در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مجموعه تئاتر لبخند
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:05:54
 

مرکز اجرا و نمایش

نمایش شونزده

۴۳۴٫۲ مستند تئاتر تعاملی با انتخاب دستبند آبی، زرد و صورتی
ک: امیر ‌محمد ‌کریمی / ن: ج‌ب ‌رمضان
مجموعه تئاتر لبخند - سالن سه
از ۱ مرداد
۱۹:۰۰
۳۰۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت
٪۳۰

نمایش بشکاف

۰۰٫۰
ک: الهام احمدی / ن: امیررضا ملکی
مجموعه تئاتر لبخند - سالن سه
از شهریور ۱۴۰۴
۱۹:۰۰
۳۵۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت

نمایش رقص سرخ‌پوستی

۲۷۳٫۴
ک: حسام جواهری / ن: پاتریک شنلی
مجموعه تئاتر لبخند - سالن دو
مرداد ۱۴۰۴
۱۸:۰۰
۲۵۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت

نمایش عامدانه عاشقانه قاتلانه

۲۵۶۴٫۴
ن و ک: ساناز بیان
مجموعه تئاتر لبخند - سالن یک
مرداد ۱۴۰۴
۱۸:۳۰
۳۵۰,۰۰۰ و ۲۵۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت

نمایش باغ وحش شیشه‌ای

۱۱۶۴٫۰
ک: محمد برهمنی، سعید زارعی / ن: تنسی ویلیامز
مجموعه تئاتر لبخند - سالن چهار
۱۸ تیر تا ۳۰ مرداد
۱۹:۰۰
۳۰۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت

نمایش بک تو بلک | دور سوم

۰۰٫۰
ن و ک: سجاد ‌افشاریان
مجموعه تئاتر لبخند - سالن یک
شهریور و مهر ۱۴۰۴
۱۸:۳۰ و ۲۱:۰۰
۵۰۰,۰۰۰ تا ۳۵۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت

نمایش مرده‌بازی

۶۳۴٫۲ «استودیو مرده‌بازی» میزبان شما و درگذشتگان شماست.
ک: هانیه کاراندیش / ن: ویکتور هائیم
مجموعه تئاتر لبخند - سالن دو
۰۲ تا ۳۰ مرداد
۱۹:۱۵
۳۰۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت
٪۲۵
٪۳۰

نمایش ایفل

۰۰٫۰ بر اساس داستانی واقعی | به زودی..
ک: رها حاجی زینل / ن: علی صفری
مجموعه تئاتر لبخند - سالن دو
از ۵ شهریور
۱۹:۱۵
۳۰۰,۰۰۰ تومان
خرید از ساعت ۱۶:۰۰ امروز آغاز شد

نمایش کاتانا

۰۰٫۰
ک: فرشید روشنی / ن: پویا سعیدی
مجموعه تئاتر لبخند - سالن سه
مرداد و شهریور ۱۴۰۴
۲۱:۰۰
۳۵۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت

نمایش مرگامرگ

۰۰٫۰ Margamarg
ک: مریم یاسین زاده، بهرام عباسی ... / ن: مریم یاسین زاده
مجموعه تئاتر لبخند - سالن چهار
شهریور ۱۴۰۴
۱۹:۰۰
۳۵۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت

نمایش رهسپار

۲۷۴٫۰ در این نمایش پرده‌ها کنار نمی‌روند.
ن و ک: سعید جاودان
مجموعه تئاتر لبخند - سالن دو
۰۵ مرداد تا ۰۴ شهریور
۱۸:۰۰
۲۵۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت

نمایش در انتظار رفتن

۰۰٫۰ رفتن تعمدی و انتظار اجباری یک کمدی است و یا بلعکس.
ن و ک: سارو عباسی
مجموعه تئاتر لبخند - سالن دو
مرداد و شهریور ۱۴۰۴
۲۱:۰۰
۳۰۰,۰۰۰ تومان
خرید بلیت
٪۲۰
برگه‌های گذشته
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یادداشت نادر برهانی مرند برای نمایش «عامدانه عاشقانه قاتلانه»

زنانه، حکیمانه، شجاعانه

تئاتر ما اغلب از "روح زنانه" تهی است. منظورم نه فقدان نویسنده‌‌ی زن یا موضوعات زنانه، بلکه غیبت فضایی است که از نگاه فلسفی و زیبایی‌شناسانه‌ی زنانه برآمده باشد؛ نگاهی که در آن کیفیت تجربه‌ی جهان، بر کمیت رویدادها اولویت دارد، و جزئیات حسی و روابط انسانی، به اندازه‌ی نقاط اوج داستان اهمیت پیدا می‌کنند. ساناز بیان در نمایش"عامدانه، عاشقانه، قاتلانه" — که این روزها در سالن شماره‌ یک مجموعه‌ی تئاتر لبخند روی صحنه است — دقیقاً همین فقدان را جبران می‌کند. این اثر پس از یک دهه بازگشته و همچنان می‌تواند تکان‌دهنده و تازه باشد، حتی برای تماشاگرانی که نسخه‌ی پیشین آن را ... دیدن ادامه ›› دیده‌اند.

تمام اپیزودها ریشه در پرونده‌های واقعی دارند. ولی این اثر صرفاً بازخوانیِ عینی وقایع نیست، بلکه روایتی است که از مسیر انتخاب، جرح و تعدیل، و چیدمان هنری عبور کرده است. خانم بیان با مهارت مرز باریک بین سند تاریخی و بازآفرینی نمایشی را طی می‌کند؛ مرزی که عبور از آن بدون افتادن در دام اغراق یا تحریف، نیازمند هوشمندی مضاعف است. او توانسته به این روایت‌های مستند، روحی دیگر بدهد، روحی که مخاطب را نه فقط به دانستن، بلکه به درک کردن عمیق سوق می‌دهد.

سه اپیزود نخست، به سه زن محکوم به اعدام اختصاص دارند؛ زنانی که هر کدام به‌نوعی در چرخه‌ی خشونت، تبعیض، و فقدان حمایت اجتماعی گرفتار شده‌اند. روایت این زنان، صرفاً شرح جرم و مجازات نیست؛ بلکه واکاوی لایه‌های اجتماعی و عاطفی است که آنان را به این نقطه رسانده است. اینجا "فضای زنانه" در شکل کامل خود حضور دارد: توجه به ظرایف، مکث‌ها، لحظات به‌ظاهر کوچک اما سرنوشت‌ساز، و حساسیت به بافت روابط انسانی و تحلیلی موشکافانه که در عین حال بی‌طرفی نویسنده‌ را تا بزنگاه لازم داستان لو ندهد.

آنچه این نسخه را از اجرای ده سال پیش متمایز می‌کند، حضور فعال و سرنوشت‌ساز خبرنگاری است که در سه اپیزود اول، نقش راوی را بر عهده دارد. ما قصه‌ها را از زبان او می‌شنویم، اما در لابه‌لای روایت‌ها و در نقطه‌ی پایانی درمی‌یابیم که راوی نیز قصه‌ی خودش را دارد. قصه‌ای تلخ و تکان‌دهنده که در نهایت به اپیزود چهارم بدل می‌شود. طرفه اینکه ساناز بیان در روایت این خبرنگار، گوشه‌چشمی رندانه و محسوس هم به پرونده‌ی واقعی خبرنگاری دارد که اخیراً به دست همسرش به قتل رسید و مدتی پیش بازتابی گسترده در جامعه یافت. این اشاره، هم به روایت پیچیدگی و جذابیت بیشتری داده، هم قصه‌ای تازه به سه قصه‌ی قبلی افزوده و هم فضای اثر را به‌روز کرده است.

نتیجه این است که نمایش نه تکرار عین نسخه‌ی پیشین، که بازآفرینی‌ای زنده و مرتبط با اکنون جامعه است.
این چینش‌ باعث می‌شود «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» صرفاً یک اثر اپیزودیک با ساختار متعارف نباشد. اپیزود چهارم با ورود به روایت شخصی راوی، ساختار را از مدل کلاسیک به مدلی مدرن‌تر و چند لایه سوق می‌دهد؛ مدلی که هم جذاب تر است، هم از نظر دراماتورژی دشوارتر. این «بازگشت روایی » نه تنها پایان‌بندی را غافلگیرکننده می‌کند، بلکه نگاه تماشاگر به سه اپیزود پیشین را هم دگرگون می‌سازد، آنجا که در می‌یابیم تمام داستان از زبان یک خبرنگار مرده روایت می‌شود.

نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» با تلفیق روایت مستند، فضای زنانه، و نوآوری ساختاری، نمونه‌ای کم‌نظیر در تئاتر معاصر ایران است. این اثر نشان می‌دهد که بازتولید یک اثر پس از یک دهه، اگر با بازاندیشی و به روز کردن محتوا و فرم همراه باشد، می‌تواند به خلق اثری تازه و الهام‌بخش بیانجامد. شاید تئاتر امروز ما بیش از هر زمان دیگر به همین "حس"ی نیاز دارد که تماشاگر «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» با خود به بیرون از سالن نمایش می‌برد؛ حسی که از دل ظرافت‌ها و حساسیت‌های نگاه زنانه بر می‌آید و حتی روایت مرگ و جنایت را به تجربه‌ای عمیق، ظریف، انسانی و ماندگار بدل می‌سازد.

نگاهی به نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه»؛
آینه‌ای‌ رو به ساختارهای اجتماعی

نسرین ریاحی‌پور - روزنامه شرق

در نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» به نویسندگی و کارگردانی ساناز بیان، با چهار زن روبه‌رو هستیم؛ سه زن که در شرایطی متفاوت مرتکب قتل شده‌اند و زنی دیگر که خود قربانی‌ است. مساله‌ اصلی قتل است، اما آنچه نمایش برجسته می‌کند، نگاهی انسانی و تیزبینانه به ساختارهای خشونت و بی‌عدالتی در زندگی زنان است؛ واقعیتی چندلایه که نمی‌توان به‌سادگی درباره آن قضاوت کرد.

در نگاه نخست، قاتل مجرم و مقتول قربانی است؛ اما فراتر از این نگاه دوگانه، گذشته‌ای وجود دارد که افراد را به این نقطه رسانده و آینده‌ای ... دیدن ادامه ›› که می‌تواند خشونت را بازتولید کند یا از آن بکاهد.

در پرده اول، ساناز بیان (کارگردان) نخستین زن قاتل سریالی ایران را به صحنه می‌آورد؛ زنی باهوش، توانمند، مادر دو فرزند و سرپرست خانوار که در مونولوگ‌هایی پاره‌پاره از فشارهای اقتصادی و تنهایی‌اش می‌گوید. انگیزه قتل را نیاز مالی می‌داند، اما در پس آن، «بی‌پناهی» و «تک‌افتادگی» موج می‌زند. سرانجام، جامعه مسئولیتی نپذیرفته و هیولایی را حذف می‌کند که خود ساخته است.

حال باید پرسید: آیا اعدام او، راه را بر قاتلان بعدی می‌بندد؟ آیا رنج خانواده‌ها کاهش می‌یابد؟ آیا تصمیم احساسی خانواده داغدار باید مقدم‌تر از قضاوت قانونی باشد؟ آیا اعدام خود نوعی بازتولید خشونت نیست؟ و آیا بهتر نبود، چنین فردی که به احتمال زیاد با ویژگی‌های شخصیت ضداجتماعی متولد شده، با خدمات اجتماعی مناسب به نیرویی مفید برای جامعه بدل شود؟

تحقیقات نشان می‌دهد کودکی شاد، مرز بین مجرم خطرناک و فرد مفید جامعه است. برای مثال جراحانی با شخصیت‌ ضداجتماعی (به دلیل حفظ خونسردی و نداشتن همدلی) پایین‌ترین آمار مرگ‌ومیر را دارند.

پرده دوم، داستان زنی از طبقه فرودست است که به‌شکلی بیمارگونه عاشق یک فوتبالیست شده و در رقابتی عشقی، هووی خود را می‌کشد. با وجود شواهدی از نقش فردی دیگر، تنها او اعدام می‌شود. اعترافات ضدونقیض و پنهان‌کاری، او را به مرگ می‌کشاند. مردی که سال‌ها درگیر رابطه‌ای پنهانی بوده، بستر این قتل را فراهم کرده و هرگز پاسخگو نیست؛ حتی در روز اجرای حکم، کنار مادر مقتول وارد زندان می‌شود.

در اینجا نمایش، مساله عدالت جنسیتی را به‌ چالش می‌کشد: چرا مردان در معادلات جرم و مجازات در حاشیه‌اند؟ چرا زن عاشق، مجرم دانسته می‌شود ولی مرد، مصون باقی می‌ماند؟ اگر قاتل یک مرد بود آیا واکنش خانواده مقتول همین‌گونه بود؟

این بخش نمایش، با نگاهی جامعه‌شناسانه نشان می‌دهد خشونت زنانه، اغلب «غیرعادی» و «غیرقابل‌ تحمل» تلقی می‌شود. از سوی دیگر، کارگردان با پرداخت دقیق به حالات روانی قاتل، نقش اختلال وسواسی در این قتل را به تصویر می‌کشد. او یادآور می‌شود که عشق وسواسی، نوعی بیماری‌ است و بسیاری از آنها که جامعه عاشق می‌خواند، در واقع نیازمند درمان‌اند.

