در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمد نادی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:34:50
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
رفته به رفته بهتر شد و البته این اوجِ دوست داشتنیش را تا حدی مرهون آن مقدمه ی طولانی است. چیزی که در قرمز جالب توجه است غنی بودن است. آنقدر در متن مقتدر است و به آنچه میخواهد بگوید مصر که نیازی نمیبیند دست به دامان درام شود و ذره ای خود نمایی در اثر نیست. نقاشی شاگرد هیچ گاه باز نمیشود. تا حد امکان ضیافت دو نفره ای به قصد کشفِ شخصیت ها برقرار نمیشود و هیچ گاه به عمقِ شخصیت روتکو پی نمیبریم. در نگاهی میتواند ضعف اجرا باشد اما مشخص است که تصمیمی است آگاهانه، حتی جایی به سخره گرفته میشود: صحنه ی رنگ روی رگ. گویی مهرداد قیومی حصاری دور شخصیت هایش کشیده که روتکو به تنهایی اهمیت ندارد، آنچه روتکو میگوید مهم است. آنچه روتکو می اندیشد، آن تعریف والا از هنر. آن دلسوزی پدرانه برای آثار. قیومی هم پدرانه اثرش را حفظ کرده است. قصه گویی را در اثر قربانی کرده تا ذهنیت و تفکر روتکو جان بگیرد‌. روتکو، قیومی، جان لوگان، معجونی دلسوزند برای هنر ناب، نگرانند از هنر نازل و مصرف گرایی. این تقابل و این دعوای شور انگیز یک یادآوری بزرگ است به ما. که کجای این دعوا ایستاده ایم.

اما رضا بهبودی، که گفتن ندارد. این تغییر الحان شگفت انگیزش، خشمش، عمیق شدنش و ... همه آنچنان شگفت آور است که در هر اجرا با خودت میگویی از این بهتر نمیشود و در اجرای بعدی شکست میخوری. دلتنگیمان برای تماشایش رفع شد. استاد از آن دست بازیگران است که ضعف اجرا را با دیدن او میتوان نادیده ... دیدن ادامه ›› گرفت.

در آخر از خانم هما متشکرم. از کاربران تیوال که در کامنت ها پیش زمینه مطالعه پیشنهاد دادند و همین جستجوی کوتاه کمک شایانی به فهم و حظ از اثر کرد. نکته ی جالب تاثیر گذاری اجرا بود. قرمز میتواند نگاه شما به دنیای رنگ ها را تغییر دهد. بعد از این اجرا توجه شما به رنگ ها بیشتر و عمیق تر میشود. این یعنی موفقیت قرمز. قرمزی که باید تمام تلاشمان را بکنیم تا سیاهی آن را نبلعد.
فقط این ملال بیهوده نیست
راستی چه کار می توان کردن وقتی من فکرم هستم؟!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو را کشیش ها کشتند. آن ها که هم پیمانند و کمر به قتل خدا بسته اند
باید همه دانمارک را از شنیده ام آگه کنم

اگر تو را بگویند این راز چگونه دانستی چه گویمشان؟!
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آه ای سرزمینم... خواستم در تو دانه نیک بکارم نشد
کشورم دانمارک که در اشغال دزدان و مفتخوران است!
سحر بهروزیان
کشورم دانمارک که در اشغال دزدان و مفتخوران است!
👏👏💫
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این چه بود است که بودنش نبودن است
سنگینم چون مجسمه ای که خون بیهوده روانش است……
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

همواره یکی از حسرت هایم ندیدن بی پدر و خانواده بود. باعثش در ابتدا بازخورد ها و در ادامه کارهای بعدی محمد مساوات بود تا اینکه چند وقتِ پیش نمایشنامه ی هر دو منتشر شد... حسرتم به جا بود. دو متنِ درجه یک که لطفِ بزرگی بود خواندنش و کارگردانیش که ذهنم بر عهده داشت. میشد تصور کرد که این سوژه و متن خلاقانه در اجرا چه شاهکاری بوده است (خصوصا بی پدر) و اما خبری که میخواستم. اجرای مجددِ بی پدر و خانواده. با شوق فراوان به تماشای ۲ اثرِ آقای نابغه نشستم.

