سریال آبان: فریادی در کویر ابتذال
سریال «آبان» با تمام سر و صدایی که به راه انداخت و پکیج رنگارنگی از سوپراستارهای VIP را به میدان آورد، در نهایت چیزی جز غبار رذالت بر چهره تلویزیون نماد، و به پایانی رسید که نه تنها مخاطب را راضی نکرد، بلکه طعم تلخی از پوچی، تحقیر شعور بیننده، و ابتذال محض را در ذهنها باقی گذاشت. «آبان» نام زنی بود که قرار بود نماد جسارت و پیشرفت باشد، اما در روایت معیوب و فیلمنامهای پر از باگ و تناقض، بدل شد به نمایندهی تمام آن چیزی که میتوان «زوال شرافت» و «فروپاشی اخلاقی» نامید.
از همان قسمتهای آغازین، مخاطب با زنی مواجه میشود که بیمنطق، بیتدبیر و مغرور است. پروژهای موهوم با عنوان هوش مصنوعی را علم میکند و میلیاردها بدهی بالا میآورد، اما هیچگاه معلوم نمیشود این پروژه دقیقاً چه بود، به کجا رسید و چرا اساساً مطرح شد. تنها دستاورد این رؤیاپردازی کودکانه، فروپاشی خانواده، فدا شدن همسر و کودک و سقوط یک زن به ورطهی تباهی است. بهراستی که چرا؟ چرا هیچگاه پاسخ روشنی به چرایی تصمیمهای آبان داده نشد؟ چرا روایت تا این اندازه سرسری و بیمسئولیت نگارش شده است؟
آبان که در ابتدا زنی عاشق، مادر، همسر و کارآفرین معرفی میشود، ناگهان در میانه داستان چرخشی مضحک دارد و به دامان مردی پناه میبرد که نه تنها
... دیدن ادامه ››
آتشبیار معرکه است، بلکه او را به زندان میاندازد، میان او و شوهرش جدایی میاندازد، و حتی با مهندسی یک قتل، زندگی را بر سرش آوار میکند. این مرد، «ثابت» نام دارد؛ مردی که در ذهن مخاطب چیزی نیست جز نماد اجبار، قدرتطلبی، و کثافت کاری. اما در عجیبترین چرخش تاریخ سریالنویسی، آبان عاشق او میشود!
این دیگر عشق نیست، سقوط اخلاقی است. تصویری است آلوده و شرمآور از زنی که میان عشق و شهوت، میان وفاداری و منفعت، میان مادر بودن و «هرزگی مدرن»، دومی را برمیگزیند. وقتی همسر آبان، همان مردی که در تمام طول سریال استخوان زیر بار نامردیهای آبان خرد میکند، از عشقش دست نمیکشد، از ناموسش دفاع میکند، از نزول خور پول قرض میگیرد، غلاده گردنش می اندازد، حاضر نمیشود با دوست دختر نزول خور همبستر شود، و به خاطر این کار دست و سرش شکسته میشود، قتل گردن میگیرد، پارکینگ آتش میزند، در شرکت دزدِ ناموسش آبدارچی میشود تا فقط نزدیک همسرش باشد، به خاطر کارهای آبان و ثابت دخترش دزدیه میشود، دستش میشکند و....مگر میتوان او را «بیعرضه» نامید؟
اگر این مرد بیعرضه است، پس معنای «غیرت»، «تعهد» و «شرافت» چیست؟ در حالی که آبان، در بیشرمانهترین شکل ممکن، شبها را در خانه مردی دیگر میگذراند، به همسرش دروغ میگوید، کودک خود را از خود دور میکند چون "مزاحم" است، در مهمانیهای شبانه با لباسی آراسته به «عاری از نجابت» شرکت میکند و آن را کاری «حرفهای» مینامد. این است تصویر زنی مدرن؟ یا تحقیر زن و تقلیل زن بودن به لذتجویی و خیانت؟
تناقضها در فیلمنامه آنقدر زیاد است که مخاطب مدام از خود میپرسد: آیا نویسنده خود از ابتدا تا پایان را مرور نکرده؟ یا به عمد با تحقیر مخاطب، خواسته داستانی «آبدوغخیاری» را به عنوان درامی جدی بفروشد؟
چطور ممکن است زنی که از مردی متنفر است، با یک «دیالوگ کلیشهای» مبنی بر اینکه "تو منو دیدی، ولی اون نه" همهچیز را فراموش کند؟ مردی که به زور، خیانت، تهدید، زندان و فریب او را تسخیر کرده، چگونه ناگهان معشوقهای قابل بخشش میشود؟ اگر عشق قرار است در سایه تهدید و رعب شکل بگیرد، پس مفاهیمی چون اعتماد، همراهی، وفاداری و همدلی به چه درد میخورند؟
از طرف دیگر، شخصیت «ثابت» که در تمام طول سریال مظهر کثافت، فساد، دزدی ناموس و مافیای اقتصادی است، در دو قسمت پایانی به یکباره تبدیل میشود به مردی متحول، بخشنده، خیرخواه و فداکار. گویی نویسنده یادش رفته او چند قسمت پیش آبان را تهدید میکرد و با نقشهی قتل، همسر آبان را از میدان به در کرد. در اوج وقاحت، آبان برای نجات ثابت از زندان، حاضر میشود از زن سابق مقتول بخواهد که علیه شوهر سابق مردهاش قسم دروغ بخورد! این فقط سقوط اخلاقی نیست، بلکه جنایتی است علیه شعور مخاطب.