پرده سوم، به زنی ساده و زحمت‌کش می‌پردازد که در شرایط دشوار اقتصادی زندگی می‌کند. او در مواجهه با خطر تجاوز، از خود دفاع می‌کند و مرتکب قتل می‌شود؛ اما قانون او را مجرم می‌بیند. سال‌ها در زندان می‌ماند تا با رضایت اولیای دم آزاد ‌شود. او می‌گوید: «اگر مقاومت نمی‌کردم، سنگسار می‌شدم».

نمایش، این واقعیت را به تصویر می‌کشد که زن در مواجهه با خشونت جنسی، در هر دو حالت قربانی است؛ چه بمیرد، چه زنده بماند. جامعه نه‌تنها در پیشگیری از خشونت ناکام بوده، بلکه زن را بابت دفاع از خود نیز مورد پرسش قرار می‌دهد. چرا در خانه‌ای که خطر تجاوز بود، مانده‌ای؟ چرا حمام رفته‌ای؟ اما کسی نمی‌پرسد: در چنین وضعیتی به کجا باید برود؟

اینجا، نمایش به مساله بار اثبات در پرونده‌های خشونت جنسی می‌پردازد: چرا همچنان زن باید بار اثبات را به دوش بکشد؟ چرا ساختارهای قضایی ما در فهم این خشونت‌ها ناتوان‌اند؟

پرده پایانی به زندگی خبرنگاری اختصاص دارد که سال‌ها روایتگر چنین قتل‌هایی بوده، اما سرانجام خود قربانی خشونت خانگی می‌شود. همسر معتادش او را به قتل می‌رساند. این صحنه حادثه‌ای جدا نیست، بلکه حلقه نهایی زنجیره‌ای از خشونت‌هایی‌ است که حتی راویان را در خود می‌بلعد.

در اینجا مساله تنها اعتیاد نیست، بلکه ساختاری‌ است که نتوانسته از فاجعه جلوگیری کند. نظام قضایی، رسانه، نهاد خانواده، آموزش و درمان پیش از وقوع جنایت خاموش بوده‌اند.

در نهایت، «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» روایتی از قتل نیست؛ آینه‌ای‌ است رو به ساختارهای اجتماعی‌ای که خشونت را بازتولید می‌کنند و در مواجهه با آن، ناتوان، جانبدار یا بی‌تفاوت‌اند. این نمایش نشان می‌دهد جنایت، محصول تصمیم فردی در خلاء نیست، بلکه پیامد گره‌های پیچیده‌ای در نظام‌های جنسیتی، روانی، طبقاتی، حقوقی و اقتصادی است.

تحلیل جامعه‌شناختی اثر بر این تاکید دارد که خشونت، پدیده‌ای غیرعادی نیست، بلکه جزئی نهادینه‌شده از روابط قدرت است؛ خشونتی که در خانواده، دادگاه، رسانه و حتی روابط عاشقانه بازتولید می‌شود و اغلب بار آن بر دوش زنان و بی‌پناهان است. زنانی که در این نمایش می‌بینیم، پیش از آنکه قاتل باشند، قربانی‌اند؛ قربانی ساختارهایی که آنها را نادیده گرفته و امکان انتخابی عادلانه برایشان فراهم نکرده‌اند.

«عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» در نهایت، فراخوانی‌ است برای دیدن واقعیت از زوایای مختلف، شنیدن صدای درماندگان و بازاندیشی در شیوه‌هایی که جامعه برای مواجهه با خشونت، گناه، مجازات و عدالت برمی‌گزیند.
نگاهی جامعه شناختی-روایی ‎به نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه»
اثر مستند، زن ایرانی و رویداد واقعی

حسین علیجانی (جامعه شناس) روزنامه اعتماد

نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» نوشته و کارگردانی ساناز بیان، فراتر از یک اثر هنری، به مثابه یک رخداد گفتمانی پدیدار می شود؛ تلاشی برای شنیده شدن صدای زنانی که قربانی خشونت در دل مناسبات خانوادگی و عاشقانه بوده اند، اما روایت شان اغلب در حاشیه مانده است. ‎این اثر، بر پایه روایت های واقعی سه زن شکل گرفته است. ‎نه در قالب شخصیت های تخیلی، بلکه به مثابه سوژه های عینی و زنده، با جسم هایی که حقیقت را حمل می کنند.‎ از این منظر، می توان نمایش را در پرتو نظریه «رویداد» آلن بدیو تحلیل کرد: جایی که شکافی در نظم تثبیت شده واقعیت ایجاد می شود و انسان ناگزیر است بار دیگر به خود، به دیگری و به نظم اجتماعی بیندیشد. از سوی دیگر، اگر با رویکرد تحلیل روایت به این اثر بنگریم، با تلفیقی از روایت های خرد (micro-narratives) و بازنمایی های کلان گفتمانی ... دیدن ادامه ›› مواجهیم. روایت ها در این نمایش نه تنها بازتاب تجربه زیسته قربانیان اند، بلکه از دل ساز و کارهای سلطه، جنسیت و هنجارهای خانوادگی سر بر آورده اند.

‎ساختار روایت ها، واجد ویژگی هایی است که در تحلیل ساختارگرایانه روایت (نظیر مدل تودوروف یا لابوف) قابل شناسایی اند: هر روایت با وضعیت تعادل آغاز می شود، با گسستی ناگهانی یا تدریجی به بحران می رسد و سپس یا به پایان باز می رسد یا در تعلیق رها می شود.‎اما مهم تر از این ساختار، نحوه گفتن روایت است؛ همان طور که پل ریکور یادآور می شود، روایت نه فقط «چه گفته می شود» بلکه «چگونه گفته می شود» است. در این چارچوب، روایت های این نمایش، نه به صورت بازسازی صرف یک واقعه، بلکه به شکل کنش روایی فعال (narrative agency) بروز می کنند؛ یعنی زنانی که تا پیش از این سوژه روایت دیگران بودند، حالا خود روایتگر می شوند. ‎اینجا روایت، ابزاری برای بازپس گیری صدا و بدن از چنگ خاموشی و سلطه است. ‎در تحلیل جامعه شناختی هنر، احساسات صرفا ابزار اجرایی نیستند، بلکه سازنده تجربه اجتماعی اند. به تعبیر آرلی هوکشفیلد، جامعه شناس احساسات، «کار احساسی» یکی از اشکال بازتولید یا گسست از نظم اجتماعی است. ‎در این نمایش، بازیگران زن، ازجمله نسیم ادبی، گیتی قاسمی و آیه کیان پور، با بهره گیری از تکنیک های کنترل احساسی، موفق شدند روایت هایی صادقانه و تکان دهنده ارایه دهند.

‎اما در میان بازیگران نمایش، آنکه صحنه را به طرز اعجاب برانگیزی از آن خود کرد، رویا میرعلمی بود. ‎او نقشی را بازی نکرد، بلکه زیست. ‎میان عشق، خشم، بی پناهی و سرکوب، صدای او نه فقط از حنجره، بلکه از عمق جان برمی آمد. ‎تسلط حیرت انگیز میرعلمی بر بدن، نگاه، سکوت و لرزش صدا، مخاطب را وا می داشت که حتی نفس کشیدن خود را هم بشنود. او با حذف هرگونه نمایش وارگی و تمرکز بر صداقت حسی، نمونه ای نادر از اجرای تئاتر مستند را ارایه داد؛ جایی که احساسات به جای اغراق، به واسطه «راستی» اثرگذارند. میرعلمی، در حقیقت، جسم زن ایرانی را بازنمایی کرد؛ جسمی حامل رنج و همزمان نماد ایستادگی. ‎در سکوت ها و لرزش های او، تاریخی از خشونت و مقاومت جاری بود.‎ او نه فقط یک بازیگر، بلکه یک «رخداد» بود؛ زن زخم خورده ای که از دل تاریکی، صدا می سازد. ‎ ساناز بیان با بهره گیری از ظرفیت های تئاتر مستند و وفاداری به فرم های روایتگرایی، موفق شده سند، احساس و زیبایی شناسی را به هم پیوند بزند. او مخاطب را تنها تماشاگر نمی خواهد، بلکه دعوتش می کند تا در تجربه رنج، مشارکت کند.«عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» تنها یک اجرا نیست. روایتی است از جسم هایی که زخمی اند اما خاموش نیستند و صدایی که نه از حاشیه، بلکه از دل حقیقت برخاسته است.
محمد فروزنده این را خواند
انوشه زاهدی، نسیم زارع، آزیتا سهرابی و پریسا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» به نویسندگی و کارگردانی ساناز بیان
عشق مادرانه، فراتر از قانون است

پرستو تقوی - روزنامه اعتماد - سه‌شنبه 14 مرداد 1404

عشق، عالی‌ترین و پیچیده‌ترین احساس انسانی است؛ آنچه می‌تواند ما را نجات دهد، ویرانمان کند یا حتی رهایی ببخشد و برای رنج‌هایمان معنای جدیدی بسازد.
عشق، نه فقط یک احساس، بلکه مسیری است که در آن می‌تواند همه‌ چیز دگرگون شود: تصمیم‌ها، روابط، رفتارها.

عشق می‌تواند در قالب آغوش و بوسه ظاهر شود یا به شکل خشم و جنگ. می‌تواند لطیف و شاعرانه باشد یا سیاس و خبیث؛ گویی احساسی است با هزار ... دیدن ادامه ›› چهره، هزار روایت، هزار پیامد.

در تئاتر «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» به نویسندگی و کارگردانی ساناز بیان، خبرنگاری از طریق گفت‌وگو با سه زن محکوم به اعدام، به بازخوانی سه پرونده معروف قتل می‌پردازد. اما در بطن این مصاحبه‌ها، شکافی پدید می‌آید میان واقعیتی که رخ داده و حقیقتی که در لایه‌های پنهان این رویداد جریان دارد. روایت، با به تصویر کشیدن نمود متفاوتی از عشق در سه نقش زنانه-مادر، معشوقه و همسر-ذهن قضاوتگر مخاطب را به چالش می‌کشد؛ زمانی که زیباترین احساس انسانی، می‌تواند به خشونت‌بارترین شکل ممکن خود را بروز دهد. از سوی دیگر، چیدمان همزمان این سه روایت قتل، معنای تازه‌ای می‌آفریند و نقش آسیب‌های فردی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را پررنگ‌تر می‌سازد. نمایش به ‌روشنی نشان می‌دهد چگونه روانِ انسان‌ آسیب خورده می‌تواند «عشق» که نوازشگرترین احساس انسانی است را مسبب تلخ‌ترین صحنه‌های قتل یک جغرافیا کند.

عشق مادری: نسرین
نسرین، یکی از سه زن محکوم در نمایش، زنی است ساده، بی‌ادعا و از طبقه فرودست. زنی که آنقدر گرفتار نان شب و فرزندان بی‌پناهش است که زبان پیچیده احساس را در قالبی غریزی بیان می‌کند. عشق در وجود نسرین نه در کلمات، بلکه در رفتارهایی دیده می‌شود که گاه غیرقابل درک به نظر می‌رسد و حتی خشونت‌آمیز.
«عشق مادری» در شرایط فشار شدید اقتصادی و نبود حمایت اجتماعی می‌تواند به شکل متفاوت و پرخطری نشان داده شود و نسرین دقیقا در همین نقطه ایستاده است: حمایت برای بقای فرزند. او به قتل معنای دیگری می‌دهد-محافظت از فرزند-و بنابراین دست به انجام آن می‌زند.
اینجاست که عشق می‌تواند معناها را دگرگون کند و به شکلی تازه نمود یابد؛ نه‌تنها انگیزه قتل، بلکه توجیه روانی آن نیز بشود. نسرین نه هیولاست، نه قربانی صرف. او انسانی است که در دل شرایطی غیرانسانی، دست به انتخابی غیرقابل‌ باور می‌زند.
ساناز بیان با به ‌تصویر کشیدن این چهره از مادرانگی در کنار آنچه «جنایت» نامیده می‌شود، شکافی در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند، در جهان نسرین، عشق مادرانه چیزی است که حتی از قانون هم بالاتر است.