خانواده حیرت انگیز است. لحظه ای پلک زدن مهیا نیست. هر چه که باید، رعایت شده برای انتقال حس و مفهوم. گریم، طراحی لباس، صحنه‌ و .... همه چیز اتحاد عجیبی دارند. توجه به جزییات در بالاترین حد ممکن است. حتی سوتِ آهنگینِ تغییرِ صحنه به یادم مانده. تکه‌کلام ها؛ تکرارِ حروف پدر، نه ی آهنگینِ مادر و... قطعات مهمی برای کلِ به یاد ماندنی است. در فعل؛ هیچ حرکتِ اضافی وجود ندارد. هر عملی بارِ معنایی خود را دارد و بازیگران به بهترین شکل، بدون اضافه کاری و خودنمایی به اجرایش گذاشتند.

کدام معنا؟ خانواده به تئاتری ترین زبانِ ممکن و به دور از سخنرانی های از مد افتاده ی شعارگونه از گم شدگی و گسست میگوید. از بیگانه شدن با ... دیدن ادامه ›› واقعیت ها. از حصاری که خانواده با باور های غلط و خیال پردازی ها دور خود میکشد و زندانی با اسم رمز جهل برای خود دست و پا میکند. خانواده از تنبیهِ کارِ نکرده، از شنای اجباری و از شعار های تو خالی میگوید. از نپذیرفتن واقعیت که در نهایت منجر به سقوط و تباهی میشود. مساوات همه ی این مفاهیم را هنرمندانه و هوشمندانه بیان میکند.

از بی پدر هم جدا باید گفت اما خانواده بر خلاف انتظارم و دلبستگیم به متن ها، از بی پدر عزیز تر بود و بالاتر ایستاد. خانواده سر راست تر، خوش انرژی تر و دلنشین تر است. بی پدر در متن قوی تر از اجرا بود. در نهایت اما هر دو اجرا تاثیر گذار، شگفت آور و جنون آمیزند. دو اجرایی که اگر ده سالِ دیگر مجدد به روی صحنه بروند، باز هم زنده، گویا و تکان دهنده اند. سالنِ یکِ مجموعه تئاتر لبخند این شب ها میزبانِ جنون است.
عجب شاهکاری، عجب شاهکاری! به معنی واقعی کلمه. حالا که این متن را مینویسم چند ساعت گذشته است و فکرش رهایم نمیکند. صحنه های درخشانش در ذهنم مرور میشود. هر پرده به تنهایی میتواند اجرایی جداگانه باشد بس که همه چیز تمام است. معجونِ حیرت آورِ جنون است. به این فکر می کنی که چه نداشت؟ .....

۷ ساعت اجرای نفس گیر اما در انتها، من و تماشاگران گویی سنجاق شده به اجرا، قصدِ جدایی نداشتیم. یک دلبستگی به شخصیت ها، به فضا، به اثر. اثری که یک روزتان را از شما میگیرد و در عوض فرسنگ ها به عرضِ زندگیتان می افزاید. ۷ ساعتی که مثل یک خوابِ شیرین گذشت؛ رویایی که پر از شگفتی است. رویایی که چنان تو را درگیر و غرق خود میکند که از خود بیخود میشوی، سخت میتوانی از سالن سمندریان بیرون باشی.

اگر برادران کارامازوف، غولِ هیجان انگیزِ داستایفسکی را خوانده باشید لذت اجرا دو چندان است اما اگر مثل من نخوانده باشید هم، اشکان خیل نژاد آن قدر اثر را شخصی سازی کرده و مال خود که اجرا شما را در آغوش میگیرد. خیل نژاد همچون شطرنج بازی قهار مهره ها را بر صفحه میرقصاند که راهی جز مات شدن نمیگذارد. مهره هایی که تمامشان را برای کارگردان گذاشته اند و با شخصیت ها یکی شدند. بدن هایشان عجیب معنا دهنده است. مثل خمیری در دست کارگردان که شور انگیز آن ها را شکل میدهد به تناسبِ هر معنا.

از گروه بازیگری زیاد میتوان گفت که مشخص است این نتیجه ی درخشان چه رنجی در پشتِ خود دارد. از سجاد حمیدیان ... دیدن ادامه ›› که قندِ حل شده در اجرا است. از میلاد شجره که همیشه چشم گیر است و بازیگران زنِ اجرا که جملگی پیش برنده اند. اما حامد رسولی جداست. چقدر بازیگر است حامد رسولی. بدونِ این که چیزی بگوید بازیگر است. نگاه و صدای گیرا و بدنِ منعطفِ اعجاب انگیزش او را ویژه میکند.

