هیلا صدیقی (زادهٔ فروردین ۱۳۶۴ در تهران) شاعر، نقاش، فعال اجتماعی و کارگردان ایرانی است که بهواسطهٔ اشعار انتقادی و فعالیتهای فرهنگیاش شناخته میشود.
زندگینامه و تحصیلات
در یکسالگی به همراه خانوادهاش به استانبول، ترکیه مهاجرت کرد و تا سال ۱۳۶۹ در آنجا زندگی کرد. پس از بازگشت به ایران، تحصیلات ابتدایی را آغاز نمود. در سال ۱۳۸۲ وارد دانشگاه شد و در رشتهٔ حقوق به تحصیل پرداخت.
فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی
در تابستان ۱۳۸۱، انجمن فرهنگی ادبی نیستان را تأسیس کرد و بهعنوان جوانترین دبیر انجمن فرهنگی، ادبی ایران شناخته شد. جلسات این انجمن تا
... دیدن ادامه ››
بهار ۱۳۸۸ با حضور شاعران معاصر و گروههای موسیقی برگزار میشد. همچنین، سردبیر نشریهٔ «شهر بچهها» وابسته به شهرداری منطقهٔ ۶ تهران بود. در سال ۱۳۸۵، به همراه دوستانش باشگاه «کیمیاگران جوان» را با هدف حفظ و احیای میراث فرهنگی ایران تأسیس کرد و بهعنوان مدیر اجرایی آن فعالیت نمود.
فعالیتهای سیاسی و بازداشتها
هیلا صدیقی در انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۸ از میرحسین موسوی حمایت کرد و در ستاد انتخاباتی «باران» فعالیت داشت. پس از انتخابات، بهدلیل اشعار انتقادیاش مورد بازداشت و بازجویی قرار گرفت. در مرداد ۱۳۸۹، دادگاه انقلاب او را به ۴ ماه حبس تعلیقی به مدت ۵ سال محکوم کرد. در دی ۱۳۹۴، هنگام بازگشت از امارات متحده عربی در فرودگاه امام خمینی تهران بازداشت و پس از دو روز با قرار وثیقه آزاد شد.
آثار هنری و جوایز
در سال ۲۰۱۲، نمایشگاهی از نقاشیهایش با عنوان «فصل ستاره» برگزار کرد که با استقبال گستردهای مواجه شد. در همان سال، جایزهٔ «هلمن-همت» از سوی دیدهبان حقوق بشر به او اهدا شد.
کارگردانی
هیلا صدیقی در سال ۲۰۱۳ نخستین تجربهٔ کارگردانی خود را با فیلم کوتاه «شیواتیر» آغاز کرد. این فیلم که بر اساس افسانهٔ آرش کمانگیر ساخته شده، در سال ۲۰۱۷ به نمایش درآمد.
زندگی شخصی
در سال ۲۰۱۲، در سفری به هند و دبی با یکی از دوستان قدیمیاش دیدار کرد و پس از آن ازدواج نمود. پس از ازدواج، بین تهران و دبی در رفتوآمد بود.
بگذار که باران بشوم، سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم
از فقر لبت، وعدهی اقرار بگیرم
یک نیمهشبی از بدنت (زار) بگیرم
دردست، تنت از وطنش کام نگیرد
زخم وطنش لحظهای آرام نگیرد
بیدار شو از خواب زمستانی و سردت
نبضتشده آرام در این وقت نبردت
من، آرش تو، کاوهی تو، زال تو باشم
خوشحالشوی، بندهی آن حال تو باشم
سردست، تنت یخزده بیدار شو از خواب
دردت به سرم! میگذرد این شب بیتاب
من آب شوم خشکی سال تو نبینم
من کور شوم تلخی فال تو نبینم
از سفرهی خالی تو و رنج عیانت
از کودک و مرد و زن و احوال کیانت
بگذار که فریاد شوم اوج بگیرم
دریا شوم و از تن تو موج بگیرم
من کوهکن قصهی شیرین تو باشم
دردت به سرم! مرهم دیرین تو باشم
ایران من ای خستهترین مادر تاریخ
جا مانده میان کف دستت اثر میخ
بگذار که باران بشوم سخت ببارم
مثل تن بیمار تو بر تخت، ببارم
هیلا صدیقی