عشق وسواس‌گونه: ژاله
ژاله، زن دوم روایت، زنی است عاشق؛ اما نه عاشق به معنای اصیل، بلکه اسیر در عشقی وسواس‌گونه، رابطه‌ای نابرابر تا حدی بی‌پاسخ و پراضطراب. او همانقدر که شور دارد، رنج دارد؛ همانقدر که می‌خواهد دوست‌ داشته شود، از طرد شدن می‌ترسد. عشق برای ژاله نه‌فقط یک نیاز، بلکه بدل به هویتی شده که باید حتی تا مرز مرگ هم حفظ شود.
در روانشناسی، این نوع از عشق با ویژگی‌هایی چون وابستگی عاطفی شدید، فرافکنی ذهنی و زیرپا گذاشتن مرزهای خود و دیگری شناخته می‌شود. نیاز شدید به پذیرش و دیده شدن در رابطه و ترس از دست دادن معشوق می‌تواند باعث رفتارهای پیش‌بینی نشده و شدید و بعضا خطرناکی شود. در بیشتر موارد ردپای اختلالات شخصیت و اختلالات اضطرابی هم دیده می‌شود که وضعیت را سخت‌تر می‌کند.

ژاله نه تنها عاشق یک مرد، بلکه عاشق ایده‌ای است که از او در ذهنش ساخته است و وقتی این تصویر ترک می‌خورد، جهان درونی‌اش فرو می‌ریزد. برای حفظ این رابطه، حاضر است با رقیبش بجنگد، حذفش کند یا حتی خود را قربانی سازد.

عشق ژاله، نه زایش است و نه رهایی؛ بلکه وسواسی است بیمارگونه که قربانی نخست آن، خودِ عاشق است. ساناز بیان، این چهره از عشق را با نگاهی انسانی و تلخ ترسیم می‌کند. ژاله، آینه‌ای است از تمام زنانی که عشق را با نابودی خویش یکی می‌گیرند.

عشق به خانواده: سودابه
سودابه، سومین زن این روایت، در ساختاری زندگی می‌کند که عشق زنان به همسر و خانواده بیشتر در قالب پذیرش، سازگاری، مسوولیت‌پذیری و فداکاری تعریف می‌شود. به ‌نظر می‌رسد سودابه بیش از آنکه عشق را واقعا تجربه کرده باشد، به تصویری از عشق متعهد است؛ تصویری که از او زنی صبور، خاموش و تابع می‌سازد.
در زندگی سودابه، اجبار به سکوت در برابر متجاوز نه از سر رضایت، بلکه ناشی از ترس از قضاوت و حفظ آبرو است؛ ترسی که عمیقا در لایه‌هایی از جامعه حک شده است. واکنش او-قتل-نه از سر اختیار، بلکه به عنوان آخرین راه ممکن برای حفظ کرامت انسانی، عزت خانوادگی و امنیت جسمی‌اش رخ می‌دهد.
در دستان سودابه، قتل یک انتخاب نیست؛ واکنش اجتناب‌ناپذیر زنی است که دیگر هیچ راهی نمی‌بیند.
در این روایت، ردپای آسیب‌های اقتصادی و فرهنگی به‌ وضوح دیده می‌شود. زنی که هنوز خود را نشناخته، در سایه نقش‌های از پیش ‌تعریف‌شده زندگی می‌کند و در بزنگاه تهدید، ناگهان با خودِ واقعی‌اش روبه‌رو می‌شود-خودِ فراموش‌شده‌ای که حالا برای بقا می‌جنگد.

حرف آخر
«عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» تنها بازگویی سه پرونده جنایی نیست؛ روایتی است از زنان و احساسات زنانه، در جریان سه قتل. در این نمایش، می‌توان نمودهای دیگر عشق را دید به‌ویژه وقتی ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، جایی برای بیان امن آن باقی نگذاشته‌اند.

شخصیت‌های این نمایش، چهره‌هایی آشنا از زنان جامعه ما هستند؛ زنانی که در پیچیده‌ترین تقاطع‌های روانی و تاریخی ایستاده‌اند. ساناز بیان با نگاهی انسانی، بی‌قضاوت و صادقانه، ما را دعوت می‌کند تا به تلاقی احساسات انسانی با آسیب‌های فردی، اجتماعی و اقتصادی گوش بسپاریم؛ جایی که عشق دیگر تنها یک احساس نیست، بلکه واکنشی است به زندگی.
مریم اسدی و امیر مسعود این را خواندند
انوشه زاهدی، محمدرضا سرلک و پریسا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
علی شمس «آبجی‌ها و آقاجان» را می‌خواند

دومین جلسه از سلسه جلسات نمایشنامه‌خوانی «یک نمایشنامه یکنمایشنامه‌نویس» به خوانش نمایشنامه «آبجی‌ها و آقاجان» نوشته علی شمس اختصاص دارد.

به گزارش روابط عمومی مجموعه تئاتر لبخند، این نمایشنامه که تاکنون در ایران منتشر و اجرا نشده است، روز شنبه ۱۷ خرداد ماه توسط علی شمس نمایشنامه خوانی می‌شود.

قرار است این نمایشنامه از سوی انتشارات «اِسپاس دَن انستان» ایتالیا در این کشور ... دیدن ادامه ›› منتشر شود.

نمایشنامه «آبجی‌ها و آقاجان» روز شنبه ۱۷ خرداد راس ساعت ۱۸:۳۰ در «مجموعه تئاتر لبخند» روخوانی می‌شود.

سلسله جلسات «یک نمایشنامه/ یک نمایشنامه‌خوانی» شامل جلسات
نمایشنامه‌خوانی با حضور نویسنده که به کوشش «مجموعه تئاتر لبخند» و میزبانی عباس غفاری برگزار می‌شود و در هر جلسه آن، یکی از نمایشنامه‌نویسان کشورمان یکی از آثار خود را روخوانی می‌کنند.

در این رویداد رضا جاویدی به عنوان عکاس، امیرحسین منصوری به عنوان متریال تبلیغاتی «مجموعه تئاتر لبخند» را همیاری می‌کنند.

عواید این برنامه که بلیت آن در سایت تیوال به فروش می‌رسد، صرف امور خیریه خواهد شد.
مهدیه سلیمانی و محمد فروزنده این را خواندند
انوشه زاهدی و مریم اسدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش «زندانی در دانمارک»
روایت در غیاب روایت: زیبایی‌شناسی بی‌عمل

علی جعفری فوتمی - ایران تئاتر: محمد مساوات در نمایش تازه‌اش «زندانی در دانمارک» جسارت و تجربه‌گرایی‌اش را در مواجهه با ادبیات کلاسیک نشان می‌دهد. او به سراغ نمایشنامه هملت اثر جاودانه و ممتاز شکسپیر رفته، اما هملت مساوات نه هملت جوان، شورشی و خون‌خواهِ شکسپیر، بلکه هملتی پس از مرگ، هملتی درون تابوت است. هملتی که نه خود زندگی، بلکه گویا بیشتر خاطره و زبان است. در این نمایش، مساوات تلاش دارد تا مخاطب را با زبانی فریبنده، موزون، و البته در اکثر لحظات گنگ، به دنیای پسامرگ و بازنگری در معنای مرگ، قدرت، تردید، وطن، عشق و زمان ببرد.

مضمون اصلی نمایش «زندانی در دانمارک» را می‌توان نوعی مواجهه‌ عریان و بی‌پرده با خود دانست؛ مواجهه‌ای که نه در بستر درام کلاسیک و کنش‌های قابل پیگیری، بلکه در دل مرگی تدریجی و سکوتی پُرطنین شکل می‌گیرد. در این جهان نمایشی، قهرمان نه درگیر وقایع بیرونی یا تنش‌های میان‌فردی است، نه بر صحنه‌ای ... دیدن ادامه ›› با شخصیت‌های متنوع ظاهر می‌شود، بلکه تنهاست؛ در محفظه‌ای بسته، در گفت‌وگویی بی‌پایان با صداهایی که شاید بازتاب خویشتن‌اند، شاید تکه‌پاره‌های حافظه و تاریخ، یا شاید پژواک بی‌قرار زبان.

در چنین فضایی، هملتِ محمد مساوات دیگر بازتاب تردید و دودلی شکسپیری نیست. او نه بین بودن و نبودن می‌مانَد و نه در کشمکش انتقام و اخلاق. این هملت، بیشتر شبیه ذهنی متلاطم و در حال فروپاشی است؛ ذهنی که در جعبه‌ای بسته حبس شده و فقط از طریق زبان با خود و جهان گفت‌وگو می‌کند. صدای او همچون پژواکی گم‌شده، میان دیواره‌های تابوت تکرار می‌شود، در خود می‌پیچد، شکل عوض می‌کند، بی‌آن‌که سرانجامی یا پاسخ روشنی داشته باشد. این نمایش، بیش از آن‌که داستانی برای دنبال کردن باشد، حال و هوایی‌ست برای تجربه کردن؛ تجربه‌ی حضوری ذهنی، متفکرانه و وهم‌انگیز در آستانه‌ی مرگ و خاموشی.

در این میان، زبان به جوهره‌ اصلی اثر بدل می‌شود. نمایش نه از شخصیت‌پردازی تغذیه می‌کند، نه از گره‌افکنی و گره‌گشایی. آن‌چه باقی می‌ماند، زبان است: زبانی که هم ابزار بیان است و هم مضمون اصلی؛ هم وسیله‌ عبور است و هم مانع ارتباط. همین تمرکز افراطی بر زبان، اگرچه در سطح فرمی، نوعی گرایش به خودبسندگی و فرم‌گرایی را القا می‌کند، اما در عمق، بازتاب نوعی وسواس هنرمند است در ثبت لحظه‌ای از معنا، در قاب‌گیری از صدایی انسانی که نمی‌خواهد محو شود. صدایی که با تردید، تکرار، واژگان پیچیده و ساختارهای غیرخطی می‌کوشد پیش از آن‌که در سکوت فرو رود، ردی از خود در زبان باقی بگذارد.

در نهایت، «زندانی در دانمارک» نه درباره زندگی است، نه درباره مرگ. بلکه درباره فاصله‌ میان این دو است؛ درباره آن مکث کش‌دار، آن برزخ اندیشناک که نه با کنش قابل پر کردن است، نه با روایت، بلکه تنها با آوا، تکرار، و مونولوگی که خودش را می‌بلعد.

نمایش «زندانی در دانمارک» در دوازده قطعهٔ پیوسته اجرا می‌شود؛ بخش‌هایی که همچون فصل‌های یک خطابه‌ بلند، نه با هدف روایت‌پردازی کلاسیک، بلکه برای بازتاب ذهنیاتی تأملی طراحی شده‌اند. ذهنیاتی که با زبانی شاعرانه، پرطمطراق و آگاهانه درگیر بازی با خود زبان‌اند. در اینجا، محمد مساوات از «هملت» و شکسپیر تنها نام را وام می‌گیرد و ساختار دراماتیک را به کناری می‌نهد. آنچه باقی می‌ماند، گفتار است؛ گفتاری که در لحظه‌هایی به خطابه‌ای پرشکوه تبدیل می‌شود، گاه رنگ شعر می‌گیرد، و گاه در بازی‌های زبانی غرق می‌شود. اما همین بازی با زبان، به همان اندازه که مجذوب‌کننده است، گاه به بازی با حوصله‌ مخاطب بدل می‌شود.

در دل این ساختار گفتارمحور، یکی از برجسته‌ترین و هم‌زمان مسئله‌برانگیزترین عناصر، مونولوگ بلند و یک‌نفس مساوات است؛ مونولوگی به‌غایت فریبنده و گول‌زننده. زبانی دارد به ظاهر شاعرانه، سرشار از واژگان خوش‌آهنگ، صنایع ادبی، تکرارها، جناس‌ها، واژآرایی‌ها و موسیقی زبانی که بیشتر از معنا، بر گوش‌نوازی تکیه دارد. مساوات پیش‌تر نیز در مونولوگ شعرمانندی که در نمایش «شهربازی» برای نوید محمدزاده نوشته بود، همین سبک زبانی را آزموده بود؛ متنی که همان‌قدر با «زندانی در دانمارک» هم‌خانواده است و حتی می‌توان آن را قطعه‌ای گمشده از همین مونولوگ دانست.

با این حال، نقطه‌ضعف اصلی این زبان در همین‌جا نهفته است: فهم‌ناپذیری. مخاطب در لحظه شاید مجذوب آهنگ و لحن و فرم شود، اما بعد از پایان نمایش اگر از او پرسیده شود که این مونولوگ دقیقاً چه می‌گفت، پاسخی شفاف نخواهد داشت. زبانی که شنیده می‌شود، تحسین می‌گیرد، اما در ذهن نمی‌نشیند و معنا نمی‌آفریند. در نهایت، به‌جای آنکه مفهومی روشن و ماندگار را منتقل کند، در لابه‌لای بازی‌های زبانی و خودنمایی‌های ادبی، معنا را گم می‌کند و خود را، بیش از هر چیز، به رخ می‌کشد.