برادران کارامازوف یکی از بهترین نمایشهایی است که باید تجربه کنید بهترین اثر اشکان خیل ،نژاد کامل ترنیش رد پای آثار قبلی او قابل لمس .است گاهی که جمع میسازد پسران" ،"تاریخ گاهی که در معنا عمیق میشود "بالاخره این زندگی ... " و در شیطنت ها "پچ پچه... هاست اما کمدی اثر و این رهایی افسار گسیخته مختص این اجرا است. کمدی موقعیتی بسیار موفق دارد که با لحظات مهم کار در آمیخته و موجب میشود اکثر دقایق لبخند روی لبتان بماند صحنه ماندگار میز موسیقی یکی از با مزه ترین لحظات نمایشی است که تجربه شده. خلاصه که برادران کارامازوف همه چیز دارد. سفری به دنیایی جادویی است که مدت ها شما را در خود نگه میدارد میراث و ادای دینی درخور به عشقی مشترک؛ فریاد میزند: زنده باد تئاتر
<< حامد رسولی. بدونِ این که چیزی بگوید بازیگر است. >>
چقدر این جمله اتون درست و خوبه
۰۷ اسفند ۱۴۰۳
واقعا شاهکاره
این اجرا توقع منو از تئاتر بالا برد
چه کنیم؟
دیگه حالا حالاها تئاتر دیگه ای نمیخوام ببینم
مزه ی این نمایش میپره
۱۱ اسفند ۱۴۰۳
Mozhgan Soltani
واقعا شاهکاره این اجرا توقع منو از تئاتر بالا برد چه کنیم؟ دیگه حالا حالاها تئاتر دیگه ای نمیخوام ببینم مزه ی این نمایش میپره
جدا بعد از مدت ها کیف کردیم. همون حال خوشی که بعد از هر اجرایی پیداش نمیشه ولی خب از تئاتر که نمیشه دور شد. میریم به امید یه مزه ی موندگار دیگه :) ✌️
۱۲ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


سه نمایشنامه از محمد مساوات

اسمِ نمایش کافی است برای انتخاب، محمد مساوات
اینجا خبری از جنونِ همیشگی متن هایش نیست اما قدرت نمایی در سبکِ دیگری است. سه نمایشنامه کوتاه و سر راست اما نه خالی از سوالی ادامه دار. اما نقطه قوتِ این نمایش بازی بازیگرانش است. هر سه بازیگر، اجرایی به یادماندنی دارند در بالاترین حدِ اثر گذاری. الهام شفیعی، آشوبِ درونش به صندلی ما رسیده بود. آذین نظری دو نقش خود را آنقدر دور از هم ایفا کرد که به دنبال نامِ بازیگرِ چهارم بودم! درجه یک... سجاد تابش، کارگردان موفق اثر، در اپیزود چمدان درخشان بود، غرور و دلبستگی توامان و آن لحظه ی انفجار را به بهترین شکلِ ممکن به یادگار گذاشت. در میان این سه متنِ کوتاه، چمدان به جانم نشست. یکی از زیباترین و عمیق ترین وداع هایی که در هنر های نمایشی دیده ام. ملموس‌ و به دور از کلیشه های همیشگی. چمدان، قصه ی امروزِ ماست؛ اگر باز شود غیراخلاقی است اگر بسته بماند بی سر انجام است. قصه ی مایی که مانوسیم به نداشتن و از دست دادن.

آینده ی تئاتر ایران روشنه به خاطر حضور جوان های خلاق و خوش فکری که تئاتر رو به خاطر خودش دوست دارند. به خاطر اون لحظه ی جادویی که تماشاگرِ غافلگیر شده روی صندلی بند نمیشه از هیجان و تو دلش مرحبا میگه. از اون دست اجراهاست هیوشیما. هر لحظش میتونه شما رو غافلگیر کنه و به وجد بیاره. وسواس به خرج داده شده. یک اثر وابسته به فرم. صحنه ی تماشایی اجرا و جزییاتش شما رو میبره از تماشاخانه لبخند به اتاقک مهیبِ جلال، جلال ابراهیم نائیج 💫
قلاب مصطفی فراهانی در شروع اجرا به شما وصل میشه و یه سفر جذاب رو آغاز میکنید پر از لحظاتِ نابِ کم تر تجربه شده. مرور میکنم نمایشهای اینچنینی که تا همیشه با خود خواهم داشت؛ صدای آهسته برف، اتاق ورونیکا و حالا هیوشیما
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