کاملا معلومه آبان به خاطر مال و اموال ثابت عاشقش شد، وگرنه ثابت یه مرد بی عرضه بدبخت بود، مرد آلفا نبود، نمی تونست زنی رو عاشق خودش کنه، مگر به زور و اجبار و دزدی ناموس، ثابتی که حتی به معشوقه برادر خودشم رحم نکرد، حتی به برادرش رحم نکرد، آدما براش وسیله بودن. مردی بود که به قول دادفایر مردان ضعیف حقارتشون رو پشت ماشین های گرون قیمت و اموالشون پنهان میکنن. اینارو ازشون بگیری هیچی تیستند و توان هیچ کاری ندارند، اون وقت تو خونه ثابت اتاقی بود که یه کتابخانه تمام عیار بود! ثابت رو یه مرد روشن فکر، مدرن مطالعه گر و فهمیده نشون دادن. کسی که سرش تو کتاب و ادبیات باشه ناموس کسیو نمیدزده و زن کسیو به زور مال خودش نمیکنه..... کسی که اهل علم و ادب باشه..... نمیدونم شاید من اشتباه میکنم.
بگذریم.....
و داستانهایی که نیمهکاره رها شدند: پروژهی آبان چه شد؟ همکارانش کجا رفتند؟ شریک بابک که بچهی آبان را دزدید و باعث زندانی شدن ثابت شد، ناگهان دود شد و به هوا رفت؟ آبان که در ابتدا نخبهی حوزه فناوری بود، چه شد که ناگهان معمار و دلال ساختوساز شد؟
پایان سریال هم تقلیدی ضعیف از تراژدیهای هندی بود. ثابت که ناگهان "به خود آمد"، دست از همه چیز کشید، توبه کرد، و در سکوتی شبهصوفیانه مُرد! مرگی که نه تأثیری داشت، نه پیام اخلاقی داشت، نه نتیجهگیری. آبان اما همچنان عاشق اوست، نه همسر وفادارش، نه پدر کودکشان.
سریال «آبان» چیزی نبود جز شکستن تمام ارزشهایی که یک سریال ایرانی میتواند نماینده آن باشد. زن را به موجودی سطحی، سوداگر، خائن و توجیهگر ابتذال بدل کرد، مرد را یا بیعرضه تصویر کرد یا هوسباز و خشن. خانواده را متلاشی و عشق را کالایی برای معامله نشان داد. این سریال نه جسور بود، نه پیشرو، نه مدرن. فقط فریادی بود از دل یک فیلمنامهی سردرگم، برهوتی از معنا، و سخیفترین شکل روایت درامی که ادعای متفاوت بودن داشت.
این سریال نماد فروپاشی استانداردها در نگارش فیلمنامه، سقوط اخلاق در روایت شخصیت زن، و توهینی آشکار به مخاطبی بود که تنها به امید حضور ستارهها، تن به دیدن چند قسمت آن داد.
نه، «آبان» زن امروز نبود. «آبان» شبح ابتذالی بود که با لباسی شیک و نگاهی فریبنده، با تبر بر پیکر خانواده و شرافت و تعهد کوبید. این سریال را باید به خاطر سپرد، نه برای کیفیتش، بلکه برای اینکه بدانی سقوط تا کجا ممکن است ادامه پیدا کند وقتی داستاننویس و تهیهکننده، وجدان را از اثرشان حذف کنند.
در کل اگر این سریالو هرکی نبینه از همون تیتراژش میفهمه در مورد هرزگی یک زنِ، همون ماتیک سرخ نماد خیلی چیزهاست... این سریال منو بیشتر یاد سریال شهرزاد انداخت، اونجاهم شهرزاد مدام دست به دست میشد، هرفصل از آغوش یکی به آغوش دیگری کوچ میکرد، فصل اول ابتدای فصل با فرهاد بود بعد کوچ کرد تو آغوش قباد، فصل دوم از آغوش قباد کوچ کرد به آغوش فرهاد، در فصل سوم مجددا کوچ کرد به آغوش قباد....
در انتها باید گفت:
«آبان نه یک زن پیشرو بود، نه نماد آزادی زنانه، بلکه نماد سقوط یک انسان در باتلاق توهم، خیانت، خودشیفتگی و شهوت قدرت بود. این سریال نهتنها نتوانست مخاطب را با خود همراه کند، بلکه او را تحقیر کرد، و در نهایت آنچه از خود بهجا گذاشت، نه یک اثر هنری ماندگار، بلکه نمایشی از پوچی، ابتذال و توهین به شعور مخاطب بود.»
منتقد: هنرپرورتمیز🖋