در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال عصر قلم | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:22:51
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نگاهی به باوری شگرف و متافیزیکی در شاهنامه فردوسی:
«همزمانی خشکسالی با حکومت یک پادشاه یا حکمران خودخواه و ستمگر بر ایران آن روزگاران است.»

در شاهنامه فردوسی بزرگ، هجده خشکسالی دیده می‌شود؛ یا به نوعی بر اساس روایت این شاعر ملی‌\\\\_از گذشته اساطیری و حماسی و تاریخی ایران باستان در شاهنامه‌اش\\\\_ از منابع در دسترس او، هجده مورد خشکسالی در ایران به ثبت رسیده است که همه آن‌ها در یک ویژگی یا مؤلفه مشترک هستند و آن، همزمانی خشکسالی با حکومت یک پادشاه یا حکمران خودخواه و ستمگر بر ایران آن روزگاران است.
در واقع این یک باور فرازمینی است که ایرانیان باستان، ترسالی و خشکسالی را با نوع پندار، رفتار و کردار پادشاه نسبت به مردم گره می‌زدند.
در واقع در شهریاری بد برای مردمان، تنگدستی و دشواری به دست می‌آید که پادشاهی او از روی الگوی(= آموزش) انگره‌مینو(اهریمن) ساخته شده باشد.
برداشت یا تفسیری که از این بینش می‌توان کرد این است که پادشاه ستمگر با روش و منش حکومت‌داری خود، زمینه خشکسالی را فراهم می‌کرد و چون این ... دیدن ادامه ›› رویه تکرار می‌شد، ذهن و زبان انسان ایرانی باستان، آن را با عنوان یک منطق آسمانی قلمداد می‌کرد.
«افراسیاب» در اسطوره‌های ایرانی و شرقی از شخصیت‌هایی است که رابطه تنگاتنگی با این نگرش فرازمینی دارد؛ هر زمان که به ایران می‌تاخت در کشتار و ویرانگری و کور کردن رودخانه‌ها می‌کوشید. پر کردن رودخانه‌ها و جوی‌ها و خشک کردن آب‌ها، کارکردی است که همه تاریخ‌نویسان به این اسطوره تاریکی و تباهی نسبت داده‌اند. «گویند دیگر بر مردمان و حیوانات باران نبارید» ۱ «چشمه‌ای بود در هیرمند برابر بُست، افراسیاب آن را به بند جادویی ببست.» ۲
در کتاب «مینوی خرد» پایمال کردن دریاچه کانسه(هامون) و خشک کردن آب آن به او منسوب است. ۳
در «بندهشن»(کتاب آفرینش ایران باستان) نابود کردن هزار چشمه کوچک و بزرگ و شش رودخانه بزرگ قابل کشتیرانی از کارهای اوست. در حقیقت این برافکندن نهرها و و خشکسالی تنها به نیرویی جادویی میسر است که افراسیاب داراست. او در اصل دیو پلیدی است که از ریزش باران جلوگیری می‌کند.۴
نکته قابل بیان این‌که بر اساس پژوهش‌های دانشمند اسطوره‌شناس فرانسوی، امیل بِنوِنیست، با توجه به ریشه‌شناسی تاریخی و اسطوره‌ای این شخصیت شاهنامه و ادبیات حماسی ایران باستان و همچنین ویژگی‌های کارکردی و رفتاری مانند حبس باران، نابودسازی گیاهان، قدرت جادویی و هراس‌آوری، افراسیاب برابر دیو خشکسالی «اپوش» در ایران باستان است.
نمونه بارز دیگر این رابطه شگفت پادشاه ستمگر با خشکسالی را در جای دیگر شاهنامه می‌بینبم که این داستان در دیگر متون با همان پیام و دریافت از جمله «مرزبان‌نامه» آمده است:
«بهرام گور» که پادشاهی آرمانی است در یکی از گردش‌های خود از کوکبه خویش دور می‌افتد و مهمان ناشناس خانواده روستایی می‌شود و آن‌طور که بایسته و شایسته پادشاه بود از او پذیرایی نمی‌شود؛ بنابراین تصمیم می‌گیرد که زین پس بر مردمان سختی بگیرد؛ همین تصمیم و اراده باطنی خود محرکی قوی برای تباهی است؛ شیر گاو خشک می‌شود و بی‌درنگ زن یا دختر روستایی علت را درمی‌یابد:

چنین گفت با شوی کای کدخدای    ــــــ     دل شاه گیتی، دگر شد به رای
ستمکاره شد شهریار جهان   ــــــ       دلش دوش پیچان شد اندر نهان
چو بیدادگر شد جهاندار شاه   ــــــ      ز گردون نتابد ببایست ماه
به پستان‌ها در شود شیر خشک     ــــــ      نبوید به نافه درون نیز مشک
زنا و ربا، آشکارا شود     ــــــ      دل نرم چون سنگ خارا شود
شود خایه در زیر مرغان تباه     ــــــ      هر آن‌گه که بیدادگر گشت شاه
چو بهرام‌شاه این سخن‌ها شنود     ـــــــ     پشیمانی آمدش ز اندیشه زود
زن فرّخ پاک یزدان‌پرست     ــــــ     ‌دگرباره بر گاو مالید دست
ز پستان گاوش ببارید شیر     ــــــ      زن میزبان گفت کای دستگیر
از آن پس چنین گفت با کدخدای     ــــــ      که بیداد را داد شد باز جای . ۵

**منابع:**
۱. مطهربن طاهر، (۱۳۷۴) *آفرینش و تاریخ*، مقدمه، برگردان و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگه، جلد سوم، ص ۱۲۶
۲. بهار، ملک‌الشعرا، (۱۴۰۱)، *تاریخ سیستان*، تهران: معین، ص ۱۷
۳. *مینوی خرد*، (۱۳۷۹) گزارنده و برگردان دکتر احمد تفضلی، تهران: توس، ج ۱، ص ۲۱۱
۴. بهار، مهرداد، (۱۳۹۳) *پژوهشی در اساطیر ایرانی*، تهران: آگه، ص ۱۰۳
۵. فردوسی، ابوالقاسم، (۱۳۸۸) *شاهنامه*، زیر نظر عبدالحسین نوشین، جلد هفتم چاپ مسکو، ص ۱۵۶۸

محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مقایسه‌ی چهره‌ی زن در شاهنامه و دیگر آثار حماسی جهان

چکیده
در این مقاله به تحلیل تطبیقی چهره‌ی زن در شاهنامه فردوسی و آثار حماسی جهانی نظیر ایلیاد و اودیسهی هومر پرداخته می‌شود. تمرکز اصلی بر ویژگی‌های شخصیتی، کنشگری عاشقانه، وفاداری زناشویی و نقش اجتماعی زنان در این آثار است. بررسی‌ها نشان می‌دهد که زنان شاهنامه برخلاف همتایانشان در حماسه‌های یونانی، دارای هویتی مستقل، اراده‌ای عاشقانه و منش‌هایی وفادارانه هستند و در برخی موارد نقش‌های سیاسی و حکومتی نیز ایفا می‌کنند. این مقاله نشان می‌دهد که تصویر زن در حماسه‌ی ملی ایران، غنی‌تر و شریف‌تر از تصویری است که در حماسه‌های باستانی دیگر ملل دیده می‌شود.

مقدمه
حماسه‌ها ... دیدن ادامه ›› همواره بازتاب‌دهنده‌ی باورها، ارزش‌ها و نقش‌های اجتماعی دوران خود بوده‌اند. زنان به عنوان عناصر اثرگذار در روند روایی، در هر اثر حماسی چهره‌ای خاص می‌یابند. مقایسه‌ی تطبیقی میان شاهنامه و آثار یونانی نظیر ایلیاد و اودیسه، تفاوت‌های چشم‌گیری را در ترسیم چهره‌ی زن نشان می‌دهد که در این مقاله مورد بررسی قرار می‌گیرد.

زنان عاشق در شاهنامه و ایلیاد
در شاهنامه، زنان نه‌تنها عاشق هستند بلکه به‌گونه‌ای فعال و بی‌پرده در ابراز احساسات خود عمل می‌کنند. نمونه‌ی بارز آن تهمینه است که بدون هیچ شرم یا پنهان‌کاری، عشق خود را به رستم ابراز می‌دارد و حتی شبانه به اتاق او می‌رود:

تو را ام کنون گر بخواهی مرا
نبیند جز این مرغ و ماهی مرا

در حالی‌که در ایلیاد، زنان با چنین اراده و صداقتی ظاهر نمی‌شوند. آنان بیشتر ابژه‌های جنگ‌اند تا سوژه‌های کنشگر.

وفاداری و فداکاری زنان در شاهنامه
بیشتر زنان شاهنامه، از سرزمین‌های بیگانه آمده‌اند اما پس از پیوند با مردان ایرانی، به نهایت وفاداری می‌رسند. فرنگیس برای نجات همسر و فرزندش با پدر خود افراسیاب دشمنی می‌ورزد. منیژه در کنار بیژن می‌ماند و تهمینه تمام عمر را با یاد رستم و داغ سهراب سپری می‌کند.

در مقابل، زنان ایلیاد پس از مرگ همسرانشان، به دشمنان پناه می‌برند یا هم‌خواب قاتلان عزیزان خود می‌شوند. آندروماک سهم پسر آشیل می‌شود و هلن، بدون احساس گناه، با پاریس در بستر می‌رود.

تنها زن وفادار در ایلیاد: پنه‌لوبه
در میان زنان ایلیاد و اودیسه، تنها پنه‌لوبه، همسر اولیس، نمونه‌ای از وفاداری زنانه است. او با ترفند بافندگی، خواستگاران را سال‌ها به تأخیر می‌اندازد و سرانجام با بازگشت شوهرش، از آن رهایی می‌یابد.

نقش‌های اجتماعی و سیاسی زنان در شاهنامه
زنان شاهنامه تنها عاشق یا مادر نیستند؛ آنان در مواردی فرمانروایی و سیاست‌ورزی نیز دارند. شیرین، پوراندخت و قیدافه نمونه‌هایی از زنانی هستند که قدرت سیاسی را در اختیار می‌گیرند. این در حالی است که در حماسه‌های دیگر ملت‌ها، زنان عمدتاً فاقد چنین نقش‌هایی‌اند.