حق با شماست آقای نویسنده، تاریخ ما انتخابی است. پر است از حذف و تحریف و این ارزش نفیس متن شماست که به سراغ طرد شدگان رفته است. گویی کتابِ طلایی رنگِ خاک خورده ای را بیرون کشیده اید و پیش چشم ما ورق زدید. صفحه ای برای استوار ایوب ساقی، بزرگ مردی که در جایگاه شر تماما خیر بوده است. صفحه ای برای صدیقه دولت آبادی، فعال شجاع حقوق زنان که در زمان مشروطه فریاد زن زندگی آزادی سر داده است. بزرگانی که در تاریخ انتخابی تحمیل شده گم شده اند و شما با تئاتر زنده شان کردید. با اجرایی شایسته و در خور. اجرایی تحسین برانگیز. این متن چند لایه با سبک اجرایی متنوع بر خلاف نظر استاد در پرده اول بسیار گیرا از آب درآمده. از بازیگرانش باید گفت. هر چه اجرا از رامین سیار دشتی و الهه شه پرست دیده ام یک طرف، ادبیات طرف دیگر. درخشان بودند و نقش مهمی در زنده شدن شخصیت ها داشتند. در پایان هم به زیبایی تفاوت تئاتر تحمیلی و سفارشی با تئاتر صادق و اصیل به نمایش گذاشته شد که به نظر، اثر در ستایش خود تئاتر به پایان رسید.‌ ادبیات باید دریافت شود، سالن ۳، سالن کوچک شهرزاد هر شب نباید صندلی خالی به خود ببیند تا ادبیات مثل شخصیت هایش مظلوم نباشد. تا این بار روایت های متفاوتی به گوشمان بخورد از یارانی که نمی شناسیم.
چه خوب‌نوشتید و چه خوب که آمدید و به نماشای ادبیات نشستید .

سپاس فراوان
۱۷ مهر ۱۴۰۳
ممنونم از لطفتون

سپاس و تبریک فراوان
۱۷ مهر ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

قرار است خیالی باشد شور انگیز. خیالی بکر و دست نرسیده. همچون خوابی که لحظه اش لذتبخش و وهم آلود است نه تکرار یا یادآوریش. قرار است خیالی باشد شیرین و عمیق. این گونه بود ورق الخیال. در میان خیل عظیم متون خارجی، چند نویسنده ایرانی میشناسید که توان خلق چنین دنیای تازه ای را داشته باشند؟ که نمایشنامه اش خواندنی باشد و تماشایی؟ محمد صادق گلچین عارفی بعد از خلق سیزیف که از ماندگار ترین اجراهایی است که دیده ام باز هم سراغ سوژه ای رفته است که بوی تازگی اش ایرانشهر را برداشته. این یک خطی را بخوانید و ببینید در کدام نمایش دیده اید: دوران صفوی است. زندانی بی زندانی که زندانبانانش دلتنگ و محروم از شکنجه اند و بعد از مدتی طولانی اسیری به دام می افتد. این سوژه ی چشم گیر در متن و اجرا هم یگانگی اش را حفظ کرده است. متنی با کلمات فارسی وزین و شخصیت هایی خالص. لالی که با آواز دیالوگ میگوید. به به. بوالعجبی که درشت است و از کلمات درشت خود کیف میکند. بوالهوسی که همان است که باید و منجمی که مرز خیال و واقعیت را بر هم میزند. کارگردانی اسماعیل گرجی که خود بازیگری است به غایت توانا بر اجرا افزوده که کم نکرده. صحنه همچون معرکه ایست برنا که بازیگرانش معرکه گردانند. بازیگرانی که همچون متن درجه یکند. هر کدام ۲ نقش دارند و در هر دو آنچنان موفق و بلند پروازند که زور متن را افزایش داده اند. خلاصه معجونی است شیرین و امتحان نشده همچون آرمان شهری که منجم تصویر میکند. ورقی است از کتابی خیال انگیز که دروغ است مثل ابد دوام خواندنِ منجم و راست و خالص است همچون آخرین حرف نمایش... آی...
‎‫دلم برای چنین نمایشی تنگ شده بود. نمایشی که توان به جوش آوردن خونت را داشته باشد. نمایشی که تماشاگر توان حرف زدن نداشته باشد و سکوت به سالن تحمیل شود. نمایشی که صدای دست زدنت تا چند ردیف بپیچد. نمایشی که کارگردانش وسواسی دارد که قطعه ای از جزییات اجرایش را رها نکرده. آروند دشت آرای کارگردانی که هنوز طعم متفاوت تن تن او یادم هست، این بار در فضایی متفاوت. این تجربه گری آن هم در چنین سطحی. بازی کاظم سیاحی و ستاره پسیانی، گویی روی پرده بودند کاش به صحنه نزدیک تر بودم. درخشان درخشان‬‎

