از صحنه برداری...
بازیگرها فوقالعاده بودند و شخصیتها رو خیلی خوب درآورده بودند.
طراحی صحنه کاملاً تو جاندار کردن قصه نقش داشت.
طراحی لباس هم خیلی خوب بود، شخصیتپردازی رو کامل میکرد.
تنها اشکالی که به چشمم خورد این بود که بازیگرها، خصوصاً شخصیت الیزابت، به کرات تو قسمتهایی قرار میگرفت که دیده نمیشد، یا پشتش به مخاطب میشد. برای بازیگری حالتها چهرهش انقدر پخته و جاندار بود، حیف بود این موضوع.
من خیلی لذت بردم.
خسته نباشید!
نمایش بسیار خوب و روانی بود. داستانی که در عین سادگیِ روایت، عمق دلچسبی داشت. ماجرا به کلی دور از حواشی زیادی بود که اصل ماجرا را تحت تاثیر قرار بده و همین سادگی تماشای اون رو دلپذیر کرده بود. پیچیدگی شخصیتها تو بازی و طراحی لباس خوب درومده بود. طراحی صحنه هم بسیار خوب بود، مثل اکثر صحنهها، اون تاریکی زننده رو نداشت و به باورپذیر کردن قصه کمک میکرد. بازیها، خصوصاً بازی شخصیت خریدار، خیلی خوب بود.
لحظات خوشی رو هنگام تماشای این نمایش تجربه کردم.
طرح اصلی نمایشنامه خیلی جالب بود، در فرصت کوتاه چند ماجرای در هم تنیده رو شاهد بودیم و اثراتی رو که روی عملکرد شخصیتهای متفاوتی که گرد هم جمع شده بودند، داشتند.
من فکر میکنم طرح نمایشنامه قابلیت این رو داشت که شوخیها و دیالوگهای جوندارتری توش گنجونده بشه. دیالوگها به نسبت عمق ماجرا، زیادی دم دستی بودند. قطعاً تو بازنگری دوباره، نمایشنامه میتونه خیلی غنیتر و جذابتر شه.
بازیها خوب بود کاملا، خصوصا شخصیت جمال، بسیار تاثیرگذار بود و دیدم که تو سالن بعضیها در موردش کاملاً احساساتی شده بودند.
و البته پایانبندی جذاب و غیرمنتظرهی نمایش خیلی خوب از کار درومده بود.
به نظرم بهتره آخرین نفر بعد تاریکی صحنه، صحنه رو ترک نکنه و از همونجا بیاد جلوی صحنه، چون صحنه به خاطر باز و بسته شدن مکرر در پشتی کاملا تاریک نمیشد و خب ترک کردن با سرعت، در حالی که شخصیت آخر در سکون و سکوت نشسته و نظارهگره، چندان خوب نبود.
خلاصه که خداقوت!
وقتی نمایشنامه رو خوندم و متوحه شلوغی مداوم صحنه شدم، تردید کردم که برم یا نه. ولی حقیقت اینه که اون شلوغی رو خیلی تمیز درآورده بودند و با ابزارهای ساده، دقیق و کاربردی، به فضای ترسیم شدهی نمایشنامه خیلی خوب نزدیک شده بودند. به طور کلی به متن اصلی کاملاً وفادار بودند و این به نظر من خیلی مهمه.
استالین، یلنا، بولگاکف، ولادیمیر، گریگوری، اون دختر بازیگره و دکتر خیلی خوب بازی میکردند. بقیه هم خوب بودند. من که واقعاً از دیدنش لذت بردم.
واقعا خوب بود،
متن که به جای خود
بازیها، هماهنگی بازیگرها و صحنهگردانها
طراحی بازیها
گریم و لباس
طراحی صحنه
موسیقی
فیلمش ارزش دیدنش رو داشت و حسرت خوردم که به تماشای نمایشش نرفته بودم.
من یه تماشاگر معمولی بدون تخصص تئاترم و بیاندازه از تماشای این نمایش لذت بردم...واقعاً دلم نمیخواست تموم شه...
متن نمایش بینظیر بود.
بازیها هم واقعاً خوب بود...شاید باز برم ببینم.