نتیجه‌گیری
چهره‌ی زن در شاهنامه با صفاتی چون پاکدامنی، وفاداری، قدرت تصمیم‌گیری، وطن‌دوستی و کنشگری عاشقانه ترسیم شده است. این زنان نه‌تنها در زندگی زناشویی، که در سطح ملی نیز حضوری شرافتمندانه دارند. در مقابل، زنان در ایلیاد و اودیسه، اغلب منفعل، وابسته و گاه ناپایدار در روابط خود هستند. بدین ترتیب، شاهنامه نه‌تنها حماسه‌ای مردانه نیست، بلکه با برجسته‌سازی ارزش‌های زنانه، الگویی کامل‌تر از تعامل زن و مرد در ادبیات حماسی به دست می‌دهد.

منابع
ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه
ایلیاد، اثر هومر، ترجمه‌ی سعید نفیسی
اودیسه، اثر هومر، ترجمه‌ی سعید نفیسی
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چهار اصل جهان‌بینی فردوسی
↩اصل نخست "خرد"
زیرا انسان ایرانی انسانی خردمند است.ما شاهنامه را به‌درستی «خردنامه» می‌نامیم از همین روست که در بسیاری از بیت‌های شاهنامه خرد ستوده شده است. آنچه به‌راستی در میان دهش‌های ایزدی ستودنی است خرد به‌شمار می‌آید. فردوسی می‌گوید برای آنکه درست زندگی کنی به خرد نیاز داری اما خواست او از این سخن آن نیست که با خرد میتوانیم هر گره‌ای را بگشاییم و پاسخ هر پرسشی را بیابیم.

↩دومین اصل جهان‌بینی فردوسی "داد"
داد در کارکرد شاهنامه‌ای آن کمابیش برابر با آیین و سامان است. کاربرد داد بسیار گسترده‌تر از آن است که ما آن را تا مرز ویژگی و رفتار فردی فرو بکاهیم و فرود بیاوریم. این داد نمونه‌ و بازتابی از آن داد هستی شناختی است. جهان بر داد بنیاد گرفته است و اگر داد نمی‌بود دانش‌های مختلفی پدید نمی‌آمد. پس هیچ بیدادگری نمی‌تواند در آرامش و بهروزی زندگی کند چون با جهان هماهنگ نیست.

↩سومین اصل جهان‌بینی فردوسی «نام» است.
شاهنامه تنها نامه خرد ... دیدن ادامه ›› یا نامه داد نیست نامه ی نام هم هست. اما نام در شاهنامه معنایی بسیار فراتر و گسترده‌ ای دارد.
هر کس یا هر چیزی نامی دارد اما نام در شاهنامه نهاد و سرشت و خوی است. همان است که منش را می سازد. نام ها در باورهای باستانی به راز همه هستی و چیستی را در خود نهفته می‌دارد. هر کس همان است که نام او آشکار می دارد. در بینش باستانی پیوند نام با نامور پیوندی است ساختاری و حتی هستی شناختی و هر کس می‌باید همان نامی را داشته باشد که دارد.
می‌توان گفت که جهان را نام‌ها ساخته‌اند. نام به‌ویژه در منش و فرهنگ پهلوانی کاربردی بسیار گسترده دارد. هم از آن است که پهلوانان از گفتن نام خویش به دشمنان پرهیز می‌کردند، چون نام، آسیب جای آنان بود و اگر دشمن نام پهلوان را بداند به گونه‌ای رازآلود بر وی چیرگی یافته است.

↩چهارمین اصل شاهنامه «شادی» است.

شاهنامه نامه شادی است. ایرانی اگر شاد نباشد در ایرانی بودن آن می‌باید گمان‌مند شد. بزم‌های شادی و جشن‌ها در فرهنگ ایرانی جایگاهی بسیار والا دارند اما آدمی هنگامی به شادی می‌رسد که به سه منش "خرد"، "داد"، "نام" دست یافته باشد، شادی فرایند و دستاورد آن سه اصل است.

نگارنده: میرجلال‌الدین کزازی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هیلا صدیقی (زادهٔ فروردین ۱۳۶۴ در تهران) شاعر، نقاش، فعال اجتماعی و کارگردان ایرانی است که به‌واسطهٔ اشعار انتقادی و فعالیت‌های فرهنگی‌اش شناخته می‌شود.

زندگی‌نامه و تحصیلات
در یک‌سالگی به همراه خانواده‌اش به استانبول، ترکیه مهاجرت کرد و تا سال ۱۳۶۹ در آنجا زندگی کرد. پس از بازگشت به ایران، تحصیلات ابتدایی را آغاز نمود. در سال ۱۳۸۲ وارد دانشگاه شد و در رشتهٔ حقوق به تحصیل پرداخت.

فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی
در تابستان ۱۳۸۱، انجمن فرهنگی ادبی نیستان را تأسیس کرد و به‌عنوان جوان‌ترین دبیر انجمن فرهنگی، ادبی ایران شناخته شد. جلسات این انجمن تا ... دیدن ادامه ›› بهار ۱۳۸۸ با حضور شاعران معاصر و گروه‌های موسیقی برگزار می‌شد. همچنین، سردبیر نشریهٔ «شهر بچه‌ها» وابسته به شهرداری منطقهٔ ۶ تهران بود. در سال ۱۳۸۵، به همراه دوستانش باشگاه «کیمیاگران جوان» را با هدف حفظ و احیای میراث فرهنگی ایران تأسیس کرد و به‌عنوان مدیر اجرایی آن فعالیت نمود.

فعالیت‌های سیاسی و بازداشت‌ها
هیلا صدیقی در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۸ از میرحسین موسوی حمایت کرد و در ستاد انتخاباتی «باران» فعالیت داشت. پس از انتخابات، به‌دلیل اشعار انتقادی‌اش مورد بازداشت و بازجویی قرار گرفت. در مرداد ۱۳۸۹، دادگاه انقلاب او را به ۴ ماه حبس تعلیقی به مدت ۵ سال محکوم کرد. در دی ۱۳۹۴، هنگام بازگشت از امارات متحده عربی در فرودگاه امام خمینی تهران بازداشت و پس از دو روز با قرار وثیقه آزاد شد.

آثار هنری و جوایز
در سال ۲۰۱۲، نمایشگاهی از نقاشی‌هایش با عنوان «فصل ستاره» برگزار کرد که با استقبال گسترده‌ای مواجه شد. در همان سال، جایزهٔ «هلمن-همت» از سوی دیده‌بان حقوق بشر به او اهدا شد.

کارگردانی
هیلا صدیقی در سال ۲۰۱۳ نخستین تجربهٔ کارگردانی خود را با فیلم کوتاه «شیواتیر» آغاز کرد. این فیلم که بر اساس افسانهٔ آرش کمانگیر ساخته شده، در سال ۲۰۱۷ به نمایش درآمد.

زندگی شخصی
در سال ۲۰۱۲، در سفری به هند و دبی با یکی از دوستان قدیمی‌اش دیدار کرد و پس از آن ازدواج نمود. پس از ازدواج، بین تهران و دبی در رفت‌وآمد بود.

بگذار که باران بشوم، سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم

از فقر‌ لبت، وعده‌ی اقرار بگیرم
یک نیمه‌شبی از بدنت (زار) بگیرم

دردست، تنت از وطنش کام نگیرد
زخم وطنش لحظه‌ای آرام نگیرد

بیدار شو‌ از خواب زمستانی و سردت
نبضت‌‌شده آرام در این وقت نبردت

من، آرش تو‌، کاوه‌ی تو، زال تو باشم
خوشحال‌شوی، بنده‌ی‌ آن‌ حال‌ تو باشم

سردست، تنت یخ‌زده بیدار شو‌ از خواب
دردت به سرم! می‌گذرد این شب بی‌تاب

من آب شوم خشکی سال تو نبینم
من کور شوم تلخی فال تو نبینم

از سفره‌ی خالی تو و رنج عیانت
از کودک‌ و‌ مرد و زن و‌ احوال کیانت

بگذار که فریاد شوم اوج بگیرم
دریا شوم و از تن تو موج بگیرم

من کوه‌کن قصه‌ی شیرین تو باشم
دردت به سرم! مرهم دیرین تو‌ باشم

ایران من ای خسته‌ترین مادر تاریخ
جا مانده میان کف دستت اثر میخ

بگذار که باران بشوم سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم

هیلا صدیقی
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
✳️ پنج گنج نظامی گنجوی

❇️ شهرت و مقبولیتی که «پنج گنج» نظامی گنجوی یافت، چنان فراگیر بود که پس از او، تا قرن‌ها در سراسر قلمرو زبان فارسی، هر شاعری که داعیه‌ی داستان‌سرایی داشت، در تلاش برای اثبات توانایی خود، دست‌کم یک یا دو منظومه از «خمسه»ی او را تقلید می‌کرد تا به خیال خویش، پاسخگوی هنر داستان‌پرداز گنجه باشد. چنان‌که شاعرانی چون خواجوی کرمانی، امیر خسرو دهلوی، کاتبی ترشیزی، جامی، هاتفی، مکتبی شیرازی، عرفی، فیضی دکنی، وحشی بافقی و بسیاری دیگر، به این چالش برخاستند.
درست است که نظامی با خلق این آثار، عملاً داستان‌سرایی فارسی را به پیروی از سبک خود محدود کرد و تا حدی باعث وقفه و رکود در این حوزه شد، اما این نه نقص که نشانه‌ی هنر و توانایی بی‌نظیر اوست. در واقع، در تمام نسل‌های پس از او، نظامی همواره الگویی یگانه و استادی بی‌بدیل در داستان‌پردازی شمرده شده است.

◀️ مخزن‌الاسرار مجموعه‌ای است از بیست یا بیست و یک مقاله در موضوعات زهد و عرفان. شاعر در آن از مسائل گوناگونی سخن رانده: از آفرینش آدم و ... دیدن ادامه ›› احوال عالم، بی‌وفایی دنیا، استقبال آخرت، توبه و تجرید و دیگر موضوعات. او در بسیاری از موارد با بی‌پروایی جوانی، بیدادگران، ریاکاران، حسودان و فرومایگان روزگار را به نقد می‌کشد.

◀️ خسرو و شیرین روایت عشق پرماجرای خسرو، شاهزاده‌ی ایرانی، به شیرین، برادرزاده‌ی بانوی ارمن، است. این دو، با راهنمایی شاپور – ندیم خسرو – در جست‌وجوی یکدیگر برمی‌آیند و پس از کشمکش‌ها و فراز و نشیب‌های فراوان به وصال می‌رسند. نه ثروت مریم و شکر، خسرو را از مهر شیرین بازمی‌دارد، و نه شور و نیاز فرهاد، دل شیرین را که به خسرو بسته است، به وسوسه می‌اندازد. پایان تلخ داستان، رنگی از رنج و سوز به عشق آنان می‌افزاید و آن را به مرتبه‌ی عشق‌های بزرگ، شوریده و ناکام می‌رساند.