‎‫اما موضوع نمایش هم همخوان با امروز ماست؛ علیه تندروی و بیماری های برخواسته از عقاید. حتی دوست داشتن صادقانه هم نمیتواند آنکه خود در بند است و دیگران را در بند میخواهد نجات دهد. ریش آبی نمایشی داستان گو است در ستایش مقابله با جهل و خود خدا پنداری و در ستایش آزادی و آزادی خواهی‬‎
من ته اون چاهم. لحظه به لحظه به نابودی نزدیک می شم. بالای چاه دارن با درد فکر می کنن که من صلاحیت کمک گرفتن رو دارم یا نه.... بی اصل و نسبه! شاید خودش این وضعیتو درست کرده. شاید کمک نخواد. شاید شاید شاید.... اوضاع می تونه بدتر هم بشه، کمکشون بشه سنگی که نجات رو سخت تر کنه. نهایت لطفشون خرده نون هاییه که می تونه خفت کنه.... همین که بدونه هستیم کافیه.... ما خودمون کلی درد داریم. فتخ بدتره یا تبخال؟ نجات ممکن نیست. زمان به کنار، خود اون آدم ها ته یه چاه دیگه گرفتارن. برو تا آخر. کسی از راه نمی رسه‌. به جای واق واق خودم باید کاری کنم.


اما فرزین محدث‌. چیزی در او هست که نفوذ به قلب رو سرعت می ده‌. نمی شه دوستش نداشت. شیطنت های جذابش توی این نقش هم دلنشین بود.
ورای هر برداشت و سلیقه ای، تمام قد احترام و ستایش و تقدیر به پای آن پاهای خون آلود، زانوهای کبود، آن برخورد های روح خراش به اجسام، آن تمامیت حضور که دوباره سوالی را در ذهنم چرخاند که حد عاشقی کجاست؟ مرز جنون چیست؟ این غرق شدن بازیگران ما را به دریا رساند.

خانم خدادی شما درخشان بودید، بیش از درخشان، آن قدرت و خشم آغازین، آن استیصال پایانی، آن خنده های از سر ترس، آن خنده های خالی از امید، همگی به یادگار ماند.

اما تاری اولین کار محمد برهمنی است که دریافت از آن دشوار است. فکرمان درگیرش می شود اما نتیجه ها به نظر شخصی است. می توان برداشت های متفاوتی داشت. خواندن نظرات هم کمکی نکرد تا به تحلیل دقیقی برسم. گویی بیشتر نمایش فرم است تا محتوا اما لذت بردم از بازی بازیگرانش و صحنه و نور جذابش و البته پایانش. پایان
در متن معنای عمیقی نخوابیده است اما پر است از تعلیق و کشش کافی را داراست. نکبت اما نمایش کارگردان است و بیشتر از پویا سعیدی نمایش بازیگران است. هر سه درجه یک، هر سه توانمند و خیره کننده. خصوصا کاظم سیاحی که صحنه گردان پر قدرت نکبت است. نکبتی که نه باید به آن برگشت و نه باید فراموش کرد؛ فقط گاهی نگاهی...
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باور نمی کنید که با این اشکال به ظاهر ساده می شود ارتباط برقرار کرد. آن هم نه ارتباطی گذرا که خیره به دنبال کلام، حرکت، و جزییات دقیق و عجیب اجرا. مَثْلِث شبیه هیچ نمایشی نبود. به ذهن هایی فکر می کنم که بر سر این ایده چکش زده اند. به صداهایی که جان دادند. به مثلث که با تماشایش یک کلمه بیشتر نمایان می شود: خلاقیت
با احترام به جناب کوشک جلالی و موسیو ابراهیم ماندگارش