لحن بیان مساوات، با تمام توانایی تکنیکی‌اش، به‌ویژه در تلفظ، ریتم و کنترل نفس، از جایی به بعد بیشتر بدل به نمایشِ «توانستن» می‌شود تا تئاتر. گویی مساوات به عنوان نویسنده و اجراگر، بیش از آن‌که دغدغه انتقال معنا داشته باشد، به دنبال ساختن نمایشی است که در آن زبان، مهارت، و تسلطش بر بیان به رخ کشیده شود. زبان در این اجرا، نه واسطهٔ معنا، که خودِ معناست. واژگان، نه برای ارجاع به بیرون از خود، که برای تاکید بر قدرت درونی‌شان برگزیده شده‌اند. مساوات واژگان را به کار می‌گیرد تا خود را نشان دهد. گویی بیش از آن‌که در پی برقراری ارتباط با مخاطب باشد، درگیر تماشای خویش در آینهٔ زبان است. این نمایش، حتی گاه به خودستایی زبان بدل می‌شود؛ به لذتی پنهان از تماشای واژگانِ خوش‌ساخت که بیش از آن‌که حامل معنا باشند، تزئینی‌اند.

و این نکته، به شکل برجسته‌ای در حضور خود مساوات روی صحنه نیز دیده می‌شود. او نه تنها نویسنده و کارگردان اثر است، بلکه با حضور مستقیمش، به نوعی بر آن تأکید دارد که این «منم» که این‌گونه می‌نویسم، این‌گونه می‌گویم، این‌گونه می‌توانم. در اجرای او، نوعی تفاخر فروتنانه به چشم می‌خورد؛ فروتنی‌ای آراسته که در زیر لایه‌اش، نوعی خودنمایی عیان است. اجرا، بیش از آن‌که در خدمت نمایش باشد، در خدمت نمایاندنِ توانایی‌های خالق آن است. مساوات، گویا می‌خواهد به تماشاگر بگوید: «ببینید! منم که می‌توانم این‌گونه باشم.» و این، گرچه شاید در سطح فنی چشم‌گیر باشد، اما در سطح ارتباطی و حسی، ایجاد فاصله می‌کند.

او در جایگاه اجراگر، با بیانی قدرتمند، بی‌وقفه و بی‌خطا، متنی دشوار را اجرا می‌کند، اما این اجرا، بیش از آن‌که بازیگری باشد، تمرین قدرت بیان و حافظه است. تماشاگر، به‌جای اینکه با یک شخصیت مرده، با لایه‌های پیچیده و روانی، مواجه شود، با نویسنده-کارگردان-بازیگری مواجه است که دارد متنی را از بر اجرا می‌کند. حس زنده بودن، جای خود را به حس تمرین‌کردن و نمایش مهارت می‌دهد. اجرای مساوات، دقیق و فنی‌ است، اما خشک و تک‌لایه. بیشتر از آن‌که حس کنیم با یک شخصیت مرده روبه‌رواییم، حس می‌کنیم با خالق اثر در حال اجرا مواجه‌ایم. شاید اگر این متن را بازیگری با انعطاف حسی و بدنی بیشتری اجرا می‌کرد، لایه‌هایی انسانی‌تر و پیچیده‌تر از آن بیرون می‌آمد.

در طراحی صحنه، محمد مساوات همچنان خلاق، وسواسی و دقیق عمل می‌کند. او با استفاده از یک تابوت چوبی ساده ــ که می‌توانست نمادی محض از مرگ و خاموشی باشد ــ فضایی می‌سازد چندلایه و پرکارکرد. این تابوت، با تمام محدودیت‌های فیزیکی‌اش، به کمک ویدئو مپینگ هوشمندانه، طراحی نور سنجیده و هماهنگی دقیق با صدا و موسیقی، از یک شیء صامت و سرد به فضایی تئاتریکال، ذهنی و استعاری بدل می‌شود؛ فضایی معلق میان مرگ، خواب، انزوا، اسارت و البته «نمایش». مساوات، با هوشمندی و دقت بصری خاص خود، این جعبهٔ بسته را به پردهٔ بزرگی از تصاویر درون‌ذهنی و لایه‌لایه تبدیل می‌کند؛ تصاویری که مدام از یک وضعیت به وضعیت دیگر سُر می‌خورند و اجازه نمی‌دهند مخاطب در یک موقعیت ثابت بماند. صدا نیز در این فرآیند همراهی مؤثر دارد: گاه تقویت‌کنندهٔ حس خفگی است، گاه تعلیق‌ساز، و گاه حتی تکه‌پاره‌هایی از واقعیت بیرونی را در گوش مخاطب زمزمه می‌کند.

اما در ورای این ظرافت فنی و دستاورد بصری، مسئله‌ای مهم‌تر رخ می‌نماید: همه‌چیز بیش از حد «مرتب» است. انگار همه عناصر طراحی ــ نور، تصویر، صدا، میزانسن‌ها و حتی ریتم حرکات درون تابوت ــ با وسواس در نقطهٔ امنی از زیبایی‌شناسی چیده شده‌اند. نتیجه، صحنه‌ای‌ست که بی‌نقص و چشم‌نواز است، اما در عین حال، خالی از ریسک، تهدید و جسارتی است که بتواند تجربه‌ای احساسی و ملموس برای تماشاگر رقم بزند. طراحی مساوات، به شکلی تمام‌عیار در خدمت «نمایش توانستن» است؛ نمایش مهارت، نمایش کنترل، نمایش تبحر. اما همین کنترل فراگیر، گاه به ضد خود تبدیل می‌شود و اجازه نمی‌دهد شکاف، ناتمامی یا خطری وارد فضای اثر شود. چیزی در این میان کم است: حسی از آسیب‌پذیری، نوعی صداقت بی‌واسطه، یا تپشی انسانی که فراتر از فرم و مهارت، مخاطب را به درون خود بکشد. صحنه درخشان است، اما شاید همین درخشش، در لحظه‌هایی، مانعی باشد برای لمس تاریکی حقیقی درون تابوت.

«زندانی در دانمارک» نمایش مهمی است، اما نه لزوماً به دلیل ارتباط عمیق با هملت یا درخشش دراماتیک. بلکه از آن رو مهم است که نشان می‌دهد محمد مساوات در حال عبور از مرحلهٔ تجربه‌گرایی هنری به نوعی خودآگاهی نمایشی است؛ جایی که کارگردان نه فقط در اثرش، که در بطن صحنه و زبان، خود را نمایش می‌دهد و این، هم نقطهٔ قوت است و هم خطر: اینکه تئاتر بدل به آینهٔ خود شود، نه پنجره‌ای به جهان.

مجموعه تئاتر لبخند (labkhand)
زندانی در دانمارک، هم مجذوب‌کننده است و هم آزارنده. هم هوش هنری مساوات را نشان می‌دهد و هم خودشیفتگی بالقوه‌ای را که در هنر مدرن بسیار رایج است. «زندانی در دانمارک»، بیش از آن‌که ما را با هملت آشنا کند، ما را با مساوات مواجه می‌سازد. و شاید همین، هدف واقعی‌ این نمایش است.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مجموعه تئاتر لبخند (labkhand)
درباره نمایش قرمز i
نگاهی به نمایش قرمز؛
قرمز نام همه­ رنگ‌­هاست

علیرضا نراقی - ایران تئاتر: شروع نمایشنامه قرمز نوشته جان لوگان نویسنده شهیر آمریکایی، یکی از مهمترین لحظه‌های این نمایشنامه فشرده است. این شروع است که تمام دعوی اثر را شکل می‌دهد، جهان ویژه ارتباطی میان دو شخصیت نمایش را از تجسم و علت مادی کنار هم قرار گفتن آنها فراتر می‌برد، و در نهایت به یک تأثیر و تأثر عمیق دیالکتیکی درباب مفهوم هنر و اصالت آن در جهان فروپاشیده از اصالت تبدیل می‌شود.

همانگونه که مارک روتکو یکی از دو شخصیت نمایش تشنه و حریص، عصبی و پرشور دنبال فضای ارائه و مخاطبی است که از سر جدیت، احترام و صمیمیت با هنرش روبرو شود، کِن جوانِ کارآموز و دیگر شخصیت نمایش، در جستجوی ساختن خود به مثابه یک هنرمند اصیل و پیشرو با تأثیری تازه است. اما یکی جهان را از دست رفته می‌بیند و دیگری بی‌تاب به ورود به جهانی است که اولی آن را از هم پاشیده و مبتذل می‌پندارد.

تنش به نوعی میان امید و ناامیدی، میان گذشته‌گرایی شکوه ... دیدن ادامه ›› اندیش و هیجان فاتحانه آینده است. در این وضعیت ذهنی و از پیش متضاد، روتکو و کِن رابطه خود را به نقطه‌ای می‌رسانند که در ابتدا دست‌کم روتکو از آن حذر دارند. به نقطه ارتباط یک عاشق هنر به هنر، به همان جدیت و احترام که از دل صمیمیت سر بر می‌آورد و حاوی درک تازه از دیگری به مثابه یک اثر هنری است در حقیقت زیباشناسانه کردن ارتباط انسانی. نخست با صحنه درخشان سلوک مواجهه و هم‌آغوشی نوآموز با تابلوی جدید روتکو- که البته هیچ‌گاه نمی‌بینیم و در واقع گویی در جایگاه تماشاگران آویخته شده است- روبرو هستیم. مواجهه‌ای که با کلمات الهام‌بخش، عرفان‌گونه، پر وسواس و مرشدوار روتکو هدایت می‌شود، اما نقاشِ مشهور با تک کلمه قرمز که از کن می‌شنود، از هدایت لطیف خود سرخورده می‌شود. پس از این اما نکته محوری در خصوص رابطه این دو شخصیت گفته می‌شود و نمایش روند از بین بردن این پیش‌فرض است.

روتکو تأکید می‌کند که نه مرشد، نه پدر، نه روان‌پزشک و نه حتی دوست کن است، بلکه تنها کارفرمای اوست. کارفرمایی که مغرور است و تلاش می‌کند صریح و بی رحم و بی‌توجه هم باشد، چون گویی دیگر شور و حوصله‌ای برای دوستی و صمیمیت ندارد. اما در نهایت آنچه رخ می‌دهد وارونه این ادعاست. و چرخش اصلی درام در همین نکته است؛ وقتی که روتکو ناخواسته دوست، استاد، حتی روان‌پزشکِ جوان می‌شود- نگاه کنید به صحنه درخشانی که نگران و با ملاحظه جوان را به بالین پدر و مادر مقتولش در هفت‌سالگی هدایت می‌کند- و حتی خود را مرشدوار در سلوکی باستانی تخریب می‌کند و اسطوره را به زمین می‌آورد تا جوان، دست‌کم در هنر، مستقل و خودبسنده فکر کند. این روند چیزی نیست مگر یک دلسوزی پدرانه که در ذرات رابطه متبلور می‌شود و البته در اجرای کارگردانی شده توسط مهرداد قیومی درظرافت‌های نگاه و توجه و حضور سنگین و باورمند رضا بهبودی در نقش روتکو وجودی زنده و باورپذیر و خواستنی می‌یابد.

در اغلب آثاری که در آن مباحثی کلی اعم از فلسفی، جامعه‌شناختی، سیاسی و زیباشناسانه مطرح می‌شود و یک مفهوم در دیالکتیک جستجوی معنای خود در قالب درام خاصیتی نمایشی و بیانی متخیل پیدا می‌کند؛ در میانه همه بحث‌ها چه جدی و چه تنها به بهانه و گذرا، آنچه اهمیت اولیه و اصلی را دارد، درامی عینی در خصوص روابط است و نه آن مفهوم معقول و دیالکتیک معنایی آن. به بیانی دیگر شخصیت‌ها و درون پنهان مانده آنها اصل است و نه زوایای دیده نشده‌ای از مفهومی که بر سر آن بحث می‌شود. مفهوم واسط است و انسان مقصود و این شاید مهمترین دوگانه‌ای است که گاه هنر را همه فهم و گاه در سطحی گریزناپذیر محبوس می‌کند.

کمتر درامی از آن جهت که ماهیتی متخیل، هنری و نمایشی دارد در سطح مفاهیم باقی می‌ماند. درام درباب عینیت است پس در جغرافیای ذهنی خلق مفاهیم و تأملی مداوم بر آنها استقرار شکننده و اغلب موقت دارد. در نتیجه اوج و بستار یک اثر دراماتیک متکی بر دگرگردیسی مفهومی/ ذهنی- که در نگاهی روزمره و نپخته منتزع از عینیت فهم می‌شود- برسازی نمی‌شود. لابد هر نویسنده‌ای متوجه این نکته هست که درام درباره انسان و روابط انسانی است و نه درباره مفاهیم و تعمیق و جستجوی زوایای پنهان مفاهیم خلق شده توسط سوژه اندیشنده. اگر هم مفهوم در روند درام پیچیدگی پیدا می‌کند- که در هر درام درست و مهمی همواره چنین بوده است- این تعمیق متأملانه در تار و پود درام و داستان و کشمکشی عینی/ انسانی مضمر است و اغلب نیاز به انتزاع منتقد یا مخاطبی هوشمند، پرسشگر و آگاه دارد که اغلب اگر جامعه‌ای هنری خوش شانس باشد، همان منتقد است. اما تفاوت قرمز نوشته جان لوگان در این است که ماندن و حفاری مفهوم و معنای هنر و درک حقیقت آن- لابد همانطور که سقراط در جستجوی‌اش در رابطه با هر مفهومی بود- خود اصل اساسی درام است و تغییر آدمها، روان‌نشناسی پیچیده و چندلا گیه آنها، روابطی که با هم می‌سازند و سرانجامی که در این رابطه مقدر و سپس محقق می‌شود، با مفهوم است که شکل می-گیرد، تغییر می‌کند و شکوفایی و بازشناخت دراماتیک را میسر می‌سازد.

