به صرف بورش و خون. حقیقتی که به صورت تماشاگر پرتاب میشد. همون تماشاگری که قطعا با حال خوب سالن رو ترک نکرده. نه به دلیل اجرا. صرفا به دلیل رو به رو شدن با بعضی از حقایق زندگیش. شکستن پرده ی چهارم. ارتباط چشمی با تماشاگرانی که القای احساسات قوی نسبت به بازیگر داشتن که خوشحالم جزوشون بودم. بورشی که برای من توی ظرف ریخته شد این نمایش رو برام دلنشین تر کرد. موسیقی رو دوست داشتم. طراحی نور و صحنه جذاب بود. و در نهایت امضای کار با رقص خلاقانه ی صابر ابر زده شد.