◀️ لیلی و مجنون با داستان‌هایی چون دافنیس و کلوئه و حتی رومئو و ژولیت قابل قیاس است. این منظومه، سرگذشت عشقی دردناک است که دو قبیله‌ی دشمن را با مسئله‌ای سخت روبه‌رو می‌سازد. عشق کودکانه‌ی قیس (قیس بن عامر) و لیلی در مکتب آغاز می‌شود و تعصب عربی بر سر راه آن مانع می‌گردد. لیلی به ناخواسته همسر ابن‌سلام می‌شود و قیس که از وساطت‌ها بهره‌ای نمی‌برد، مجنون می‌شود و به صحرا می‌گریزد. خبر مرگ والدین و حتی مرگ ابن‌سلام نیز او را از شوریدگی نمی‌رهاند. سرانجام، لیلی نیز بی‌وصال می‌میرد و مجنون بر سر مزار او «ای دوست» می‌گوید و جان می‌دهد.

◀️ هفت‌پیکر یا هفت‌گنبد حکایت کامجویی‌ها و شادی‌های بهرام گور است. به روایت شاعر، او در یمن نزد نعمان عرب پرورش می‌یابد و از سرنوشت آینده‌ی خود باخبر می‌شود. پس از مرگ پدر، به کمک نعمان به ایران بازمی‌گردد و با دلاوری تاج شاهی را به‌دست می‌آورد. هر شب را در یکی از گنبدهای هفت‌گانه‌ی رنگین با دختری می‌گذراند و از هر یک داستانی پرشور و پرهوس می‌شنود. روزها نیز به شکار و نشاط می‌پردازد تا سرانجام در پی گور، داستانش پایان می‌یابد.

◀️ اسکندرنامه روایتی است از زندگی اسکندر، در دو بخش «شرف‌نامه» و «خردنامه» (یا اسکندرنامه‌ی بری و بحری). در این منظومه، اسکندر تنها جهانگیری خونریز نیست، بلکه پیامبری است دانا و ذی‌القرنین. او به کعبه می‌رود، با حکما و زهاد به گفتگو می‌نشیند، کتب را ترجمه می‌کند، و در سیر جهان از هر چیزی پند می‌گیرد. نظامی در چهره‌ی اسکندر، با مهارتی شگرف، تصویر یک حکیم جهاندیده را با یک فرمانروای پیروز درمی‌آمیزد؛ چنان‌که گویی آنچه ارسطو می‌خواست از اسکندر بسازد، نظامی در شعر خود ساخته است.

❇️ برگرفته از: با کاروان حله، عبدالحسین زرین‌کوب، چاپ چهارم بهار ۲۵۳۶، صفحات ۱۴۹ تا ۱۵۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عمر خیام در سدهٔ پنجم هجری قمری، در دوران قرون وسطی، در شهر نیشابور زاده شد. در آن زمان، نیشابور یکی از مراکز مهم آیین زرتشت بود و احتمالاً پدر خیام، زرتشتی‌ای بود که بعدها به اسلام گروید. نام کامل او در متون عربی، ابوالفتح عمر بن ابراهیم الخیام ذکر شده است. در زبان فارسی، معمولاً با عنوان حکیم عمر خیام از او یاد می‌شود. واژهٔ «خیام» در زبان عربی بر وزن «فَعّال» است و به معنی «خیمه‌دوز» آمده؛ از این رو فرض بر آن است که اجداد او به این حرفه اشتغال داشته‌اند.

بیهقی که با خیام آشنایی داشت، در شرح حال او می‌نویسد: «او جوزا بود، خورشید و عطارد در معراج...». پژوهشگران از این جمله برای تعیین تاریخ تولد خیام استفاده کرده‌اند و آن را برابر با ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ هجری قمری (۱۸ مه ۱۰۴۸ میلادی) دانسته‌اند.

خیام در میانسالی، فقه را نزد امام موفق نیشابوری آموخت و در کنار آن، حدیث، تفسیر، فلسفه، حکمت و ستاره‌شناسی را نیز فرا گرفت. برخی منابع گفته‌اند او فلسفه را مستقیماً از زبان یونانی آموخته است. همچنین وی شاگرد ریاضی‌دان زرتشتی، بهمنیار، ... دیدن ادامه ›› بوده است.

در حدود سال ۴۴۹ هجری قمری، خیام تحت حمایت و سرپرستی اهر، قاضی‌القضات سمرقند، کتابی به زبان عربی دربارهٔ معادله‌های درجهٔ سوم با عنوان رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله نگاشت. به دلیل رابطهٔ نیکی که با خواجه نظام‌الملک طوسی داشت، این اثر را به او تقدیم کرد.

در ادامه، به دعوت جلال‌الدین ملک‌شاه سلجوقی و وزیرش نظام‌الملک، به اصفهان رفت تا سرپرستی رصدخانهٔ اصفهان را بر عهده گیرد. او به مدت هجده سال در آن‌جا اقامت داشت. به مدیریت او، زیج ملکشاهی تدوین شد و در همین دوران (حدود سال ۴۵۸ هجری قمری)، طرح اصلاح گاه‌شمار را نیز پایه‌ریزی کرد. نتیجهٔ آن، تدوین گاه‌شمار جلالی بود که به نام ملک‌شاه شهرت یافت، اما پس از مرگ شاه، به کار گرفته نشد.

گرچه خیام در دربار به عنوان ستاره‌شناس فعالیت می‌کرد، خود به تأثیر ستارگان اعتقادی نداشت. در همین سال‌ها (۴۵۶ هجری قمری)، یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین آثار ریاضی خود را با نام رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس نوشت که در آن، به بررسی خطوط موازی و نظریهٔ نسبت‌ها پرداخت.

همچنین گفته شده است که خیام، در کودکی سلطان سنجر، فرزند ملک‌شاه، او را از بیماری آبله درمان کرده است.

پس از مرگ ملک‌شاه و کشته‌شدن نظام‌الملک، خیام مورد بی‌مهری قرار گرفت و بودجهٔ رصدخانه قطع شد. پس از سال ۴۷۹ هجری قمری، او اصفهان را ترک کرد و برای اقامت به مرو رفت، که پایتخت جدید سلجوقیان شده بود. احتمال می‌رود که در همین دوران، رساله‌های میزان‌الحکم، قسطاس‌المستقیم و مشکلات‌الحساب را تألیف کرده باشد.

غلامحسین مراقبی نقل کرده است که خیام هرگز ازدواج نکرد و همسری برنگزید.

آرامگاه عمر خیام امروزه در شهر نیشابور، در باغی واقع شده که آرامگاه امامزاده محروق نیز در آن قرار دارد. این آرامگاه، به طراحی هوشنگ سیحون، معمار ایرانی، ساخته شد و در فروردین ۱۳۴۲ خورشیدی افتتاح گردید.

مرگ خیام را میان سال‌های ۵۱۵ تا ۵۲۰ هجری قمری دانسته‌اند. برخی تذکره‌نویسان نیز سال ۵۱۶ هجری قمری را ذکر کرده‌اند. پیکر او در همان نیشابور به خاک سپرده شد.

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را

***

ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم
با این همه مستی زتو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوارتریم؟ خیام
محمد فروزنده این را خواند
حمیدرضا مرادی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهرام اردبیلی، با نام پیشین طاهر علفی اردبیلی، در روز ۲۴ اسفند ماه سال ۱۳۲۱ در اردبیل زاده شد. او در سن چهارده سالگی به تهران رفت و در دفتر ثبت و اسناد رسمی مشغول به کار شد. در این زمان بهرام اردبیلی بی‌سواد بود اما شمایل کتاب‌هایی که در قفسه‌های این دفتر اسناد رسمی می‌دید، مجذوبش کرده بودند. آن‌ها را برمی‌داشت و ورق می‌زد بی‌آن‌که توان خواندن این اوراق را داشته باشد. بهرام برای این‌ که بتواند همین کتاب‌ها را بخواند، به خود زبان فارسی آموخت. به مرور به خواندن اشعار شاعران پارسی‌گوی نشست و هرچند به گفته‌ی خود، بسیاری از این اشعار را نمی‌فهمید اما ذهن شاعرش داشت از این متون کلمه می‌چید.
وی در سن ۲۲ سالگی اولین شعرش را در مجله فردوسی چاپ کرد. در این دوران بود که اردبیلی با شاعران شعر دیگر و آنانی که بعدها به گروه شعر حجم معروف شدند آشنا شد. اولین دوستان او شاعران جنوبی این طیف از شعر آزاد فارسی بودند. هوشنگ چالنگی از نخستین معاشرین او بود و از طریق هم‌ او بود که بهرام اندک اندک دیگر شاعران هم‌سوی خود را یافت. این شاعران همگی به نحوی اطرافیان فریدون رهنما به حساب می‌آمدند و بیشترشان،از جمله بهرام اردبیلی، زیر مدیریت او در اداره‌ی رادیو و تلویزیون مشغول به کار بودند. در همین سال‌های میانی دهه‌ی چهل شمسی بود که بهرام اردبیلی مسئولیت انتشار دفتر‌های «شعر دیگر» را به عهده گرفت و با انتشار دو شماره اثری انکارناپذیر بر جریان شعر آوانگارد فارسی گذاشت. در این دو دفتر تعدادی از سرآمدان شعر آوانگارد فارسی همکاری داشتند، من جمله بیژن الهی، هوشنگ آزادی‌ور، فیروز ناجی، پرویز اسلام‌پور، و... اما انتشار این جُنگ شعر به دلیل مشکلات مالی و همچنین مهاجرت بسیاری از شاعران اصلی این‌گروه از ایران، متوقف شد.
بعد از توقف انتشار شعر دیگر بود که بیانیه‌ی شعر حجم منتشر شد. بهرام اردبیلی یکی از امضاکنندگان این بیانیه است اما در سال‌های بعد به وضوح از این‌که این بیانیه را امضا کرده بود ناخرسند بود و حتی از این بیانیه‌ به عنوان «دام حجم» یاد می‌کند که یدالله رویایی برای دیگران پهن کرده بود. اردبیلی ... دیدن ادامه ›› معتقد بود که آن دسته‌ای از شاعران پیشروی دهه‌ی چهل بیانیه‌ی شعر حجم را امضا کردند که به لحاظ مالی فقیر بودند. به گفته‌ی او این شاعران، من جمله خود او، این بیانیه را امضاء کردند تا بتوانند همچنان به خانه‌ی یدالله رویایی بروند و «شام بخورند.»
بهرام پیش از ازدواج با همسرش، مهری فروتن، نامش را، که طاهر علفی بود، به بهرام اردبیلی تغییر داد. او چند سالی بعد از ازدواجش و در اواسط دهه‌ چهل شمسی به هند مسافرت کرد و مدتی را در آن دیار زیست. او دلیل این هجرت چند ساله را یکی تب هیپی‌گری می‌دانست که آن روزها جهان را در نوردیده بود و دیگر آن‌که تمام دوستانش به جایی از جهان مهاجرت کرده بودند. با این‌حال بر این باور هم بود که می‌خواست از زندگی با همسرش دل بکند.
او در هند به یوگا و طبّالی روی آورد و گرایشش به عرفان بیش از پیش شد. در بازگشت از این سفر بود که در مرز افغانستان با ایران به دلیل حمل حشیش بازداشت و به دوسال زندان محکوم شد. شعرهایی که در مدت زندان و یک سال بعد از آن نوشته بود را به همراه نزدیک‌ترین دوستش، بیژن الهی، تایپ کرد و در چمدانی در خانه‌ی برادرش باقی گذاشت تا به موقع برای انتشارشان اقدام کند و بعد از ایران خارج شد. این سفر دوم که باز هم به مقصد هند بود چندان طولانی شد که تا سالیان دراز به ایران بازنگشت. در این حین انقلاب ۱۳۵۷ اتفاق افتاد و خانواده‌ی بهرام از ترس آن‌که محتویات آن چمدان سیاسی باشد چمدان را از بین بردند.
اردبیلی این بار مدتی طولانی‌تر در هند ماند. البته، هر شش ماه باید از هند خارج می‌شد و به جایی دیگر می‌رفت و دوباره به هند باز می‌گشت چون هند ویزای بیش از شش ماه صادر نمی‌کرد. او در این دوران با زنی آمریکایی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک فرزند پسر بود. پس از این دوره مدتی را در یونان و دو سال را در هلند گذراند.اندک زمانی هم در فرانسه زیست اما از این کشور و مردمانش دل خوشی نداشت. این بود که در نهایت به اسپانیا رفت و بیست سال پایانی عمر خود را در جزایر قناری سکنی گزید.البته در تمام این سال های سفر هیچ چیز ننوشت و چند سالی را در روزه‌ی سکوتی طولانی گذراند.