رابطه روتکو و کن فارغ و خارج از سیطره نسبتی که هر یک از آن‌ها با هنر برقرار می‌کنند و تغییری که این درک -به واسطه دیگری- پیدا می‌کند، به هیچ‌وجه میسر نیست و اگر هم باشد معنادار نیست. به بیانی دیگر قهرمان یا همان شخصیت محوری نمایش قرمز هنر است. در نهایت ما از یک هم‌آغوشی ابتدایی، به شناختی عمیق‌تر و الهام‌بخش از هنر می‌رسیم، جامعه فرومایه، ابتذال‌زده و مصرف‌گرای خود را در نسبت با هنر بهتر می‌شناسیم و البته تراژدی هنرمند را در جامعه انسانی درک می‌کنیم. هر چند که این درک در زبان کن از قرمز آغاز و به قرمز ختم می‌شود. اما این در حقیقت همانطور که در لحظه درخشان دیگری از نمایش توصیف می‌شود جایی از میان طیف‌های بی‌نهایت رنگ قرمز شروع می‌شود و به جایی دیگر از همین طیف بی‌پایان و مملو از شور، عشق، نفرت، رویش، جنایت، گناه، تشرف، شیطان، عذاب، زندگی، مرگ، ترس، دل‌بستگی، خاطره، رنج، استعلا، شهوت و تقدس می-رسد. جایی که توضیح آن حاضر شده در جان است، نه حاصل شده بر کلمات.

نمایش قرمز به یک معنا اثری است درباره جدیت، جدیتی دیریاب و فریبنده که به سادگی می‌تواند به‌جای واقعیت رنگی از تظاهر به خود بگیرد. به این معنا نمایش قرمز اثری است درباره تئاتر ایران در زمانه‌ای که این نمایش در آن اجرا می‌شود. زمانه‌ای که گویی بسیارانی حتی نمایش جدیت را دیگر برنمی-تابند و همه چیز رنگی از موقت بودن و تفنن گرفته است. پس در مواجهه با چنین اجرایی مهم است که وضعیت هنری خود را ببینیم و این نکته مهمی است در انتخاب درست زمان برای اجرای یک متن، که خود کار عمده و اصلی کارگردان است و برای همین آنچه روی صحنه حاصل شده عمیقاً تأمل-برانگیز و نیازمند گفت‌وگوست. جدیت با خودداری و دقت، سکوت و تأمل، سادگی و کلمه به دست می‌آید.

با کتاب و نظریه یعنی سر به تو کردن و فراغت از هیاهوی بیرون. این جدیت در ساختار ساده صحنه تجسم می‌یابد. در ساختار ساده کارگاه نقاشی مارک روتکو نقاش آمریکایی سبک انتزاعی که در بیانگری خلوص‌گرای خود که اکسپرسیونیسم انتزاعی نام گرفت، رنگ‌ها را در سیطره اشکال هندسی به فریادی نرم بدل می‌کرد که آزادی را در وقار و گنگی خود جستجوگر بود. نقاشی که عمیقاً از مصرفی کردن هنر گریزان بود، برای همین در نهایت سادگی سخت‌یابی را جستجو می‌کرد. این چکیده آن شخصیتی است که جان لوگان از روتکو ساخته است، تمَّثلی نمایشی نه فقط از روتکوی هنرمند بلکه از هنرِ روتکو، تمثل مؤلف از اثر، چکیده ساختن شخصیت یک هنرمند از آثارش در کالبدی انسانی و شخصیتی نمایشی. این شخصیت در جنس بازی بهبودی اما فراز یافته و متحقق شده و هم در نقاطی فرم آسیب‌پذیری شخصیت را مغشوش کرده. وقتی روتکو از نگرانی و آسیب-پذیری تابلوهایش می‌گوید، در حقیقت دارد آسیب‌پذیری خود را هم نمایان می-کند؛ آسیب‌پذیری اثر نمادی است از آسیب‌پذیری مؤلف آن.

او در عین این آسیب‌پذیری جدی است، معترض است و تلاش برای استوار ساختن و تنگ‌تر کردن انزوایش دارد. پس نوعی از لطافت احساسی نیز در شخصیت ملحوظ است. بهبودی همواره در لحن و شمایل خود این جدیت را مبتلور می‌سازد برای همین انتخاب درستی است برای متحقق ساختن روتکو خلق شده توسط جان لوگان. اما در عین حال بهبودی مستعد آن است که به نقش احساسات تزریق کند، خاصه در لحن و در برخی موارد در زبان بدن. اینک در نمایش قرمز هر گاه که تعادل این جدیت ظریف و آسیب‌پذیری نهانی که تنها در لحظاتی از فرازهای نمایش آشکار می‌شود بهم می‌خورد و بهبودی با لرزش در صدا و لحن یا افراط در حرکات بدن احساسات‌گرایی را بیشتر از محدوده ساخته شده برای شخصیت نمایان می‌کند، از روتکو فاصله می‌گیرد اما هر جا که به سکوت اجازه حضور می‌دهد، خودداری را بیشتر و در جعبه سیاه سالن شماره سه تئاتر لبخند فرصت دیدن نگاه و صورت خود را به تماشاگر می‌دهد، باز با بازیگری روبرو می‌شویم که شعور بر کنش و رفتار او حاکم است و شکوه جدیت نگاهش به کار و نمایشی که اجرا می‌کند را شایسته تحسین می-کند.

در نهایت اگرچه می‌توان گفت که چه اجرای بهبودی و چه دانیال نوروش جای بهتر شدن و روان‌تر شدن و عمق یافتن دارند و صحنه جای خلاصه‌تر شدن و اندازه‌تر شدن و میزانسن جای کنترل بیشتر و زاویه‌یافتن بیشتر، اما در عین حال ما با نمایش سالم و اندازه‌ای روبرو هستیم که هم دیدنی است و هم بسیار شنیدنی و مهمتر از همه عمیقاً قابل تأمل برای بازاندیشی به وضعیتی که از سرگرمی حقیرانه با هنرِ میانمایه، ارزش و تفاخری ابلهانه می‌سازد.
سلام اجرا تا چ تاریخی است آیا تمدید میشه؟؟؟؟
۱۹ خرداد
با سلام و احترام
برای دیدن تاتر تئاتر در انتظار گودو در مجموعه لبخند حضور داشتم
اصلا سالن ها استاندارد نیست
فاصله صندلی ها این قدر کم کم نمیشد راحت بشنی از دیدن تاتر لذت ببری
بیچاره آقایون کناری من چون قد بلند بودن اینقدر جابجا شدن همه خسته شدیم
فضا رو بجای اختصاص دان به کافی شاپ فروشگاه درست دیزاین طراحی معماری بکنید
چقدر بفکر درآمد سود هستید؟؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مجموعه لبخند خیلی‌ خوبه
کادر خوب ، سالن های باکیفیت
به همراه نمایش های با کیفیت
امیدوارم همین جوری قوی و باکیفیت ادامه بدن 🙋🏻‍♂️
ممنون از لطف و محبت شما به ما و مجموعه. خیلی مفتخریم که پذیرای شما و سایر عزیزان هستیم و نظرتون باعث خوشحالی و دلگرمی ماست🌷🙏
۲۲ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امیدوارم امسال
هرچی آرزو و خواسته قشنگ دارین
یکی‌ یکی بیاد بشینه کنارتون
لبخند بشه رو لبتون
برقِ امید بشه و بیاد تو چشماتون.
همون‌جوری که همیشه دلتون می‌خواست حتی اونجوری که تصورشم نمی کردین🤍🌿


سال ۱۴۰۴ شمسی خجسته باد🪻


سلام و ادب
سال نو شما هم مبارک
متاسفانه تماشاخانه ی لبخند تبدیل شده به شهرزاد۲، اغلب اجراها باز تولید هستند. گرامر، در انتظار گودو و ...
لطفا برای هنر ارزش قائل باشید و فقط به فکر پول نباشید.
امیدوارم امسال روند انتخاب آثار تغییر کند.
۰۷ فروردین
امیرعلی سجادی
بهترینی خوشحالم چنین خانمی مدیر همچین مجموعه ای هست و یک کارآفرین برتره. من یک بار جای این دوستمون میام دیدن شما ☺️
اختیار دارین. دفعه قبلم عرض کردم بعد از ظهرها در خدمتم و باعث افتخار و خوشحالیمونه. ممنون از لطف همیشگیتون🌷🙏
۰۱ اردیبهشت
ایلیا امینی (iliyaamini)
انوشه زاهدی
سلام و عرض ادب ممنون از محبت و لطفت. مرسی که ما را لایق دونستین و تشریف آوردین. امیدوارم دفعه بعد حضوری در خدمتتون باشم🌷
حتماً ! باعث افتخار بنده خواهد بود و امیدوارم بزودی ملاقاتتون کنیم خانم زاهدی💐
۰۴ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مجموعه بسیااااار بد
فکر میکنم در زمان طراحی مجموعه برای میزان گنجایش به جای در نظر گرفتن یه مقیاس درست برای هر ادم از سوزن ته گرد استفاده شده که برای هر قسمتی انقدر ظرفیت در نظر گرفتن.صندلی سالنها خوب اوکی ولی وقتی پاتونو جایی ندارید که قرار بدید به چه دردی میخوره!وقتی در ردیف و روی صندلیت بشینی ردیف قفل میشه و هیچ کسی نمیتونه از جلوی پاتون رد بشه!!!! فقط یک در برای ورود و خروج سالن نمایش!!!!!!اگر فقط یه صندلی تو این سالن های نمایش اتیش بگیره چطوری میخواید کنترل کنید!!!!!!!!
راهرو ها افتضاح تر!! شما که دیگه امروز ساختید پس دغدغه معلولین چی؟!!!!! راه خروج نمایش تماما پله اونم با راهرو بسیاااااااار تنگ برای اون حجم از ادم!
تهویه افتضاح دیشب در نمایش خانه وا ده در پرده ای شش بازیگر به صورت همزمان شروع به کشیدن سیگار کردن منی که ردیف یکی مونده به اخر بودم داشتم خفه میشدم!!!!
سالن های انتظار!یا بهتره بگم دخمه های انتظار! پنجره نداشته باشه اوکی ولی وقتی در طبقه ای دو تا سالن نمایش دارید سالن انتظار نباید نصف یکی از همون سالن ... دیدن ادامه ›› ها باشه!
پارکینگ!!!!!!!!!! باز هم به نظرم در زمان طراحی مجموعه به جای در نظر گرفتن اندازه ماشین استاندارد از پونز استفاده شده! چون دو لاین رفت و برگشت کنار هم خب اوکی خیلی از پارکینگها به این شکله ولی شما توی هیچ پیچی نمیتونید با یک فرمون رد بشید و در وسط دو لاین قرار میگیرید و با عقبو جلو رفتن میتونید پیچ ها رو رد کنید! خب وقتی که ماشینی از روبرو بیاد چی؟ هیچی مثل دیشب بنده باید رمپ رو برگردید پایین برید توی یه جای پارک تا اون ماشین بیاد پایین و پارک کنه تا شما بتونید خارج بشید! باز یک حادثه کوچیک رو تصور کنید در پارکینگ که به چه فاجعه ای میتونه تبدیل بشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!و شما برای همین پارکینگ با اعمال شاقه برای یک ساعت و نیم باید 71 هزار تومان پرداخت بفرمایید!هایپر هم شما خرید کنید فیش بدید پول پارکینگ ندارید!!!!!!
اسانسور!!!!!!!!!!!!دو لاین!!!!!!! اونم که هیچ جایی نمیتونه ببرتتون برای رفتن به پارکینگ روی دیوار ثبت شده P4 تو اسانسور بزنید P4دو طبقه پایین تر از پارکینگ مورد نظرتون سردر میارید!!!!!
خلاصه که واقعا این ساختمون بیشتر شبیه مسخره بازیه.
اضافه کنید یک عدد چای کیسه‌ای ساده و یک شاخه نبات بدون مخلفات دیگری= ۸۶ هزار و ۹۰۰ تومن
۲۰ بهمن ۱۴۰۳
"دخمه های انتظار!"
۲۰ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سالن اجرای لبخند فقط گربه رو کم داشت.