این حجم از تشویق و تمجید برای اثری که در تمام اجزا با ارفاق "متوسط" به شمار می رود نگران کننده است. از آن جا که صاحبان آثار بر آن شوند که بدون وسواس و خلاقیت هم می توان به رضایت مخاطب رسید و رفته رفته سطح سلیقه ی علاقه مندان به تئاتر نزول پیدا کند.
این قدرها هم بد نبود...
و تا جایگاهی خوب بود ولی خسته کننده و کشدار هست...
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
H.M.kiani2
این قدرها هم بد نبود... و تا جایگاهی خوب بود ولی خسته کننده و کشدار هست...
از بد بودن نمایش چیزی نگفتم. اما در هیچ بخش کار اتفاق ویژه ای نیافتم
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
محمد نادی
از بد بودن نمایش چیزی نگفتم. اما در هیچ بخش کار اتفاق ویژه ای نیافتم
اتفاق ویژه متن بود...
البته چون ۳۰ سال از نوشتن اش می گذشت نیاز به دراماتورژی داشت تا از حوصله سربری جلوگیری بشه...
به نظرم ۱۰ تا ۱۵ دقیقه اول زیاد بود...
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روایت نوجوان امروز است. باهوش، آگاه به حقوق خود؛ آن که مظلوم واقع نمی شود. آن که تغییر جایگاه می دهد؛ از متهم به قاضی. با این ویژگی ها به مصاف محیط آموزشی مریض و خانواده ی طوفان زده
می رود. در نهایت شیدا پیروز این گفت و گو است. لبخند به لب در رفت و آمد است. شاید برای همراه کردن پدر/مدیر با خود. شاید مردد است در رفتن یا ماندن و شاید از سر وابستگی است .....

عباس جمالی درجه یک است. نویسنده خوب و بازیگر بسیار خوب. مولفه های شخصیت، مدیریت و پدرانگی بیشتر در بازی نمود داشت تا متن. از صدف آب باز باید گفت. بازیگر با استعداد، همچون شیدا امیدوار به آینده. هر چه از کار می گذشت بیشتر دوست داشتنی می شد. بیشتر سرنوشت و راز گشایی کاراکتر ها اهمیت پیدا می کرد. در مجموع نمایشی بزرگ بود در سالنی کوچک.

بماند به یادگار:
اونا حق ندارن کیفا رو بگردن. تو هم باید امضا
می کردی که حق ندارن.
به این نسل باید بالید...
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
ممنونم ازتون 🙏🤍
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
ریحانه رنجبر
ممنونم ازتون 🙏🤍
🙏💙
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

استاد فرهاد آییش، روی صحنه بسیار تماشاییست. چشم به دنبالش می رود. آنقدر به کاراکتر روح می دهد که خواسته اش برایت اهمیت می یابد. کاش خانم سارتی ... دیدن ادامه ›› نمی رفت!! استاد به کنار، از محمد نادری باید گفت که در هر دو نقش درخشان بود. از قدرت صدف اسپهبدی و لحن آهنگینش، از شیرینی محمد معتضدی در نقش کشیش و تیم بازیگری گالیله

یاد و خاطره ی نمایش به یادماندنی سقراط زنده شد. کیفمان کوک شد. اما عیب می جمله نگفتی! دو مورد، طراحی حرکت در گالیله گیرا نبود و کمک شایانی به اجرا نکرد و دیگر آن که نمی دانم لیپسینگ چه جایگاهی در صحنه تئاتر دارد؟ در نهایت اما تبریک به شهاب الدین حسین پور که اثرش سربلند است و شعورمند.

نمایش گالیله روایت جهل آدمی است که بی پایان است. همچون دیالوگ پایانی نمایش:
من گالیلئو گالیله با همین چشم های نابینا می بینم انسان هایی در آینده را که در زندان فکر خود اسیرند. ( نقل به مضمون)

همان چیزی که از حمید رضا نعیمی انتظار می رفت. یک نمایش استاندارد. پر از لحظات تماشایی . پر از دیالوگ های سیاسی بُرنده. پر از حرکت و شور. خلاصه پر قدرت. باز هم ایده ی جذاب تئاتر در تئاتر که بسیار شیرین به صحنه آمده. نعیمی مثل همیشه تمام بازیگر را بیرون می کشد. اما آن که چشم گیر بود: رضا جهانی
موسیقی بهزاد عبدی در ذهنتان مرور می شود. نعیمی دستش به کم نمی رود. یک اثر بزرگ دیگر، از دستش ندهید.