مرگ
اردبیلی چند روزی پس از سومین سفرش به ایران در ۳۰ بهمن ۱۳۸۴ به علت ایست قلبی در گذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. وی مدت‌ها بود از بیماری رنج می‌برد و حتی مقدمات خاکسپاریش را در جزایر قناری فراهم کرده بود. یکی از نکات بسیار جالب این شاعر خودآگاهی او از مرگش است.

بی‌گمان
تو برای مداوای انزوای من
مرگ را باید در استوایی ترین قاره‌ی آفتاب
که مشرق نوبنیادش را
از تکان کتف‌های گندم‌گون من
خواهد شناخت
از عزیمت خود شرمگین کنی

بهرام اردبیلی
سامان حسنی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رزا جمالی متولد ۲۸ آبان ۱۳۵۶ در تبریز است. دانش آموختهٔ کارشناسی ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر و کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران. فعالیت ادبی خود را از ابتدای دهه۱۳۷۰ آغاز کرد. او شاعری متفاوت خوانده شده‌است که زبان و فضاهای جدیدی را ارائه می‌دهد و پساساختارگرا است.

شاعری که در میانهٔ دههٔ ۱۳۷۰ از اعضای جوان کارگاه شعر رضا براهنی بود و انتشار نخستین کتابش، «این مرده سیب نیست یا خیار است یا گلابی»، در سال ۱۳۷۷، به سبب عنوان و اشعار متفاوت اش، بازتاب‌های فراوانی برانگیخت. بعد از آن، تا سال ۱۳۸۰، او دو مجموعهٔ دیگر از اشعارش را به چاپ رساند و خود را به عنوان شاعری پرکار و مطرح تثبیت کرد.

با در نظر گرفتن تم کهن الگویی غالب، نقش محوری الهه رویش، و درهم تنیدگی انکارناپذیر ایماژ با اسطوره رویش به مثابه یک ژانر در مجموعه «این ساعت شنی که به خواب رفته‌است»؛ باید اذعان نمود که شعر رزا جمالی در معنای کهن الگویی کلمه زنانه و قابل تحلیل است.

کتاب «بزرگراه مسدود است» گزیده‌ای از شعرهای موفق پنج دفتر اوست.[۴] محور افقی در اغلب شعرها رعایت نمی‌شود و شاعر در پی پیوند و برقرار کردن ... دیدن ادامه ›› ارتباط منطقی و زبانی میان سطرها و بندهای سروده خود نیست. مجموعه شعرهای اخیر او به نوعی ادامه همان شیوه در شاعری است که وی از ابتدا آن را دنبال می‌کرد؛ اما او در این شیوه به نوعی پختگی دست یافته‌است.

شعرهای او به زبان‌های انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی، ترکی، عربی، بنگالی، هندی، چک، سوئدی، آلمانی، اسپرانتو، کردی و… ترجمه شده‌است و در معتبرترین گلچین‌های ادبی شعر پیشرو جهان منتشر شده‌است. کتاب‌های او از معدود عناوینی ست که به چندین چاپ رسیده و در تیراژ بالا عرضه می‌شود. منتقدان ادبی او را از شاعران مهم، تأثیرگذار و جریان‌ساز سه دههٔ اخیر می‌دانند؛ شعر او پُر از پیشنهادهای تازه برای شعر خلاق فارسی بوده‌است. تجربه‌هایی در حوزهٔ فرم و محتوای شعر امروز که از آن‌ها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: بازی‌های زبانی، تصویرسازی خلاق، خلق استعارات نو، آشنایی زدایی از زبان متداول، دوری از کلیشه‌های بیانی، به وجود آوردن نشانه‌شناسی تازه ای از کلمات، چندصدایی، استفاده از لحن و زبان محاوره، بی واسطه نویسی، عرفان اشیاء، بازآفرینی مضامین شعر کلاسیک فارسی…
شعر او دارای نظمی هندسی ست و معماری تنظیم شده‌ای دارد. واگویه‌های چند ساحتی که بسیاری از شعرهایش را به آثاری چند صدایی بدل کرده‌است. تخیل سیال از دیگر ویژگی‌های شعری اوست.

چیزی به اشتباه می‌میرد
و آفتاب که نم برداشته است ، خیس و مات است
اگر به این خطوط ادامه دهم؛
آن شیء منجمد که اسیرِ دست توست به اشتباه می‌لغزد
و گرنه چندی ست که روز به پایان رسیده است.

پوک به خانه که می‌رسم
چندی به مکعب‌ها خیره‌ام
جریان ِ ساکنِ آب بود
و آفتاب که نم بر نمی‌داشت
بر سپیدی این همه کاغذ
بر رخت‌های پیرم که گریه کرده بودم!
عناصری جزء به جزء که به من وابسته‌اند
و از خونِ من رنگ می‌گیرند.
این سرزمین که بی‌وقفه بر من می‌بارد!
و ماه که هنوز پهناور است.
اینجا بر دیرک باریکی یخ بسته‌ام
و برای ِ توست که زمان را به رودخانه ریخته‌ام
زمان هوسِ تندی بود که از دستم رفت‌!
این لحظه‌ها که به آسانی پاک می‌شوند…
به کبودی این دیوار می‌مانیم
من و این رختِ تاریک
که به جوی آب ریخته‌ایم
گوساله‌ایست که از مرگ شیر می‌نوشد…

رزا جمالی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
🍷ظرف های میگساری در ادبیات فارسی و اشعار حافط

❇️ بانو دکتر هاجر خادم، ظروف میگساری در قدیم را چنین معرفی فرموده است.
پس از آن، شاهد مثال ها را از میان اشعاار حافظ می‌آوریم.

◀️ در زبان فارسی برای ظرف‌های میگساری نام‌های گوناگون با ویژگی‌های گوناگونی وجود دارد. چندتا از آن‌ها به ترتیب کوچک به بزرگ این‌ها هستند:

▫️پیک: لیوانک شیشه‌ای عرق خوری

▫️چتوَر: بطری به اندازه یک چهارم شیشه‌های معمولی، چتول هم می‌گویند

▫️پیمانه: لیوان شراب خوری، رطل ... دیدن ادامه ›› هم می‌گویند

▫️جام: لیوان شیشه‌ای باده خوری

▫️پیاله: کاسه کوچک بی پایه

▫️تغار: آوند نسبتاً کوچک

▫️مینا: شیشه باده خوری

▫️ساغر: کاسه پایه دار

▫️سبو: کاسه سفالی دسته دار

▫️سبوچه: سبوی کوچک

▫️تونگ: آوند شیشه‌ای گردن باریک، صراحی هم گفته اند.

▫️سَکره: تنگ سفالین بزرگ (از گویش لارستانی)

▫️هسی: تشت سفالین (از گویش لارستانی)

▫️تکوک: آوندهایی که به شکل جانوران درست می‌شده.

▫️ساتگین: آوند شیشه‌ای بزرگ و استوار باده خوری

▫️زیغال: جام شکم بزرگ یک نفره، قدح هم گفته اند.

▫️پارچ: کاسه‌ای بزرگ که دور می‌گردانند.

▫️قرابه: آوند شیشه‌ای شکم بزرگ

▫️ چمانه: نیم-کدوی تراشیده و نگارینی که با آن می‌می خوردند.

▫️کوزه: آوند سفالین نسبتاً بزرگ

▫️خُم: بزرگ‌ترین آوند باده سازی و باده خوری (در اصل خُنب بوده)

▫️خمره: همان خم

🍷 ظرف های میگساری در شعر حافظ


🔸 قرابه: آوند شیشه ای شکم بزرگ
🔸 پیاله: کاسه ی کوچک بی پایه

در عهدِ پادشاهِ خطابخشِ جُرم پوش
حافظ قَرابه کَش شد و مفتی پیاله نوش

-پیمانه: لیوان شراب خواری، رطل هم گویند

گفتی ز سِرِّ عهدِ ازل یک سخن بگو
آنگَه بگویمت که دو پیمانه دَر کَشَم

🔸ساغر: کاسه پایه دار

به کویِ می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

آن روز شوق ِ ساغر ِِ می خرمنم بسوخت
کاتش ز عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت

🔸 صراحی: آوند شیشه‌ای کمر باریک، تُنگ

بدان‌سان سوخت چون شمعم که بر من
صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد

در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
صُراحیِ میِ ناب و سفینهٔ غزل
است

یا رب چه غمزه کرد صراحی، که خون خم
با نعره های غلغلش اندر گلو ببست

🔸 سبو: کاسه ی سفالین دسته دار
- خم: بزرگترین آوند باده سازی و باده خواری، دراصل خُنب بوده است.

چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب
فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند

🔸 مینا: شیشه باده خوری

جام مینایی می، سدّ ره تنگ دلی است
منه از دست که سیل غمت از جا ببردد

زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

🔸 جام: لیوان شیشه ای باده خوری

جرعه ی جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

🔸 قدح: جام شکم بزرگ یک نفره، زیغال نیز گویند

قدح به شرطِ ادب گیر، زان که ترکیبَ ش
ز کاسهٔ سرِ جمشید و بهمن است و قباد

گر چه دوریم، به یاد تو قدح می‌گیریم
بعد منزل نبود در سفر روحانی

🔸 رطل: پیمانه شراب

می خور که هر که آخرِ کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت

🔸 پیاله: کاسه ی کوچک بی پایه

ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت
این نقش ها نگر که چه خوش در کدو ببست


🔸ساقی:
- باده‌های رنگارنگ را به پیاله ریخت
- و یا، ساقی باده را با چند فن و حیله به پیاله ریخت.
حالا تماشا کن این نقوش، که در پیاله ظاهر شده، همان نقوشی است که در کدو بسته است.
.
✍️ محمد‌علی چراغی
سامان حسنی این را دوست دارد
جالب بود.

"مِیدان" نیز مرکّب است از "مِی" + "دان"، و از آنجا که "دان" پسوند ظرفیت است، به معنای جایی بوده که در آن مِی می‌ریخته‌اند و نگه می‌داشته‌اند (آوندِ شراب). باری، رفته رفته معنای مدوّر بودن نیز از آن برداشت شده تا که با گذر زمان، معنای قدیم به کُل متروک شد و امروزه برای مواردی چون "میدانِ نبرد"، "میدان مغناطیسی"، "میدان جمهوری" و ... کاربرد ... دیدن ادامه ›› یافته است.

البته که مِیدان به این معنا در اشعار حافظ مصداقی ندارد، چون در عهد باستان کاربرد داشته و به همین خاطر هم هست که نگارنده اشاره‌ای نکرده.

درودتان.
۵ روز پیش، چهارشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی کوتاه به زندگی شاعرانه‌ی نجمه زارع
نجمه زارع، شاعر و نویسنده‌ی معاصر ایرانی، در سال ۱۳۵۹ در شیراز به دنیا آمد. او از چهره‌های برجسته‌ی شعر امروز به‌ویژه در حوزه‌ی شعر زنانه و اجتماعی است. زارع از دوران نوجوانی به شعر روی آورد و به تدریج با انتشار آثارش در نشریات ادبی و سپس کتاب‌ها، جایگاه خود را در ادبیات معاصر ایران تثبیت کرد.

ویژگی‌های شعری او:
شعر نجمه زارع تلفیقی است از احساسات زنانه، دغدغه‌های اجتماعی و زبان امروزی. او با زبانی روان، تصویرهایی نو و نگاهی متفاوت به مسائل پیرامون، توانسته مخاطب خود را جذب کند. شعرهایش اغلب نگاهی انتقادی به جامعه و نهادهای قدرت دارند و گاهی نیز در لایه‌های پنهان به موضوعات سیاسی می‌پردازند.

درگذشت:
متأسفانه نجمه زارع در سال ۱۳۸۶، در سن ۲۷ سالگی و در اوج شکوفایی هنری‌اش، بر اثر حادثه‌ای جان باخت. درگذشت نابهنگام او ضایعه‌ای ... دیدن ادامه ›› بزرگ برای شعر معاصر ایران به‌شمار می‌رود و بسیاری از شاعران و منتقدان، از او به عنوان یکی از استعدادهای کم‌نظیر نسل جدید یاد می‌کنند.

دیدمت چشم تو جا در چشم‌های من گرفت
آتشــی یک لحــظه آمد در دلـــم دامن گرفت
آنقدر بی اختیـــار این اتفــاق افتاد کـــه
این گناه تازه‌ی من را خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو می‌ریزد آیا عشق نیست
این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟
من که هستم؟ او که نامش را نمی‌دانست و بعد-
رفت زیــر سایـــه‌ی یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت
روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده‌ای روشن گرفت
زنده‌ام تا در تنم هرم نفس‌های تو هست
مرگ می‌داند: فقـط باید تـو را از من گرفت

نجمه زارع
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهمن شعله‌ور ، نویسنده، شاعر، مترجم، منتقد ادبی، روان‌پزشک و فعال سیاسی ایرانی-آمریکایی است که در ۱۷ بهمن ۱۳۱۹ (۶ فوریه ۱۹۴۱) در تهران متولد شد. او از نوجوانی به نوشتن و ترجمه پرداخت و در سنین ۱۸ و ۱۹ سالگی آثار برجسته‌ای چون «خشم و هیاهو» از ویلیام فاکنر و «سرزمین هرز» از تی. اس. الیوت را به فارسی ترجمه کرد که همچنان به‌عنوان نمونه‌های شاخص ترجمه در ادبیات معاصر فارسی شناخته می‌شوند.

زندگی و تحصیلات
شعله‌ور در خانواده‌ای با پیشینه سیاسی و فرهنگی رشد یافت. پدربزرگ پدری‌اش از مبارزان جنبش مشروطه و همراه ستارخان و باقرخان بود، و مادربزرگ پدری‌اش خواهر شیخ محمد خیابانی بود. پدرش، نخستین فارغ‌التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران، قاضی، وکیل دادگستری، روزنامه‌نگار و ناشر و سردبیر روزنامه‌ی شعله‌ور بود. مادرش نیز از نخستین فارغ‌التحصیلان مدرسه پرستاری دانشگاه تهران بود.
او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان رساند و در دانشگاه تهران به تحصیل پزشکی پرداخت، اما پیش از دریافت مدرک دکتری، برای پذیرش یک پست دیپلماتیک در ترکیه، تحصیل را رها کرد. در سال ۱۳۴۶، نخستین رمانش با عنوان «سفر شب» منتشر شد که به‌زودی در ایران ممنوع شد. پس از این واقعه، او به ایالات متحده مهاجرت کرد و در دانشگاه آیووا در رشته ادبیات انگلیسی ادامه تحصیل داد و مدارک M.F.A، M.A و دکترای خود را دریافت کرد. سپس در دانشگاه هانمان ... دیدن ادامه ›› در فیلادلفیا مجدداً پزشکی خواند و در سال ۱۹۷۶ مدرک دکترای پزشکی خود را دریافت کرد. او تخصص روان‌پزشکی را در کالج پزشکی پنسیلوانیا گذراند و به عضویت هیئت علمی دانشگاه توماس جفرسون و سایر دانشگاه‌های منطقه فیلادلفیا درآمد.

فعالیت‌های ادبی و سیاسی
شعله‌ور از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۹ به‌عنوان مخالف فعال رژیم پهلوی شناخته می‌شد و پس از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ نیز به‌عنوان منتقد صریح حکومت جدید فعالیت کرد. او در اشعار و آثار خود، به‌ویژه در رمان «بی‌لنگر»، به نقد تند و صریح استبداد و سرکوب در ایران پرداخت. در سال ۲۰۰۷، پس از ۴۲ سال تبعید خودخواسته، به دعوت گروهی از نویسندگان و ناشران به ایران بازگشت، اما برنامه بزرگداشت او توسط مقامات لغو شد. با این حال، استقبال گسترده نویسندگان و رسانه‌ها باعث شد حتی رسانه‌های دولتی نیز به مصاحبه با او بپردازند.

آثار برجسته
رمان‌ها:
سفر شب: رمانی نوگرایانه که در سال ۱۳۴۶ منتشر شد و به‌دلیل محتوای جسورانه‌اش در ایران ممنوع شد.
بی‌لنگر: رمانی که به نقد استبداد دینی و سرکوب در ایران می‌پردازد و هنوز در ایران مجوز انتشار نیافته است.

ترجمه‌ها:
«خشم و هیاهو» از ویلیام فاکنر
«سرزمین هرز» از تی. اس. الیوت

شعر:
«حماسۀ مرگ، حماسۀ زندگی» (1960)
«سرود انقلاب» (1980)

زبان‌ها و فعالیت‌های دیگر
شعله‌ور به پنج زبان فارسی، انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی و فرانسوی می‌نویسد و آثارش در این زبان‌ها منتشر شده‌اند. او همچنین به‌عنوان استاد روان‌پزشکی و ادبیات در دانشگاه‌های مختلف آمریکا تدریس کرده و در زمینه‌های مختلف فرهنگی و هنری سخنرانی‌هایی ارائه داده است.

از پس سرخ‌فامی مشعل‌ها بر چهره‌های عرق‌ریز
از پس سکوت یخ‌زده در باغ‌ها
از پس عذاب الیم در جایگاه‌های سنگی
فریادها و شیون‌ها
زندان‌ها و قصرها
و طنین رعد بهار بر کوهستان‌های دوردست
او که زنده بود مرده است
ما که زنده بودیم اینک می‌میریم
با اندکی شکیب

بهمن شعله‌ور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم

هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود
در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم

درها اگر بسته شود زین خانقاه شش دری
آن ماه رو از لامکان سر درکند در روزنم

گوید سلام علیک هی آوردمت صد نقل و می
من شاهم و شاهنشهم ... دیدن ادامه ›› پرده سپاهان می زنم

من آفتاب انورم خوش پرده‌ها را بردرم
من نوبهارم آمدم تا خارها را برکنم

هر کس که خواهد روز و شب عیش و تماشا و طرب
من قندها را لذتم بادام‌ها را روغنم

گویم سخن را بازگو مردی کرم ز آغاز گو
هین بی‌ملولی شرح کن من سخت کند و کودنم

گوید که آن گوش گران بهتر ز هوش دیگران
صد فضل دارد این بر آن کان جا هوا این جا منم

رو رو که صاحب دولتی جان حیات و عشرتی
رضوان و حور و جنتی زیرا گرفتی دامنم

هم کوه و هم عنقا توی هم عروه الوثقی توی
هم آب و هم سقا توی هم باغ و سرو و سوسنم

افلاک پیشت سر نهد املاک پیشت پر نهد
دل گویدت مومم تو را با دیگران چون آهنم


حضرت مولانا
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یغما گلرویی، شاعر، ترانه‌سرا، نویسنده و مترجم ایرانی است که در ۶ مرداد ۱۳۵۴ (۲۸ ژوئیه ۱۹۷۵) در بیمارستان مهر شهر ارومیه به دنیا آمد. پدرش هوشنگ گلرویی، روزنامه‌نگار، و مادرش نسرین آقاخانی بود. او یک خواهر بزرگ‌تر به نام یلدا دارد.

