در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ادیب مجنی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:31:34
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کمدی الهی، تصاویری از خوانش گاگردان بود. خوانشی که این اثر دانته را بسیار متفاوت و جذاب به چشم مخاطب می‌رساند. جذابیت این نمایش، به استفاده‌ی خلاقانه از موسیقی، اِلِمان های لباس بازیگران، صحنه هایی که با ویدئو پروژکتور پخش می‌شد و نورپردازی‌ای که بازی با سایه‌ها را شکل می‌داد، برمیگردد. نمایشی چشمگیر از بازیگرانی با تمرکز بالا و مسلط بر بدن‌های‌شان. نمایشی که ریتم کندی داشت اما تمپوی بالایش شما را روی صندلی میخکوب می‌کرد. از اجرایی که کارگردان به تمامِ بخش‌های تاثیر گذارش، دقت پرداخته لذت می‌برم. کمدی الهی بدونِ دیالوگ، حرفی برای گفتن داشت.
ایده‌ی نمایش جالب، اما اجرای آن ضعیف بود. یکی از بزرگترین ایرادات این نمایش، مونوتون شدن بسیار زیادِ بازیگران در بیان و بدن بود. تمپوی درونی نمایش از یک خط صاف با لرزه های بسیار کوتاه پیروی می‌کرد و احساس انتظار برای رسیدن به یک اوج یا یک چکِ حسابی در صحنه را افزایش می‌داد که مخاطبان از آن عاجز می‌ماندند. کمدی هایی که مشخص بود در متن گنجانده شده تا خشکی کار را بگیرد و بنظرم نبودش، بهتر از بودنش بود. بازیگران از فضای ذهنی‌شان می‌توانستند استفاده‌ی بهتری بکنند. می‌شد از کنش ها و واکنش های خلاقانه و جذاب تری بین ناصر و احمد استفاده کرد. در کل نمایش قابل قبولی نبود و انتظار بیشتری از این اجرا داشتم. به امید موفقیت این تیم در پروژه‌های بعدی...
کلاغ. پس از دیدن این نمایش، پاسخی به سوالِ «اجرا چطور بود؟» نداشتم. چرا که پیش از آن سوال دیگری ذهنم را درگیر گرده بود. «اجرا، چه بود؟» برای منِ مخاطبِ عام، چند اپیزود در یک نمایش بود که احتمالا چند ایده‌ی ناپیوسته‌ی کارگردان، به طرز وصله پینه دوزی شده‌ای، پیوسته شده بود. چرا باید این حجم از شوخی‌های جنسی را ببینم؟ چرا باید طراحی صحنه مرا منتظر کشمکشی درونی کند اما با کمدیِ سخیفی که می‌بینم، تماماً از ذهنیت کارگردان ناامید شوم؟ نمایش باید از عناصری همچون موسیقی و لباس و صحنه که به یکدیگر ارتباط دارند، تشکیل شود. من نه تنها موسیقی مناسبی نشنیدم، چه بسا لباس و طراحی صحنه به بخش‌های ادامه دار نمایش مرتبط نبود و تضادی آزار دهنده ایجاد می‌کرد. بله. جای جایی بود که کمدی شکل خودش را پیدا کند و مرا به خنده وا به دارد اما در کلیت امر، من اجرایی مبهم؛ با تکه‌هایی خوب دیدم و به تمامی عوامل این نمایش خسته نباشید میگویم.
سپهر و امیر مسعود این را خواندند
سپیده اردستانی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش عروسکی مَثلِث از خلاقانه ترین اجراهایی طلقی می‌شد که تا به حال دیده‌ام. استفاده‌ی مناسب از عناصر نور، صدا، و حرکت. مَثلِث، کمدیِ به اندازه‌ای بود و تا به تماشای آن ننشینید، متوجه منظورم نمی‌شوید.
درونم جریانی‌ست که هر از چند گاهی در سالن‌های تئاتر به حرکت در می‌آید. این بار با گالیله. گالیله فوق العاده بود. به جرئت می‌توانم آن را بهترین اجرایی که تا به این سن دیده‌ام خطاب کنم. هر چند حضور بازیگران مطرح بی تاثیر نبود که این اجرا را به یک نمایش بی نقص تبدیل می‌کرد. بازیگر‌های فرم با داشتن حرکاتی منظم و هماهنگ با ریتم نمایش از خسته شدن مخاطب به دلیل طولانی شدن اجرا می‌کاست. انگار از ابتدای نمایش سرنگی در پوستت فرو کرده‌اند و سه ساعت، قطره قطره آن را به جانت می‌نشانند. گالیله جلوه‌ای از زندگی کوچکم بود. احساس همزاد پنداری‌ام برای ایجاد تغییری کوچک در این جماعتِ بیمار را نمی‌توانستم نادیده بگیرم. توبه کردن گالیله برایم نمادِ انعطاف و رفتارِ به جا در مکانِ به جا بود. دقیقا طبق همان ایده‌ی زنده ماندن و ادامه دادن تا جایی که بلاخره حقیقت آشکار شود؛ حتی اگر ابرها را با زور کنارِ هم رو به روی ماه نگه دارند. گالیله در خاطرم خواهد ماند و هرگز این جمله‌ی آئیش و صدای دستِ حُضار را فراموش نمیکنم که می‌گفت:«بدبخت آن ملتی که به قهرمان نیاز دارد.»
نمایشی که فقط برای <تیاتر دیدن> انتخابش کردم. با یک کارگردانی ضعیف. موسیقی تکراری و از نقطه ای به بعد خسته کننده. بازی های فوق اغراق آمیز و غیرقابل باور و در نهایت تعداد زیاد بازیگر ها و سمبل شدن روند داستانی از نقد های من به این کار بود. هر چند من شب اول این کار رو دیدم اما انتظار روی صندلی های سالن تا پایان نمایش برام عذاب آور شد. نمایش اسطور های ایرانی نیاز به ریزبینی بیشتری برای انتخاب بازیگر و نحوه ی پیش رفتن داشتان داره نه صرفا تولید یک اثر تاریخی که به هیچ عنوان در یادها نخواهد ماند. نقطه ای که امید من به کل در این اجرا قطع شد در لحظه ای بود که بازیگر بعد از بیان دیالوگ اشتباه رو به تماشاگر گفت ببخشید و بعد از اصلاح به اجرا ادامه داد.
به صرف بورش و خون. حقیقتی که به صورت تماشاگر پرتاب میشد. همون تماشاگری که قطعا با حال خوب سالن رو ترک نکرده. نه به دلیل اجرا. صرفا به دلیل رو به رو شدن با بعضی از حقایق زندگیش. شکستن پرده ی چهارم. ارتباط چشمی با تماشاگرانی که القای احساسات قوی نسبت به بازیگر داشتن که خوشحالم جزوشون بودم. بورشی که برای من توی ظرف ریخته شد این نمایش رو برام دلنشین تر کرد. موسیقی رو دوست داشتم. طراحی نور و صحنه جذاب بود. و در نهایت امضای کار با رقص خلاقانه ی صابر ابر زده شد.