می‌دونم می‌دونم، گربه خوبه، بیرون سرده، باید به فکر حیوونا باشیم.
ولی من فوبیا دارم. واقعا بعد از ورود ایشون به صحنه، دیگه نمایش رو ندیدم.
ب قول یکی از دوستان داخل ساختمان مجموعه لبخند شباهت بسیاری به لوکیشن سریال سیلو داره🕳️🕳️
دو سه طبقه زیر زمین فقط گربه اش کم بود،ک خداروشکر تکمیل شد🐈‍⬛🐈
۱۶ بهمن ۱۴۰۳
سحر بهروزیان
واقعاً بز و گرگ فقط گربه رو کم داشت فضا زیادی سورئال شده بود!
الان کامنتهای من پاک شده! نمیبینم.
۱۶ بهمن ۱۴۰۳
صبا لطفی
الان کامنتهای من پاک شده! نمیبینم.
نه کامنتهاتون هست.
۱۶ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برنامه‌ اجراهای تازه مجموعه تئاتر لبخند اعلام شد

مجموعه تئاتر لبخند در دی ماه سال جاری میزبان چهار نمایش تازه به کارگردانی حامد رسولی، حسین حسینیان، علیرضا اسحاق حسینی و علی ایزدی خواهد بود.

به گزارش از روابط عمومی مجموعه تئاتر لبخند، نمایش «۱۶۸ دلار» به کارگردانی حامد رسولی و با بازی امیررضا ‌آغنده، سجاد ‌حیدریه، علی زرمهری، ساغر ‌شادان، امین عباسی، مهسا ‌قریشی، راحیل ‌قنبری، امین کشوری، شیما کهفی، مریم لاله، مهدی نعمتی، امیر ‌یزدان از ۱۹ دی ساعت ۲۰:۳۰ در سالن شماره ۳ به صحنه می‌رود.

همچنین نمایش «بعد از افتادن» نوشته‌ روزبه کاظمی به کارگردانی حسین حسینیان از ۱۸ دی ساعت ۱۹ در سالن شماره ۳ اجراهای خود را آغاز می‌کند. بازیگران نمایش «بعد از افتادن» عبارتند از مهتاب ‌ثروتی، راحیل ‌فلاح‌فر، پوریا احمدی، احسان ‌قره‌داغی، حسین ‌حسینیان.

سالن شماره ۲ نیز از ۲۰ دی ماه ... دیدن ادامه ›› ساعت ۱۹:۳۰ میزبان نمایش «دختر یانکی» به نویسندگی نیل سایمون و کارگردانی علیرضا اسحاق‌حسینی، با بازی رحیم ‌مهراندیش، مهدی هاشمی، حانیه دلدار خواهد بود.

نمایش «پشیز» به نویسندگی و کارگردانی و بازیگری علی ایزدی دیگر نمایش سالن شماره ۲ است که از ۲۷ دی ساعت ۱۸:۳۰ به صحنه می‌رود.
🎭🎞️
مجموعه تئاتر لبخند برگزار میکند
‎ورکشاپ کارگردانی، دکوپاژ در سینما

‎با وحید جلیلوند

۴جلسه ۴ساعته
۲۴ تا ۲۷ دی ماه ۱۴۰۳

‎برای اطلاعات بیشتر با شماره های زیر تماس حاصل فرمایید:
۰۹۲۱۳۳۸۳۷۰۷
۰۲۱۹۱۳۰۰۵۳۳
مهرناز خلیلی و Mehdi Hasanzadeh این را خواندند
انوشه زاهدی و رضا سلیمانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مجموعه ای با نور و اتمسفر جذاب و اجراهای خاص (تماشاخانه یک میزبان سلبریتی و تماشاخانه سه که ما رفتیم کار دانشجویی).
رفتار پرسنل تا جایی که ما دیدیم بسیار محترمانه و باحوصله. سرویس بهداشتی و تمام فضاهای مرتبط و غیر مرتبط بسیار تمیز و بانظم. سیستم هوای مطبوع عالی. اجرا تقریبا سر وقت. مدیر مجموعه با فروتنی در حال غذارسانی به گربه های محل و بعد با تعدادی به داخل امد و به تماشای دوباره کار نشست و اوضاع را بررسی کرد (واقعا از اینهمه تواضع تعجب کردم! مگه داریم!)
پارکینگ را ندیدیم (ماشین ندارم!) اما به هر حال موجوده. در فضای کافه بوی سیگار نمیاد!
خلاصه کلام،
خواستم چندخطی بنویسم در مورد لبخند. مجموعه ای شریف که شک ندارم سمت و سوی جدیدی در تاتر این کشور رقم میزنه.
نوشته من بماند به یادگار در صفحه لبخند.
عزیزان دست مریزاد.
سانس ویژه دانشجویان نمایش «شهرِ بازی»

نمایش «شهرِ بازی» با طراحی و کارگردانی نوید محمدزاده سانس ویژه دانشجویان خواهد داشت.

به گزارش روابط عمومی نمایش، در ادامه اجرای نمایش «شهرِ بازی» به طراحی و کارگردانی نوید محمدزاده، این نمایش در روز یکشنبه بیست و پنجم آذر ١۴٠٣ یک سانس ویژه برای دانشجویان به صحنه می‌برد.

دانشجویان برای تهیه بلیت این نمایش می‌توانند از ساعت ١۶ به صورت «حضوری» از گیشه مجموعه تئاتر «لبخند» با تخفیف ویژه دانشجویی بلیت نمایش «شَهرِ بازی» را تهیه فرمایند.

در نمایش «شَهرِ بازی» به طراحی و کارگردانی نوید ‌محمدزاده، گروه بازیگران و گروه اجرایی به شرح زیر حضور دارند:
نوید ... دیدن ادامه ›› ‌محمدزاده، مریم حسینی، حدیث نظری، کوشان ‌همتی، سجاد ‌اسیوند، سینا ‌فاتح به عنوان گروه بازیگران، سیدمحمد ‌مساوات سراینده شعر، نورالدین حیدری ماهر، محمد قدس و نوید محمدزاده تهیه کنندگان، داوود ونداده مجری طرح، مریم حسینی دستیار کارگردان، سیدمحمد مساوات، یوسف ‌باپیری، مجتبی کریمی و فرشته ‌حسینی مشاوران کارگردان، امیرعلی حسینی (koti) طراح صدا و آهنگساز، نوید محمدزاده، شاهین سی سان و فرشید جعفری طراحان صحنه، فرشته ‌حسینی و محمد امین پوراسکندریان طراحان لباس، نوید محمدزاده طراح نور، سیدمحمد ‌مساوات طراح گرافیک، کمال خسروی صدابردار، حسین اناری مدیر تولید، رضا رضایی مدیر اجرا، محمد دارآفرین مدیر صحنه، فرهود فرهمند دستیار صدا، شیرین طیبی، دستیار لباس، هیوا امین زاده گریم، مرسده نقی زاده منشی صحنه، شاهین سی سان تیزر و ویدئو مپینگ، سعید مومنی مجری مپینگ، رضا رضایی مجری نور و امیر قالیچی روابط عمومی و تبلیغات (تئاتربازها) به عنوان گروه اجرایی حضور دارند.
عههههه چراا پیامتون هاید نشده🤔
۲۳ آذر ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خیلی مدرنش کردید. انقدری که هیچ روحی براش نمونده.
همه‌ی جای ساختمون سرد و‌بی‌روح بود.
ببین در اینکه معماریش یه شاهکار عجیب درست توی مرکز تهرانه حرفی نیست، از اینکه بعد مدتها یه سالن شیک و مدرن و تر و تمیز وارد چرخه تئاتر این مملکت شده هم میشه تا مدتها از همه عواملش سپاسگزار بود. ادامه حرفم یه نظر کااااملا شخصی و سلیقه‌ایه و اون هم اینکه:
منم بیشتر به این معماری و این فضاهایی درونی و بیرونیش حس گالری دارم تا مجموعه تئاتری. از رنگ دیوار‌ها بگیر تا فضای کافه و سیگارش خیلی مینیمالیستی و از طرفی یکم تنگ و خفه‌ست. در واقع فضای انتظار لابی و سالن‌ها گنجایش اون تعداد مخاطبو نداره و برای شخص من باعث میشه تا لحظاتی قبل شروع اجرا نخوام وارد اون فضا بشم، هم از لحاظ وایب و راحتی فضا و هم از نظر شلوغی و تهویه نامناسب.
۲۷ آبان ۱۴۰۳
فاصله‌ی کمِ صندلی‌ها
و ابعادِ نامناسبِ سالن انتظار و ازدحامِ جمعیت قبل از اجرا... که به ناچار باید تحملش کرد. چون برای خروج از اون ازدحام باید مدام در طبقات جابجا بشی.
۲۸ آبان ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش «ناصدا»
تمرکز بر غیاب و سکوت

علی جعفری‌فوتمی: بیش و پیش از هر چیز، شما با یک نمایش تروتمیز روبه‌رو هستید، مرتب و منظم و حساب شده در طراحی صحنه، در طراحی نور، در موسیقی و افکت و صدا ، در بازی بازیگران و البته که در سالن، جایی که شما قرار است بنشینید و 75 دقیقه «ناصدا» را ببینید. وقتی هنوز قرار نیست در سالن هر شب حداقل سه نمایش روی صحنه برود طبیعی است که گروه این مجال را خواهد داشت تا درباره طراحی نمایش به دقت بیاندیشد و حاصل اندیشه را در حد مقدور شکل اجرایی بدهد.

به نظرم همین‌ها «ناصدا» را چندین گام جلوتر از بسیاری از نمایش‌های روی صحنه نگاه خواهد داشت. ضمن اینکه استفاده به‌جا ( نه تزئینی یا از سر تفنن) از فن‌آوری نیز به اجرا سر و شکلی کاملا درخور داده است. نمایش، با محوریت مفهوم «نوعی دیگر شنیدن»، مخاطب را به چالش می‌کشد تا از فرم‌های مرسوم درک و ارتباط فراتر برود.

نمایشنامه «ناصدا»ی عباس جمالی یک سفر مفهومی است که از الگوهای سنتی روایت فراتر می‌رود و با تمرکز بر غیاب و سکوت، معانی عمیق‌تری ... دیدن ادامه ›› را جستجو می‌کند. نمایشنامه با تلفیق رویکردهای فلسفی و نشانه‌شناختی، بستری را فراهم می‌کند که مخاطب نه تنها شنونده، بلکه یک تفسیرگر فعال باشد. یکی از مؤلفه‌های کلیدی متن، مفهوم فقدان است؛ چه در سطح فیزیکی (نبود صدا) و چه در سطح معنایی (جستجوی معنا در سکوت). این ایده به‌خوبی با نظریه‌های فلسفی ژاک دریدا درباره غیاب و حضور همخوانی دارد. دریدا معتقد است که معنا همواره در تعلیق است و هرگز به‌ صورت کامل حاضر نمی‌شود. در ناصدا، غیاب صدای کلامی به‌عنوان عنصر محوری، فضایی را می‌آفریند که مخاطب باید با تکیه بر نشانه‌های دیگر مانند حرکت، نور، و سکوت، به دنبال معنای پنهان باشد.

از منظر نشانه‌شناسی، سکوت خود به‌ عنوان یک نشانه عمل می‌کند. برخلاف برداشت معمول که سکوت را غیاب معنا می‌داند، در این نمایش، سکوت به‌عنوان حامل معنا نقش ایفا می‌کند. به تعبیر رولان بارت، هر نشانه‌ای، حتی غیاب صدا، می‌تواند به لایه‌های مختلف معنا اشاره کند. در «ناصدا»، لحظات سکوت طولانی نه‌تنها حس تعلیق و انتظار را تقویت می‌کنند، بلکه به مخاطب فرصتی می‌دهند تا از حالت منفعلانه شنیداری خارج شده و به فرایند معنا‌سازی بپیوندد. این فرآیند تعاملی باعث می‌شود هر مخاطب به تفسیر شخصی خود از نمایش برسد.

*عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران

ادمه مطلب در
https://theater.ir/ci/182617
درباره نمایش «بونکر» به نویسندگی و کارگردانی جلال تهرانی
در فقدان رادیکالیسم تئاتری دهه هفتاد شمسی

محمدحسن خدایی

بعد از سال‌ها دوری از صحنه تئاتر، جلال تهرانی در مقام نویسنده و کارگردان، به عرصه بازگشته و طعم خوش اجراهای دهه هفتادش را به تماشاگران این روزهای تئاتر هدیه کرده است. نمایش «بونکر» که این شب‌ها در مجموعه تازه تاسیس «تئاتر لبخند» به مرحله اجرا رسیده فضای جمع و جوری دارد و به یک جلسه روانکاوی می‌پردازد. یک دختر جوان با بازی خوب و تاثیرگذار «سارا رسول‌زاده» که مدعی است از اراذل سطح یک پایتخت بوده و به تازگی به عنوان راننده دستگاه بونکر در یک شرکت بزرگ مشغول کار شده به مطب روانکاوش مراجعه کرده و در باب تروماهایی که دارد سخن می‌گوید. روانکاو با بازی قابل اعتنای «حمید آذرنگ» مردی است میانسال که بر ویلچر نشسته و گویا افلیج است و تلاش دارد رفتاری همدلانه با دختر داشته باشد اما هر چه به پیش می‌رویم و سطوح تازه‌ای از نسبت روانکاو با بیمار ... دیدن ادامه ›› آشکار می‌شود، فضای کلی مابین این دو نفر دستخوش بحران‌ شده و مسائلی پیش می‌آید. نمایش بونکر در ظاهر امر مشغول بازنمایی یک جلسه تراپی است اما اتفاقاتی که به وقوع می‌پیوندد بر این امر تاکید دارد که قضیه فقط درمان نیست و امور عاطفی را هم دربرمی‌گیرد. همان کلیشه تمامی جلسات روانکاوی، یعنی عشق بیمار به روانکاوش. اما این اجرا مقهور این کلیشه نشده و تا حدودی بر علیه‌اش موضع می‌گیرد.