دوران کودکی و تحصیلات
در یک‌سالگی به همراه خانواده به تهران نقل مکان کرد و در خیابان گیشا ساکن شدند. مادرش علاقه‌مند به ادبیات بود و همین موضوع باعث شد یغما از کودکی با شعر و ادبیات آشنا شود. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه محمدباقر صدر و راهنمایی را در مدرسه طالقانی گذراند. در دوران دبیرستان، به دلیل درگیری با ناظم مدرسه، برای دو سال از تحصیل در مدارس روزانه محروم شد و به دبیرستان شبانه رفت. در همان سال‌ها به جرم دیوارنویسی بازداشت شد و به مدت شش ماه اجازه خروج از تهران را نداشت.

آغاز فعالیت هنری
یغما از سن ۱۷ سالگی سرودن شعر را آغاز کرد. در اوایل دهه ۷۰ با نویسنده معروف غزاله علیزاده آشنا شد و به واسطه او به دفتر ... دیدن ادامه ›› نشریه آدینه رفت‌وآمد پیدا کرد. در پاییز ۱۳۷۳ برای نخستین بار با احمد شاملو دیدار کرد و آثار خود را برای او خواند. این دیدارها انگیزه‌ای برای ادامه مسیر شعر برای او شد.

آثار و همکاری‌ها
اولین کتاب شعر یغما گلرویی با عنوان «گفتم: بمان! نماند...» در اردیبهشت ۱۳۷۷ منتشر شد. او در طول فعالیت هنری خود آثار متعددی در زمینه شعر، ترانه، داستان و ترجمه منتشر کرده است. از جمله آثار مشهور او می‌توان به «خسته شدم»، «رؤیای ما»، «ستاره»، «ضیافت» و «کوچه ملی» اشاره کرد. (میهن فال, )
یغما گلرویی با هنرمندان مختلفی همکاری داشته است. اولین همکاری او با امیر کریمی در آلبوم «تا همیشه» بود. سپس در آلبوم «دوستت دارم» ناصر عبداللهی دو ترانه از او منتشر شد. در سال ۱۳۸۲، سیاوش قمیشی در آلبوم «نقاب» از ترانه‌های یغما استفاده کرد که باعث شهرت بیشتر او شد. همچنین با هنرمندانی چون ابی، شادمهر عقیلی، حسن شماعی‌زاده، شاهین نجفی و رضا یزدانی همکاری داشته است.

زندگی شخصی
یغما گلرویی با آتنا حبیبی ازدواج کرده است. او در کنار فعالیت‌های هنری، به عکاسی نیز علاقه‌مند است و در این زمینه نیز فعالیت دارد.


سعی کردم که همیشه
به سادگی اولین سلاممان باشم
به سادگی سکوتمان در پنجشنبه دیدار
به سادگی واپسین دست تکان دادنم،
در کوچه بی چراغ
می خواستم کودکان ستاره زبان مرا بفهمند
می خواستم که هیچ ابهامی،
در گزارش گریه های نباشد
می خواستم از اهالی شنزار و شتر گرفته،
تا برف نشینان قبیله قطب،
همصحبت سادگی ام باشند
احساس می کنم،
تمام سادگان این سیاره همسایه منند
ناجی علی و حنزله وصله پوشش را
بیشتر از ون گوگ دوست دارم،
که درختان را بنفش می کشید،
آسمان را صورتی
و خاک را قرمز
این را برای خوش آیند هیچ چهره ای نگفتم
دوست دارم به جای سمفونی بتهون
صدای ویولن نواز کور خیابان ولی عصر را بشنوم
دلم می خواست که حافظ
این همراه همیشه حافظه ام
یکبار به سمت سواحل سادگی می آمد
می خواستم کتابت او را
به زبان زلال نوزادان بی زنگار ببینم
می خواستم ببینم آن ساده دل،
با واژه های کوچه نشین چه می کند
هی آرزوی محال
آرزوی محال…
و تو
دختر بی بازگشت گریه ها
از یاد نبر که ساده نویسی
همیشه نشان ساده دلی نیست
پس اگر هنوز
بعد از گواهی گریه ها در دفترم می نویسم:
« باز می گردی»
به ساده دل بودنم نخند
اشتباهِ مشترک تمام شاعران این است
که پیشگویان خوبی نیستند

یغما گلرویی
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امیر هوشنگ ابتهاج یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت در خانواده‌ای بهایی، زاده شد. پدرش آقاخان ابتهاج از پزشکان رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود و مادرش فاطمه رفعت نام داشت. پدربزرگ او «ابراهیم ابتهاج الملک» گرکانی و مادربزرگش اهل رشت بود. در زمانِ تسلّطِ جنگلی‌ها پدربزرگش را یک اسلام‌گرای تندرو به تحریکِ ملّایانِ قشریِ حامیِ روس با داس کشت.
هوشنگ ابتهاج دورهٔ تحصیلات دبستان را در رشت و دبیرستان را در تهران گذراند و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را با نام نخستین نغمه‌ها منتشر کرد.
ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی دست‌مایه اشعار عاشقانه‌ای شد که در آن ایام سرود. بعدها که ایران غرق خون‌ریزی و جنگ و بحران شد ابتهاج شعری به نام (دیرست گالیا…) با اشاره به همان روابط عاشقانه‌اش در گیر و دار مسائل سیاسی سرود.

زندگی ادبی
ابتهاج از نوجوانی به شعر گرایش ... دیدن ادامه ›› پیدا کرد.
نخستین مجموعه‌ شعرش به نام "نخستین نغمه‌ها" را در ۱۳۲۵ منتشر کرد.
تخلّص "سایه" را برگزید که بعدها به یکی از نام‌های شناخته‌شده شعر معاصر ایران تبدیل شد.
او شاعری بود که میان سنت و نوگرایی پلی ادبی زد؛ هم در قالب‌های کلاسیک (غزل، رباعی) شعر سروده و هم در شعر نو، خاصه با تأثیر از نیما یوشیج.

آثار مهم
نخستین نغمه‌ها (۱۳۲۵)
سراب (۱۳۳۰)
چند برگ از یلدا (شامل شعرهای نو)
یادگار خون سرو (اشعار سیاسی و اجتماعی)
تا صبح شب یلدا
تاسیان (منتخب آثار)
سیاه‌مشــــــــق (مجموعه‌ شعرهای کلاسیک)

فعالیت‌های موسیقایی
سال‌ها در رادیو ایران و دفتر موسیقی فعالیت کرد.
و با هنرمندانی چون محمدرضا شجریان، حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان همکاری داشت، و بسیاری از اشعارش توسط شجریان و شهرام ناظری اجرا شده‌اند (مثلاً "ارغوان" و "سایه‌ها").

فعالیت سیاسی و اجتماعی
گرایش‌هایی به چپ و حزب توده داشت، هرچند بعدها فاصله گرفت.
در دوران حکومت پهلوی و پس از انقلاب، گاه تحت فشار سیاسی قرار گرفت.
مدتی در زندان جمهوری اسلامی (اوایل دهه ۶۰) بود، اما بعداً آزاد شد.
نگاهش به مسائل اجتماعی، شاعرانه، انسانی و رنج‌دیده بود، نه تند و حزبی.

مهاجرت و وفات
از دهه ۱۳۶۰ به آلمان مهاجرت کرد و در شهر کلن زندگی می‌کرد.
هوشنگ ابتهاج در ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در سن ۹۴ سالگی در شهر کلن آلمان به علت نارسایی کلیه و کهولت سن درگذشت، و پیکر او صبح شنبه ۵ شهریور ۱۴۰۱ در باغ محتشم رشت به خاک سپرده شد.
به گفتهٔ خودش او هرچه‌قدر که به زندگی عشق می‌ورزید، به مرگ فکر نمی‌کرد.

جایگاه ادبی
هوشنگ ابتهاج از چهره‌های بی‌بدیل شعر معاصر ایران است. زبان و بیان او، چه در غزل‌های کلاسیک، چه در شعر نو، سرشار از عمق عاطفی، سادگی صیقل‌خورده، و بینش فلسفی و اجتماعی است. او شاعری بود که هم عاشقانه سرود، هم از درد وطن، هم از تنهایی انسان.

ارغوان
شاخه هم‌خون جدا مانده‌ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‌ست هوا؟
یا گرفته‌ست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است
آه، این سقف سیاه
آن‌چنان پایین است
که نفس را می‌گیرد از سینه‌ی من
اندر این خفقان‌خانه
چندین شب است
که چنانم کرده‌ست
روحِ برجی که فرو ریخته باشد در خود
اندر این گوشه‌ی خاموش فراموش‌شده
کَس ندانَد که چه می‌گذرد بر منِ نگون‌سار
ارغوان، این‌چه رازی‌ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر ساله سبز است
و این ساقه‌ی خشک
از چه‌رو سبز نمی‌شود؟
ارغوان
شاخه هم‌خون جدا مانده‌ی من
در کنار تو، تنها
خونِ من می‌چکد از شاخه‌ی تو
چند برگِ دگر از تو جدا شد امروز؟
چند برگ دگر از من؟
ارغوان
ارغوان
وقتِ رفتن شد باز
من و دل، تنها با سایه‌ها رفتیم
ارغوان
بی‌تو خون است، به دل ریشه‌ی‌ من

تحلیل کوتاه:
شعر «ارغوان» در ظاهر گفت‌وگویی‌ست با یک درخت، اما در واقع گفت‌وگویی‌ست با خود، با وطن، با تنهایی، با تبعید، و با خفقان.
ارغوان، درختی نمادین است: هم خون است، هم خاطره، هم تبار، هم وطن.
سایه در این شعر، در تبعید و تنهایی‌ست و شکاف میان خودش و "ارغوان" مثل شکاف تبعیدی با سرزمین مادری است.
سپهر و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بکتاش آبتین

بکتاش آبتین هنرمندی حساس و آزاداندیش بود که در طول دوران زندگی خود چه در شعرها و چه در رفتار اجتماعی‌اش همواره تلاش داشت پایبند آرمان‌های شاعرانه و انسانی بماند. او در شعرهای بلندش مانند «خسرو خطر» و «فرشته خانم» روایتگر انسان‌های تک افتاده عصبی اما شریف بود که با وجود فراز و نشیب‌های زندگی‌شان درکی عمیق از حقیقت تکان‌دهنده روزمرگی و جریان آن داشتند. جسارت در بیان، ملموس و صمیمی بودن ایده‌های خیال شعرش، بدون آنکه نیاز باشد از عصبیت و تلخی آن کاسته شود در تعداد زیادی از آثار وی به‌خصوص مجموعه شعرهای آخرش باعث شهرت او شد.