به لحاظ سیاست نوشتاری با نویسنده‌ای مهم مواجه هستیم. جلال تهرانی در جایگاه یک نمایشنامه‌نویس صاحب سبک، با شیوه خاصی که در دیالوگ‌نویسی دارد امر ملموس را مازادی از رمز و راز می‌بخشد و امکان احضار امر شگرف را از دل زندگی روزمره ممکن می‌سازد. به یاد داریم که چگونه در اجراهای اولیه جلال تهرانی مثل «تک‌سلولی‌ها» و «مخزن»، نمایشنامه‌نویس از طریق استفهامی کردن جملات و استفاده از لحنی برآشوبنده، بیش از آنکه مفاهمه‌ای را شکل دهد، فضایی مجادله‌آمیز می‌ساخت که موجب شگفتی و غرابت تماشاگران می‌شد. به دیگر سخن آدم‌های رویت‌پذیر نمایشنامه‌های جلال تهرانی، گرفتار در وضعیت‌های دوزخی، اغلب بهت‌زده بوده و بی‌وقفه از یکدیگر سووال می‌پرسیدند بی‌آنکه منتظر پاسخی درخور باشند چراکه پاسخی وجود نداشت. انسان‌هایی مطرود که با نگاهی خیره و رفتاری تغافل‌آمیز، پرسش دیگران را با پرسش جواب داده و چندان در قید و بند ارتباط انسانی و فهم مشترک نبودند. این اجراها بیشتر به این می‌ماند که چرخه‌ای بی‌پایان از پرسش‌هایی بدون پاسخ را مطرح کرده و فرصتی باشد برای از میدان به در کردن حریف. مکانیسمی در خدمت ساختن یک فضای غریب‌آشنا که حتی دوستان و آشنایان را هم می‌تواند بعد از مدتی عامل تهدید بداند و با آنان همچون غریبه‌ای خطرناک برخورد کند. آدم‌های مطرود جلال تهرانی اغلب در مکان‌هایی حاشیه‌ای گرفتار ضروریات زندگی هستند. پس جای تعجب نیست اگر عاطفه و احساس کنار گذاشته شده و نسبت به دیگران خشونت ورزیده شود. در غیاب وضعیت نرمال زندگی، آن زمان که قرارداد اجتماعی به محاق رفته و وضع طبیعی میانجی مناسبات بشری است، بخصوص در حاشیه‌های شهرهای بزرگ، توسل به خشونت گریزناپذیر می‌شود. جلال تهرانی در آثار ابتدایی‌اش، به این فضاهای هراس‌آور می‌پردازد و با بازیگران توانایی که در اختیار داشت توانست حرف تازه‌ای در تئاتر دانشجویی کشور بزند. نمایش‌هایی چون «مخزن» و «تک‌سلولی‌ها»، با شیوه اجرایی نابهنگام‌شان، «امر آشنا» را به «امر غریب» بدل کرده و فضاسازی اعجاب‌انگیزی را برمی‌ساختند. بنابراین زندگی روزمره از طریق ژست‌ها و شکل حضور بازیگران به امری گروتسک مبدل می‌شد. نوعی معناباختگی که می‌توان آن را «ابزرد ایرانی» نامید، تلفیق امر آشنا و پدیده‌های غریب، ایستادن در جایگاهی که از فرط نزدیکی و ملموسی هولناک و دسترس‌ناپذیر جلوه می‌کند.

حال به اجرای نمایش بونکر بپردازیم که ادای دینی است به آن گذشته پربار و تمنای ناممکن بازتولیدش. طراحی صحنه چنان است که فضای مدور اتاق روانکاوی، در طول اجرا به آرامی دور خودش بچرخد و استعاره‌ای باشد از چرخش همیشگی دستگاه بونکر برای تولید سیمان. گویی دختر جوان و روانکاوش در مخزن دستگاه بونکر گرفتارند و می‌بایست در طول جلسه درمان، بر گرد خویش بچرخند و لحظه پایان را به تعویق بیندازند. گاهی صدای عبور و مرور واگن‌های قطار به گوش رسیده و این نکته را گوشزد می‌کند که این مکان در کنار خطوط راه‌آهن قرار گرفته و ربطی به مناطق برخوردار شهر ندارد. تاکیدی بر حاشیه‌‌ای بودن جایگاه نمادین روانکاو. پس یک دختر بونکر سوار، می‌تواند به راحتی وسیله نقلیه غول‌پیکرش را به حاشیه شهر برده و با خیال راحت آن را پارک کرده و به مطب روانکاوی مراجعه کند. این دختر جوان همانطور که مخزن بونکرش می‌چرخد و سیمان می‌سازد، نزد روانکاو رفته و روانکاوی می‌شود. جلال تهرانی استاد ساختن موقعیت‌های نادر اجتماعی است و اینجا هم از طریق یک جغرافیای نامتعارف و ملاقات دو نفر در یک وضعیت خاص، میل آن دارد که اجرایی مبتنی بر اتصال با امر غریب بسازد. آیا نمایش بونکر در این زمینه موفق عمل می‌کند؟ پاسخ تاحدودی منفی است. به نظر می‌آید صحنه بیش از اندازه نزدیک تماشاگران بوده و از هر چهار طرف، زیر نگاه خیره‌ آنان در حال غرق شدن است. چیزی برای پنهان ماندن باقی نمانده و از این منظر، می‌توان این رویکرد اجرایی را بر خلاف فضاسازی‌های درخشان آثار اولیه جلال تهرانی دانست. به یاد آوریم که چگونه سالن اصلی مولوی با آن فضای وسیع، به شخصیت‌ها این امکان را می‌داد که مدام حرکت کنند و از تمامی طول و عرض صحنه برای ساختن فضایی نابهنگام بهره گیرند. آنان گاهی به مخاطب نزدیک شده و گاهی در فاصله چنان مستقر می‌شدند که تماشاگر نتواند به راحتی تشخیص دهد برای مثال این صحنه چه معنایی دارد و با عواطف و احساسات او چه می‌کند. در نمایش بونکر، جلسه تراپی همچون یک چارچوب عمل می‌کند و جهت را نشان می‌دهد. در نمایش‌ مخزن و تک‌سلولی‌ها، چارچوبی به این شکل وجود نداشت. بدن‌هایی که از دل این سیالیت بدون چارچوب بیرون می‌آمد کمابیش‌ رهایی را تجربه می‌کرد و تن به انقیاد نمی‌داد. اما در نمایش بونکر با بدنی چارچوب‌پذیر روبرو هستیم که می‌بایست استلزامات صحنه و روایت را تا حد ممکن رعایت کرده و مهندسی‌شده حرکت کند. این قبیل تفاوت‌ها نشان از تغییراتی است که زیباشناسی جلال تهرانی در این سال‌ها طی کرده و به نظر می‌آید نزدیک شدن به تئاتر بدنه آن را ضرورت بخشیده است. اما با تمامی نکاتی که ذکر شد، همچنان می‌توان با نمایش آخر این کارگردان خلاق و آوانگارد، لحظات به یادماندنی را سپری کرد. از نکات مهم دیگر اجرا، بحث فانتزی است. اینکه دختر جوان یک بورد الکترونیکی در بدنش تعبیه‌شده که می‌توان آن را ریست کرد و دوباره از نو بکار انداخت، از همان ماجراجویی‌های فانتزیک جلال تهرانی است. اما شاید غریب‌تر از این ماجرا، پروست‌خوانی روانکاو و دختر جوان باشد. هر دو به رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» اشاره کرده و برای تحت تاثیر قراردادن آن یکی، قسمتی از رمان را از حفظ قرائت می‌کنند. اینکه دختری باشی از اراذل سطح یک پایتخت و پروست هم بخوانی رویکرد شیطنت‌آمیز نمایشنامه‌نویس است به جهانی که آفریده. جلال تهرانی صد البته می‌توانست بیش از این به فانتزی پناه برد و مناسبات متناقض‌تری را روایت کند. اما ترجیح داده بعد از سال‌ها دوری از صحنه، مسیر هموارتری را طی کند و آدم‌هایی معمولی بسازد که عشق و نفرتشان را در یک موقعیت کمابیش عجیب و غریب بروز می‌دهند و طردشدگی اجتماعی‌شان را مقابل چشم یکدیگر به نمایش گذارند. اینکه در آینده چه خواهد شد و جلال تهرانی چه خواهد کرد بحث جداگانه‌ای است اما با نگاهی به نمایش بونکر می‌توان این نکته را متذکر شد که خبر چندانی از آن رادیکالیسم پیشروی دهه هفتاد نیست و مناسبات تولید، سر به راه بودن و محافظه‌کاری را می‌طلبد. حتی با بونکر سوار شدن و پروست خواندن و سطح یک اراذل پایتخت بودن آن‌قدر که باید رادیکال و

آوانگارد نیستی هنوز.
حال و روز تئاتر در ایران

حسین سخنور: جلال تهرانی، این روزها با اجرای «بونکر» سالن مجموعه تئاتر «لبخند» را افتتاح کرده است تا پس از مدت‌ها، غیبت از سالن‌های نمایش عمومی را پایان دهد. گرچه او در این گفت‌وگو می‌گوید در این سال‌ها با هنرجویان خود در «مکتب تهران» اجراهایی داشته است؛ اما «بونکر» با بازیگران حرفه‌ای سینما و تئاتر ایران، حمیدرضا آذرنگ و سارا رسول‌زاده در حال اجرا است که در ادامه متن گفت‌وگوی آن‌ها و برخی از عوامل کار همچون عبدالخالق مصدق، طراح نور اثر می‌آید.

ادامه مطلب در
https://ensafnews.com/556271/%d8%ac%d9%84%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d9%87%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d8%a8%d9%88%d9%86%da%a9%d8%b1-%d9%85%db%8c%d8%a2%db%8c%d8%af/
سفر به آن سوی زبان با بونکر

به بهانۀ نمایش بونکر به کارگردانی جلال تهرانی، میثم غضنفری یادداشتی در مورد این اثر نوشت.

به گزارش روزنامه آرمان امروز- میثم غضنفری:
جلال تهرانی پس از هفت سال با بونکر به صحنۀ تئاتر بازگشته است. آخرین کار تهرانی، با عنوان دو دلقک و نصفی در سال ۹۶ روی صحنۀ تئاتر شهر رفته بود و با استقبال مخاطبان نیز روبرو شده بود. این بار اما جلال تهرانی مجموعۀ تئاتر لبخند را برای اجرا انتخاب کرده است. حمیدرضا ‌آذرنگ و سارا ‌رسول ‌زاده نیز بازیگران بونکر هستند. درخلاصۀ نمایش‌نامه آمده است: «دختری به مطب تراپیستی میانسال می‌رود. و در حین گفت و گو رازهایی از گذشته و زندگی هر دو آشکار می‌شود، تا جایی که فجایعی عجیب بر ... دیدن ادامه ›› ملا می‌شود.»

جلال تهرانی در «بونکر» به سراغ جهان آشنایی رفته که پیش‌تر در «مخرن» آن را تجربه کرده بود. این دو اثر اگرچه با شخصیت‌های کاملاً متفاوت و در موقعیت‌های متفاوت می‌گذرند، ساختار یکسانی دارند. بونکر اثری است که با ظرافت و دقتی مثال زدنی، مخاطب را به عمق جهان پیچیده و چند لایۀ انسان معاصر از یک سو و زبان از سوی دیگر می‌برد. این نمایش با بهره‌گیری از عناصر بصری، صوتی و نمایشی، فضایی را خلق می‌کند که همزمان هم آشنا و هم غریب است.

ادامه مطلب در
https://armandaily.ir/%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%A2%D9%86-%D8%B3%D9%88%DB%8C-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7-%D8%A8%D9%88%D9%86%DA%A9%D8%B1/
خبر
درباره نمایش ناصدا i
یادداشت حمیدرضا نعیمی، نویسنده، کارگردان، بازیگر و مدرس تئاتر برای نمایش «ناصدا» | عکس یادداشت حمیدرضا نعیمی، نویسنده، کارگردان، بازیگر و مدرس تئاتر برای نمایش «ناصدا»
«پردیس تئاتر لبخند» با اجرای دو نمایشِ «ناصدا» به کارگردانی آقای مهدی برومند و «بونکر» به کارگردانی آقای جلال تهرانی رسماً فعالیتِ خویش را آغاز کرد. این اتفاقی خجسته برای تئاتر و نمایشِ تهران است. مسئولان و مدیریتِ تئاترِ لبخند مجموعه‌ای کم‌نظیر را به تماشاگران هدیه کرده‌اند تا در فضایی با کیفیت، مطمئن و زیبا به تماشای نمایش بنشینند. فضای لابی، کافه‌ها، پارکینگ و طراحی و‌ مهندسی سالن‌های نمایشِ این مجموعه در تئاترهای دولتی و خصوصی ما بی‌نظیر است. دیدنِ نمایش در سالن‌های مجهز به سیستم‌های صوتی، نوری و اجراییِ ...
دیدن ادامه ››

«پردیس تئاتر لبخند» با اجرای دو نمایشِ «ناصدا» به کارگردانی آقای مهدی برومند و «بونکر» به کارگردانی آقای جلال تهرانی رسماً فعالیتِ خویش را آغاز کرد.

این اتفاقی خجسته برای تئاتر و نمایشِ تهران است. مسئولان و مدیریتِ تئاترِ لبخند مجموعه‌ای کم‌نظیر را به تماشاگران هدیه کرده‌اند تا در فضایی با کیفیت، مطمئن و زیبا به تماشای نمایش بنشینند. فضای لابی، کافه‌ها، پارکینگ و طراحی و‌ مهندسی سالن‌های نمایشِ این مجموعه در تئاترهای دولتی و خصوصی ما بی‌نظیر است. دیدنِ نمایش در سالن‌های مجهز به سیستم‌های صوتی، نوری و اجراییِ این مجموعه نویدِ روزهای پرباری را برای تئاتر تهران به همراه دارد. به دست‌اندرکاران این مجموعه خسته نباشید می‌گویم.

روز سه‌شنبه ۱۵ آبان با اشتیاق به دیدنِ نمایش «ناصدا» به نویسندگی آقای عباس جمالی و کارگردانی آقای «مهدی برومند» نشستم. نمایشی که می‌توان آن را برای چند بار دید و از خلاقیتِ همه‌ی اعضای گروه لذت برد. نمایش «ناصدا» اتفاقی در تئاترِ ما در چند وقت اخیر است. یک نمایشِ تام و تمام که برای تمامِ عناصرِ آن طراحی و فکر شده است.

نمایش‌نامه:

عباس جمالی، نویسنده‌ی خوش‌فکر و دغدغه‌مندی است که هر بار با ایده‌ها و پرداختِ آثارش ما را شگفت‌زده می‌کند. به نظرِ نگارنده، عباس جمالی این بار خود را با اثری سخت به چالش کشیده است. چگونه می‌توان به تفکیکِ مفهومِ صدا و زبان پرداخت؟ و از دلِ این مفهوم داستان و کاراکتر خلق کرد؟ تنهاییِ جهانِ آدم‌های داستان در نمایشِ «ناصدا» از جنسِ همیشگیِ درام‌های ایرانی نیست. نمایش‌نامه‌نویس با نگاهی بومی به طرحی جهانی دست یافته که می‌تواند برای هر ملیت و کشور دیگری قابلِ درک باشد. مرد و زنِ نمایش، با وجودِ انبوهِ صداها محتاجِ زبان و حرف هستند. حرف‌ها، واژگان، مفاهیم، مفاهیمِ واژگان، جملاتِ برآمده از واژگان، مفاهیمِ محصور در دستورِ زبان که احساسات را گاه به بند می‌کشند، و این اسارت در دستورات و قراردادها ما را برای لمس کردن، دیدن و شنیدنِ یکدیگر غریبه می‌کند. موضوعی غامض و پیچیده در دنیای امروزِ ماست. انسان‌های نمایش، انسان‌های از جنسِ انسان‌های هولوگرامی هستند که توهمی سه‌بعدی دارند اما در برخورد با یکدیگر دوبعدی هستند. دغدغه‌ها، نیازهای آن‌ها چیزی فراتر از «انسان» به معنی عامِ آن نیست: نیازِ دوست داشتن و دوست داشته شدن، نیازِ درک کردن و درک شدن، نیازِ دیدن و دیده شدن. به همین دلیل «مرگِ پدر» برای مردِ داستان، اتمامِ همه‌ی جبران‌هاست، این که با مرگ نمی‌توان چیزی را اصلاح یا تغییر داد. به همین دلیل حاضر نیست در تدفینِ او حضور داشته باشد. زن و مردِ داستان اما با وجودِ این اتفاقات، گویی از پسِ تغییرِ جهانِ خویش برنمی‌آیند و این سرنوشتِ محتومِ بشرِ آینده است که برای نجات می‌بایست به سرچشمه‌ی زندگی  و سرشتِ خویش یعنی کشف واژگان، شعر و رقص بازگردد.

کارگردانی:

آقای مهدی برومند، با کارگردانی نمایش «ناصدا» یکی از چهره‌های درخشان تئاترِ ایران است. او شبیه هیچ‌کس نیست. اکنون می‌توان در کنارِ عزیزانی چون محمد مساوات، مرتضی میرمنتظمی، سجاد افشاریان، افشین زمانی، کوروش شاهونه، دانیال نمازی، جابر رمضانی و… او را یکی از ستون‌های تئاترِ بالنده و آینده‌ی درخشان تئاترِ ایران دانست. مهدی برومند با دقتِ نظر به عنوانِ «مؤلف دوم» و با درکی عمیق از جهانِ متن، جهانِ اجرای خود را طراحی کرده و در یک هماهنگیِ کم‌نظیر در بخشِ شنیداری و دیداری اثری بدیع را بر صحنه آورده است. بعد از نمایشِ «شاه‌ماهی» دیگر در تئاترهای خصوصی شاهدِ طراحی صحنه‌ای چنین درخشان و کاربردی نبوده‌ام. ( اگر چه در چند بخش ایراداتی بر آن وارد است. قرار گرفتنِ کاراکترِ زن در برابرِ آینه‌ی سرویسِ بهداشتی و نشستنِ مرد بر روی پله و سیگار کشیدن برای تمامِ نقاط سالن به خوبی قابلِ دیدن و دریافت نیست.) اما اختلافِ سطح‌ها و استفاده از تمامِ زوایای دکور باعثِ تنوعِ دیداری نمایش شده است. همین امر موجبِ خلاقیت و طراحی خاصی در نور شده که باید به آقای «داوود ملک» دست‌مریزاد گفت. «بابک کیوانی» در طراحی صدا و آهنگسازی مثلِ همیشه درخشان است. چه خوب است که می‌توان با تکیه بر تجهیزاتِ صوتیِ تئاترِ لبخند، تلاشِ هنرمندانه و اثرِ او را با کیفیتِ تمام شنید. مهدی برومند، در بخش دیداریِ اثر با طراحِ ویدیو مپِ خود، آقای «حمید خزائی» یکی از درخشان‌ترین طراحی‌ها را در سال‌های اخیر رقم زده است. تصاویر، همگی با اندیشه و زیبایی در اجرا همراه است.

بازیگری:

«نازنین کیوانی» و «مرتضی تقی‌زاده»، بازیگران پر فروغ و درخشانِ نمایشِ «ناصدا» هستند. آن‌ها با انعطاف بیانی، بدنی و حسی خود بی‌نهایت تأثیرگذار هستند. چقدر منولوگِ کاراکتر زن با بازی زیبای نازنین کیوانی و مرگ پایانیِ مرد با بازی مرتضی تقی‌زاده تماشایی و دردناک است.

به سرکار خانم «سارا بهرامی» بازیگرِ ارزنده‌ی تئاتر و سینمای ایران برای تهیه‌کنندگی این اثرِ ماندگار و به حُسنِ انتخابِ مسئولانِ محترمِ تئاتر لبخند تبریک می‌گویم.

نمایش «ناصدا» را ببینید و طعم اثری متفاوت را در تئاتر ایران بچشید.

مجموعه تئاتر «لبخند» با مدیریت انوشه زاهدی افتتاح می‌گردد. | عکس افتتاح مجموعه تئاتر «لبخند»مجموعه تئاتر «لبخند» با مدیریت انوشه زاهدی افتتاح می‌گردد.
انوشه زاهدی و رضا سلیمانی مؤسسین و اعضای تشکیل دهنده هیئت مدیره این مجموعه تازه تاسیس هستند.به گزارش روابط عمومی مجموعه تئاتر «لبخند»، انوشه زاهدی که سابقه تهیه کنندگی نمایش‌های متعددی از قبیل «اتاق» به کارگردانی زنده‌یاد ساشا کشوادی و «نینوچکا» به کارگردانی سعید داخ و ... را در کارنامه هنری خود دارد،مدیریت این مجموعه جدید را به عهده خواهد داشت.مجموعه تئاتر «لبخند» شامل سه سالن با ظرفیت دویست نفر، صدوپنجاه نفر و یک سالن با ظرفییت پنجاه و سه نفر با امکانات پخش فیلم دالبی سارراند و یک سالن روباز دو سویه با ظرفیت صدوشصت نفر و دیگر ...
دیدن ادامه ››

انوشه زاهدی و رضا سلیمانی مؤسسین و اعضای تشکیل دهنده هیئت مدیره این مجموعه تازه تاسیس هستند.

به گزارش روابط عمومی مجموعه تئاتر «لبخند»، انوشه زاهدی که سابقه تهیه کنندگی نمایش‌های متعددی از قبیل «اتاق» به کارگردانی زنده‌یاد ساشا کشوادی و «نینوچکا» به کارگردانی سعید داخ و ... را در کارنامه هنری خود دارد،مدیریت این مجموعه جدید را به عهده خواهد داشت.

مجموعه تئاتر «لبخند» شامل سه سالن با ظرفیت دویست نفر، صدوپنجاه نفر و یک سالن با ظرفییت پنجاه و سه نفر با امکانات پخش فیلم دالبی سارراند و یک سالن روباز دو سویه با ظرفیت صدوشصت نفر و دیگر امکاناتی همچون پلاتو، گالری، کارگاه دکور، کافه و رستوران، پارکینگ و بخش تجاری مرتبط در زمینه فرهنگی است.

شاهین صادقیان طراح، کارگردان و بازیگر مدیریت بخش فرهنگی مجموعه را عهده‌دار است. از آثار او می‌توان به ایفای نقش در تئاتر «دور دنیا در هشتاد روز» به کارگردانی جلال تهرانی و کارگردانی «فصل شکار بادبادک‌ها»، «دزدان شماره ۴۳»، آهنگسازی، طراح صحنه و نور در چندین اثر نمایشی اشاره کرد، همچنین وی در زمینه گروه اجرایی پشت صحنه در سینما و تئاتر نیز تجارب بسیاری از جمله به عنوان دستیار کارگران در چند پروژه با جلال تهرانی را داشته است. پیش از این، او از جمله مدیران تماشاخانه سپند بوده است و در بخش اجرایی مکتب تهران نیز حضور دارد.

امیر قالیچی‌مدیر روابط عمومی مجموعه تئاتر «لبخند» خواهد بود که به عنوان یکی از چهره‌های با تجربه و به نام در این حرفه شناخته می‌شود. او یکی از موسسان و گردانندگان رسانه «تئاتربازها» در فضای مجازی است و به عنوان مدیر تبلیغات و روابط عمومى در بسیاری از آثار نمایشی در کنار هنرمندانی همچون دکترعلی رفیعی، جلال تهرانی، بهمن فرمان‌آرا، حمید پورآذری، محمد یعقوبی، اصغر دشتی، سجاد افشاریان، پارسا پیروزفر، حمیدرضا نعیمی، الهام کردا، همایون غنی‌زاده، افسانه ماهیان، محمد مساوات، گلاب آدینه، علی سرابی و ... حضور و همکاری داشته است. شایان ذکر است او پیش از این به عنوان مدیر روابط عمومى و امور قراردادها در تماشاخانه پالیز و مدیر روابط‌عمومى عمارت نمایشی نوفل‌لوشاتو و ملک نیز مشغول به کار بوده است.

آدرس مجموعه تئاتر «لبخند» تهران، خیابان طالقانی، بین وصال و نادری، پلاک ۴۱۷ است.

 

زمینه‌های فعالیت

سینما
تئاتر
موسیقی

امکانات

کافه
کافه
رستوران
رستوران
پارکینگ
پارکینگ
سرویس بهداشتی
سرویس بهداشتی
پلاتو
پلاتو
سالن اجرا
سالن اجرا
سالن سینما
سالن سینما
گالری
گالری
آسانسور
آسانسور

تماس‌ها

09019999863 (مجموعه)
09213383707 (آموزش)
labkhand.thr
تلگرام

مکان

تهران ،خیابان طالقانی، بین نادری و وصال شیرازی، پلاک ۴۱۷