از زخم‌های بزرگ
خط کوچکی باقی می‌ماند
و از چشم‌های تو
چه بگویم!
خاطره‌ی آرنج‌های تو
بر تخت من گود افتاده!


بکتاش آبتین
سپهر و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از نامه‌های فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان

میان این‌همه آدمهای جورواجور آن‌قدر احساس تنهایی می‌کنم
که گاهی گلویم می‌خواهد از بغض پاره شود...
حس خارج از جریان بودن دارد خفه ام می‌کند.
کاش در جای دیگری به دنیا آمده بودم
جایی نزدیک به مرکز حرکات و جنبش‌های زنده
افسوس که همه عمرم و همه توانایی‌هایم را باید فقط و فقط به علت
عشق به خاک و دلبستگی به خاطره‌ها در بیغوله‌ای که پر از مرگ
و حقارت و بیهودگی ... دیدن ادامه ›› است تلف کنم، همچنان که تا به حال کرده‌ام.
وقتی تفاوت را می‌بینم و این جریان زنده هوشیار را که با چه نیرویی پیش می‌رود
و شوق به آفریدن و ساختن را تلقین و بیدار می‌کند، مغزم پر از سیاهی و ناامیدی می‌شود و دلم می‌خواهد بمیرم، بمیرم
و  دیگر قدم به تالار فارابی نگذارم
و آن مجله پرت پست پنج ریالی را نبینم.


فروغ فرخزاد
محمد فروزنده این را خواند
سامان حسنی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بکتاش آبتین با نام شناسنامه‌ای مهدی کاظمی در ۲۵ آذر ۱۳۵۳ در شهر ری در خانواده‌ای مذهبی از طبقهٔ متوسط جامعه متولد شد. پدر او اسدالله کاظمی از جانبازان شیمیایی جنگ ایران و عراق بود که در ۳ فروردین ۱۴۰۱ بر اثر بیماری سرطان درگذشت. و همچنین برادر کوچک‌تری به نام آرمان داشت.
آبتین به‌دلیل مذهبی بودن خانواده‌اش و نیز کشته شدن دایی‌اش در جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۲، در کودکی عقایدی مذهبی داشت و حتی عضو بسیج بود. او حتی در ۱۴–۱۳ سالگی تلاش کرده بود که با دست بردن در شناسنامه راهی جبهه شود. آبتین که با اصرار پدر، مکبّر مسجد بود، پس از رسیدن به نوجوانی، کم‌کم شروع به اعتراض کرد و گاهی در میان نماز، مکبّری را رها می‌کرد و گاهی گلابدان مسجد را از جوهر پر می‌کرد. این اعتراض‌ها پس از رفتن او به سربازی و آشنایی‌اش با شعر و جهان هنر، جهت‌دهی‌ای اجتماعی پیدا کرد و حتی در سربازی به درگیری او با فرماندهان و تبعیدش به سردشت منجر شد.
بکتاش آبتین در سال ۱۳۸۸ در اعتراضات خیابانی جنبش سبز، به‌دست مأموران امنیتی مورد ضرب‌وشتم قرار گرفت و به علت شدت جراحات، در بیمارستان و سپس در خانه چند ماه بستری شد. بنا به گزارشی که کانون نویسندگان ایران منتشر کرده است، ضربه‌ای که به سر او وارد شد، باعث به کما رفتن او شد.
آبتین دراین‌باره گفته بود: «مأموران امنیتی در یکی از آن تظاهرات به من با چاقو حمله کردند و جمجمه‌ام شکست و بلافاصله به بیمارستان فیروزگر منتقل شدم و پس از آن هم حدود یک‌سال در خانه بستری بودم. آن روز، من مثل بقیه شهروندان در خیابان بودم و برای گرفتن عکس یا فیلم نرفته بودم.
بکتاش از سال ۱۳۸۷ برای عضویت در کانون نویسندگان ایران اقدام کرده بود و در سال ۱۳۸۹ به‌طور رسمی به عضویت آن درآمد.
آبتین همواره عضویت در ... دیدن ادامه ›› کانون نویسندگان را نقطه‌عطف زندگی خود می‌دانست؛ و زندگی‌اش را به دوره‌های پیش و پس از آشنایی و همکاری با کانون نویسندگان ایران تقسیم کرده بود. او در این‌باره گفته بود: «واقعاً کانون نویسندگان ایران به من هویت داد. به من آموخت که آزادی چیه، آزادی‌خواهی چیه…، ما برای چی دور هم جمع می‌شویم…، از چه چیزی حرف می‌زنیم…، چه چیزی می‌خواهیم…»
در سال ۱۳۹۱، بعد از به زندان افتادن منشی آن زمان کانون یعنی منیژه نجم عراقی، بکتاش آبتین از سوی هیئت دبیران کانون به جای او انتخاب شد.[۸۵] او همچنین در شهریور ۱۳۹۳ در انتخابات مجمع عمومی کانون به عضویت هیئت دبیران آن درآمد؛ در انتخابات شهریور ۱۳۹۴ با بیشترین آرای انتخاباتی به فعالیت خود ادامه داد و در ۱۸ بهمن ۱۳۹۶ به‌عنوان «بازرس کانون» انتخاب شد. او در سال‌های عضویت خود در کانون، بسیاری از بیانیه‌ها و همچنین کتاب‌های کانون نویسندگان، از جمله، کتاب «پنجاه سال کانون نویسندگان ایران» را منتشر کرد که بعدها به دلیل انتشار آن‌ها به زندان افتاد.

فعالیت بکتاش آبتین در کانون نویسندگان برای او پیامدهای حقوقی داشت. او در اردیبهشت ۱۳۹۴ به کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران اطلاع داد که «در سه روز متوالی از تاریخ ششم تا هشتم اردیبهشت ماه برای فیلم‌ها، عضویتش در کانون نویسندگان و شرکت در اعتراضات خیابانی سال ۸۸» بازجویی شده است. مأموران وزارت اطلاعات منزل او را تفتیش کردند[۸۱] و آثارش ممنوع اعلام شد. این پرونده به مدت سه سال در دادسرای فرهنگ و رسانه باز بود تا اینکه در آبان ۱۳۹۷ او با کیوان باژن و رضا خندان مهابادی به شعبه ۷ دادسرای اوین احضار شده و اتهام تبلیغ علیه نظام به او تفهیم شد. سه ماه بعد پس از احضار مجدد، سه اتهام «تبلیغ علیه نظام»، «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» و «تشویق بانوان کشور به فساد و فحشا» به او تفهیم شد.

در بعدازظهر ۱۸ دی ۱۴۰۰ بکتاش آبتین بر اثر شدت ابتلا به بیماری کرونا در بیمارستان ساسان تهران درگذشت. پس از انتشار خبر مرگ آبتین در رسانه‌ها، تعدادی از مردم و اهالی ادبیات به روشن‌کردن شمع و سوگواری در مقابل بیمارستان ساسان پرداختند که تجمع‌کنندگان با حملهٔ مأموران امنیتی متفرق شدند.
بسیاری از مردم، هنرمندان و مراکز حقوق بشری، همچون: سازمان گزارشگران بدون مرز و سازمان دیده‌بان حقوق بشر علت مرگ بکتاش آبتین را تعلل در درمان او در زندان و اعزام دیرهنگام وی به بیمارستان دانستند. تشکل‌های مختلف کارگری مانند سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه، کانون صنفی معلمان و اتحادیه آزاد کارگران ایران نیز بیانیه‌هایی منتشر کرده و مسئولان قضایی و سیاسی ایران را به قتل عامدانهٔ بکتاش آبتین متهم کردند. انجمن جهانی قلم، انجمن قلم آمریکا، انجمن جهانی قلم در کبک کانادا، وزارت فرهنگ آلمان، و وزارت خارجه آمریکا، از دیگر مراکزی بودند که بیانیه‌های اعتراضی منتشر کردند. مرکز دفاع از حقوق بشر رائول ولنبرگ و انجمن قلم آمریکا نیز اعلام کردند که شکایت‌نامه‌ای را به سازمان ملل فرستاده‌اند و با اشاره به سرنوشت بکتاش آبتین، جمهوری اسلامی ایران را مسئول این وضعیت دانسته‌اند؛ زیرا از دیدگاه آن‌ها «به‌صورت سازمان‌یافته و مداوم، اعضای کانون نویسندگان ایران را در حبس قرار می‌دهد». از سوی دیگر، اداره کل زندان‌های تهران با رد هرگونه اهمال در این پرونده، بیانیه‌ای منتشر کرد و پاسخ تست کرونای بکتاش آبتین را منفی اعلام کرده و علائم بیماری او را سینوزیت معرفی کرد. دادستانی تهران نیز در اطلاعیه‌ای اعلام کرد که «در مدت بستری آقای آبتین در هر دو بیمارستان، دادستانی تهران با اعزام پزشکان حاذق اداره کل پزشکی قانونی استان تهران بر بالین وی، نسبت به نظارت بر روند درمان او و تضمین هرچه بیشتر خدمات‌دهی به بیمار در بیمارستان‌های محل بستری اقدام کرده بوده است».

کانون نویسندگان در ساعات اولیهٔ پس از مرگ تلاش کرد تا جنازه بکتاش آبتین را از بیمارستان ساسان تحویل بگیرد؛ اما مقامات مانع این کار شدند. با اعلام خانوادهٔ بکتاش، خاکسپاری او قرار بود در روز دوشنبه ۲۰ دی انجام شود؛ ولی به‌طور ناگهانی اعلام شد که این مراسم در ساعت ۱۵ روز یکشنبه ۱۹ دی در امامزاده عبدالله شهر ری برگزار خواهد شد. بسیاری از هنرمندان و نویسندگان، از جمله، جعفر پناهی در این مراسم حضور داشتند و برخی از حاضران در این مراسم، شعارهایی مانند «درود بر آبتین، مرگ بر ظالمین»، «مرگ بر حکومت آدمکش» و «مرگ بر دیکتاتور» دادند. همچنین در روزها و هفته‌های بعد، تعدادی از فعالان سیاسی و هنرمندان ساکن اروپا تجمع کردند و یاد بکتاش آبتین را گرامی داشتند.
۲
امروز اما
شیشه‌ها کثیف و کدر بودند
گوشی را برداشتیم
بی‌شک حرف‌هایمان شنود می‌شد
و دوستت دارم
جمله‌ای سبک
برای گوش‌هایی سنگین بود
دستانمان را
روی هم گذاشتیم
شیشه‌های بین دستانمان
سرد و کثیف بود

بکتاش آبتین
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی کوتاه به زندگی شعری صمیم ع اسمعیلی

صمیم ع اسمعیلی، شاعر معاصر و جسور اهل استان فارس، با زبانی ساده و بی‌پرده، اما عمیق و اندیشمندانه، یکی از چهره‌های برجسته شعر اجتماعی و سیاسی در دهه‌های اخیر ایران به شمار می‌آید. او که در ۴ شهریور ۱۳۶۱ متولد شده، از همان سال‌های جوانی با دغدغه‌های انسانی، اجتماعی و فلسفی به سرودن شعر پرداخت و به‌مرور در فضای ادبی ایران شناخته شد.
اسمعیلی دو مجموعه شعر با عنوان‌های «برای آخرین‌ بار» و «امتداد سکوت» منتشر کرده که هر دو بازتابی از درونیات او و واکنشی به واقعیت‌های تلخ جامعه‌اند؛ واقعیت‌هایی چون سانسور، بی‌عدالتی، رنج، و سکوت‌های تحمیل‌شده. در اشعارش ترکیبی از شعر سپید، رباعی، و سروده‌هایی با ساختارهای نو دیده می‌شود که هم‌زمان لطافت عاشقانه و تلخی اعتراضی را در دل خود دارند.
او با انتشار آثارش در رسانه‌های مجازی و پایگاه‌هایی نظیر «شعر نو» و «تیوال»، توانست مخاطبان گسترده‌ای را جذب کند.
در سال‌هایی که شعر برای بسیاری تنها بازی با کلمات بود، صمیم ع اسمعیلی از شعر به عنوان ابزار فریاد استفاده کرد؛ فریادی علیه سانسور، در ستایش ... دیدن ادامه ›› آزادی، در سوگ کشته‌شدگان اعتراضات و در دفاع از حق اندیشیدن. همین رویکرد سبب شد او با تهدید و فشار از سوی نهادهای امنیتی و گروه‌های افراطی مواجه شود. برخی پایگاه‌هایی که شعرهایش را منتشر می‌کردند فیلتر شدند و او بارها تهدید به مرگ شد.
با این‌حال، صمیم ع اسمعیلی هیچ‌گاه سکوت نکرد. شعر برای او تنها ادبیات نیست؛ نوعی زندگی‌ست، ایستادن است، و ماندن. در جهانی که سکوت از بسیاری طلب می‌شود، او نوشت و خواند، تا ثابت کند حتی یک شاعر هم می‌تواند صدای وجدان زمانه‌اش باشد.

ترک خوردگیٍ شیشه‌های غرور
متلاشی شدنِ فکرهای رو به باد
در کف هذیان‌های نیمه روز.

سنگینی نفس روی ماتم آیینه‌ها
در عبور تابوت‌های مرگ، زندگی
از میان خواب فرشته‌های کاغذی.

راه رفتن مرثیه‌خوان‌های بی طبل
روی اعصاب گوش‌های دراز شهر.

سیاهی مردمک‌های خسته از نور
در سیاهچال‌های گریز از تاریکی

به درازا کشیده است خواب خورشید
پنجره کابوس‌وار دیوار می‌بیند
چشم‌هایش سرریز می‌شود ازخواب‌های سیاه سفید
از حقیقت چهره‌های رنگ به رنگ
از زیر‌زمین‌های سفسطه
بوی انتقام دروغ می‌آید که برهنه
فلسفه می‌بافد در آفتاب

منتظر مباش!
از پشت هیچ جاده‌ای
روشنی به کوه نمی‌زند
آینه‌ها هم بی منطق راست نمی‌گویند
ایمان تو به مردادهایی
که در مرداب می‌پوسند
شبیه کفر برهوتیست که
به‌ انتظار آسمان آب نمی‌نوشد

از سنگ پر شده‌ای
مواظب هیزی گربه‌های بی هدف باش!

صمیم ع اسمعیلی
از کتاب امتداد سکوت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اشاره‌ای به تلمیحاتِ شعرِ حسین منزوی
✍دکتر احمدرضا بهرام‌پورعمران

❇️ تلمیح عبارت است از کوتاه‌نگریستن به روایاتِ اساطیری، دینی، تاریخی و نیز ادبی و فرهنگی. این آرایه با آن‌که از سپیده‌دمِ شعرِ فارسی موردِ توجّهِ شاعران بوده اما در نخستین آثارِ نظریِ بلاغتِ کهنِ ایرانی (ترجمان‌البلاغه و حدائق‌السّحر) اشاره‌ای به‌آن نشده‌است. نخستین‌بار شمسِ قیس در المُعجم به آن اشاره‌ای‌کرده و بر کارکردِ ایجازیِ آن که موجب‌می‌شود «الفاظِ اندک بر معانیِ بسیار دلالت‌کند»، تأکید ورزیده‌است. البته شمس قیس هیچ بیت یا عبارتی را نمونه نیاورده‌است (‌تصحیحِ علامه قزوینی و به‌کوششِ استاد مدرّسِ رضوی، ص۳۷۷).

البته در دورانِ جدید، بیش‌تر به تلمیح پرداخته‌‌شده‌ و دقائقِ مباحثِ جمال‌شناختی دراین‌باره را باید در آثاری هم‌چون «صورِ خیال» (اثر استاد شفیعیِ کدکنی) و «فرهنگِ تلمیحات» و «نگاهی تازه به بدیع» (اثرِ استاد سیروسِ شمیسا) جستجوکرد.
شاعران باتوجه به گرایش‌های مذهبی و اندیشگیِ خویش، به تلمیحاتِ ... دیدن ادامه ›› گوناگونی توجه‌دارند: دقیقی به تعابیر و مصطلحاتِ کیشِ زردشتی توجه‌دارد؛ منوچهریِ عربی‌دان، بیش‌تر به داستان‌ها و عرائسِ شعرِ عربی می‌پردازد؛ خاقانی، باتوجه به کیشِ مادرش و نیز زیستن در دیاری مسیحی‌نشین، به باورهای آن آیین اشارتِ فراوان دارد؛ و سعدی و حافظ در کنارِ مؤانست با قرآن و توجه به تلمیحاتِ سامی (عربی/ اسلامی) به‌سببِ زیستن در شیراز و تأثّر از بقایای فرهنگِ ایرانی (که در عهدِ آلِ بویه تجدیدِ حیاتی نیز یافته‌بود)، بیش‌از دیگران به اساطیر و باورهای کهنِ ایرانی توجه‌می‌کردند.

همین تفاوت‌ها را در گرایش‌های تلمیحیِ شعرِ امروز نیز می‌توان ملاحظه‌کرد. اما از میانِ غزل‌سرایانِ بزرگِ امروز هیچ شاعری به‌میزانِ حسینِ منزوی شیفتهٔ اشارات و تلمیحات ایرانی، اسلامی و روایاتِ کتابِ مقدس (یهودی و مسیحی) نبوده‌است. کم‌تر غزلی را از او می‌توان سراغ‌داد که به یک یا چند تلمیح آراسته‌ نباشد. این توجهِ او به تلمیحات، موجبِ ابهامِ هنری و توسّعِ معناییِ شعرِ او شده‌است. قلمروِ تخیّل پهناورِ او از نمرود، موسی، صالح و یوسف، تا کاووس، ضحاک، رستم، اسفندیار، سهراب، خسرو، سیمرغ، قاف و... را دربرمی‌گیرد.

نگرشِ ازلی_ابدیِ شاعر به عشق موجب شده به‌کرّات به مضمونِ گناهِ نخستین و هبوط و میوهٔ ممنوعه و آدم و حوّا بپردازد:

سیبی است زنخدانِ بهشتی‌ت که ناگاه
پرهیزِ مرا می‌شکند وسوسه‌هایش

نیز در این غزلِ زیبا:

چون خدا ساختن‌ات خواست به دلخواه، نخست
گِلت آمیخت به هفتاد گُلِ مِهرگیاه
مشتی الماس ز شب چید و به چشمت پاشید
تا درخشان شود این‌گونه به چشمِ تو نگاه
پس به حوّا و تو بخشید تنی وسوسه‌ریز
آن‌که با آدم و من داد، دلی وسوسه‌خواه
آری این‌گونه ترا ساخت خدا و پس از آن
روی زیبای تو بر حُسنِ تو آورد گواه
تا شکیب‌ام دهد و صبر به زندانِ زمین
از بهشت‌ات سوی من هدیه فرستاد گناه

منزوی در کنارِ شاملو از شاعرانی است که بسیار به تلمیحاتِ مسیحی و غربی اشاره‌کرده‌است:

می‌توانم بود حتی «جلجتا» گر مقصد است
آن «مسیحایی» که بر دوش‌اش چلیپا می‌برد

همین واژهٔ «چلیپا» که مصائبِ مسیح را تداعی‌می‌کند، بارها در غزل‌های منزوی تکرارشده‌است. مضمونِ دیگری که منزوی بسیار از آن مضمون پرداخته و گویا در شعر و ادبِ کهن به آن توجهی نشده‌بود، مضمونِ «شامِ آخر» و «نان و شراب» است. برپایهٔ انجیل، مسیح پس از خیانتِ یهودا به او، به‌هنگامِ «شامِ آخر»، نان را به گوشت و شراب را به خونِ خویش تشبیه کرده‌بود :

_ گو باد شامِ آخرِ من، شامِ وصلِ تو
ای بوسه‌ات شراب و دهانِ تو، نانِ من!
_ سیلی که خواهد‌بُرد از ذهنِ چلیپا
یادِ یهودا را و شامِ واپسین را

و در ابیاتِ زیر، مسألهٔ گناهِ نخستین (خوردنِ سیب بنابه روایتِ کتابِ مقدس) و نیز «نان و شراب» را تلفیق‌کرده و این‌گونه‌سروده:
ای نازنین درختِ نخستین‌ گناهِ من
از میوه‌های وسوسه بارآوری هنوز
آن سیب‌های راه به‌ پرهیز‌ بسته را
در سایه‌سارِ زلف، تو می‌پروری هنوز
وآن سفرهٔ شبانهٔ نان و شراب را
بر میزهای خواب، تو می‌گستری هنوز
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود ... دیدن ادامه ›› دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

حال نیازمندی در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را

یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که باز بیند دیدار آشنا را

نه ملک پادشا را در چشم خوب‌رویان
وقعی‌ست ای برادر نه زهد پارسا را

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را

سعدی قلم به سختی رفته‌ست و نیک‌بختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

سعدی
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید